fehrest page

back page

ثُلث ، ثُلُث :

سه يك . يك سوم . ج : اثلاث . سهم ارث مادر اگر ميت ، برادر و فرزند نداشته باشد : (فان لم يكن له ولد و ورثه ابواه فلامه الثلث ، فان كان له اخوة فلامه السدس) (نساء : 11) . و سهم كلالة امى : (و ان كان رجل يورث كلالة او امرأة و له اخ او اخت فلكل واحد منهما السدس فان كانوا اكثر من ذلك فهم شركاء فى الثلث ...) . (نساء:12)
نام خطى از خطوط هفتگانه كه عبارت است از : مناشير ، محقق ، نسخ ، ريحان ، رقاع ، ثلث ، تعليق . و متأخران يك خط ديگر از اين استخراج كرده اند كه نامش نستعليق باشد و اصلش نسخ تعليق است . و ثلث را از آن ثلث گويند كه در آن سوم حصه اصول قلم باشد . (غياث اللغة)
ثلث حدّ اكثر مال «موصى به» كه وارث نتواند آن را امضا نكند ، و اگر بيش از اين بود وارث مى تواند آن را رد نمايد . ابو حمزه ثمالى از يكى از ائمه عليهم السلام روايت كرده كه فرمود : «خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد : اى فرزند آدم ! به سه چيز بر تو تفضل نمودم : آن عيوبى را از تو مستور داشتم كه اگر خانواده ات به آنها آگاه مى شدند ، جسدت را به خاك نمى سپردند ، روزيت وسيع كردم سپس از تو وام خواستم اما تو چيزى را به پيش نفرستادى ، به تو هنگام مرگ مهلت دادم كه از ثلث مالت براى توشه آخرتت استفاده كنى ، ولى از اين
فرصت نيز بهره اى به سود خود نبردى» . (وسائل باب 30 از ابواب احتضار)

ثُلثان :

دو سوم . دو سه يك . سهم ارث دختران متعدد : (فان كن نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك)(نساء:11) . و خواهران : (فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك) . (نساء:176)
ثلثان شدن شراب : جوشاندن شراب تا آنكه دو ثلث آن تبخير شود و يك ثلث بجاى ماند .

ثَلج :

برف . يخ . رسول الله (ص) : «انّ انهار الجنة تجرى فى غير اخدود ، اشد بياضا من الثلج و احلى من العسل ...» (بحار:8/219) . عن ابى عبدالله (ع) : «ان رجلا اتى ابا جعفر (ع) فقال له : اصلحك الله ، انى اتّجر الى هذه الجبال ، فنأتى امكنة لا نستطيع ان نصلى الاّ على الثلج . قال (ع) : الا تكون مثل فلان ـ يعنى رجلا عنده يرضى بالدون ـ و لا يطلب التجارة الى ارض لا يستطيع ان يصلى الاّ على الثلج ؟!» . (بحار:83/314)

ثَلْم :

رخنه كردن در . ترك دادن به . كاستن از . از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در نعت حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ : «لا يثلمه العطاء ولا ينقصه الحباء» . (نهج : خطبه 195)
رسول الله (ص) : «من ادّى الى امّتى حديثا يقام به سنّة ، او يثلم به بدعة فله الجنّة». (بحار:2/152)
عن العالم (ع) : «من شهد على مؤمن بما يثلمه او يثلم ماله او مروّته ، سمّاه الله كذّابا و ان كان صادقا» . (بحار:104/309)

ثُلمَة :

تَرَك . سوراخ . فى الحديث : «اذا مات المؤمن الفقيه ثلم فى الاسلام ثلمة لا يسدها شىء» (بحار : 1/220) . اميرالمؤمنين (ع) : «اذا مات العالم ثلم فى الاسلام ثلمة لا يسدها شىء الى يوم القيامة» (بحار : 2/43) . و عنه (ع) : «لا تشربوا من ثلمة الاناء و لا من عروته» . (بحار:66/469)

ثُلّة :

گروه مردم . جماعت بسيار . ( لاِصحاب اليمين ثلّة من الأولين و ثلّة من الآخرين) . (واقعة : 39 ـ 40)

ثَمَّ ، ثَمَّة :

آنجا .

