حاجى سيّاح:
(1252 ـ 1344 ق). ميرزا محمد على پسر ملا محمدرضا محلاتى ، معروف بحاجى سياح، در حدود سنه 1252 قمرى در محلات متولد شد و در شب جمعه هفتم ربيع الاول سنه هزار و سيصد و چهل و چهار قمرى مطابق سه مهر ماه 1304 شمسى در تهران وفات يافت در سن نود و دو سالگى. از قرارى كه از خود آن مرحوم در مراسله اى كه از او در روزنامه ايران مورخه 6 مهر ماه 1304 شمسى منتشر شده منقول است نقاطى را كه سياحت كرده بطور خلاصه از قرار ذيل است. در حدود سنه 1275 قمرى در بيست و سه سالگى خود هوس سياحت و جهانگردى بر او غلبه كرد و بدون آنكه كسى را از قصد خود مطلع كند از محلات بقفقازيه حركت كرد و در آنجا از زبان ارمنى و تركى و روسى آنقدر كه بتواند به يكى از آن زبانها تكلم كرده رفع حاجت كند بياموخت و در تفليس در يكى از مدارس آنجا معلم زبان عربى و فارسى گرديد و پس از چندى از آنجا باستامبول رفت و در مدرسه لازاريستها زبان فرانسه را تحصيل كرد و از آنجا بفرانسه و انگلستان و ايطاليا رفت و در اين مملكت اخير بملاقات پاپ پى نهم نايل آمد و گاريبالدى معروف را نيز در آنجا بديد و سپس بسوئد و نروژ و آلمان رفت و در اين مملكت اخير دو بار بيسمارك را از قرارى كه خود ميگويد ملاقات كرده است و از آنجا بروسيه رفته و بوسيله قنسول ايران بحضور تزار الكساندر دوم رسيده است و در مراجعت به استامبول با سيد جمال الدين افغان (عين تعبير خود حاجى سياح است) آشنا شد و از مريدان او گرديد سپس ساير ممالك اروپا را از قبيل سويس و اطريش و دانمارك و پرتغال و يونان و اسپانيا و رومانى و بلغارستان را سياحت كرد و سپس از بندر هاور به كشتى نشسته به نيويورك رفت و سالها در ممالك متحده امريكاى شمالى بسياحت مشغول بود و خود ميگويد كه كراراً بملاقات رئيس جمهورى مستر گرن نائل آمده است. از امريكا بمساعدت حكومت امريكا توانسته است مسافرتى به ژاپن كند، در ژاپن (نميگويد در كدام شهر) با حاج عبدالله بوشهرى كه چهل سال بود در ژاپن اقامت داشت آشنا شده و به بصيرت او در كار سياحتش وى را مساعدتها كرده سپس از ژاپن به چين آمده و غالب شهرهاى برمه و سنگاپور را سياحت كرده و از آنجا به هندوستان رفته و مدت هاى مديد در آن سرزمين گردش كرده است و از آنجا بافغانستان و تركستان كه تازه به تصرف روس درآمده بود رفته است. بعد گويد نه مرتبه به مكه مشرف شده است و در مصر ديده بوده است كه مردم در مجالس و
معاشرت او با سيد جمال الدين افغانى وقتى كه اين اخير به تهران آمد باعث سوء ظن ناصر الدين شاه شده او را بخراسان تبعيد نمود و پس از چهارده ماه اقامت در خراسان مجدداً او را اجازه مراجعت به تهران دادند. چون نوشته جات ميرزا ملكم خان بر ضد دولت ايران و مخصوصاً بر ضد ميرزا على اصغرخان اتابك اعظم بتوسط او منتشر مى شد و اتفاقاً در همان اوقات سيد جمال الدين افغان نيز مجدداً بايران مراجعت كرده بود اين قضايا باز موجب سوء ظن حكومت شده سيد جمال الدين را مقهوراً بعتبات تبعيد كردند و حاجى سياح را مدت 22 ماه در قزوين حبس كردند و او و ميرزا رضا قاتل ناصر الدين شاه با هم در يك زندان بودند صاحب ترجمه در زندان از ميرزا رضا بعضى مطالبى دريافته بود كه فوراً محض جلوگيرى از وقوع حادثه محتمله مضمون آن مطالب را به اتابك نوشته بود و همين مطلب باعث اثبات بى گناهى او شد بعد از قتل ناصر الدين شاه كه پيش بينى هاى او و در عين حال بى گناهى او را ثابت مى كرد از آن غائله جديد نجات يافت.
