back page fehrest page  

از امام صادق (ع) روايت شده كه در غزوه بنى مصطلق باد شديدى بر پيغمبر واصحاب وزيدن گرفت كه همه بارها را بهم ريخت، پيغمبر (ص) فرمود: اين نشان مرگ منافقى مى باشد. چون بمدينه بازگشتند ديدند رفاعة بن زيد كه از منافقان بنام بود مرده است. اتفاقاً شتر پيغمبر (ص) در همان باد مفقود گشت، شخصى بنام يزيد بن اصب كه اخبار بغيب پيغمبر را شنيده بود واز طرفى خبر يافت كه پيغمبر در جستجوى شتر گم شده خود ميباشد اين شبهه بذهنش خطور كرد كه وى از غيب خبر ميدهد ولى از شتر خود خبر ندارد!! وچون اين موضوع را نزد اصحاب به زبان آورد به پيغمبر خبر رسيد، حضرت فرمود: غيب را خدا ميداند جز اينكه او خود خبرى بمن دهد وهم اكنون بمن خبر داد كه شتر در فلان جا ميباشد ومهارش بفلان درخت پيچيده است. رفتند وشتر را يافتند وآوردند . (بحار:17/296 و18/110 ـ 116)

قرآن در سوره مباركه روم از پيروزى روميان بر پارسيان درآينده خبر داد: (الم غلبت الروم فى ادنى الارض وهم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين) (روم: 1). چنان كه در مورد حضرت عيسى (ع) ميفرمايد: (... وانبّئكم بما تأكلون وما تدّخرون فى بيوتكم) . (آل عمران: 44)

در حالات حضرات ائمه عليهم السلام نيز تاريخ از آگاهى آنها به مغيبات خبر داده است، مخصوصاً در زندگى اميرالمؤمنين(ع) بسيار در تاريخ مى بينيم كه آن حضرت مطلبى را راجع به آينده بيان ميداشته، اصحاب ميگفته اند: يا اميرالمؤمنين از غيب خبر ميدهيد؟ ميفرمود: «علم علّمنيه رسول الله (ص)»، اخبار پيغمبر (ص) على (ع) را از شهادت وكيفيت شهادتش، خبر دادن آن حضرت امام حسين (ع) را از شهادتش وتفصيل واقعه جانگداز كربلا كه در متون حديث شيعه وسنى بحدّ تواتر نقل شده; در نهج البلاغة خطبه 59 پيش از جنگ نهروان درباره جنگ با خوارج، اميرالمؤمنين چنين پيشگوئى ميفرمايند: «مصارعهم دون النطفة، والله لا يفلت منهم عشرة ولا يهلك منكم عشرة». محمد عبده در شرح اين مقاله ميگويد: از خوارج تنها 9 نفر باقى ماند واز ياران آن حضرت جز هشت نفر بقتل نرسيد. ابن ابى الحديد در شرح اين جملات ميگويد: اين پيشگوئى حضرت آنچنان در كتب حديث شهرت دارد كه نزديك به تواتر است وهمه از آن حضرت نقل كرده اند وآن از جمله معجزات واخبار غيبيه آن بزرگوارست.

غَيْبگوئى:

از نهان خبر دادن، پيشگوئى. اين كار اگر از طريق وحى والهام باشد چنان كه در مورد انبياء واوصياء آنها متصور مى باشد ، امرى ممكن ومعقول ومشروع است، چنان كه ذيل واژه «غيبدانى» گذشت، اما غيبگوئى كاهنان ومرتاضان كه حقيقت آن عبارت است از: ارتباط ارواح بشرى با ارواح مجردة، يعنى جن وشياطين كه بر اثر رياضت يا كارهاى مخصوص، اجنه در طاعت شخص درآيند .. (به كهانت رجوع شود) هر چند ممكن وميسر است، ولى اصل اين حرفه ونيز پيشگوئى اى كه نتيجه آنست در شرع اسلام حرام است.

ابوبصير ميگويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: هر كسى كه از غيب خبر دهد يا براى او غيبگوئى كنند وى از دين محمد(ص) برىء است. عرض كردم: قيافه شناسى چطور؟ فرمود: من دوست ندارم به آنها مراجعه كنيد هر چند بيشتر تشخيصاتشان بحقيقت نزديك است . (بحار:79/210)

غَيث:

باران. باريدن باران. گاه ابر را نيز غيث گويند. مرحوم طبرسى گفته: بارانى كه در وقت نياز آيد، كه آن از غوث است، يعنى نصرتى كه در شدت نياز برسد ومحنت را از ميان ببرد: (وهو الذى ينزّل الغيث من بعد ما قنطوا) . (شورى: 28)

غَيداق :

جوان نازك و نرم اندام و نيكو پيكر . كريم و بخشنده و خوشخو . عام غيداق : سال فراخ ، سالى كه در آن نعمت فراوان باشد . سوسمار . اسب دراز قامت .

