back page fehrest page next page

جَوامِع:

جِ جامعة . جوامع الكلم : احاديثى چند كه هر يك از آنها با وجود اختصار الفاظ و عبارت ، مطالب كثير را مشتمل است . (غياث اللغات)

جَوان:

برنا ، هر چيز كه از عمر آن چندان نگذشته باشد . شابّ ، فتى ، حدث ، مقابل پير .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : عقل و حماقت همواره در وجود آدمى در نزاعند تا هيجده سالگى و از آن به بعد هر يك از آن دو كه (به عوامل پرورش يا عوامل ديگر) نيرومندتر بود بر ديگرى غالب آيد . (بحار:1/96)

امام صادق (ع) به يكى از يارانش به نام احول فرمود : به بصره رفته بودى ؟ عرض كرد : آرى . فرمود : استقبال مردم را از امر ولايت و دين چگونه ديدى ؟ عرض كرد : به خدا اندك است . مىآيند ولى كم . فرمود : بر تو باد به جوانان زيرا آنان به هر كار خير از ديگران پيشتازترند . (بحار:23/236)

و فرمود : چون جوان مسلمان قرآن بخواند قرآن با گوشت و خونش آميخته گردد و خداوند عز و جل او را در زمره پيامبران والامقام محبوب نزد خود قرار دهد و خداوند خود در قيامت مدافع وى باشد ... (بحار:7/305)

پيغمبر (ص) فرمود : كسى كه در جوانى دانش فرا گيرد بسان نقشى بود كه در سنگ باشد و آنكه در پيرى بياموزد نقشى بود كه بر آب كشيده شود . (بحار:1/222)

از حضرت رسول (ص) روايت است كه به ابوذر فرمود : هر جوانى كه براى خدا دنيا و سرگرميهاى آن را رها سازد و جوانى خود را در راه طاعت پروردگار به پيرى رساند خداوند به وى پاداش هفتاد و دو صدّيق عطا كند . (بحار:77/84)

اسماعيل بن فضل هاشمى گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : اينكه چون فرزندان يعقوب به پدر گفتند : از خدا بخواه كه ما را ببخشد و او در جواب گفت : (سوف استغفر لكم ربى) (بعداً از خدا طلب مغفرت خواهم كرد) ولى چون به برادرشان يوسف گفتند : (تالله لقد آثرك الله ...) و از او طلب عفو و گذشت نمودند ـ در حال آنان را بخشود و ـ گفت : (لا تثريب عليكم اليوم ...) (آسوده خاطر باشيد كه هم امروز خدا شما را ببخشايد) و فوراً خواسته آنها را اجابت نمود ، چه علت داشت ؟ فرمود : اين بدين سبب بود كه قلب جوان از قلب پير رقيقتر است ... (بحار:12/280)

پيغمبر (ص) فرمود : اى جوانان قريش زنا مكنيد كه هر كه جوانيش برايش سالم (از گناه) بماند به بهشت درآيد . (كنزالعمال)

ابان گويد : امام صادق (ع) مىفرمود : اى گروه جوان از خدا بترسيد و پيرامون اين رؤسا جمع مشويد بگذاريد اينان ضعيف شوند و رياستشان از دستشان برود ، و به دوستى اشخاص دل مبنديد و تنها خدا را دوست راستين خويش دانيد ، ما به خدا سوگند ، ما به خدا سوگند براى شما از اينها بهتريم . (بحار:24/246)

امام صادق (ع) فرمود : جوانانتان را از اين فرقه غلاة (على اللهىها) به دور نگهداريد ، مبادا آنها را فاسد كنند . (بحار:25/265)

و آن حضرت فرمود : هر نوجوانى كه در ميان جمعى نشو و نما كند و ـ از سوى بزرگسالان آن جمع ـ بر گناهى از گناهانش كه وى مرتكب مىگردد ادب نشود نخستين عقوبت خدا در باره آنها اين بود كه در ارزاقشان كمبود پديد آورد . (بحار:100/78)

از حضرت رسول (ص) حديث شده كه فرمود : جوانى شعبهاى از جنون است . (بحار:77/133)

جَوانِب:

جِ جانب ، اكناف ، پهلوها .

جَوانِح:

جِ جانحة ، استخوانهاى پهلو نزديك سينه .

