back page fehrest page next page

كُوشش :

سعى و جدّ و جهد. (ومن اراد الآخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكورا) هر كه آخرت را هدف خويش گيرد و در راه رسيدن به نعيم آن بكوشد و به خدا مؤمن باشد چنين كسانى كوشششان مورد سپاس است (اسراء: 19). (و ان ليس للانسان الاّ ما سعى) آدمى جز بدانچه كه خود در راه آن كوشش نموده دست نيابد. (نجم: 39)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: تا مى توانيد در عمل بكوشيد و چون ناتوان شديد از معصيت خوددارى كنيد. امام صادق (ع) فرمود: سه چيز است كه در هيچكس به حد كمال يافت نشود: ايمان و عقل و كوشش در عبادت. (غررالحكم و بحار: 77)

به «تلاش» نيز رجوع شود.

اين ابيات در اين باره از ابومسلم خراسانى:

ادركتُ بالجدّ و التشمير ما عجزتعنه ملوك بنى مروان اذ حشدوا

ما زلتُ اسعى بجهدى فى دمارهمو القوم فى ملكهم بالشام قد رقدوا

حتى ضربتهم بالسيف فانتبهوامن رقدة لم ينمها قبلهم احد

و من رعى غنما فى ارض مسبعةو نام عنها تولّى رعيها الاسد

(ربيع الابرار: 3/167)

كُوشك :

بناى مرتفع و عالى. به عربى قصر. مقصورة. به «مقصورة» و «مقاصير» رجوع شود.

كُوع :

طرف استخوان ساق دست از سوى انگشت ابهام، و طرف استخوان ديگر ساق دست كه به انگشت كوچك منتهى مى گردد كرسوع گويند، و آن باريكتر از كوع است. گويند: البليد لا يفرق بين الكوع و الكرسوع. يعنى: كودن ميان كوع و كرسوع فرق نمى نهد. ج: اَكواع.

كُوفان :

كار شديد و سخت. در هم پيچيده از نى و چوب. ريگ توده گرد و انبوه. شهر كوفه.

كُوفة :

ريگ توده سرخ گِرد. يا هر ريگ توده سنگريزه آميز.

كُوفة :

شهر معروف كه به قبّة الاسلام و خدّ العذراء لقب يافته و دار الهجرة مسلمانان بوده و در سرزمين بابل از سواد عراق واقع است، اين شهر را سعد وقّاص پس از فتح قادسيه و مدائن به دستور عمر بن خطّاب در سال 17 هجرت تجديد بنا كرد و آن را بدين جهت كه زمينى ريگستانى داشت و يا بدين سبب كه محل تجمع مردم گرديد (از تكوّف الرمل) كوفه ناميد.

بعضى گفته اند: اين شهر بعد از بصره و در سال 19 بنا گرديده است.

سعد دستور داد خانه ها را از نى بسازند و خيابانها را چهل ذراع و كوچه ها را هفت ذراع كنند و جاى هر خانه را شصت ذراع مقرر كرد و پس از چندى كه آتش سوزى در آنجا اتفاق افتاد با كسب دستور از خليفه اجازه داد خانه ها را از خشت خام بسازند به شرط اينكه هر خانه از سه اتاق بسيار ساده تجاوز نكند به اين دليل كه اگر مسلمانان به سكونت در خانه هاى مجلل عادت كنند به طغيان گرايند و خداوند نصرتش را از آنها بازدارد.

بناى اصلى اين شهر دقيقا معلوم نيست از چه زمانى بوده آنچه مسلم است قدمت تاريخى دارد و بلاذرى گفته: اين شهر در زمان ساسانيان سورستان بوده. مسجد بزرگ كوفه كه مقام انبيا در آن مى باشد و روايات متواتره كه كشتى نوح در اينجا ساخته شده و به حسب ظاهر مقر زندگى اين پيغمبر در اين شهر بوده بر قدمت آن دلالت دارد.

روايات در مدح اين شهر از حضرات معصومين بسيار نقل شده است. از جمله از حضرت رسول (ص) آمده كه «ان الله تبارك و تعالى اختار من البلدان اربعة فقال عز و جل: (و التين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين)، فالتين المدينة و الزيتون بيت المقدس و طور سينين الكوفة و هذا البلد الامين مكة» و از امام صادق (ع) رسيده: «نفقة درهم بالكوفة تحسب بمأة درهم فيما سواها و ركعتان فيها تحسب بمأة ركعة». نيز از آن حضرت است كه مكه حرم خدا و مدينه حرم محمد (ص) و كوفه حرم على بن ابى طالب است...

