از امام صادق (ع) روايت شده كه لقمان بفرزندش گفت : حسود را سه نشان است : در غياب مردم به غيبتشان پردازد و در حضور چاپلوسى كند و هنگامى كه مصيبتى بر كسى وارد شود وى را سرزنش نمايد .
در مناهى پيغمبر (ص) آمده كه آن حضرت از مدح و ستايش نهى فرمود و مى فرمود : بر روى مداحان خاك بپاشيد .روزى مردى بخدمت امام هادى (ع) آمد و حضوراً آن حضرت را به زيادت مدح و ثنا گفت . حضرت به وى فرمود : برو به كارت برس كه چاپلوسى بى حد مرا درباره تو بدگمان ميسازد ، و تو هرگاه از برادر دينيت خوشت آمده بجاى اينكه به وى چاپلوسى كنى درباره اش حسن نيت نشان ده .
در حديث آمده كه روزى جمعى در حضور اميرالمؤمنين (ع) آن حضرت را مدح و ستايش نمودند . على (ع) چون شنيد گفت: خداوندا تو بحال من از من آگاهترى و من خود بحال خويش از اينها داناتر، خداوندا مرا به از آنچه اينان درباره من گمان ميبرند بساز و در مورد آنچه كه اينان از من خبر ندارند ببخشاى . (بحار:73/251 ـ 294)از امام صادق(ع) نقلست كه روزى عربى بنزد پيغمبر (ص) آمد و بمحض ورود چاپلوسانه بمدح و ستايش حضرت پرداخت و گفت : مگر تو آن نيستى كه پدر و مادرت از ما بهتر و در جاهليت و اسلام رئيس ما بوده و هستى ؟ پيغمبر چون شنيد بخشم آمد و فرمود : اى اعرابى زبانت چند حجاب دارد ؟ وى گفت : دو حجاب : يكى دو لبم و ديگرى دندانهايم . فرمود : هيچيك از اين دو مانع هرزگيت نشد ؟! بدانكه هيچ چيزى باندازه زبان بى قيد و بند براى دنيا و آخرت آدمى زيان بارتر نباشد . اى على برخيز و زبانش را ببند . على چند درهم به وى داد و برفت . (بحار : 22/86)
نقل است هنگامى كه معاويه پسرش يزيد را بولايت عهدى منصوب داشت او را در خيمه اى سرخ نشانده بود و مردمان مى آمدند و پس از سلام بمعاويه بسوى آن خرگاه مى رفتند و با يزيد بيعت ميكردند . از جمله مردى بيامد و بمعاويه سلام گفت و بطرف يزيد رفت و مراسم تهنيت و بيعت ادا نمود و باز بسوى معاويه آمد و گفت : يا اميرالمؤمنين اگر او را زمامدار امور مسلمين نكرده بودى كار بر مسلمانان تباه ساخته بودى . احنف بن قيس در مجلس بود ، معاويه رو به وى كرد و گفت : يا ابابحر چونست كه تو هيچ نگوئى ؟ گفت : دروغ نتوانم گفت از ترس خدا و راست ندانم گفتن از بيم شما.و چون بيرون شدند آن چاپلوس به احنف گفت : ميدانم كه او و پسرش بدترين خلق خدايند ولى آنها اين اموال در خانه گرد آورده و قفلى بر آن زده اند و كليد آن جز اين سخنان كه گفتم نباشد . احنف گفت : خاموش ! كه مرد دوروى و منافق هرگز نزد خداآبروئى نخواهد داشت . (دهخدا)
(يا ايها النبى قل لازواجك ...) ; اى پيغمبر بزنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگوى كه خويشتن را بچادر فرو پوشند . اين كار براى اين كه آنها (بعفت و حيا) شناخته شوند تا از تعرض و جسارت (هوس رانان) آزار نكشند بر آنان بهتر است ... (احزاب:59)
(قال موعدكم يوم الزينة و ان يحشر الناس ضحى) ; موسى (بفرعون و فرعونيان جهت تعيين وقت عرضه معجزه در برابر سحر) گفت وعده گاه ما و شما روز زينت باشد و چاشتگاه كه همه مردمان حضور يابند . (طه: 59)
از رسول خدا (ص) روايت است كه اگر حيوانات از عواقب و پيامدهاى مرگ و عالم پس از مرگ خبر داشتند آنچنان كه شما ميدانيد هرگز حيوان چاقى را نميخورديد . (بحار : 6/132)
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : آدمى ناچار است مقدارى غذا بخورد تا زنده بماند پس چون غذا ميخوريد يك سوم معده را بغذا و يك سومش را به آب و ثلث سومش را به نفس دهيد و بسان خوكان كه جهت كشتار فربهشان سازند خود را چاق و فربه مكنيد . (بحار:66/335)
در حديث آمده كه سه چيز چاق كننده است : زياد بحمام شستشو كردن و گلهاى خوشبو بوئيدن و لباس نرم پوشيدن . در حديث ديگر آمده كه حمام كردن در حال سيرى گوشت بدن را زياد مى كند . (بحار:62/204 و 76/73)به «لاغرى» نيز رجوع شود .