جوان يهودى و پيغمبر اسلام:

از امام باقر (ع) نقل است كه جوانى از يهودان مدينه بود كه پيغمبر اسلام را بسيار دوست مىداشت و مكرر به خدمت حضرت مىآمد تا جائى كه خيلى خودمانى شده بود و بسا حضرت او را در پى كارى مىفرستاد و حتى گاهى براى پيغمبر (ص) نامه مىنوشت ، چند روزى گذشت و جوان نيامد ، حضرت سؤالش كرد كسى گفت : او بيمار است و امروز در حال جان كندن است اگر نمرده باشد . حضرت برخاست و با جمعى از اصحاب به عيادتش رفت ، ديد جوان زبانش بسته شده و ياراى گفتار ندارد ، حضرت او را صدا زد ، به بركت زبان پيغمبر(ص) به سخن آمد و گفت : لبيك يا اباالقاسم . حضرت فرمود : بگو : اشهد ان لا اله الاّ الله و ان محمدا رسول الله . جوان نگاهى به پدر كرد و چيزى نگفت . حضرت بار دوم و سوم تكرار نمود ، در اين بار كه باز هم به پدر نگاه كرد پدر گفت : تو خود دانى خواستى بگو و خواستى مگو . جوان گفت : اشهد ان لا اله الاّ الله و انك رسول الله ، و در حال جان سپرد پيغمبر (ص) به پدرش گفت: تو از نزد ما بيرون رو ، و به اصحاب فرمود : او را غسل دهيد و كفن كنيد و به نزد من آريد كه بر او نماز گزارم و چون از آنجا بيرون رفت فرمود : سپاس خداوندى كه امروز يك نفر را به وسيله من از آتش نجات داد . (بحار:22/73)

جَوانمرد:

كنايه از كريم و سخى و بخشنده ، سمح . فتى .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اگر جوانمردى كار آسان و بارى سبك بود هرگز لئيمان و نااهلان جائى را حتى به قدر خفتن يك شب براى بزرگان از آن به جاى نمىگذاشتند ولى آنقدر اين كار دشوار و اين بار گران است كه فرومايگان و لئيمان از آن رويگردان شدند و رادمردان و نيكان اين بار گران را به دوش كشيدند . (غرر)

ابوقتاده قمى گويد : در حضور امام صادق (ع) از جوانمرد و جوانمردى سخن مىگفتيم ; حضرت فرمود : شما فكر مىكنيد جوانمردى به فسق و فجور و ناپرهيزكارى است ؟! خير ، جوانمردى عبارت است از خوانى گسترده و دستى به دهش گشاده و چهرهاى به روى مردم باز و بشّاش و بىآزار بودن . اما آنكه عوامالناس آن را جوانمردى مىنامند آن بىباكى و قالتاقى و فسق است ! سپس حضرت فرمود : مىدانيد مردانگى و فتوت چيست ؟ گفتيم : خير . فرمود : مردانگى به خدا سوگند آن است كه مرد سفرهاش به درگاه خانهاش گسترده باشد . (بحار:70/5)

از فضيل راجع بجوانمردى سؤال شد، گفت : آن عبارت است از ناديده گرفتن لغزشهاى دوستان . (ربيع الابرار:1/736)

جَوانى:

ضد پيرى ، شباب ، حداثت . در حديث است كه جوانى شعبهاى از ديوانگى است . (بحار: 21/211)

به «جوان» رجوع شود .

جَواهِر:

جِ جوهر ، فلزات و سنگهاى گرانبها .

جَوبور:

نوعى از حبوبات كه به جو شبيه است .

ايوب بن نوح از يكى از دوستان خود نقل مىكند كه گفت : روزى در حضور امام موسى بن جعفر (ع) بودم سفره غذا گسترده شد و در آن سفره حليم جوبور بود . حضرت فرمود : اين غذائى است كه بر معده سنگينى ندارد و آسيبى نمىرساند و من آن را دوست دارم و با شير سودمندتر است و در معده ملايمترين غذا است . (بحار:66/257)

جُؤجُؤ:

سينه مرغ .

جَوجَه

(فارسى): بر وزن و معنى جوژه است كه بچه ماكيان باشد . (برهان)

از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود : بهترين گوشت گوشت جوجهاى است كه هنوز به حد تخمگذارى نرسيده يا به اوان تخمگذارى نزديك باشد . (بحار:66/75)

جَوح

(مصدر): ميل كردن از راه راست. هلاك كردن . از بيخ بركندن .

جوحى:

نام مسخرهاى كه بغايت ظريف بوده و در شعر مولانا بسيار از آن نام برده شده .

جُود:

بخشش ، دهش ، سخاء ، فيض ، كرم ، رادى ، جوانمردى .

