عَهدنامه پيغمبر اسلام :
حضرت رسول اكرم (ص) در اوائل هجرت بمدينه قرار داد نامه اى راجع بنظام اجتماعى مسلمانان مهاجر ومردم بومى مدينه ويهود آنجا مكتوب داشت كه خلاصه آن اين است: بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين مكتوبى است از محمد پيغمبر خدا درباره شئون مؤمنان و مسلمانان اعم از قرشى ويثربى وكسانى كه بدنبال آنها آمده وبه آنها پيوسته ودر كنار آنها جهاد كرده اند كه: آنها جدا از دگر مردم يك امت اند، مهاجران قريش طبق سنت پيشين خويش خون بهاى يكديگر را بپردازند واگر يكى از آنها بدست دشمن اسير گشت (يا از دشمن اسير گرفتند) در امر فداى آن طبق عدل وقسط اسلام عمل كنند و قبايل يهود مدينه نيز بر اين قرار عمل نمايند واگر چنانچه كسى در پرداخت ديه و فدا ناتوان بود ديگران او را يارى دهند و اگر احيانا فردى عليه امنيت وآسايش عمومى گامى برداشت وبناى اخلال گرى نهاد همگان موظفند كه عليه او برخيزند گرچه وى فرزند آنها باشد. ونبايد مسلمانى در برابر كافرى كشته شود ويا كافرى عليه مسلمانى يارى گردد، وعهد خدا (كه توسط مسلمانى بسته شود) براى همه مسلمانان يكسان ميباشد كه پست ترين مسلمان چون كسى را پناه داد پناهش براى همه محترم است. و مسلمانها جدا از مردم يار يكديگر مى باشند، و جهودانى كه تسليم ما باشند آنها نيز از يارى وهمكارى ما برخوردار خواهند بود. و اگر قرار داد صلحى با گروهى از كفار بسته شود ميبايست با توافق همه مسلمانها باشد، و چون مسلمانى بناحق كشته شود قاتل بايد قصاص گردد ومسلمانان ديگر عليه او باشند، وچون كسى مرتكب جنايتى شود كسى حق ندارد او را يارى كند يا پناه دهد تا گاهى كه بكيفر خويش برسد. و يهودان بايستى در هزينه جنگهاى اسلامى شركت جويند وجهودان در بقاء بر دين خويش آزادند ووابستگان يهود نيز حكم خود آنها را دارند. (سيره ابن هشام: 2/150)
عُهْده :
ذمه ومسئوليت. «العهدة على الراوى» يعنى مسئوليت صدق وكذب اين سخن بعهده ناقل آن. از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: چون حديثى بازگو ميكنيد آن را بكسى نسبت دهيد كه از او شنيده ايد كه اگر راست بود بنفع شما واگر دروغ بود بعهده او باشد. (بحار: 2/161)
عَهن :
جاى گرفتن و اقامت كردن و ماندگار شدن. بيرون آمدن و سفر كردن، از اضداد است. كوشيدن در كار. عهد و پيمان نمودن. خشك شدن سعف (شاخه خرما).
عِهن :
پشم. پشم رنگين. (و تكون الجبال كالعهن المنفوش): و كوهها (در آن روز) همچون پشم رنگين زده شده گردند. (قارعة:5)
عَىّ :
ندانستن و جاهل بودن در كارى، كه در حديث است: «انّ شفاء العىّ السؤال» (بحار: 81/154). عجز از تكلم، ضد بيان. در حديث رسول آمده: «استروا العىّ بالسكوت» (بحار: 103/25). درماندگى در كارى.
