fehrest page next page

« ح »


ح:

حرف ششم از حروف هجاى عربى و هشتم از الفباى فارسى، از حروف صامته و ملفوظه و يكى از حروف ششگانه حلقى است . آن را به حساب ابجد معادل عدد هشت گيرند، و نام آن حاء است و آن را حاء حطّى و حاء مهمله نيز نامند . اين حرف خاصّ زبان عرب است.

حائِر:

اسم فاعل، اصل آن حاير از حيرت: سرگردان. به «حاير» رجوع شود.

حائِز:

اسم فاعل است از حيازت و حوز، اصل آن حايز و اصل حايز حاوز است. به «حايز» رجوع شود.

حائِض:

اسم فاعل است از حيض: زنى كه خون حيض بيند . به «حايض» رجوع شود.

حائِط:

ديوار خانه ، باغ، ج: حيطان و حوائط و حياط، از حوط، حياطه، احاطه به معنى شمول است. جدار اعمّ از حائط است.

و از اين مادّه است: «دخلنا على ابى عبدالله (ع) و هو يعمل فى حائط له». و كان لفاطمة (س) سبعة حوائط: منها العواف و المثيب و الحسنى و ما لام ابراهيم...». (مجمع البحرين)

حائِك:

نعت فاعلى است از حوك و حيا كه: بافنده، جولاه. در محضر امام صادق(ع) سخن از حائك (بافنده) به ميان آمد كه در حديث، ملعونش خوانده اند . حضرت فرمود: آنكه ملعون است ـ جولاه نيست بلكه ـ بافنده دروغ به خدا و رسول است. (مجمع البحرين)

حابِس:

چند تن حابس نام ، در عداد صحابه رسول (ص) آمده اند، از جمله: حابس بن سعد بن منذر بن ربيعة بن سعد بن بشرى الطائى اليمانى; وى از آن گروه از اصحاب است كه ابوبكر به شام فرستاد، وى حديث را از ابوبكر و حضرت فاطمه (س) روايت دارد، و از ابوبكر روايت كند كه پيغمبر (ص) فرمود: «من صلى صلاة الصبح فهو فى ذمة الله فلا تخفروا الله فى عهده، فمن قتله طلبه الله حتّى يكبّه الله فى النار على وجهه». ابن سميع او را در طبقه اولى از صحابه ذكر كرده، ابن عساكر نيز در تاريخ خود گويد كه: حابس از جمله آن صحابه است كه ابوبكر به شام فرستاد، و از سوى خليفه دوم براى قضاوت به حمص مأمور شد، حابس تا خلافت اميرالمؤمنين على(ع) بزيست، و آنگاه كه جنگ صفين به پا گشت وى همراه لشگر معاويه شد و سردارى پيادگان با وى بود، و ابو طفيل عامرى گويد: حابس در اين جنگ صاحب لواى قبيله طَىّ از اهل شام بود و سر انجام در اين معركه به قتل رسيد. (خلاصه اى از لغت نامه دهخدا)

حابطيّه:

گروهى از معتزله كه پيروان احمد بن حابط و از ياران نظّام مى باشند، آنان گويند: جهان را دو آفريننده است: يكى قديم و آن خداى حقيقى است، و ديگرى مُحدَث، و آن عيسى (ع) است كه در روز جزا محاسبه بندگان با او باشد; و قول خداى تعالى: (و جاء ربك و الملك صفا صفا)اشاره بر اين معنى است; و هم مراد از آيه: (الاّ ان يأتيهم الله فى ظلل من الغمام) و حديث: «خلق الله آدم على صورته» و خبر: «يضع الجبار قدمه فى النار» عيسى مى باشد، و اينكه وى را مسيح مى گويند بدين روست كه وى اشياء را به ذراع خويش مساحت مى كرد و احداث مى نمود.

حاتِم:

نام نوعى زاغ است كه سرخ پاى و سرخ منقار و دانه خوار و حلال گوشت بود، و عرب بانگ او را شوم گيرد و نشانه جدايى و فراق شمرد، و آن خردتر و كشيده اندام تر از كلاغ است، غراب البين همين نوع زاغ است.

