next page

fehrest page

« ب »

ب:

دومين از حروف الفباى فارسى و عربى، نام آن در فارسى «ب» و «باء» و در عربى «باء» و «الباء الموحّدة» در حساب ابجد آن را به «2» دارند ، از حروف محفوره، شفهيه ، ذلاّقه و قلقله است  .

در زبان عربى يكى از حروف جارّه است و در چهارده معنى بكار ميرود : 1ـ الصاق، مانند : «امسكتُ بزيد» 2ـ تعديه، مانند : (ذهب الله بنورهم) 3ـ استعانت، مانند : «كتبت بالقلم» 4ـ سببيت، مانند : (انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل)
5ـ مصاحبه، مانند : (اهبط بسلام)
6ـ ظرفيت، مانند : (لقد نصركم الله ببدر)7ـ بدل، مانند : «فليت لى بهم قوما اذا ركبوا شنّوا الاغارة فرسانا و ركبانا» 8ـ مقابله، مانند : «اشتريته بالف» 9ـ مجاوزه، مانند : (فاسئل به خبيرا) 10ـ استعلاء، مانند : «اربّ يبول الثعلبان برأسه» 11ـ تبعيض، مانند : (عينا يشرب بها عبادالله)
12ـ قسم، مانند : «بالله لافعلنّ كذا»
13ـ غايت ، مانند : «احسن بى، اى الىّ» 14ـ تأكيد، و آن را زائده نيز گويند، مانند : (كفى بالله شهيدا) .

با آل على ...:

جمله معروف كه در زبان شيعه مصطلح و به رواياتى مستند است از جمله : امام باقر (ع) ذيل آيه (كلما اوقدوا نارا للحرب اطفأها الله)فرمود : هيچ ستمگر به نابودى خاندان محمد (ص) تصميم نگيرد جز اينكه خداوند او را سرنگون سازد . (بحار:9/198)

بائِد:

هالك ، نابودشونده ، تباه شونده .

بائِر:

از بوار مقابل دائر ، فاسد ، متروك ، بى حَيِّز . زمين بائر : زمين خراب و نامزروع . رجل حائر بائر : مرد سرگشته خود رأى . اميرالمؤمنين(ع) : «ان العالم العامل بغيره كالجاهل الحائر ... و كلاهما حائر بائر» . (بحار : 2/39)

بائِس:

سختى رسيده ، مردى كه به وى سختى يا بليتى يا درويشى رسيده باشد. (فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير)(حج: 28)

بائِق:

هالك . سختى و بلارسيده . بدى و خصومت آورنده . يورش كننده . متاع بائق : كالائى كه بها ندارد .

بائِقَة:

تأنيث بائق . سختى . بلا . داهية . بدى ، ج : بوائق . به معنى اخير .

از رسول خدا (ص) روايت شده كه به على (ع) فرمود : «يا على ! من كرامة المؤمن على الله انه يجعل لاجله وقتا حتّى يهمّ ببائقة، فاذاهم ببائقة قبضه اليه» : از جمله گراميداشتِ خداوند بنده مؤمن خود را آن كه براى سررسيد عمرش وقتى معين ننموده است مگر آن كه وى به كار بدى تصميم بگيرد ، كه چون به انجام آن بدى مصمم گشت خداوند روح او را قبض نمايد و جانش را بستاند . (بحار:68/19)

بائِن(از بَيْن) :جدا شونده . طلاق بائن : مقابل طلاق رجعى . امرئة بائن : زنى كه از شوى به طلاق جدا شده باشد .

بائَة:

جايگاه ، منزل ، فرودگاه ، آرامشگاه . نكاح ، جماع (كناية) چه كه اين عمل غالبا در منزل انجام ميگيرد . در حديث رسول(ص) آمده : «يا معشر الشباب! من استطاع منكم البائة فليتزوج ، فانه اغض للبصر و احصن للفرج ، و من لم يستطع فعليه بالصوم ، فانه له و جاء» . (فتح البارى فى شرح صحيح البخارى : 9/113 ط سلفيه)

جعفر بن محمد(ع) : «اللحم بالبيض يزيد فى البائة» . (بحار : 66/76)

باب:

درِ خانه و مانند آن ، ج : ابواب و بيبان و ابوبة . و چون باب ، وسيله رسيدن به محل است ، مجازا وسيله را نيز باب گويند . (يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة)يعقوب به فرزندان (كه عازم مصر بودند) گفت : همه از يك دروازه وارد شهر نشويد ، بلكه از درهاى پراكنده به شهر درآئيد. (يوسف : 67)

مفسران گفته اند : بدين سبب يعقوب ، فرزندان را از ورود به يك دروازه شهر منع نمود كه بيم داشت دچار چشم زخم شوند ، چه آنان داراى جمال و كمال ويژه اى بودند . و بقولى : ترسيد كه مورد رشك و حسد قرار گيرند . و مردمان ، وجود برادرانى قهرمان اندام و پهلوان پيكر و زيباروى و با كمال را براى سلطان مصر خطر انگاشته و به نزد وى در باره آنها سعايت كنند .

(فلمّا نسوا ما ذُكِّروا به فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اُوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون); و چون تذكرات و پندهاى پيامبران از ياد بردند و آنها را ناشنيده گرفتند ، ما درهاى هر نعمتى را بروى آنها گشوديم ، تا چون به كامرانيها سرگرم و به ثروت و مكنت شادمان گشتند ناگهان آنها را بكيفر گرفتيم كه در آن حال از رحمت ما نوميد گشتند . (انعام : 44)

اميرالمؤمنين(ع) : «ما كان الله ليفتح على عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزيادة ، و لا ليفتح على عبد باب الدعاء و يغلق عنه باب الاجابة ، و لاليفتح لعبد باب التوبة و يغلق عنه باب المغفرة» (نهج : حكمت 435). «ان الجهاد باب من ابواب الجنة» (نهج : خطبه 27) . موسى بن جعفر(ع) : «ان الصمت باب من ابواب الحكمة» . (بحار:2/48)

محمد بن على الباقر(ع) : «من علّم باب هدى كان له اجر من عمل به ، و لاينقص اولئك من اجورهم ; و من علّم باب ضلال كان له وزر من عمل به ، و لاينقص اولئك من اوزارهم» . (بحار: 2/19)

باب مدينه علم، باب مدينه حكمت : متخذ از حديث معروف و متواتر در كتب حديث عامّه و خاصة از رسول خدا(ص) كه فرمود : «انا مدينة العلم و علىّ بابها» و «انا مدينة الحكمة و على بابها» . به «انا مدينة ...» رجوع شود .

باب در تاريخ ائمه اهلبيت : فرد مورد اعتماد و رابط خاصّ ميان امام و پيروان او مراد بوده ، و در حقيقت ، بابيت سمتى بوده در دربار حضرات ائمه(ع) كه در تاريخ حالات آنها مشخصّ است چه كسى از اصحاب فلان امام حائز اين منصب بوده . از جمله رشيد هجرى ، باب امام مجتبى . يحيى بن ام طويل ، باب امام سجاد(ع) . جابر بن يزيد جعفى ، باب امام باقر(ع) . مخصوصا در عصر غيبت صغراى حضرت ولىّ عصر(عج) لقب چهار نايب خاص آن حضرت : عثمان بن سعيد عمروى و فرزندش محمد بن عثمان و حسين بن روح نوبختى و على بن محمد سمرى بود كه اين چهار تن ابواب آن حضرت بوده و شيعيان در آن عصر به وسيله آنها به امام خود راه مى يافتند بدين معنى كه مسائل و مشكلات خويش را به حضرتش عرضه مى كردند ; اما در آن عصر شيادانى بودند كه از اين لقب سوء استفاده كرده خود را بدان مشهور ساخته به فريب عوام الناس پرداختند و از اين جهت كه آنان از پيش به اين بيت رفيع مرتبط بودند و يا دم از تشيّع مى زدند مورد پذيرش عوام بودند . كسانى كه به دروغ
دعوى بابيت و نيابت امام زمان در آن عصر داشتند حسب احصاء مرحوم شيخ طوسى عبارت بودند از : شريعى ، محمد بن نصير نميرى يا فهرى ، احمد بن هلال كرخى ، حسين بن منصور حلاج ، ابوالعزاقر شلمغانى و ابودلف كاتب .