ثُمّ :

حرف عطف است براى مهلت ، پس . سپس . (ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوأى ان كذّبوا بآيات الله) . (روم:10)

ثِمار :

جِ ثمر ; بر و بارها . ميوه ها . امام صادق (ع) : «من اطعم مؤمنا من جوع اطعمه الله من ثمار الجنة» . (بحار:7/198)

ثِمال :

فرياد رس كه به مهمات قوم خود پردازد . پشت و پناه . كارگزار .

ثمامة :

بن اثال يا آثال بن نعمان دوئلى حنفى . وى زعيم منطقه يمامه بود، هنگامى كه علاء حضرمى از جانب رسول خدا (ص) به سوى منذر بن ساوى مى رفت و از يمامه عبور مى كرد ، ثمامه قصد قتل او را كرد ولى عمويش عامر ، او را به نصيحت از اين امر بازداشت و چون به حضرت خبر رسيد ، فرمود : «خداوندا ! عامر را هدايت فرما و مرا بر ثمامه مسلط گردان» . اتفاقاً ثمامه كه به قصد عمره ، رهسپار مكه بود به يكى از سپاههاى اعزامى پيغمبر (ص) برخورد ، او را دستگير و اسير كرده به مدينه آوردند . حضرت او را به اسلام خواند ، وى نپذيرفت. پيغمبر (ص) فرمود : «اكنون تو را ميان سه امر ، مخير مى گذارم هر يك را خود انتخاب كن : تو را بكشم ؟» ثمامه گفت: اگر چنين كنى شخصيتى بزرگ از ميان برده اى . فرمود: «از تو فدا بستانم ؟» ثمامه گفت : در اين صورت به مالى فراوان دست يابى . فرمود : «بر تو منت نهم و تو را آزاد سازم ؟» ثمامه گفت : در اين صورت مرا سپاسگزار خويش يابى . فرمود : «پس آزادت كردم» . ثمامه گفت : پس «اشهد ان لا اله الاّ الله و انك رسول الله» به خدا سوگند من از نخست مى دانستم كه تو پيغمبرى ولى تا در بند اسارت بودم حاضر نبودم تو را به پيغمبرى بپذيرم . ثمامه از آنجا به مكه شد و عمره را به انجام رساند و اسلام خويش را به مشركان مكه اعلام داشت و گفت : از اين تاريخ كسى حق ندارد بى اجازه پيغمبر (ص) حبوبات خواربار از يمامه به مكه بياورد . چندى بدين منوال گذشت ، مردم مكه به تنگ آمده ، عاجزانه از پيغمبر(ص) خواستار اجازه ورود خواربار از يمامه به مكه شدند و حضرت به ثمامه سفارش نمود و وى حسب دستور آنها را اجازه داد .
ثمامه به اسلام ثابت قدم ماند و حتى پس از رحلت پيغمبر (ص) كه مردم يمامه به فريب مسيلمه ، مرتد گشتند وى سخت با آنها مبارزه نمود ولى جز تعداد كمى را از آنها نتوانست از فتنه نجات دهد . (بحار:19/176 و اسدالغابه:1/24 و استيعاب:207)

ثُمامية :

گروهى از معتزله ; پيروان ثمامة بن اشرس نميرى كه قائل بودند : افعال عباد را فاعلى نيست و افعال به خودى خود توليد شوند ، و معرفت زائيده نظر است و نظر ، واجب است پيش از شرع . و يهود و نصارى و مجوس و زنادقه در جهان ديگر خاك شوند ، نه به بهشت روند و نه به دوزخ ، و كودكان و چهار پايان نيز به همين حكم باشند . و استطاعت سلامت جوارح بدن
است از آفات و بيشتر از فعل تواند بود ، و هر يك از كافران كه آفريننده خود را نشناسد معذور باشد . و معارف به تمامها ضرورى است و آدمى را جز اراده فعلى نيست و ماسواى آن ، حادث است بلا محدث . و جهان و ايجاد آن فعلى است كه از خداى تعالى طبعا صادر شده بالايجاب . از اين رو قائل به قِدَم اين جهان مى باشند . (شرح مواقف و كشاف اصطلاحات الفنون)

