كيخسرو :
نام پادشاه سوم از سلسله كيان، پسر سياوش كه مادرش فرنگيس دختر افراسياب بود.
كَيد :
بد سگاليدن. خدعه كردن با كسى و مكر كردن با او. راغب گفته: كيد: نوعى حيله است كه گاه مذموم و گاه ممدوح باشد، چنان كه استدراج و مكر نيز اين چنين اند. (كذلك كدنا ليوسف) (يوسف: 76). (انّهم يكيدون كيدا * و اكيد كيداً). (طارق: 15 ـ 16)
كِير :
دمه آهنگرى. خيكى كه با دميدن آن آتش بدان تيز كنند. ج: كيار و كيران و كِيَرَة. رسول الله (ص): «الحمّى كير جهنم». (المجازات النبوية)
كَيس :
زيرك شدن. زيركى. كياست. اميرالمؤمنين (ع): «لقد اصبحنا فى زمان قد اتّخذ اكثر اهله الغدر كَيساً، و نسبهم اهل الجهل فيه الى حسن الحيلة...». (نهج: خطبه 41)
كِيس :
كيسه سيم و زر. خريطة. ج: اكياس و كِيَسَة.
كَيِّس :
زيرك، باهوش، با كياست. ج: اكياس. رسول الله (ص): «المؤمن كيّسٌ فطنٌ حَذِر». (بحار: 67/307)
ابوعبدالله الصادق (ع): «اعملوا لآخرتكم و اعملوا لانفسكم، فانّ الرجل قد يكون كيّساً فى امر الدنيا، فيقال: ما اكيس فلانا! و انّما الكيّس كيّس الآخرة». (بحار: 74/162)
كَيسان :
لقب مختار بن ابى عبيده ثقفى.
كَيسانيّة :
پيروان مختار ثقفى، مرحوم مفيد در كتاب فصول خود به نقل سيد مرتضى آورده: نخستين فرقه ضالّه كه از اماميه جدا شدند فرقه كيسانيه بود كه آنان اصحاب مختار بن ابوعبيده ثقفى اند و كيسان نام يا لقب او بوده. آنها بر اين عقيده بودند كه امام بعد از امام حسين(ع) محمد حنفيه فرزند اميرالمؤمنين (ع) است و مى گفتند: مهدى موعود هم او است چه آنها حديث نبوى معروف «دنيا به پايان نرسد تا اينكه يكى از خاندان من كه همنام و هم كنيه من باشد ظهور كند و دنيا را پر از عدل و داد سازد» بر او تطبيق مى كردند و مى گفتند: نظر به اينكه محمد قائم به سيف است زيرا او فرمان جنگ با دشمنان اهلبيت را به مختار داده پس او امام است و پس از او امامى نباشد و او زنده است و نمرده كه زمين خالى از حجت نباشد. البته گروه اندكى از آنها مى گفتند: او پس از پدرش على (ع) امام بلافصل است و حسن و حسين تحت فرمان او بوده اند.
و از اين فرقه در اين زمان (زمان مرحوم مفيد) كسى باقى نمانده و سيد حميرى شاعر معروف برهه اى از عمرش بر اين مذهب بوده و كثير عزّه شاعر تا آخر عمر بر اين عقيده بوده است.
نقل است كه روزى يكى از سران كيسانيه به نزد امام باقر (ع) آمد و در اين باره با حضرت سخن گفت، حضرت به وى فرمود: اين چه حماقتى است كه شما داريد؟! آيا شما به حال او (محمد حنفيه) آگاه تريد يا ما؟! پدرم امام سجاد (ع) فرمود خود شخصاً در مراسم غسل و كفن و دفنش حاضر بودم تا گاهى كه او را به خاك سپرديم (و شما مى گوئيد او زنده است؟) وى گفت: پدرت چنين چيزى به نظرش آمده همچنان كه عيسى بن مريم به چشم جهودان آمد كه به دار آويخته شده و مرده است. حضرت فرمود: موافقى به همين مطلب با شما استدلال كنم؟ گفت: آرى. فرمود: از نظر شما جهودانى كه مرگ عيسى را به اشتباه فهميدند دوست عيسى بودند يا دشمن او؟ گفت: آنها دشمن عيسى بودند. فرمود: آيا پدر من دشمن محمد حنفيه بود تا امر بر او مشتبه گردد؟ گفت: خير. آنگاه وى پذيرفت و برخاست. (بحار: 37 و 10)
كِيش :
دين و مذهب. تركش. پَر كه بر تير نصب نمايند.
