back page fehrest page  

مفسرين در تفسير اين آيه چنين گويند : اوانى كه حضرت رسول در مكه بود مسلمانان كه همواره تحت شكنجه كفار بودند به نزد حضرت مىآمدند يكى سرش شكسته و ديگرى كتك خورده بودو و از آن وضع اسفبار پيوسته شكوه مىنمودند و حضرت آنها را امر به صبر و استقامت مىكرد و مىفرمود : هنوز فرمان جهاد به من نرسيده ، پس از اينكه به مدينه هجرت نمودند و هفت ماه گذشت اين آيه فرود آمد و جبرئيل شمشيرى حمايل گردن پيغمبر(ص) نمود و او را اجازت جهاد بداد .

و اما آيات و روايات مربوط به جهاد بسيار آمده كه به شمارى از آنها اشاره مىشود :

(و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ولا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين * و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اخرجوهم من حيث اخرجوكم و الفتنة اشدّ من القتل ولا تقاتلوهم عند المسجدالحرام حتى يقاتلوكم فيه فان قاتلوكم فاقتلوهم كذلك جزاء الكافرين)(بقره:190 ـ 191) و (وما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا) . (نساء:75)

نبى اكرم (ص) فرمود : «امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الاّ الله» .

امام صادق (ع) فرمود : جهاد در صورتى واجب است كه به فرمان امامى عادل باشد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : مجاهد در راه حق يا بايد خود پيشوا و راهنماى واقعى از سوى خدا بود يا كسى باشد كه از هدايت و راهنمائى چنان امامى پيروى كند (بحار:100/23) . و فرمود : مسلمان نمىتواند به همراه كسى كه به احكام او اطمينان ندارد كه طبق دستور خدا مىباشد ، وكسى كه غنايم جنگ حسب دستور خدا به مصرف نمىرساند به جهاد رود كه اگر در اين حال جان خود را از دست بدهد به دشمن ما يارى كرده است ... (بحار:10/89)

مرحوم كلينى به سندى در كافى از بشير نقل مىكند كه گفت : به امام صادق (ع) عرض كردم : در عالم خواب به شما گفتم : جنگ كردن جز به همراه امام مفترضالطاعه حرام است چون خوردن گوشت مردار و خون و گوشت خوك ، و شما به من فرمودى آرى چنين است ؟ فرمود : آرى مطلب همين است كه من در خواب به تو گفتم . (بحار:61/239)

پيغمبر (ص) فرمود : شرافتمندانهترين مرگ ، شهادت است .

و فرمود : بهشت را درى است كه آن را بابالمجاهدين گويند كه چون مجاهدان به سوى آن روند آن را به روى خويش گشوده بينند و همچنان با اسلحه خود بدان وارد شوند و جمع حاضران در موقف قيامت و فرشتگان آنها را خوشامد گويند ، و هر آنكس جهاد را ترك كند خداوند لباس خوارى و مذلت به وى بپوشاند و در زندگى تهيدستش كند و دينش را باطل سازد .

نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود : فضيلت و نيكى را مراتبى است تا چون به كشته شدن در راه خدا مىرسد دگر نيكى و فضيلتى برتر از آن نباشد و آن آخرين مرتبه است ... (بحار:100/8)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : ايمان را چهار ركن است : صبر و يقين و عدل و جهاد .

و فرمود : بهشت در سايه شمشير است .

و فرمود : جهاد ستون دين و روش نيكبختان است . (غرر)