ثَمان :

هشت . عادّ معدود مؤنّث . ابوعبدالله الصادق (ع) : «ينبغى للمؤمن ان تكون فيه ثمان خصال : وقوراً عند الهزاهز ، صبوراً عند البلاء ، شكوراً عند الرخاء ، قانعاً بما رزقه الله ، لا يظلم الاعداء ، ولا يتحامل للاصدقاء ، بدنه منه فى تعب ، و الناس منه فى راحة ...» . (بحار:67/268)

ثَمانون :

هشتاد . در حال رفع ، و در حال نصب و جر «ثمانين» .

ثَمانين :

هشتاد ، در حال نصب و جرّ . (والذين يرمون المحصنات ثمّ لم يأتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ولا تقبلوا لهم شهادةً ابدا و اولئك هم الفاسقون) . (نور:4)

ثمانين :

نام شهرى است نزديك جزيره ابن عمر ، بالاى موصل به دامنه كوه جودى . گويند : پس از قرار گرفتن كشتى نوح بر جودى ، هشتاد مرد كه با وى از كشتى فرود آمدند بدين جاى اقامت گزيدند و قريه اى بنا كردند ، از اين رو اين محل را ثمانين ناميدند . (مراصد الاطلاع)

ثمانينى :

عمر بن ثابت ضرير ، مكنى به ابوالقاسم ، از مردم قريه ثمانين ، يكى از مشاهير نحاة ، از شاگردان ابن جنّى . او را در نحو و ديگر اقسام ادب عرب ، تأليف بسيار است ، و از جمله شرح بر لمعه و بر تصريف ملوكى و كتاب المقيد فى النحو (روضات الجنات) . وفات او بسال 482 بوده است .

ثمانينى :

سيد مرتضى علم الهدى . صاحب روضات الجنات در وجه تلقب او به ثمانينى ، گويد : و كان يلقب بالثمانينى لانه احرز من كل شىء ثمانين ، حتى كان عمره ثمانين سنة و ثمانية اشهر .

ثَمانية :

هشت . عادّ عدد مذكر است . (ثمانية ازواج من الضأن اثنين و من المعز اثنين) (انعام : 143) . و چون معدود مؤنث بود ثمان و ثمانى گويند : ( على ان تأجرنى ثمانى حجج) . (قصص:27)

ثَمَد :

آب اندك بى مادّه .

ثَمَر :

آنچه نبات و شجر از خوشه و ميوه و مانند آن به حاصل آورد . (كلوا من ثمره اذا اثمرو آتوا حقه يوم حصاده) (انعام:141). رسول الله (ص) : «انّ الابكار بمنزلة الثمر على الشجر : اذا ادرك ثمارها فلم تجتن افسدته الشمس و نثرته الرياح ، و كذلك الابكار : اذا ادركن ما يدرك النساء فليس لهنّ دواء الاّ البعولة ، و الاّ لم يؤمن عليهنّ الفساد ...» . (وسائل:20/61)
وعنه (ص) : «انّه نهى عن بيع الثمر قبل ان يزهو ، و زهوه ان يحمرّ او يصفرّ» . (وسائل:18/215)
سُئِلَ ابوعبدالله (ع) عن الرجل يمرّ بالنخل و السنبل و التمر ، فيجوز له ان يأكل منها من غير اذن صاحبها من ضرورة او غير ضرورة ؟ قال : «لا بأس» . (وسائل:18/226)

ثَمَرات :

جِ ثمرة . ميوه ها . بارها . ( و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم ) . (بقره : 22)

ثَمَرة :

