عيد فطر :
روز اول ماه شوال. به «فطر» رجوع شود.
عِيدَين :
تثنيه عيد در حال نصب و جرّ، عيد اضحى و عيد فطر.
عَير :
آمد و شد كردن شخص با ترديد. منتشر گشتن و شايع شدن قصيدة بين مردم. عيب كردن كسى را.
عَير :
خر، اهلى باشد يا وحشى، و اكثر گورخر و خر وحشى را به كار برند، و مؤنث آن «عيرة» باشد. ج: اَعيار و عِيار و عُيور و عُيورة.
عِير :
گروه از سفر بازگرديده (مؤنث است). كاروان شتر و جز آن كه خواربار كشند. سپس توسعا هر قافله را گويند.
عَير :
كوهى است به مدينة. رودبارى است.
عِيزار :
سخت و استوار از هر چيزى. نوعى از قدح شيشه. درختى است. واحد آن عيزارة.
عِيس :
شتران سپيدرنگ، كه با سپيدى آنها رنگ بور يا تيرگى ناآشكارى آميخته باشد، و گويند: آن از انواع نيكوى شتر است. (اقرب الموارد)
عِيساء :
مؤنث اعيس، يعنى ماده شتر سپيدرنگ، ج: عيس. ملخ ماده.
عِيسو :
ابن اسحاق بن ابراهيم (ع) و برادر يعقوب (ع) كه روميان از نسل اويند. وى با يعقوب به يك شكم متولد شد و مادر آنها «رفقه» نام داشت. (حبيب السير)
عيسى :
ابن زيد بن على ابن حسين بن على بن ابى طالب (ع)، مكنى به ابويحيى و ملقب به موتم الاشبال. سبب لقبش اين بود كه وى ماده شيرى را بكشت لذا او را «يتيم كننده بچه شيران» ناميدند. تولد و پرورشش در مدينه بود و به همراهى محمد ابن عبدالله (النفس الزكية) به مخالفت با منصور عباسى خروج كرد و چون محمد و برادرش ابراهيم به قتل رسيدند. پيشوائى خروج كنندگان به وى سپرده شد اما او به واسطه عدم اعتماد بر يارانش، از ادامه شورش خوددارى كرد و به كوفه گريخت و تا آخر عمر مخفيانه در آنجا بسر برد و به سال 168 ق درگذشت. (الاعلام زركلى: 5/286) به نقل از مقاتل الطالبين و المصابيح
عيسى :
بن عبداللّه اشعرى قمى از خاصان امام صادق (ع) ونزد آن حضرت موجّه بوده واز حضرت رضا (ع) نيز مسائلى سؤال نموده يونس بن يعقوب گفت: روزى عيسى بن عبداللّه بر امام صادق (ع) وارد شد وحضرت دستوراتى به وى داد وسپس آن حضرت را بدرود گفت ورفت. حضرت بغلامش فرمود: بگو برگردد. چون بازگشت حضرت مطالب ديگرى به وى سپرد واو از نزد امام بيرون شد، بازهم بخادم فرمود: بگو برگردد. چون برگشت باز سفارشات ديگرى به وى نمود واو حضرت را وداع نمود ورفت. بار سوم نيز همين امر بعودت تكرار شد ودر اين بار پس از اينكه سفارشات لازم را نمود فرمود: اى عيسى خداوند ميفرمايد (وأمر اهلك بالصلوة) و تو از ما خاندانى، چون خورشيد بسمت عصر رود شش ركعت نماز بخوان. سپس او را وداع نمود وبين دو چشمش بوسه داد (جامع الرواة).