عَيّاب :
مرد بسيار عيب كننده مردم را. رسول الله (ص): «يا اباذر! لا تكن عيّابا ولا مدّاحا ولا طعّانا ولا مماريا». (بحار: 77/87)
عيادت :
بديدار بيمار رفتن، بيمار پرسى. در حالات حضرت رسول (ص) آمده كه آن حضرت بيمارى را عيادت نميكرد مگر پس از اينكه سه روز از بيماريش ميگذشت وچون بنزد بيمار ميرفت ميفرمود: مهم نيست، ان شاء اللّه اين بيمارى موجب پاكى تو از گناه است. (كنز العمال حديث 18484)
از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه بيمار مسلمانى را عيادت كند خداوند هفتاد هزار ملك بگمارد كه هر روزه تا قيامت بجايگاه او روند و در آنجا خداى را تسبيح و تهليل و تقديس و تكبير نمايند و نيمى از ثواب عبادت آنها از آن عيادت كننده باشد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: در ميان عيادت كنندگان بيش از همه آنكس ثواب ميبرد كه كم بنزد بيمار بنشيند جز اينكه بيمار خود دوست داشته باشد وخواهان باشد واز او درخواست نمايد كه بيشتر بنشيند.
در حديث رسول (ص) آمده: «العيادة قدر فواق الناقة» مدت زمانى كه شايسته است عيادت كننده به نزد بيمار بماند به اندازه فاصله بين دو بار دوشيدن شتر است (كه پس از بار اول پستان را در اختيار بچه شتر مى نهند كه شير بياورد و مجددا به دوشيدن آن مى پردازند). (مجمع البحرين)
امام صادق (ع) فرمود: هر كه براى خدا بيمارى را عيادت كند هر حاجتى كه بيمار براى او از خدا بخواهد باجابت رسد.
عبداللّه بن سنان گويد: از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود: شايسته است كه چون يكى از شما بيمار ميشود برادران خويش را خبر دار سازد كه او را عيادت نمايند كه خود اجر برد وآنها نيز مأجور گردند. عرض شد: ثواب عيادت كنندگان را دانستيم اما خود بيمار چگونه اجر ميبرد؟ فرمود: بجهت اينكه وى باعث شده كه آنها بثواب نائل گردند لذا در نامه اعمال او يك حسنه ثبت شود وده درجه برايش بالا رود وده گناه از او محو گردد.
از حضرت رسول (ص) حديث شده كه سه نفرند كه عيادت ندارند: مبتلى بدمل و مبتلى بدندان درد و مبتلى بچشم درد.
امام صادق (ع) فرمود: عيادت كامل اين است كه چون بنزد بيمار ميروى دست خود را بر ذراع او نهى و سپس زود از نزد او برخيزى. كه عيادت احمقان (مزاحم) بر بيمار سخت تر آيد از آن بيمارى كه وى بدان دچار گشته. يكى از مواليان امام صادق (ع) گويد: ما جمعى از ياران آن حضرت بعيادت يكى از دوستان ميرفتيم، در بين راه به امام برخورديم، فرمود: بكجا ميرويد؟ عرض كرديم: بعيادت فلان. فرمود: پس بايستيد. ما توقف نموديم. فرمود: (شما كه بعيادت ميرويد) آيا سيبى يا بهى يا پرتقالى يا عطرى يا عود بخورى با خود داريد؟ گفتيم: نه، از اينها كه فرموديد چيزى با ما نيست. فرمود: مگر نميدانيد كه بيمار دلشاد ميشود كه چيزى برايش ببرند؟!
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: عيادت پس از آنست كه سه روز از بيمارى گذشته باشد، وبر زنان عيادت نباشد. (بحار: 59 و 81)
عِياذ :
پناه. پناه جاى.
عِيار :
امتحان ومقايسه چيزى با چيز ديگر تا صحت وسقم يا كمى وبيشى آن معلوم شود. مقياس براى سنجش مقدار خالص زر وسيم.
عَيّار :
بسيار آمد و شد كننده و گريزنده و مرد تيز خاطر. تردست و زيرك.