غيداق بن عبدالمطلب بن هاشم ملقب به المقوم ، عموى رسول خدا ، مادرش خزاعيه نام داشت . (صبح الاعشى)

غَير:

(مصدر) تحويل وتبديل: (انّ الله لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم)(رعد: 11). از ادات استثناء، بمعنى جز. ديه، خون بها.

غير، بمعنى «لا»:(فمن اضطرّ غير باغ)يعنى لاباغيا. از اسمائى است كه در معنى ملازم با اضافه است، وهرگاه معنى معلوم باشد مضاف اليه در لفظ حذف ميشود و«ليس» و «لا» بر آن در ميآيند، مانند قبضت عشرة ليس غيرها (برفع غير يا نصب آن) وقبضت عشرة ليس غير، بفتح راء با حذف مضاف اليه وتقدير اسم، وليس غير (برفع) وليس غيرا (بنصب)، وهمچنين گويند: قبضت عشرة لا غيرُها ولا غيرَها ولا غيرُ ولا غيرٌ.

غير بسبب اضافه معرفه نميشود زيرا ابهام آن بسيار است واگر ميان دو ضد قرار گيرد ابهام آن ضعيف ميشود يا بكلى از ميان ميرود، مانند: (صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم). واگر غير براى استثنا باشد كلمه بعد از آن بجهت اضافه مجرور ميشود وخود «غير» اعراب مستثنى به الاّ را ميپذيرد، از اين رو در مثال: «جاء القوم غير زيد» «غير» منصوب ميشود، ودر مثال ما قدم احد غير خالد، رفع ونصب غير هر دو جايز است، ودر جملاتى از قبيل «ما جاء غير زيد»، بمقتضاى عامل قبلى اعراب ميگيرد.

غَير :

ج : اغيار . دگرگونى . امام عسكرى (ع) : «ربما كانت الغير نوعا من ادب الله ، و للحظوظ مراتب» . (بحار:93/372)

غِيَر :

جِ غِيرَة . ديه .

غِيرار:

مردى كه در عهد حكومت اميرالمؤمنين (ع) در كوفه براى معاويه خبرچينى ميكرد. اميرالمؤمنين (ع) خبردار شد واو را احضار نمود واو را مورد عتاب قرار داد، وى منكر شد حضرت از او سوگند خواست وى قسم خورد، حضرت فرمود: اگر دروغ ميگوئى خدا چشمت را كور كند. هنوز جمعه نشده بود كه وى كور شد وعصايش ميكشيدند . (بحار:41/198)

غَيرَت:

نفرت طبع ناشى از بخل بر شركت ديگرى در امرى كه سخت آن را دوست دارى، شركت ناپذيرى در آنچه كه مورد علاقه تو باشد، شريك رانى در امرى كه آن را دوست داشته باشى. نفرة طبيعة تكون عن بخل مشاركة الغير فى امر محبوب له، وفى الحديث: «اذا لم يغر الرجل فهو منكوس القلب». (مجمع البحرين)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: غيرت مرد بر حسب بزرگ منشى او ميباشد. وفرمود: غيرت مرد ايمان وغيرت زن (بر شوى خود در ازدواج با زن ديگر) تجاوز وتعدى ميباشد . (غرر الحكم)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: خداوند محرمات را حرام كرد وحدود هر چيز را معين نمود وغيرتمندتر از خدا كسى نيست واز غيرتش بوده كه كارهاى زشت را حرام كرد واز اينكه كسى بخانه همسايه اش سر بكشد نهى نمود.

وفرمود: هر كه عمداً بعورت برادر دينى خود يا بعورت غير همسر خويش بنگرد خداوند او را با منافقان محشور سازد واز دنيا بيرون نرود تا اينكه خدا او را رسوا سازد مگر اينكه توبه كند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: عفت مرد باندازه غيرت او است. حضرت رضا (ع) فرمود: خداوند دشمن دارد مردى را كه بخانه اش درآيند وبا آنها بجنگ برنخيزد.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: پدرم ابراهيم(ع) غيرتمند بود ومن از او غيرتمندترم وخدا بينى مسلمان بى غيرت را بخاك بمالد.