حاتِم:

بن عبدالله بن سعد طائى، مردى سخاوتمند و جوانمرد از قبيله طَىّ بوده كه اندكى پيش از بعثت پيغمبر اسلام مى زيسته و عرب به جود و سخاوت او مثل مى زند. وى در جنگ ، اسيران خود را آزاد مى نمود، و گويند: وقتى قبيله عنزه را اسيرى بود، حاتم بر آن قبيله مى گذشت ، اسير به حاتم ملتجى شد، حاتم در آن حال مالى با خود نداشت خود به جاى اسير در بند قبيله درآمد ، تا گاهى كه مال را بپرداخت و آزاد شد. وى هميشه ديگهايى بزرگ به درگاه خانه نهاده بود و پيوسته آماده طبخ بودند و چون ماه رجب درآمدى هر روز شترى بكشتى و همگان را به غذا دعوت نمودى. و گويند حاتم جز اسب و سلاح خود چيزى را نگاه نمى داشت. عدى بن حاتم گويد كه حاتم كم سخن بود و مى گفت: هر جا كه ترك سخن ممكن بود ، ترك اولى است. حاتم در شعر و ادب نيز يد طولايى داشته داستان خواستگاريش با ماويه بنت زعفر و شعر او در آن باره معروف است. (لغت نامه دهخدا)

در حديث آمده است كه پيغمبر (ص) به عدىّ بن حاتم فرمود: خداوند عذاب سخت را از پدرت بازگرفت به جهت خوى سخاوتى كه در او بود. (بحار:71/354)

امام باقر (ع) فرمود: نوميد شدن از آنچه كه در دست مردم است ، عزت مؤمن در دينش مى باشد . مگر سخن حاتم را نشنيده اى كه گفته:
اذا ما عزمت اليأس الفيته الغنىاذا عرفته النفس والطمع الفقر

(بحار: 75 / 112)

حاتِم:

بن عنوان بلخى، ملقّب به اصمّ ، از مشايخ صوفيه و اهل عرفان است و در عصر معتصم عباسى مى زيسته و صحبت شقيق را دريافته و در خراسان در حدود سال 237 هـ ق از دنيا رفت. از او كلماتى حكيمانه بازگو شده ، از جمله وقتى او را گفتند به چه چيز به حكمت رسيدى؟ گفت: به تهى بودن شكم و شب زنده دارى و سخاى نفس. و به يكى گفت: اگر هم صحبت طلبى ، خدا تو را بس و اگر رفيق خواهى ، كرام الكاتبين تو را بس و اگر انيس جويى ، قرآن تو را بس و اگر واعظ خواهى ، ياد مرگ تو را بس وگرنه جهنم تو را بس.

و گويند : يك روز پيرزنى جهت پرسيدن مسأله اى به نزد او نشسته بود ناگاه از پيرزن بادى خارج شد . حاتم براى اينكه او شرمنده نشود گفت: گوش من سنگين است سخن بلندتر گوى كه بشنوم. پيرزن خوشحال شد كه او صداى آن باد را نشنيده و حاتم از آن به بعد تا پيرزن زنده بود به ناشنوايى تظاهر مى نمود و او را از اين جهت اصمّ (كر) مى گفتند. (لغت نامه دهخدا)

حاج

(به تخفيف) :

خار اشتر باشد، ترنجبين از آن منعقد گردد.

حاج

(به تشديد):

اسم فاعل است از حجّ و به معنى حجّ گزار و حجّ كننده است. از حضرت رسول (ص) حديث شده كه حاجّ در رفت و بازگشتش در حفظ و حراست خداوند است . و در حديث ديگر از آن حضرت: حاجّ و مجاهد مهمان خدايند اگر او را بخوانند پاسخشان گويد و چون پوزش طلبند عذرشان را پذيرد (كنز العمال). به «حج» نيز رجوع شود.

«به ديدار حاجّ رفتن»

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر آن كس به ديدار از حجّ برگشته اى برود و با او مصافحه نمايد به منزله كسى است كه حجرالاسود را به دست خويش لمس كرده باشد.