البته برخى از آنها در عهد امامت امام عسكرى دعوى نيابت و بابيت از آن حضرت داشتند از جمله فهرى يا نميرى و حسن بن محمد بن باباقمى كه حضرت به مرات آنها را لعن و نفرين مى نمود . عبيدى گويد : امام عسكرى (ع) ابتداءً بى آنكه من در آن باره از حضرتش سؤال كنم به من نوشت : من در پيشگاه خداوند از فهرى و حسن بن باباقمى بريئم تو نيز از آنها بيزار شو ، تو را و همه مواليانم از آنها برحذر مى دارم و بر آنها لعن مى فرستم زيرا آنان ما را نزد مردم وسيله نان خويش كرده مردم را فريب دهند و ما را بيازارند خداوند آنها را آزار دهد و در فتنه فرو برد ، ابن بابا ادعا مى كند كه من او را به پيغمبرى فرستاده ام و او باب من است ، واى بر او ، خدا او را لعنت كند ، شيطان او را به سخره كشيده و فريبش داده ، خدا لعنت كند كسى كه اين دعوى از او باور كند ، اگر بتوانى سرش را به سنگ بكوب كه وى مرا آزرده خدا او را در دنيا و آخرت بيازارد . (بحار:29/317)

باب:

سيد على محمد ، فرزند سيد محمد رضاى بزاز شيرازى به سال 1235 هجرى قمرى در شيراز متولد شد و به سن هفده سالگى به شغل پدر كه در دوران كودكىِ فرزند مرده بود مشغول گرديد و جهت تجارت به بندربوشهر رفت و چون از مسائل مذهبى دم مى زد در پناه قيافه محجوب و چهره زيبا و حسن خلق و سلوك با مردم توانست عده اى را به سوى خود جلب كند و پس از پنج سال به شيراز بازگشت و تجارت را رها ساخت و سفرى به مكه كرد و از آنجا به عراق رفت و دو سه سال در كربلا در سلك شاگردان و مريدان سيد كاظم رشتى كه از شاگردان شيخ احمد احسائى بود درآمد و مورد توجه استاد قرار گرفت و پس از مرگ سيد كاظم مورد توجه مريدان و ديگر شاگردان او واقع شد كه وى در زهد و عبادت و رياضت ظاهرى فريبنده داشت .

و در سن 24 سالگى تحولى در فكرش پديد آمد و نخست به عنوان مصلح و منجى جامعه دعوى بابيت (در ورود به امام زمان) و سپس دعوى مهدويت كرد ، پس از مدتى قدم فراتر نهاد و مدعى شد كه خداوند كتاب بيان را بر وى نازل نموده و اينكه خداوند فرموده (الرحمن * علم القرآن * خلق الانسان * علمه البيان) اشاره به او دارد كه انسان «على محمد» و بيان نيز همين كتاب است كه بر او نازل شده .

كتاب بيان تركيبى است از جملات عربى مسجع مغلوط و فارسى . باب خود را ملقب به ذكر كرد و مدعى شد كه مراد از (انا نحن نزلنا الذكر) و (فاسئلوا اهل الذكر) او است .

دعوى باب زمينه قبلى داشت (صرف نظر از آنچه ادعا مى شود كه دست سياست خارجى در كار بوده) و آن اينكه شيخ احمد احسائى (استاد سيد كاظم رشتى) كه عالمى مشهور و داراى مريدانى بسيار بوده در سخنانش مكرر اظهار مى كرده كه نشانه هاى ظهور حضرت مهدى آشكار گرديده و به همين زودى ظهور خواهد كرد و به نقلى مى گفته كه فرزند امام حسن عسكرى (ع) درگذشته و آنچه مسلّم است مهدى يكى از فرزندان فاطمه (ع) بايد باشد ، سيد كاظم رشتى نيز همين سخنان را دنبال مى كرده و سيد على محمد را بسيار دوست مى داشته و در ميان شاگردانش او را از همه برمى گزيده و شاگردان و مريدان او پس از مرگش همواره در جستجوى كسى كه داراى صفات مهدويت باشد روزگار سپرى مى كردند ، و سيد على محمد با آن هوش و ذكاوت و زرنگى كه داشته براى چنين امرى زمينه اى آماده داشته از اين رو چند نفرى از شاگردان سيد به وى ارادتى خاص داشتند ، عوام الناس كه حسابشان روشن است و مخصوصا وقتى ديدند عده اى عمامه به سر به دور كسى گرد آمده اند بى تامل به وى ارادت مىورزند چنانكه هر كسى در زمان خود اين گونه صحنه ها را ديده . و از سوئى ادعاى بابيت در عصر ائمه معصومين سابقه تاريخى دارد چنانكه در اين كتاب ملاحظه مى كنيد .

به هر حال سيد على محمد از عراق به بوشهر بازگشت و در آنجا رحل اقامت افكند و مريدان به هر سوى پراكنده شدند و به تبليغ پرداختند و ندا در دادند كه مهدى منجى انسانها پديد آمد ، در اين زمان حكومت فارس با حسين خان آجودان باشى ملقب به نظام الدوله بود ، وى دستور داد او را بازداشت نمودند و تحت الحفظ در رمضان 1261 به شيراز بردند و او را زير نظر داشتند و تبليغ آشكاراى آن مرام را منع كردند ، اما پس از چند ماهى حاكم اصفهان به نام منوچهرخان معتمدالدوله كه اصلا ارمنى و جديد الاسلام بود آوازه او را شنيد و به خيال اينكه وى عالمى متبحّر و زاهد است شيفته اش شد و او را به اصفهان خواند و چند ماهى وى را به نزد خويش بداشت و به وى معتقد گشت ، پس از آن معتمدالدوله بمرد ولى در آن زمان فتنه باب بالا گرفته بود.

حاكم جديد اصفهان گرگين خان برادر زاده معتمدالدوله براى تقرب به دولت ، باب را تحت الحفظ به تهران فرستاد ، محمدشاه و صدر اعظمش ميرزا آقاسى از حضور او به تهران نگران شدند كه مبادا حوادثى پيش آيد لذا او را به ماكوى آذربايجان فرستادند و در قلعه اى بازداشت نمودند .

طرفداران باب در چند نقطه ايران بخصوص در مازندران آشوب بپا كردند ، در اين اوان محمدشاه بمرد و ناصرالدين شاه به جاى او نشست ، پيروان باب در زنجان سربرآوردند ، قواى دولتى به مبارزه با آنان شتافتند و پس از درگيريهاى شديد پيروان باب شكست خورده تار و مار شدند و آخرالامر به سال 1266 در تبريز به فتواى علما و فرمان شاه باب را اعدام نمودند .

بابُ الله:

درب ورود بخدا ، كنايه از سفراى الهى . از حضرت رضا (ع) معنى (قل ارأيتم ان اصبح ماؤكم غورا ...)(بگو اى محمد كه چون ناگهان آب آشاميدنى شما به زمين فرو رود چه كسى آب گوارا به شما رساند ؟) سؤال شد فرمود : آب نوشيدنى شما همان ابواب ورودى شما است به خدا و آن امامان شمايند زيرا ائمه درهائى مى باشند كه به روى شما گشوده شده اند تا به خدا راه يابيد و چون امام از شما پنهان گردد چه كسى آب گواراى دانش امام به اختيار شما نهد ؟! (بحار:24/100)

باباطاهر:

يا باباطاهر عريان همدانى و مدفون در آن شهر از دراويش و عرفا بوده ، به قولى در عهد سلجوقيان مى زيسته و به نقلى معاصر ديالمه و در سنه 110 قبل از عنصرى و فردوسى بوده . او را رباعياتى است معروف كه به زبان لرى سروده و در كتب قديم به (فهلويات) تعبير شده و از آن جمله است :

چه خوش بى مهربونى از دو سر بىكه يك سر مهربونى دردسر بى

اگر مجنون دل شوريده اى داشتدل ليلى از او شوريده تر بى

مگر شير و پلنگى اى دل اى دلبه مو دايم به جنگى اى دل اى دل

اگر دستم فتى خونت وريزمووينم تا چه رنگى اى دل اى دل

باب بنى شيبة:

نام يكى از درهاى مسجدالحرام . به «شيبه» رجوع شود.