اميرالمؤمنين (ع) : «الجود حارس الاعراض و الحلم فدام السفيه» : سخاوت حافظ آبرو و حلم ، دهانبند بىخردان است. (نهج : حكمت 211)

رسول الله (ص) : «من صدّق بالخلف جاد بالعطيّة» : هر آن كس جايگزين كردن خداوند را باور كرده است به دهش سخاوت مىورزد (بحار:71/357) . «اجود الناس من جاد بنفسه» : بخشندهترين مردم كسى است كه جان خود را در راه دوست بذل نمايد . (بحار:76/12)

اميرالمؤمنين (ع) : «من جاد ساد» : هر آن كس جود و بخشش نمود به بزرگى دست يافت . (بحار:77/287)

جَودَت

(مصدر): نيك بودن . خوب شدن . جودت فكر : خوش فكر بودن . جودت ذهن : تيز هوشى .

جُودى:

عبدالجواد جودى خراسانى ، از اهالى عنبران ، روستائى از دهستان مركزى طرقبه شهرستان مشهد از شيفتگان اهلبيت عصمت و طهارت و از مدّاحان و مرثيهسرايان اين خاندان بوده است . وى مغازه قنادى داشته كه از اين ممر امرار معاش مىنمود .

وى به سال 1301 يا 1302 هـ ق در مشهد مقدس درگذشته و جسدش را در صحن مطهر به خاك سپردهاند .

از آثار او ديوان جودى است كه در مدح و مرثيه اهلالبيت مىباشد . (دائرةالمعارف تشيع)

جُودِىّ:

كوهى كه كشتى نوح بر آن متوقف شد ، و گويند : در موصل واقع است . (و قضى الامر و استوت على الجودىّ) ; كار تمام شد و كشتى بر جودى مستقر گشت. (هود: 44)

جُوذاب:

معرب گوداب ، و آن طعامى است كه از گوشت و برنج و شكر ترتيب دهند ، جوذابه ، هر چه بپزند بى توابل .

جَور

(مصدر): ستم كردن در حكم . ميل كردن از راستى در راه . ستم ، مرادف جفا . زنهار خواستن .

اميرالمؤمنين (ع) : «ايها الناس ، ان الله قد اعاذكم من ان يجور عليكم ، و لم يعذكم من ان يبتليكم ، و قد قال ـ جلّ من قائل (ان فى ذلك لآيات و ان كنا لمبتلين)» . (نهج : خطبه 103)

الصادق (ع) : «ان من الجور ان يقول الراكب للماشى : الطريق» . (بحار:64/214)

الهادى (ع) : «اذا كان زمانٌ العدل فيه اغلب من الجور فحرام ان تظن بأحد سوءا حتى يعلم ذلك منه ، و اذا كان زمانٌ الجور فيه اغلب من العدل فليس لأحد ان يظن بأحد خيرا حتى يبدو ذلك منه» . (بحار:75/197)

اميرالمؤمنين (ع) : «يوم العدل على الظالم اشدّ من يوم الجور على المظلوم» (بحار: 75/320) . و عنهم (ع) : «يعرف شدة الجور من حكم به عليه» . (بحار:78/326)

جوراب:

پاى تابهاى كه از نخهاى پنبهاى يا پشمى يا ابريشمى بافند و پاها را بدان پوشانند . (حاشيه برهان دكتر معين) معرّب آن جورب است .

در حديث آمده : «ان اصاب قلنسوتك او عمامتك او التكة او الجورب او الخف منىٌّ او بول او دم او غائط فلا بأس فى الصلاة فيه ، و ذلك ان الصلاة لا تتم فى شىء من هذه وحده» . (بحار : 83/259)

جَوز:

گردو .

الصادق (ع) : «الجبن و الجوز اذا اجتمعا كانا دواء ، و اذا افترقا كانا داء» (بحار:62/280) . «ثلاث يؤكل و يهزلن : الطلع و الكسب و الجوز» . (بحار:66/147)

جوزا ،

جوزاء: نام برجى است از بروج آسمانى ، يكى از بروج دوازدهگانه فلكى ، و آن را توأمان نيز گويند . دو پيكر . نام برج سوم از بروج دوازدهگانه بعد از ثور و قبل از سرطان .

جَوسَق:

معرب جوسه است كه به معنى كوشك باشد . كنايه از دوازده برج فلكى هم هست . (برهان)

جُوش:

معروف است كه از جوشيدن باشد . (برهان)

جوش زدن:

بغليان آمدن ، عصبانى شدن ، خشم نمودن ، حدّت ، غضب .