عبدالله بن وليد گويد: در عهد خلافت مروان حمار به اتفاق جمعى از اهل كوفه به خدمت امام صادق (ع) رفتيم حضرت فرمود: از كجا مى آئيد؟ گفتيم: از كوفه. فرمود: ما در هيچ شهرى به اندازه كوفه دوست نداريم خداوند شما را به امرى هدايت نمود كه نادانها بدان آگاه نبودند از اين جهت شما ما را دوست داشتيد و ديگران به ما عداوت ورزيدند، شما از ما پيروى كرديد و ديگران با ما مخالفت نمودند و شما ما را تصديق نموديد و ديگران تكذيبمان كردند، اميدوارم خداوند شما را به زندگى ما زنده دارد و به مرگ ما بميراند. در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود: ولايت ما بر آسمانها و زمين و جبال و بلاد عرضه گرديد و مانند كوفه آن را نپذيرفتند.

از امام مجتبى (ع) روايت شده كه جاى پائى در كوفه نزد من بهتر است از خانه اى در مدينه. از امام صادق (ع) نقل شده: هر كه در كوفه خانه اى دارد آن را نگه دارد. در حديث ديگر آن حضرت است كه: چون قائم ما ظهور كند مسجدى در پشت كوفه براى او بنا شود كه هزار در داشته باشد و خانه هاى كوفه به نهر كربلا متصل گردد. در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود: اى كوفه گوئيا ترا مى بينم كه بسان پوست عكاظى امتداد يابى و گسترده شوى، جمع بسيارى جهت سكونت در تو گرد آيند و حوادثى در تو پديد آيد ومن مى دانم كه هيچ ستمگر قصد سوئى به تو نكند جز اينكه خداوند او را به گرفتارى اى سخت دچار سازد و به تير قاتلى او را از پاى در آورد. (بحار: 100 و 60)

نيز از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه روز قيامت از مردم پشت كوفه ـ كه مراد نجف اشرف است ـ در روز قيامت هفتاد هزار محشور گردند كه چهره هاى آنها چون ماه درخشان باشد.

و فرمود: اين ـ كوفه ـ شهر ما و كوى ما و جايگاه پيروان ما است.

از امام باقر (ع) رسيده كه در دعاى خود مى گفت: «اللهم ارم من رماها و عاد من عاداها». و از آن حضرت روايت است كه فرمود: «تربة تحبّنا و نحبّها». (شرح نهج ابن ابى الحديد:3/198)

«مسجد كوفه»

در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) به درب مسجد كوفه مى ايستاد و تيرى از كمان خود رها مى ساخت كه به كوى خرما فروشان مى افتاد و مى فرمود: آنجا جزء مسجد است و مى فرمود: از شالوده مسجد كم شده چنانكه از تربيع آن نيز كاسته شده است.

اصبغ بن نباته گويد: روزى در مسجد كوفه پيرامون اميرالمؤمنين (ع) جمع بوديم فرمود: اى مردم كوفه خداوند چيزى به شما عطا فرموده كه به كس ديگر نداده، خداوند اين نمازگاهتان را برترى ويژه اى بخشيد و اين (مسجد) خانه آدم و جايگاه نوح و منزلگاه ادريس و نمازگاه من مى باشد و گوئى آن را مى بينيم كه در قيامت با دو جامه سفيد به گونه محرم به صحنه محشر وارد شود و كسانى را كه در آن نماز گزارده اند شفاعت نمايد، و زمانى رسد كه همين مسجد نمازگاه مهدى (عج) فرزند من و نمازگاه هر مؤمن گردد و در روى زمين مؤمنى نباشد جز اينكه بدان درآيد و دلبند آن بود، زنهار كه آن را ترك گفته مهجورش گذاريد، در آن نماز بخوانيد و به خواندن نماز در آن به خدا تقرب جوئيد و حوائج خويش را از خدا بخواهيد و اگر چنانچه مردم به فضيلت اين مسجد آگاه بودند از اكناف جهان به سوى آن مى شتافتند گرچه به خزيدن بر روى برف باشد.

از امام باقر (ع) روايت شده كه: مسجد كوفه باغى است از باغهاى بهشت كه هزار و هفتاد پيغمبر در آن نماز گزارده و در سمت راست آن رحمت و سمت چپ آن مكرمت است... تنور از آنجا جوشيد و كشتى نوح در آن ساخته شد و انجمن پيامبران در آن تشكيل مى گردد.