از آن حضرت نقل است كه امام سجاد(ع) مى فرمود: اى كسانى كه خود به حجّ نرفته ايد! به ديدار حاجيان رويد و با آنان مصافحه كنيد و از آنان تجليل نماييد كه اين وظيفه شماست ، و اگر چنين كنيد در پاداش و ثواب آنان شريك خواهيد بود (بحار:99/386). نيز از آن حضرت آمده كه پيغمبر (ص) به كسى كه از حج بازگشته بود مى فرمود: «تقبّل الله منك و اخلف عليك نفقتك و غفر ذنبك». (بحار: 76 / 282)

«سرپرستى خانه و زندگى حاجّ»

از امام سجاد (ع) روايت شده كه هر آن كس خانواده و اموال حاجّ را در زمان مسافرتش سرپرستى كند اجر و پاداش او به اندازه ثواب آن حاجّ باشد. (بحار:99/387)

حاجِب:

ابرو، ج : حواجب. در حديث است: «كان رسول الله يدهن حاجبيه» (وسائل: 2 / 102). زراره، قال: قلت له (ع): الرجل يسجد و عليه قلنسوة او عمامة؟ فقال(ع): «اذا مس شىء من جبهته الارض فيما بين حاجبيه و قصاص شعره فقد اجزأ عنه». (وسائل: 5 / 14)

حاجِب:

باز دارنده، حاجز، مانع. حُجب در ميراث از اين مادّه است.

حاجِب:

پرده دار، منشى ، آن كه مردمان را باز دارد از درآمدن.

اميرالمؤمنين (ع) در نامه اش به قثم بن عباس والى ايشان در مكّه نوشت : «... ولا يكن لك الى الناس سفير الاّ لسانك، ولا حاجب الاّ وجهك» در ميان تو و مردم بايد واسطه و سفيرى جز زبانت، و حاجب و پرده دارى جز چهره ات نباشد. (نهج : نامه 67)

حاجِب:

بن زراره بن عُدس دارمى تميمى، از بزرگان و يكى از پانزده تن حاكمان عرب است به جاهليت. او رئيس قبيله تميم بود در عصر انوشيروان، و چون انوشيروان قبيله تميم را از ريف عراق منع كرد حاجب به نزد وى رفت و كمان خويش را به پذيرفتارى و تعهد مالى عظيم از طرف همه عرب به نزد شاه به گروگان نهاد و شاه از مردانگى كه در او تشخيص داد قبول كرد و سپس حاجب از عهده عهد خويش بدرآمد.

در حديث آمده كه امام سجاد (ع) از يكى موالى خود ده هزار درهم به وام خواست كه تا وقت امكان بپردازد، آن شخص گروى طلب كرد، حضرت تارى از رداى خويش جدا كرد و به وى داد و فرمود: اين به گرو به نزد تو باشد، وى با سنگينى و كراهت قبول نمود، حضرت به خشم آمد و فرمود: من سزاوارترم به وفا نمودن به عهد خويش يا حاجب بن زراره؟! وى گفت: تو سزاوارترى به وفا. فرمود: حاجب بن زراره كه يك نفر كافر است كمان خود را كه چوبى بيش نيست در قبال صد شتر به گرو مى دهد و سپس به عهد خود وفا مى كند و من به تار رداى خود اعتبار ندهم؟! (مجمع البحرين ماده حجب)

وى اسلام را درك كرد و ايمان آورد و پيغمبر (ص) او را به صدقات بنى تميم گماشت، اما ديرى نشد كه جهان را بدرود گفت. (اعلام زركلى)

حاجَت :

حاجة ، نياز، كار مورد نياز. چيز مورد نياز. اميرالمؤمنين (ع): «يا كميل، مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم و يدلجوا فى حاجه من هو نائم» (نهج : حكمت 257). «ما اقبح الخضوع عند الحاجة و الجفاء عند الغنى» . (نهج : نامه 31)

ج : حاج و حِوَج و حاجات و حوائج (و اين اخير بر تقدير حائجة: ما يحتاج اليه است). (المنجد)

اميرالمؤمنين (ع): «من كثرت نعم الله عليه كثرت حوائج الناس اليه» (نهج : حكمت 372). «لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث: باستصغارها لتعظم، و باستكتامها لتظهر، و بتعجيلها لتَهنُؤ» . (نهج : حكمت 101)

حاجت خواستن از خدا:

عرض نياز به درگاه قادر بى نياز در همه حال و همه جا مطلوب و ستوده است، چه خداوند منّان دوست دارد بندگانش پيوسته به خودش پيوسته و وابسته باشند، چنانكه دشمن دارد آنان در حوايج خويش به ديگر بندگان روى آورند، اما در عين حال، ساعات و اوقات خاصّى در شب و روز براى اين امر، مناسب تر از اوقات ديگر، و نيز امكنه اى مانند مساجد و مواقف عرفه و مشعر، و يا در كنار قبر وليّى از اولياء الله به ويژه حائر حسينى مناسب تر از امكنه ديگر معرفى شده است:

از رسول خدا (ص) روايت شده : هر كه را حاجتى به نزد خدا بود آن را به هنگام عشاء درخواست نمايد، كه امتياز اين وقت يعنى آخرين وقت شامگاه (نزديك به نيمه شب) به ديگر امّتها داده نشده است. و از عمر بن اذينه روايت شده كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: در شب ساعتى است كه نشده يك بنده مؤمن در آن ساعت نماز گزارد و حاجت خويش را از خدا بخواهد و آن حاجت برآورده نگردد. عرض كردم: خدا تو را بر مراد بدارد، آن ساعت كدام ساعت از شب است؟ فرمود: چون نيمى از شب بگذرد و (چيزى از) ششم اول از اول نيمه دوم بماند. و رسول خدا (ص) فرمود: چون آخر شب مى شود خداوند سبحان مى فرمايد: آيا خواننده اى هست كه پاسخش دهم؟ آيا حاجت خواهى هست كه حاجتش را برآورم؟ آيا عذرخواهى هست كه عذرش را بپذيرم؟ آيا توبه كارى هست كه توبه اش را قبول كنم؟ (بحار: 87 / 167)

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده : هر كه را حاجتى به نزد پروردگار بود حاجت خويش را در يكى از اين سه ساعت درخواست نمايد: ساعتى خاص در روز جمعه (به «جمعه» رجوع شود) و ساعتى هنگام ظهر هنگامى كه باد وزيدن گيرد و درهاى آسمان گشوده گردد و رحمت فرود آيد و پرندگان به صدا درآيند، و ساعتى در آخر شب هنگام طلوع فجر كه دو فرشته در آن هنگام ندا كنند: آيا توبه كارى هست تا توبه اش مقبول شود؟ آيا حاجتمندى هست كه حاجتش برآورده گردد؟ آيا عذرخواهى هست كه عذرش پذيرفته شود؟ پس شما ، منادى خداوند را پاسخ دهيد و روزى خويش را بين طلوع فجر و طلوع خورشيد از خدا بخواهيد ، كه طلب روزى در چنين ساعتى از سفرهاى دور و دراز تجارتى سودمندتر است، و آن ساعتى است كه خداوند روزى را ميان بندگان توزيع مى كند.

و از آن حضرت روايت شده كه فرمود: پس از پايان نافله فجر در حوايجتان به خدا توكل كنيد (و نيازهايتان را به درگاهش عرضه كنيد) و به برآمدن حاجت مطمئن باشيد كه در آن موقع آرزوها برآورده گردد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مردگانتان را زيارت كنيد زيرا آنان به زيارت شما شاد مى شوند، و حاجت خود را نزد قبر پدر و مادر بخواهيد ، پس از آنكه براى آنان دعا كرديد. (بحار: 10 / 89)

حاجت مسلمان برآوردن:

از جمله امورى است كه در مكتب مقدس اسلام بسى بر آن تأكيد شده و فضايل عالى براى آن بيان گرديده و سفراى وحى و فرستادگان خدا، ثوابهاى عظيم بر آن اعلام داشته اند. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: عجب دارم از كسى كه برادر مسلمانش جهت رفع گرفتاريى به وى رو مى آورد و او خود را شايسته انجام كار خير نمى داند (و او را رد مى كند) گيرم ثواب و عِقابى در كار نبود چرا شما از اخلاق ستوده و صفات پسنديده روى گردانيد؟! (غرر)

امام صادق (ع) فرمود: «من كان فى حاجة اخيه المسلم كان الله فى حاجته ما كان فى حاجة اخيه» كسى كه در كارِ انجام حاجت برادر مسلمانش باشد خداوند در صدد برآوردن حاجت اوست تا گاهى كه او به دنبال كار برادرش مى باشد.