شخصى كه جامه و سلاح مخصوص در جنگ همراه داشته باشد و مخفى كارها بكند، مثل عمرو عيار (آنندراج). عياران يا جوانمردان يا فتيان، طبقه اى از طبقات اجتماعى ايران را تشكيل مى دادند، متشكل از مردم جلد و هوشيار از طبقه عوام الناس كه رسوم و آداب و تشكيلاتى خاص داشته اند و در هنگامه ها و جنگها خودنمائى مى كرده اند. اين گروه بيشتر دسته هايى تشكيل مى داده اند و گاهى به يارى امرا يا دسته هاى مخالف آنان برمى خاسته اند و در زمره لشكريان ايشان مى جنگيده اند. در عهد بنى عباس شماره عياران در بغداد و سيستان و خراسان بسيار گرديد. معمولا دسته هاى عياران پيشوايان و رئيسانى داشتند كه به قول مؤلف تاريخ سيستان آنان را «سرهنگ» مى ناميدند. عياران مردمى جنگجو و شجاع و جوانمرد و ضعيف نواز بودند. عياران سيستان در اغلب موارد با مخالفان حكومت عباسى هم دست مى شدند و در جزو سپاهيان آنان در مى آمدند. مثلا در قيام حمزه خارجى، يكى از سرهنگان عياران به نام ابوالعريان با او همراه بود، ديگر حرب بن عبيده بود كه عامل خليفه، اشعث بن محمد بن اشعث را شكست داد. يعقوب بن ليث صفار از همين گروه بود و به يارى عياران، سلسله صفارى را تأسيس كرد. عياران جوانمردى پيشه داشتند و به صفات عالى راز نگهدارى و دستگيرى بيچارگان و يارى درماندگان و امانت دارى و وفاى به عهد آراسته و در چالاكى و حيله نامبردار بودند. (فرهنگ فارسى معين)
عَيّاش :
بسيار زيست كننده و نيكوحال. بسيار خوش گذران.
عيّاش :
بن ابى ربيعه مخزومى مكنى بابوعبداللّه از اهل مكه بود. وى پيش از هجرت پيغمبر اسلام مسلمان شد واز ترس فاميل وخويشانش مكه را ترك گفت وپيش از هجرت رسول (ص) بمدينه هجرت كرد; مادرش اسماء بنت مخزمه سوگند ياد كرد دست بغذا وشراب نبرد وسر خويش را نشويد ودر سايه نرود تا اينكه پسرش از مدينه بازگردد. چون دو فرزندش ابوجهل وحارث كه برادران مادرى عياش بودند از اين واقعه خبردار شدند بدنبال او بمدينه رفتند وداستان مادر را به وى گفتند وبه وى تعهد دادند كه در امر مسلمانى او هيچگونه مزاحمتى نكنند وكسى متعرضش نشود تا آخر الامر او را راضى نموده از مدينه حركت كردند. چون از شهر بيرون شدند دستهاى او را بستند وهريك صد تازيانه به وى زدند وشكنجه اش كردند تا اين كه از دين تبرى جست وحتى بدين اسلام ناسزا گفت. اين ببود تا هنگامى كه پيغمبر (ص) بمدينه هجرت كرد وى نيز باتفاق مسلمانان هجرت نمود وبمدينه رفت واز نو مسلمان شد وبرادرش حارث نيز پس از چندى بمدينه رفت واسلام آورد ولى عياش از اسلام او بى خبر بود تا روزى او را پشت مسجد قبا ديد ناگهان بر او حمله كرد واو را بقتل رساند وچون بعداً دانست كه وى مسلمان شده پشيمان گشت وسخت بگريست ونزد پيغمبر (ص) رفت وماجرى را بعرض رساند اين آيه نازل شد (وما كان لمؤمن أن يقتل مؤمنا الا خطأ...) كه حكم قتل خطا را بيان مى داشت. (بحار: 22/48)
عيّاشى :
ابو نضر محمد بن مسعود بن محمد بن عياش سلمى سمرقندى معروف به عياشى از علماى بزرگ شيعه اماميه. دانشمندى وسيع الاطلاع ومحيط بعلوم معقول ومنقول ومحدثى ثقه ومعتبر بوده كه در اواخر قرن سوم واوائل قرن چهارم ميزيسته وتاليفات او از دويست زيادتر است واز آن جمله تفسير معروف او. وگويند وى در آغاز سنى مذهب بوده وسپس به تشيع گرائيده است. مرحوم شيخ كشى صاحب رجال از شاگردان او است.