از قرارى كه حاجى سياح خود نوشته سياحت نامه او در دو جلد است و لابد اكنون در نزد اولاد اوست ولى جاى افسوس است كه با وجود تمكن اولاد او يعنى آقاى همايون سياح و آقاى حميد سياح و آقاى دكتر محسن سياح هيچكدام به طبع اين سياحت نامه كه نام پدر بزرگوارشان را مخلد خواهد كرد تا كنون اقدامى نكرده اند (وفيات معاصرين بقلم مرحوم علامه محمد قزوينى. مجله يادگار سال پنجم شماره 1 و 2)
حادّ:
برنده، تيز چون كارد و امثال آن. تند (يكى از مزه ها). تب حادّ: سخت گرم و حارّ.
حادِث:
نو، تازه، نو آمده. ج : حوادث (تاج العروس). مقابل قديم.
حادِثه:
مؤنث حادث، چيزى نو كه از پيش نبود. سختى روزگار.
حادِى:
آنكه اشتران را حدى خواند.
حاذ:
آنجا از هر دو ران كه دُم بر آن افتد. حاذ المتن: موضع انداختن نمد زين بر پشت ستور. خفيف الحاذ: قليل المال. كم عيال.
در حديث رسول (ص) آمده: «اغبط الناس عندى مؤمن خفيف الحاذ، ذو حُظّ من صلاة» : خوش شانس ترين مردم از نظر من، كم مالى است كه وى را سهمى به سزا از نماز باشد. (المجازات النبوية: 34)
حاذِق:
اسم فاعل حذق، استاد، نيك استاد، ماهر، نيك دان. كامل در فن.
حارّ:
نعت فاعلى از حرّ، گرم، مقابل بارد. امير المؤمنين (ع): «اقروا الحارّ حتى يبرد، فان رسول الله (ص) قرب اليه طعام حار، فقال: اقروه حتى يبرد و يمكن اكله، ما كان الله ـ عزوجل ـ ليطعِمنا النار، و البركة فى البارد». (بحار: 10 / 89)
حارِث:
اسم فاعل از حرث، كشاورز، برزگر، زارع.
حارِث:
بن ابى ضرار بن حبيب ابن حارث ابن عائد ابن مالك ابن المصطلق ابن مالك الخزاعى المصطلقى. او پدر ام المؤمنين جويريه است. ابن اسحاق در مغازى، آرد كه چون حارث پس از اسيرى دختر خود، براى باز خريدن او با فديه بمدينه ميشد آنگاه كه بعقيق رسيد شترى چند در آنجا ديد و دو شتر برگزيده را در شعبى پنهان كرد، و آنگاه كه بخدمت پيغمبر(ص) رسيد و فديه دختر خواست داد، پيغمبر (ص) فرمود آن دو شتر كه پنهان كردى كجاست؟ و حارث از اين اخبار بغيب بر نبوت او (ص) يقين كرده كلمه شهادت بر زبان راند و دو پسر و گروهى از قوم او نيز اسلام آوردند برخى از رواة از طريق عيسى ابن دينار مؤذن آرند و او به نقل از پدر خود گويد از حارث شنيدم كه گفت: بخدمت پيغمبر رسيدم و مرا به اسلام خواند و من اسلام آوردم و حديث مفصلى از او روايت كند كه قصه وليد ابن عقبه و نزول آيه: (يا ايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا)در آن است رجوع به كتاب الاصابه، چاپ مصر، سنه 1323:1/294 شود.