چانه زدن ـ در شرع ـ در خريدن كفن مكروه و در موارد ديگر مطلوب و ستوده است :
در حديث آمده كه روزى (در منى) ابو حنيفه به امام صادق (ع) گفت : ديروز كه شما در عرفه براى خريدن شتر قربانى آن همه چانه ميزديد مردمان تعجب ميكردند ! حضرت فرمود : خدا را خوش نيايد كه من در مالم فريب بخورم و مغبون شوم .در حديث ديگر از امام باقر (ع) آمده كه فرمود : با مشترى چانه بزن ، كه اين كار موجب شود معامله با طيب خاطر صورت بگيرد ، گرچه خريدار مال بيشترى بپردازد ، زيرا آنكس كه در معامله مغبون شود نه به پيش مردم ستوده است و نه نزد خداوند مأجور . (وسائل الشيعه : 12/335)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه هر آنكس چاهى يا بركه و آبگيرى در صحرا احداث كند فرشتگان آسمان بر او درود فرستند و در قبال هر بار نوشيدن انسانى يا پرنده اى يا چرنده اى هزار حسنه مقبوله و آزاد سازى هزار بنده از فرزندان اسماعيل و قربانى هزار شتر در نامه عملش ثبت گردد و سزد كه خداوند وى را در بهشت برينش جاى دهد (مستدرك : 12/386) . هر كه چاهى در راه عبور مسلمانان بكند ، اگر كسى يا حيوانى در آن بيفتد و هلاك شود ، وى ضامن خواهد بود. (مستدرك:18/318)
اميرالمؤمنين (ع) : هر كه چاهى در راه برادر دينيش بكند خود در آن افتد . (مستدرك:12/102)از امام موسى بن جعفر (ع) روايت شده كه پيغمبر اكرم (ص) در يكى از سفرهاى خود ، جمعى بخدمتش آمده گفتند : چاهى داريم كه گاهى در بعضى فصول سال آبش ميخشكد و بناچار از اينجا كوچ كرده به اطراف و هر جا كه آبى باشد ميرويم ، و اكنون قبايل اطراف كه ما بچاههاى آنها پناه ميبرديم با ما دشمنند ، دعا كنيد چاهمان آبدار شود كه بكوچ كردن نيازمند نگرديم . حضرت آب دهان مبارك در چاه بيفكند و آن چاه ببركت آب دهان حضرت پر آب گشت . اين داستان را به مسيلمه بازگفتند ، وى آب دهان خويش را در چاه آبى بينداخت و آن چاه براى هميشه بخشكيد . (بحار:7/234)
«حكم شرعى چاه»
آب چاه بنظر اكثر پيشينيان بملاقات نجس متنجس بوده و حسب روايات ، بر اثر افتادن يكى از اعيان نجسه تعداد معينى دلو آب ميبايست از آن كشيده شود تا طاهر شود ، و تا زمان شهيدين امر بدين منوال بود ، و در ميان متقدمين مخالف اين فتوى جز عمانى و حسين بن غضائرى و محمد بن جهم بنظر نميرسد ، ولى متاخرين اكثراً و مشاهير آنان عموماً چاه را عاصم دانند جز اينكه اوصاف ثلاثه اش (طعم و بو و رنگ) به وصف نجس برگردد ، و چون بخودى خود آن وصف برطرف شود طاهر گردد ، زيرا داراى ماده است .روايات در اين باره متعدد است ، از جمله صحيح ابن بزيع از حضرت رضا(ع) كه فرمود : آب چاه واسع است چيزى آنرا تباه نسازد جز اينكه بو يا مزه اش تغيير كند كه در آن صورت بايد آنقدر آب از آن كشيد كه بويش برطرف و طعمش گوارا شود ، زيرا چاه مادّه دارد.
(وسائل ب 14 از ابواب ماء مطلق)
آرى متأخرين روايات دلوهاى معينه را حمل بر استحباب نموده اند .
از امام باقر (ع) نقل است كه پيغمبر(ص) در شب بدر فرمود : كسى برود و از اين چاه آبى بياورد . على (ع) مشكى برداشت و بسر چاه رفت اما چون دلوى با خود نداشت خود سرازير چاه شد و مشك را پر آب نمود ، آن شب بسيار سرد بوده در راه بازگشت تند بادى بر او وزيدن گرفت كه او را از حركت باز داشت و نشست ، چون به راه افتاد تندبادى ديگر وزيد كه بناچار نشست كه باد گذشت ، تا سه بار چنين شد ، چون بنزد ، پيغمبر(ص) آمد حضرت به وى فرمود : اى على چه شد كه دير آمدى ؟! جريان باد را بعرض حضرت رسانيد . پيغمبر (ص) فرمود: دانستى آن چه بود ؟ عرض كرد : خير. فرمود : جبرئيل بود با هزار ملك ، و ميكائيل بود با هزار ملك، و اسرافيل با هزار ملك كه بر تو سلام كردند و گذشتند . (بحار:19/305)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادّة ...» رفتن از راست و چپ بگمراهى انجامد و تنها جاده (اى كه خداوند آن را براى بندگانش معين فرموده) همان راه ميانه است كه آخرين كتاب آسمانى و آثار نبوت بر آن است و روزنه سنت از آن گشوده گردد و آخرين سر منزل مقصود پايان همين راه است . (نهج : خطبه 16)
حضرت رضا (ع) به ابراهيم بن ابى محمود فرمود : اى ابراهيم در زمانى كه مردم به راست يا به چپ ميل كنند تو راه ما را داشته باش كه اگر كسى با ما بود ما نيز با او خواهيم بود و چون از ما جدا گردد ما نيز از او جدا شويم ... (بحار : 2/115)ابو مالك اسدى گويد : از امام باقر(ع) معنى (و انّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم) پرسيدم ، حضرت دست چپ خويش را بگشود و دست راستش را بدور آن چرخاند و فرمود : صراط مستقيم مائيم ( اشاره به اينكه گرچه ما متعدديم ولى بصورت خط دائره ايم كه دو سر آن بهم متصل باشد ) آن را دنبال كنيد و براههاى ديگر مرويد كه شما را به سمت راست و چپ پراكنده سازند ، آنگاه حضرت با دست خود چند خط كشيد (اشاره به اينكه ديگران هر يك خطى جدا از ديگرى دارد و هر كدام سياست خاص خويش را دنبال مى كند همانند خطوط مستقيم كه هر يك جدا از ديگرى است ) . (بحار:24/15)
(يا ايها النبى انا ارسلناك ...) ; اى پيامبر ، ما تو را به رسالت فرستاديم تا بر نيك و بدِ خلق گواه باشى ... و مردمان را بفرمان خدا بسوى خدا بخوانى و چراغ فروزان باشى . (احزاب : 44 ـ 45)
از عايشه حديث شده كه پيغمبر (ص) هرگز در اتاق تاريك نمى نشست تا اينكه چراغى در آن روشن ميشد . (كنزالعمال : 18720)از امام صادق (ع) روايت شده كه افروختن چراغ پيش از غروب آفتاب موجب زدايش فقر و فزونى روزى ميگردد .