يونس بن يعقوب گويد: در مدينه بودم روزى در يكى از كوچه هاى مدينه امام صادق (ع) را ملاقات نمودم بمن فرمود: اى يونس بخانه ما برو كه هم اكنون يكى از اهل بيت ما بدرب خانه است. من بخانه حضرت رفتم، عيسى بن عبداللّه را ديدم بدرب خانه نشسته است، از او پرسيدم تو كيستى؟ گفت: مردى از اهل قم ميباشم. ديرى نشد كه حضرت در حالى كه بر درازگوش خود سوار بود رسيد وسواره بخانه رفت وبما فرمود: تو از گفته من كه مردى از اهلبيت بدرب خانه ميباشد تعجب كردى؟! گفتم: آرى بخدا سوگند چه عيسى بن عبداللّه يكى از مردم قم ميباشد چگونه وى از خاندان شما بشمار آيد؟! فرمود: اى يونس عيسى بن عبداللّه در حيات وممات از ما خاندان است. (بحار: 47/439)
عيسى :
بن مريم پيغمبر برگزيده خداوند وچهارمين از پيامبران اولوالعزم كه بامر خدا از مريم بنت عمران بى آنكه مردى او را مسّ كند در نيمه حزيران 622 پيش از هجرت پيغمبر اسلام در شهر بيت لحم فلسطين كه همان ناصره باشد متولد شد واز اين جهت او را ناصرى گويند. قرآن كريم او را روح و كلمه خدا و قول الحق ووجيه در دنيا و آخرت خوانده و(ايدناه بروح القدس)درباره اش گفته ودارنده آيات بينات ومعجزاتى چون احياء موتى وشفاى بيماران بهبود ناشدنى معرفى كرده وولادت او را بصورت معجزه از مادرى صديقه بيان داشته ووى را از اين جهت بحضرت آدم تشبيه نموده وشريعت او را در رديف شرايع بنيادى قرار داده (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسى) (شورى: 13) وبالاخره او ومادرش را آيت خدا خوانده (وجعلنا ابن مريم وامه آية).
قرآن علاوه بر آنچه كه درباره عظمت وشموخ رتبه وولادت خارق العاده حضرت عيسى گفته بدو امر مهم درباره اين پيغمبر تذكر داده است: 1ـ عقيده خرافى الحادى مسيحيان درباره او كه برخى از آنها او را خدا وبرخى پسر خدا وبرخى ديگر او را سومين خدا خواندند (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح بن مريم) (مائده: 17) (وقالت النصارى المسيح ابن اللّه)(توبه: 30) (يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم ... ولا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما اللّه اله واحد).(نساء: 171)
2 ـ مسئله بدار زدن حضرت عيسى كه قرآن صرفا آن را نفى ميكند وميفرمايد (وقولهم انا قتلنا المسيح عيسى بن مريم رسول اللّه وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبّه لهم...). (نساء: 157)
مسيحيان خود بر اين عقيده اند كه هر كه بدار آويخته شد ملعون است ودر عين حال ميگويند: عيسى بدار آويخته شد وميگويند: كشته شدن او به اين كيفيت كفاره گناهان است واو فداى گناهان بشرى ميباشد.
پولس در رساله غلاّطيان فصل 3 بند 13 گويد: مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد چونكه در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوب است: ملعون است ملعون است هر كه بردار آويخته شود.
يوحناى رسول در رساله او باب دوم بند اول ميگويد: اى فرزندان من اين را بشما مينويسم تا گناه نكنيد واگر كسى گناهى كند شفيعى داريم نزد پدر يعنى عيسى مسيح عادل. واو است كفاره بجهت گناهان ما ونه گناهان ما فقط بلكه بجهت تمام جهان نيز (پايان) ميگويند چون آدم گناهكار شد او و فرزندانش مستحق عذاب گشتند چنانكه قبلا بوسيله پدرشان مستحق شده بودند. و چون خداوند هم عادل است وهم مهربان عذاب گنهكاران برخلاف مهربانى، وعفو از آنها خلاف عدل بود اين مشكل لاينحل مانده بود تا خداوند به بركت عيساى مسيح آن را حل كرد، بدين طريق كه خدا پسر خود را كه در عين حال خود خدا بود بشكم زنى از فرزندان آدم وارد نمود واز وى بصورت انسانى كامل متولد شد، از گناهان معصوم بود وتا مدتى با مردم زندگى كرد، انسان كامل بود كه از انسان متولد گرديد ودر عين حال خدا بود زيرا كه پسر خدا بود وپسر خدا خود خدا است.