باب حِطّة:

يكى از درهاى بيت المقدس (مسجدالاقصى) ، ماخوذ از آيه: (و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجّدا و قولوا حِطّة نغفر لكم خطاياكم ...). (بقرة:58)

گويند : آن درب هشتم مسجد است ، و به قول ديگر ، باب القبه است يعنى همان دربى كه خيمه يا اتاقى به كنار آن بود كه موسى (ع) و بنى اسرائيل در آن نماز مى گزاردند . و به قول ديگر ، دروازه شهرى بوده كه خداوند ، بنى اسرائيل را امر به ورود به آن فرمود ، و در احاديث شيعه ، كنايه از اوصياء رسول خدا (ص) مى باشد ، از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود : «نحن باب حطتكم» (مجمع البيان) . از رسول خدا(ص) روايت شده كه : «على بن ابى طالب (ع) باب حِطّة ، من دخله كان مؤمنا ، و من خرج منه كان كافرا» . (بحار:4/76)

بابك:

نام پادشاه پارس كه جدّ مادرى اردشير بن ساسان است ، و بدين جهت اردشير را به وى نسبت دهند ، و او پيش از سلطنت اردشير حكمرانى داشته و شهر بابك از بناهاى او است . جلوس بابك مبدأ تاريخى جديد به شمار مى رود . (208 م)

بابك خرم دين:

بابك خرمى . عبدالله بابك ، در جوانى در خدمت دهقانى به نام جاويدان در اردبيل به زراعت مشغول بود . در عهد خلافت مأمون عليه حكومت قيام كرد و پيروان بسيار در آذربايجان گرد او جمع آمدند و وى با سپاه و عاملان خليفه مبارزه كرد و از سال 201 تا 222 گروهى كثير از سپاهيان خلفاى عباسى را نابود ساخت ، وى با مازيار بن قارن همدست شد، خيذر بن كاووس مشهور به افشين از طرف معتصم خليفه به جنگ بابك شتافت و بابك به حيله دستگير شد و او را به بغداد نزد معتصم خليفه فرستادند ، وى دستور داد بابك را به سخت ترين و فجيع ترين وضعى كشتند ، ولى بابك تا آخرين لحظه خليفه را شماتت مى كرد . (فرهنگ معين)

بابِل:

مملكتى است كه بين دجله و فرات واقع است و مركز آن كه اكنون خرابه هائى از آن در شمال شهر حله بجا مانده نيز بابل مى گفته اند و مقر حكومت كلدانيان بوده كه قديمى ترين اقوام ساسانى بوده اند و نخستين حكمرانان آنها نمارده بوده و تا به سال 1270 قبل از ميلاد بر آن سرزمين حكومت مى كرده اند و از آن سال به بعد آشوريان آنجا را تحت سيطره خويش درآورده و بخت نصر از آنها است . (دهخدا)

(و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت)(بقرة:102) ، تفسير آيه به «هاروت» رجوع شود.

از جويرية بن مسهر نقل است كه گفت : در واقعه نهروان من در ركاب على (ع) بودم هنگام بازگشت ، به سرزمين بابل رسيديم وقت نماز عصر بود حضرت فرمود : اى مردم اينجا سرزمينى شوم و ملعون است و دو بار مورد غضب خدا قرار گرفته و در انتظار سومين بار است و اين يكى از مؤتفكات است اينجا نخستين سرزمينى است كه در آن بت پرستيده شده و پيغمبر و وصى پيغمبر را نشايد كه در آن نماز گزارد ، هر كه خواهد نماز خود را در اينجا بخواند بخواند و هر كه خواهد به تاخير افكند . جويريه گويد : من از كسانى بودم كه در آنجا نماز نخواندم تا از آن سرزمين بيرون شديم و آفتاب غروب كرد و چون حضرت خواست نماز عصر بخواند آفتاب برگشت و با آن حضرت نماز گزاردم . (وسائل:5/180)

بابونه:

بابونج ، بعربى اُقحُوان . گياهى است كه به روى ديوارها و منازل رويد و گل آن بيشتر زرد و گاهى ارغوانى و سفيد است و زودتر از تمام گياهان خشك شود . بوئيدن آن خواب آورد . در گشودن بينى و برطرف ساختن سردرد و اقسام تبها و تب لرز و چشم درد ، خوردن و ماليدن و بخوردادن مخصوصا با سركه مفيد است . در حديث از آن ياد شده است .

باتّ:

منقطع ، قطعى ، طلاق باتّ يعنى طلاق بائن كه رجعت در آن نباشد . بيع بات : معامله اى كه اختيار فسخ در آن نيست .

باج:

خراج ، اتاوه ، جبايه ، مال و اسبابى كه پادشاهان بزرگ از پادشاهان زيردست گيرند ، و همچنين سلاطين از رعايا ستانند . هر چه زياده بر زكات از تجار و جز آنان ستانند .

در تداول عامّه : مالى كه به زور و بناحق از كسى گرفته ميشود .

به «رشوه» رجوع شود .

باحِث:

بحث كننده . كاونده . پژوهنده .

باحَة:

ميانه دريا و معظم آن . ميان سرا . ميان راه . ج : بوح و باحات . و منه قول علىّ(ع) فى قومه : «انكم لكثير فى الباحات ، قليل تحت الرايات» . (مجمع البحرين)

باختر:

شمال . در تداول مشرق را گويند. اصل آن با اختر است .

باخِس:

ظالم . كم كننده حق كسى . باخسه ، زيركى را گويند كه خود را احمق وانمايد .

باخِع:

اسم فاعل از بخع . مبالغه كننده در امرى . خودكُشان كننده . بخع بالشاة : مبالغه كرد در ذبح آن تا از حد ذبح درگذشت و به رگ نخاع رسيد ، هذا اصله ، ثم استعمل فى كلّ مبالغة ، و منه قوله تعالى : (فلعلّك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا)(كهف:6) . اى مهلكها مبالغا فيها حرصا على اسلامهم . (منتهى الارب)

باخمرا:

محلى است بين كوفه و واسط ، و واقعه معروف ابوجعفر منصور و ابراهيم بن عبدالله نوه امام حسن(ع) در اين مكان بوقوع پيوسته . و ابراهيم امام پسر عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) در اينجا به درجه شهادت فائز گشته . اين فاجعه بسال 145 هـ ق رخ داده .

باد:

صورتى از بادى به معنى بيابان نشين. آغازگر . به «بادى» رجوع شود.

باد:

هوائى كه بجهت معينى تغيير مكان مى دهد ، هواى متحرك . بعربى ريح ، ج : رياح . در قرآن به صورت مفرد و جمع مكرر آمده و در بعضى آيات رحمت و برخى غضب . بادى كه كشتى را در دريا به حركت در مى آورد . بادى كه درختان و گياهان را تلقيح و بارور مى سازد . بادى كه ابرها را برمى انگيزاند و آنها را در فضاى بالا مى گستراند و آنها را باران زا مى كند . باد معجزه و مسخّر سليمان بن داود (ع) كه هر بامداد به اندازه يك ماه و هر شامگاه به اندازه يك ماه راه مى پيمود . در غزوه احزاب باد به يارى مسلمانان آمد . باد قوم عاد را به هلاكت رساند .

در حالات پيغمبر اسلام آمده كه هرگاه بادى وزيدن مى گرفت مى گفت : خداوندا آن را بادها (ى مختلف) ساز و يك بادش قرار مده .

از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه اقسام بادها پنج است كه از جمله آنها باد عقيم (نازا) مى باشد پناه مى بريم به خدا از شر آن ، و پيغمبر (ص) هرگاه باد زرد يا سرخ يا سياه مىوزيد چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و آثار وحشت در چهره اش نمايان مى شد تا چون قطره بارانى از آسمان مى چكيد به حال خويش بازمى گشت و مى فرمود : رحمت آمد . على بن ابراهيم در تفسير (و ارسلنا الرياح لواقح) گويد : يعنى بادهائى كه درختان را مايه بارورى و تلقيح مى باشد.

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) مى فرمود : من به باد صبا يارى شدم و قوم عاد به باد دبور از ميان رفتند و هرگز باد جنوب نوزد جز آنكه خداوند به وسيله آن بارانى ببارد و يا از رودى سيلى سرازير سازد .

امام صادق (ع) در پاسخ آن زنديق كه مسائلى از حضرت پرسيد فرمود : اگر چند روزى باد نوزد همه چيز تباه و دگرگون گردد . و چون وى حقيقت باد را از حضرت پرسيد فرمود : باد همان هوا است كه چون به حركت درآيد باد شود و چون ساكن باشد هوا بود ، و قوام دنيا به آنست واگر سه روز بازايستد هر چيزى كه بر روى زمين است فاسد شود و بگندد زيرا باد به بادبيزن مى ماند كه به حركت درآيد و فساد هر چيز را از ميان ببرد و پاكيزه اش سازد ; پس باد به منزله روح است كه چون از تن بيرون رود بدن گنديده شود و دگرگون گردد (تبارك الله احسن الخالقين) . از ابن عباس نقل است كه باد شمال بادى است كه از سمت مابين قطب شمال و مطلع خورشيد بيرون آيد ، و جنوب از مابين مطلع خورشيد و سهيل ، و باد صبا ميان مغرب خورشيد و قطب شمال و باد دبور مابين مغرب خورشيد و سهيل باشد . (بحار:60/4)

امام باقر (ع) فرمود : خداى را لشكرهائى است از باد كه هرگاه بخواهد سركشان را بدانها هلاك سازد و هر بخشى از باد ملكى بر آن موكل است كه چون خدا بخواهد آن را فرمان دهد و قوم مورد نظر را فراگيرد .