و از حضرت رسول (ص) آمده كه بخانه تاريك رفتن مكروه است مگر اينكه چراغى يا آتشى از پيش در آن افروخته شود . (بحار:76/165)از آن حضرت حديث شده كه هر كه يك شب چراغى را به مسجد برد خداوند گناه هفتاد ساله او را ببخشايد و عبادت هفتاد سال در نامه عملش ثبت نمايد . (بحار:83/377)
عده اى از ياران امام باقر (ع) نقل كنند كه آن حضرت در مرض موت ، فرزندش امام صادق (ع) را فرمود در خانه اى كه مسكن امام باقر (ع) بود چراغ روشن كنند . اين دستور عملى بود و حتى موقعى كه امام صادق (ع) از دار دنيا رفت امام موسى بن جعفر (ع) نيز درباره پدرش همين كار كرد ولى از آن پس كه امام كاظم (ع) رهسپار بغداد شد دگر ندانستيم چه شد . (بحار:100/132)نقل است كه شبى حضرت رضا (ع) مهمانى داشت در اثنائى كه حضرت با مهمانش مشغول صحبت بودند ناگهان چراغ را علتى دست داد ، مهمان دست بسوى چراغ برد كه رفع علت كند حضرت او را بازداشت و خود به اصلاح چراغ پرداخت و فرمود : ما خاندانى هستيم كه مهمان خويش را بكار نگماريم . (بحار:49/102)
محمد بن سنان گويد : از امام ابوالحسن(ع) درباره آب رودخانه ( كه از كوهها سرازير مى شود ) پرسيدم ، فرمود : مسلمانان در آب و آتش (كه مراد هيزم بيابان است كه از مباحات ميباشد) و گياهان صحرا شريكند . (وسائل الشيعة:17/331)
ادريس بن زيد گويد : از امام ابوالحسن(ع) پرسيدم كه : ما را املاك و زمينهائى است كه حدود مشخصى دارند ، و شغل و حرفه ما دامدارى است ، و بخشى از آن زمينها مرتع و چراگاه است ، آيا يكى از ما كه داراى گوسفندان و شترانى ميباشد ميتواند آن چراگاهها را جهت نياز خود قرق كند و مانع چرانيدن ديگران شود ؟ فرمود : اگر زمين ملك او باشد ميتواند آن را قرق كند و ويژه خود سازد . گفتم : آيا يكى از ما ميتواند اين چراگاهها را بفروشد ؟ فرمود : اگر زمين چراگاه از آن او باشد اشكالى ندارد . (وسائل : 12/276)محمد بن عبدالله گويد : از حضرت رضا(ع) پرسيدم راجع بشخصى كه ملكى بمساحت بيست ميل يا كمتر يا بيشتر دارد و يكى بنزد او ميآيد و ميگويد : بخشى از چراگاه ملكت را بمن ده ( كه حيوانم را در آن بچرانم ) و فلان مبلغ پول به تو ميدهم ؟ فرمود : اگر ملك ملك خودش باشد ( نه ملك ديگرى و نه از مباحات اصليه ) اشكالى ندارد .
موسى بن ابراهيم گويد : از حضرت موسى بن جعفر (ع) درباره فروش گياه و چراگاه پرسيدم فرمود : اشكالى ندارد و پيغمبر (ص) منطقه نقيع (در حومه مدينه) را جهت اسبان (بيت المال) مسلمين اختصاص داد . (وسائل:17/336)
در حديث است كه هر گاه پيغمبر (ص) غذاى چرب ميخورد كمتر آب مينوشيد ، و ميفرمود : اين كار غذا را گواراتر ميسازد . (بحار : 66/456)
قرآن كريم : ( الم نجعل له عينين ...); مگر ما دو چشم به وى (انسان) عطا نكرديم. و زبانى و دو لب به وى نداديم . و راه خير و شر را بدو ننموديم . (بلد : 7 ـ 10)
روايات درباره چشم بسيار آمده ، كه بمقتضاى وضع كتاب به بخشى از آنها تذكر ميدهد: در حديث آمده كه مسواك ديده را شفافيت و جلا ميدهد .در حديث ديگر آمده كه نگاه به سبزه و آب روان و روى زيبا مايه جلاى چشم است .
آب قارچ درمان چشم درد و خرما چشم درد را زيانبخش ميباشد .سورمه مخصوصاً اگر هنگام خفتن و بعدد فرد و با سورمه سنگ باشد خاشاك چشم را بزدايد و آن را پاك و شفاف سازد .
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه جهت علاج بيمارى چشم آية الكرسى بخوانند و در دل بگذرانند كه رفع بيمارى شده ان شاء الله شفا مى يابد .از امام صادق (ع) آمده كه هر آنكس قرآن را از روى قرآن ( نه از حفظ ) بخواند از چشمش بهره مند گردد .
از حضرت رسول (ص) حديث شده كه هرگز از درد چشم مرنجيد كه آن امان است از كورى .از حضرت رضا (ع) نقل است كه درمان درد چشم خواندن حمد و معوذتين و آية الكرسى و بخور كوشنه (گياهى معروف) و مرّ و كندر ميباشد .
در حديث آمده كه ام سلمه زوجه پيغمبر (ص) بدرد چشم دچار گشت حضرت دستور داد روزه اش را افطار كند و فرمود : خوردن شام براى چشمت ضرر دارد .از حضرت رسول (ص) روايت است كه خداوند ميفرمايد : چون بنده ام را بديدگانش مبتلى سازم و او بر آن بلا ( ى نابينائى ) شكيبا باشد او را بهشت عوض دهم .
و از آن حضرت حديث شده كه از ميان رفتن بينائى مايه آمرزش گناهان است .محمد بن مسلم گويد : از امام باقر(ع) پرسيدم : اگر زنى يا مردى بينائى چشمش را از دست داده باشد و پزشكان بگويند ترا درمان ميكنيم ولى بايستى چهل روز به پشت بخوابى آيا ميتواند درآن مدت بهمين حال نماز بخواند ؟ فرمود : آرى چنانكه در قرآن آمده : (فمن اضطر ...) .
امام باقر (ع) فرمود : در قيامت همه چشمها گريان باشند جز سه چشم : چشمى كه در راه خدا بيدارى كشيده و چشمى كه از خوف خدا گريسته و چشمى كه از گناه بسته باشد . (بحار: 62/144 و 95/86 و 96/322 و 92/260 و 71/204 و كنزالعمال : 3/276)على بن جعفر گويد : از امام كاظم(ع) پرسيدم : اگر كسى چشمش آب آورده و بدرد چشم مبتلى باشد و نتواند سجده كند ، آيا نشسته نماز بخواند و اشاره كند يا به پهلو بخوابد ؟ فرمود : نشسته بخواند و اشاره كند . (بحار : 84/338)
اين تعبير در بعضى روايات ضعيفه آمد ، و برخى آن را به چشمى كه قهراً و تكويناً در اشياء اثر بد ميگذارد (بر فرض صحت آن) معنى كرده اند ، ولى ظاهراً معنى آن همان باشد كه در عنوان بيان شد .
اين كار تنها در مورد سخن خداوند يا سخن يكى از فرستاده هاى خدا ـ با علم بصحت صدور ـ صحيح است ، ولى در مورد سخن افراد غير معصوم و بشر جايز الخطا خردمندانه نبوده و خطر گمراهى در پى خواهد داشت .