ابوعمرو زبيرى گويد : از امام صادق (ع) شرط وجوب جهاد پرسيدم ، حضرت ضمن بياناتى فرمود : كسى كه در شرائطى چون شرائط اصحاب پيغمبر (ص) (زمانى كه وارد جهاد شدند) بوده و در مظلوميت باشد مجاز و موظف است كه جهاد كند زيرا قانون براى گذشتگان و آيندگان يكسان است ، چنانكه پيشينيان در اداء واجبات مسئول بودند پسينيان نيز مسئول خواهند بود ، اينان مؤاخذند چنانكه آنان مؤاخذ بودند . (بحار:2/280)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : جهاد بر همه مسلمانان واجب است كه خداوند فرمود : (كتب عليكم القتال) و چون گروهى از مسلمانان به وظيفه جهاد پرداختند ديگران مىتوانند به زندگى خويش ادامه دهند و چيزى بر آنها نيست مگر اينكه گروه رزمنده به يارى نيازمند گردند كه در اين صورت بايستى گروه بازمانده به يارى آنها بشتابند و همه آماده باشند تا اينكه به طور كامل نياز جبهه برطرف گردد و اگر احياناً به وجود همه مردم نياز شد بايستى همه يكبارگى به جنگ روند . (بحار:100/48)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : نخستين كسى كه در راه خدا جهاد نمود ابراهيم خليل بود هنگامى كه روميان لوط (ع) را به اسارت بردند ابراهيم به جنگ آنها رفت و لوط را از دست آنها رها ساخت (بحار:100/16)

جابر گويد : مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت : من مردى جوان و نيرومند و با نشاطم و دوست دارم جهاد كنم ولى مادرى دارم كه رضا نمىدهد به جهاد روم ؟! فرمود : برگرد و به نزد مادرت بمان كه سوگند به آنكه مرا به حق به نبوت فرستاد كه يك شب مادرت با تو مأنوس باشد تو را به از آن است كه يك سال در راه خدا جهاد كنى . (بحار:74/59)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : جهاد زن ، نيكو شوهردارى او است . (بحار:10/89)

از سخنان آن حضرت است كه ضمن خطبهاى فرمود : بسا يكى را مىبينى كه خود را جهادگر مىخواند و مىگويد من جهاد كردهام در صورتى كه وى به حقيقت جهاد نكرده باشد زيرا جهاد راستين آن است كه آدمى از محرمات اجتناب ورزد آنگاه به جنگ با دشمن خدا قيام كند ، و بسا اشخاص كه به هدف كسب شهرت يا به دست آوردن مزدى نبرد كنند ، و گروهى به خوى جنگجوئى و شجاعتى كه در نهادشان است بجنگند كه اين گروه تنها هدفشان از جنگ اطفاء آن غريزه است و براى آنها تفاوتى نباشد كه با چه كسى و زير كدام پرچم مىجنگند ، و از سوئى همين اشخاص در موردى كه بايستى شجاعت بكار برند آنچنان ترسو و بىعرضهاند كه در حال خطر پدر و مادرشان را به دست دشمن سپارند . پس بايد ديد كه جهادگر به چه حسابى مىجنگد و از چه چيزى دفاع مىكند كه معيار همين است بدان سان كه سگ از حريم خانه صاحبش دفاع مىكند. (بحار:100/42)

از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : هر كسى كه غيبت يك رزمنده در راه خدا بكند يا در غياب او در باره خانوادهاش رفتار بدى كند در قيامت پرچم غدر به نامش برافرازند و همه اعمال نيكش را نابود سازند و سپس او را سرنگون به دوزخ افكنند . (بحار:100/50)

جهاد با نفس:

با خود جنگيدن ، خويشتن را از خودسرى بازداشتن .

بزرگترين وظيفه هر كسى كه بخواهد در اين جهان به حيات انسانى زندگى كند و شرافت انسانيش محفوظ ماند و در پيشگاه پروردگارش آبرومند و روسفيد باشد و بالاخره به نعيم ابدى و نيكبختى جاويد دست يابد بايستى مجدانه در برابر خود بايستد و هواهاى نفسانى خويش را مهار سازد و در اين ميدان نبرد بكوشد و پافشارى كند تا گاهى كه مالك نفس خويش گشته آن را بر مدار رضاى خدا آرد و با نظام كلى جهان خلقت منسجمش سازد.

نفس يعنى خود انسان ، همان كه همه اعضاء و جوارح و حواس و احساسات و استعدادها و غرائز به او تعلق دارد و همان كسى كه در برابر خدا و مردم مسئول است به گونهاى آفريده شده كه در عين حال كه يكى بيش نيست گاه حالت دوگانگى به خود مىگيرد و مانند دو نفر كه در كنار يا رو در روى يكديگر باشند به ستايش يا سرزنش خود مىپردازد يا در صدد تربيت خويش برآمده بسان جنگ تن به تن با خود به مبارزه برمىخيزد .