حارِث:
بن ابى هاله نباش، ابن زرارة ابن وقدان ابن حبيب ابن سلامة ابنعدى ابن جروة ابن اسيد ابن عمرو ابن تميم. پدر او، نباش ابن زراره كه او را زرارة ابن النباش و مالك ابن النباش ابن زرارة و هند ابن زرارة ابن النباش نيز گويند. پيش از پيغمبر(ص) شوهر خديجه زن آن حضرت بود و حارث برادر هند ابن ابى هاله ربيب پيغمبر (ص) است. ابن الكلبى و ابن حزم گويند كه حارث نخستين كسى است كه در زير ركن يمانى، در راه خدا كشته شد. عسكرى گويد كه چون پيغمبر (ص) بامر خدا، امر خود آشكار كردن خواست در مسجد الحرام برخاست و گفت: «قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا» گروهى بمخالفت برخاستند و صريخ به كسان خود پيوست، و حارث بدو بر خورد و با صريخ و همراهان و كسان وى دست به گريبان شدند و حارث كشته شد و اين اول كسى باشد كه در اسلام بشهادت رسيد. سيف، در فتوح از سهل ابن يوسف، و سهل بنقل از پدر خود و او بنقل از عثمان ابن مظعون آرد كه گفت پس از شهادت حارث ابن ابى هاله، كه بسال هشتم هجرى بود نخستين وصيتى كه پيغمبر (ص) بما فرمود، و ما چهل تن بوديم، و سواى ما كسى در مكه مسلمانى نگرفته بود. الحديث رجوع به كتاب الاصابه، چاپ مصر، سنه 1323، :1/306 و :6/294، و رجوع باعلام زركلى شود.
حارِث:
بن صمّة بن عمرو بن عتيك بن عمرو بن عامر ابن مالك ابن النجار، مكنى به ابو سعد. وى از بنو مبذول، از قبيله خزرج و پدر ابى جهيم است و از اين رو بعضى بغلط او را با كنيه ابو جهيم ذكر كرده اند. موسى ابن عقبه و ابن اسحاق و ابن عبد ربه، در عقد الفريد و ديگران او را صحابى بدرى گفته اند. و شاعرى در اين جنگ گويد:
يا رب ان الحارث ابن الصمةاهل وفاء صادق و ذمة
اقبل فى مهامه ملمةفى ليلة ظلماء مدلهمة
يسوق بالنبى هادى الامةيلتمس الجنة فيما ثمة
وابن عبد البر گويد حارث جنگ احد را نيز دريافته است. و آنگاه كه در اين واقعه مردم پراكنده شدند او با پيغمبر (ص) پايدارى كرد و بر مرگ با آن حضرت بيعت كرد. و بقول صاحب امتاع الاسماع يكى از هفت تن انصارى بود كه با پيغمبر (ص) بماندند. و يكى از پنج تن انصارى است كه بر مرگ با رسول اكرم بيعت كردند و عثمان ابن عبدالله مخزومى را در اين واقعه بكشت و سلاح و زره و خود او بتصرف درآورد. ابن اسحاق، در مغازى و ابن عبد البر، در استيعاب، و ابو الاسود، از عروة، و مقريزى در امتاع الاسماع، آرند كه وى در بئر معونة بشهادت رسيد. ابن شاهين گويد : پيغمبر(ص) او را با صهيب ابن سنان اخوت داد.
رجوع شود به : عقد الفريد طبع و تصحيح محمد سعيد العريان:3/328 و كتاب الاستيعاب:1/111 ـ 112 و كتاب الاصابة طبع مصر، سنه 1323:1/294 و امتاع الاسماع مقريزى، صفحات:94 و 131 و 132 و 138 و 140 و 141 و 153 و 171 و 172 .
حارِث:
بن عامر بن نوفل بن عبد مناف معروف به صاحب الرفاده (مهمان نواز) از بزرگان قريش بوده كه رفادت و پذيرائى حاجيان را بعهده داشته. وى در واقعه بدر كشته شد. (دهخدا)
از امام باقر (ع) روايت شده كه حضرت رسول (ص) بسيار علاقه داشت كه حارث مسلمان شود ولى شقاوت بر او غالب گشت كه توفيق اسلام نيافت و آيه (و ان كان كبر عليك اعراضهم) تا (نفقا فى الارض) در آن باره نازل شد. (بحار: 9 / 203)
حارِث:
بن عبدالله بن كعب بن اسد همدانى از اصحاب امير المؤمنين (ع) و از فقهاى عصر خود بوده.
ابوبكر بن ابى داود كه از علماى اهل سنّت است درباره اش گفته: حارث اعور افقه ناس و افرض ناس و احسب ناس بوده و علم فرايض را از علىّ ابن ابيطالب (ع) اخذ نموده و نسائى حديث او را معتبر شمرده. و ابن حيّان او را غالى در تشيّع دانسته. محدثين اهل سنّت احاديث او را در سنن اربعه نقل نموده اند.