از امام باقر (ع) حديث شده كه فرمود : هر كسى كه بسخن گوينده اى گوش فرا ميدهد چنان است كه بنده او شده باشد ، اگر چنانچه آن گوينده از خدا و بحق سخن گويد وى خدا را بندگى نموده و اگر از شيطان (وبباطل) سخن بگويد شيطان را بندگى كرده است .ابو بصير گويد .: از امام صاد ق (ع) معنى آيه (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله) (توبه : 31) پرسيدم كه چگونه ملت يهود و نصارى علماى خويش را بخدائى ميگرفته اند ؟ حضرت فرمود : بخدا سوگند علماى يهود و نصارى مردم را به پرستش خويش نخواندند و اگر چنين ادعائى (ادعاى خدائى) كرده بودند مردم هرگز از آنها نمى پذيرفتند ولى آنها حرام خدا را بدلخواه مردم حلال و حلال خدا را حرام ميكردند و مردم قبول ميكردند در نتيجه آنها را ميپرستيدند . (بحار: 2/94 ـ 98)
از امام سجاد (ع) روايت شده كه فرمود : همه امورى را كه به سر و سامان دادن زندگى مربوط است اگر در پيمانه اى جاى دهى دو سومش هشيارى و فراست است و يك سوم چشم پوشى و ناديده گرفتن . (بحار:46/230)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از شريف ترين صفات شخص بزرگ آنست كه هر آنچه را (از عيوب مردم) ميداند ناديده بگيرد . (بحار:75/49)
نبى اكرم (ص) فرمود : خشم خداوند شديد باشد بر آن زن شوهر دار كه چشم خويش را به نگاه بمرد ديگرى پر كند . (سفينة البحار)
امام باقر (ع) فرمود : پيغمبر (ص) لعنت كرده آنكس را كه بعورت زنى كه بر او حلال نيست نگاه كند .در صحف داود آمده كه خداند بداود(ع) فرمود : اى داود بسا شود كه بنده اى نمازى بخواند و من آن نماز را برويش زنم و صدايش را از خود در حجاب بدارم ، ميدانى چرا ؟ بدين علت كه وى زياده به چشم بد بناموس مسلمانان مينگرد ... (بحار:2/62 و 84/257)
در حديث آمده كه حجامت جهت چشم درد سودمند است (بحار:62/121) . هنگام درد چشم از خوردن خرما پرهيز شود (بحار:62/151) . چشم درد امان است از نابينائى (بحار:62/185) . چشم درد عيادت ندارد . (بحار:81/224)
اين دعاء از امام صادق (ع) جهت شفاى چشم درد روايت شد ، كه پس از نمازهاى صبح و مغرب خوانده شود :«اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد ان تصلى على محمد و آل محمد و أن تجعل النور فى بصرى و البصيرة فى دينى و اليقين فى قلبى و الاخلاص فى عملى و السلامة فى نفسى و السعة فى رزقى و الشكر لك ابدا ما ابقيتنى» . (بحار:95/88)
از امام سجاد (ع) ضمن حديثى نقل شده كه فرمود : بنده را چهار چشم بود : دو چشم كه با آن دو اشياء مربوط به دين و دنياى خويش بيند و دو چشم ديگر كه امور اخروى خود (و مطالبى كه به ابديت او ارتباط دارد) درك كند ، كه چون خداوند خير بنده را بخواهد دو چشم دلش را بينا سازد كه با آن دو امور نهانى و هر آنچه بجهان باز پسينش مربوط بود ، بيند ، و اگر چنانچه خدا خير بنده را نخواهد (و بعلت عنادى كه در او مى بيند عنايتش را از او باز دارد) دل وى را به حال خويش رها سازد (و از ديدن امور غيبيه محروم ماند) . (بحار:61/250)
در مسئله چشم زخم و تأثير بعضى چشمها در مرئى خود ميان دانشمندان اختلاف است : برخى مفسرين مانند ابن عباس و قتاده و ضحاك و سدّى و ابومسلم ، و بعضى از محققين مانند عمرو بن بحر جاحظ و سيد رضى آن را پذيرفته اند ، جاحظ گفته : نتوان منكر شد كه از بعضى چشمها اجزاء لطيفه اى جدا شود و در مرئى اثر نهد ، و اين امر به چشمهاى مخصوصى اختصاص داشته باشد چنان كه بعضى گياهها و يا بعضى سنگها داراى خاصيتهاى ويژه اى مى باشند .
مرحوم سيد رضى گفته : بسا خداوند به جهت نوعى مصلحت روشى در شئون بندگان اتخاذ كند كه برخلاف عادت مألوف آنها باشد ، مثلا ممكن است خداوند از حال عمرو بداند كه اگر زيد متنعم به فلان نعمت باشد وى از ضعف نفس دلباخته دنيا گردد و از آخرت به دور شود و در نتيجه دين خود را از دست بدهد ، پس نعمت را از زيد بستاند كه عمرو از اين خطر محفوظ ماند و از آن سوى نعمت از دست رفته زيد را نيز دير يا زود به نعمت ديگرى جبران كند .ولى بعضى از دانشمندان مانند جبائى ـ مفسر معروف ـ آن را منكر شده و گفته : از اين كه يعقوب به فرزندان فرمود : (يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة) (يوسف:67) بيم آن داشت كه مردمان بر آنها رشك برند و مفسدان و ماجراجويان ، شوكت و هيبت جمعيت آن جوانان را به نزد ملك گزارش دهد و او از ترس اين كه قصد سوئى داشته باشند به زندان كند . البته ديگر مفسران مانند ابن عباس و قتاده و ضحاك سخن يعقوب را حمل بر ترس از چشم زخم كرده اند .
حديث در اين باره بسيار آمده كه به شمارى از آنها اشاره مى شود :از حضرت رسول (ص) روايت شده كه چشم زخم حقيقت دارد تا آنجا كه قله كوه را فرود آورد .
اگر چيزى بر قدر پيشى مى گرفت همانا چشم بود .چشم ، مرد را به قبر و شتر را به ديگ درآورد .
از اميرالمؤمنين روايت شده كه : «العين حق و الرقى حق و السحر حق ...» . (نهج : حكمت 400)روايت شده كه پسران جعفر بن ابى طالب سفيد چهره بودند و مادرشان اسماء بنت عميس به پيغمبر (ص) عرض كرد : اينها زود چشم مى خورند اجازه مى دهيد دعاى چشم زخم جهت آنها بگيرم ؟ فرمود : آرى .
