next page fehrest page  

« ث »

ث :

حرف چهارم از حروف هجاى عربى و پنجم از الفباى فارسى ، از حروف روادف و از حروف مصمته است، در حساب جمل به پانصد دارند .

ثائِب (اسم فاعل از ثوب و ثوبان) :

باد تند كه پيش از باران وزد . مدّ دريا ، مقابل جزر .

ثائِر (اسم فاعل از ثور و ثوران) :

كينه كشنده ، كينه خواهى كه آرام نگيرد تا قصاص نيابد . پيگير قصاص .
اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطب خود كه در آن از انقراض دولت بنى اميه خبر مى دهد مى فرمايد : «... ألا انّ لكل دم ثائراً و لكل حق طالبا ، و إنّ الثائر فى دمائنا كالحاكم فى حق نفسه ، و هو الله الذى لايعجزه من طلب و لا يفوته من هرب» . (نهج : خطبه 104)
و در يكى از نامه هائى كه به معاويه نگاشته چنين آمده : «و زعمت انك جئت ثائراً بعثمان ، و لقد علمت حيث وقع دم عثمان ، فاطلبه من هناك ان كنت طالبا ...» . (نهج : نامه 10)

ثابت (اسم فاعل است از ثبات و ثبوت) :

پابرجا . پايدار .
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرا فى القلوب، و منه ما يكون عوارىّ بين القلوب و الصدور الى اجل معلوم ...» . (نهج نامه 231)

ثابت :

بن ابراهيم بن زهرون ، طبيب حرّانى مكنّى به ابوالحسن . مؤلف مطرح الانظار گويد : كنيت او ابوالحسن و از اطباى مشهور سده چهارم هجرى ، و به وفور علم و حدس صائب معروف بود .
عبيدالله بن جبرئيل گويد : در ايامى كه عضدالدوله ديلمى وارد بغداد شد ابوالحسن ثابت بن ابراهيم در بغداد مقيم و سرآمد اطباى آن ديار بود ، روز ورود عضدالدوله از اطباى بغداد ، اول كس كه نزد او رفت ثابت بن ابراهيم طبيب مزبور و سنان طبيب بودند . عضدالدوله از معرف حال آن دو نفر پرسش فرمود . معرف عرض كرد كه دو طبيب معتبر شهر بغداد مى باشند . عضدالدوله گفت : بحمدالله ما در كمال صحت و عافيتيم و محتاج آنها نيستيم و التفاتى به آن دو طبيب نكرد و هر دو با كمال خجلت به دهليز خانه مراجعت كردند . سنان طبيب كه اصغر سنّا از ثابت بن ابراهيم بود به ثابت گفت كه به ما بسى گران است كه با اين كثرت علم و وفور دانش از نزد اين مرد با اين خفت بيرون آييم ; اگر اجازت دهيد به مجلس برگشته و جوابى كه سزاوار است بر وى عرضه دارم . ثابت قبول كرد و هر دو پيش عضدالدوله معاودت كردند . سنان عرض كرد : اطال الله بقاء الملك همانا كه موضوع علم ما حفظ صحت است و ملك حاجتمندترين تمام مردم است بدان موضوع . عضدالدوله را اين تقرير خوش آمد و فرمود : صدقت يا حكيم . سپس آن دو طبيب را در جرگه اطباى حضور خويش منسلك فرمود .
گويند يك سال پيش از آنكه عضدالدوله مبتلا به مرض اختلال دماغ شود، ثابت بن ابراهيم خبر داده بود . در باب حدس صائب و تقدمة المعرفة آن حكيم در كتب تواريخ حكايات غريبه ذكر كرده اند ; چون اغلب آنها خالى از اغراق نبود ، لذا به ذكر آنها نپرداخت .
وفات ثابت بن ابراهيم بنا به نوشته مورخ خزرجى در يازدهم ذى القعده سنه خمس و ستين و ثلاثمائه (365) در شهر بغداد اتفاق افتاد و تولد او بنا به نوشته مورخ مزبور در شهر ذى القعدة ثلاث و ثمانين و مأتين (283) هجرى در شهر رقة بوده ولى صاحب كتاب مختصر الدول وفات ثابت را در سال سيصد و شصت و نه (369) ضبط كرده است.
از تأليفات حكيم مزبور دو كتاب در ميان اطبا معروف است يكى كتاب اصلاح مقالات يوحنا بن سرابيون و ديگرى اجوبه مسائلى است كه بعضى از اطباى عصر از وى سؤال كرده اند . (انتهى)
قفطى در تاريخ الحكما گويد كه ابوالحسن ثابت بن ابراهيم روز جمعه يازده شب مانده از شوال سال سيصد و شصت و نه در بغداد وفات كرد و مولدش در رقة ، شب پنجشنبه دو شب مانده از ذى القعده سال دويست و هشتاد و سه بود .
دكتر لوكلرك در تاريخ طب عرب آورده است : پدرش ابراهيم نيز طبيب بود و در حرّان مى زيست . ابوالحسن ثابت ، پزشكى مجرب و حاذق بود ابن بطلان در كتاب خود بدانجا كه از معالجه جديد بعض امراض مانند فلج كه قبلاً به وسيله ادويه محرّكه مداوا مى شد بحث كرده ، ذكر او آورده است . ابوالفرج بن العبرى از حدس و حذاقت ثابت امورى حكايت كرده كه بيشتر معرف بى باكى اوست تا غريزه طبى وى و او برادرى داشت به نام هلال بن ابراهيم كه در بغداد طبابت مى كرد و شهرتى داشت و در خدمت امير امراء توزون مى زيست . رجوع به «تاريخ الحكماء قفطى» صفحه 101 ، 111 ، 112 و 115 شود .