نفس با غرائزى كه در اختيار دارد مادهاى خام است كه تا در كانون تربيت پخته نشده و در هاون صبر و استقامت سركوب نگردد نه تنها خاصيت و ارزشى ندارد بلكه موجودى بس زيانبخش و تبهكار خواهد بود كه بسا يك نفس ، نفوسى را به تباهى كشد و اخگرى گردد و جامعهاى را بسوزاند .

قرآن مكرر به جهاد با نفس با تأكيد فراوان امر مىكند و از خطرات نفس هشدار مىدهد . (والشمس ... و نفس وما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها) (شمس) . (وما ابرّىء نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى) (يوسف:53) . (و كذلك سولت لى نفسى) (طه:96) . (ولا اقسم بالنفس اللوّامة) . (قيامة:2)

پيغمبر (ص) فرمود : «اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك» .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «من لم يتعاهد النقص من نفسه غلب عليه الهوى ومن كان فى نقص فالموت خير له» . (بحار:70/64)

از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر اكرم (ص) سپاهى را به جائى اعزام فرمود و چون بازگشتند فرمود : خوش آمدند گروهى كه جهاد كوچك را انجام دادند و جهاد بزرگتر همچنان به گردن آنها باقى است . عرض شد جهاد بزرگتر كدام است يا رسول الله ؟ فرمود : جهاد با نفس . (وسائل:6/122)

و در حديث ديگر آمده كه پيغمبر (ص) يكى از اصحاب خود را كه به جنگى فرستاده بود ديد بازگشته در حالى كه سلاح خويش را حمايل كرده و گرد و خاك سر و رويش را پوشانده است به خانه خود مىرفت . حضرت به وى فرمود : از جهاد كوچكتر بازگشتى و به جهاد بزرگتر رهسپارى . عرض شد : مگر جهادى بزرگتر از جهاد به شمشير هست ؟ فرمود : آرى جهادى كه آدمى با نفس خود مىكند . (بحار:70/68)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : در راه اطاعت پروردگار آنچنان با نفست بجنگ كه دشمن مىجنگد و آنچنان در صدد پيروزى بر آن باش كه دشمن به پيروزى بر دشمنش مصمم مىشود زيرا نيرومندترين مردم كسى است كه بر خويشتن نيرومند بود (غرر)

در حديث قدسى در وصف نيكان چنين آمده : مردمان يك بار مىميرند و اينان در روز هفتاد بار در راه مبارزه با خود و با هواى نفس و شيطان كه بسان خون در رگشان است مىميرند . (سفينة البحار)

جِهار:

با صداى بلند سخن گفتن . آشكارا كارى كردن .

(ثم انى دعوتهم جهارا) ; باز هم آنها را بصداى بلند دعوت كردم . (نوح : 8)

جَهاز:

رخت مرده و مسافر و عروس، مايحتاج و لوازم عروس و مرده و مسافر . آن عضو از بدن آدمى كه كار مخصوصى براى مدت معينى انجام ميدهد مانند جهاز تنفس و جهاز هاضمة. آنچه بر پشت شتر بود از پالان و هويد و جز آن . ج : اَجهِزَة و اجهِزات . (و لمّا جهّزهم بجهازهم ...)(يوسف:59) . كه بمعنى رخت مسافر است .

جِهاز:

دستگاهى كه از اجزاء مختلف مركب باشد ، مانند كشتى .

جُهّال:

جِ جاهل ، نادانان .

عن رسول الله (ص) : «العالم بين الجهّال كالحىّ بين الاموات» . (وسائل:27/28)

اميرالمؤمنين(ع) : «ليس من الشكر لواضع المعروف عند غير اهله الاّ محمدة اللئام و ثناء الجهّال» . (وسائل:16/302)

و عنه (ع) : «يجب على الامام ان يحبس الفسّاق من العلماء و الجهّال من الاطبّاء و المفاليس من الاكرياء» . (وسائل:27/301)

رسول الله (ص) : «احكم الناس من فرّ من جهّال الناس» . (بحار:74/190)

جَهالت:

نادانى . نادان بودن . (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين) ; اى مسلمانان هر گاه فاسقى خبرى برايتان آورد تحقيق كنيد مبادا قومى را بنادانى و ناآگاهى دچار سازيد و سرانجام بر اين كار خود پشيمان گرديد . (حجرات:6)

جَهالت:

نابخردانه عمل كردن ، نامعقول بودن ، كارى را با بىاعتنائى بعاقبت و پيامد و خطر مترتب بر آن انجام دادن .

