« ب »
در زبان عربى يكى از حروف جارّه است و در چهارده معنى بكار ميرود : 1ـ الصاق، مانند : «امسكتُ بزيد» 2ـ تعديه، مانند : (ذهب الله بنورهم) 3ـ استعانت، مانند : «كتبت بالقلم» 4ـ سببيت، مانند : (انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل)
5ـ مصاحبه، مانند : (اهبط بسلام)
6ـ ظرفيت، مانند : (لقد نصركم الله ببدر)7ـ بدل، مانند : «فليت لى بهم قوما اذا ركبوا شنّوا الاغارة فرسانا و ركبانا» 8ـ مقابله، مانند : «اشتريته بالف» 9ـ مجاوزه، مانند : (فاسئل به خبيرا) 10ـ استعلاء، مانند : «اربّ يبول الثعلبان برأسه» 11ـ تبعيض، مانند : (عينا يشرب بها عبادالله)
12ـ قسم، مانند : «بالله لافعلنّ كذا»
13ـ غايت ، مانند : «احسن بى، اى الىّ» 14ـ تأكيد، و آن را زائده نيز گويند، مانند : (كفى بالله شهيدا) .
بائِن(از بَيْن) :جدا شونده . طلاق بائن : مقابل طلاق رجعى . امرئة بائن : زنى كه از شوى به طلاق جدا شده باشد .
جعفر بن محمد(ع) : «اللحم بالبيض يزيد فى البائة» . (بحار : 66/76)
مفسران گفته اند : بدين سبب يعقوب ، فرزندان را از ورود به يك دروازه شهر منع نمود كه بيم داشت دچار چشم زخم شوند ، چه آنان داراى جمال و كمال ويژه اى بودند . و بقولى : ترسيد كه مورد رشك و حسد قرار گيرند . و مردمان ، وجود برادرانى قهرمان اندام و پهلوان پيكر و زيباروى و با كمال را براى سلطان مصر خطر انگاشته و به نزد وى در باره آنها سعايت كنند .
(فلمّا نسوا ما ذُكِّروا به فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اُوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون); و چون تذكرات و پندهاى پيامبران از ياد بردند و آنها را ناشنيده گرفتند ، ما درهاى هر نعمتى را بروى آنها گشوديم ، تا چون به كامرانيها سرگرم و به ثروت و مكنت شادمان گشتند ناگهان آنها را بكيفر گرفتيم كه در آن حال از رحمت ما نوميد گشتند . (انعام : 44)اميرالمؤمنين(ع) : «ما كان الله ليفتح على عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزيادة ، و لا ليفتح على عبد باب الدعاء و يغلق عنه باب الاجابة ، و لاليفتح لعبد باب التوبة و يغلق عنه باب المغفرة» (نهج : حكمت 435). «ان الجهاد باب من ابواب الجنة» (نهج : خطبه 27) . موسى بن جعفر(ع) : «ان الصمت باب من ابواب الحكمة» . (بحار:2/48)
محمد بن على الباقر(ع) : «من علّم باب هدى كان له اجر من عمل به ، و لاينقص اولئك من اجورهم ; و من علّم باب ضلال كان له وزر من عمل به ، و لاينقص اولئك من اوزارهم» . (بحار: 2/19)باب مدينه علم، باب مدينه حكمت : متخذ از حديث معروف و متواتر در كتب حديث عامّه و خاصة از رسول خدا(ص) كه فرمود : «انا مدينة العلم و علىّ بابها» و «انا مدينة الحكمة و على بابها» . به «انا مدينة ...» رجوع شود .