ميوه . يك ميوه . ميوه اى . بروبار و محصول . ( كلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل ) . (بقره : 25)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «ثمرة العلم معرفة الله» ; محصول دانش خداشناسى است . «ثمرة العقل الاستقامة» ; بار خرد راست زيستن است . «ثمرة الحزم السلامة » ; نتيجه دورانديشى سالم بودن است . «ثمرة الايمان الفوز عندالله» ; ثمره ايمان كاميابى نزد پروردگار است . « ثمرة
الدين الامانة» ; نتيجه ديندارى امين بودن است . «ثمرة الحرص العناء» ; نتيجه حرص گرفتارى است . «ثمرة اللجاج العطب» ; محصول لجاجت سرنگونى است . «ثمرة اليقين الزهادة» ; بازده يقين به خدا بى رغبتى به دنيا است . « ثمرة العجز فوت الطلب» ; بازده بى عرزگى از دست دادن فرصت مطلوب است . «ثمرة الادب حسن الخلق» ; ميوه ادب خوش خوئى است . «ثمرة العجب البغضاء» ; بار خود پسندى دشمنى است . «ثمرة التواضع المحبة» ; بازده فروتنى دوستى (مردم) است . «ثمرة العجلة الزلّه » ; نتيجه شتاب لغزش است . «ثمرة التجربة حسن الانتخاب» ; محصول تجربه
نيكوگزينى است . «ثمرة الزهد الراحة » ; نتيجه كناره گيرى از دنيا آسودگى است . «ثمرة التقوى سعادة الدنيا و الآخرة » ; محصول خداترسى خوشبختى دنيا و آخرت است . «ثمرة الطمع ذل الدنيا و الآخرة» ; بازده طمع خوارى در دنيا و آخرت است . (غررالحكم)

ثمل (به فتح اول و سكون يا فتح دوم):

طعام و آب خورانيدن . سعت عيش . يقال : اختار فلان دار الثمل ، أى : دارالخفض و المقام . بى هوش شدن . مست گرديدن .

ثُمن :

يك هشتم . سهم ارث زوجه با داشتن زوج فرزند را .

ثَمَن :

بها . ارز . نرخ . قيمت . مقابل مثمن . ج : اثمان و اثمُن و اثمِنة . ( و لاتشتروا بآياتى ثمنا قليلا ) . (بقره : 41)
ثمن و مثمن از مقومات و اركان بيع است پس اگر ثمنى در بين نباشد بيعى واقع نخواهد شد زيرا بيع بنابر اينكه مبادله مالى به مالى باشد نسبت و اضافه بين دو مال برقرار خواهد بود و اضافه بدون طرفين تحقق نخواهد يافت و همچنين است اگر بيع به تبديل مالى به مالى تفسير شود زيرا بر اين تقدير نيز به دو طرف بستگى دارد .
همانطورى كه مثمن مى بايست از حيث جنس و وصف و مقدار معلوم باشد و هرگاه از اين جهات مجهول باشد بيع فاسد خواهد بود ، ثمن نيز بايد از اين جهات معلوم باشد و هرگاه از اين جهات مجهول باشد بيع فاسد خواهد بود .
مشاهده ثمن كافى است از حصول علم و اطلاع به آن ، به شرط اينكه از مقادير نباشد و الا تعيين مقدار آن از حيث وزن و عدد لازم است ، پس اگر شخص متاع معينى را به يك مشت پول خريدارى نمايد و معلوم نباشد عدد آن چقدر است معامله باطل خواهد بود .
هرگاه ثمن شيئى مشخصى بوده و مشترى عين آن را تسليم نكرده به جاى آن چيز ديگر داده باشد بايع حق فسخ خواهد داشت . اما اگر ثمن كلى باشد مشترى در تعيين هر فردى از آن كلى ، مختار خواهد بود و به آنچه در دست دارد تعيّن پيدا نخواهد نمود . (كليات : 87 ـ 88)
بعد از وقوع عقد ، ثمن يا مثمن قابل زياده و نقصان نيست خواه تقابض حاصل شده باشد يا نه . پائين آوردن ثمن يا مثمن بعد از عقد يا بالا بردن آن در معنى هبه يا اسقاط و ابراء مقدارى از آن خواهد بود اما عقدى كه صحيحاً واقع شده قابل تغيير و تبديل نخواهد بود .
بلى ممكن است به موجب خيار مجلس يا نوع ديگرى از خيارات آن عقد فسخ شود و عقد ديگرى بين متعاقدين در زائد يا ناقص منعقد گردد .
بنابر اين دادن زياده در ثمن يا مثمن حائز عنوان هبه خواهد بود و براى واهب قبل از قبض حق رجوع ثابت است مگر اينكه به وجهى از وجوه لازم شده باشد . اما كم كردن ثمن در معنى اسقاط و ابراء است و اين وقتى است كه ثمن كلى در ذمه باشد و الا ابراء ، و اسقاط ، موضوعى نداشته و عنوان هبه بر آن صادق خواهد بود . (كليات حقوقى : 89)
اگر ثمن كلى باشد بايع مى تواند قبل از قبض آن را بفروشد و يا آن را به مشترى بخشد نهايت آنكه بخشيدن آن در معنى اسقاط است و نيز مى تواند آن را به كسى كه مديون او است حواله دهد در اين صورت مشترى به كسى كه حواله به او شده خواهد داد .
اميرالمؤمنين (ع) : «الا حرّ يدع هذه اللّماظة لأهلها ؟ انه ليس لأنفسكم ثمن الاّ الجنة ، فلاتبيعوها الاّ بها» : آيا آزادمردى هست كه اين ته مانده دنيا را به اهلش واگذارد ؟ كه جانهاى شما را جز بهشت بهائى نبود ، پس آن را جز به بهشت مفروشيد (نهج : حكمت 456) . امام جواد(ع) : «التفقّه ثمن لكل غال و سلّم الى كل عال» : ژرف دانى ، هر گران بها را بها و هر رتبه بلند را نردبان است (بحار:1/218) . رسول الله (ص) : «التوحيد ثمن الجنة» : يكتاپرستى بهاى بهشت است . (بحار:3/3)

