next page

fehrest page

back page

ثَعالى :

جِ ثعلب . « عجائز مثل الثعالى خمسا » .

ثُعبان :

مار بزرگ . اژدها . (فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين) . (اعراف:107)

ثَعلَب :

روباه . ج : ثَعالِب و ثَعال .

ثَعلَب :

ابوالعباس ، احمد بن يحيى بن زيد بن سيار ، مولى بنى شيبان ، معروف به ثعلب ; امام كوفيين در نحو و لغت ، محدّث ، معروف به حفظ و صداقت در نقل حديث ، ثقة حجة . بسال 200 در بغداد متولد شد ، در اواخر عمر به ناشنوائى مبتلى گرديد ، و سرانجام بسال 291 بر اثر لگد اسب درگذشت . از كتابهاى اوست : الفصيح ; قواعد الشعر ; شرح ديوان زهير ; شرح ديوان اعشى ; مجالس ثعلب . كه همه اينها به چاپ رسيده . و نيز : معانى القرآن ، ما تلحن فيه العامة ، معانى الشعر ، الشواذّ ، اعراب القرآن ، و جز آن . (ذيل ربيع الابرار)

ثعلبة :

بن حاطب ، صحابى انصارى . وى غزوه بدر را درك كرد و تا گاه خلافت عثمان بزيست . او از رسول خدا(ص) درخواست تا دعا كند كه خداى تعالى او را مال فراوان عطا فرمايد و رسول (ص) او را دعا كرد و او صاحب اموال و گله هاى مواشى شد و آنگاه كه عامل صدقات براى اخذ زكات نزد وى شد ، او از دادن صدقه سرباز زد و گفت : اين به جزيه مى ماند .
چون اين خبر به پيغمبر(ص) رسيد دو بار فرمود : « ويح ثعلبة » (واى بر ثعلبه) و آيه (و منهم من عاهد الله لان آتانا من فضله ...)در حق وى فرود آمد و چون بشنيد ، به نزد حضرت شد و صدقات خويش را پيش
كشيد و آن حضرت ، صدقه وى را نپذيرفت و به زمان ابوبكر و عمر و عثمان نيز خلفا صدقه او را قبول نكردند.
مقريزى او را منافق و از اصحاب مسجد ضرار شمرده است . (مجمع البيان و دهخدا)

ثعلبة :

بن ميمون كوفى ، مولى بنى اسد، مكنى به ابواسحاق . شيخ نجاشى گفته : وى از بزرگان اصحاب ما (اماميه) بود. به فنّ قرائت و علم نحو و لغت و حديث، معرفتى كامل داشت و به نكوكارى و زهد و عبادت موصوف بود . از دو امام بزرگوار ، ابوعبدالله صادق و ابوالحسن كاظم عليهما السلام روايت مى نمود و او را كتابى است و عبدالله بن مزخرف ، آن كتاب را از ابو اسحاق روايت كند . نقل است كه چون هارون الرشيد به حج مى رفت ، از كوفه عبور نمود به محلى كه به مسجد سمال معروف است رسيد ، ثعلبة بن ميمون در آنجا در غرفه اى كه مشرف بر جاده بود سكنى داشت و به نماز وتر ايستاده به دعا و مناجات اشتغال داشت و ثعلبه مردى فصيح و خوش عبارت بود ، هارون كلام ثعلبه را شنيد و بايستاد و به دعاى ثعلبه گوش فرا داد و از ملازمان هارون ، كسانى كه پيش روى او بودند و آنانى كه از قفاى او مى آمدند ايستادند . هارون زمانى ايستاده دعاى ثعلبه را استماع نمود ، آنگاه به فضل بن ربيع رو كرد و گفت : اى فضل مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم ؟ سپس گفت : ما در شهر كوفه چنين برگزيدگانى داريم . (جامع الرواة و رجال علامه)

ثعلبى :

ابو اسحاق احمد بن محمد نيشابورى يكى از مشاهير فقها و مفسرين ، مولد او به نيشابور بوده و بسال 427 درگذشته ، او راست كتاب تاريخ الانبياء و كتاب تاج العرائس ، و الكشف و البيان فى تفسير القرآن .