از امام صادق (ع) آمده كه هيچ ملك مقرب و پيامبر مرسل و بنده صالحى نبوده كه به كوفه رفته باشد جز اينكه در مسجد كوفه نماز گزارده و رسول خدا (ص) در شب معراج در آن نماز خواند و نماز واجب در آن با هزار نماز و نافله با پانصد نماز برابر است و نشستن در آن حتى بدون تلاوت قرآن عبادت است...

خالد بن عرره گويد: از اميرالمؤمنين (ع) شنيدم مى فرمود: در كوفه مساجدى مبارك و مساجدى ملعون وجود دارد، اما مساجد مباركه عبارتند از مسجد غنى كه مردى مؤمن آن را ساخته و در بقعه اى پاك بنا شده ولى اهل آن ملعون اند و روزگارى از دست آنها گرفته شود، و مسجد جعفى مسجدى مبارك است، و مسجد بنى ظفر كه همين مسجد سهله باشد مسجدى مبارك است... و مسجد حمراء كه مسجد يونس بن متى مى باشد مسجدى مبارك است... و اما مساجد ملعونه كوفه: مسجد اشعث بن قيس است و مسجد جرير بن عبدالله بجلّى و مسجد ثقيف و مسجد سماك و مسجدى در حمراء كه بر قبر فرعونى از فراعنه ساخته شده است. (بحار: 100/385)

كَوكب :

ستاره بزرگ يا عام است. ج: كواكب. (فلما جنّ عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربّى فلما افل قال لا احبّ الآفلين)(انعام: 76). (اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين) (يوسف: 4). (الله نور السماوات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّىّ يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقيّة و لا غربيّة...) (نور: 35). (انّا زيّنّا السماء الدنيا بزينة الكواكب). (صافات: 6)

كُومَة :

توده اى از خاك و جز آن، و آن را صبرة نيز گويند. ج: كُوَم و اَكوام.

كَون :

بودن و هست شدن. و گاه اسم مصدر و به معنى هستى و وجود باشد. مصدر كان از افعال ناقصه و از نواسخ مبتدا و خبر است كه رفع به اسم و نصب به خبر دهد: (انّ الله كان عليكم رقيباً) (نساء: 1). و گاه تامّه باشد و به مرفوع اكتفا كند: (و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة) (بقرة:280). اى وَقَعَ.

در اصطلاح فلسفه «صِرف الكون»: وجود محض. «كون در عين»: وجود در خارج. «كون در ذهن»: وجود ذهنى. كون و فساد: موجود شدن و تباه گرديدن (غياث اللغات). و به تعريف ابوعلى سينا: كون عبارت است از اجتماع اجزاء و فساد عبارت از افتراق آنها است. وبه تعريف ابوالبركات، كون: حدوث صورتى است در هيولا و فساد: زوال صورت مى باشد.

«عالم كون و فساد»: جهان جسمانى كه در معرض تحول و خلع و لبس است. موجودات جهان طبيعت همواره در معرض خلع صورت و لبس صورتى ديگرند; خلع صورت را فساد و لبس صورت ديگر را كون گويند، چنان كه آب تبديل به هوا شود يعنى صورتى را رها كرده متلبس به صورتى ديگر گردد; كون و فساد وجود و تباهى دفعى هستند برخلاف استحالت كه تغيير صورت به نحو تدريج مى باشد.

كُونى :

ملوط. مُخَنَّث. (فرهنگ معين)

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه كونى بوى بهشت به مشامش نمى رسد.

از امام باقر (ع) نقل شده كه مردى به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد و گفت: فدايت گردم من شما خاندان نبوت را دوست دارم. اتفاقاً آن مرد حالت زن صفتى داشت. حضرت فرمود: دروغ مى گوئى چه زن صفت و ديوث و زنازاده و كسى كه در حال حيض مادر نطفه اش منعقد شده باشد ما را دوست ندارد. وى برفت و در جنگ صفين به معاويه پيوست و در آنجا كشته شد. (بحار: 79 و 27)

كَونين :

تثنيه كَون. دو كَون، يعنى دو عالم: اين جهان و جهان آينده. يا دو قسم از موجودات، يعنى ابدان و ارواح. يا انس و جنّ.

كَؤُود :

سخت و شاقّ. عقبة كؤود: كوه و تلّى كه سخت و دشوار بر آن توان رفتن.

اميرالمؤمنين (ع): «تجهّزوا رحمكم الله، فقد نودى فيكم بالرحيل، و اقلّوا العرجة على الدنيا، و انقلبوا بصالح ما بحضرتكم من الزاد، فانّ امامكم عقبةً كؤودا و منازل مخوفة مهولة، لابدّ من الورود عليها و الوقوف عندها». (نهج: خطبه 204)

كُوه :

معروف است وبه عربى جبل و طُور و طَود گويند. در قرآن از آن به «راسيات» ج: رواسى نيز تعبير شده است.