ثابت :

بن اسلم بنانى ، مكنى به ابو محمد . تابعى و صاحب حسن بصرى و انس بن مالك است . صاحب صفوة الصفوه از بكر بن عبدالله روايت كند كه ثابت بنانى پارساترين مردم زمان خود بود و نيز از سهل بن اسلم آورده است كه ثابت هر شب سيصد ركعت نماز مى گزارد . وى در بصره مى زيست و كثير الحديث بود . ثابت به سال 123 درگذشت . (دهخدا و طبرى)

ثابت :

بن دينار . به «ابوحمزه ثمالى» رجوع شود .

ثابت :

بن سنان بن ثابت ابن قره صابى حرانى مكنى به ابى الحسن ، طبيب و مورخ و اديب معروف . وفات او به يازده شب از ذى القعده سال 365 گذشته ، بوده است و او را تاريخى است از اول خلافت المقتدر تا سال 360 و هلال ابن محسن را بر اين كتاب تتمه اى است . و نيز او را كتابى است در اخبار شام و مصر در يك مجلد . و او با على بن الراهبة و بختيشوع در خدمت طبابت دربار المقتفى خليفه بودند .
صاحب كتاب مختصر الدول گويد : ثابت در طب ، بارع و به اصول آن ، عالِم و بر گشودن مشكلات فن ، قادر بود و رياست اداره بيمارستان بغداد داشت . مؤلف عيون الانباء به نقل از كتاب تاريخ ثابت گويد : او و پدرش خدمت الراضى بالله كرده اند و ثابت ، خود طبيب المتقى بن المقتدر بالله و المستكفى بالله و المطيع لله بوده است و او خال هلال بن المحسن بن ابراهيم الصابى است و در 363 در گذشته است .
قفطى گويد : ثابت بن سنان در ايام المطيع لله و در امارت ابوالحسن احمد بن بويه الاقطع مى زيست، و پيش از آن مختص الراضى بود ... ثابت ، صاحب كتاب تاريخ مشهوريست و كتابى در تاريخ مشروحتر از آن نوشته نشده است و آن حاوى وقايع سال دويست و نود و اند تا هنگام وفات اوست ، در ماههاى سال 363. و خواهرزاده او هلال بن المحسن بن ابراهيم ، بر آن ذيلى نوشته است و اگر آن دو كتاب نبود بسيارى از وقايع تاريخ اين دو مدت مجهول مى ماند ... هلال بن المحسن گويد : ابوالحسن ثابت بن سنان در شب چهارشنبه يازده شب گذشته از ذى القعده سال 365 وفات يافت . انتهى.
دكتر لوكلرك گويد : ثابت بن سنان در بيمارستان ، طب را بر اساس تعليمات بقراط و جالينوس تدريس مى كرد و تأليفاتى در طب ندارد و آنچه او را مورد نظر قرار داده مأموريتى است كه در معالجه ابن مقله وزير و خوش نويس معروف به او داده شد و در تاريخ خود داستان تيره روزى آن مرد هنرمند را آورده است او برادرى داشت به نام ابراهيم كه به علم نجوم مى پرداخت و فرزندى به نام اسحاق كه طب آموخت . (انتهى)
مآخذ : الفهرست ابن النديم . عيون الانباء ابن ابى اصيبعة . تاريخ الحكماء قفطى . معجم الادباء ياقوت حموى . تاريخ طب . عرب ، لوكلرك .