امام سجاد (ع) فرمود : من آرزو مىكنم قسمتى از گوشت بازويم را فداى دو خصلت بد كه در ميان شيعه مىباشد بكنم (كه آن دو صفت ناروا از آنها زايل مىگشت) : از خود بيخود شدن هنگام خشم و راز خود را كم نگهداشتن . (بحار:75/71)

جَوشن

(فارسى): خفتان ، سلاحى دفاعى غير زره ، چه زره تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد (برهان) معرب آن هم جوشن است.

جوشن صغير:

نام دعائى معروف از ادعيه مأثوره .

صاحب مهجالدعوات از ابوالوضاح از پدرش نقل كند كه گفت : چون حسين بن على بن حسن بن حسن در فخ به قتل رسيد و يارانش كه از مهلكه جان سالم به در برده بودند برخى فرار كرده و برخى دستگير شده بودند سر حسين را به نزد موسى بن مهدى خليفه عباسى كه فرمان قتل او را داده بود آوردند ، موسى كه خود از اين واقعه رنج مىبرد بدين ابيات تمثل جست :

بنى عمنا لا تنطقوا الشعر بعدنادفنتم بصحراء الغميم القوافيا

فلسنا كمن كنتم تصيبون نيلهفنقبل ضيما او نحكّم قاضيا

ولكن حكم السيف فينا مسلطفنرضا اذا ما اصبح السيف راضيا

وقد سائنى ما جرّت الحرب بيننابنى عمنا لو كان امرا مدانيا

فان قلتم انا ظلمنا فلم نكنظلمنا ولكن قد اسانا التقاضيا

سپس دستور داد يكيك اسيران را احضار و پس از توبيخ آنها را به قتل رساند و آنگاه به تهديد فرزندان اميرالمؤمنين (ع) پرداخت تا رسيد به نام حضرت موسى بن جعفر (ع) و سوگند ياد كرد كه بايد او را از بين ببرم زيرا حسين بن على بى دستور او خروج نكرده .

ابويوسف قاضى كه در آن حال وى تنها كسى بود كه جرأت سخن با خليفه را داشت پيش آمد و با سوگندهاى زياد كه موسى بن جعفر چنين مرامى را ندارد خشم وى را فرو نشاند ولى على بن يقطين كه احساس خطر نمود ماجرا را به امام مكتوب داشت . حضرت مضمون نامه را به ياران و افراد خانواده خويش خبر داد و فرمود : اكنون نظر شما در اين باره چيست ؟ همه گفتند : صلاحديد ما اين است كه چندى خود را از اين جبار خونآشام به دور دارى و پنهان شوى كه همه ما در خطر تهديد او مىباشيم . حضرت تبسمى نمود و فرمود : جهت رفع وحشت شما اين را بگويم كه اولين نامه كه از عراق بيايد خبر مرگ موسى بن مهدى را در خود داشته باشد كه ديشب جدّم رسول الله را به خواب ديدم و از غائله اين مرد به نزدش شكوه نمودم حضرت به من فرمود : اى موسى آسوده باش كه دست او به تو و بستگانت نخواهد رسيد ; و در حالى كه در عالم خواب پيغمبر (ص) دست مرا گرفته با من سخن مىگفت فرمود : همين ساعت دشمنت از دنيا رفت ، برو و خدا را بر اين نعمت بزرگ به شايستگى سپاس گزار .

آنگاه امام كاظم (ع) به اصحاب و شيعيان خود كه همواره هر يك لوح و قلمى با خود داشتند كه هرگاه مطلبى از امام بشنوند بنويسند رو كرد و دعاى جوشن صغير بخواند (كه اين دعا چنين اثرى را دارد) . (بحار:94/318)

جوشن كبير:

نام دعائى است از ادعيه مأثوره كه بيشتر در شبهاى قدر ميخوانند .

مرحوم كفعمى از امام سجاد(ع) از پدرش از جدش روايت كرده كه جبرئيل در يكى از غزوات بر پيغمبر (ص) نازل شد ، ديد آن حضرت جوشنى سنگين به تن دارد كه سنگينى آن بدن حضرت را آزار ميدهد ، گفت : اى محمد ، خدايت سلامت ميرساند و ميفرمايد : اين جوشن از تن بركن و اين دعا بخوان كه ترا و امت ترا امان باشد ـكفعمى در ادامه حديث خود ميگويد ـ هر كه اين دعا را بر كفن خود بنويسد خداوند شرم دارد كه وى را به آتش معذب سازد ـ و در ادامه حديث ميگويدـ حسين بن على (ع) فرمود : پدرم مرا وصيت نمود كه اين دعا را حفظ كنم و آن را گرامى دارم و بر كفن خويش بنويسم و بافراد خانوادهام بياموزم و آنها را بدان تشويق نمايم ، آنگاه كفعمى دعاى جوشن كبير را همان دعا معرفى ميكند . (بحار: 81/331 از جنة الامان)

جُوع:

گرسنه شدن . گرسنگى .