از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: نيكو بادى است باد جنوب : سرما را از بيچارگان (سرمازده) بشكند ، درخت را تلقيح و بارور كند و سيل را در رودخانه ها سرازير سازد . و از آن حضرت رسيده كه خداوند را بادى است به نام ازيب ، اگر به اندازه بينى گاوى از آن بفرستد ميان آسمان و زمين منقلب سازد و آن باد از سمت جنوب خيزد .

و نيز از آن حضرت است كه فرمود : هرگز به باد ناسزا مگوئيد كه آن مأمور است . (بحار:59 و 60 و 11)

از امام صادق (ع) نقل است كه پيغمبر(ص) در غزوه بنى مصطلق بود ناگهان بادى هولناك بوزيد آنچنان كه همه بارها را به هم ريخت . حضرت فرمود : اين نشانه مرگ منافقى است .

چون به مدينه بازگشتند ديدند رفاعة بن زيد كه از منافقان بنام بود مرده است . (بحار:18/116)

بادام:

درختى معروف به دو نوع خودرو و كوهستانى ، بادام تلخ ، ارزن ، و نوع ديگر اهلى . بعربى لوز گويند . هر دو نوع داراى ثمرى روغنى و خوشمزه است . در حديث آمده كه امام زين العابدين(ع) قند و بادام بصدقه مى داد ، كه هر دوى اينها در آن زمان و در منطقه عربستان كمياب و گرانبها بوده ، سبب ميپرسيدند ، حضرت اين آيه تلاوت مينمود : (لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبون) (بحار : 46/88) ، و آن حضرت چون به حج يا عمره ميرفت بادام و قند و سويق (آرد بوداده) آميخته با شيرينى يا ترشى (و از اين غذاهاى فاسد نشدنى) در توشه سفر خود قرار ميداد . (بحار:76/270)

مستحب است در سفر از چوب بادام تلخ جهت عصا استفاده شود . (بحار:76/230)

بادآورده:

در مثل ، مالى كه بى تحمل رنج بدست آيد . «باد آورده را باد ميبرد» ، مثل معروف ، در جائى بكار برند كه مالى بدون زحمت به دست كسى آمده باشد و وى بى حساب هزينه كند .

محمد بن احمد گويد : جمعى از اهل خراسان به نزد امام صادق (ع) آمدند ، حضرت ابتدا پيش از آنكه آنها سخنى بگويند به آنها فرمود : هر كسى كه مالى را از راه حرام بدست آرد آن مال در راه هلاكت و بدبختى او مصرف شود . آنها گفتند : ما معنى گفتار شما را نفهميديم (كه آنها پارسى زبان و سخن حضرت به زبان عربى بود) حضرت به فارسى فرمود : «از باد آيد به دم بشود» . (بحار:47/84)

بادبان:

شراع ، پرده اى كه بر تيرك كشتى بندند .

بادبيزن:

بادزن ، بعربى مِروحه . نقل است كه حضرت باقر(ع) زنى را ديد كه در حال احرام ، روى خود را به بادبيزن پوشانيده بود. حضرت با چوبدستى خود آن بادبيزن را از روى وى به كنار زد . (بحار:99/178)

بادِر:

ماه تمام . غلام تمام در جوانى . شتابنده . مسرع و سبقت گيرنده . ميوه رسيده . ج : بوادر .

بادروج:

باذروج . نوعى از ريحان ، ريحان كوهى ، گل بستان افروز ، برگش ريز و ساقش مربع و پرشاخ ، كم بوتر از ريحان ، بعربى حَوْك گويند ، معرب آن در روايات ، باذروج آمده .

ايوب بن نوح گويد : حديث كرد مرا كسى كه در محضر امام كاظم(ع) سر سفره آن حضرت بوده ، حضرت دستور داد بادروج برايش حاضر كردند ، و فرمود : من دوست دارم غذايم را با اين شروع كنم ، زيرا اين گياه منافذ بسته (معده) را ميگشايد و اشتهاآور است و بيمارى لاغرى را از بين ميبرد ، و چون غذاى خود را به اين آغاز كنم باكى ندارم هر غذائى پس از آن ميل كنم ، زيرا هر غذا پس از آن بيم آسيب ندارد .

راوى گفت : هنگامى كه از صرف غذا پرداختيم ديدم برگهائى از آن را از كنار و گوشه سفره برگرفت و تناول نمود و مقدارى از آن هم به من داد و فرمود : غذاى خويش بدين گياه پايان ده كه غذاى پيش از خود را گوارا ميسازد و اشتهاى غذاى بعد از خود را مى دهد و سنگينى (معده) را از بين ميبرد و آروغ را خوش بو و بوى دهان را خوش ميكند . (بحار : 66/215)

بادِرَة:

مؤنث بادر . تيزى خشم و شتاب زدگى و خطا در قول يا فعل كه از خشم پديد آيد ، يقال : اخشى عليك بادرته . (متهى الارب)

باد گلو:

آروغ . به «آروغ» رجوع شود .

باد موضعى:

بادى كه در عضوى از اعضاء بدن افتد و موجب درد مستمر گردد . اين تعبير از اصطلاحات عاميانه است كه جهت درمان آن در حديث دستوراتى آمده است : ابوبصير گويد : از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود : هرگاه خواستى سيب بخورى نخست آن را ببوى و سپس بخور كه اگر چنين كنى هر دردى از تنت بيرون كند و هر دردى كه از بادهاى موضعى (چون پادرد) به تو رسيده آرامش بخشد .

از امام كاظم (ع) نقل شده كه جهت برطرف شدن بادهاى بدن مشتى شنبليله و مشتى انجير خشك در ميان ديگ پاكيزه پخته و صاف كنند و چون سرد شد يك روز در ميان بياشامد آنقدر كه هر بار به اندازه يك قدح رومى نوشيده شود . (بحار:66 و 62) به «بهداشت» نيز رجوع شود .

بادِنجان:

معرّب بادنگان ، كه امروز در فارسى نيز به همين لفظ معرب استعمال ميشود و معرب ديگرش باذنجان است كه در حديث بهمين لفظ آمده : بوته اى باثمرى معروف .

در حديث از آن به نيكى توصيف شده : از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : بادنجان را زياد بخوريد كه آن از درختان بهشت است و هر كس به نيّت ضرر بخورد (او را زيان آور داند) او را زيان زند و هر كس به نيّت شفا بخورد او را شفا بخشد .

از امام صادق (ع) رسيده كه هنگام رسيدن فصل رطب و رسيدن انگور زيان بادنجان برطرف گردد .

و از آن حضرت آمده كه فرمود : بر شما باد به بادنجان بورانى كه شفا است ، از پيسى جلوگيرى مى كند چنانكه اگر بادنجان (معمولى) با زيتون پخته شود نيز همان خاصيت را دارد .

نقل است كه امام هادى (ع) به مسئول خريد بازارشان دستور مى داد بادنجان را زياد به خانه بياور كه آن در فصل گرما گرم و هنگام سرما سرد و به هر فصلى متناسب است و در همه حال خوبست .

در خبر است كه بادنجان براى جوان و پير سودمند است و مزاج را اصلاح مى كند و درد را از ميان مى برد . (بحار:62 و 66)

باده:

مى ، مسكرى كه از انگور تازه بگيرند ، به عربى خمر گويند . چه باد به معنى غرور آمده و هاء نسبت است . (غياث)

بادِى:

آغازكننده ، ابوالحسن موسى(ع) ـ فى رجلين يتسابّان ـ قال : البادى منهما اظلم ، و وزره و وزر صاحبه عليه ما لم يعتذر الى المظلوم . (بحار:75/163)

بادِى:

آنكه در باديه نشيند ، بيابانى ، مقابل قارى ، حاضر ، عاكف . ( والمسجدالحرام الذى جعلناه للناس سواء العاكف فيه و الباد ... ) . (حج:25)

ابوعبدالله الصادق(ع) : «ان معاوية اول من علق على بابه مصراعين بمكة ، فمنع حاجّ بيت الله ما قال الله ـ عزوجل ـ (سواء العاكف فيه والباد) و كان الناس اذا قدموا مكة نزل البادى على الحاضر حتى يقضى حجه ...» . (بحار:33/170)

بادِى:

پيدا و آشكار . بادى الرأى : ظاهر رأى . (و ما نراك اتبعك الاّ الذين هم اراذلنا بادى الرأى ) . (هود:27)

باديه:

دشت بى آب و علف ، تپه . از امام باقر(ع) روايت شد كه مردى از اهل باديه به نزد رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد : من در باديه مى نشينم ، مرا پندى جامع بياموز . حضرت فرمود : ترا امر ميكنم كه هرگز خشم ننمائى . آن مرد خواسته خويش را سه بار تكرار نمود و پيغمبر(ص) در هر سه بار همين پاسخ به وى داد ، آن مرد گفت : دگر چيزى نپرسم كه رسول خدا (ص) جز آنچه خير و صلاح من است مرا نفرموده . (بحار:73/274)