در رجال كشى آمده كه حارث شبى بخدمت امير المؤمنين (ع) آمده حضرت از او پرسيد: چه باعث شد كه تو در اين وقت شب بنزد من آمده اى؟ وى گفت: بخدا قسم كه دوستى تو مرا به اينجا آورده. حضرت فرمود: بدان اى حارث كسى كه مرا دوست دارد هنگام مرگ مرا ببيند و بديدن من شادمان شود و برحمت الهى اميدوار گردد و كسى كه مرا دشمن دارد نيز مرا ببيند ولى بديدن من غرق در عرق خجلت شود و بنوميدى نشيند. (بحار: 42 / 179 و منتهى الآمال)
حارِث:
بن عبد المطلب، وى از بزرگان بنى هاشم ابن عبد مناف و عم رسول اكرم است. عبد المطلب را يازده و يا سيزده پسر بوده است كه بزرگترين آنها حارث بود و ابو سفيان و مغيره و نوفل از جمله فرزندان حارثند. مادر حارث ، صفيه از قبيله بنى عامر ابن صعصعة است. رجوع شود به عقد الفريد طبع و تصحيح محمد سعيد العريان:3/263 و :5/7 و عيون الأخبار:3/10 و حبيب السير جزو سوم از : 1/101 .
ابن ابى حاتم او را در زمره صحابه آورده و گويد از جانب رسول (ص) عمل بعض نواحى مكه داشت و از دست ابوبكر و عمر و عثمان نيز ولايت مكه يافت و پس از آن ببصره منتقل گرديد. ابن حجر گويد اين وهمى شنيع است. اين ولايتها براى نوه او، حارث ابن نوفل ابن الحارث ابن عبد المطلب را بوده است و حارث ابن عبد المطلب در جاهليت زندگانى را بدرود گفته است. رجوع شود به كتاب الاصابه طبع مصر سنه 1323 : 1/306 و :2/72 و تاريخ سيستان : 52 .
حارِث:
بن عبد كُلال ابن نصر ابن سهل ابن عريب ابن عبد كلال ابن عبيد ابن فهد ابن زيد الحميرى. يكى از اقيال يمن است. و همدانى، در انساب، آرد كه پيغمبر (ص) بحارث و برادر او نامه نوشت و رسول خود را فرمود كه بر آنها «لم يكن» بخواند و حارث اسلام آورد. اما آنچه روايات در آن متواتر است اين است كه حارث در يمن بماند و در خصوص اسلام خود به پيغمبر(ص) نامه نوشت. ابن اسحاق و دارقطنى و ابو الحسن مدائنى، در كتاب رسل النبى، آرند كه شخصى نامه هائى، راجع به اسلام آوردن پادشاهان حمير، كه حارث ابن عبد كلال از جمله آنان بود، از تبوك بخدمت پيغمبر (ص) آورد. و نيز گويند كه پيغمبر(ص) مهاجر ابن ابى اميه را برسولى پيش حارث فرستاده بود و حارث اسلام آورد و در نامه خود برسول اكرم نوشت:
و دينك دين الحق فيه طهارةو انت بما فيه من الحق آمر
رجوع شود به كتاب الاصابه، طبع مصر، سنه 1323، :1/296 ـ 297 و رجوع به امتاع الاسماع : 495 .