(و لنبلونكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات)(بقره:155) . (فليعبدوا رب هذا البيت الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف). (قريش : 4)

اميرالمؤمنين (ع) : «احذروا صولة الكريم اذا جاع و اللئيم اذا شبع» (نهج : حكمت 49) . «ما جاعفقير الاّ بما متع به غنىّ» (نهج : حكمت 328) . «كم من صائم ليس له من صيامه الاّ الجوع» . (نهج : حكمت 145)

الهادى (ع) : «السهر الذّ للمنام و الجوع يزيد فى طيب الطعام» . (بحار:78/369)

مما جاء فى وحى داود : «يا داود ، انى وضعت خمسة فى خمسة ... و وضعت العلم فى الجوع و الجهد و هم يطلبونه فى الشبع و الراحة ، فلا يجدونه» . (بحار: 78/453)

جَوف:

زمين پست و هموار . شكم و درون هر چيزى .

(ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه). (احزاب : 4)

اميرالمؤمنين (ع) : «مثل الدنيا كمثل الحية ; لين مسها و السم الناقع فى جوفها ، يهوى اليها الغر الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل» . (نهج : حكمت 119)

الصادق (ع) : «الصمد الذى ليس له جوف» . (بحار: 25/70)

جَوفاء:

مؤنث اجوف ، ميانتهى .

جَول

(مصدر): طواف كردن ، گشتن .

جَوَلان

(مصدر): قطع كردن مسافت اطراف و جوانب جائى . دور زدن بدون آرامش .

جولاه:

بافنده . حائك .

جَولة:

قطع كردن و بريدن مسافت اطراف و جوانب ميدان . للحق دولة و للباطل جولة : بالا برآمدن خاك (منتهى الارب) . برگزيدن .

جون:

گياه سبز مايل به سياهى . سياه ، سپيد ، اين كلمه از اضداد است .

جَون:

بن حوّى غلام ابوذر غفارى از شهداى كربلا است . وى پس از درگذشت ابوذر به امام حسن (ع) و سپس به امام حسين (ع) پيوست و در سفر آن حضرت از مدينه تا مكه و از آنجا به عراق ملازم ركاب امام بود ، چون روز عاشورا آتش جنگ فروزان گشت در برابر امام بايستاد و اجازه نبرد خواست ، حضرت فرمود : تو با ما آمدهاى كه در سلامت و عافيت بسر برى خويش را به بلاى ما مبتلا مساز . جون چون اين سخن مهرآميز امام شنيد خود را به دست و پاى حضرت افكند و گفت : يابن رسول الله من در دوران خوشى كاسهليس شما بودم آيا شايسته است كه در سختى شما را تنها گذارم و راه عافيت گيرم ؟! آرى بويم گند و اصل و نسبم پست و رنگم سياه اما اميدوارم به بركت انفاس طيبه شما در بهشت بويم خوش و اصل و نسبم شريف و رويم سفيد گردد ، نه به خدا سوگند از شما جدا نشوم تا گاهى كه اين خون سياهم به خون پاك شما آميخته گردد . آنگاه حضرت به وى اجازت فرمود و بجنگيد تا به شهادت رسيد .

آوردهاند كه چون به زمين افتاد امام به بالينش رفت و گفت خداوندا رويش را سفيد و بويش را معطر كن و او را با نيكان محشور ساز .

از امام سجاد (ع) روايت شده كه چون بنىاسد آمدند كه اجساد را دفن كنند از جسد جون بوى مشك مىوزيد . (ابصارالعين)

جَوهَر:

معرب گوهر ، مرواريد . هر سنگ نفيس .

در اصطلاح علوم عقلى ماهيتى است كه هرگاه در اعيان وجود بيابد در موضع نباشد، و آن به پنج قسم منحصر است : هيولى ، صورت ، جسم ، نفس و عقل ، چه آن يا مجرد است يا غير مجرد ، قسمت نخست يا به بدن تعلق دارد بگونه تعلق تدبير و تصرف، و يا چنين تعلقى را ندارد ، اولى عقل و دومى نفس است . و قسمت دوم يا مركب است يا مركب نيست ، اولى جسم است و دومى يا حالّ است يا محلّ ، اول (يعنى حال) صورت است و دوم هيولى ، و اين حقيقت جوهرى در اصطلاح اهل الله نفس رحمان و هيولاى كلى ناميده ميشود .