عِياض :
عوض دادن. اصل آن عِواض است كه واو آن ماقبل مكسور بود به ياء مبدل گشت.
عِياض :
ابن غنم بن زهير فهرى. از صحابه شجاع و جنگ آور بود. وى در غزوات بدر و احد و خندق شركت داشت و در ايام خليفه دوم بلاد الجزيرة را فتح كرد. او را از نظر كثرت كرم «زاد الراكب» لقب داده بودند. عياض در سال 20 هجرى به سن شصت سالگى در شام يا مدينه درگذشت. (الاعلام زركلى:5/282 به نقل از الاصابة و صفة الصفوة و البلاذرى)
عِيافَة :
چيزى را ناخوش داشتن. عاف الرجل الطعام يعافه، من باب تعب، عِيافة: كرهه. (مجمع البحرين)
عِيال :
زن وفرزند وهر كه در نفقه ومؤونه شخص باشد. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كم بودن افراد عائله خود يكى از دو توانگرى مى باشد (كه توانگرى ديگر همان مالدارى است). در حديث ديگر فرمود: بدترين مردان شما آن بهتان زن گستاخ فحاشى است كه غذايش را خود بتنهائى ميخورد وآنكس كه خيرش بكسى نميرسد، وآنكه برده خويش را كتك ميزند وآنكه عيال خود را ناچار ميسازد كه بديگرى پناهنده شوند.
امام سجاد (ع) فرمود: خداوند از آن كس بيش از همه خوشنود است كه عيال خود را بيشتر در رفاه بدارد.
امام صادق (ع) فرمود: عيال آدمى اسيران وى اند كه بدست او گرفتار ميباشند پس هر كسى كه خداوند نعمتى به وى داده شايسته است به اسير خويش توسعه دهد واگر بر آنها تنگ بگيرد بيم آن ميرود كه نعمت از او گرفته شود.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: همه شما عيال خدا ميباشيد وخداوند شئون عيال خود را متكفل وضامن است.
هر كسى در مورد برده وعيال خويش مسئول است.
وآن حضرت بيكى از ياران خود فرمود: بيشتر اوقات خود را صرف زن وفرزندت مكن چه اگر آنها دوستان خدا باشند خدا دوست خود را ضايع نگذارد واگر دشمن خدا باشند تو را با دشمن خدا چه كار؟!
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه دو دختر يا دو خواهر يا دو عمه يا دو خاله خود را سرپرستى كند وهزينه آنها را بعهده گيرد آنها حجاب او از آتش دوزخ گردند.
عِيالوار :
كسى كه نانخور بسيار داشته باشد. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: در بهشت درجه اى است كه به آن نرسد جز پيشوائى عادل يا كسى كه به خويشان خود رسيدگى كند و عيالوارى كه شكيبا باشد.
روزى امام صادق (ع) به يك نفر شكارچى برخورد. از او پرسيد: بيشتر شكارى كه به دام شما مى افتد چگونه است ؟ وى گفت: بيشتر حيوانات شير دهنده مى باشند. حضرت از او رد شد و فرمود: چه بيچاره و تباهند آنهائى كه عيالمندند (و جهت تامين مخارج عيال به چه كارهائى دست مى زنند).
اميرالمؤمنين فرمود: سه چيز از بلاهاى بزرگ است: زيادى افراد عائله و انبوهى بدهى و بيمارى مستمر. (بحار: 77 و 104 و 78 و غررالحكم)
به «خانواده» نيز رجوع شود.
عِيان :
ديدن به چشم، يقين در ديدار. ظاهر وآشكار.
عَيب
(مصدر) : عيبناك گرديدن. عيبناك گردانيدن. لازم و متعدى است. (فاردت ان اعيبها) (كهف: 79). عيبناك توصيف كردن و عيب گرفتن بر كسى يا چيزى. عيبگوئى كسى كردن، صفتى ناستوده و خصلتى ناپسنديده و بس نكوهيده.