ثمود :

نام يكى از قبايل قديم عرب . مسكن اين قبيله در حجر ميان حجاز و شام بوده ، و چنان كه انسان شناسان گويند اين قوم از نسل ثمود بن جاثر بن ارم بن سام بن نوح عليه السلام مى باشند ; قومى بودند روستائى ، كه رفته رفته شهرهائى برپا نموده ، از سنگهاى جسيم ; مصانعى در ميان صخره ها بر آوردند ، آنان بت مى پرستيدند . خداوند ، صالح را به نبوت بر آنان مبعوث ساخت ، وى مردمان را به خداى خواند و به اعجاز شترى از تخته سنگى بر آورد ، اما قوم ثمود همچنان به عبادت بتان اصرار مىورزيدند ، و سرانجام آن شتر را پى كردند و در اين وقت عذاب صيحه بر ايشان فرود آمد و آن آوازى بود سخت مدهش از جانب آسمان كه دلهاى آنان در سينه ها ببريد و بمردند . (قاموس الاعلام)
بقيه داستان را ذيل واژه «صالح پيغمبر» ملاحظه كنيد .

ثَمِيلَة :

بقيه آب و طعام در شكم . عُرِضَ الشراب على اعرابى ، فقال : انا لا اشرب الاّ على ثميلة . (ربيع الابرار: 2/683)

ثَميمة :

ابريق سربسته .

ثمين :

گران بها . پر قيمت . بيش بها . موسى بن جعفر (ع) ـ فى حديث ـ : «تعاهدوا ـ عبادالله ـ نعمه باصلاحكم انفسكم ، تزدادوا يقيناً و تربحوا نفيسا ثميناً». (وسائل:15/296)

ثَمينة :

تأنيث ثمين . چيزى گران قيمت . شهرى است يا زمينى است .

ثَناء :

آفرين . سخن نيكو ; تعريف ، تحسين ، تمجيد ، مدح ، مديحة . اميرالمؤمنين (ع) : « الثناء بأكثر من الاستحقاق ملق ، و التقصير عن الاستحقاق عىّ او حسد » ; مدح و ستايش بيش از استحقاق ، چاپلوسى است ، و كمتر از استحقاق ، درماندگى از سخن ، يا حسد است . (نهج : حكمت 347)

ثَنايا :

جِ ثَنِيَّة . پشته ها . راههاى سربالا در كوه كه دشوار باشد . چهار دندان پيشين : دو از فوق و دو از تحت . در نعت سيدالمرسلين (ص) آمده : «مفلج الثنايا» . (بحار:16/186)