كَيفَ :
چگونه. اين كلمه غالباً اسم استفهام است. مثل (كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم) (بقرة: 28). و گاه در غير استفهام بكار رود، مانند (انه فكر و قدر فقتل كيف قدر). (مدّثّر: 18 ـ 20)
در اصطلاح منطق و فلسفه يكى از مقولات عشر ارسطو و از مقولات نه گانه عرض و آن هيئتى است قارّ كه تصور آن موجب تصور چيز ديگر خارج از ذات آن و حامل آن نباشد و مقتضى قسمت و نسبت هم نباشد، و به عبارت ديگر: كيف عبارت از عرضى است كه تصور آن متوقف بر تصور غير خودش نباشد و مقتضى قسمت و لا قسمت در محل خود به نحو اقتضاء اولى نباشد. (فرهنگ علوم عقلى)
اين كلمه براى شرط نيز استعمال مى شود، مانند كيف تصنع اصنع. (مغنى اللبيب)
كَيف اصبحت :
جمله اى كه در عرف عرب هنگام احوالپرسى و تفقّد از حال كسى متداول بوده و نظر به اينكه سخنان پندآميزى از بعضى بزرگان در پاسخ اين پرسش نقل شده برخى كتب حديث فصلى خاص براى آن گشوده اند و اينك نمونه اى از آن پاسخها: عبدالله بن جعفر گويد: روزى اميرالمؤمنين (ع) بيمار بود و من به عيادتش رفتم و گفتم: «كيف اصبحت» (حالت چطور است)؟ فرمود: «يا بنىّ كيف اصبح من يفنى ببقائه و يسقم بدوائه و يؤتى من مأمنه» چگونه باشد حال كسى كه هر چه بماند به سوى نيستى رود و به داروى خويش بيمار گردد و در خانه امنش مرگ بر او درآيد.
يكى به عيسى بن مريم (ع) گفت: «كيف اصبحت» (در چه حالى)؟ فرمود: در حالى كه پروردگارم به حالم آگاه و آتش دوزخ به پيش رو دارم و مرگ در پيشم مى شتابد و آنچه را كه دوست دارم دستم بدان نرسد و آنچه از آن مى هراسم نتوانم از خود دفع سازم پس چه كسى نگون حال تر و ناتوان تر از من؟ (بحار: 14 و 41)
به محمد بن واسع گفتند: كيف اصبحت؟ گفت: اصبحت قريبا اجلى، بعيدا املى، سيّئا عملى.
شريح قاضى را گفتند: كيف اصبحت؟ گفت: اصبحت و نصف الناس علىّ غضبان. اراد المقضى عليهم. (ربيع الابرار: 2/301 ـ 311)
قيل للحسين بن على (ع): كيف اصبحت؟ قال: «اصبحت ولى رب فوقى و النار امامى و الموت يطلبنى و الحساب محدق بى، و انا مرتهن بعملى لا اجد ما اُحِبّ و لا ادفع ما اكره و الامور بيد غيرى، فان شاء عذّبنى و ان شاء عفى، فاىّ فقير افقر منى»؟!