ثَغر :

جلوى دندانها . دهان . ثغرالاناء : ثلمه او كسره . جائى كه بيم رخنه دشمن بر آن رود . ج : ثُغور .

ثُغور :

جِ ثغر ; سرحدها و دربندها ميان كفر و اسلام . نام آن قسمت از بلاد شام كه نزديك به قلمرو روم بوده .

ثُفاء :

خردل سفيد . رشاد . سپندان سپيد . تخم تره تيزك است و استرخاء جميع اعضاء را نافع است (برهان قاطع) . عن ابن عبّاس ، قال : قال رسول الله (ص) : «الثفاء دواء لكلّ داء ، ولم يداو الورم و الضربان بمثله» . (بحار:66/244)

ثُفال :

سنگ زيرين آسيا . به فتح نيز بدين معنى آمده . سفره اى كه زير دستاس باز افكنند . آسيا روب .

ثُفل :

دُردى ته نشين آب و دواء و جز آن . تفاله . ثفل التمر : تفاله خرما .

ثَفن :

دفع كردن و راندن .

ثَفَن :

درشت شدن دست و جز آن . پينه بستن دست از كار يا سودگى .

ثَفَنات :

جِ ثَفنة . ذوالثفنات ، لقب على ابن الحسين ، زين العابدين عليه السلام بوده ; زيرا مساجد (پيشانى و كف دستها و سر زانوهاى) آن حضرت از طول سجود ، پينه بسته بود . عبدالله بن وهب راسبى رئيس خوارج را نيز بدين سبب بدين لقب ملقب كرده بودند . (بحار : 86/361)

ثَفِنَة :

پينه زانو و هر جاى بدن كه به زمين رسد .
امام باقر (ع) فرمود : «اثر سجده در پيشانى پدرم آنچنان برآمدگى داشت كه در سال دو بار آن را مى چيد و هر بار پنج ثفنه بود ، از اين جهت مردم آن حضرت را ذوالثفنات مى گفتند» . (بحار:85/161)

ثَقافَة :

زيركى . تيز ذهنى . حذاقت . تثقيف : تهذيب ، تعليم . در مثل است : الصبى لابدّ له من تثقيف و ان كان من قريش او ثقيف . يعنى كودك را بناچار بايستى به تعليم و تهذيب او قيام نمود گرچه از دو قبيله قريش و ثقيف باشد كه به تيز هوشى شهرت دارند . (ربيع الابرار: 1/505)

ثِقال :

جِ ثقيل . گرانها . سنگينها . (هوالذى يريكم البرق خوفاً و طمعاً و ينشىء السحاب الثقال) ; او است كه برق (جهنده از ابر متراكم) به ديد شما قرار مى دهد كه هم شما را (از خشم خدا) بيم دهد و (هم به رحمتش) اميدوار سازد و ابرهاى سنگين به وجود مى آورد . (رعد:12)

ثِقاة :

جِ ثِقة ، شخص طرف اطمينان و مورد اعتماد .

ثَقب :

سوراخ كردن . عنهم ـ عليهم السلام ـ : «المستحاضة اذا ثقب الدم الكرسف اغتسلت لكلّ صلاتين و للفجر غسلا» (وسائل:2/374) . حمّاد بن عثمان ، قال : قلت لابى عبدالله (ع) : رجلٌ اتى غلاماً، أتحلّ له اخته ؟ قال : فقال : «ان كان ثقب فلا» (وسائل:20/445) . عن ابى عبدالله(ع): «انّ ثقب اذن الغلام من السنّة، و ختانه لسبعة ايّام من السنّة» . (وسائل:21/432)

ثقبة :

سوراخ . سوراخ كوچك .