ثنوية :

دوگانه پرستان ; فرقه اى از كفار كه به دو مبدأ قائلند . از فلاسفه يونان ، نخستين كسى كه ثنوى مذهب بود انكساكورس است كه علاوه بر عناصر مادى ، معتقد به اصل عقلى كه ناظم جهان است بود و آن را مدبّر و نظم دهنده عناصر و تشكيلات جهان مى دانست . مذهب مانى كه خود تركيبى است از دين زردشت و مسيح و بودا و مظهر ثنويت است چنانكه آهورا مزدا و اهرمن را دو اصل وجودى عالم مى داند . برخى از فلاسفه قرون وسطى نيز مذهب ثنويت را پذيرفته و روح و عقل هر دو را اصل و اساس جهان آفرينش قرار داده اند . فرقه مانويه و ديصانيه از ثنويه قائل شده اند بر اين كه فاعل خير ، نور و فاعل شر ، ظلمت است . (دهخدا و فرهنگ معارف اسلام)
ثنويه قائلند كه عالم را دو خداست : خداى خير كه لشكر او ملائكه اند و خداى شر كه لشكرش شياطينند و اين دو مدام در نزاعند و هر چه در اين عالم است به يكى از اين دو تعلق دارد و هر انگيزه خير كه در دل كسى پديد آيد از جانب لشكر خداوند خير ، و هر انگيزه شرى كه به دل كسى خطور كند از ناحيه لشكر شيطان است . (بحار:63/339)

ثَنِىّ (بر وزن كريم) :

حيوانى را گويند كه چهار دندان جلو دهانش افتاده باشد ، چه اين دندانها كه دو در بالا و دو در پائين قرار دارند ثنايا گويند ، و اين دندانها در حيوانات به اختلاف مى افتد ، ثنىّ اسب و گاو و گوسفند : دو ساله كه پا در سال سوم نهاده باشند . و استر پنج ساله كه مشرف به دخول در سال ششم باشد .

ثَنِيَّة :

مؤنث ثنىّ . ناقه در سال ششم درآمده . ماديان در سال چهارم درآمده . گوسفند و گاو در سوم درآمده . ماده حيوانى كه چهار دندان جلوش افتاده باشد . چهار دندان پيشين ، دو از فوق و دو از تحت ، ج : ثنايا . عن الحلبى ، عن ابى عبدالله (ع) ، قال سألته عن الثنيّة تنفصم ، ايصلح ان تشبك بالذهب ، و ان سقطت يجعل مكانها ثنيّة شاة ؟ قال : «نعم ، ان شاء فليضع مكانها ثنيّة شاة بعد ان تكون ذكيّة» . (وسائل:4/416)

ثَنِيّة :

پشته . راه به سوى كوه . ثنية الوداع : نام عقبه اى است مشرف بر مدينه، و آنكس كه به طرف مكه رود از آنجا بگذرد .

ثَواء :

مقيم شدن به جائى . مدفون گرديدن .

ثَواب :

در لغت ، مزد كار باشد و در عرف پاداش عملى است كه بنده آن را براى خدا انجام هد . (مجمع البحرين)
(و من يرد ثواب الدنيا نؤته منها و من يرد ثواب الآخرة نوته منها) . (آل عمران : 145)
در تفسير اين آيه كه مسبوق به آيه جهاد است گفته شده : يعنى هر كه به منظور رسيدن به مال دنيا جهاد كند او را در اين دنيا از غنايم بهره مند سازيم و هر كه پاداش اخروى را خواستار بود او را به نعيم جاويدان آن جهان رسانيم . (و قال الذين اوتوا العلم ويْلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقّيها الاّ الصابرون) . (قصص : 80)
اين آيه در داستان قارون آمده . يعنى دانشمندان بنى اسرائيل كه شيفتگى جاهلان را به مال و ثروت قارون ديدند ، گفتند : واى بر شما! اجر و پاداش خدائى كه بر اثر ايمان و عمل صالح به شما رسد به از مال دنيا است كه آن جاويد ، و مال دنيا فانى باشد، ولى آن پاداش جز به شكيبايان نرسد .
امام موسى بن جعفر (ع) : «اعمل كانك ترى ثواب عملك لتكون اطمع فى ذلك» ; يعنى در عمل به دستورات دينت چنان باش كه گوئى پاداش عمل خويش را به چشم مى بينى ، تا انگيزه ات در عمل به دين قوى تر گردد . (بحار:1/144)
عن محمد بن مروان ، قال : سمعت ابا جعفر (ع) يقول : «من بلغه ثواب من الله على عمل فعمل ذلك العمل التماس ذلك الثواب ، اوتيه و ان يكن الحديث كما بلغه». (بحار: 2/256)