ثابت :

بن شريح انبارى ابواسماعيل صائغ ، وى از امام صادق (ع) روايت كند و بيشتر رواياتش بواسطه ابوبصير و حسين بن علاء است . او در نقل موثق است . (جامع الرواة از خلاصه و نجاشى)

ثابت :

بن عبدالعزيز لغوى . ياقوت گويد : او صاحب كتاب خلق الانسان است و يكى از علماى لغت است و از ابى عبيد قاسم بن سلام و ابى الحسن على بن المغيرة بن الاثرم و اللحيانى و ابى نصر احمد بن حاتم و سلمة بن عاصم التميمى و ابى عبدالله محمد بن زياد و ديگران روايت كند و از او ابوالفوارس داود بن محمد بن صالح المروزى النحوى معروف به صاحب ابن سكيت و پسر وى عبدالعزيز ابن ثابت روايت كنند و نام ابى ثابت ، پدر او عبدالعزيز است و او از اهل عراق مردى جليل القدر و موثوقٌ به و در لغت مقبول القول بود و به وراق ابى عبيد شهرت داشت (انتهى) و صاحب روضات الجنات گويد : و ظاهر اين است كه اين مرد بعينه همان ثابت بن ابى ثابت على بن عبدالله الكوفى الصفدى است ; يعنى همان كس كه باز ياقوت نقل كرده است و گويد كه وى از كبار كوفيين است مثل اصحاب ابى عبيد بن السلم نحوى لغوى . و فصحاء عرب را ديده است و كتبى چون مختصر فى العربية ، خلق الانسان ، الفرق ، خلق الفرس ، الزجر ، الدعاء ، الوحوش و كتاب العروض دارد چنانكه صاحب طبقاة النحاة نيز همين معنى را تقويت كند و به قولى اسم پدر او سعيد و بعضى محمد گفته اند و بنابراين او غير از ابى الفتح ثابت بن محمد الجرجانى الاندلسى النحوى است كه او نيز در عربيت امام و قيّم به علم منطق بود و جمل زجاجى را شرح كرده است و از ابن جنى و از ابن عيسى الربعى روايت دارد و باديس عميد صنهاجه او را به تهمت قيام بر امير با پسر عم او ، در محرم سال 431 بكشت .

ثابت :