و از آن حضرت نقل شده كه فرمود : چون يكى از شما انسانى يا حيوانى را ببيند كه از آن خوشش آيد بگويد «آمنت بالله و صلى الله على محمد و آله» تا چشمش به آن زيان نزند .در خبر آمده كه حضرت رسول (ص) حسنين را بدين دعا تعويذ نمود ; «اعيذكما بكلمات الله التامة من كل شيطان و هامّة و من كل عين لامّة» . و نقل شده كه حضرت ابراهيم دو فرزند خود را و همچنين حضرت موسى دو فرزند هارون را بدين كلمات تعويذ نمود . (بحار:63/6 ـ 18)
نقل است كه در عصر پيغمبر (ص) مردى مرد ديگرى را چشم زد ، پيغمبر (ص) فرمود: كسى را بجوئيد كه وى را تعويذ كند .از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : هرگاه بخواهيد با هيئتى آراسته و چشمگير از خانه برون رويد معوذتين (قل اعوذ برب الفلق ...) و (قل اعوذ برب الناس ...)بخوانيد تا چشمى در شما اثر نكند . (بحار:95/6 و 133)
بيضاوى در تفسير خود آورده كه در عصر پيغمبر (ص) در ميان قبيله بنى اسد بدچشمانى بودند كه چشمشان اثرات بخصوصى را در اشياء مى نهاد ، اينان تصميم گرفتند كه به چشم خويش پيغمبر (ص) را صدمه و زيانى رسانند كه اين آيه نازل شد (و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعو الذكر ...) . (بحار:22/60)
از امام صادق (ع) سؤال شد : اگر چند نفر در زمينى چشمه هائى نزديك بيكديگر داشته باشند و يكى از آنها بخواهد چشمه خود را پائين تر از جاى نخستش بيرون آرد ، و بعضى چشمه ها بدين گونه اند كه اگر چشمه اى پائين تر از آنها استخراج شود به آنها زيان ميرسد و برخى اينچنين نيستند كه اين بستگى دارد به سختى و سستى زمين ، آيا وى مى تواند اين كار بكند ؟ فرمود : ... اگر صاحبان چشمه با يكديگر توافق كنند اشكالى ندارد . و فرمود : بايستى فاصله بين دو چشمه هزار ذراع باشد . (وسائل:17/342)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه چشمه زندگى همان چشمه اى است كه يوشع بن نون ماهى در آن بشست و همان كه خضر از آن بنوشيد و آن چشمه اى است كه هر كه از آن بنوشد زنده بماند . (بحار:101/9)از محمد بن مسلم نقل است كه گفت : از امام صادق (ع) حال دوزخيان را ميپرسيدم و حضرت پاسخ ميداد تا آنجا كه فرمود : (كسانى كه جاويد دوزخ نيستند) چون از دوزخ بيرون روند آنها را بنزد چشمه اى كه كنار درب بهشت واقع است و آن را «عين الحيوة» نامند ببرند و به آن آب شستشوشان دهند و گوشت و پوست و موى تازه بر آنها برويد . (بحار:8/360)
محمد بن فيض گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم : اگر كسى بخواهد كالائى چشيدنى را بخرد ميتواند پيش از خريدن آن را بچشد؟ فرمود : آرى بچشد ولى چيزى را كه قصد خريد آن ندارد نبايد بچشد . (بحار:103/99)
در حديث است كه خورش چغندر با گوشت گاو پيسى را از بين ميبرد (بحار:62/211) . جذام را زايل مى كند . (بحار : 62/284)
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه فرمود : بيمارانتان را برگ چغندر بخورانيد كه آن شفا است و زيانى ندارد و بيمار را بخواب راحت ميرساند (بحار:66/217) . برگ چغندر ، بيمارى برسام را شفا است . (بحار:66/217)
روايت شده كه مستحب است كسى كه چلپاسه را ميكشد غسل كند ، در وجه آن آمده كه اين غسل پاكى از گناه است كه وى با اين كارش از گناه بيرون شده است . (بحار:44/262)
پس از تسخير متصرفات قوم نايمان چنگيزخان اقوام ديگر مغول حدود تبت و مشرق تركستان شرقى كنونى را مغلوب كرد و در سال 603 بر طوايف قرقيز غلبه يافت .
چون آوازه پيشرفتهاى چنگيز به گوش پادشاه قوم اويغور كه يكى از قبايل تاتار است رسيد نمايندگانى نزد خان مغول فرستاد و فرمان او را گردن نهاد و اين قوم كه در حوضه علياى نهر ارقون و دامنه هاى جبال قراقروم سكونت داشتند از اين پس از ياران چنگيز شدند .در زمستان سال 612 هنگامى كه سلطان محمد خوارزمشاه به قصد سركوبى كوچكك خان از شهر جند گذشت و به طرف دشت قرقيز مسكن طوايف قبچاق حركت كرد در اين حوالى با دسته اى از لشكريان چنگيز مصادف گشت كه سر كرده آنان توشى (جوجى) پسر چنگيز بود .
توشى و ديگر رؤساى تاتار ميل نداشتند كه با مسلمانان جنگ كنند از اين رو به سلطان محمد پيغام دادند كه ايشان از طرف خان مغول براى دفع ياغيان و تعقيب فراريان آمده اند . خوارزمشاه جواب داد كه عموم كفار در چشم من يكسانند پس امر داد تا به سپاهيان چنگيز حمله كنند اين زدوخورد به نتيجه اى نرسيد زيرا اگرچه در روز سپاهيان چنگيز شجاعت بسيار از خود نشان دادند اما شبانه گريختند و خوارزمشاه در تابستان 613 به سمرقند بازگشت .اين زدوخورد كه نمى توان آن را جنگى بشمار آورد اما رشادت جنگيان مغول را به خوارزمشاه نشان داد و در ذهن خوارزمشاه اثر بدى بر جاى نهاد كه بعدها در مقابل سپاهيان چنگيز همه جا او را وادار به عقب نشينى مى كرد .
سلطان محمد خوارزمشاه پس از فتوحاتى در آسياى مركزى به فكر تسخير چين افتاد و چون خبر فتوحات چنگيز در بلاد اويغور و تبّت به گوش وى رسيد و شنيد كه شهر پكينگ (پكن) پايتخت چين شمالى را خان مغول مسخر كرده است سلطان محمد براى آگاهى از كار وى عده اى را به رياست يكى از اركان دولت خود كه سيد اجل بهاءالدين رازى نام داشت به چين فرستاد چنگيز نمايندگان خوارزم شاه را با اكرام تمام پذيرفت و به ايشان پيغام فرستاد كه به سلطان بگويند كه چنگيز ، همچنان كه خود را پادشاه شرق مى داند خوارزمشاه را نيز فرمانفرماى غرب مى شمارد و مايل است كه با او در صلح و دوستى سر كند .در بهار سال 615 چنگيز فرستادگانى با هدايا نزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد و خود را همچنان دوستدار وى خواند اما سلطان محمد از اينكه چنگيز وى را پسر خود خوانده بود برآشفت . يكى از نمايندگان چنگيز خشم سلطان را فرو نشاند و معاهده اى ميان دو طرف بسته شد . كه به موجب آن هر دو طرف متعهد شدند كه دوستان هم را دوست و دشمنان هم را دشمن بدارند پس از عقد اين عهدنامه عده زيادى از تجار مغول (450 تا 500 تن) با مقدارى كالا و امتعه گرانبها به عزم ماوراءالنهر حركت كردند و به شهر اترار كه ابتداى خاك خوارزمشاهيان بود رسيدند . امير اترار از جانب خوارزمشاه «اينالجق» معروف به غايرخان بود كه با تركان خاتون مادر خوارزمشاه خويشى داشت وى در مال آنان طمع بست و آنها را نزد خوارزمشاه جاسوس قلمداد كرد و پس از گرفتن اجازه همه را به جز يك نفر كه فرار كرد و خبر واقعه را به چنگيز رسانيد بكشت و اموالشان را ضبط كرد .