عن الصادق (ع): «انّ لله ـ تبارك و تعالى ـ على عبده المؤمن اربعين جُنّة، فمن اذنب ذنبا كبيرا رفع عنه جنة، فاذا عاب اخاه المؤمن بشىء يعلمه منه انكشف تلك الجنن عنه و يبقى مُهَتّكَ الستر فيفتضح فى السماء على السنة الملائكة و فى الارض على السنة الناس، ولا يرتكب ذنبا الا ذكروه...» (بحار: 75/216). «من عاب اخاه بعيب فهو من اهل النار» (بحار: 75/260). «من عاب عِيبَ ومن شتم اُجيب...». (بحار: 78/79)
عَيب :
نقص، ضد كمال، وگاه مقابل هنر استعمال شود. از حضرت رسول (ص) آمده: مال ودانش هر عيبى را ميپوشانند (كنز العمال) اميرالمؤمنين (ع) فرمود: تا بخت با تو يار است عيوبت پنهان است.
وفرمود: خرد سرپوش عيب است.
وفرمود: معرفت آدمى بعيوب خويش سودمندترين معرفتها است (غرر).
عيبجوئى :
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: در جستجوى عيوب ديگران بودن خود عيب است (غرر).
پيغمبر (ص) فرمود: پس از مرگم از سه چيز بر امتم بيم دارم: قرآن را جز بتأويل خود تأويل نمودن ودر جستجوى لغزشهاى دانشمندان بودن وطغيان وسركشى بر اثر مال وثروت...
امام صادق (ع) فرمود: كمترين چيزى كه آدمى را از ايمان بدر ميبرد آنست كه كسى با ديگرى طرح دوستى افكند وسپس اشتباهات ولغزشهاى او را بذهن خويش بسپارد كه روزى برخش بكشد. (بحار :75/72)
عيبگوئى :
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه ديگرى را عيب كند بدانچه كه در وجود خود او باشد وى از اهل دوزخ است.
نبى اكرم (ص) فرمود: در اين شهر مدينه طوايفى بودند كه عيوبى در آنها بود ولى از عيوب مردم زبان بستند خدا نيز زبان مردم را از عيوب آنها ببست، ودر همين شهر طوايفى بودند كه عيوبى نداشتند ولى زبان بعيوب ديگران گشودند خداوند نيز عيوبى از آنها آشكار ساخت كه تا زنده بودند بدان عيوب شناخته ميشدند. در حديث ديگر فرمود: هر گز به برادر دينيت ابراز شماتت مكن كه خدا او را رحم كند و تو را مبتلى سازد. (بحار: 75/213 ـ 260)
پيغمبر (ص) فرمود: از جمله كسانى كه روز قيامت در سايه امن عرش پروردگار باشند كسى است كه عيبى را از برادر دينى خود بزبان نياورد جز اينكه نخست آن عيب را از خود بزدايد، چه اينكه وى اگر يك عيب از خود برطرف ساخت بعيب ديگرش آگاه ميشود وبزدودن آن ميپردازد ودگر فراغت نيابد كه بفكر عيوب ديگران افتد. (بحار: 69/389)
عيبة :
جامه دان، آنچه لباس در آن نهند. محل راز شخص.
از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «آل محمد (ص)... هم موضع سرّه، و لجأ امره، و عيبة علمه و موئل حكمه...»: آنها جايگاه راز خدا و پناهگاه فرمانش، صندوق علم اويند و مرجع احكامش... (نهج: خطبه 2)
عيد :
روزى كه مردمان در آن گردآيند، هر روزى كه در آن انجمنى جهت تذكار فضيلتى يا حادثه اى بزرگ فراهم شوند. وگفته شده: از اين جهت آن را عيد گويند كه هر ساله شادى وسرور در آن بازگردد زيرا اصل عيد «عِود» است. (مجمع البحرين)
عبداللّه بن دينار گويد: امام صادق (ع) بمن فرمود: اى عبداللّه هيچ عيدى بر مسلمانان پيش نيايد خواه عيد اضحى باشد يا عيد فطر جز اينكه براى خاندان پيغمبر (ص) غم واندوهى تازه شود. عرض كردم چرا؟! فرمود: بدين سبب كه آنان حق خويش را در دست ديگران مى بينند.