بن قرّة الحرانى . مكنّى به ابى الحسن . يكى از مردم حران . او در ايام معتضد بالله عباسى به بغداد رفت و به مطالعه علوم حساب و هندسه و هيئت و نجوم و منطق مشغول گشت . ولادت او در 221 هجرى بحرّان و وفات وى بسال 288 بود . ثابت از مترجمين كتب علمى يونان بزبان عربى است .
ابن النديم گويد : ثابت بن قرة بن مروان بن ثابت بن كرايا بن ابراهيم بن كرايا بن مارينوس بن سلامويوس . مولد او به سال 221 و وفات او به سال 288 به سن هفتاد و هفت سالگى بود و او در اول بحرّان شغل صيرفى مىورزيد و گفته اند او نزد محمد بن موسى تعليم يافت و از كتب اوست : كتاب حساب الأهلة . كتاب فى سنة الشمس . كتاب فى استخراج المسائل الهندسية . كتاب فى الأعداد . كتاب الشكل القطاع . كتاب فى الحجة المنسوبة الى سقراط . كتاب ابطال الحركة فى فلك البروج . كتاب فى الحصى المتولد فى المثانة . كتاب وجع المفاصل و النقرس . كتاب رسالته فى السبب الذى من اجله جعلت مياه البحار مالحة . كتاب فى البياض الذى يظهر فى البدن . كتاب رسالته الى دانق . كتاب جوامعه لكتاب جالينوس فى الادوية المفردة . كتاب فى الجدرى و الحصبة . (انتهى)
و نيز او راست : اصلاح اگرثاوذوسيوسو ترجمه اقليدس و ترجمه كتاب اصول الهندسة منالاوس و كتاب تفسير عربى كلام ارسطاطاليس در هاله و قوس قزح ، تأليف اثافر و ديطوس و نقل كتاب جغرافياى بطلميوس و ترجمه تفسير ببس رومى از كتاب بطلميوس و اصلاح نقل قديم مجسطى و اصلاح نقل قديم بهتر است . بيهقى در تتمه صوان الحكمه (متن صفحه 6) گويد : ثابت در اجزاء علوم حكمت كامل و متبحر بود .
شهر زورى در نزهة الارواح آورده است او جد محمد بن جابر بن سنان ، صاحب رصد معروف است و در زمان معتضد عباسى ، مقرب درگاه خلافت بود و در علت تقرب او به خليفه عباسى ، آرند كه موفق ، وقتى پسر خود ، معتضد را در خانه اسماعيل بن بلبل حبس كرد و اسماعيل به ثابت امر كرد تا نزد او رود و او را به اخبار فلاسفه و قصص و روايات جميله و مطالب علميه ، سرگرم دارد . ثابت همه روزه به ديدن معتضد مى رفت و او را از اخبار و سير گذشتگان و مسائل فلسفى و حكايات ادبى ، مستفيض مى كرد وقتى كه معتضد به خلافت رسيد حقوق زمان نكبت را منظور داشته و مال فراوان به وى عطا كرد و او را اجازه جلوس مى داد.
و گويند روزى خليفه در بوستانى مشغول تماشا بود و دست بر روى دست ثابت داشت ناگاه دست بكشيد بدانسان كه ثابت را وحشت آمد و علت آن را پرسيد . خليفه گفت : من به خطا دست بالاى دست تو نهاده بودم و «العلم يملو و لا يملى عليه» .
و از مصنفات ثابت است ; كتاب ذخيره در طب كه كمتر كتابى به خوبى آن تأليف شده است .
ثابت چون به طريقه صابئين بود و رياست اين فرقه در بغداد به او مفوض شده بود ، ابن ابى اصيبعة در عيون الانباء آورده است : ثابت از صابيان مقيم حران و صيرفى بود و چون محمد بن موسى از روم بازگشت و فصاحت ثابت را بديد ، او را به خود نزديك گردانيد و گويند كه او نزد محمد بن موسى تعليم يافته بود و محمد او را به خدمت معتضد برده در جمع منجمان در آورد و اين اصل و آغاز رونق كار و رياست صابيان در بغداد نزد خلفا بود .
در زمان ثابت بن قره در صناعت طب و جميع اجزاء فلسفه ، كس مانند او نبود . او تصانيف نيكوى مشهور دارد و جماعتى كثير، از اهل و اعقاب او در مهارت ، در علوم ، به او نزديك و شبيه شدند . ترجمه هاى ثابت ، نيكو و خوش عبارت است . او به زبان سريانى و ديگر السنه ، معرفت بسيار داشت ... تولد ثابت در حران روز پنجشنبه صفر به سال 211 و وفات او در سال 288 و عمرش 77 سال بود .

ثابت :

بن قيس بن شمّاس انصارى از اصحاب رسول خدا (ص) و يكى از فصحا و شعراى عرب است . در غزوه بنى قريظه و مريسيع شركت نمود و بسال 11 در عهد ابوبكر در جنگ يمامه به شهادت رسيد . (حبيب السير)

ثابت :

غلام ابوذر غفارى . در امالى ابن الشيخ از او نقل شده كه گفت : در واقعه جمل من در سپاه على (ع) بودم هنگامى كه عايشه ، ام المؤمنين ، را در برابر خويش ديدم به شك افتادم ولى چون ظهر شد شكّم برطرف گشت و به جنگ پرداختم ، پس از چندى به نزد ام سلمه ، همسر پيغمبر (ص) ، رفتم و ماجرا را به وى گفتم . وى گفت : احسنت ! كار نيكى كردى كه در ركاب على جنگيدى ، از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود : «على با قرآن است و قرآن با اوست ; اين دو از يكدگر جدا نگردند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند» . (بحار: 22/222)

ثار ، ثَأر :

خونخواهى . خون (ريخته شده ، مقتولى كه در صدد انتقام از قاتلش باشند) . اميرالمؤمنين (ع) ـ در توبيخ ياران خود ـ : «اقوم فيكم مستصرخا و اناديكم متغوِّثا ، فلا تسمعون لى قولا ... فما يدرك بكم ثار و لا يبلغ بكم مرام» . (نهج: خطبه 39)

ثاقِب :

اسم فاعل از ثقوب . مضىء . روشن . فروزان . تابان . رخشان . تابنده. (الاّ من خطف الخطفة فأتبعه شهاب ثاقب)(صافات : 10) . ( و السماء و الطارق * و ما ادراك ما الطارق * النجم الثاقب ) . (طارق:3)

ثاكِل :

اسم فاعل از ثكل ; فرزند مرده . فرزند يا دوست گم كرده .