باب در تاريخ ائمه اهلبيت : فرد مورد اعتماد و رابط خاصّ ميان امام و پيروان او مراد بوده ، و در حقيقت ، بابيت سمتى بوده در دربار حضرات ائمه(ع) كه در تاريخ حالات آنها مشخصّ است چه كسى از اصحاب فلان امام حائز اين منصب بوده . از جمله رشيد هجرى ، باب امام مجتبى . يحيى بن ام طويل ، باب امام سجاد(ع) . جابر بن يزيد جعفى ، باب امام باقر(ع) . مخصوصا در عصر غيبت صغراى حضرت ولىّ عصر(عج) لقب چهار نايب خاص آن حضرت : عثمان بن سعيد عمروى و فرزندش محمد بن عثمان و حسين بن روح نوبختى و على بن محمد سمرى بود كه اين چهار تن ابواب آن حضرت بوده و شيعيان در آن عصر به وسيله آنها به امام خود راه مى يافتند بدين معنى كه مسائل و مشكلات خويش را به حضرتش عرضه مى كردند ; اما در آن عصر شيادانى بودند كه از اين لقب سوء استفاده كرده خود را بدان مشهور ساخته به فريب عوام الناس پرداختند و از اين جهت كه آنان از پيش به اين بيت رفيع مرتبط بودند و يا دم از تشيّع مى زدند مورد پذيرش عوام بودند . كسانى كه به دروغالبته برخى از آنها در عهد امامت امام عسكرى دعوى نيابت و بابيت از آن حضرت داشتند از جمله فهرى يا نميرى و حسن بن محمد بن باباقمى كه حضرت به مرات آنها را لعن و نفرين مى نمود . عبيدى گويد : امام عسكرى (ع) ابتداءً بى آنكه من در آن باره از حضرتش سؤال كنم به من نوشت : من در پيشگاه خداوند از فهرى و حسن بن باباقمى بريئم تو نيز از آنها بيزار شو ، تو را و همه مواليانم از آنها برحذر مى دارم و بر آنها لعن مى فرستم زيرا آنان ما را نزد مردم وسيله نان خويش كرده مردم را فريب دهند و ما را بيازارند خداوند آنها را آزار دهد و در فتنه فرو برد ، ابن بابا ادعا مى كند كه من او را به پيغمبرى فرستاده ام و او باب من است ، واى بر او ، خدا او را لعنت كند ، شيطان او را به سخره كشيده و فريبش داده ، خدا لعنت كند كسى كه اين دعوى از او باور كند ، اگر بتوانى سرش را به سنگ بكوب كه وى مرا آزرده خدا او را در دنيا و آخرت بيازارد . (بحار:29/317)
و در سن 24 سالگى تحولى در فكرش پديد آمد و نخست به عنوان مصلح و منجى جامعه دعوى بابيت (در ورود به امام زمان) و سپس دعوى مهدويت كرد ، پس از مدتى قدم فراتر نهاد و مدعى شد كه خداوند كتاب بيان را بر وى نازل نموده و اينكه خداوند فرموده (الرحمن * علم القرآن * خلق الانسان * علمه البيان) اشاره به او دارد كه انسان «على محمد» و بيان نيز همين كتاب است كه بر او نازل شده .
كتاب بيان تركيبى است از جملات عربى مسجع مغلوط و فارسى . باب خود را ملقب به ذكر كرد و مدعى شد كه مراد از (انا نحن نزلنا الذكر) و (فاسئلوا اهل الذكر) او است .دعوى باب زمينه قبلى داشت (صرف نظر از آنچه ادعا مى شود كه دست سياست خارجى در كار بوده) و آن اينكه شيخ احمد احسائى (استاد سيد كاظم رشتى) كه عالمى مشهور و داراى مريدانى بسيار بوده در سخنانش مكرر اظهار مى كرده كه نشانه هاى ظهور حضرت مهدى آشكار گرديده و به همين زودى ظهور خواهد كرد و به نقلى مى گفته كه فرزند امام حسن عسكرى (ع) درگذشته و آنچه مسلّم است مهدى يكى از فرزندان فاطمه (ع) بايد باشد ، سيد كاظم رشتى نيز همين سخنان را دنبال مى كرده و سيد على محمد را بسيار دوست مى داشته و در ميان شاگردانش او را از همه برمى گزيده و شاگردان و مريدان او پس از مرگش همواره در جستجوى كسى كه داراى صفات مهدويت باشد روزگار سپرى مى كردند ، و سيد على محمد با آن هوش و ذكاوت و زرنگى كه داشته براى چنين امرى زمينه اى آماده داشته از اين رو چند نفرى از شاگردان سيد به وى ارادتى خاص داشتند ، عوام الناس كه حسابشان روشن است و مخصوصا وقتى ديدند عده اى عمامه به سر به دور كسى گرد آمده اند بى تامل به وى ارادت مىورزند چنانكه هر كسى در زمان خود اين گونه صحنه ها را ديده . و از سوئى ادعاى بابيت در عصر ائمه معصومين سابقه تاريخى دارد چنانكه در اين كتاب ملاحظه مى كنيد .