باديه نشين:

صحرانشين ، بدوى ، اعرابىّ ، جمع آن اَعراب آمده و اين واژه ده بار در قرآن ذكر شده ، و در بيشتر آيات از اين طايفه نكوهش شده (الاعراب اشدّ كفرا و نفاقا ...)باديه نشينان در كفر و نفاق از ديگران سخت تر و به جهل و ناآگاهى به احكام خدا سزاوارترند و خداوند به احوال خلق دانا و به مصالح هر حكمى كه براند آگاهست . و برخى از باديه نشينان مردمى منافقند و اگر مالى در جهاد در راه خدا هزينه سازند بر خويش ضرر و زيان پندارند و براى شما مسلمانان مترصد حوادث و پيشامدهاى ناگوار مى باشند در صورتى كه حوادث ناگوار به آنها روى آورد و خداوند شنوا و به نيات پليد آنها آگاهست . و
گروهى ديگر از باديه نشينان به راستى به خدا و روز جزا ايمان آورده و آنچه را كه در راه جهاد انفاق كنند مايه تقرب به خدا و دعاى خير رسول دانند . (توبه:97 ـ 99)

از حضرت رسول (ص) حديث شده كه چون در آخرالزمان دينتان دستخوش افكار گوناگون گردد بر شما باد به دين باديه نشينان و زنان (كه آنان دينى خالص و عقيده اى پاك دارند) . (كنزالعمال:2/179)

از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) با اعراب باديه نشين چنين مقرر فرمود كه آنان را همچنان در جاى خود رها ساخته به مدينه هجرت نكنند و اگر دشمن به آنان حملهور گشت پيغمبر (ص) را در دفاع از خودشان يارى دهند ولى از غنيمت جنگى سهمى نداشته باشند . (بحار:19/183)

باديه نشينى:

صحرانشينى ، تعرّب . باديه نشينى پس از شهر نشينى ، كه در حديث به «تعرّب بعد الهجرة» تعبير شده و از گناهان كبيره بشمار آمده است . (بحار:68/260 و 79/4)

به «هجرت» نيز رجوع شود .

باذان:

ابومهران مردى فارسى نژاد است كه از سوى كسرى حاكم يمن بود و پس از اينكه كسرى نامه پيغمبر (ص) را پاره نمود وى را به دستگيرى آن حضرت مأمور ساخت ولى چون او به نزد پيغمبر(ص) رفت حضرت او را به اسلام دعوت نمود و او اسلام آورد و حضرت او را به حكومت يمن از جانب خود گماشت و او در قتل اسود عنسى خدمتى بزرگ به اسلام كرد.

وى به سال 10 هجرى در يمن درگذشت. (دهخدا و بحار:21/407)

باذِخ:

كوه بسيار بلند . مجازاً شرف شامخ ، عزت والا . در يكى از بيانات امام صادق(ع) آمده : «الحمدلله المحتجب بالنور دون خلقه فى الافق الطامخ و العز الشامخ و الملك الباذخ ...» . (بحار:11/37)

باذِل:

بخشنده و سخى . جوانمرد و معطى .

بار:

آنچه برپشت ستور يا آدمى نهند، برداشتنى . به عربى حَمْل ، حِمْل ، ثِقل، وزر ، (و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الاّ بشقّ الانفس ...) و (شتران) بارهاى گران شما را كه جز بمشقت نتوانيد برد از شهرى به شهر ديگر برند كه خداوند درباره شما مهربان است (نحل:7) . (و لاتزر وازرة وزر اخرى و ان تدع مثقلة الى حملها لايحمل منه شىء و لو كان ذاقربى ...) و هيچكس بار
گناه كسى را بدوش نگيرد و آن كه بارش گران است اگر ديگرى را ـ هر چند خويش باشد ـ بيارى بخواهد ابدا بارى از دوشش برندارد ... (فاطر:18) ، از امام صادق(ع) روايت شده كه هر آنكس پارگى جامه اش را خود بدوزد و كفشش را خود پينه زند و بار مورد نياز خانه را خود بردارد، از تكبر ايمن گردد . (بحار : 73/233)

بار:

حاصل درخت ، از ميوه و گل و غيره. ثمر .

بار:

رخصت و اجازه ورود .

بار:

دفعه و مرتبه ، مانند ده بار . كرّت ، تارة . نوبة .

بار:

بزرگى و رفعت و شان و شوكت باشد كه به خداوند عالم ـ جلّ شانه ـ نسبت كنند . جليل و بزرگ ، چنان كه گويند : بار خدا .

بارّ:

مهربان ، نيكوكار ، بسيار خير ، ج : بَرَرَة ، مطيع پدر و مادر ، مقابل عاقّ . الصادق(ع) : «ان الله يعطى المال البارّ والفاجر، و لايعطى الايمان الاّ من احب» (بحار : 72/67) . اميرالمؤمنين(ع) : «الانس فى ثلاثة : فى الزوجة الموافقة ، والولد البارّ ، والصديق المصافى» . (بحار:78/229)

باران:

قطره هاى آب كه از ابر چكد . بعربى : مطر ، غيث ، وَدْق ، رَجْع ، عَفاء ، حيا و حياء . (و لاجناح عليكم ان كان بكم اذى من مطراو كنتم مرضى ان تضعوا اسلحتكم ...) و چنانچه بارانى يا مرضى شما را از برگرفتن سلاح به رنج افكند ، باكى نيست اسلحه را فروگذاريد ... (نساء:102) ، (و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته ...) و او (خداوند) است كه باران نازل ميكند پس از آن كه مردمان نوميد شده باشند و رحمت خويش را گسترش ميدهد (شورى : 28) . (الله الذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فى السماء كيف يشاء و يجعله كسفا فترى الودق يخرج من خلاله ...) خداوند است كه بادها را ميفرستد تا ابرى برانگيزانند آنگاه آن ابر را در آسمان آنچنان كه خواهد بگستراند و آن را قطعاتى بر روى هم انباشته سازد و سپس قطرات باران را بينى كه از لابلاى آن ابرها بيرون آيد و چون بر آن مردمان كه خداى خواهد باريدن گيرد شادمان گردند گرچه پيش از آن كه باران بر آنها فرود آيد نوميد بودند ، به نشانه هاى رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين مرده را زنده مى سازد (روم:48) . ( والسماء ذات الرجع) سوگند به آسمان فرو ريزنده باران (طارق:11). (و انزلنا من السماء ماءً بقدر ...) از زبر شما آبى به اندازه اى معين فرود آورديم پس آن را در زمين جاى داديم (كه چشمه ها و رودها و
جويها از آن بجوشند) و ما (چنانكه فرستاديم) مى توانيم آن را از ميان ببريم (كه نتوانيد از آن بهره بريد) پس با اين آب باغاتى از قبيل نخل و انگور كه ميوه و غذاى شما باشد بوجود آوريم . (مؤمنون:18 و 19)

در حديث آمده كه چون قطرات باران به اميرالمؤمنين (ع) اصابت مى كرد با دست ، آن قطرات را به سرتاس خود مى كشيد و مى فرمود : بركتى است از آسمان كه دستى و مَشكى به آن نرسيده .

از ابن عبّاس نقل شده كه گفت : ابر سياه باران دارد و ابر سفيد نم و رطوبتى دارد كه ثمر درختان را شاداب مى سازد .

و نيز از ايشان نقل شده كه باران هيچ سالى كمتر از سال ديگر نيست ولى خداوند به هر جا كه خواهد آن را ببارد .

از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود : آب باران بنوشيد كه بيماريها را از شما برطرف و بدن را پاكيزه مى سازد . (بحار:59)

پيغمبر (ص) فرمود : چون حكمرانان ستم كنند باران كم شود . (كنزالعمال:43828)

«نماز طلب باران»

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : نماز استسقاء (طلب باران) بايد كه در زمينى بيرون شهر (يا آبادى) انجام شود و بايد امام جماعت با حال آرامش و وقار و در حالت خشوع و توجه به خدا و در حال دعا خواندن بيرون آيد و مردم به همراه او بيرون شوند كه او جهت آنان از خدا باران بطلبد .