قيل لاميرالمؤمنين (ع): كيف اصبحت؟ فقال: «كيف يصبح من كان لله عليه حافظان و علم ان خطاياه مكتوبة فى الديوان، ان لم يرحمه ربه فمرجعه الى النيران». (بحار: 76/15)
كيفر :
مكافات بدى. عقوبت. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كيفر بزرگان به از كيفر دونان است. كيفر خردمندان اشاره و كنايه است. چون شخص خشمناك و كينه توز و حسود در صدد كيفر كسى برآيد نخست از خود آغاز مى كند. (غررالحكم)
در حديث رسول (ص) آمده كه چهار كس زود به كيفر گناه خود رسند. آن كسى كه در برابر نيكى بدى كند و آن كس كه درباره كسى كه به وى ستيزه ننموده بستيزد و كسى كه با شخصى كه پيمان او را محترم شمرده پيمان شكنى كند و كسى كه خويشش حق خويشى او را رعايت نموده و او آن حق را محترم نشمرد. (مواعظ صدوق)
امام صادق (ع) در تفسير آيه (و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم) فرمود: آرى كيفر چنين كسى دوزخ است اگر خداوند او را كيفر كند. (بحار: 104/375)
عن اميرالمؤمنين (ع): «رُدّوا الحجر من حيث جاء، فان الشرّ لا يدفعه الاّ الشرّ». (نهج: حكمت 306)
كَيفيّت :
چگونگى. اين صفت از صفات سلبيه خداوند است كه حضرتش از آن منزه مى باشد. امام صادق (ع) فرمود: «كيف اصفه بكيف وهو الذى كيّف الكيف حتى صار كيفا فعرفت الكيف بما كيّف لنا من الكيف» چگونه خداى را به «كيف» وصف نمايم در صورتى كه او خود كيفيت (چگونگى) را چگونه ساخته است و من چگونگى را بدان گونه كه او ساخته مى دانم؟! (بحار: 4/297)
كَيقباد :
اولين پادشاه از سلسله كيان، كه پس از انقراض پيشداديان وى بر اريكه سلطنت فارس نشست.
كَيك :
حشره اى معروف كه به عربى برغوث گويند. در حديث آمده كه هرگاه كيك شما را آزار داد قدحى آب فراهم كنيد و هفت بار اين آيه بر آن بخوانيد (وما لنا الاّ نتوكل على الله وقد هدانا سبلنا) تا آخر آيه و سپس بگوئيد: اگر به خدا ايمان داريد شر و آزار خود را از ما دفع سازيد. و آن آب را اطراف بستر خويش بپاشيد. (بحار: 63/319)
در حديث آمده كه كشتن آن در حال احرام اگر اذيت كند اشكالى ندارد. (بحار: 64/311)
كَيل :
پيمانه، ج: اكيال. (و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط) (انعام: 152). (فاوفوا الكيل و الميزان و لا تخسروا الناس اشيائهم). (اعراف: 85)
ابوعبدالله الصادق (ع): «ما من شىء الاّ وله كيلٌ و وزن، الاّ الدموع، فان القطرة تطفى بحاراً من نار...»: هر چيزى را كيلى و وزنى باشد جز اشكهاى چشم، كه يك قطره اش درياهائى را از آتش فرو مى نشاند. (وسائل:15/227)
كَيل
(مصدر) : پيمانه كردن. (ويل للمطفّفين * الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون * و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون): واى بر كم فروشان. آنان كه چون به كيل چيزى از مردم بستانند تمام و وافى بستانند. و چون چيزى را خود با كيل و وزن به ديگران دهند (كم دهند و) زيان رسانند. (مطففين: 1 ـ 3)
مسمع كردين گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: «يا ابا سيّار! اذا ارادت الخادم ان تعمل الطعام فمرها فلتكله، فانّ البركة فيما كِيل»: هرگاه كلفت خانه خواست غذا فراهم سازد، او را بگوى پيمانه كند، كه بركت در آن غذا است كه پيمانه شده باشد. (وسائل: 17/440)
كَيما :
مركّب است از كى تعليليّة و ما استفهاميّة يا مصدرية.