به هر حال سيد على محمد از عراق به بوشهر بازگشت و در آنجا رحل اقامت افكند و مريدان به هر سوى پراكنده شدند و به تبليغ پرداختند و ندا در دادند كه مهدى منجى انسانها پديد آمد ، در اين زمان حكومت فارس با حسين خان آجودان باشى ملقب به نظام الدوله بود ، وى دستور داد او را بازداشت نمودند و تحت الحفظ در رمضان 1261 به شيراز بردند و او را زير نظر داشتند و تبليغ آشكاراى آن مرام را منع كردند ، اما پس از چند ماهى حاكم اصفهان به نام منوچهرخان معتمدالدوله كه اصلا ارمنى و جديد الاسلام بود آوازه او را شنيد و به خيال اينكه وى عالمى متبحّر و زاهد است شيفته اش شد و او را به اصفهان خواند و چند ماهى وى را به نزد خويش بداشت و به وى معتقد گشت ، پس از آن معتمدالدوله بمرد ولى در آن زمان فتنه باب بالا گرفته بود.حاكم جديد اصفهان گرگين خان برادر زاده معتمدالدوله براى تقرب به دولت ، باب را تحت الحفظ به تهران فرستاد ، محمدشاه و صدر اعظمش ميرزا آقاسى از حضور او به تهران نگران شدند كه مبادا حوادثى پيش آيد لذا او را به ماكوى آذربايجان فرستادند و در قلعه اى بازداشت نمودند .
طرفداران باب در چند نقطه ايران بخصوص در مازندران آشوب بپا كردند ، در اين اوان محمدشاه بمرد و ناصرالدين شاه به جاى او نشست ، پيروان باب در زنجان سربرآوردند ، قواى دولتى به مبارزه با آنان شتافتند و پس از درگيريهاى شديد پيروان باب شكست خورده تار و مار شدند و آخرالامر به سال 1266 در تبريز به فتواى علما و فرمان شاه باب را اعدام نمودند .
چه خوش بى مهربونى از دو سر بىكه يك سر مهربونى دردسر بى
اگر مجنون دل شوريده اى داشتدل ليلى از او شوريده تر بىمگر شير و پلنگى اى دل اى دلبه مو دايم به جنگى اى دل اى دل
اگر دستم فتى خونت وريزمووينم تا چه رنگى اى دل اى دل
گويند : آن درب هشتم مسجد است ، و به قول ديگر ، باب القبه است يعنى همان دربى كه خيمه يا اتاقى به كنار آن بود كه موسى (ع) و بنى اسرائيل در آن نماز مى گزاردند . و به قول ديگر ، دروازه شهرى بوده كه خداوند ، بنى اسرائيل را امر به ورود به آن فرمود ، و در احاديث شيعه ، كنايه از اوصياء رسول خدا (ص) مى باشد ، از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود : «نحن باب حطتكم» (مجمع البيان) . از رسول خدا(ص) روايت شده كه : «على بن ابى طالب (ع) باب حِطّة ، من دخله كان مؤمنا ، و من خرج منه كان كافرا» . (بحار:4/76)
(و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت)(بقرة:102) ، تفسير آيه به «هاروت» رجوع شود.
از جويرية بن مسهر نقل است كه گفت : در واقعه نهروان من در ركاب على (ع) بودم هنگام بازگشت ، به سرزمين بابل رسيديم وقت نماز عصر بود حضرت فرمود : اى مردم اينجا سرزمينى شوم و ملعون است و دو بار مورد غضب خدا قرار گرفته و در انتظار سومين بار است و اين يكى از مؤتفكات است اينجا نخستين سرزمينى است كه در آن بت پرستيده شده و پيغمبر و وصى پيغمبر را نشايد كه در آن نماز گزارد ، هر كه خواهد نماز خود را در اينجا بخواند بخواند و هر كه خواهد به تاخير افكند . جويريه گويد : من از كسانى بودم كه در آنجا نماز نخواندم تا از آن سرزمين بيرون شديم و آفتاب غروب كرد و چون حضرت خواست نماز عصر بخواند آفتاب برگشت و با آن حضرت نماز گزاردم . (وسائل:5/180)
به «رشوه» رجوع شود .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه اقسام بادها پنج است كه از جمله آنها باد عقيم (نازا) مى باشد پناه مى بريم به خدا از شر آن ، و پيغمبر (ص) هرگاه باد زرد يا سرخ يا سياه مىوزيد چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و آثار وحشت در چهره اش نمايان مى شد تا چون قطره بارانى از آسمان مى چكيد به حال خويش بازمى گشت و مى فرمود : رحمت آمد . على بن ابراهيم در تفسير (و ارسلنا الرياح لواقح) گويد : يعنى بادهائى كه درختان را مايه بارورى و تلقيح مى باشد.