ثالِث :

سوم . سه ديگر . (لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة)(مائده:73) . (اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعزّزنا بثالث)  . (يس : 14)

ثامِن :

هشتم . (و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم) . (كهف : 22)

ثانَوى :

منسوب به ثانى . دومين . عادت طبيعت ثانوى است .

ثانى :

دوم . (اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار)(توبه : 40) . برگرداننده : (ثانى عطفه ليضلّ عن سبيل الله) (حج : 9) . ثانى اثنين : دوم دو ، يكى از دو . مجازا همتا ، مثل و مانند و نظير .

ثاوِى :

فرود آينده . اقامت دراز كننده. مقيم . (و ما كنت ثاويا فى اهل مدين تتلوا عليهم آياتنا ولكنّا كنّا مرسلين ) (قصص : 45) . اميرالمؤمنين (ع) : «ايّها الناس ! انظروا الى الدنيا نظر الزاهدين فيها ، الصادفين عنها ، فانها ـ والله ـ عمّا قليل تُزيل الثاوِىَ الساكِنَ ، و تفجع المترف الآمن ...» . (نهج: خطبه 103)

ثَبات :

قرار . استقرار . پابرجائى . ثبات ايمان : پايدارى ايمان ، خلاف موقت بودن ايمان و سست بودن آن .
ابان بن سويد گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : چه چيزى در بنده ، موجب ثبات ايمان او مى گردد ؟ فرمود : «آنچه كه آن را ثابت مى دارد ، ورع (پرهيز از گناه) است ، و آنچه ايمان را از دل بيرون مى كند ، طمع است» . (بحار: 70/304)

ثُبات :

جِ ثُبَة . گروهها . گروههاى سوارگان . (فانفروا ثُبات أو انفروا جميعا) ; دسته دسته به جنگ خارج شويد و يا همگى و دستجمعى كوچ كنيد . (نساء : 71)

ثَبات قدم :

پايدارى . (ربّنا افرغ علينا صبرا و ثبّت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين) (بقره : 25) . (ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبّت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين) . (آل عمران : 147)

ثَبت :

قرار دادن . بر جاى بودن . استوارى . پايدارى . حجت . دليل . برهان . (يا ايّها الذين آمنوا اذا لقيتم فئةً فاثبتوا ...)  ; اى مؤمنان ! هرگاه با فوجى از دشمن روبرو گرديديد پابرجاى و استوار باشيد و خداى را پيوسته ياد كنيد ، باشد كه پيروز گرديد . (انفال:45)
امام باقر (ع) : «الصلاة عمود الدين ، مثلها كمثل عمود الفسطاط ; اذا ثبت العمود ثبت الاوتاد و الاطناب ، و اذا مال العمود و انكسر لم يثبت وتدٌ ولا طنب» : نماز ستون دين است كه به عمود خيمه مى ماند ، اگر عمود استوار و پابرجا بود ميخها و طنابها ثابت مى مانند ، و اگر ستون خميده شد يا شكست نه ميخى مى ماند و نه طنابى كارساز تواند بود . (وسائل:4/27)

ثَبَج :

ميانه هر چيز . اميرالمؤمنين(ع) ـ فى تعليم الحرب ـ : «و عليكم بهذا السواد الاعظم و الرواق المطنّب ، فاضربوا ثَبَجَهُ ...». (نهج : خطبه 66)

ثَبْط :

ثبط از امر : بازداشتن از كار و بر تأخير و درنگ داشتن . (ولكن كره الله انبعاثهم فثبّطهم) . (توبه : 46)

ثُبوت :

ايستادن ، بر جاى ماندن . ( و لا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم فتزلّ قدم بعد ثبوتها) (نحل : 94)

ثُبور :

زيان ، خسران . ويل ، واى . ( و اذا القوا منها مكانا ضيّقا دعوا هنالك ثبورا* لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا * و ادعوا ثبورا كثيرا) (فرقان : 13 ـ 14)

ثُبَة :

جماعت ، گروه ، گروه دلاوران. ج : ثُبات . به «ثُبات» رجوع شود .