حارِث:
بن عمرو بن حجر الكندى معروف به مقصور و آكل المرار يكى از ملوك كنده و هيجدهمين از ملوك معد و مادر اوام اياس دختر عوف ابن محلم شيبانى است و گويند آغاز كار او چنين بود كه چون ميان قبائل بكر ابن وائل اختلاف افتاد و شيرازه كارها از هم گسيخته شد خواستند كسى را بپادشاهى بردارند لذا پيش تبع آن زمان شدند. و او حارث را بپادشاهى آنان گماشت. حارث چون در ملك استقرار يافت آنچه كه در دست ملوك حيره و ملوك غسانى شام بود بتصرف خود درآورد و بر منذر ابن ماء السماء كه از ملوك بنى لخم است استيلا يافت و در آخر سال 528 و يا اوائل سال 529 ميلادى بپادشاهى حيره نشست. گويند وقتى ابن هبولة غسانى زن حارث را به اسيرى برد حارث بمقابله و مقاتله ابن هبوله شتافت و وى را بكشت و سپس زن خود را نيز بقتل رسانيد، اوراست:
كل انثى و ان بدا لك منهاآية الود عهدها خيتعور
ان من غَرَّه النساء بودّبعد هند لجاهل مغرور
گويند حارث در زمان قباد بود و قباد او را بركشيد و تا زمان انوشيروان حكومت كرد. امرء القيس در حقّ او گويد:
ابعد الحارث الملك ابن عمروو بعد الملك حجر ذى القباب
ارجى من صروف العيش ليناو لم تغفل عن الصم الهضاب
صاحب مجمل التواريخ و القصص گويد: «و قباد حارث ابن عمرو ابن حجر الكندى را پادشاه كرد بر عرب» و نيز در جاى ديگر از كتاب خود او را برادر زاده تبع ابن حسان، كه آخر همه تبعان بود، ميشمارد و گويد: «و خواهر زاده اش را الحارث ابن عمرو ابن حجر الكندى بر قبائل معد خليفت كرد...» و در جاى ديگر آرد كه بعد از وى الحارث (ابن عمرو ابن حجر)
المقصور را قباد ابن فيروز بركشيد، كه او را بسيارى معاونت كرده بود بر اصحاب مزدك و بدين سبب پادشاهى حارث قوى گشت، و پسرانش پراكنده شدند، ايشان را بر تميم و اسد، و بكر و تغلب و قيس پادشاه كرد و هر چه از قبائل نزار بنجد مقام كردندى در پادشاهى حارث بودندى، و سالها بماند تا كسرى انوشيروان منذر ابن ماء السماء را بر عرب پادشاه كرد...پس چون حارث از منذر بگريخت و منذر پسرش را بكشت، بنو كلب به مسملان بر حارث افتادند و كشته شد...» و در عيون الاخبار چهار بيت ذيل بنام حارث الكندى آمده است:
فلما أن أتيناه و قلنابحاجتنا تلوّن لون ورس
و آض بكفه يحتك ضرسايرينا انه وجع بضرس
فقلت لصاحبى ابه كزازو قلت اسرّه اتراه يمسى
و قمنا هاربين معا جميعانحاذر ان نزن بقتل نفس
رجوع شود به البيان و التبيين:3/196 و مجمل التواريخ و القصص : 44 و 166 و 178 و 179 و 424 و عيون الاخبار : 3/154 و رجوع به حبيب السير جزو دوم : 1/92 و ايران در زمان ساسانيان كريستنسن ترجمه آقاى رشيد ياسمى : 252 و 253 .
حارِث:
بن عمرو بن مزيقياء ابن عامر. يكى از ملوك حمير است. و چون شكنجه با آتش را مرسوم كرد او را محرق گفتندى. دو برد او در تاريخ و ادب عرب داستانها دارد از آن جمله است كه ابوعبيده گويد روزى وفود عرب پيش نعمان ابن المنذر گرد آمدند نعمان دو برد محرق را بياورد و گفت: ليقم اعزّ العرب قبيلة فليلبسهما. عامر ابن احيمر السعدى برخاست و آن دو برد به بر كرد. نعمان او را گفت: بم انت اعز العرب؟ احيمر گفت: العز و العدد من العرب فى معد، ثم فى نزار، ثم فى تميم، ثم فى سعد، ثم فى كعب، ثم فى عوف، ثم فى بهدلة، فمن انكر هذا من العرب فلينافرنى! فسكت الناس. پس نعمان گفت هذه حالك فى قومك، فكيف انت فى نفسك و اهل بيتك؟ احيمر گفت: انا ابوعشرة، و خال عشرة، و عم عشرة! و اما انا فى نفسى فهذا شاهدى. ثم وضع قدمه فى الارض ثم قال: من ازالها عن مكانها فله مائة من الابل! فلم يقم اليه احد، فذهب بالبردين. فرزدق گويد:
فما تم فى سعد و لا آل مالكغلام اذا ما قيل لم يتبهدل