ونيز فرمود: هر مردى كه همسرش خود را بيارايد واز خانه بيرون رود (واو بداند) چنين مردى ديوث است وهر كه او را ديوث گويد گناه نكرده است وچون زنى بزك كرده وعطر زده از خانه بيرون رود وشوهرش از اين كار راضى باشد بهرگامى كه برميدارد خانه اى در دوزخ براى آن شوهر بنا شود. پس پر وبال زنانتان را به بيرون شدن از خانه كوتاه كنيد كه كنترل نمودن آنها موجب شادى وخوشنودى شما باشد واين كار سبب شود كه شما بى حساب به بهشت رويد، وهر كس بوصيت من درباره همسرش عمل نكند چه وضع بدى در پيشگاه خداوند خواهد داشت! اميرالمؤمنين (ع) فرمود: غيرت زن (كه بر ازدواج مجدد شوهرش رشك برد) كفر وغيرت مرد ايمان است.

حسن بن ابى الحسن بصرى گويد: ما جماعتى در عهد حكومت معاويه جهت مأموريتى ببلاد خراسان ميرفتيم، فرمانده ما مردى بود از تابعين. روزى نماز ظهر پشت سر او خوانديم پس از نماز بمنبر رفت وپس از حمد وثناى الهى گفت: اى مردم! حادثه اى بزرگ در اسلام رخ داده كه از زمان پيغمبر (ص) تاكنون چنين امرى اتفاق نيفتاده بود، معاويه حجر بن عدى را با يارانش بقتل رسانده، حال اگر مسلمانان غيرت دارند وظيفه شان روشن است واگر غيرت ندارند از خدا ميخواهم مرا هر چه زودتر قبض روح كند كه دگر در چنين دنيائى زنده نمانم. حسن گويد: هنوز عصر نشده بود كه صداى شيونى شنيديم معلوم شد وى مرده است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اى اهل عراق بمن رسيده كه زنان شما در ميان راه مردان را بخويش ميخوانند! حيا نميكنيد؟ خدا لعنت كند كسى را كه غيرت نداشته باشد.

از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى جمعى اسير بنزد پيغمبر (ص) آوردند حضرت دستور قتل آنها را صادر نمود بجز يكنفر. آن مرد گفت: چرا مرا نكشتى؟! فرمود: اينك جبرئيل بمن خبر داد كه تو به پنج صفت متصف ميباشى كه خدا ورسولش آنها را دوست دارند: يكى آنكه سخت نسبت به ناموست غيرت ميورزى، دوم اينكه سخاوتمندى، سوم راستگوئى، چهارم شجاعى، پنجم اخلاق نيكو دارى. آن مرد چون شنيد مسلمان شد واسلامى نيكو داشت ودر يكى از غزوات پيغمبر نبردى سخت بداد تا بشهادت رسيد.

امام صادق (ع) فرمود: پس از اينكه پيغمبر (ص) در شب زفاف على وفاطمه به آنها فرمود: تا من نيامده ام بكارى دست مزنيد وپس از آن بيامد وپاى مبارك را بين آنها بزير روپوش داخل نمود ، ديگر غيرتى جز در موارد نامشروع جا ندارد. اميرالمؤمنين فرمود: از غيرت نابجا بپرهيزيد كه چنين كارى زن سالم را به بيمارى وزن پاك را به ناپاكى ميكشاند.

ام سلمه گويد: پيغمبر (ص) حاطب بن ابى بلتعه را بخواستگارى من فرستاد. به وى گفتم: من (دو عيب دارم يكى اينكه) دخترى دارم كه هنوز بخانه شوهر نرفته وديگر اينكه من زنى غيرتمندم كه هووئى را در كنار خود تحمل نتوانم. پيغمبر (ص) به وى پيغام داد : اما دختر ، دعا مى كنم بزودى از تو بى نياز گردد واما غيرتت ، از خدا مى خواهم كه آن را از تو بردارد . (بحار:76/332 و70/4 و 10 / 368 و 103 / 248 و 44 / 129 و 79 / 383 و 82 / 104)

غَيرَة :

غير زدائى . شريك رانى . غيرت.

غِيرَة :

دية . ج : غِيَر .