سپس خدا دشمنان را بر او مسلط كرد تا وى را با فجيع ترين قتلى كه دار آويختن باشد بكشند با اينكه شخص مصلوب در كتاب الهى مورد لعن است بدين طريق عيسى متحمل لعن وصلب شد تا كفاره گناهان تمام بشر گرديد. (الميزان: 3/320 والمنار: 6/24 بنقل قاموس قرآن)
واما اين موضوع (بدار آويخته شدن عيسى) از نظر مكتب اسلام چنانكه در قرآن بدان تصريح شده امرى بى اساس است وبتعبير قرآن امر بر آنها مشتبه شده وداستان حسب تواريخ وتفاسير واحاديث از اين قرار بوده كه: چون جهودان كه همواره با حضرت مسيح سر دشمنى داشتند بقتل او تصميم گرفتند. در آن حال عيسى با حواريون در ميان باغى بود، سپاه يهود چون بباغ درآمدند همه شاگردان عيسى پراكنده شدند وفرار كردند، يكى از يهود بنام يهودا اسخريوطى كه شبيه عيسى بود وجاى عيسى را نيز او نشان داده بود بدست آنها افتاد واو را با هلهله وغوغا كشان كشان بردند وچون مجال تحقيق بيشترى نبود بدارش زدند، واما عيسى را خداوند در آن حال به آسمان برد. وبروايتى يكى از حواريون كه جوانى بود وبعيسى شبيه بود پس از اجازه از حضرت عيسى خود را عيسى معرفى كرد واو را بدار زدند وامر بر آنها مشتبه شد.
و خلاصه قرآن در اين باره مى فرمايد: (بل رفعه اللّه اليه) ودر آيه ديگر ميفرمايد: (اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك ورافعك الى ومطهّرك من الذين كفروا)(آل عمران: 55) واز مضمون اين آيات چنين برميآيد كه حضرت عيسى زنده بآسمان رفت واين با معنى «توفى» منافات ندارد زيرا توفى بمعنى دريافت است واگر در مواردى از قرآن ميراندن از آن استفاده ميشود آن نيز بمعنى دريافت خداوند يا ملائكه است روح را از بدن نه اينكه معنى توفى اماته باشد.
و اينك بخشى از روايات مربوطه: از امام باقر (ع) روايت شده كه مريم نه ساعت بعيسى (ع) باردار بود. از امام صادق (ع) آمده كه عيسى (ع) سى وسه سال در اين دنيا زندگى كرد وپس از آن خداوند او را بآسمان برد و(روزگارى) بزمين هبوط كند وهم او است كه دجال را بقتل رساند. از امام مجتبى نقل شده كه حضرت عيسى در شب بيست ويكم ماه رمضان بآسمان عروج كرد.
از امام صادق روايت است كه بين داوود (ع) و عيسى بن مريم چهار صد سال فاصله بوده وشريعت عيسى (ع) عبارت بوده از دعوت بيكتاپرستى خداوند واخلاص در بندگى او وعمل بوصاياى نوح وابراهيم وموسى عليهم السلام. وكتاب انجيل بر او نازل گرديد وهمان عهد وپيمانى كه بر ديگر پيامبران گرفته شد از او نيز مأخوذ گشت واحكام انجيل عبارت بوده از نماز و امر بمعروف ونهى از منكر واحكام حلال و حرام و مواعظ ونصايح، ولى احكام قصاص و حدود و فرائض ارث در آن نيست و آن تخفيفى كه در برخى احكام بر موسى نازل شد بر او نيز نزول يافت كه قرآن ميفرمايد: (ولا حلّ لكم بعض الذى حرّم عليكم...)