آيات ذيل به اين معنى آمدهاند :

(انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما) ; خدا توبه آنها را مىپذيرد كه عمل ناشايست را نابخردانه (نه از روى عناد و انكار اصول) مرتكب گردند سپس بزودى بخود آيند و توبه كنند ... (نساء : 17)

از امام صادق (ع) در تفسير اين آيه آمده كه : هر آن بنده كه مرتكب گناهى گردد وى هر چند دانا و آگاه بحرمت آن كار بود جاهل است ، چه او خويشتن را در خطر عصيان پروردگار قرار داده است ، چنان كه خداوند در داستان يوسف (ع) و برادران ميفرمايد : (هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه إذ انتم جاهلون)(يوسف : 89) . كه خداوند برادران يوسف را (كه پيغمبر زاده و عالم بحلال و حرام بودند) جاهل ميخواند بدين سبب كه خود را در مخاطره نافرمانى خداوند قرار دادند . (مجمع البيان و بحار:6/32)

(و ان لا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين) . (يوسف:33)

(و اذ قال موسى لقومه ان الله يأمركم ان تذبحوا بقرة قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين) . (بقره:67)

به عيسى بن مريم (ع) گفته شد : چه كسى تو را ادب كرد ؟ فرمود : كسى مرا ادب ننمود ولى زشتى جهالت را دريافتم پس از آن دورى جستم . (بحار:14/326)

در حديثى از امام صادق (ع) سه خصلت از جهالت به شمار آمده : عوض شدن (يا عوض كردن) دوستان (كه هر روز دوستى بگيرى و دوستان گذشته را به كنار نهى) و قهر كردن با كسى بىآنكه موجبى را براى آن توضيح دهى ، و كنجكاوى در امورى كه به تو مربوط نباشد . (بحار:78/230)

جَهان:

عالَم ، از زمين و كرات آسمانى ، دنيا ، گيتى ، كيهان ، ما سوى الله . به «عالَم» رجوع شود .

جَهانگردى:

سياحت . على بن جعفر گويد : به امام كاظم (ع) عرض كردم : آيا شايسته است كه مرد مسلمان به سياحت و جهانگردى بپردازد و يا رهبانيت اختيار كند و از خانهاش بيرون نرود (چنانكه روش ترسايان است) ؟ فرمود : نه . (بحار:10/249)

در حديث از پيغمبر اكرم (ص) رسيده كه فرمود : سياحت امت من روزه است . مرحوم مجلسى در توضيح اين حديث گويد: تشبيه سياحت به روزه از اين جهت است كه چنانكه سير و سياحت مستلزم رنج و خستگى مىباشد روزه نيز اين چنين است. و يا بدين جهت كه آدمى در سفر به آيات ملك و ملكوت آگاهى مىيابد ، روزهدار نيز بر اثر خالى بودن معده و آزاد شدن روح درك و فكرش آزاد گشته به دانستنيها پى مىبرد .

جَهبذ

(به فتح جيم و باء يا به كسر باء ، معرّب گهبد): نقّاد خبير بغوامض امور. خزانه دار . عامل خراج .

جَهد:

كوشش كردن توأم با رنج . صعوبت و مشقت . (و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائتهم آية ليؤمنن بها ...); بخدا با تمام توان و كوشش سوگند ياد كردند كه اگر آيتى بيايد ايمان آرند . (انعام : 109)

جُهد:

توانائى ، طاقت ، توان . رنج و مشقت . (و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم ...) . (توبة : 79)

جَهد البلاء:

عنوانى كه در احاديث بتكرار ذكر شده و حتى در بعضى كتب حديثيه مانند بحار بابى خاص براى آن مفتوح گشته است .