در حديث آمده كه پيغمبر (ص) مى فرمود : من به باد صبا يارى شدم و قوم عاد به باد دبور از ميان رفتند و هرگز باد جنوب نوزد جز آنكه خداوند به وسيله آن بارانى ببارد و يا از رودى سيلى سرازير سازد .امام صادق (ع) در پاسخ آن زنديق كه مسائلى از حضرت پرسيد فرمود : اگر چند روزى باد نوزد همه چيز تباه و دگرگون گردد . و چون وى حقيقت باد را از حضرت پرسيد فرمود : باد همان هوا است كه چون به حركت درآيد باد شود و چون ساكن باشد هوا بود ، و قوام دنيا به آنست واگر سه روز بازايستد هر چيزى كه بر روى زمين است فاسد شود و بگندد زيرا باد به بادبيزن مى ماند كه به حركت درآيد و فساد هر چيز را از ميان ببرد و پاكيزه اش سازد ; پس باد به منزله روح است كه چون از تن بيرون رود بدن گنديده شود و دگرگون گردد (تبارك الله احسن الخالقين) . از ابن عباس نقل است كه باد شمال بادى است كه از سمت مابين قطب شمال و مطلع خورشيد بيرون آيد ، و جنوب از مابين مطلع خورشيد و سهيل ، و باد صبا ميان مغرب خورشيد و قطب شمال و باد دبور مابين مغرب خورشيد و سهيل باشد . (بحار:60/4)
امام باقر (ع) فرمود : خداى را لشكرهائى است از باد كه هرگاه بخواهد سركشان را بدانها هلاك سازد و هر بخشى از باد ملكى بر آن موكل است كه چون خدا بخواهد آن را فرمان دهد و قوم مورد نظر را فراگيرد .از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: نيكو بادى است باد جنوب : سرما را از بيچارگان (سرمازده) بشكند ، درخت را تلقيح و بارور كند و سيل را در رودخانه ها سرازير سازد . و از آن حضرت رسيده كه خداوند را بادى است به نام ازيب ، اگر به اندازه بينى گاوى از آن بفرستد ميان آسمان و زمين منقلب سازد و آن باد از سمت جنوب خيزد .
و نيز از آن حضرت است كه فرمود : هرگز به باد ناسزا مگوئيد كه آن مأمور است . (بحار:59 و 60 و 11)از امام صادق (ع) نقل است كه پيغمبر(ص) در غزوه بنى مصطلق بود ناگهان بادى هولناك بوزيد آنچنان كه همه بارها را به هم ريخت . حضرت فرمود : اين نشانه مرگ منافقى است .
چون به مدينه بازگشتند ديدند رفاعة بن زيد كه از منافقان بنام بود مرده است . (بحار:18/116)
ايوب بن نوح گويد : حديث كرد مرا كسى كه در محضر امام كاظم(ع) سر سفره آن حضرت بوده ، حضرت دستور داد بادروج برايش حاضر كردند ، و فرمود : من دوست دارم غذايم را با اين شروع كنم ، زيرا اين گياه منافذ بسته (معده) را ميگشايد و اشتهاآور است و بيمارى لاغرى را از بين ميبرد ، و چون غذاى خود را به اين آغاز كنم باكى ندارم هر غذائى پس از آن ميل كنم ، زيرا هر غذا پس از آن بيم آسيب ندارد .
راوى گفت : هنگامى كه از صرف غذا پرداختيم ديدم برگهائى از آن را از كنار و گوشه سفره برگرفت و تناول نمود و مقدارى از آن هم به من داد و فرمود : غذاى خويش بدين گياه پايان ده كه غذاى پيش از خود را گوارا ميسازد و اشتهاى غذاى بعد از خود را مى دهد و سنگينى (معده) را از بين ميبرد و آروغ را خوش بو و بوى دهان را خوش ميكند . (بحار : 66/215)
از امام صادق (ع) رسيده كه هنگام رسيدن فصل رطب و رسيدن انگور زيان بادنجان برطرف گردد .