نيز از آن حضرت آمده كه عيسى (ع) بياران خويش سفارش مينمود كه هركارى دوست ندارى با تو كنند با مردم آن كار مكن وچون كسى بگونه راستت سيلى زند گونه چپت را نيز به وى تسليم كن.
اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطب خود ميفرمايد... واگر بخواهى شمه اى از حالات عيسى (ع) بگويم، او هنگام خواب سنگ بزير سر مينهاد ولباس خشن بتن ميكرد وغذاى نامطبوع ميخورد ونان خورش او گرسنگى بود وچراغ شبش ماهتاب وپناهگاهش از سرماى زمستان شرق وغرب جهان، وميوه وگل بوئيدنش گياهانى بود كه خوراك حيوانات است، همسرى نداشت كه وى را به فتنه افكند، فرزندى نداشت كه او را اندوهگين سازد ومالى نداشت كه دلش را بخود جذب نمايد و طمعى نه كه او را خوار سازد، مركبش دو پايش وخدمتكارش دستهايش بود.
از امام صادق (ع) رسيده كه بعيسى گفتند: چرا ازدواج نميكنى؟ فرمود: محصول ازدواج چه باشد؟ گفتند: فرزندى براى تو آورد. فرمود: فرزند بچه كار آيد؟! اگر زنده بماند آدمى را معرض آزمايش خدا قرار دهد واگر بميرد باعث غم واندوه باشد.
از آن حضرت نقل شده كه موسى بن عمران حديثى بر قوم خود ايراد نمود كه آنان بزير بار آن تكليف نرفتند ودر نتيجه در مصر عليه او شورش نمودند وبا وى بنبرد برخاستند ووى با آنها جنگيد وبر آنها پيروز گشت، وعيسى (نيز) حديثى بر قومش ايراد نمود كه آن را نپذيرفتند ودر تكريت عليه او بجنگ برخاستند وعيسى بر آنها پيروز آمد چنانكه خداوند ميفرمايد: (فآمنت طائفة من بنى اسرائيل... فاصبحوا ظاهرين).
از امام باقر (ع) روايت شده كه عيسى به بنى اسرائيل ميگفت: من فرستاده خداوند به سوى شما ميباشم ومن گلى را بشكل پرنده ميسازم ودر آن ميدمم در حال بامر خدا حيات مييابد. وديگر اينكه كور وپيس را شفا ميدهم. آنها گفتند: ما اين كارها را سحر ميدانيم، نشانه اى بر صدق مدعاى خويش آر كه ترا تصديق نمائيم. عيسى گفت: اگر بشما خبر دهم كه چه خورده ايد وچه در خانه اندوخته ايد راستى گفتار مرا ميپذيريد؟ گفتند: آرى. عيسى اين معجزه را نيز نشان داد وآنها را از آنچه كه در خانه دارند وآنچه خورده اند خبر ميداد با اين حال گروهى ايمان آوردند وگروهى بحال عناد باقى ماندند. (بحار: 14/219 ـ 287)
عَيش :
زندگى. وبقول راغب زندگى مخصوص بحيوان اعم از ناطق وصامت وآن از حيات اخص است كه حيات در مورد خدا وملائكه وحيوان بكار ميرود. (فهو فى عيشة راضية) او در زندگى پسنديده اى است (حاقه: 21) (ومن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا) هر كه از ياد من سر بتابد او را زندگانى تلخى خواهد بود. (طه: 124)
اميرالمؤمنين فرمود: گواراترين عيش از آن كسى است كه خداوند سبحان حالت قناعت به وى داده وهمسر سازگارى را برايش مقدر فرموده باشد. وفرمود: سه چيز گوارائى عيش را از ميان ميبرد: كينه توزى وحسد وبدخلقى.
و فرمود: كسى كه از بسيارى از مشاكل زندگى چشم پوشى نكند وآنها را ناديده نگيرد عيشش منغص گردد. (غرر الحكم)
به «زندگى» نيز رجوع شود.