ثُبَير :

كوهى است به ظاهر مكه ، مشرف بر مشعر كه قله مرتفعى دارد . معاوية بن عمار از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: «مردم جاهليت (كه اهل غارت و چپاول بودند) هرگاه مى خواستند به جائى به غارت روند ، به يكديگر مى گفتند : «اشرق ثبير» (كوه ثبير روشن شد) ، يعنى نزديك است خورشيد طلوع كند برخيزيد به غارت رويم . (بحار:99/267)

ثَجّ :

روان شدن آب . روان كردن آب و خون قربانى و جز آن . آب ريختن .

ثَجّاج :

فروريزنده . ريزان . روان شونده. سيّال . (و انزلنا من المعصرات ماءً ثجّاجا) ; و از ابرهاى متراكم آبى ريزان نازل نموديم . (نبأ:14)

ثِخَن :

ستبر گرديدن . ستبرى . قطر . ضخامت . حجم .

ثَدْغ :

شكستن و شكافتن سر را .

ثَدْى ، ثِدى ، ثدى :

پستان زنان يا عام است حيوانات را . ابن حاج گويد : پستان مردم را «ثدى» گويند و پستان بهائم را «ضرع» . اميرالمؤمنين (ع) : « و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه » . (نهج : خطبه 5)

ثَراء :

بسيارى مال . توانگرى . دارائى .

ثَرثار :

رودخانه (مجمع البحرين) . محلى كه چشمه هاى با آب فراوان در آن باشد (المنجد) . شهر يا وادى بزرگى كه موقع فراوانى باران طولش بسيار بود ولى به تابستان ، در آن جز بركه هاى كوچك و چشمه هاى شور و جزئى آب چيزى نيست ... (مراصد الاطلاع)
داستان ثرثار ، در تاريخ معروف است ; منطقه سبأ در يمن كه خداوند آنها را به نعمتهاى فراوان متنعم كرده ، رود آب و چشمه هاى زياد مزارع و باغاتشان را آبيارى مى نمود ، وفور نعمت و ازدياد ثروت ، آنان را به طغيان كشيد ، كفران نعمت نمودند و سرانجام خداوند نعمت از آنها بستد و آنها را به خاك مذلّت نشاند .
از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود : «من چون غذا مى خورم آنقدر انگشتانم را مى ليسم كه بيم دارم خادمم مرا به حرصِ به خوردن منسوب دارد ولى چنين نيست بلكه داستان اهل ثرثار را به ياد مى آورم كه آنان مردمى بودند كه خداوند آنها را نعمت فراوان عطا كرده بود آنچنان كه نان را از مغز گندم مى خورند ، آنها كفران نعمت نمودند تا آنجا كه كثافات كودكانشان را به نان پاك مى كردند . روزى يكى از بندگان صالح خدا ، زنى از آنها را ديد كه بچه اش را با نان پاك مى كرد ، به وى گفت : واى بر شما از خدا بترسيد و نعمت را از خود مرانيد . زن گفت : ما را به گرسنگى مى ترسانى ; مگر اين رود پر آب نمى بينى ؟! تا اين آب هست ، مردم اين منطقه را از گرسنگى بيمى نباشد . سرانجام خداوند بر آنان خشم نمود و رود آبشان را بخشكانيد و آسمان از باريدن و زمين از روياندن باز ايستاد و كارشان به آنجا كشيد كه همان نانهاى آلوده به كثافات
را كه چون كوهى به هم انباشته بود با ترازو ميان خود توزيع مى نمودند . (سفينة البحار)

ثَرْد :

نان در كاسه شكستن ، تريد كردن نان را . رسول الله (ص) : «بورك لامتى فى الثرد و الثريد» . و قال جعفر : «الثرد ما صغر و الثريد ما كبر» . (بحار:66/80)

ثَرْم :

شكستن دندان كسى را به زدن.

ثَرْوان :

مرد بسيار مال .

ثَروت ، ثروة ، ثراء :