صدقه حلوانى ـ يكى از ياران امام صادق (ع) ـ گويد: در حال طواف كعبه بودم و شوط پنجم را انجام مى دادم ، در اين ميان يكى از دوستان ، دو دينار از من وام خواست، به وى گفتم: بنشين تا طوافم را تمام كنم و به تو دهم، اما مشغول شوط ششم بودم كه امام صادق (ع) را در حال طواف كنار خويش ديدم، حضرت دست بر شانه من نهاد و به همين حال با هم طواف مى كرديم، من شوط هفتم را به پايان رساندم ولى نخواستم از امام ، كه دست مباركش را بر شانه من نهاده بود جدا شوم و در ملازمت حضرت به طواف ادامه دادم، اما دوستم كه امام را نمى شناخت هرگاه از كنارش مى گذشتيم به من اشاره مى كرد و گمان مى كرد من حاجت او را از ياد برده ام، امام متوجه شد و به من فرمود: اين دارد به تو اشاره مى كند مگر كارى با تو دارد؟ عرض كردم: آرى وى منتظر است طواف من تمام شود و با من كارى دارد ولى من دوست ندارم از شما جدا گردم. فرمود: از من جدا شو و مرا رها ساز و به كار او برس و هر چه مى خواهد به وى بده. حسب الامر از امام جدا شدم و به نزد دوستم رفتم و كارش را انجام دادم تا فرداى آن روز به منزل حضرت رفتم و ديدم وى با اصحاب به حديثى مشغول است. چون مرا ديد حديث خود را قطع كرد و فرمود: اگر من به دنبال كار يكى از برادران دينى خود روم تا كارش انجام پذيرد به نزدم به از آن بُوَد كه هزار بنده آزاد كنم و هزار اسب با زين و لجام براى مجاهدان در راه خدا آماده سازم و در اختيار آنان گذارم . (سفينة البحار)

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه براى رضاى خدا در راه برآوردن حاجت برادر مسلمانش تلاش كند ، خداوند عزّ و جلّ هزار حسنه در نامه عملش ثبت كند كه به بركت آن ، حسنات خويشان و همسايگان و آشنايان او را و آنكه در دنيا به وى احسانى نموده بيامرزد، و چون روز قيامت به پا گردد به وى گفته شود: به سوى دوزخ رو و هر كه را در آنجا ديدى كه بتو احسانى كرده بوده به اذن پروردگار از دوزخ نجات ده مگر اينكه وى دشمن اهل بيت باشد. (بحار: 8 / 362)

ابن عساكر از يحيى برمكى نقل مى كند كه گفت: روزى مأمون رو به من كرد و گفت: برآوردن حوايج مردم را غنيمت دان، كه چرخ فلك سريع تر و روزگار جفا پيشه تر از آن است كه وضعى را براى كسى پايدار يا نعمتى را براى فردى برقرار دارد. (تاريخ الخلفاء: 347)

حاجتمند:

نيازمند، محتاج. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر، استاندار مصر مى نويسد : «ثم الله الله فى الطبقة السفلى من...» خداى را، خداى را، ياد آورت مى سازم در مورد گروه زيردستان ، آنان كه راه چاره ندارند ; يعنى : مستمندان و حاجتمندان و از كار افتادگان، چه در اين گروه كسانى هستند كه دست سؤال ندارند... (نهج : نامه 53)

حاجِز:

دراينده ميان دو چيز، حائل.

الصادق (ع): «ليس لإمرأتين ان يبيتا فى فراش واحد الاّ ان يكون بينهما حاجز، فان فعلتا نهيتا عن ذلك، و ان وجدتا بعد النهى جُلِّدَتا: كُلُّ واحدة منهما حدا حدا، فان وجدتا ايضا فى لحاف جلّدتا، فان وجدتا الثالثة قتلتا». (بحار: 79 / 93)

حاجى:

منسوب به حاج ; يعنى : خار اشتر. به تعبير عاميانه: آن كه فريضه حجّ به جاى آورده باشد، چه اينكه تعبير صحيح در باره چنين كسى ، حجّى يا حاجّ است.