جوهر منقسم است به بسيط روحانى چون عقول و نفوس مجرده ، و بسيط جسمانى چون عناصر ، و بمركب در عقل نه در خارج چون ماهيات جوهرى مركب از جنس و فصل ، و به مركب در عقل و در خارج چون مولدات سه گانه . (تعريفات جرجانى)

جَوْهَر:

بن عبدالله رومى ، مكنى به ابوالحسن و معروف بكاتب ، از سرداران پيروزمند و از موالى المعز خليفه فاطمى، و بانى شهر قاهره و جامع الازهر ، در اواخر سال 357 هـ ق كه كافور اخشيدى حاكم مصر از دنيا رفت ، المعز جوهر صقلى غلام خويش را در رأس سپاهى جرّار از قيروان مركز حكومت فاطمى به مصر جهت فتح آن ديار اعزام داشت ، وى بسال 358 اين كشور را به تصرف درآورد ، و پس از چندى شام را نيز متصرف گشت و تا سال 362 بر آن ديار حكم ميراند ، تا در اين سال كه المعز خود به مصر آمد و مقر حكومت خويش را از قيروان افريقا به مصر انتقال داد ، جوهر كليد قدرت را به مولاى خويش سپرد و خود همچنان در دولت معز و خلفاى پس از او بزرگترين سردار و سپهسالار ماند تا اين كه در قاهر ه از دنيا رفت .

وى مردى بخشنده و شجاع بود كه چون ديده از جهان بست شاعرى در مملكت مصرنبود جز اين كه در سوگ او شعر گفت . شهر قاهره را در سال 358 هـ ق بنا كرد و آن را «منصورية» نام نهاد و چون معز بدين ديار وارد شد آن را به قاهره موسوم ساخت ، و در ماه رمضان سال 361 جامع ازهر را باتمام رسانيد .

مرگ وى را بسال 381 هـ ق ثبت كردهاند. (اعلام زركلى و وفيات الاعيان)

جوهر فرد

(اصطلاح كلامى): جوهرى كه بهيچ وجه تجزّى قبول نكند نه عقلاً و نه وهماً و نه فرضاً ، جزء لايتجزى ، ذرّه ، كوچك ترين جزء هر جسم كه قابل تجزيه و تقسيم نيست . (فرهنگ معين)

جوهرى:

شيخ ابراهيم (م 1253) فرزند محمد باقر هروى قزوينى معروف به جوهرى و ملقب به افصح الشعرا و متخلص به جوهرى . اصلا از مردم هرات ولى ولادت و نشأت وى در قزوين بوده . از دانشمندان والا مقام قزوين بوده كه مرتبه اجتهاد را نائل گرديده و دورانى در كربلا از حوزه آقاباقر بهبهانى كسب دانش نموده است . وى علاوه بر تدريس در رشتههاى علوم متنوعه ، در رشته منبر و خطابه نيز يدى طولى داشته است .

در دوران اواخر عمر خود به اصفهان هجرت كرده و در آنجا به سال 1253 درگذشته است .

از مؤلفات وى كتاب طوفان البكاء فى مقاتل سيدالشهداء است . كتاب ديگر : ديوان شعر . و ديگرى كتابى در امامت نظما . (دائرةالمعارف تشيع)

جوهرى:

اسماعيل بن حماد مكنى به ابونصر . به «اسماعيل بن حماد» رجوع شود.

جُوَيبر:

از امام باقر (ع) نقل است كه مردى سياه چهره بدقيافه از مردم يمامه به نام جويبر به خدمت پيغمبر (ص) آمد و اسلام آورد . وى بسى شيفته و دلباخته رسول خدا بود و حضرت بسيار به وى علاقه داشت و چون فاقد همه چيز بود حضرت او را در مسجد جاى داد و مقدارى غذا كه ممكن بود به وى مىرساند و چون دستور تخليه مسجد از غربا به پيغمبر رسيد وى با لباس ژوليده جزء اصحاب صفه بود و معيشتش از ممر صدقات به سختى تأمين مىگشت .

روزى پيغمبر (ص) نگاهى به او كرد و فرمود : اى جويبر خوب است همسرى اختيار كنى كه جوانى و به زن نيازمندى . جويبر گفت : يا رسول الله منى كه نه مالى دارم و نه جمالى ، نه حسب و نسبى و نه شهرتى كدام زن به همسرى من رغبت كند ؟! حضرت فرمود : اين كه تو مىگوئى مربوط به زمان جاهليت است اما اسلام سياه و سپيد و فقير و غنى ووو همه را برابر مىداند ، برو به نزد زياد بن لبيد (كه از مشاهير قبيله بنىبياضه بود) و از قول من به وى بگو دخترت دلفاء را به كابين من درآور.