غَيض:

كم شدن آب، فرو نشستن آب، جزر، (وغيض الماء وقضى الامر): آب در زمين فرو برده شد وكار تمام شد (هود:44) . (وما تغيض الارحام) آن مقدار كه رحمها از دوران متعارف باردارى خود كم آرند . (رعد:8)

غَيظ:

خشم، خشمى كه كبد را فراگيرد. (مجمع البحرين) تغيّظ: همهمه اى كه از خشمناك برخيزد. «لقد علق بنياط هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فيه وذلك القلب، وله مواد من الحكمة واضداد من خلافها : فان سنح ... وان عرض له الغضب اشتدّ به الغيظ» (نهج : حكمت 105). «متى اشفى غيظى اذا غضبت؟ احين اعجز عن الانتقام فيقال لى: لو صبرت، ام حين اقدر عليه فيقال لى: لو عفوت» . (نهج : حكمت 185)

غَيل :

شير دادن زن بچه را در حال حاملگى . شيرى كه زن به بچه خود دهد در حال حاملگى . بازوى سطبر پر گوشت . كودك فربه كلان جثه . هر چه دور باشد و نزديك نمايد . درختان انبوه و در هم . جامه فراخ .

غِيلان :

جِ غول . ديوان بيابانى .

غَيلان :

ابن سلمة ثقفى ، حكيم و شاعر دوره جاهليت متوفى به سال 23 هـ ق . اسلام را دريافت و روز طائف مسلمان شد . وى ده زن داشت و به امر پيغمبر اسلام چهار تن از آنان را برگزيد . او يكى از بزرگان ثقيف بود و روشى خاص داشت . كارهاى خود را بر روزها تقسيم مى كرد چنانكه روزى را براى حكم در ميان مردم و روزى را براى خواندن اشعار خود و روزى را براى رسيدگى به شتران خود اختصاص داده بود ، و نيز يكى از گروهى بود كه نزد كسرى آمدند و او را سخنورى وى خوش آمد . (الاعلام زركلى چاپ دوم:5)

غَيلان :

ابن مسلم دمشقى قبطى مكنى به ابومروان نويسنده و از بليغان بود . فرقه غيلانيه از قدريه به وى منسوبند و او دومين كسى است كه در باره قدر ]قَ دَ[ سخن گفت و بدان دعوت كرد و پيش از او معبد جهنى بوده است . شهرستانى در ملل و نحل گويد : غيلان به قدر معتقد بود و خوب و بد آن را از عبد مى دانست و همچنين در باره امامت عقيده داشت كه غير قريش نيز صلاحيت آن را دارند و هر كه به كتاب و سنت قائم باشد استحقاق آن را دارد و اين امر جز به اجماع امت ثابت نشود . انتهى . و از سخنان غيلان اين عبارت معروف است كه گويد : «لا تكن كعلماء زمن الهرج : ان وعظوا ]وُ[ انفوا ، و ان وعظوا ]وَ[ عنفوا» . غيلان را رسائلى است و به قول ابن النديم (الفهرست : 171) دو هزار ورق دارد . وى متهم است به اينكه در عهد صباوت از پيروان حارث ابن سعيد معروف به كذاب بود . و گويند : او به دست عمر بن عبدالعزيز از قول به قدر برگشت و چون عمر درگذشت مذهب خود را آشكار كرد و هشام بن عبدالملك او را فراخواند و اوزاعى به قتل وى حكم كرد و در باب كيسان در دمشق به دار آويخته شد (بعد از 105 هـ . ق = 723 م) . (اعلام زركلى چاپ دوم : 5)

غَيلَم :

منبع آب در چاه ها . دختر نيكو روى به شهوت رسيده . قورباغه . ج : غَيالِم .

غِيلَة:

كشتن بناگاه. «الاخذ على غِرّة»: به فريب بجائى بردن وكشتن . ترور. آميزش با همسر در حالى كه شير به بچه ميدهد، از اين باب است حديث: «نهى رسول الله (ص) عن الغيلة» (مجمع البحرين).

غَيم :

تشنگى و گرمى درون . ابرناك گرديدن هوا . ابر . ميغ كه آسمان را بپوشاند . غيم هاطل : ابر ريزنده .

غُيوب :

جِ غيب . علاّم الغيوب : داننده نهانيها . نامى از نامهاى خداوند متعال . (الم يعلموا انّ الله يعلم سرهم و نجواهم و انّ الله علاّم الغيوب) . (توبه:78)

غَيور :

بسيار غيرت كننده و رشك برنده. غيرتمند .

غُيوم :

جِ غَيم . ابرها .

غَيهَب :

سختى تاريكى شب . شب سخت تاريك . اسب سخت سياه ، ادهم . مرد كودن ناتوان . ج : غَياهِب .

back page fehrest page