ثوابى كه پس از مرگ به آدمى رسد :

از امام صادق (ع) روايت شده كه : «ثوابى كه پس از مرگ به انسان مى رسد تنها سه چيز است : صدقه جاريه اى مانند وقف كه به وارث منتقل نگردد ، و راه و رسم صحيحى كه شخصى در حال حيات بدان عمل مى كرده و به گونه اى بوده كه مورد عمل ديگران مى بوده ، و فرزندى شايسته كه براى او طلب مغفرت كند و موجبات آمرزش پدر را فراهم سازد» . (بحار:6/293)

ثَوابِت :

تمام ستارگان جز هفت ستاره سياره . از اين رو آنان را ثوابت گويند كه حركت آنها در نظر ما يا نامشهود يا نسبت به سيارات بطىء مى باشد .

ثَواقِب :

جِ ثاقب ; روشنى دهنده ها . ستاره هاى روشنى دهنده .

ثَواكِل :

جِ ثاكل . و ثكلى و ثاكلة : مرد يا زن فرزند مرده .

ثَوانى :

جِ ثانية . دوّمها .

ثَوب :

جامه . لباس . پوشاك . ج : ثياب و اَثواب و اَثْوُب . (فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار) (حج : 19) . ( و ثيابك فطهر) . (مدّثر : 4)
اميرالمؤمنين (ع) : «مَن كساه الحياء ثوبه لم ير الناس عيبه» (نهج : حكمت 223) . «و لقد كان (رسول الله «ص») يأكل على الارض ، و يجلس جلسة العبد ، و يخصف بيده نعله ، و يرقع بيده ثوبه ، و يركب الحمار العارى» (نهج : خطبه 160) . «و الله ما كنزت من دنياكم تِبْراً ، و لا ادّخرت من غنائمها وفرا ، و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا» . (نهج: نامه 45)

ثوبان :

بن بجدد ، مكنى به ابى عبدالله از آزاد كردگان پيغمبر اسلام (ص) و از حِمْيَر يمن است . وى در حضر و سفر ملازم خدمت رسول (ص) بوده و پس از رحلت آن حضرت ، مدتى به شام و زمانى به رمله و گاهى به مصر و در آخر در حمص اقامت داشت و در فتح مصر حاضر بود و به سال 51 در حمص وفات كرد . از او روايات بسيار منقول است . (قاموس الاعلام)
نقل است كه وى آنقدر پيغمبر (ص) را دوست مى داشت كه تاب مفارقت آن حضرت را نداشت ; روزى حضرت او را ديد كه چهره اش دگرگون و اندامش لاغر گشته ، فرمود : «اى ثوبان ! تو را چه شده ؟!» عرض كرد : يا رسول الله ! نه بيمارم و نه دردى دارم جز اينكه تاب جدائى از تو را ندارم و مرا اين فكر ، رنجور ساخته كه در آخرت چه كنم زيرا اگر به بهشت روم به مقام والاى تو دست نيابم و تو را در آنجا نخواهم ديد . در اين حال اين آيه نازل شد (و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين ...) (كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند با پيامبران و ... خواهند بود) . ( بحار : 68/2)

ثوبانيه :

اصحاب ابو ثوبان مرجى را گويند .