معنى لغوى اين واژه تركيبى : نهايت سختى و شدت ، يا سخت ترين گرفتارى است ، در روايات و نيز در كلام بزرگان ، بمصاديق بارزهاش معنى شده :

از رسول خدا (ص) روايت شده كه جهدا البلاء آنست كه كسى را به صحنه اعدام حاضر كنند و پس از تعذيب گردنش را بزنند، و اسير ، تا گاهى كه در بند اسارت است ، و مردى كه مرد اجنبى را با همسر خود همبستر ببيند . (بحار:77/151)

از اميرالمؤمنين (ع) حديث آمده كه فرمود : از خداوند عافيت از جهد البلاء درخواست نمائيد ، و جهدالبلاء از بين رفتن دين است . (بحار: 95/134)

بعضى از لغويين گفتهاند : جهد البلاء آن بلا و گرفتارى است كه شخص مبتلى در مورد آن مرگ خود را از خدا بخواهد. و گفته شده كه جهد البلاء ، عيالمندى توأم با فقر است . (بحار: 86/109)

جَهر:

آشكار گرديدن . بلند كردن آواز .

(و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض) (حجرات:2)

جهر به قرائت : بلند خواندن حمد و سوره ، واجب است در نمازهاى مغرب و عشاء و صبح ، و مستحب است در نافلههائى كه در شب اداء ميشود . چنان كه مستحب است جهر بقنوت و بسم الله در نمازهاى اخفاتيّه مانند ظهر و عصر .

و اما زن : اگر نامحرمى صداى او را نشنود جايز است او را جهر در نمازهائى كه جهر آن بر مرد واجب است ، و اگر نامحرمى صدايش را بشنود حرام است .

به «قرائت» نيز رجوع شود .

جَهل:

ضد علم . در دين مقدس اسلام از جهل سخت نكوهش شده چنانكه برعكس از دانش و دانشآموزى ستايش شده است و كسب دانش را از فرائض شمردهاند تا آنجا كه برخى از علما اجتهاد (دانش احكام دين در حد استنباط) را واجب عينى و تقليد در فروع را حرام دانسته چنانكه در اصول چنين است .

به «دانش» و «علم» نيز رجوع شود .

جهل بر دو قسم است : جهل بسيط و جهل مركب . جهل بسيط آن است كه كسى چيزى را نداند و بداند كه نمىداند ، و جهل مركب آنكه نداند و بر اين باور باشد كه مىداند كه چنين جهلى مركب از دو جهل است : جهل به مطلب و جهل به جهل .

در حديث آمده كه مردم چهار دستهاند : آن كس كه مىداند و مىداند كه مىداند ، چنين كسى اهل هدايت است از او پيروى كنيد . و آن كس كه مىداند ولى خود نمىداند كه مىداند ، چنين كسى در غفلت است بيدارش كنيد . و آن كس كه نمىداند و مىداند كه نمىداند ، او جاهل است آگاهش سازيد . و آن كس كه نمىداند و بر اينپندار است كه مىداند ، وى گمراه است هدايتش كنيد . (بحار:1/195)

جُهَلاء:

جِ جاهل . نادانان .

جَهلاء:

مؤنث اجهل ، نادانتر . نادانترين . بيشتر صفت جاهليّة آيد : جاهليّة جهلاء .

جَهَلة:

جمع جاهل .

جَهم:

روى ترش كردن .

جهمية:

فرقهاى كه ايمان را صرف معرفت به اصول دين دانند و اعتراف و عمل را شرط ايمان نخوانند و افعال عباد را فاعل، خدا دانند ، آنان جبرى مسلكند و گويند بشر هيچ ارادهاى از خود ندارد و به درختى مىماند كه در اختيار باد باشد .

از عقايد آنها اينكه بنده را نبايد به صفاتى كه خدا بدان متصف است متصف دانست چرا كه تشبيه لازم آيد . اينان پيروان جهم بن صفوان مىباشند كه وى بدعت خود را در ترمذ بنيان نهاد و در مرو كشته شد . (بحار:27/71 و فرهنگ اسلامى)

جَهَنَّم:

دوزخ ، دار مكافات و كيفر پس از مرگ ، غير منصرف و گفته شده معرب كهن نام است .