و از آن حضرت روايت شده: هنگامى كه امام حسين (ع) را ضربت شمشير زدند وخواستند سر حضرت را از تن جدا كنند منادى از جانب پروردگار ندا داد: اى امتى كه پس از پيغمبرتان فريب خورده وبه ستم پرداختيد خدا توفيقتان ندهد كه بروز فطر واضحى عيدى برگزار كنيد.
سپس حضرت فرمود: از اين جهت توفيق نيافته ونخواهند يافت تا اينكه خونخواه امام حسين قيام كند.
اين فرد شعر بامام سجاد (ع) منسوب است:
يفرح هذا الورى بعيدهم ----- ونحن اعيادنا مآتمنا
(اين مردم بعيد خود شادمان ومسرورند ولى ما (خاندان نبوت) عيدهامان سوكهامان ميباشد).
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر روزى كه در آن معصيت خدا واقع نشود همان عيد است. فرات بن احنف گويد: بامام صادق (ع) عرض كردم: آيا مسلمانان را عيدى برتر از فطر واضحى وعرفه هست؟ فرمود: آرى مسلمانان را عيدى است والاتر وبرتر ونزد خدا شرافتمندتر از همه اين اعياد وآن روزى است كه خداوند دين خود را در آن تكميل نمود و اين آيه را بر رسولش محمد (ص) فرستاد(اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى) و آن روز غدير است. در صحيح مسلم و نيز در تفسير در المنثور سيوطى آمده كه جهودان بعمر بن خطاب گفتند: اگر آيه (اكملت لكم دينكم)بر ما نازل شده بود وميدانستيم در چه روزى فرود آمده آن روز را عيد ميگرفتيم. به «عيد غدير» رجوع شود.
اعياد رسمى عامه مسلمانان در هفته روز جمعه ودر سال دو روز عيد فطر وعيد اضحى ميباشد كه روايات مربوطه ذيل دو واژه فطر واضحى در اين كتاب ملاحظه ميفرمائيد. ودر اينجا بنماز عيد كه در دو روز فطر واضحى سنت است مختصرا اشاره ميكنيم:
نماز عيد فطر واضحى بيك كيفيت ميباشد وآن دو ركعت است ووقت آن پس از طلوع خورشيد ميباشد ومستحب است در خارج شهر وجاى غير مسقف برگزار شود. ودستور است كه در عيد فطر پس از اداى زكواة فطره ودر عيد اضحى پس از قربانى بنماز بيرون روند وزنان در اين نماز شركت نكنند جز پيرزنانى كه پاپوشى كهنه بپاداشته باشند. وسلاح با خود نبرند ودر صحرا فرشى بزير پا نداشته باشند وپيش از بيرون شدن غسل كنند وخود را معطر سازند وآرايش نمايند.