كَيمُخت :
نوعى از پوست كه به دباغت خاصّ پيرايند. بيشتر از پوست اسب و خر باشد. اصل آن فارسى است.
علىّ بن ابى حمزه گويد: روزى من به نزد امام صادق (ع) بودم، مردى از آن حضرت درباره كسى كه در حال نماز شمشير حمايل خود داشته باشد پرسيد، فرمود: آرى مى تواند. وى گفت: در غلاف آن شمشير كيمخت بكار رفته است. فرمود: كيمخت چيست؟ گفت: پوست ستوران است، كه بعضى از آنها تذكيه شده و بعضى مردار مى باشند. فرمود: آنچه را كه مى دانى مردار است در آن نماز مخوان. (وسائل:3/491)
كيمياء :
عملى است مشهور نزد اهل صنعت كه به سبب امتزاح روح و نفس، اجساد ناقصه را به مرتبه كمال رسانند. و كيفيت و اجزاء آن چنانكه نقل شده عبارت است از بكار بردن زيبق و گوگرد و زاغ در فلز مورد نظر و دگرگون ساختن آن به فلز ديگر. و نيز به كار بردن مو و تخم مرغ و زهره و روغنى مخصوص در تركيب بعضى مركبات كه تفصيل آن در كتب مربوطه ذكر شده. و نيز به كار بردن اكسير در تغيير خواص بعضى از جواهرات كه اين نيز نوعى كيميا باشد كه در گذشته نزد اهلش معمول بوده است.
در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) در حالى كه به خطبه و سخنرانى مشغول بود شخصى از او پرسيد: آيا كيميا وجود دارد؟ فرمود: آرى كيميا بوده و هست و خواهد بود. سائل گفت: مواد اوليه آن چيست؟ فرمود: زيبق لرزان و سرب و زاغ و آهن آلوده به زعفران و زنگار مس سبز پر رنگ «الا توقف على عابرهن» ـ كه من معنايش را نفهميدم ـ به حضرت عرض شد فهم ما به اين كه فرمودى نمى رسد. فرمود: بخشى را خاك و بخشى را آب قرار دهيد و خاك را به آب بشكافيد كار تمام است. عرض شد بيشتر توضيح دهيد. فرمود: زياده از اين نباشد زيرا حكماى قديم چيزى بر اين نيفزوده اند كه بازيچه مردم نشود. (بحار: 40/168)
ابن خلكان در شرح حال مولانا الصادق (ع) آورده كه او يكى از ائمه دوازده گانه مذهب اماميه است از سادات اهلبيت و به جهت صدق گفتار ملقب به صادق شد، و شهرت فضل وى بيش از آنست كه ذكر شود و او را گفتارى است در صنعت كيميا و زجر و فال و شاگرد وى ابوموسى جابر بن حيان صوفى طرسوسى كتابى در هزار ورق تاليف كرده و رسائل جعفر الصادق (ع) را كه پانصد رساله است در آن گرد آورده است (انتهى). گويند شخصى كه در راه كيميا تجربه اى داشت و رنج بسيار برده بود و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه زحماتش بيهوده است دو بيت زير را بر بعضى مصنفات جابر ابن حيان نوشت:
هذا الذى بمقالهغرّ الاوائل و الاواخر
ما انت الا كاسركذب الذى سماك جابر
حكايت شده كه شخصى از يكى از مشايخ فن كيميا خواهش كرد اين علم را به وى بياموزد و سالهاى بسيار او را خدمت كرد پس از آن شيخ گفت: از شروط تعليم اين فن آنست كه بايد آن را به فقيرترين اهل بلد تعليم كرد مردى را كه فقيرتر از وى در اين بلاد نباشد پيدا كن تا به وى ياد دهيم و تو به وى نگاه كن. آن شخص مدتى در طلب چنين مردى بود تا اينكه شخصى را يافت كه پيراهن خود را كه در نهايت كهنگى و كثافت بود با شن و رمل مى شست و توانائى خريد يك قطعه صابون نداشت، پيش خود گفت: من هيچ فقيرى را نديده ام كه جز به صابون پيراهنش را بشويد. پس آن شيخ را خبر كرد كه مردى چنين و چنان يافتم... و من فقيرتر از او نديده ام. آن شيخ گفت به خدا سوگند چنين شخصى كه تو ميگوئى شيخ ما جابر بن حيان است كه من اين فن را نزد او آموخته ام سپس گريه كرد و گفت: از خواص اين فن آنست كه هر كس به آن رسيد در نهايت افلاس بسر مى برد چنانكه از شافعى نقل شده: هر كس به وسيله اكسير طلب مال كند مفلس شود. (مفتاح السعاده و دهخدا)
كِين :
دشمنى نهفته در دل از كسى كه به وى بدى كرده يا كسى از او كشته است يا از روى بخل و حسد و مانند آن. ضغينة. حِقد. غِلّ.