وى به خانه زياد رفت و پيام رسول خدا را ابلاغ نمود . زياد گفت : ما دخترانمان را جز به خويشان خود ندهيم ، شما برگرد و من خود به حضور پيغمبر رفته عذر خويش را به حضورشان معروض دارم . اما دلفاء كه سخنان پدر را با جويبر شنيده بود پدر را به اندرون خواند و گفت : اى پدر اين چه پاسخ بود كه به فرستاده پيغمبر دادى ؟! هر چه زودتر جويبر را برگردان و پيش از اينكه وى به نزد پيغمبر رود خود را به آن حضرت برسان .

زياد كس به دنبال جويبر فرستاد و چون بيامد به وى گفت : همينجا باش تا من بيايم ، و خود شتابان به نزد رسول (ص) رفت و عذر خويش را به عرض حضرت رساند . پيغمبر (ص) فرمود : اى زياد اسلام آمد و عادات جاهليت را به كنار زد ، مرد مسلمان هر كه باشد همتا و كفو زن مسلمان است و همه مسلمانان برابرند .

زياد به خانه بازگشت و دختر خود را به عقد جويبر درآورد و مهر او را به عهده گرفت و جهيزيه كاملى فراهم نمود و منزلى آماده ساخت و جويبر را به حجله زفاف خواند .

جويبر چون چشمش به آن زن زيبا و خانه مجلل و جهيزيه كامل بيفتاد و آن را با شرائط خويش سنجيد خود را بىحد مديون سپاس پروردگار دانست و به گوشه اتاق رفته به نماز و تلاوت قرآن پرداخت و تا بامداد به عبادت مشغول بود و روزش را روزه داشت ، تا سه روز بدين منوال گذشت زياد را از اين ماجرا خبردار كردند ، وى به نزد پيغمبر (ص) رفت و گفت : يا رسول الله اين داماد ما تاكنون با همسرش سخنى نگفته، گوئى ميل به همسر ندارد ؟!

حضرت جويبر را بخواند و سبب از او پرسيد وى گفت : خير ، چنين نيست كه او مىپندارد ، بلكه چون من وارد اين خانه شدم و خود را در برابر اين موهبت بزرگ خداوند ديدم خويش را مديون شكر دانستم و ملتزم شدم كه سه شبانهروز پروردگارم را سپاسگزارى كنم ، و از امشب خواست آنها را برآورم . پس زياد شادمان گشت و دو همسر با خوشبختى به زندگى زناشوئى پرداختند . جويبر در يكى از غزوات پيغمبر(ص) به درجه شهادت نائل گرديد . (بحار:22/117)

جَويدَن:

خائيدن . مضغ .

اميرالمؤمنين (ع) : جويدن كندر دندانهاى آسيا را محكم ميسازد (بحار:10/89) . سقز جويدن (از روى هوس) از اخلاق قوم لوط است (بحار:12/151) . جويدن كندر دندانها را محكم ، بلغم را زايل ميكند و بوى بد دهان را ميبرد . (بحار: 66/443)

جويرية:

دختر حارث بن ابىضرار خزاعيه يكى از زوجات پيغمبر اسلام بود ، وى پيش از آنكه به حباله نكاح حضرت درآيد همسر مسافح بن صفوان بود ، مسافح در وقعه مريسيع به سال ششم هجرى به قتل رسيد . پدر جويريه در دوران جاهليت رئيس قوم خود بشمار مىرفت . نام نخستين او بره بود و پيغمبر (ص) آن را تغيير داد .

وى از زنان با فضل و كمال بود و در ادب و فصاحت دست داشت . بخارى و مسلم هفت حديث از او نقل كردهاند . او در مدينه به سال 56 درگذشت . (طبقات ابنسعد:8/83 و الاصابه:1/265 و اعلام زركلى)

جويرية:

بن مسهر از اصحاب خاص اميرالمؤمنين على (ع) و اهل راز بوده ، روزى حضرت به وى فرمود : اى جويريه تو را به نزد آن بى رحم پست فطرت (زياد بن ابيه) برند و او دست و پاى تو را قطع كند و تو را بر تنه درخت خرماى مردى كافر به دار آويزد .

و چنين شد كه زياد بن ابيه وى را دستگير نمود و به همان كيفيت كه حضرت فرموده بود او را به شهادت رساند . (بحار:41/342)

جُوَينى:

عبدالله بن يوسف بن عبدالله ملقب به ركنالاسلام و مكنى به ابومحمد فقيه شافعى پدر امامالحرمين عبدالملك از بزرگان شافعيه است كه در فقه و حديث و اصول و تفسير و ادبيات دست داشت .