حاجى خليفه:

مصطفى ابن عبدالله، كاتب چلبى،معروف به حاج خليفه، از مورخين بزرگ ترك مستعرب سده يازدهم است. مولد وى، ماه ذيقعده سال 1017 به قسطنطنيه بوده است. در 14 سالگى به خدمت سلاحدارى، كه پدر او نيز اين كار داشت مشغول شد و در همين وقت چون شاگردى به ديوان محاسبات آناطولى (آناطولى محاسب قلمى) درآمده و در سال 1032 نظارت خراج را در بلاد روم عهده دار شده است. از سال 1033 تا سال 1045 پيوسته با سپاهيان ترك، در سرحدّات آناطولى بود به اين ترتيب كه در اواخر سال 1033 به جنگ اباظه پاشا، كه از اطاعت باب عالى ، سر باز زده بود، پرداخت و در سال 1035 در محاصره بغداد (11 صفر ، تا 7 شوّال سال 1035)، عليه ايرانيان، شركت كرد. و پس از آن در جنگ دوم (از اوّل محرّم تا 16 ربيع الاول سال 1037) و جنگ سوم (از 6 تا 22 محرّم 1038) با اباظه پاشا، يعنى محاصره ارض روم، شركت كرد و در اواخر ربيع الثانى سال 1038 به استانبول بازگشت. پدر وى در ذى قعده سال 1035 ، در موصل درگذشت. و حاجى خليفه از اين هنگام سمت نظارت ديوان سپاهيان سوار (سوارى باش مقابله قلمى) يافته است و هم در ماه شوّال سال 1038، با سپاهيانى كه به فرماندهى وزير خسرو پاشا، براى جنگ با ايرانيان مى رفتند، برفت و جنگ همدان (اواخر سال 1039) و محاصره بغداد (از 22 صفر تا 8 ربيع الاول سال 1040) را بديد و در اواخر سال 1040 ، به قسطنطنيه بازگشت. و عاقبت جنگ بزرگى را كه بين تركان و ايرانيان روى داد و سپهسالارى لشكر ترك با شخص سلطان مراد بود، و از سال 1043 تا سال 1045 ادامه داشت، درك كرد و در زمستان سال 1043 ، كه لشكريان به حلب بودند، حاجى خليفه به زيارت كعبه شتافت و ضمناً كتابخانه هاى بزرگ را ديدن كرد و در ماه رجب سال 1045 به استانبول بازگشت و به مطالعه و تأليف پرداخت . در سال 1055 ، جنگ اقريطش را نيز بديد و در همين سال از كار بر كنار شد و پس از سه سال، به مساعدت طرفداران خود، با منصب و لقب «خليفه» به كار خود مشغول گشت و از اين هنگام به «حاجى خليفه» معروف گرديد. آثار وى به ترتيب تاريخ تأليف بدين قرار است:

1 ـ فذلكه ، كتاب مختصرى است به زبان عربى و شامل تاريخ تقريباً 150 سلسله. اين كتاب خلاصه اى است از كتاب جَنّابى ، با اضافاتى از مؤلف . تاريخ تأليف آن سال 1051 است.

2 ـ حاشيه بر تفسير بيضاوى ، كه آن را به سال 1052 نوشته است.

3 ـ شرحى بر محمديه على قوشچى منجم، كه آن را به پايان نرسانده و اكنون در دست نيست.

4 ـ جامع المتون، شامل بر سى متن از متون معتبر و خود مؤلف بار ديگر دوازده متن آن را انتخاب و «مختصر جامع المتون» ناميده است و تاريخ تأليف آن معلوم نيست و چون در جلد اوّل كشف الظنون نام اين كتب آمده ، بايد گفت مسلماً پيش از سال 1064 ، كه سال اتمام ترتيب جلد اول كتاب مزبور است تأليف شده است.

5 ـ تقويم التواريخ، كتابى است بزبان تركى و چنانكه خود مؤلف، در كشف الظنون گويد نتيجه كتب تاريخ است و آن را در دو ماه از سال 1058 نوشته است و تواريخ معموله را در آن آورده و وقايع را در جدولهايى ذكر كرده و آن را در دو نسخه، كه يكى سه كراسه و هر صفحه از آن شامل 50 سال است و ديگرى ده كراسه و هر صفحه آن شامل بيست سال است قرار داده است . و اين كتاب فهرست مانندى است براى كتب تاريخ، و به خصوص كتاب فذلكه مؤلف. مقدّمه و خاتمه جامع المتون به تركى و خود كتاب به فارسى است.