ثِقَل :

گرانى . سنگينى . ( و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فأولئك هم المفلحون ) . (اعراف:8)

ثِقل :

گران . سنگين . بار گران . ج : اثقال . (و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الاّ بشقّ الانفس) . (نحل:7)

ثَقَل :

هر چيز نفيس و گرانبها . جن و انس را ثقلين گويند به جهت عظمت شأن آنها در ميان موجودات روى زمين .

ثِقل اكبر و ثقل اصغر :

ثقل اكبر : قرآن و ثقل اصغر : اهل بيت پيغمبر اسلام (ص) . متخذ از حديث رسول (ص) معروف به حديث ثقلين . به «ثقلين» رجوع شود .
اميرالمؤمنين (ع) : «الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر ؟!» يعنى مگر من در ميان شما به ثقل اكبر (قرآن) عمل نكردم ، و ثقل اصغر (عترت پيغمبر«ص») در ميان شما باقى ننهادم ؟! (نهج : خطبه 87)

ثقلين :

يا ثقلان تثنيه ثقل : دو چيز سنگين ، دو امر گران قدر .
«حديث ثقلين»

از احاديث مشهور متواتره است كه در كتب حديث شيعه و سنى بتكرار و به اسناد مختلف نقل شده و حتى يكى از دانشمندان قرن پنجم هجرى به نام حافظ ابوالفضل محمد بن طاهر بن على بن احمد مقدس ، مشهور به ابن قيسرانى كتابى مستقل به نام «طرق حديث انى تارك فيكم الثقلين » در اين باره نوشته است .
اين حديث را حفاظ و ائمه حديث در صحاح و مسانيد و سنن و معاجم ، به طرق متعدده صحيحه از بيست و چند تن از صحابه رسول الله (ص) نقل كرده اند كه از آن جمله است : على بن ابى طالب (ع) ، زيد بن ارقم ، ابوسعيد خدرى ، جابربن عبدالله ، جبير بن مطعم ، حذيفة بن اسيد ، خزيمة بن ثابت ، زيد بن ثابت ، سهل بن سعد ، ضمره اسلمى ، عامرى ، ليلى غفارى ، عبدالرحمن بن عوف ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن عمر، عبدالله بن حنطب ، عدى بن حاتم ، عقبة بن عامر ، ابوذر ، ابو رافع ، ابو شريح خزاعى ، ابو قدامه انصارى ، ابو هريره ، ابو هيثم بن تيهان ، ام سلمه ، ابن امرئة زيد بن ارقم ، ام هانى و مردانى از بيت قريش . كه چون رسول گرامى اسلام ، اجل خويش را نزديك ديد و دريافت كه روزهاى آخر عمر خود را مى گذراند ، بر اين شد كه امت را درباره مهمترين و ارجمندترين چيزى كه بقاء اسلام و كيان مسلمين بدان بستگى دارد سفارش نمايد كه تكليف مسلمانان پس از درگذشت آن حضرت روشن و مشخص باشد . و آن به تعبير خود حضرت ، عبارت بود از : «ثقلين» دو امر گرانقدر : كتاب خدا و عترت و اهلبيت آن حضرت . پيغمبر (ص) از سه ماه پيش از رحلت خود در مواقع حساس و فرصتهاى مناسب در جمع مسلمين اين وصيت را با لحنى بليغ و
تاكيدات فراوان بيان داشت . از جمله در حجة الوداع در موقف عرفات و در بازگشت از آن سفر در جحفه ، غدير خم و در مسجد مدينه با اعلام عمومى و در مرض موت موقعى كه ديد حجره مالامال جمعيت است .