(و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم)خداوند كوههائى برافراشته و ثابت در زمين قرار داد تا شما بدون اضطراب بر آن زندگى كنيد. (نحل: 15)

(الم نجعل الارض مهادا و الجبال اوتادا) مگر زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم و كوهها را عماد و نگهدار آن نساختيم. (نبأ: 7)

در قرآن مكرر آمده كه كوهها ميخهاى زمين و مانع لرزش و اضطراب آن مى باشند، دانشمندانى كه به اعماق زمين پى برده و به ريشه كوهها در دريا و خشكى آگاهى دارند بدين امر اعتراف نموده اند. به كتب مربوطه در اين باره رجوع شود.

اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى درباره آفرينش زمين از كوه كه جزئى از زمين است سخن مى گويد و در آنجا كوه را لنگر زمين مى خواند كه آن را از اضطراب و حركت نامنظم باز مى دارد و آن را ميخ زمين مى داند بسان ميخهاى كشتى كه تخته ها را به يكديگر پيوند مى دهد و آنها را از گسستن از يكديگر مانع مى شود.

از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: كوه پشتش دژ و درونش گنج است. (بحار: 57 و 60)

كُوَّة :

روزن. ج: كُوى. در حديث آمده: «اذا قام القائم (ع) يسدّ كلّ كوّة الى الطريق»: چون حضرت قائم (ع) قيام نمايد، هر روزنى را كه مشرف بر راه باشد ببندد. (بحار: 104/254)

كُوهان :

زين اسب، سرج. برآمدگى و بلندى پشت شتر و شانه گاو نيز مجازاً كوهان گويند، به عربى سنام. و نيز مجازا هر جزو برآمده از شىء، و يا فرد برازنده از قوم را كوهان و به عربى سنام اطلاق كنند. رسول خدا (ص): در آمدن خير و بركت به خانه اى كه در آن اطعام مى شود سريع تر است از درآمدن خنجر در كوهان شتر. (بحار: 74/362)

كُوى :

راه فراخ و گشاد. گذر و محله. برزن. كوچه مصغّر آن است.

كَوِير :

زمين بى آب و شوره زار. به عربى قراح گويند. (برهان)

كِه :

كوچك. ضدّ مه يعنى بزرگ. كِهتَر: بزرگتر.

كَهانَت :

غيب گوئى، حقيقت آن عبارت است از رابطه ارواح بشرى با ارواح مجرده يعنى جن و شياطين كه بر اثر رياضت يا كارهاى مخصوص، اجنه در طاعت شخص در آيند و از مغيبات اخبارى به وى رسانند كه كشف دزد و مانند آن شعبه اى از اين علم است. كهانت در شرع اسلام تحريم شده. در حديث آمده كه كاهنى را به حضرت رسول (ص) عرضه كردند حضرت دستور قتل او را داد. هيثم واقدى گويد: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: مردى در نزد ما در جزيره مى باشد كه در مورد مال دزد برده و امثال آن به وى مراجعه مى كنند آيا جايز است ما نيز به وى مراجعه كنيم؟ فرمود: حضرت رسول اكرم (ص) فرموده هر كسى به نزد ساحر يا كاهن يا دروغگوئى برود و گفته او را باور كند به كتاب خدا كافر شده است. (سفينة البحار)

از آن حضرت روايت شده كه كهانت در دوران جاهليت اوقاتى كه فترت (فاصله بين دو پيغمبر) پيش مى آمد بازارش رواج مى يافت تا جائى كه كاهن به منزله حاكم بوده، وى مرجع مشكلات مردم بود و حكم او در هر مسئله اى نفوذ داشت، از حوادث آينده خبر مى داده. و اخبار از آينده از چند طريق مى تواند نشأت بگيرد: فراست (تيز بينى) چشم، ذكاوت دل، وسوسه (سرهم بندى) نفس و دقت روح به اضافه آنچه كه بهوسيله شيطان در قلب كاهن القاء مى شود زيرا شيطان از حوادث و قضايائى كه در منازل و اطراف رخ مى دهد آگاه مى شود. (بحار: 10/164)

به «غيبگوئى» نيز رجوع شود.