6 ـ جهان نما (نسخه اول) ، كتابى است به زبان تركى در هيأت و جغرافيا. چنانكه مؤلف در كشف الظنون گويد : اين كتاب را دو قسمت است ; يكى درياها، و صور آنها، و جزاير. و ديگرى خشكى، اعمّ از شهرها و نهرها و كوهها و مسالك و ممالك آن. اين كتاب به ترتيب حروف هجا و شامل اكتشافات جغرافيايى بعد از سده نهم مى باشد. تاريخ تأليف جهان نما ، سال 1058 است و حاجى خليفه آن را به نام سلطان محمد رابع كرده است.

7 ـ سُلَّم الوصول الى طبقات الفحول، كتابى است به زبان عربى، در ترجمه احوال بزرگان. جلد اوّل اين كتاب در سال 1061 و 1062 بازنويس شده است.

8 ـ تحفة الاخيار فى الحكم و الامثال و الاشعار ، كتابى است شامل پند و امثال و مرتب به ترتيب حروف هجا و تاريخ تأليف آن 1061 و 1063 است.

9 ـ كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون ، دايرة المعارفى است به زبان عربى، در نام كتابهاى فارسى و عربى و تركى، تا زمان مؤلف ، و شامل تعريفاتى است از علوم گوناگون . حاجى خليفه براى تأليف اين كتاب ، بيست سال وقت صرف كرده است و جلد اول آن در سال 1064 به پايان رسيده است. اين كتاب به همت فلوگل، از سال 1835 تا سال 1858 م، در ليپزيك، با ترجمه لاتينى، در هفت مجلّد، و به سال 1274 هـ ، در بولاق مصر، در دو مجلّد، و در سال 1311 هـ ، در استانبول، در دو مجلّد، و اخيراً نيز در استانبول، در دو مجلّد، به طبع رسيده است.

10 ـ لوامع النور فى ظلمة اطلس مينور ، ترجمه اى است به زبان تركى از اطلس مينور كه در سال 1621 م، در آرنهم به طبع رسيده. و تأليف آن در سنه 1064 و 1065 فرجام يافته است .

11 ـ جهان نما ، (نسخه دوم)، كتابى است در هيأت، به زبان تركى، مؤلف در اين كتاب آثار جغرافى دانها و نقشه كشهاى نخستين اروپا ، از قبيل، اُرْتليوس و ژرار مركاتور و كلووريوس را اساس كار خود قرار داده است.

12 ـ ترجمه اى از تاريخ خالكو كنديلاس بيزانسى، نويسنده سده شانزدهم.

13 ـ رونق السلطنه. ترجمه اى است در باب تاريخ قسطنطنيه.

14 ـ ترجمه فذلكه به زبان تركى.

15 ـ الالهام المقدس من الفيض الاقدس.

16 ـ دستور العمل فى اصلاح الخلل، رساله اى است در باب اصلاحات مالى، كه آن را در سال 1063 تأليف كرده است.

17 ـ رجم الرجيم بالسين و الميم.

18 ـ 20 ـ مجموعه تاريخى و ادبى در سه دفتر كه خلاصه سيصد تأليف است.

21 ـ فذلكة التواريخ ، كتابى است به زبان تركى و دنباله فذلكه ، شامل تاريخ آل عثمان از سال 1000 هـ ، تا اوايل سال 1065 هـ ، اين كتاب از سال 1286 تا سال 1287 هـ ، در استانبول به طبع رسيده است.

22 ـ تحفة الكبار فى اسفار البحار، تاريخى است در باب جنگهاى دريايى تركيه كه در سال 1141 در استانبول به طبع رسيده و جيمز ميچل آن را به انگليسى ترجمه كرده و در سال 1831 م ، در لندن به طبع رسانده است.

23 ـ ميزان الحق فى اختيار الأحقّ ، كه تأليف آن را در ماه صفر 1067 به پايان رسانيده است.

حاجى خليفه تا زمان ابراهيم پاشاداماد، حيات داشته است . وفات او در 17 ذيحجه سال 1067، در حدود پنجاه سالگى است.

نگاه كنيد به : كشف الظنون:1/321 و 384 و 414 ، چاپ اول استانبول، و قاموس الاعلام تركى:5/3806 و 3807 و الاعلام زركلى:3/1042 و معجم المطبوعات:733 و 1459 و 7 و اكتفاءالقنوع بما هو مطبوع:50 و 147 و 366 و 374 و 377 و 378 و دايرة المعارف اسلام: 2/217 و 218.
  fehrest page next page