اكنون متن حديث به طرق محدثين و علماى سنت : ترمذى در كتاب سنن (5/662) از جابربن عبدالله روايت كند كه گفت : رسول خدا را در حج ، به روز عرفه ديدم كه بر ناقه قصواء سوار بود و در جمع مردمان سخن مى راند و شنيدم فرمود : « يا ايها الناس انّى تارك فيكم ما ان اخذتم به لن تضّلوا : كتاب الله و عترتى اهل بيتى » اى مردم من چيزى را در ميان شما به جاى نهاده ام كه اگر آن را داشته باشيد هرگز گمراه نگرديد : كتاب خدا و عترتم اهلبيتم .
ترمذى در همين باب اين حديث را از ابوذر و ابو سعيد و زيد بن ارقم و حذيفة بن اسيد نقل مى كند . حافظ طبرانى در معجم كبير : (3/63) و خطيب در كتاب متفق و مفترق و كنزالعمال به نقل از آن در جلد 1 صفحه 48 از چاپ اول و در مجمع الزوايد (5/95 و 1639 و 10/363 و 268) . و نيز بغوى در مصابيح (2/206) و ابن اثير در جامع الاصول (1/277) و رافعى در تدوين (2/264) و حافظ مزّى در تهذيب الكمال (10/51) و در تحفة الاشراق (2/278) و قاضى بيضاوى در شرح مصابيح و خوارزمى در كتاب مقتل الحسين (1/114) و خطيب تبريزى در مشكوة المصابيح (3/258) و ابن كثير در تفسير خود و زندى در نظم دررالسمطين و مقريزى در « معرفة مايجب لآل البيت النبوى » اين حديث را با خصوصيت ايراد آن در موقف عرفات ذكر كرده اند .
و اما نقل آن در غدير خم به اسناد اهل سنت به واژه غدير در اين كتاب ملاحظه مى فرمائيد .
و اما در مسجد مدينه : ابن عطيه در مقدمه تفسير خود به نام المحرر الوجيز (1/34) گويد : از حضرت رسول (ص) روايت شده كه در آخرين خطبه اى كه ايراد نمود و خود در آن حال بيمار بود فرمود : «ايها الناس انّى تارك فيكم الثقلين انه لن تعمى ابصاركم و لن تضل قلوبكم و لن تزلّ اقدامكم و لن تقصر ايديكم : كتاب الله سبب بينكم و بينه ، طرفه بيده و طرفه بايديكم ، فاعملوا بمحكمه و آمنوا بمتشابهه و احلّوا حلاله و حرّموا حرامه ، ألا و عترتى و اهل بيتى هو الثقل الآخر فلا تسبقوهم فتهلكوا» .
ابوحيان در تفسير خود «البحر المحيط» (1/12) حديث را به همين لفظ آورده ، و ابن حجر در «صواعق محرقه» (75/136) و يحيى بن حسن در كتاب خود بنام «اخبار المدينه» به اسنادش از جابر نقل مى كند كه گفت : پيغمبر (ص) در مرض موت در حالى كه يك دستش به دست على و دست ديگرش به دست فضل بن عباس بود و به آنها تكيه زده بود از حجره بيرون شد و بر منبر نشست و فرمود : « ايها الناس تركت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلّوا : كتاب الله و عترتى اهل بيتى ، فلا تنافسوا و لاتحاسدوا و لا تباغضوا و كونوا اخواناكما امركم الله ثم اوصيكم بعترتى و اهل بيتى ...» .