كيفيت آن اين است كه به جماعت وبدون اذان واقامه وتنها جهت اعلام سه بار «الصلوة» گفته شود، ودر ركعت اول پس از تكبيرة الااحرام وتلاوت حمد وسوره اى از قرآن پنج تكبير گفته شود وپس از هر تكبير دعا وقنوت خوانده شود و سپس تكبير گويند وبركوع روند ودر ركعت دوم پس از حمد وسوره چهار تكبير گفته شود وبعد از هر تكبير دعا وقنوت انجام گردد و پس از آن ركوع وسجود وختم نماز. و پس از پايان نماز امام خطبه بخواند. (وسائل: 5/94)
پس از اين كه مأمون ولايت عهدى را بر حضرت رضا (ع) تحميل نمود جهت تثبيت آن در اذهان عموم چون عيد اضحى فرا رسيد بحضرت پيشنهاد كرد كه نماز عيد گزارد، حضرت نپذيرفت، وى همى پافشارى ميكرد تا اينكه حضرت فرمود: حال كه اصرار ميورزى من نماز را بدان گونه كه خود شايسته دانم برگزار كنم. مأمون پذيرفت وگفت نداى عام دادند ودستور داد همه فرماندهان وسرهنگان بامداد پگاه بدرب خانه حضرت صف زده آماده خروج امام باشند، وچون صبح عيد شد عموم مردم از مرد وزن، خرد وكلان در مسير راه وبر فراز بامها منتظر بودند ونظاره ميكردند كى امام از خانه بيرون شود وبنمازگاه رود. چون خورشيد طالع شد حضرت غسل كرد وعمامه اى سفيد بسر بست ويكطرف عمامه را از پيش وطرف ديگر را به پشت بياويخت وخدمتكاران ودوستان را فرمود همه چنين كنند، پس عصائى بدست گرفت ودر حالى كه لباس خويش را تا بزانو بالازده وپاهاى مبارك برهنه بود وجمعى از خدم وحشم پيشاپيش آن جناب راه ميرفتند از خانه بيرون شد، پس از چند گام توقف نمود وسر به آسمان برداشت و چهار بار تكبير گفت. از تكبيرات حضرت آن چنان عظمتى بنظر مردم جلوه گر شد كه همه ميپنداشتند در و ديوار وفضا در پاسخ تكبير ميگويند. چند قدم ديگر كه رفت باز توقف نمود وگفت: «اللّه اكبر، اللّه اكبر على ما هدانا، اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، والحمدللّه على ما ابلانا» واين بار تكبيرات را با صداى بلند بگفت وهمراهان نيز بآواز بلند همى گفتند، مردمان چون شنيدند شهر مرو از گريه وفرياد بلرزه درآمد، حضرت اين ذكر را سه بار تكرار نمود. فرماندهان وسرهنگان را اين صحنه چنان از خود بيخود ساخت كه همه از اسبان بزير آمده چكمه ها از پا بيرون كردند. همچنان هر ده قدم كه حضرت ميرفت ميايستاد وچهار بار تكبير ميگفت وآنچنان غلغله اى در شهر بپا گشت كه پيش از آن بخاطر كسى خطور نميكرد. مأمون از اين واقعه خبردار شد، وزيرش فضل بن سهل ذوالرياستين پيش آمد وگفت: يا اميرالمؤمنين اگر على بن موسى بدين وضع بنمازگاه برسد مردم عليه تو بشورند وانقلاب رخ دهد، مصلحت آنكه وى را برگردانى. پس مأمون پيكى بنزد حضرت فرستاد واز آن جناب استدعاى عودت نمود. حضرت محض وصول پيام كفش خود را بپوشيد وبخانه بازگشت. (بحار: 49/134)
عيد اضحى :
روز دهم ذيحجه. به «اضحى» رجوع شود.
عيد غدير :
يا عيد غدير خم، روز هيجدهم ذيحجة الحرام، روزى كه حادثه بزرگ تاريخى اسلام در آن رخ داد، اين واقعه به سال دهم هجرت پس از پايان حجة الوداع در مسير بازگشت رسول گرامى اسلام از مكه به مدينه به موضعى يك ميلى يا دو ميلى جحفة و در جمع حجّاج به تعداد صد و چهارده هزار و به نقلى صد و بيست هزار اتفاق افتاد، پيغمبر اسلام (ص) در آنجا و در آن روز، على بن ابى طالب را به جانشينى خويش معرفى نمود و به امامت وى پس از خود تصريح كرد، و با گفتار: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله» وجوب اطاعت او را بر مسلمانان بيان داشت و به امر پروردگار، رياست و زعامت او را بر عموم، فرض و حتم دانست. تفصيل اين اجمال به واژه «غدير» رجوع شود.