لهم وهب النعمان بُردى محرقبمجد معدّ و العديد المحصل
و صاحب مجمل التواريخ و القصص اين قصه از او حكايت كند: «پس چنان افتاد كه در عهد حسن الحميرى سيل العرم بيامد، و پيش از آن بروزگار دراز زنى كاهنه، به نام طريفه، بسخنان سجع چنانكه عادت باشد، خبر داده بود عمرو ابن مزيقياء ابن عامر را و اوجد انصار بود از قبيله رسول (ص)، قبيله او(س) و خزرج. و سيد جمله بنى كهلان از آل قحطان، پس عمرو بينديشيد از آن ضياعهاى آباد و جايهاى نزه، پس پسر خويش حارث را پيش خواند و اشراف قبيله را، و پسر را گفت چون من بر سر انجمن اشراف ترا كارى فرمايم، مرا ناواجب پاسخ كن و من ترا عصاى بزنم، تو مرا يك لطمه بزن، حارث گفت حاشا كه من هرگز اين كنم، و هيچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند، عمرو گفت من همى فرمايم ترا، و در اين كارى هست پس ديگر روز اشراف حميرو جماعت سادات يمن جمع گشتند، بمحفلى بزرگ، عمران حارث را كارى فرمود، پاسخ زشت كرد، پدرش او را بزد بعصا، حارث پدر را لطمه بزد، عمران سوگند خورد كه در زمينى كه مرا چنين خوارى رود نباشم. بزرگان حمير و سادات بشفاعت برخاستند، سود نداشت، و سوگند زيادت كرد، پس گفت اين ضياع و اسبان من بخريد كه دلم از اين جايگاه سرد گشت، تا ديگر جاى روم. چون دانستند كه حقيقت همى گويد ببهاى گران ضياع او جمله و هر چه نابردنى بود، بخريدند و عمران با جماعت خويش برفت و پس از مدتى بند گسسته گشت، و سيل اندر آمد، و همه زمين يمن پست گشت و هامون، و هيچ عمارت نماند مگر جائى كه بر بلندى بود، چون ارمان و حضرموت و عدن، و چنين جايها، پس اين گروه ممزق شدند در ناحيتها، و حارث به يثرب آمد و مقام گرفت بجوار جهودان كه از بيت المقدس بگريخته بودند از بخت نصر و حصارها ساخته چون فدك و خيبر و بنى قريظه و ديگرها و نسل حارث به يثرب بماند، جمله اوس و خزرج فرزندان اواند و تغلب ابن عمرو و برادرش حارث بذى قار رفت و مقام گرفت، و پسر او خزاعه بود، كه بنى خزاعه جمله فرزندان اواند...
رجوع شود به عقد الفريد طبع و تصحيح محمد سعيد العريان:2/64 ـ 65 و :3/281 و 296 و 312 و 313 و 331 و 356 و 6/178 ـ 179 و مجمل التواريخ و القصص 150 و 151 .
حارِث:
بن عمير ازدى لهبى، صحابى است. واقدى از عمرو ابن الحكم روايت كند كه پيغمبر (ص) نامه اى با حارث به امير بصرى فرستاد و چون حارث به مؤته (نزديك كرك، در شرق اردن) رسيد شرحبيل ابن عمرو غسانى او را بكشت. و اين واقعه در سنه 8 بعد از هجرت بوده است. و بعلت كشته شدن او غزوه موته روى داد. و گويند حارث تنها كس است از رسولان پيغمبر (ص) كه كشته شد.
رجوع شود به كتاب الاصابة:1/299 و تهذيب تاريخ كبير ابن عساكر:3/256 و الاعلام زركلى:1/204 و امتاع الاسماع مقريزى و حبيب السير جزو سوم :1/134 .
حارِث:
بن كلدة، طبيب معروف عرب و اهل طايف و از قبيله ثقيف بوده، در معالجه امراض بسيار استاد و شهرتى بسزا داشته، در سبب اسلام او چنين گفته اند كه او شنيده بود: مردى در مكه بنام محمد (ص) ديوانه شده و در حال جنون ادعاى پيغمبرى ميكند، وى بنزد حضرت آمد و اظهار داشت كه من آمده ام ترا درمان كنم چه ديوانگان زيادى را تا كنون درمان كرده ام . حضرت فرمود: خير، ديوانه نيستم و پيغمبر خدايم و هر چه خواهى جهت گواه نبوتم بتو نشان دهم. وى گفت: اگر تو پيغمبرى بگو اين درخت از جايش كنده شود و بنزد ما بيايد. حضرت بدرخت اشاره نمود در حال ريشه هايش از زمين كنده شد و بيامد. وى گفت: بگو بجاى خود باز گردد. حضرت فرمود: بجاى خود بازگرد. درخت بجاى خود بازگشت. حارث چون چنين ديد مسلمان شد. (بحار: 17 / 370).