عِيشة :
حالت انسان در زندگانى. (عيشة راضية) زيستى پسنديده.
عيص :
يا عيصو يا عيسو نام پسر اسحاق پيغمبر است كه روميان از نسل او ميباشند. (دهخدا)
از امام صادق (ع) نقل است كه يعقوب و عيص توام از مادر بزادند، نخست عيص و سپس يعقوب متولد شد. (بحار: 12/265)
عيص :
بن قاسم بن ثابت بجلى كوفى مكنى بابوالقاسم خواهر زاده سليمان بن خالد اقطع از ياران موثق امام صادق (ع) بوده وكتابى در حديث دارد. خود گويد: روزى باتفاق دائيم سليمان بخدمت امام صادق (ع) رفتيم حضرت بدائيم فرمود: اين جوان كيست؟ گفت: اين خواهر زاده ام مى باشد. فرمود: وى بر عقيده شما (بامامت دوازده امام معتقد) است؟ گفت: آرى. فرمود: سپاس خدا را كه او را از جمله شياطين قرار نداد، سپس فرمود: اى كاش من در كنار شما ميبودم وبشما حديث ميگفتم وشما مرا انس ميداديد وبه اينها (هيأت حاكمه) تعهد ميدادم كه هرگز عليه آنها قيام نكنم. (جامِع الرواة)
عَيصوم :
زن بسيار خورنده و بسيار خواب، كه چون از خواب برخيزد خشمگين باشد. ياء آن حرف زائد است. (اقرب الموارد)
عَيف :
ننگ داشتن. ناپسنديدن و ناخوش داشتن طعام و شراب را. عَيَفان و عِياف نيز بدين معنى است.
عَيل :
فقر، فقير و محتاج شدن. عال يعيل عيلا: افتقر. (و ان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله...) (توبة: 28). عائل: فقير. (و وجدك عائلا فاغنى). (ضحى: 8)
عَيلَم :
دريا. چاه بسيار آب، يا آب شور. غوك: ضفدع.
عَيلَة :
درويشى و فاقة. به «عيل» رجوع شود.
عَين :
چشم، باصرة. ج: اعيان و اعين و عيون و مصغر آن عُيَينة. (و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بالعين...)(مائدة: 49). (فرجعناك الى امك كى تقر عينها). (طه: 41)
چشمه. ج: اعين و عيون. (حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة)(كهف: 84). (فيها عين جارية)(غاشية: 12). مهتر و بزرگترين قوم. ديده بان و جاسوس. موجود از هر چيز. خود هر چيز و ذات و حقيقت آن. مال پيدا.
عَيْن
، (مصدر) : چشم زدن، چشم كردن.
عِيْن :
جِ عيناء. فراخ چشمان. (حور عين كامثال اللؤلؤ المكنون) زنان فراخ چشم چون مرواريد در پرده نگاه داشته شده.
عَيناء :
مؤنث اعين. زن فراخ چشم.
عَين الحيواة :
چشمه آب زندگى. نام چشمه اى در بهشت ونيز نام چشمه زندگانى در ظلمات. به «چشمه» رجوع شود.
عَيْن اليقين :
يكى از مراتب ثلاثه يقين: علم اليقين، عين اليقين، حق اليقين; كيفيت و ماهيت چيزى را بيقين دريافتن. يقين را سه مرتبه است: علم اليقين، كه دانستن امرى يا چيزى باشد بكمال تيقن بكيفيت و ماهيت آن كه اصلا بوى شك در آن نباشد; عين اليقين، و آن ديدن چيزى است بچشم خود، مثلا ديدن آتش از دور، و اين به نسبت اولى اقوى است; سوم حق اليقين، و آن داخل شدن است در آن چيز، يا خود آن چيز گرديدن يا در او محو شدن، مثلا داخل شدن در آتش كه از دور ديده ميشود و سوخته شدن در آن.