مرحوم كلينى به سندى معتبر از عبدالرحمن بن سالم و او از پدرش نقل مى كند كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا مسلمانان را جز روز جمعه و فطر و اضحى عيد هست؟ فرمود: آرى، عيدى كه از همه اين اعياد به نزد خداوند گرامى تر است. عرض كردم: فدايت گردم، آن كدام عيد است؟ فرمود: آن روزى كه پيغمبر اكرم (ص) على (ع) را به جانشينى خود منصوب داشت و فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» عرض كردم: آن چه روزى است؟ فرمود: روز هيجدهم ذيحجة. عرض كردم: ما چه وظيفه اى در آن روز داريم؟ فرمود: خداى عز و جل را در آن روز به روزه و عبادت ياد مى كنيد و از محمد و آل او در آن روز سخن مى گوئيد كه رسول خدا (ص) به اميرالمؤمنين (ع) وصيت نمود اين روز را عيد بگيرد و انبياء سلف نيز اوصياء خويش را به عيد گرفتن اين روز وصيت مى نمودند و آنها اين روز شريف را به عيد برگزار مى كردند. (كافى:4/149)
از جمله عبادات وارده در اين روز، نمازى است به كيفيتى مخصوص كه مرحوم مفيد در مقنعه و ديگران نقل كرده اند:
هنگام چاشت غسل كن و پاكيزه ترين لباس خود را بپوش و خويشتن را معطر ساز ـ اگر ميسّر بود ـ به زير آسمان رفته نيم ساعت پيش از ظهر دو ركعت نماز مى گزارى، در هر يك از دو ركعت، پس از حمد ده بار (قل هوالله احد) و ده بار (انا انزلناه فى ليلة القدر) و ده بار (آية الكرسى) مى خوانى و پس از سلام، خداى را به شايستگى حمد و ثنا مى گوئى و بر محمد و آل او درود مى فرستى و ستمگران بر آل رسول و پيروانشان را به شدت لعن مى كنى و سپس اين دعا مى خوانى: «اللهمّ انّى أسألك بحقّ محمَّد نبيّك، و علىّ وليّك، و بالشّان والقدر الَّذى خصصتهما به دون خلقك أن تصلّى عليهما و على ذرّيّتهما، و أن تبدأ بهما فى كلّ خير عاجل، اللهمّ صلّ على محمَّد و آل محمَّد، الائمّة القادة، و الدّعاة السّادة، و النّجوم الزّاهرة، و الأعلام الباهرة، وساسة العباد، وأركان البلاد، و النّاقة المرسلة، و السّفينة النّاجية، الجارية فى اللّجج الغامرة، اللهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، خزّان علمك، وأركان توحيدك، و دعائم دينك، و معادن كرامتك، و صفوتك من بريّتك، و خيرتك من خلقك، الأتقياء، الأنقياء، النجباء، الأبرار، والباب المبتلى به النّاس، من أتاه نجا، و من أباه هوى، اللهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، أهل الذّكر الَّذين أمرت بمسألتهم، و ذوى القربى الَّذين أمرت بمودّتهم، و فرضت حقّهم، و جعلت الجنّة معاد من اقتصّ آثارهم، اللهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، كما أمروا بطاعتك، و نهو عن معصيتك، و دلّوا عبادك على وحدانيّتك، اللهمّ إنّى أسألك بحق محمّد نبيّك، و نجيّك، و صفوتك، و أمينك، و رسولك إلى خلقك، و بحقّ أميرالمؤمنين، و يعسوب الدّين، و قائد الغرّ المحجّلين، الوصىّ الوفى، و الصّدّيق الاكبر، و الفاروق بين الحقّ و الباطل، و الشّاهد لك، و الدّالّ عليك و الصّادع بأمرك، و المجاهد فى سبيلك، لم تأخذه فيك لومة لائم أن تصلّى على محمد و آل محمد، و أن تجعلنى فى هذا اليوم الَّذى عقدت فيه العهد لوليّك فى أعناق خلقك، و اكملت لهم الدين من العارفين بحرمته، و المقرين بفضله من عتقائك و طلقائك من النّار، ولا تشمت بى حاسدى النعم، اللهمّ فكما جعلته عيدك الاكبر، و سمّيته فى السماء يوم العهد المعهود، و فى الارض يوم الميثاق المأخوذ، و الجمع المسؤول، صلّ على محمد و آل محمّد، و اقرر به عيوننا، و اجمع به شملنا، ولا تضلّنا بعد إذ هديتنا، و اجعلنا لأنعمك من الشاكرين يا أرحم ا