عداوت و دشمنى و كينه و بدخواهى و خصومت. آزار كسى در دل پنهان داشتن. اين صفت از صفات رذيله و اخلاق ذميمه و خويهاى نكوهيده است، آنچنان كه مقربان درگاه الهى از شر آن به خداوند خويش پناه مى برده و در دعاهاى خود، رهائى از اين خصلت ناپسند را خواستار مى شدند: (ولا تجعل فى قلوبنا غلاّ للذين آمنوا...): خداوندا كينه به مؤمنان را در دل ما جاى مده. (حشر: 10)
روايات در نكوهش اين صفت بسيار است: رسول خدا (ص) فرمود: «المؤمن ليس بحقود»: مسلمان كينه توز نباشد.
عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: «حقد المؤمن مقامه، ثم يفارق اخاه فلا يجد عليه شيئا، و حقد الكافر دهره»: كينه مسلمان تنها در لحظه نخست برخورد است، و چون از برادر خويش جدا گشت دگر چيزى به دلش نمانده است، اما كينه كافر مادام العمر است. (سفينة البحار)
از حضرت رسول (ص) آمده كه خداوند در شب نيمه شعبان نظرى خاص به بندگان نمايد و آمرزش خواهان را بيامرزد و رحمت طلبان را رحمت كند ولى كينه توزان را همچنان كه بودند به عقب اندازد. (كنزالعمال:3/464)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: دلهاتان را از كينه پاك سازيد كه كينه بيمارى خطرناكى است. و فرمود: كينه توزى از جمله خويهاى بدان است. و فرمود: كينه توزى روش حسودان است. هر آنكس كينه را به دور افكند دل و فكر خويش را آسايش بخشد.
و فرمود: دنيا حقيرتر و ناچيزتر و كمتر از اين است كه آدمى در آن كينه ها را دنبال كند. (غررالحكم)
امام صادق (ع) فرمود: خداوند هيچ عملى را از مسلمانى كه درباره مسلمان ديگر كينه اى به دل داشته باشد قبول نكند.
امام عسكرى (ع) فرمود: كم آسايش ترين مردم كينه توز است. (بحار: 75 و 78)
كين توزى :
انتقام جوئى. كينه كشى. مركب است از «كين» و «توز» چه كين به معنى كينه و توز به معنى كشيدن است.
كَين :
فروتنى نمودن. استكانت از اين مادّه است: (فما وهنوا لما اصابهم فى سبيل الله وما ضعفوا وما استكانوا). (آل عمران: 146)
كينه :
بغض و عداوت. به «كين» رجوع شود.
كَيوان :
نام ستاره زحل است و از همه كواكب اعلى و اعظم است.
كَيومَرث :
نام انسان اول نزد مجوس. اولين پادشاه در جهان.
كَيهان :
جهان را گويند. عالَم.