و نماز طلب باران به كيفيت نماز عيد است و پس از پايان نماز امام جماعت بر منبر بالا مى رود و چند لحظه كوتاه مى نشيند و سپس برمى خيزد و عباى خود را پشت و رو مى پوشد كه پيغمبر (ص) و اميرالمؤمنين(ع) چنين مى كردند و سنت است ، آنگاه صداى خود را به تكبير بلند كند و خدا را آنچنان كه شايسته او است حمد نموده و حضرتش را تسبيح و ستايش كند و در دعا كردن بكوشد و زياده تسبيح و تهليل و تكبير گويد چنانكه در نماز عيد چنين سنت است . آنگاه از خدا طلب باران كند و تكبيراتى را رو به قبله و تكبيراتى را رو به سمت راست خود و تكبيراتى را رو به سمت چپ خود بگويد و براى مردم سخنرانى نموده و آنان را موعظه كند . و مستحب است كه اين نماز در روز دوشنبه انجام شود .

در سال ششم هجرت مردم مدينه دچار قحطى و بى بارانى شديد گشتند كه همه به نزد پيغمبر (ص) آمده عرض كردند : يا رسول الله باران نيامد ، درختان بخشكيدند ، حيوانات تلف شدند ، مردم دچار قحطى و كمبود غذا گشتند ، از خدا بخواه باران بيايد . حضرت روزى را تعيين فرمودند و در روز مقرر حضرت به اتفاق مردم مدينه پياده و آرام از شهر حركت كرده تا به نمازگاه رسيدند . حضرت پيش افتاد و دو ركعت به جهر و با تلاوت سوره اعلى پس از حمد در ركعت اوّل ، و غاشيه در دوم بجا آوردند و سپس رو به جمعيت كرده تكبيرى گفت و دست به دعا برداشت در حالى كه رداى خود را پشت و رو به تن كرده بود و گفت : «اللهم اسقنا و اغثنا ...» پس از لحظاتى ابرى بيامد و هفت شبانه روز بر مدينه و اطراف آن باريدن گرفت ، مردم به تنگ آمده به نزد رسول (ص) آمدند و گفتند : اى پيغمبر ! شهر در آب فرو رفت ، خانه ها ويران ، راه ها بسته شد ، از خدا بخواه دگر باران نبارد . حضرت ـ از اينكه بشر چقدر ضعيف و در برابر حوادث سست و ناتوان است ـ بخنديد آنچنان كه دندانهاى مباركش نمايان گشت آنگاه دست به دعا برداشت و گفت : «اللهم حوالينا ولا علينا» از آن پس شهر مدينه چنان شد كه گوئى خيمه اى بر آن زده شده باشد و باران به اطراف مدينه مى باريد . (بحار:19 و 20)

باربَد:

مركّب است از كلمه بار به معنى رخصت و بد به معنى حاجب و پرده دار ، سالار بار ، رئيس تشريفات . باربد جهرمى : نام مطرب خسروپرويز .

بارِح:

باد گرم تابستان . باد تند گردناك. ج : بوارح .

بارِحَة:

مؤنث بارح . شب گذشته . دوش. ديشب .

بارِد:

سرد ، ضد حارّ . (و ظلّ من يحموم* لابارد ولا كريم ) و سايه اى از دود آتش دوزخ . كه نه سرد باشد و نه خوش نسيم . (واقعة:43 ـ 44)

(اركض برجلك هذا مغتسل باردٌ و شراب) (ص:41) . اين آيه خطاب است به ايّوب پيغمبر (ع) معنى آيه با لحاظ محذوف مقدّر : اى ايّوب پاى خويش به زمين زن كه به صورت اعجاز چشمه آبى بجوشد ، وى به دستور عمل كرد در حال چشمه اى زلال بجوشيد كه آن شستشوگاهى سرد و آبى مناسب شرب بود .

قيل لرسول الله (ص) : اىّ الشراب احبّ اليك ؟ قال : «الحلو البارد» . (بحار:66/285)

ابوعبدالله الصادق (ع) : «انّ المؤمن ليسكن الى المؤمن كما يسكن الظمئان الى الماء البارد» . (بحار:67/165)

فى الحديث انّ رسول الله (ص) قرب اليه طعام ، فقال : «اقروه حتّى يبرد و يمكن اكله ، ما كان الله عزّ و جلّ ليطعمنا النار و البركة فى البارد» . (بحار:66/401)

«الاستنجاء بالماء البارد يقطع البواسير» . (بحار:10/91)

«اكسروا حرّ الحمّى بالبنفسج و الماء البارد» . (بحار:10/98)

در حديث آمده كه تطهير كردن به آب سرد ، بواسير را قطع كند . (بحار:10/91) ، نيز در حديث است كه تب را با بنفشه و آب سرد درمان كنيد . (بحار:10/98) . در حديث ديگر آمده : در تابستان آب سرد بر تبدار بريزيد (بحار:62/97) . بهتر آن كه غذا سرد باشد (بحار : 66/401) . بهترين نوشابه ، سرد و شيرين است (بحار:66/473) . از نوشيدن آب سرد در حمام اجتناب كنيد . (بحار:76/70)

باردار:

صاحب بار . آبستن ، حامل . در حديث آمده كه رطب بهترين غذاى زن باردار است . (بحار : .1/115) . از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : به زنان باردارتان شير بنوشانيد كه موجب ازدياد عقل كودك در رحم او شود .

و از آن حضرت رسيده كه هر زن باردار خربزه با پنير بخورد بچه اش زيبا و خوش خُلق شود .

و نيز از آن حضرت آمده كه فرمود : به زنان باردارتان كندُر دهيد كه عقل كودك را زياد كند . از حضرت رضا (ع) نقل شده كه چون زن هنگام باردارى كندُر بخورد اگر پسر در رحم داشته باشد پاكدل و شجاع و دانشمند شود و اگر دختر بود خوشخوى و زيبا گردد .

نقل است كه روزى زنى را به نزد عمر آوردند كه شش ماه از ازدواجش گذشته فرزندى آورده بود ، عمر دستور داد او را سنگسار كنند ، على (ع) گفت : اگر اين زن طبق كتاب خدا با تو بحث كند تو را محكوم سازد زيرا خداوند مى فرمايد : (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) از آغاز باردارى تا از شير جدا شدن فرزند سى ماه مى باشد . و در جاى ديگر مى فرمايد : (و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين) مادران دو سال تمام فرزندان خود را شير دهند . و چون دو سال را از سى ماه كم كنيم شش ماه بماند . عمر چون شنيد زن را رها ساخت .

از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود : چون زن باردار دوران باردارى خون ببيند به تعداد روزهاى خون ريزى ، مدت بارداريش از نه ماه تجاوز كند .

از آن حضرت روايت شده كه روزى مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت : كنيزى دارم هميشه در جماع با او منى را از او عزل مى كرده و نمى گذاشته ام در رحمش بريزد ولى او اكنون فرزندى آورده ؟! حضرت فرمود : بسا دربند مشك گشوده گردد ، و فرزند از آن تو است .

مردى به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد و گفت : مرا عادت چنين بوده كه نگذارم هنگام جماع منى در رحم همسرم بريزد ولى اكنون وى فرزندى آورده ؟! فرمود : تو را به خدا سوگند آيا شده كه پس از جماع و پيش از آنكه ادرار كنى مجددا با وى نزديكى كرده باشى ؟ گفت : آرى . فرمود : پس فرزند از تو است .

پيغمبر (ص) فرمود : «الولد للفراش و للعاهر الحجر» . (بحار:62 و 66 و 104/61)

زن باردار اگر بيم آن داشته باشد كه روزه به جنين در رحمش صدمه بزند بايستى روزه خود را افطار كند و بابت هر روز دو مُدّ (قريب سه كيلو) طعام به فقير بدهد و قضاء بر او نيست (بحار:96/320) . زن باردار عده طلاقش وضع حمل است . عده وفات در مورد زن باردار ، درازترين مدت از وضع حمل و چهار ماه و ده روز است . (بحار:104/182)

باردارى:

آبستنى ، حمل . به «باردار» رجوع شود.

بارِدَة:

مؤنّث بارد ، سرد و خنك . الغنيمة الباردة : غنيمتى كه بى رنج جنگ بدست آيد . در حديث رسول(ص) آمده: «الصوم فى الشتاء الغنيمة الباردة» : روزه زمستان غنيمت بى رنج است . (بحار:76/158) ، در حديث ديگر آمده : «الزهادة فى الدنيا هى الغنيمة الباردة» . (بحار:78/114)

بارِز:

ظاهر و پيدا شونده و آشكار . نمودار .

بارِع:

آنكه در فضل ، تمام و كامل باشد. برتر ، عالى ، در حديث آمده كه از معصوم سؤال شد : افتخار به چيست ؟ فرمود: به يكى از سه چيز : ثروتى آشكار يا ادبى بارع (در حد اعلى) ، يا هنرى كه صاحبش از نشان دادن آن شرم نداشته باشد. (بحار:78/22)

بارِق:

درخشان ، نام قبيله اى در يمن.