و اما در مرض موت و در بستر بيمارى : حافظ بن ابى شيبه ، داستان را چنين نقل مى كند : رسول اكرم (ص) در مرض موت خود فرمود : «اى مردم ! من به همين زودى از ميان شما مى روم و مرا به عالم ديگر مى برند و جهت اينكه وظيفه خويش را درباره شما به انجام رسانده باشم دو امر مهم در ميان شما بجاى مى نهم و شما را به آن دو مى سپارم : كتاب خداوند عزوجل و عترتم» . آنگاه دست على را بگرفت و آن را بلند نمود و فرمود: «اين على با قرآن است و قرآن با على ، از يكدگر جدا نگردند تا گاهى كه به كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند و آنگاه بپرسم كه مردم پس از من با شما چه كرده اند» ؟
عصامى در كتاب سمط النجوم العوالى (2/502) حديث را به همين الفاظ نقل نموده . و بزاز در مسند خود به لفظى كوتاهتر ، به نقل از كشف الاستار (3/221) آورده . محمد بن جعفر رزاز به اسنادش از ام سلمه نقل نموده كه گفت : رسول خدا در مرض موت در حالى كه حجره مالامال جمعيت اصحاب بود فرمود ...
ازهرى در تذهيب اللغه (9/78) آورده كه پيغمبر (ص) در مرض موت فرمود : «انى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتى و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض » . ابن حجر در صواعق المحرقه صفحه 89 حديث را به همين مضمون از ام سلمه نقل نموده است .
و اما رواة و مؤلفينى كه اين حديث را بدون ذكر خصوصيات موضع صدور نقلنموده اند ، بيش از حد احصاء است كه به ذكر شمارى از آنها در حد اطلاع اكتفا مى شود : ابن سعد در طبقات (2/194) به سندى مسلسل از آن حضرت نقل كند كه فرمود : «انى أوشك ان ادعى فأجيب و انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى، كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض ، و عترتى اهل بيتى و انّ اللطيف الخبير اخبرنى انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض ، فانظروا كيف تخلفونى فيهما» .
ابن ابى شيبه در مصنف (10/506) و احمد حنبل در مسند (3/14 و 26 و 59 و 4/371 و 5/181 و 182 و 189) و در فضايل الصحابه (170 و 968) و در مناقب على (92 و 114 و 154) و مسلم در صحيح خود (2408) و دارمى در كتاب سنن (2/310) و ترمذى در سنن : كتاب المناقب (3788) از جابر و زيد ، و سيوطى از ابن انبارى در جمع الجوامع (1/307) و در درالمنثور (7/349) در تفسير آيه (المودّة) و نسائى از جابر ، به نقل كنزالعمال (1/870) و ابن جرير طبرى از على (ع) به نقل از سيوطى در جمع الجوامع (2/178) و حافظ بغوى در مسند على بن جعد (2/2805) و حافظ طحاوى در مشكل الآثار (4/368) و حاكم در مستدرك (3/148) ( و گفته اسناد اين حديث صحيح است ) و ذهبى در تلخيص حديث را به ادنى اختلافى ذكر كرده اند .
و اما در كتب حديث شيعه اين حديث فوق حد تواتر است كه جهت رعايت اختصار بدين دو نقل بسنده مى شود :