حارث هنگام جان دادنش مردمان بدور او گرد آمدند و گفتند: ما را وصيتى كن. وى گفت: جز با زنان جوان ازدواج مكنيد، ميوه را تا كاملاً نرسيده مخوريد، تا گاهيكه بدنتان تحمّل درد را دارد بدرمان مپردازيد، در هر ماه يكبار موى زايد بدن را بستريد، پس از خوردن نهار بخوابيد و پس از صرف شام هر چند چهل گام باشد راه برويد. (الاصابه:1/288)
حارِثة:
بن شراحيل ابن كعب ابن عبد العزى ابن عوف ابن عذرة ابن زيد ابن امرىء القيس ابن عامر ابن النعمان ابن عامر ابن عبدود ابن زيد ابن اللات ابن رفيدة ابن ثور ابن كلب ابن وبرة الكلبى. وى پدر زيد ابن حارثه و جد اسامة ابن زيد است. ابن منده و حاكم از طريق يحى ابن ايوب روايت كنند كه رسول (ص) حارثه را باسلام دعوت فرمود و او قبول اسلام كرد و سپس روايت خود را استدراك كرده گويد رجال اسناد اين روايت مجهول اند و از راهى ديگر باحوال او شناسائى نداريم، و آنچه محقق است اينكه حارثه بطلب پسر خود زيد بمكه آمد و پيغمبر (ص) او را در كار خود مختار كرد و حارثه صحبت رسول (ص) را برگزيد و جز از اين راه خبرى از اسلام وى در دست نيست.
رجوع شود به كتاب الاصابة طبع مصر، سنه 1323:1/311 .
حارِثة:
بن مالك ابن نعمان انصارى، كلينى در كتاب الكافى در باب حقيقت ايمان و يقين، داستانى از مذاكره پيغمبر(ص) با حارثه نقل كرده گويد پيغمبر(ص) دعا كرد كه شهادت نصيب او شود و پس از چند روز او را همراه با سريه اى بجنگ فرستاد حارثه در آن جنگ هشت يا نه تن را بكشت و عاقبت خود نيز شهيد شد. و در روايت قاسم بن بريد آمده است كه وى به همراهى جعفر بن ابى طالب كشته شد و او دهمين تن است كه در آن جنگ بشهادت رسيد. (تنقيح المقال:1/239)
حارِثَة:
بن نعمان بن نفع بن زيد بن عُبيد بن ثعلبة بن غنم بن مالك بن نجار خزرجى انصارى مكنى به ابو عبدالله، وى در بدر و احد و تمامى جنگهاى پيغمبر (ص) شركت داشته و از فضلاى صحابه آن حضرت بوده و داراى مقامى بس ارجمند است كه دو بار جبرئيل (ع) را هنگامى كه بنزد پيغمبر (ص) مى آمده ديده است. از جمله افرادى است كه در جنگ حنين در كنار پيغمبر (ص) ماند و فرار ننمود. و نسبت بمادرش نيكو رفتار بود، از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود: در شب معراج هنگاميكه از بهشت عبور ميكردم صداى قرائت قرآن شنيدم، پرسيدم: كيست؟ گفته شد: حارثه است. سپس فرمود: اين نتيجه نيكى بمادر ميباشد موقعيكه پيغمبر (ص) زهرا (س) را بعلى (ع) تزويج نمود بعلى (ع) فرمود: خانه اى تهيّه كن و همسرت را بخانه ببر. على (ع) عرض كرد: خانه اى جز خانه حارثه سراغ نداريم. حضرت فرمود: بخدا قسم ما از حارثه شرمنده ايم كه همه خانه هاى او را تصرف كرده ايم. همينكه گفته پيغمبر (ص) بحارثه رسيد بنزد حضرت شتافت و عرض كرد: يا رسول الله من و مالم خاصّه خدا و پيغمبر مى باشيم ، بخدا قسم آنچه كه شما از من بستانيد نزد من بهتر است از آن چيزى كه برايم به جا گذاريد. پيغمبر (ص) درباره اش دعا كرد و دستور داد فاطمه (س) را بخانه او ببرند. حارثه در تمام جنگهاى اميرالمؤمنين(ع) شركت نمود و در عهد معاويه از دنيا رفت. (الاصابه:1/298)
حارثيّه:
گروهى از فرقه اباضيه از ياران ابى الحارث الاباضى و آنان در امر قدر يعنى مخلوق بودن افعال بندگان و هم در استطاعت پيش از فعل، با اباضيه مخالف باشند و در باب قدر بر مذهب معتزله روند.