بارقليط:

كلمه اى است يونانى به معنى روح پاك . نقل است كه اميرالمؤمنين (ع) در بازگشت از نهروان در براثا توقف نمود ، آنجا راهبى بود كه در صومعه اى مى زيست به نزد حضرت آمد و گفت : من در كتب آسمانى ديده ام : در اين سرزمين «ايليا» وصى «بارقليط» نماز خواهد خواند ، هر كه او را درك كند بايد از نور او پيروى كند ... (بحار:38/50)

در مناظره حضرت رضا (ع) با رهبران اديان آمده است كه در انجيل نوشته «ابن البرّة ذاهب و البارقليط جاء من بعده و هو ...» فرزند زن نيكوكار (عيسى) رفتنى و بارقليط (يعنى محمد) آمدنى است و او بار تكاليف را سبك مى سازد و هر چيز را براى شما توضيح مى دهد ... (بحار:16)

بارِقة:

هر چيز درخشنده خصوصا شمشير درخشنده . ابر برق دهنده و با درخشش . ج : بوارق . مجازا به معنى روشنى و درخشندگى .

بارِك:

يك شتر ، كه جماعت شتر را «بَرك» گويند . شتر به زانو خوابيده .

بارگاه:

جاى رخصت و اجازت . جاى بار دادن سلطان . خيمه سخت بزرگ كه بر در خرگاه ملوك و سلاطين زنند .

بارو:

ديوار و حصار . سور . باروى شهر: ربض . كنگره قلعه .

بارورشدن:

آبستن شدن ، باردار گشتن. لقاح ، به «تلقيح» و «لقاح» رجوع شود .

باره:

ديوار و حصار قلعه و شهر . بارو . كثرت و مرتبت و نوبت . دوست ، از اين معنى است غلام باره . طرز و روش . حق و شأن .

بارىء:

يكى از نامهاى خداوند و به معنى آفريدگار سازنده است و فرق بين بارىء و خالق آنست كه بارى آغازگر پديد آرنده ، و خالق اندازه گيرنده اى كه اشياء را از حالى به حالى برگرداند . (مجمع البيان)

باريك:

نازك ، ضد ستبر . دقيق .

باز:

گشادگى ميان هر دو دست ، باع . سوى و طرف و جانب . حرف ربط به معنى ولكن و ولى . امّا . ايضاً .

باز:

پرنده اى مشهور از پرندگان شكارى. از امام صادق (ع) روايت شده كه هرگاه پرنده اى چون باز و مانند آن در ملك كسى بود و سپس پرواز نمود و از دست او برفت و ديگرى آن را صيد كرد و به دست آورد ، شخص دوم مالك آن مى شود زيرا اصل آن مباح است . (بحار:65/275)

ليث مرادى گويد : از امام صادق (ع) در باره باز و چغر و شكار آنها پرسيدم ؟ فرمود: در صورتى كه آنها شكار خود را نكشته و به ذبح آن رسيدى آن را بخور . و آخرين فرصت ذبح موقعى است كه هنوز حيوان چشمش باز و بسته شود و پاهايش و دمش را حركت دهد . (وسائل:16/220)

بازار:

محل خريد و فروش كالا . ميدان داد و ستد . كوى سوداگران . بعربى سوق . امام هادى(ع) : دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود بردند و جمعى زيان كردند (وسرمايه را از دست دادند) (بحار:78/365) . رسول الله (ص) : مسجدها بازارهائى اند از بازارهاى آخرت (بحار:84/4) . امام باقر (ع) : اميرالمؤمنين(ع) را ـ به دوران حكومت خويش ـ عادت بر اين بود كه هر روز پگاهان به بازارهاى كوفه سركشى مى نمود، تازيانه اى به دوش مى افكند به يك يك بازارها مى رفت و در مركز هر بازار مى ايستاد و با صداى بلند مى فرمود : اى گروه بازرگانان و اى كسبه بازار ، چون به كار خويش آغاز مى كنيد نخست ، خير و سود را از خدا بخواهيد ، و با آسان گيرى (و سختگيرى نكردن با مراجعين) بركت را به سوى خويش جلب كنيد ، و با مشتريان (به خوش خلقى و خوش برخوردى) نزديك شويد ، و خويشتن را به حلم و بردبارى زينت دهيد و يكديگر را از دروغ گفتن و سوگند خوردن باز داريد و از ظلم و اجحاف دورى نموده و با ستمديدگان از در انصاف درآئيد و به ربا نزديك نشويد و از كم فروشى و نقص در پيمانه و وزن اجتناب نمائيد ، و فساد در زمين را روا مداريد .

و همچنان در ميان بازارهاى كوفه سير مى نمود و اين سخنان را تكرار مى كرد ، و سخن خويش را به اين دو بيت پايان مى داد: تفنى اللذاذة ممن نال صفوتهامن الحرام و يبقى الاثم و العار

تبقى عواقب سوء فى مغبّتهالاخير فى لذّة من بعدها النار

(بحار:41/104)

از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود : چون به بازار مى رويد خداوند عزّ و جلّ را بسيار ياد كنيد كه ياد خدا كفّاره گناهان و موجب ازدياد حسناتست و تا از غافلان بشمار نيائيد .

و از آن حضرت روايت شده كه چون جهت خريد چيزى به بازار مى رويد هنگام ورود به بازار بگوئيد : «اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله» خداوندا به تو پناه مى برم از معامله زيانبخش و سوگند نابحق و پناه مى برم به تو از كساديى مانند كسادى زنى كه در خانه نشسته و خواستگارى ندارد .

از امام صادق (ع) آمده كه فرمود : دوره گرد بازار مباش و خود شخصا كالاهاى حقير مخر زيرا مرد آبرومند ديندار را نشايد كه خود مباشر خريد باشد جز (اشياء حايز اهميتى چون) ملك و برده و شتر (كه در آن عصر كالاى ارزنده بود) .

در تاريخ آمده كه روزى اميرالمؤمنين(ع) به بازار بصره رفت ، ديد مردم سرگرم خريد و فروشند . حضرت سخت به حال آنان بگريست سپس فرمود : اى بندگان دنيا و اى خدمتكاران به اهل دنيا اگر شما بدين وضع باشيد كه روز خود را به سوگندهاى دروغ بگذرانيد و شب به بستر خواب بخسبيد و در اين ميان از آخرت خويش غافل باشيد پس كى در صدد فراهم نمودن توشه آخرت بيفتيد و در امر آن سرا بينديشيد ؟! در اين حال مردى پيش آمد و عرض كرد : يا اميرالمؤمنين آخر ما ناچار بايستى معاش خود را تامين كنيم ! فرمود : در پى امر معاش از راه حلال بودن انسان را از عمل آخرت باز نمى دارد جز اينكه بگوئى مى خواهيم احتكار كنيم كه اين نتواند براى شما عذرى باشد ... (بحار:76 و 78 و 103) از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : بازار مسلمين همچون مسجد آنانست كه چون كسى به جائى از (جاهاى عمومى) آن پيشى گيرد تا شب به آنجا اولويت دارد . (بحار:83/382)

ابوالجارود گويد : از امام باقر (ع) راجع به پنير پرسيدم و عرض كردم كسانى ديده ام كه مايه مردار به آن زده اند ؟ فرمود : آيا محض اينكه يك مورد نجس و مايه مردار در آن بوده همه پنيرهاى روى زمين حرام است ؟! به خدا سوگند من خود به بازار مى روم و گوشت و روغن و پنير مى خرم و گمان ندارم كه همه اين بربريها و سياهان (كه گوشت مى فروشند) نام خدا بر ذبيحه شان ببرند . (بحار:65/153) بكر بن حبيب گويد: مردى از امام صادق (ع) در باره پنير كه مايه مردار در آن بكار مى برند پرسيد . فرمود : به درد نمى خورد (نجس است) سپس همانجا درهمى به يكى داد و به وى فرمود : از مسلمانى پنير بخر و بيا و چيزى از او مپرس . (بحار:83/382)

بازارعكاظ:

مشهورترين بازارهاى عرب در زمان جاهليت بازار عكاظ واقع ميان طايف و نخله بوده است و موقعى كه اعراب قصد حج داشتند از اول ذى القعده تا بيستم در بازار عكاظ اقامت مى كردند ، سپس از عكاظ به مكه رفته مراسم حج بجا مى آوردند و به خانه هاى خود بازمى گشتند. معمولا بزرگ هر قبيله اى به بازار قبيله خود مى رفت ولى تمام بزرگان عرب بلااستثناء به بازار عكاظ مى آمدند . هر كس اسيرى داشت براى دادرسى به عكاظ مى آمد و نزد داوران كه از قبيله بنى تميم بودند دادخواهى
مى كرد و هر كس خونخواهى مى خواست و طرف خود را نمى شناخت براى پيدا كردن گمشده خود به عكاظ مى آمد ، هر كس شهرت طلب بود و در پى تحصيل شهرت مى گشت براى نيل به مقصود به عكاظ مى آمد ، هر كس مى خواست با كسى مباهات كند و مفاخر خود را بگويد در فصل عكاظ به آن محل مى شتافت ، و عربها در اين قسمت به قدرى مقيد بودند كه در بزرگى و سنگينى مصيبت ها بر يكديگر مباهات مى كردند و يكى از آن موارد مفاخره خنساء و هند است ... عربها از تأسيس بازار مكاره و اجتماع قبيله ها استفاده فرصت مى كردند و مجلس مناظره و مباحثه و سخنورى و مشاعره تشكيل مى دادند . شعراء شعر مى خواندند ، خطيبان خطابه سرايى مى كردند و دانشمندانى از آن ميان انتخاب مى شدند كه بهترين و برترين گفتارها را تشخيص داده اعلام نمايند ، و هرگاه كه نابغه ذبيانى به بازار عكاظ مى آمد سراپرده اى از چرم قرمز براى او مى افراشتند و شاعران اشعار خود را در محضر او مى خواندند و هر شعرى كه از همه بهتر بود آن را با آب طلا نوشته در عكاظ و يا در كعبه مى آويختند كه معلقات سبع نيز از آن اشعار مى باشد . اتفاقاً اين كار عرب ها به كار يونانيان قديم شبيه است ، چه آنها نيز در محل موسوم به گيمنازيوم براى ورزش هاى بدنى و بازيهاى پهلوانى حاضر مى شدند و فيلسوفان و دانشمندان از آن اجتماع استفاده كرده به مباحثه و مناظره مشغول مى شدند و عيناً عمليات عربها در بازار عكاظ در آنجا نيز معمول مى شد . بديهى است كه در نتيجه چنين اجتماعاتى حقايق بسيارى كشف مى شد و قريحه هوشمندان و با ذوقان بكار مى افتاد ، به علاوه زبان آنان رشد و نمو مى كرد و از پاره اى معايب تصفيه مى شد . مثلا قريش كه به بازار عكاظ مى آمدند لغات ساير قبايل را نيز مى شنيدند و آنچه را كه نيكو بود برمى گزيدند و در لغت خود به كار مى بردند و در نتيجه لغت قريش فصيح ترين لغت هاى عرب گرديد و از پاره اى عيوب و كلمات ركيك ناپسند تصفيه شد و چيزهايى مانند كشكشه و كسكسه و عنعنه و فخفخه و وكم و وهم و عجعجه و استنطاء و شنشنه و عيوب ديگر كه در ساير لهجه ها يافت مى شد از آن لهجه خارج گشت . (ترجمه تاريخ تمدن اسلام جرجى زيدان چا

بازارى:

نسبت به بازار ، كسى كه كار و كسب او مربوط به بازار باشد . از پيغمبر(ص) رسيده كه شش گروهند كه خداوند در قيامت معذبشان دارد : حاكمان به ظلم ، و علما به حسد ، و عرب به تعصب ، و بازاريان به خيانت ، و دهبانان به تكبر ، و روستائيان به جهالت . (كنزالعمال:44031)

به «كسب و كار» نيز رجوع شود .

بازجوئى:

پژوهش از متهم در محكمه .

مرحوم مجلسى در بحار : 40/259 داستانى مفصل در اين باره نقل مى كند كه خلاصه آن اين است :

در حكومت اميرالمؤمنين (ع) شخصى به خدمت حضرت آمد و گفت : پدرم به اتفاق چند تن به سفر تجارت رفته و پس از مدتى همراهان بازگشتند و مى گويند : پدرت مرده. از مالش پرسيدم مى گويند : او چيزى با خود نداشته . در صورتى كه وى كالاى تجارت با خود برده بوده ، و ما راه اثباتى جز ادعاى آنها نداريم .

حضرت همراهان را احضار و هر يك از آنها را به تنهائى بازجوئى نمود و ثابت شد كه دروغ مى گويند ، مال را از آنها گرفت و به وارث داد .

نظير اين داستان را مرحوم كلينى در كافى به سندى صحيح از امام صادق(ع) و آن حضرت از اميرالمؤمنين(ع) نقل كرده كه حضرت دانيال پيغمبر(ع) ـ يكى از پيامبران بنى اسرائيل ـ در دوران كودكى خود به وزير شاه ياد داد كه چگونه ميان آن دو قاضى با آن زن كه وى را به ناروا متهم ساخته بودند داورى كند ، و كار او باعث شد كه آن زن تبرئه گرديده و آن دو قاضى به سزاى عمل خويش برسند . به بحار:14/375 رجوع شود .

بازخواست:

پى بينى ، پژوهش ، عتاب، واپس گرفتن چيزى ، مؤاخذه . (قال لا تؤاخذنى بما نسيت ولا ترهقنى من امرى عسرا) حضرت موسى(ع) به آن بنده خدا ـ حضرت خضر ـ گفت : از من بازخواست مكن درباره آنچه كه از ياد بردم و مرا تكليف سخت مفرما . (كهف:73)

على بن عطيه گويد : در محضر امام صادق(ع) نشسته بودم ، يكى از آن حضرت پرسيد : بسا شخصى از روى خشم و غضب، سخنى ناروا بر زبان جارى كند ، آيا خداوند در اين باره از او بازخواست خواهد كرد ؟ حضرت فرمود: خداوند بزرگتر از آنست كه بنده اش را اين چنين در تنگنا قرار دهد . (بحار:5/306)

بازدارنده:

آنكه يا آنچه كسى را از امرى باز دارد . رادع .

پيغمبر اكرم(ص) فرمود : مسلمانى و موى سفيد پيرى ، بس است كه آدمى را از گناه بازدارد . (كنزالعمال:18452)

اميرالمؤمنين(ع) فرمود : هر بامداد و شامگاه از خشم خداى بپرهيز و از دنياى فريبنده برخود بيمناك باش و در هيچ حال از آن ايمن مباش ، و بدان كه اگر خويشتن را از بسيارى از آنچه دوست دارى بازندارى بخاطر اين كه مبادا آسيبى به تو برسد ، هوا و هوسها تو را به زيانهاى فراوان خواهند رسانيد . بنابراين در برابر هوسهاى سركش ، خويشتن را مانع و بازدارنده ، و در هنگام خشم و غضب بر نفس خويش غالب باش . (نهج : نامه 56)

بازرگان:

سوداگر ، تاجر . از سخنان اميرالمؤمنين(ع) «التاجر مخاطر» . يعنى بازرگان پيوسته خود را به خطر ميافكند . (نهج : نامه 31)

احمد بن محمد بن يحيى گويد : يكى از دوستانم عازم سفر تجارت بود ، به من گفت: نروم تا اين كه بنزد امام صادق(ع) رفته بر او سلام كنم و در كار خويش با آن حضرت مشورت نمايم و از او بخواهم مرا دعا كند . پس بنزد حضرت رفت و عرض كرد : يا ابن رسول الله ، من در سر سفر تجارت مى باشم ، و تصميم گرفته ام كه تا شما را نبينم و در كارم از شما مشورت نكنم و دعاى شما را بدرقه راه خويش نسازم از اينجا حركت نكنم . حضرت چون سخن وى را شنيد او را دعا كرد و به وى فرمود : بر تو باد به راست گوئى و صداقت ، و اين كه هنگام داد و ستد عيب كالاى خود را پنهان نكنى و مشترى ناشى را فريب ندهى كه فريب دادن چنين كسى ]در حكم[ ربا خواهد بود . و براى مردم مخواه جز آنچه را كه براى خود مى خواهى ، به حق بده و به حق بستان و مترس و اندوهگين مباش كه بازرگان راستگو در قيامت در صف پيامبران و دوستان گرامى خداوند قرار دارد ، و از قسم خوردن اجتناب ورز كه سوگند دروغ ، آدمى را به دوزخ مى برد ، و تاجر فاجر است جز آن كه به حق بدهد و بحق بستاند ... (بحار:91/235)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر : سپس به بازرگانان و صنعتگران به ديده دوستى و خيرخواهى بنگر و در باره آنها (به دستيارانت) به نيكى و همكارى سفارش كن ، اعم از آن پيشهورانى كه (در بازار) محل ثابتى (چون مغازه و فروشگاه) دارند و يا آن گروه كه به مال و سرمايه خويش در حركت و رفت و آمدند (چون پيلهوران) و يا گروهى كه به بدن (و كار و صنعت دستى) خود سود مى رسانند زيرا آنان سبب و ريشه هاى تامين مايحتاج مردمند و آنانند كه كالاهاى مورد نياز را از راههاى سخت و جاهاى دور در بيابان و

next page

fehrest page