از على (ع) روايت شده كه روزى رسول خدا (ص) دستور داد در فلان روز همه مسلمانان (مدينه) در مسجد گرد آيند . در روز معين همه در مسجد جمع شدند . آنچنان كه كسى نماند كه نيامده باشد . سپس حضرت به منبر رفت و حمد و ثناى الهى را ادا نمود و فرمود : «اى مردم ! من از جانب رب العزة پيامى به شما دارم و از خود نمى گويم هر كه مرا تصديق كند ، خدا را تصديق نموده و هر كه خدا را تصديق كند ، بهشت او را پاداش بود ، و هر كه مرا تكذيب كند خدا را تكذيب نموده و هر كه خدا را تكذيب كند دوزخ در انتظار او خواهد بود» . آنگاه مرا بخواند و من به منبر برامدم و مرا به پله اى پائين تر از خود بايستاند ، آنچنان كه سر من محاذى سينه آن حضرت بود و حسن و حسين را از راست و چپ خويش بايستاند و آنگاه فرمود : «اى مردم ! جبرئيل از جانب خداوند عزّ و جلّ ، مرا پيامى آورده ، خداى شما به شما اعلام مى دارد كه قرآن ، ثقل اكبر است و اين وصى من و اين دو فرزندم و آن شمار معين از فرزندان آنها كه اكنون در پشت آنها جا دارند ، ثقل اصغر مى باشند و ثقل اكبر گواه ثقل اصغر و ثقل اصغر گواه ثقل اكبر خواهد بود ، هر دو اينها ملازم يكديگرند و از يكديگر جدا نگردند تا با هم بر خدا وارد شوند و خداوند ميان آندو و مردم داورى كند» . (سفينة البحار)
معروف بن خربوذ گويد : روزى در محضر امام باقر (ع) بودم و ابو عبيدالله مولى عباس آن حضرت را حديث مى كرد و گفت : از ابو سعيد خدرى شنيدم مى گفت : آخرين خطبه پيغمبر(ص) آن خطبه بود كه حضرت در مرض موتش بر ما ايراد نمود و در حالى كه به على بن ابى طالب و كنيزش ميمونه تكيه زده بود از خانه بيرون شد و به مسجد آمد و به منبر رفت و فرمود : «اى مردم ! ... «انّى تارك فيكم الثقلين» من دو امر مهم در ميان شما بجاى مى نَهم . اين بگفت و ساكت شد . يكى عرض كرد : يا رسول الله آن دو چه باشند ؟ حضرت به خشم آمد بدان سان كه چهره مباركش گلگون گشت و چون آرام گرفت فرمود : «من اين را نگفتم جز اينكه مى خواستم توضيح دهم ولى نفسم يارى نكرد» . آنگاه فرمود : «رشته رابطى است كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگرش به دست شما خواهد بود و آن قرآن است ، و ثقل كوچكتر ، اهلبيت منند» . سپس فرمود : «من اين را مى گويم ولى من به كسانى كه هم اكنون در صلب مشركانند به عمل به آن اميدوارترم از بسيارى از شما» . و فرمود : «به خدا سوگند هيچ بنده آنها را دوست ندارد جز اينكه خداوند در قيامت او را نورى دهد و ( آن نور به پيش روى او بود) تا اينكه كنار حوض بر من وارد شود ، و هيچ بنده آنها را دشمن ندارد جز اينكه خداوند در قيامت از او رويگردان باشد . امام باقر(ع) فرمود : «عبيدالله آنچه را كه مى داند به ما مى رساند» . (بحار:22/475)