و از آن حضرت آمده كه فرمود : بر شما باد به بادنجان بورانى كه شفا است ، از پيسى جلوگيرى مى كند چنانكه اگر بادنجان (معمولى) با زيتون پخته شود نيز همان خاصيت را دارد .نقل است كه امام هادى (ع) به مسئول خريد بازارشان دستور مى داد بادنجان را زياد به خانه بياور كه آن در فصل گرما گرم و هنگام سرما سرد و به هر فصلى متناسب است و در همه حال خوبست .
در خبر است كه بادنجان براى جوان و پير سودمند است و مزاج را اصلاح مى كند و درد را از ميان مى برد . (بحار:62 و 66)
از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) با اعراب باديه نشين چنين مقرر فرمود كه آنان را همچنان در جاى خود رها ساخته به مدينه هجرت نكنند و اگر دشمن به آنان حملهور گشت پيغمبر (ص) را در دفاع از خودشان يارى دهند ولى از غنيمت جنگى سهمى نداشته باشند . (بحار:19/183)
به «هجرت» نيز رجوع شود .
وى به سال 10 هجرى در يمن درگذشت. (دهخدا و بحار:21/407)
در حديث آمده كه چون قطرات باران به اميرالمؤمنين (ع) اصابت مى كرد با دست ، آن قطرات را به سرتاس خود مى كشيد و مى فرمود : بركتى است از آسمان كه دستى و مَشكى به آن نرسيده .
از ابن عبّاس نقل شده كه گفت : ابر سياه باران دارد و ابر سفيد نم و رطوبتى دارد كه ثمر درختان را شاداب مى سازد .و نيز از ايشان نقل شده كه باران هيچ سالى كمتر از سال ديگر نيست ولى خداوند به هر جا كه خواهد آن را ببارد .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود : آب باران بنوشيد كه بيماريها را از شما برطرف و بدن را پاكيزه مى سازد . (بحار:59)پيغمبر (ص) فرمود : چون حكمرانان ستم كنند باران كم شود . (كنزالعمال:43828)
«نماز طلب باران»
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : نماز استسقاء (طلب باران) بايد كه در زمينى بيرون شهر (يا آبادى) انجام شود و بايد امام جماعت با حال آرامش و وقار و در حالت خشوع و توجه به خدا و در حال دعا خواندن بيرون آيد و مردم به همراه او بيرون شوند كه او جهت آنان از خدا باران بطلبد .و نماز طلب باران به كيفيت نماز عيد است و پس از پايان نماز امام جماعت بر منبر بالا مى رود و چند لحظه كوتاه مى نشيند و سپس برمى خيزد و عباى خود را پشت و رو مى پوشد كه پيغمبر (ص) و اميرالمؤمنين(ع) چنين مى كردند و سنت است ، آنگاه صداى خود را به تكبير بلند كند و خدا را آنچنان كه شايسته او است حمد نموده و حضرتش را تسبيح و ستايش كند و در دعا كردن بكوشد و زياده تسبيح و تهليل و تكبير گويد چنانكه در نماز عيد چنين سنت است . آنگاه از خدا طلب باران كند و تكبيراتى را رو به قبله و تكبيراتى را رو به سمت راست خود و تكبيراتى را رو به سمت چپ خود بگويد و براى مردم سخنرانى نموده و آنان را موعظه كند . و مستحب است كه اين نماز در روز دوشنبه انجام شود .