ثَور :

گاو نر . يكى از صُوَر دوازده گانه منطقة البروج ميان حمل و جوزا . نام كوهى در مكه ; در آن كوه ، غارى است كه پيغمبر اسلام (ص) هنگام هجرت از مكه به مدينه ، در آن پناه جست . نام پدر قبيله اى از مضر مى باشد ، و او ثور بن عبد منات است . (مجمع البحرين)

ثَورة :

كين . ثَأر . يك هجوم .

ثَورى :

منسوب به ثور ، كه بطنى است از همدان .

ثورى :

سفيان بن سعيد بن مسروق كوفى . به «سفيان» رجوع شود .

ثُوم :

سير . رسول خدا (ص) : «من اكل الثوم و البصل و الكراث فلا يقربنا و لا يقرب المسجد» (بحار : 62/300) . عن جعفر بن محمد (ع) انه سُئل عن اكل الثوم و البصل و الكراث نيّا و مطبوخا ؟ قال : «لا بأس بذلك ، ولكن من اكله نيّا فلا يدخل المسجد فيؤذى برائحته» . (بحار:66/205)

ثَوى :

ماندن در جائى . ماندگار شدن.

ثَوِىّ :

ج : اثوياء . اسير ، ميهمان . ميهمان خانه . باشنده در جائى .

ثَوِيّة :

زن . گويند : هذه ثوية فلان : يعنى زن او . جاى گوسفند و شتر . سنگى است كه آن را سرپا مى كنند تا نشانه باشد چوپان را هنگامى كه شبانگاه ، گوسفندان را به خانه باز آورد . نام تلى به نزديكى حنانه ، سمت چپ راهى كه از كوفه به نجف اشرف مى رود . در كتب مزار آمده كه مستحب است چون به ثويّه رسيدى ، دو ركعت نماز بخوان كه در آنجا قبور جمعى از ياران اميرالمؤمنين (ع) است . (بحار : 100/282)

ثِياب :

جِ ثوب .

ثَيِّب :

زن شوى ديده كه اكنون بى شوى است ، به طلاق يا مرگ شوى . بيوه . در مرد و زن هر دو مستعمل است . جمع مؤنث آن ثيّبات . عن الحلبى عن ابى عبدالله (ع) انه قال فى المرأة الثيب تخطب الى نفسها ، قال : هى املك بنفسها ، تولى امرها من شاءت اذا كان كفوا بعد ان تكون قد نكحت زوجا قبله (وسائل:20/44) . و عنه (ع) : «لا باس ان تزوج المرأة نفسها اذا كانت ثيبا بغير إذن ابيها ، اذا كان لا بأس بما صنعت» (وسائل:20/272) . محمد بن القاسم بن الفضيل عن ابى الحسن (ع) فى الرجل يتزوج المرأة على انها بِكر فيجدها ثيبا ، أيجوز له أن يقيم عليها ؟ قال : فقال : «قد تفتق البكر من المركب و من النزوة» (وسائل: 21/223) . محمد بن جزك ، قال : كتبت الى ابى الحسن (ع) اسأله عن رجل تزوج جارية بِكرا ، فوجدها ثيبا ، هل يجب لها الصداق وافياً أمْ ينتقص ؟ قال (ع) : «ينتقص» (وسائل : 21/223) . محمد بن مسلم ، قال : قلت له : الرجل تكون عنده المرأة يتزوج اخرى ، أ له أن يفضلها ؟ قال : «نعم ، ان كانت بكرا فسبعة ايام ، و ان كانت ثيبا فثلاثة ايام» . (وسائل:21/339)

ثَيّبات :

جِ ثيب . زنان بيوه شوى مرده يا مطلّقة . (عسى ربه ان طلّقكنّ ان يبدله ازواجا خيرا منكنّ مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيّبات و ابكارا) . (تحريم : 5)

ثِيل :

بيدگيا . فريز . چمن . گياهى است كه در كنار آبها و جاهاى نمناك مى رويد و نوعى از چمن است .
علىّ بن جعفر ، قال : سالته (يعنى اخاه موسى بن جعفر ـ ع ـ) عن الصلاة على الحشيش و الثيل وهو يصيب ارضا جدداً ؟ قال : «لا بأس» . (وسائل:5/179)
 

fehrest page

back page