ثُقوب :

جِ ثقب . رخنه ها .

ثُقوب :

روشن شدن ستاره . افروخته شدن . نافذ رأى گرديدن .

ثِقَة :

محل اعتماد بودن . مرد معتمد و امين . اميرالمؤمنين (ع) : «... يا اهل الكوفة ! منيت بثلاث و اثنتين : صمّ ذووا اسماع ، و بكم ذوواكلام ، و عمى ذووا ابصار ، لا احرار صدق عند اللقاء ، و لا اخوان ثقة عند البلاء ...» . (نهج : خطبه 97)

ثقة الاسلام :

محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى . به «كلينى» رجوع شود.

ثقيف :

قبيله اى از عرب و شاخه اى از هوازن كه در جوار شهر طايف مى زيسته اند و گويند : از بقاياى قوم ثمودند . اين قبيله ديرى باج گذار قبيله بنى عامر بودند و سپس قلعه ها و حصارها بنا كردند و در برابر بنو عامر مقاومت نموده خراج از خود بيفكندند و پس از آن به دو شعبه ، به نام احلاف و بنى ملك منشعب گشتند و ميان اين دو شعبه جنگهاى بسيار پيش آمد .
پس از وفات ابوطالب ، رسول خدا(ص) از آنان يارى طلبيد و ايشان جواب رد گفتند. در غزوه هوازن ، هفتاد تن از قوم ثقيف كشته شدند و بقيه در قلاع خويش تحصن جستند و بيست روز ، محاصره آنان به طول كشيد و در آخر مسلمانان راه بر آنان بستند و بنوثقيف ناچار از در طاعت درآمدند و به قبول مسلمانى ، تن دادند و بت خويش را كه لات نام داشت ، بشكستند .
پس از رحلت رسول اكرم (ص) ـ آنگاه كه اكثر مردم جزيره مرتد شدند ـ قوم ثقيف در مسلمانى پابرجا بماندند . از اين قبيله در دوره اسلام ، عده بسيارى از علما و شعرا برخاست . (قاموس الاعلام)
از ابن عباس در تفسير آيه (و ان كادو ليفتنونك عن الذى اوحينا) آمده كه چون هيئت قبيله ثقيف بر پيغمبر(ص) وارد شدند ، به حضرت گفتند : ما با تو بدين شرط ، بيعت مى كنيم كه خم شدن (ركوع و سجود) از ما نخواهى ، و ديگر اينكه بتهامان را خود ، به دست خود بشكنيم ، سه ديگر آنكه بت لات تا يك سال به نزد ما بماند . حضرت فرمود : دينى كه ركوع و سجود در آن نباشد ارزشى ندارد ، و شكستن بتها ، به دست خودتان اشكالى ندارد ، و اما بت لات به هيچ وجه اجازه ماندنش را ندهم . آنها در اين امر اصرار ورزيدند و گفتند : وجوه اموالى مربوط به اين بت مى باشد اجازه ده تا يك سال اين وجوه جمع آورى كنيم و سپس آن را بشكنيم . پيغمبر (ص) خواست اين فرصت به آنها بدهد كه جبرئيل فرود آمد و اين آيه آورد . قتاده گويد : چون جبرئيل قسمت آخر آيه را تلاوت نمود كه مى گويد (ثم لا تجد لك علينا نصيرا ) رسول اكرم(ص) عرض كرد : خداوندا يك چشم به هم زدن مرا به خويش وامگذار . (بحار : 18/203)

ثَقيل :

گران . سنگين . ج : ثِقال و ثُقل و ثُقَلاء . (انا سنلقى عليك قولا ثقيلا)(مزّمّل:5) . (حتى اذا اقلّت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت) . (اعراف : 57)

ثَكالى :

جِ ثكلى . زنان فرزند مرده . بچه گم كرده . زنان عزيز مرده . اميرالمؤمنين (ع) ـ در دعا جهت طلب باران ـ : «الّلهمّ قد انصاحت جبالنا و اغبرّت ارضنا ، و هامت دوابّنا ، و تحيّرت فى مرابضها ، و عجّت عجيج الثكالى على اولادها ...» . (نهج : خطبه 115)

ثَكل :

بى فرزندى . مصيبت زده شدن به مردن فرزند . فرزند مردگى . فى الحديث : «الرجل ينام على الثكل و لا ينام على الحرب» ; آدمى به فرزند مردگى به خواب مى رود ولى به غارت زدگى به خواب نمى رود . (بحار : 47/177)

ثَكلان :

مرد فرزند مرده .

ثُلاث :

سه سه : (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثُلاث و رباع) . (نساء : 3)

ثَلاث :