چنگيز فرستادگانى پيش سلطان محمد فرستاد و از او خواست كه غاير خان را به مناسبت آن كج رفتارى تسليم وى كنند ولى سلطان محمد اين تكليف را نمى توانست بپذيرد چون بيشتر لشكريان و غالب سركردگان لشكر او از خويشان غايرخان بودند به علاوه تركان خاتون كه در كارها نفوذ داشت و به قدرت تركان قنقلى پشت گرم بود شاه را از اين اقدام بازمى داشت . بارى خوارزمشاه نه تنها در خواست چنگيزخان را قبول نكرد بلكه فرستادگان او را هم كشت و با كار احمقانه اى پاى مغول را به ايران و ساير ممالك اسلامى باز كرد . چنگيز قبل از آنكه انتقام رعاياى خود را از خوارزمشاه بگيرد به دفع كوچكك خان رفت . و كوچكك بدون مقاومت از كاشغر به طرف بدخشان گريخت و در آن حدود به قتل رسيد به اين طريق دولت نايمان در سال 615 منقرض شد .
فرماندهان لشكر خوارزمشاه در بخارا اختيارالدين كشلو امير آخور و اينانج خان حاجب بودند بعد از سه روز محاصره لشكريان به فرماندهى اينانج خان از شهر بيرون آمدند و به مغول حمله بردند ولى كارى از پيش نبردند اينانج خان از آمودريا گريخت و لشكرش منهزم شد . مغول در تاريخ چهارم ذى الحجه به بخارا ريختند و هستى اهل شهر را غارت كردند . بعد از فتح بخارا مغول به طرف سمرقند تاختند و آن شهر را در 617 بگشودند و اهالى را از دم تيغ گذراندند . عده كشته شدگان بخارا را از 50000 تا 70000 نفر گفته اند . در سال 617 مغول شهر جند را گشودند و شهرهاى بناكت و خجند را تسخير كردند و به سال 618 خوارزم را فتح كردند . در سال 619 پس از عبور از معبر پنجاب و تسخير ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهاى ولايت جوزجانان يعنى اندخود و ميمند و فارياب به سرزمين طالقان آمدند . اين طالقان را كه طالقان خراسان يا طالقان بلخ مى گويند نبايد با طالقان عراق و طخارستان اشتباه كرد . قلعه طالقان نصرت كوه نام داشت و آن از قلاع بسيار مستحكم و بر سر راه بلخ به مرو واقع بوده محاصره اين قلعه دو ماه طول كشيد و بسيارى از مغولان در پاى آن از پاى درآمدند . در اين ضمن پسران چنگيز يعنى تولوى و جغتاى و اوگداى نيز از فتح خراسان و خوارزم فراغت يافتند و همه به كمك پدر آمدند . بالاخره چنگيزيان پشته اى از سنگ و چوب به ارتفاع حصار ساخته موفق به گشودن در قلعه شدند و عموم پيادگان محصور را با زن و طفل به قتل رساندند ولى سواران آن جماعت به كوه و دره زدند و نجات يافتند .
چون سلطان جلال الدين تاب لشكريان چنگيز را نداشت غزنين را خالى كرد و مصمم شد كه از شط سند بگذرد و در صدد جمع سپاهى و برگرداندن سيف الدين اغراق و ساير رؤساى قشونى كه راه خلاف پيش گرفته بودند برآيد ولى چنگيزخان شتاب كرد و گروهى را به جلو او فرستاد ايشان در گرديز يك منزلى مشرق غزنين با جلال الدين مصادف شدند . جلال الدين آنها را مغلوب كرد و به كنار سند رفت . چنگيزخان بعد از پانزده روز كه جلال الدين غزنين را تخليه كرده بود به آن شهر وارد شد و پس از تعيين حاكمى از جانب خود به تعقيب سلطان به كنار رود سند شتافت .جلال الدين در صدد تهيه كشتى براى عبور از سند بود كه قشون چنگيز رسيدند جلال الدين با وجود آنكه مامورين مخصوصى براى فراهم آوردن كشتى به اطراف فرستاده بود آنقدر فرصت نيافت كه كشتى كافى براى عبور برسد فقط يك كشتى فراهم شد و آن را سلطان براى عبور دادن مادر و زنان حرم خود اختصاص داد ولى آن هم بر اثر تلاطم امواج شكست و عبور از رودخانه ميسر نگرديد .
چنگيزيان در كنار سند به اتباع جلال الدين رسيدند . سلطان جلادت و رشادت بسيار به خرج داد و قلب سپاه چنگيز را شكست اما چنگيزيان جناح راست لشكريان او را كه به سركردگى امين ملك بود از پاى درآوردند و پسر خردسال جلال الدين را كه هفت يا هشت سال بيش نداشت اسير گرفتند و به امر چنگيز كشتند . مادر و زن و جماعتى از زنان حرم سلطان از وى خواستند كه آنان را بكشند تا به دست مغولان به اسيرى نيفتند شاه دستور داد آنان را در سند غرق كردند .سرانجام جلال الدين با 700 تن از ياران خود مدتها جنگيد و چون ديد ديگر ياراى پايدارى ندارد با اسب بر لشكريان مقدم اردوى چنگيز تاخت و همين كه اندكى آنان را عقب راند خود را به آب سند زد و سلامت به خاك هند رسيد . سلطان جلال الدين از اين تاريخ اسبى را كه باعث نجات او شده بود بسيار عزيز مى داشت و او را تا سال فتح تفليس همراه داشت و از سوارى معاف كرده بود .