در سال ششم هجرت مردم مدينه دچار قحطى و بى بارانى شديد گشتند كه همه به نزد پيغمبر (ص) آمده عرض كردند : يا رسول الله باران نيامد ، درختان بخشكيدند ، حيوانات تلف شدند ، مردم دچار قحطى و كمبود غذا گشتند ، از خدا بخواه باران بيايد . حضرت روزى را تعيين فرمودند و در روز مقرر حضرت به اتفاق مردم مدينه پياده و آرام از شهر حركت كرده تا به نمازگاه رسيدند . حضرت پيش افتاد و دو ركعت به جهر و با تلاوت سوره اعلى پس از حمد در ركعت اوّل ، و غاشيه در دوم بجا آوردند و سپس رو به جمعيت كرده تكبيرى گفت و دست به دعا برداشت در حالى كه رداى خود را پشت و رو به تن كرده بود و گفت : «اللهم اسقنا و اغثنا ...» پس از لحظاتى ابرى بيامد و هفت شبانه روز بر مدينه و اطراف آن باريدن گرفت ، مردم به تنگ آمده به نزد رسول (ص) آمدند و گفتند : اى پيغمبر ! شهر در آب فرو رفت ، خانه ها ويران ، راه ها بسته شد ، از خدا بخواه دگر باران نبارد . حضرت ـ از اينكه بشر چقدر ضعيف و در برابر حوادث سست و ناتوان است ـ بخنديد آنچنان كه دندانهاى مباركش نمايان گشت آنگاه دست به دعا برداشت و گفت : «اللهم حوالينا ولا علينا» از آن پس شهر مدينه چنان شد كه گوئى خيمه اى بر آن زده شده باشد و باران به اطراف مدينه مى باريد . (بحار:19 و 20)
(اركض برجلك هذا مغتسل باردٌ و شراب) (ص:41) . اين آيه خطاب است به ايّوب پيغمبر (ع) معنى آيه با لحاظ محذوف مقدّر : اى ايّوب پاى خويش به زمين زن كه به صورت اعجاز چشمه آبى بجوشد ، وى به دستور عمل كرد در حال چشمه اى زلال بجوشيد كه آن شستشوگاهى سرد و آبى مناسب شرب بود .
قيل لرسول الله (ص) : اىّ الشراب احبّ اليك ؟ قال : «الحلو البارد» . (بحار:66/285)ابوعبدالله الصادق (ع) : «انّ المؤمن ليسكن الى المؤمن كما يسكن الظمئان الى الماء البارد» . (بحار:67/165)
فى الحديث انّ رسول الله (ص) قرب اليه طعام ، فقال : «اقروه حتّى يبرد و يمكن اكله ، ما كان الله عزّ و جلّ ليطعمنا النار و البركة فى البارد» . (بحار:66/401)«الاستنجاء بالماء البارد يقطع البواسير» . (بحار:10/91)
«اكسروا حرّ الحمّى بالبنفسج و الماء البارد» . (بحار:10/98)در حديث آمده كه تطهير كردن به آب سرد ، بواسير را قطع كند . (بحار:10/91) ، نيز در حديث است كه تب را با بنفشه و آب سرد درمان كنيد . (بحار:10/98) . در حديث ديگر آمده : در تابستان آب سرد بر تبدار بريزيد (بحار:62/97) . بهتر آن كه غذا سرد باشد (بحار : 66/401) . بهترين نوشابه ، سرد و شيرين است (بحار:66/473) . از نوشيدن آب سرد در حمام اجتناب كنيد . (بحار:76/70)
و از آن حضرت رسيده كه هر زن باردار خربزه با پنير بخورد بچه اش زيبا و خوش خُلق شود .
و نيز از آن حضرت آمده كه فرمود : به زنان باردارتان كندُر دهيد كه عقل كودك را زياد كند . از حضرت رضا (ع) نقل شده كه چون زن هنگام باردارى كندُر بخورد اگر پسر در رحم داشته باشد پاكدل و شجاع و دانشمند شود و اگر دختر بود خوشخوى و زيبا گردد .نقل است كه روزى زنى را به نزد عمر آوردند كه شش ماه از ازدواجش گذشته فرزندى آورده بود ، عمر دستور داد او را سنگسار كنند ، على (ع) گفت : اگر اين زن طبق كتاب خدا با تو بحث كند تو را محكوم سازد زيرا خداوند مى فرمايد : (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) از آغاز باردارى تا از شير جدا شدن فرزند سى ماه مى باشد . و در جاى ديگر مى فرمايد : (و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين) مادران دو سال تمام فرزندان خود را شير دهند . و چون دو سال را از سى ماه كم كنيم شش ماه بماند . عمر چون شنيد زن را رها ساخت .
از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود : چون زن باردار دوران باردارى خون ببيند به تعداد روزهاى خون ريزى ، مدت بارداريش از نه ماه تجاوز كند .از آن حضرت روايت شده كه روزى مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت : كنيزى دارم هميشه در جماع با او منى را از او عزل مى كرده و نمى گذاشته ام در رحمش بريزد ولى او اكنون فرزندى آورده ؟! حضرت فرمود : بسا دربند مشك گشوده گردد ، و فرزند از آن تو است .