جهنم در استعمال قرآن محل عذاب آخرت و وعدهگاه كفار و منافقان و ستمگران است ، اين كلمه 77 بار در آيات مختلف تكرار شده است . (ولكن حق القول منى لأملأنّ جهنم من الجنة و الناس اجمعين) (سجده:13) . (ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا)(نساء:140) . (ومن يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها) (نساء:93) . (و تمت كلمة ربك لأملأنّ جهنم من الجنة و الناس اجمعين) (هود:119) . (و ان جهنم لموعدهم اجمعين) . (حجر:43)

دوزخ وعدهگاه همه آنها (ابليس و پيروانش) مىباشد . آن را هفت در است كه هر گروه از آنها را دربى خاص باشد از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود : دوزخ را هفت در باشد . و آن طبقاتى است هر طبقه بر زير طبقه ديگر ; و حضرت يك دست خويش بر دست ديگر خود نهاد و فرمود : اين چنين ; و فرمود : خداوند طبقات بهشت را در كنار هم قرار داد ولى طبقات دوزخ را برخى بر زبر برخى كه زيرين همه جهنم و بالاى آن لظى و فوق آن حطمه و فوق آن سقر و فوق آن جحيم و فوق آن سعير و فوق سعير هاويه است . (مجمع البيان)

در نامهاى كه آن حضرت مصحوب محمد بن ابىبكر به مردم مصر نوشت چنين آمده : جهنم ژرفايش عميق ، حرارتش شديد ، نوشابهاش چرك و خون ، عذابش نوين ، پتكهايش آهنين ، سكنه آن هرگز نميرند ، عذابش كاسته نگردد ، سرائى است كه رحمت در آن راه نيافته و ناله اهلش به گوش كسى نرسد ...

از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود : اين آتش شما يك هفتادم آتش جهنم است و اگر چنين نمىبود امكان بهرهبردارى از آن نبود و چون روز قيامت فرا رسد حرارت همين آتش نيز بر آن افزوده شود كه در آن هنگام جهنم چنان صيحه بكشد كه هر ملك مقرب و هر پيامبر مرسل از هول آن صيحه به زانو درآيد . (بحار:8/286)

از امام صادق (ع) ذيل آيه (و ان منكم الاّ واردها) آمده كه فرمود : مگر نشنيدهايد كه مىگويند : ما بر آب (آبادى) فلان قبيله وارد شديم ؟ پس مراد از آيه كه مىفرمايد : همه شما بر جهنم وارد مىشويد اين است نه دخول در جهنم . (بحار:8/291)

در حديث آمده كه چون آيه (عليها تسعة عشر)(نوزده تن از ملائكه نگهبان دوزخند) نازل شد ابوجهل به جماعت قريش گفت : مادرتان به عزاتان نشيند شما با آن شجاعت و كثرت جمعيت نمىتوانيد هر ده نفرتان يكى از اين نوزده تن را از پا درآوريد ؟! ابوالاسود جمحى برخاست و گفت : من به تنهائى هفده نفرشان را دفع مىكنم : ده تن از آنها را به پشتم و هفت تن را به شكمم از پا در مىآورم ، همه شما دو نفر باقى مانده را باشيد ... (بحار:18/168)

جُهود:

يهود . به اين واژه رجوع شود.

جَهوَرة

(مصدر): سخن بلند گفتن .

جَهوَرى:

بلند و مرتفع . كلام جهورى: سخن بلند آواز . رجل جهورىّ الصوت : مرد بلند آواز .

جَهول:

نادان .بسيار نادان. (انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا)(احزاب : 72) . گفته شده : حمل امانت ، خيانت در آن است ، چنان كه عدم حمل: اداء آنست . جهول در اينجا از جهالت بمعنى نابخردانه عمل كردن است ، چنان كه در (يعملون السوء بجهالة) چه آدمى در رابطه با پيامد خيانت در امانت كه عقاب خداوندى است جاهلانه و نابخردانه عمل ميكند . (مجمع البيان)

جِهَة:

طرف و جانب ، سمت . در اصطلاح منطق : مادّه در قضية از قبيل وجوب ، امكان ، امتناع .

جَهير:

مرد صاحب جمال .

جَهيز:

موت جهيز : مرگ شتاب . فرس جهيز : اسب سبك رو و سخت رونده .