اوراست : 1 ـ التبصرة . 2 ـ التذكرة .
3 ـ تفسير كبير . 4 ـ الفرق و الجمع .
5 ـ الفروق و السلسلة . 6 ـ مختصر المختصر. 7 ـ موقف الامام و المأموم .

وى در ذيحجة 434 يا 437 يا 438 درگذشت . (قاموسالاعلام و ريحانة الادب:1/290)

جوينى:

عطاء الله بن بهاءالدين محمد ملقب به علاءالدين و معروف به عطاملك مؤلف تاريخ جهانگشاست كه حاوى حالات چنگيز و هلاكو و مغولان است .

وى به سال 680 يا 81 يا 83 درگذشت . نهر نجف از آثار خيريه اوست . (ريحانةالادب:1/290)

جوينى:

معين الدين از مشاهير ادباست كه به سال 735 هـ ق كتاب نگارستان را به سبك گلستان سعدى به نام ابوسعيد چنگيزى تاليف داد . (ريحانةالادب:1/291)

جِهات:

جِ جهت ، جهتها ، سوها .

جِهاد

(مصدر جاهَدَ): كوشش توأم با رنج . تلاش در كار با آنچه در توان باشد.

(و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا)(لقمان : 15) . (و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين)(عنكبوت : 6) . (و جاهدوا فى الله حق جهاده) . (حج : 78)

در اصطلاح شرع : نبرد با دشمن در راه خدا ، مصدر باب مفاعله است كه در اينجا به منظور كثرت كه يكى از معانى اين باب است آمده نه به معنى بينالاثنين .

جهاد از فرائض اسلام است و بر هر مرد مسلمان بالغ عاقل تواناى بر نبرد به نحو كفايت واجب است كه به امر پيشواى معصوم يا نايب خاصش با كفار و مشركين بجنگند تا اسلام آرند يا كشته شوند و با اهل كتاب تا مسلمان شوند يا جزيه بپردازند ; و اين را جهاد ابتدائى گويند كه در زمان غيبت كبرى وجوب يا جواز آن محل خلاف است .

و همچنين با كسانى كه عليه امام عادلى خروج كند و يا هنگامى كه كفار به بلاد مسلمين حمله كنند و نيز با كسى كه سلاح كشيده قصد جان و مال مسلمانى كند و اين را جهاد دفاعى گويند و در هر زمانى واجب است و حتى ذكوريت و بلوغ نيز در آن شرط نيست چنان كه حضور امام و نايبش نيز شرط نباشد .

فرار از جهاد حرام است مگر اينكه جهادگر بخواهد جاى بهترى را براى نبرد برگزيند يا به گروه خويش بپيوندد البته در صورتى فرار حرام كه نفرات سپاه دشمن دو برابر يا كمتر باشد و اگر بيش از دو برابر نفرات سپاه اسلام بود فرار جايز خواهد بود .

جهاد به هر كيفيت كه پيروزى را ممكن سازد جايز است حتى به ويران ساختن قلاع و ساختمان مقر دشمن و نصب منجنيق و قطع درختان در صورتى كه پيروزى متوقف بر آن باشد .

كشتن كودك و ديوانه و زن جايز نباشد هر چند همكارى كنند جز در مورد ضرورت، و نيز كشتن پير ناتوان و خنثاى مشكل و پير دير جايز نباشد مگر اينكه در نقشه جنگ داراى نظر و تدبيرى باشند ، چنان كه زن و كودك و ديوانه اگر دشمن آنها را سپر خويش سازد قتلشان جايز است . و اگر جمعى مسلمان را سپر خويش كنند تا بتوان بايد از كشتن آنها اجتناب نمود و اگر چارهاى نبود ديه و قصاص واجب نباشد آرى كفاره قتل به وجوب خود باقى است . امام يا نايب او مىتواند دشمن را تأمين دهد و نيز آحاد مسلمين مىتوانند آحاد مورد نظر خويش را از سپاه دشمن تأمين دهند البته در صورتى كه آن كافر جاسوس و يا از اسرا نباشد .

ديگر از احكام جهاد مهادنه است (به اين واژه رجوع شود) . (لمعه دمشقيه)

پس از گذشت هفت ماه از هجرت پيغمبر (ص) اولين آيه كه حامل پيام جهاد بود نازل شد و آن اين آيه است : (اُذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير) . (حج:39)

back page fehrest page next page