مردى به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد و گفت : مرا عادت چنين بوده كه نگذارم هنگام جماع منى در رحم همسرم بريزد ولى اكنون وى فرزندى آورده ؟! فرمود : تو را به خدا سوگند آيا شده كه پس از جماع و پيش از آنكه ادرار كنى مجددا با وى نزديكى كرده باشى ؟ گفت : آرى . فرمود : پس فرزند از تو است .پيغمبر (ص) فرمود : «الولد للفراش و للعاهر الحجر» . (بحار:62 و 66 و 104/61)
زن باردار اگر بيم آن داشته باشد كه روزه به جنين در رحمش صدمه بزند بايستى روزه خود را افطار كند و بابت هر روز دو مُدّ (قريب سه كيلو) طعام به فقير بدهد و قضاء بر او نيست (بحار:96/320) . زن باردار عده طلاقش وضع حمل است . عده وفات در مورد زن باردار ، درازترين مدت از وضع حمل و چهار ماه و ده روز است . (بحار:104/182)
در مناظره حضرت رضا (ع) با رهبران اديان آمده است كه در انجيل نوشته «ابن البرّة ذاهب و البارقليط جاء من بعده و هو ...» فرزند زن نيكوكار (عيسى) رفتنى و بارقليط (يعنى محمد) آمدنى است و او بار تكاليف را سبك مى سازد و هر چيز را براى شما توضيح مى دهد ... (بحار:16)
تبقى عواقب سوء فى مغبّتهالاخير فى لذّة من بعدها النار
(بحار:41/104)
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود : چون به بازار مى رويد خداوند عزّ و جلّ را بسيار ياد كنيد كه ياد خدا كفّاره گناهان و موجب ازدياد حسناتست و تا از غافلان بشمار نيائيد .و از آن حضرت روايت شده كه چون جهت خريد چيزى به بازار مى رويد هنگام ورود به بازار بگوئيد : «اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله» خداوندا به تو پناه مى برم از معامله زيانبخش و سوگند نابحق و پناه مى برم به تو از كساديى مانند كسادى زنى كه در خانه نشسته و خواستگارى ندارد .
از امام صادق (ع) آمده كه فرمود : دوره گرد بازار مباش و خود شخصا كالاهاى حقير مخر زيرا مرد آبرومند ديندار را نشايد كه خود مباشر خريد باشد جز (اشياء حايز اهميتى چون) ملك و برده و شتر (كه در آن عصر كالاى ارزنده بود) .در تاريخ آمده كه روزى اميرالمؤمنين(ع) به بازار بصره رفت ، ديد مردم سرگرم خريد و فروشند . حضرت سخت به حال آنان بگريست سپس فرمود : اى بندگان دنيا و اى خدمتكاران به اهل دنيا اگر شما بدين وضع باشيد كه روز خود را به سوگندهاى دروغ بگذرانيد و شب به بستر خواب بخسبيد و در اين ميان از آخرت خويش غافل باشيد پس كى در صدد فراهم نمودن توشه آخرت بيفتيد و در امر آن سرا بينديشيد ؟! در اين حال مردى پيش آمد و عرض كرد : يا اميرالمؤمنين آخر ما ناچار بايستى معاش خود را تامين كنيم ! فرمود : در پى امر معاش از راه حلال بودن انسان را از عمل آخرت باز نمى دارد جز اينكه بگوئى مى خواهيم احتكار كنيم كه اين نتواند براى شما عذرى باشد ... (بحار:76 و 78 و 103) از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : بازار مسلمين همچون مسجد آنانست كه چون كسى به جائى از (جاهاى عمومى) آن پيشى گيرد تا شب به آنجا اولويت دارد . (بحار:83/382)
ابوالجارود گويد : از امام باقر (ع) راجع به پنير پرسيدم و عرض كردم كسانى ديده ام كه مايه مردار به آن زده اند ؟ فرمود : آيا محض اينكه يك مورد نجس و مايه مردار در آن بوده همه پنيرهاى روى زمين حرام است ؟! به خدا سوگند من خود به بازار مى روم و گوشت و روغن و پنير مى خرم و گمان ندارم كه همه اين بربريها و سياهان (كه گوشت مى فروشند) نام خدا بر ذبيحه شان ببرند . (بحار:65/153) بكر بن حبيب گويد: مردى از امام صادق (ع) در باره پنير كه مايه مردار در آن بكار مى برند پرسيد . فرمود : به درد نمى خورد (نجس است) سپس همانجا درهمى به يكى داد و به وى فرمود : از مسلمانى پنير بخر و بيا و چيزى از او مپرس . (بحار:83/382)
به «كسب و كار» نيز رجوع شود .