سه . عادّ معدود مؤنث . ( قال آيتك الاّ تكلّم الناس ثلاث ليال سويّا)(مريم:10) . (ثلاث عورات لكم) (نور:58) . اميرالمؤمنين (ع) : «للمؤمن ثلاث ساعات : فساعة يناجى فيها ربّه ، و ساعةٌ يَرُمّ معاشه ، و ساعةٌ يخلّى بين نفسه و بين لذّتها فيما يحلّ و يجمل ، و ليس للعاقل ان يكون شاخصاً الاّ فى ثلاث : مرمّة لمعاش ، او خطوة فى معاد ، او لذّة فى غير محرّم» (نهج : حكمت 390) . «من لهج قلبه بحبّ الدنيا التاط قلبه منها بثلاث : همٍّ لا يغبّه ، و حرص لا يتركه ، و امل لا يدركه» (نهج : حكمت 229) . «لا يستقيم قضاء الحوائج الاّ بثلاث : باستصغارها لتعظم ، و باستكتامها لتظهر ، و بتعجيلها لتهنُؤ» (نهج : حكمت 101) . «للظالم من الرجال ثلاث علامات : يظلم من فوقه بالمعصية ، و من دونه بالغلبة ، و يظاهر القوم الظلمة» . (نهج : حكمت 350)
ابوعبدالله الصادق (ع) : «كمال المؤمن فى ثلاث خصال : تفقّهه فى دينه ، و الصبر على النائبة ، و التقدير فى المعيشة» (بحار:1/182) . رسول الله (ص) : «لا سهر الاّ فى ثلاث : متهجّد بالقرآن ، او فى طلب العلم ، او عروس تُهدى الى زوجها» . (بحار:1/222)

ثَلاثاء :

سه شنبه . علىّ (ع) : «كنت اوّل الناس اسلاما ، بُعِثَ (ص) يوم الاثنين و صلّيت معه يوم الثلاثاء و بقيت معه اصلّى سبع سنين حتى دخل معه نفر فى الاسلام» . (بحار:38/209)

ثلاثمأة :

سيصد . (ولبثوا فى كهفهم ثلاث مأة سنين و ازدادوا تسعا) . (كهف:18)

ثلاثون ، ثلاثين:

سى . (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) (احقاف : 15) . ( و واعدنا موسى ثلاثين ليلة) . (اعراف:142)

ثَلاثة :

سه . عادّ معدود مذكّر . (قال آيتك الاّ تكلّم الناس ثلاثة ايام الاّ رمزا ) (آل عمران : 41) . اميرالمؤمنين (ع) : «اصدقاؤك ثلاثة ، و اعداؤك ثلاثة ، فاصدقاؤك : صديقك و صديق صديقك و عدوّ عدوّك . و اعداؤك : عدوّك و عدوّ صديقك و صديق عدوّك» . (نهج : حكمت 295)
«الناس ثلاثة : فعالمٌ ربّانىّ ، و متعلّمٌ على سبيل النجاة ، و همجٌ رَعاع ، اتباع كل ناعق ...» . (نهج : حكمت 147)
«الا و انّ الظلم ثلاثة : فظلمٌ لا يُغفَر ، و ظلمٌ لا يترك ، و ظلمٌ مغفور لا يُطلَب . فاما الظلم الذى لا يغفر فالشرك بالله ... و اما الظلم الذى يغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات، و اما الظلم الذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا ...» . (نهج : خطبه 176)
ابوعبدالله الصادق (ع) : «ثلاثة يشكون الى الله عزّ و جلّ : مسجد خراب لا يصلّى فيه اهله ، و عالم بين جهّال ، و مصحف معلّق قد وقع عليه غبارٌ لا يُقرَءُ فيه» . (بحار:2/41)
وعنه (ع) : «انّما الامور ثلاثة : امرٌ بيّنٌ رشده فيتّبع ، و امرٌ بيّنٌ غيّه فيجتنب ، و امرٌ مشكلٌ يردّ حكمه الى الله عزّ و جلّ و الى رسوله ...» . (بحار:2/220)

ثلاثة غسّاله :

كه در شعر حافظ آمده:

ساقى حديث سرو و گل و لاله ميرودوين بحث با ثلاثه غساله ميرود
مراد ، سه پياله شراب است كه به وقت صبح نوشند ، و آن شوينده غمها و شوينده فضول تن و مزيل كدورات بشريه است . (غياث اللغة)

ثُلاثى :

اقثبسه حرفى . نزد علماى صرف عبارت است از اسم يا فعلى كه داراى سه حرف اصلى باشد .

next page

fehrest page

back page