دارائى . توانگرى . ثروت فى حد ذاته در اسلام ، ممدوح و ستوده است و آنچه را كه اسلام در اين باره ، مردم را از آن برحذر داشته تعلق به ثروت و تكيه نمودن به آن و افتخار و مباهات به آن است كه آدمى بر اثر خامى و ضعف نفس ، به جاى اينكه به خدا تكيه كند ، به ثروت تكيه مى كند و به جاى اينكه خويشتن را به امتيازات انسانى زيور كند ، مال و ثروت را زيور خويش داند و به جاى اينكه مال و ثروت را به خدمت گيرد ، خود را در خدمت مال و ثروت قرار مى دهد . (نگارنده)
در حديث آمده كه چون آيه (و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله ...) (آنان را كه زر و سيم گنجينه مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند به عذابى دردناك مژده ده) (توبه: 34) ، نازل شد ، پيغمبر (ص) فرمود : «هر مالى كه حق شرعى آن ادا شود ، گنج ( كه در آيه از آن نكوهش شده ) نمى باشد هر چند به زير هفت طبقه زمين بود . و مالى كه زكات ( و حق خدائى ) آن داده نشود گنج است گرچه بر روى زمين باشد . (بحار: 73/139)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «الا و انّ من النعم سعة المال» بدانيد كه از جمله نعمتهاى خدا كه به بندگان ارزانى داشته فراوانى مال و ثروت است . (نهج : حكمت 381) و فرمود: «ثروت در غربت ، وطن است و تهيدستى در وطن ، غربت» . (بحار:72/46)
معمّر بن خلاّد گويد : از امام موسى بن جعفر (ع) شنيدم مى فرمود : «روزى مردى به خدمت امام صادق (ع) آمد و خيرخواهانه به حضرت عرض كرد : بهتر نيست اين اموال پراكنده خويش را يكجا فراهم كنيد كه جمع و جورتر باشد و بهره بيشترى از آن توان برد ؟! فرمود : خير ، من خود اين كار كرده ام كه اگر بخشى از آنها را آسيبى رسد بخش ديگر سالم ماند ، و بالاخره صندوق ، همه آنها را در خود جمع مى كند» . (بحار: 47/58)
حضرت رضا (ع) ضمن سخنانى به بزنطى ( يكى از ياران آن جناب ) فرمود : «آنچه را كه خداوند براى مؤمنان در آخرت ذخيره نموده ، از اين مال و ثروت دنيا بهتر و ارزنده تر است ; زيرا ثروتمند همواره در اين خطر است كه مبادا حقى را كه خداوند در مالش معين كرده نپردازد و به صاحبش ادا نكند . به خدا سوگند كه من هر گاه مالى به دستم مى رسد همواره در بيم و هراسم تا گاهى كه حق خدائى آن را بپردازم» . (بحار:49/105)
عبدالاعلى مولى آل سام گويد : روزى به امام صادق (ع) عرض كردم : مردم شما را مردى ثروتمند مى دانند ! فرمود : «مال دار بودن كه عيب نيست» ! سپس حضرت داستان مفصلى از اميرالمؤمنين (ع) بازگو نمود كه مختصرش اين است : روزى اميرالمؤمنين (ع) ـ پيش از خلافت ظاهرى ـ با لباس ژوليده اى از كنار جمعى از بيت قريش مى گذشت ، شنيد كه مى گويند : على اين روزها تهيدست شده است . حضرت محض شنيدن اين سخن فورا به نماينده خود كه مسئول تقسيم محصول املاك آن حضرت ميان خانواده هاى مستمند بود ، فرمود : «از اين تاريخ تا فلان روز خرماها را به كسى مده و همه را بفروش و پول آنها را در ظرفهاى خرما انباشته ساز و در ميان انبار خرما نهاده مرا خبر كن» . در موعد مقرر نماينده حضرت آمد و گفت : پول آماده است . حضرت به وى فرمود : «چون من به اتفاق جمعى به محل انبار خرما بيايم تو به عنوان اينكه خرما بياورى سرپائى به ظرف درهمها بزن كه روى زمين ، پخش شود» .
آنگاه حضرت همان چند نفر قريشى را با خود به كنار انبار برد و به نماينده اش فرمود : «برو از آن بالا چند ظرف خرما بياور» . وى همانگونه كه بالا مى رفت پاى خود را به ظرف پول زد و ظرف بيفتاد و درهمها روى زمين پخش شد . آنها گفتند : اينها چيست ؟ فرمود : «اين از آن همان كسى است كه مردم او را ندار مى شمردند» . سپس به نماينده خود فرمود : «اينها را چون گذشته ، ميان خانواده هاى فقير توزيع كن» . (بحار:41/125)
ابوبصير از امام صادق (ع) نقل كند كه فرمود : «روزگارى در ميان مردم مدينه شايع شد كه امام حسن (ع) تهيدست و ندار شده . حضرت چون شنيد مبلغ هزار درهم از كسى به وام گرفت و سپس آن را به آنكس كه در تقسيم صدقات نماينده آن حضرت بود بداد كه ميان فقرا تقسيم كند . مردم چون چنين ديدند گفتند : معلوم مى شود حسن بن على (ع) ثروتمند است» . (بحار:43/351)
محمد بن كعب قرظى گويد : از اميرالمؤمنين على (ع) شنيدم مى فرمود : «روزگارى در عهد رسول خدا (ص) از فرط گرسنگى سنگ به شكم مى بستم ، و اكنون چهل هزار دينار ، زكات اموال من است» (ربيع الابرار : 2/147) . به «توانگرى» نيز رجوع شود .