مرحوم مجلسى در بحار : 40/259 داستانى مفصل در اين باره نقل مى كند كه خلاصه آن اين است :
در حكومت اميرالمؤمنين (ع) شخصى به خدمت حضرت آمد و گفت : پدرم به اتفاق چند تن به سفر تجارت رفته و پس از مدتى همراهان بازگشتند و مى گويند : پدرت مرده. از مالش پرسيدم مى گويند : او چيزى با خود نداشته . در صورتى كه وى كالاى تجارت با خود برده بوده ، و ما راه اثباتى جز ادعاى آنها نداريم .حضرت همراهان را احضار و هر يك از آنها را به تنهائى بازجوئى نمود و ثابت شد كه دروغ مى گويند ، مال را از آنها گرفت و به وارث داد .
نظير اين داستان را مرحوم كلينى در كافى به سندى صحيح از امام صادق(ع) و آن حضرت از اميرالمؤمنين(ع) نقل كرده كه حضرت دانيال پيغمبر(ع) ـ يكى از پيامبران بنى اسرائيل ـ در دوران كودكى خود به وزير شاه ياد داد كه چگونه ميان آن دو قاضى با آن زن كه وى را به ناروا متهم ساخته بودند داورى كند ، و كار او باعث شد كه آن زن تبرئه گرديده و آن دو قاضى به سزاى عمل خويش برسند . به بحار:14/375 رجوع شود .
اميرالمؤمنين(ع) فرمود : هر بامداد و شامگاه از خشم خداى بپرهيز و از دنياى فريبنده برخود بيمناك باش و در هيچ حال از آن ايمن مباش ، و بدان كه اگر خويشتن را از بسيارى از آنچه دوست دارى بازندارى بخاطر اين كه مبادا آسيبى به تو برسد ، هوا و هوسها تو را به زيانهاى فراوان خواهند رسانيد . بنابراين در برابر هوسهاى سركش ، خويشتن را مانع و بازدارنده ، و در هنگام خشم و غضب بر نفس خويش غالب باش . (نهج : نامه 56)
احمد بن محمد بن يحيى گويد : يكى از دوستانم عازم سفر تجارت بود ، به من گفت: نروم تا اين كه بنزد امام صادق(ع) رفته بر او سلام كنم و در كار خويش با آن حضرت مشورت نمايم و از او بخواهم مرا دعا كند . پس بنزد حضرت رفت و عرض كرد : يا ابن رسول الله ، من در سر سفر تجارت مى باشم ، و تصميم گرفته ام كه تا شما را نبينم و در كارم از شما مشورت نكنم و دعاى شما را بدرقه راه خويش نسازم از اينجا حركت نكنم . حضرت چون سخن وى را شنيد او را دعا كرد و به وى فرمود : بر تو باد به راست گوئى و صداقت ، و اين كه هنگام داد و ستد عيب كالاى خود را پنهان نكنى و مشترى ناشى را فريب ندهى كه فريب دادن چنين كسى ]در حكم[ ربا خواهد بود . و براى مردم مخواه جز آنچه را كه براى خود مى خواهى ، به حق بده و به حق بستان و مترس و اندوهگين مباش كه بازرگان راستگو در قيامت در صف پيامبران و دوستان گرامى خداوند قرار دارد ، و از قسم خوردن اجتناب ورز كه سوگند دروغ ، آدمى را به دوزخ مى برد ، و تاجر فاجر است جز آن كه به حق بدهد و بحق بستاند ... (بحار:91/235)
اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر : سپس به بازرگانان و صنعتگران به ديده دوستى و خيرخواهى بنگر و در باره آنها (به دستيارانت) به نيكى و همكارى سفارش كن ، اعم از آن پيشهورانى كه (در بازار) محل ثابتى (چون مغازه و فروشگاه) دارند و يا آن گروه كه به مال و سرمايه خويش در حركت و رفت و آمدند (چون پيلهوران) و يا گروهى كه به بدن (و كار و صنعت دستى) خود سود مى رسانند زيرا آنان سبب و ريشه هاى تامين مايحتاج مردمند و آنانند كه كالاهاى مورد نياز را از راههاى سخت و جاهاى دور در بيابان و