عِيْنَه : در لغت بمعنى كالا، ودر اصطلاح شرع نوعى معامله است. ابن ادريس گفته: عينه عبارت از اين است كسى كالائى به نسيه بخرد وسپس آن را نقدا به بهاى ارزان تر بفروشد كه بدهى خويش را كه موعد آن رسيده ادا كند. (مجمع البحرين)
در حديث پيغمبر (ص) كه درباره آخر الزمان مطالبى بيان شده آمده است كه در آن زمان معامله وداد وستد بصورت عينه وبا رشوه انجام شود ودين را ناديده گيرند ودنيا را ارج نهند (بحار: 6/305).
عُيوب :
جِ عيب. عيبها. اميرالمؤمنين (ع): «الاحتمال قبر العيوب» (نهج: حكمت 6). «احذروا الذنوب المورطة و العيوب المسخطة» (نهج: خطبه 83). «البخل جامع لمساوى العيوب». (نهج: حكمت 378)
عَيّوق :
ستاره اى است سرخ و روشن به طرف راست كهكشان، كوكبى است از قدر اول بر دوش چپ ممسك الاعنة و نور آن را صد برابر خورشيد تخمين كنند، و آن به يازده سال به ما رسد. (صبح الاعشى و دهخدا)
عُيون :
جِ عين. چشمها. چشمه ها. (و فجّرنا الارض عيونا). (قمر: 12)
عَيهَل :
شتر ماده تيزرو، يا ناقه برگزيده استوار اندام توانا. (منتهى الارب)
عُيَينَة :
تصغير عين است يعنى چشم خرد.
عُيَينَة :
بن حصن فزارى، مكنّى به ابومالك. پس از فتح مكه اسلام آورد، و به قولى پيش از فتح، و در حال مسلمانى در فتح مكه شركت جست، در حنين و طائف در ركاب پيغمبر (ص) بود، آن حضرت صد شتر از غنائم حنين از سهم مؤلّفة قلوبهم به وى داد و به قولى تا آن روز هنوز ايمان نياورده بود.
پس از چندى مرتد گشت و به كفر بازگشت و به طليحه اسدى پيوست و به همراه او با مسلمانان جنگيد و در آن جنگ دستگير شد و به اسارت به نزد ابوبكر آوردند و در آن حال مجدّدا اسلام آورد و ابوبكر وى را آزاد ساخت.
گويند: روزى به خانه پيغمبر (ص) رفت و آن روز رسول خدا (ص) در حجره عايشهبود، بدون اذن به خانه درآمد، حضرت به وى فرمود: پس اذن چه شد؟ وى گفت: من از روزى كه خود را شناخته ام به خانه هر يك از افراد قبيله مضر كه رفته ام اذن ورود نخواسته ام، سپس گفت: اين زن سرخ گون كه در كنارت نشسته است كيست؟ فرمود:اين امّ المؤمنين عايشه است. گفت: خواهى كه بهترين زن در روى زمين را (يعنى همسر خودش) در اختيارت قرار دهم و اين را به من دهى؟ (طبق قانون جاهليت كه مبادله همسران را جايز مى دانستند) حضرت فرمود: اين كار در شريعت من حرام است.
چون از خانه بيرون شد عايشه گفت: يا رسول الله اين كه بود؟ فرمود: اين عيينة بن حصن «احمق مطاع» است كه بدين موضع كه مى بينى بر قوم خود سرورى مى كند و همه از او اطاعت دارند. (تنقيح المقال، بحار: 22/238)
عُيَينَة :
بن عبدالرحمن مهلّبى، مكنى به ابوالمنهال، لغوى و محدث و شاگرد خليل بن احمد بود. او معلم و مؤدب امير ابوالعباس عبدالله بن طاهر بن حسين به شمار مى رفت و با وى به نيشابور آمد و در همانجا درگذشت. احاديثى از وى نقل كرده اند. او را است كتابى در نوادر و كتابى در شعر. (معجم الادباء)
|
|
|