ثروت دوستى :

محبت به مال و ثروت . وابستگى و دل دادن به ثروت ، خصلتى نكوهيده و ناستوده و مهلك .
حماد بن بشير گويد : از امام صادق (ع) شنيدم فرمود : «اگر دو گرگ گرسنه به جان گله گوسفندى بى چوپان بيفتند ، يكى از اين سر گله و ديگرى از آن سر ، ضايعات و تلفاتى كه به بار آورند بيشتر نباشد از ضايعاتى كه بر اثر دوستى مال و مقام بر دين مسلمان وارد مى شود . (بحار:73/24)

ثروتمند :

دارا . توانگر . مالدار . به «توانگر» رجوع شود .

ثَروى :

زن بسيار مال .

ثَرى :

خاك . خاك تر . (له ما فى السموات و ما فى الارض و ما تحت الثرى) ; خداى راست آنچه در آسمان و زمين و آنچه در زير خاك است . (طه:6)
اميرالمؤمنين (ع) : «و يطول فى الثرى حلولها» . (نهج : خطبه 223)

ثَرِىّ :

غنى . توانگر .

ثُرَيّا :

مصغّر ثروى . پروين .

ثَريد :

معرّب تريد ; نوعى از طعام كه نان شكسته در كاسه ريزند و آن را با نان خورش مايع تر كنند . روى بكر بن عيسى قال : كان على (ع) يقول : «يا اهل الكوفه اذا انا خرجت من عندكم بغير راحلتى و غلامى فلان فانا خائن ، فكانت نفقته تأتيه من غلته بالمدينة بينبع، و كان يطعم الناس منها الخبز و اللحم ، و يأكل هو الثريد بالزيت» . قال الزبير : و انما سمى هاشم هاشما لهشمه الثريد ، و كان اسمه عمرو (شرح نهج : 15/206 و 2/34) . و عن النبى (ص) مدح الثريد . و عن الصادق (ع) : «اطفئوا نائرة الضغائن باللحم و الثريد» (بحار:62/280) . فى الحديث : «اول من ثرد الثريد ابراهيم (ع) و اول من هشم الثريد هاشم» (بحار:66/79) . به «تريد» رجوع شود .

ثَعالِب :

جِ ثعلب ; روباهان . نقل است كه در عصر جاهليت ، روزى عربى از كنار بتى كه در بيابان نصب شده بود مى گذشت ، روباهى را ديد كه بر آن ادرار مى كرد ، اين بيت شعر به زبان راند :

أ ربّ يبول الثعلبان برأسهلقد ذل من بالت عليه الثعالب

ثعَالبى :

منسوب به ثعالب ، آنكه اشتغال به عمل پوست روباه دارد . (سمعانى)

ثَعالبى :

علاّمه ابومنصور ، عبدالملك بن محمد بن اسماعيل نيشابورى (350 ـ 429) از دانشمندان بزرگ و جامع الابعاد عصر خويش بوده ، شعرى زيبا و نثرى شيوا داشته ، در فن تأليف سرآمد بوده ، كتب متعدده اى به يادگار نهاده كه از آن جمله است : كتاب نفيس يتيمة الدهر، و كتاب فقه اللغة و سحر البلاغة ، و من غاب عنه المطرب ، و غرر اخبار ملوك الفرس ، و لطائف المعارف ، و طبقات الملوك ، و الاعجاز و الايجاز ، و خاصّ الخاصّ ، و مكارم الاخلاق ، و نثر النظم و حلّ العقد ، و ثمار القلوب فى المضاف و المنسوب ، و سرّ الادب ، و الكناية و التعريض ، و المونس الوحيد ، و الامثال ، و اللطائف و الظرائف .
بدين سبب او را ثعالبى گويند كه وى پوست روباه مى خريده يا از آن پوستين مى ساخته است . (اعلام زركلى)

ثُعالة :

روباه ماده . نام موضعى است كه در شعر امرؤ القيس آمده .

next page fehrest page