جَهيزية:

رخت عروس .

از امام باقر(ع) روايت شده كه روزى جمعى به خانه امام سجاد (ع) رفتند ديدند چند تخته فرش تجملى در آنجا گسترده است . عرض كردند اين فرشها با زهد شما تناسبى ندارد ؟! فرمود : ما چون با زنى ازدواج مىكنيم مهرش را به خودش مىدهيم كه او هر چه بخواهد بدان بخرد ، و اينها كه مىبينيد از آن او است به ما ربطى ندارد . (بحار:79/322)

جهيزيه فاطمه زهرا

(س): از امام باقر(ع) نقل است كه رختخواب فاطمه زهراء (ع) در شب زفاف عبارت بود از : پوست گوسفندى كه چون مىخواستند بر آن بخوابند از سمتى كه پشم داشت رو مىكردند و بر آن مىخفتند ، و بالشى از پوست بدون پشم كه آن را از ليف خرما پر كرده بودند . و مهريه فاطمه (ع) زرهى آهنين (و به روايتى پانصد درهم) بود . (بحار:43/104 و 112)

جِياد:

جِ جواد بمعنى اسب تندرو و زيبا. جِ جَيّد بمعنى نيكو . جِ جيد بمعنى گردن .

جيب:

گريبان ، ج : جيوب ، (ادخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء) ; دستت را بگريبانت درآور كه سفيد (و نورانى) بيرون آيد . (نمل : 13) مجازا بمعنى كيسه كه در طرف جامه از داخل دوزند و از بيرون در آن چيزى نهند . (محيط المحيط)

جَيحون:

نهر بلخ كه بخوارزم منتهى ميشود .

جِيد:

گردن ، ج : اجياد و جيود .

جَيِّد:

نيكو ، ضد ردىء ، ج : جياد و جيادات .

جِيران:

جِ جار ، يعنى همسايگان .

عن رسول الله (ص) : «خياركم اولو النهى» . قيل : يا رسول الله ! من اولو النهى ؟ قال : «هم اولو الاخلاق الحسنة و الاحلام الرزينة و صلة الارحام ، و البررة بالامهات و الآباء ، و المتعاهدون للفقراء و الجيران و اليتامى ...» . (بحار: 6/71)

اميرالمؤمنين (ع) : «الفقر خير للمؤمن من حسد الجيران و جور السلطان و تملق الاخوان» . (بحار: 72/54)

جِيرة:

جِ جار ، همسايگان .

جَيش:

لشكر . حشم و يارى گران . ج : جيوش .

جيش العسرة : در تاريخ اسلام لشكرى را گويند كه پيغمبر (ص) براى رفتن به تبوك جهت جنگ با روميان فراهم نمود ، چه در اوان قحطى و خشكسالى و كمبود ارزاق بود.

جيش اسامة : لشكرى كه پيغمبر اسلام(ص) در مرض موت ، به سركردگى اسامة بن زيد جهت غزو روميان مهيا ساخت و آن حضرت اصرار داشت آن جيش در حال حيات خود حركت كند ولى اركان آن جيش به انگيزههائى كه از نظر تاريخ شناسان مخفى نيست تمرد جسته تخلف ورزيدند ...

جِيَف:

جِ جيفة . مردارها .

جِيفَة:

لاشه ، مردار بو گرفته . ج : جِيَف و اجياف .

از سخنان اميرالمؤمنين(ع) : «... والدنيا كاسفة النور ، ظاهرة الغرور ... ثمرها الفتنة و طعامها الجيفة ...» (نهج : خطبه 89) . «اقبلوا (اهل الدنيا) على جيفة قد افتضحوا بأكلها و اصطلحوا على حبها ...» . (نهج : خطبه 109)

«ما لابن آدم والفخر ؟! : اوله نطفة و آخره جيفة ، و لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه» . (نهج : حكمت 454)

جِيل:

گروه مردم ، گروهى از مردم . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامهاى بمعاوية بن ابى سفيان ـ : «و أرديت جيلا من الناس كثيرا ، خدعتهم بغيّك و القيتهم فى موج بحرك» . (نهج : نامه 32)

back page fehrest page