چنگيز از بقيه لشكريان جلال الدين هر كسى را يافت كشت و از خاندان سلطان بر اطفال شيرخوار هم رحم نكرد .دختران خوارزمشاه را به خدمت امراى مسلمان فرمانبردار مغول و همسرى ايشان واداشتند چنگيزيان در سال 618 شهر مرو را پس از پنج روز محاصره گشودند . و نيشابور را كه در رديف مرو و بلخ و هرات بود و يكى از چهار شهر بزرگ خراسان محسوب مى شد در دهم صفر 618 فتح كردند مردان را كشتند و زنان را به اسيرى بردند بعد از قتل عام نيشابور طوس را ويران كردند و شهر مشهد را به باد غارت دادند ... چنگيز در سال 619 بعد از فرار سلطان جلال الدين و كشتار وحشت انگيزى كه در سراسر ايران كرد براى فرو نشاندن شورشى كه در چين شمالى و تبت به ظهور رسيده بود به مغولستان برگشت . و در رمضان 624 در اثر بيمارى كه از بدى آب و هواى كنار سند گريبانش را گرفته بود در 72 سالگى مرد و جهانى را از وحشت و اضطراب رهايى بخشيد . (تاريخ مغول تأليف عباس اقبال : 70 ـ 15)
عمار ياسر گويد : من پيش از بعثت گوسفند ميچراندم . محمد (ص) نيز در آن اوان چوپان بود و گله گوسفندى ميچراند . روزى به وى گفتم : موافقى فردا گوسفندانمان را به «فخ» ببريم كه آنجا علفزار خوبى است ؟ گفت : آرى . روز بعد او پيش از من به آنجا رفته بود ولى چون رسيدم ديدم گوسفندان خود را كنار علفزار نگهداشته و نميگذارد وارد علفزار شوند . گفتم : چرا مانع گوسفندان ميشوى كه بچراگاه روند ؟ گفت : آخر من و تو قرار گذاشته بوديم با هم به اينجا آئيم نخواستم بى تو وارد وعده گاه شوم . (بحار:16/224)
از حضرت رسول (ص) نقل است كه فرمود : در دورانى كه پيش از نبوتم چوپانى ميكردم و شتران و گوسفندانى را ميچراندم گاه ميشد كه ميديدم حيوانات بى سببى جهش و پرش ميكردند و بهر سو مينگريستم حيوان درنده اى را نميديدم ، تعجب ميكردم و نزد خود مى گفتم اين به چه علتى است ؟! تا گاهى كه جبرئيل بر من نازل شد داستان را به وى گفتم ، وى گفت : هنگامى كه كافر را در قبرش ضربتى زنند هر شنونده اى جز جن و انس از آن صدا بوحشت در آيند ... (بحار: 6/226)
امام صادق (ع) فرمود : چهار كسند كه به بهشت نروند : جادوگر پيشگو و منافق و دائم الخمر و سخن چين .
در حديث است كه چهار تن از پيامبران سريانى زبان بودند : آدم و شيث و ادريس و نوح و چهار تن آنها عرب زبان بودند : هود ، صالح ، شعيب ، محمد (ص).چهار سلطان بر تمام روى زمين سلطنت كردند ، دو مسلمان و دو كافر : دو مسلمان سليمان بن داود و ذوالقرنين، و دو كافر نمرود و بخت نصر .
چهار تن از پيامبران مامور بجنگ بودند: ابراهيم و داود و موسى و محمد(ص) .خداوند بموسى فرمود : اى موسى سفارشم را در چهار امر نگه دار و آن چهار را مدّ نظر گير : تا گاهى كه ندانى گناهانت بخشوده شده بعيب ديگران لب مگشا ، و تا گاهى كه ندانسته اى گنجهاى من تهى گشته غم روزى مخور ، و تا گاهى كه ندانى سلطنت من زايل و منقرض شده جز من بكسى اميد مبند ، و چهارم اين كه تا شيطان را مرده نيافته اى از مكرش ايمن مباش .
امام صادق (ع) فرمود : شيعه ما نيست كسى كه چهار چيز، را انكار نمايد: معراج و سؤال در قبر و آفرينش بهشت و دوزخ و شفاعت .پيغمبر (ص) فرمود : سوگند به آنكه جانم بدست او است كه روز قيامت هيچ بنده اى پا از پا خطا ننمايد تا خداوند از چهار چيز سؤالش كند : از عمرش كه در چه راهى گذرانده و از بدنش كه در چه كارى آنرا فرسوده ساخته و از مالش كه از كجا بدست آورده و در چه مصرفى هزينه كرده و از دوستى ما اهلبيت .
و فرمود : بهشت مشتاق لقاى چهار نفر است : اول على (ع) و سه ديگر سلمان و ابوذر و مقداد .برگزيده ترين زنان اهل بهشت چهارند : مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد(ص) .
چهار چيز است كه كمش بسيار است: آتش و خواب و بيمارى و دشمنى.درمان چهار چيز است : حجامت و بينى گشائى و حقنه و قى .
چهار چيز مزاج را معتدل ميسازد : انار سودانى و خارك پخته و بنفشه و كاسنى .پيغمبر (ص) فرمود فرصت چهار چيز را پيش از فرار رسيدن چهار چيز غنيمت دان : جوانى را پيش از اين كه پيرى در رسد ، و سلامتى خويش را پيش از اين كه بيمار شوى ، و توانگريت را پيش از تهيدستى ، و درويشى ، و زندگى را پيش از اينكه مرگت فرا رسد .
و فرمود : چهار چيز دل را تباه ميسازد : خلوت نمودن با زنان ، و دلباختگى و فريفتگى به آنان ، و عمل نمودن به صوابديد آنان ، و همنشينى با مردگان ، و آنان كسانيند كه از ايمان سر بر تافته و به احكام شريعت پايبند نمى باشند .و فرمود : چهار صفت است كه در هر كه بود او منافق است و اگر يكى از آنها در وجود كسى بود در آن بخش منافق ميباشد : چون مطلبى بازگو كند دروغ گويد و چون وعده اى دهد خلف وعد نمايد و چون بكسى پيمان بندد نيرنگ زند و چون با كسى در افتد از هر جنايتى باكى نداشته باشد . (سفينة البحار)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : كسيكه (از سوى خدا) چهار چيز را در اختيار دارد از چهار چيز محروم نباشد ; كسى كه دعا در اختيار او است از اجابت محروم نشود و كسيكه توبه در اختيار او است از پذيرش آن محروم نگردد و كسيكه استغفار در اختيار دارد از بخشودگى محروم نشود و كسيكه شكر گزارى (نعمت) را در اختيار دارد از فزونى محروم نشود و گواه اين امر قرآن است كه مى فرمايد : (ادعونى استجب لكم )و فرمود : (و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما) و فرمود : (لان شكرتم لازيدنّكم)و فرمود : (انما التوبة على الله .. فاولئك يتوب الله عليهم) . (بحار:6/37 و 93/341)از امام صادق (ع) روايت است كه هرگز چهار نفر بكنار هم گرد نيامدند كه حاجتى از خدا بخواهند جز اينكه پيش از آنكه پراكنده شوند باجابت رسيد . (بحار : 93/341)
آيات قرآن در اين باره بتكرار آمده : «خداوند چهار پايانرا براى بهره گيرى شما نوع بشر آفريد تا از آنها به مو و پشم و كركشان دفع سرما و گرما كرده و فوايد بسيارى ديگر بريد و از شير و گوشتشان غذاى خود سازيد و هنگامى كه شبانگاه برگردند يا صبحگاه به چرا بيرون روند شما را زيب و افتخار باشند و بارهاى سنگين شما را كه جز بمشقت بسيار نتوانيد برد ، از شهرى بشهرى ديگر برند كه خداوند بشما رئوف و مهربان است ، و اسب و استر و دراز گوش را براى سوارى و تجمل مسخّر شما كرد و چيز ديگرى را خواهد آفريد كه شما نمى دانيد» . (نحل :5)
«شما را در مورد آفرينش چهارپايان پندى است (براينكه اين جهان بى هدف آفريده نشده) كه ما از ميان سرگين و خون ، شير پاك ، شما را مينوشانيم كه در طبع همه نوشندگان گوارا است» . (نحل:66)خداوند جهت بهره بردارى شما چهارپايان را بيافريد كه برخى از آنها باربر و مركب سوارى شما بُوَند ، هشت جفت : از ميش اهلى و وحشى و بز اهلى و وحشى و شتر عراب (ذلولهاى ريزاندام سريع السير) و بخاتى ـ خراسانى درشت اندام و باركش ـ و گاو اهلى و وحشى ـ يا گاو و گاوميش ـ )
و بقول ديگر مراد از «زوج» جفت نر و ماده است (انعام : 141)به «حيوان» نيز رجوع شود .
به واژه هاى «امام» ، «اهلبيت» و «ذريه» نيز رجوع شود .
آن مرد گفت : من كه تاكنون به اين عمر دراز رسيده ام و خود را بدين چهار سوره تعويذ ميكنم هيچ آسيبى بر خود و مال و فرزندم نديده ام و تاكنون نه به بيمارى دچار گشته ام ونه به تنگدستى. (بحار: 92/341)
امام صادق (ع) : خداى را چهره هائى است (مبارك و ميمون) از خَلق خود ، كه آنها را براى برآوردن حوائج بندگانش خلق كرده است ، سخاوت و بخشش را شرف و بزرگى ميدانند و سود رسانى بمردم را غنيمت و توفيق ميشمارند ، و خداوند، خويهاى بزرگمنشانه را دوست دارد . (ربيع الابرار : 3/662)
رسول خدا (ص) : بد بنده اى است آن بنده كه داراى دو چهره بود ، در حضور چهره اى نشان دهد و در غياب چهره ديگر ، اگر سودى و نفعى عايد برادر مسلمانش شود بر او حسد برد و اگر به بلا و محنتى دچار گردد او را تنها گذارد (بحار:72/201) . هر كه در دنيا دو چهره زندگى كند در قيامت او را دو زبان از آتش باشد . (بحار: 75/204) .امام كاظم (ع) : بد بنده اى است بنده اى كه دو چهره و دو زبان داشته باشد : در حضور دوستش او را بستايد و در غياب او را بخورد ، اگر خداوند به وى نعمتى دهد بر او رشك برد و اگر به رنجى دچار گردد او را تنها گذارد و دست يارى به وى ندهد . (بحار:1/150)
نقل است كه عيسى بن مريم از كنار شهرى مى گذشت مردم آن شهر را ديد دندانهاشان ريخته و چهره هاشان باد كرده است ، آنها نزد عيسى از آن بيمارى شكوه نمودند ، عيسى فرمود : شما هنگام خفتن دهان خود را مى بنديد و چون دهن بسته باشد بخار آزاد نيست كه از اندرون بيرون رود و همچنان در دهان مى ماند و به ريشه دندانها برمى گردد و چهره را فاسد مى كند ، شما به خويش عادت دهيد كه هنگام خفتن دهانتان باز باشد . آنها به دستور عمل كردند و آن عوارض برطرف گشت . (بحار:62/161)
امام باقر (ع) فرمود : هر كه چهل روز ايمانش را بخدا خالص كند خداوند محبت دنيا را از دلش بيرون برد و بينشى به وى عطا كند كه درد و درمان خويش را بداند و حكمت را در دلش جاى دهد و زبانش را بحكمت جارى سازد . (بحار:70/240)
امام صادق (ع) فرمود : هر كه چهل مؤمن را پيش دعاى خود قرار دهد و آنها را دعا كند و سپس براى خود دعا نمايد آن دعا باجابت رسد . (بحار:93/317) و از آن حضرت نقل شده كه هيچگاه چهل مرد مؤمن بدور هم گرد نيامدند كه از خدا حاجتى بخواهند مگر اينكه خداوند آنها را اجابت نمود و اگر چهل نفر نبودند چهار نفر گرد آيند و هر يك ده بار آن حاجت را از خدا بخواهند وگرنه يكنفر چهل بار خواست خويش را از خدا تكرار كند و خداوند بزرگ اجابت نمايد . (بحار:93/316)از امام صادق (ع) حديث شده كه اگر كسى چهل گام با مؤمنى همراه بود خداوند در روز قيامت از او بازخواست كند (كه حقش را ادا كردى يا نه ؟) . (بحار:74/235)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : عمرى كه آدمى در آن بكمال خرد ميرسد چهل سالگى است . (غرر)نقل است كه روزى معاويه به اميرالمؤمنين (ع) گفت : من هر چه را فراموش كنم آنرا از ياد نبرده ام كه به ابوسفيان هنگامى كه اظهار آمادگى نمود كه تو را در گرفتن حقت پس از رحلت پيغمبر(ص) يارى كند گفتى : اگر چهل مرد با عرضه را داشتم حقم از اين قوم ميگرفتم . در حديث است كه مراحل رشد جنين از نطفه بعلقه و از آنبمضغه و از آن بدميدن روح هر يك چهل روز است .
و زمين تا چهل روز از بول ختنه ناكرده ناله مى كند . و مناجات موسى(ع) بنص قرآن چهل شب بوده . و سرگردانى بنى اسرائيل در بيابان چهل سال بوده . پذيرش توبة شرابخوار تا چهل روز بتاخير افتد . و در حديث است كه چون مرد به چهل رسيد و توبه ننمود ابليس دست به پيشانيش بكشد و گويد : جانم بفداى آن چهره اى كه هرگز رستگار نگردد . (سفينة البحار)