كَهانَة :

فالگوئى و غيبگوئى. به «كهانت» رجوع شود. علىّ (ع): «ايّها الناس! ايّاكم و تعلّمَ النجوم الاّ ما يهتدى به فى برّ او بحر، فانّها تدعوا الى الكهانة، والمنجّم كالكاهن، والكاهن كالساحر، و الساحر كالكافر، والكافر فى النار». (نهج: خطبه 79)

علىّ بن الحسين (ع): «الذنوب التى تظلم الهواء: السحر و الكهانة و الايمان بالنجوم...». (وسائل:11/372)

كَهَر :

رنگى باشد اسب و استر را و آن را كميت هم گويند. (برهان)

كَهف :

غار وسيع. ج: كهوف. (اذ اوى الفتية الى الكهف فقالوا ربّنا آتنا من لدنك رحمة و هيّىء لنا من امرنا رشدا) (كهف: 9). (فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عددا). (كهف: 10)

«اصحاب كهف»

كه داستان آنها در قرآن كريم آمده است.

ابن اثير در كامل آورده كه اصحاب كهف در عهد دقيوس يا دقيانوس سلطان كشور روم و در شهر افسوس (نزديك شهر ازمير تركيه) زندگى مى كردند و كيش آن قوم بت پرستى بوده، و رقيم لوحى بوده كه داستان آنها در آن نوشته شده بوده و آويز درب غارى بوده كه در آن خفته بوده اند و آنان به شريعت عيسى بوده اند. (كامل: 1/355)

داستان آنچنان كه از آيات و روايات مربوطه استفاده مى شود به طور خلاصه اين است:

شش تن از خاصان و به نقلى از وزراى دقيانوس امپراطور روم كه در قرن سوم ميلادى مى زيسته و يا سلطانى قبل از دوران مسيح كه آن سلطان بت پرست و يا مجوسى مسلك بوده و آن شش نفر به عقل و درايت خويش به خود آمده از دين سلطان رويگردان شده به دين صحيح يكتاپرستى گرائيدند و در آغاز تك تك آنها چنين توجهى پيدا كرده و بالاخره با رعايت تقيه و احتياط نيت خويش را به يكديگر فهماندند و بر اين تصميم شدند كه بايد از اين تشكيلات فرار نموده و دين خود را نجات داد. حسب اين تصميم روزى به عنوان رفتن به شكار هر شش تن متفق از شهر بيرون شدند و در راه كه سخت تشنه شده بودند به چوپانى برخوردند و راز خويش را با وى در ميان نهادند و او نيز با آنها همراه شد و سگ چوپان نيز آنها را رها ننمود و به كوهى در آنجا جهت استراحت رفته به غارى پناه بردند و خداوند به آنها عنايت كرد و جهت رفع وحشت از آنها آنان را به خواب طولانى سيصد و نه ساله فرو برد تا روزگارى كه آن دولت و حكومت كفر سرنگون گشت و حاكمى عادل و دين دار جايگزين آن شده بود از خواب بيدار شدند، گمان كردند خوابشان يك روز يا كمتر بوده و چون گرسنه بودند يكى از ياران را به شهر فرستادند كه نان و برگى فراهم كند و به وى گفتند: چنان برو كه ترا نشناسند. وى چون به شهر درآمد وضع شهر و مردم آن را دگرگون يافت، پول خود را به خواربار فروش داد وى به ديده تعجب در آن نگريست كه آن سكه سيصد سال قبل بود. از او پرسيد: كيستى و از كجا مى آئى؟ وى چون دريافت كه اين مردم مردمى ديگرند شرح داستان را بگفت و مواد غذائى لازم را فراهم نمود و به غار بازگشت و ماجرا را به ياران بازگفت، آنها به وحشت افتادند كه مبادا از بقاياى دولت دقيانوس كسى مانده باشد و آنها را مورد آزار قرار دهد، مجدداً خداوند خواب را بر آنها گماشت و به رعب محفوظشان داشت كه چون جمعى از شهر به ديدن آنها آمدند و آنها را خفته ديدند و هر چه آنها را صدا زدند بيدار نشدند جرأت نزديك شدن به آنها نكرده و دانستند اين آيتى از آيات خداوند است لذا بر اين شدند كه به كنار غار نمازگاهى بسازند. (پايان)

و اما رقيم چنانكه از عطف اين كلمه به «كهف» در قرآن و عدم ذكر داستان ديگرى در آن جز داستان اصحاب كهف و نيز از كلمه رقيم كه به معنى مرقوم است برمى آيد ظاهراً همان لوحى باشد كه داستان آنها در آن مرقوم و مكتوب بوده و به درب آن غار آويخته بوده است چنانكه از ابن اثير نقل شد. ولى برخى مفسرين اصحاب رقيم را مستقل مى دانند و حديث ذيل را به آنها ربط مى دهند: از حضرت رسول (ص) روايت شده كه سه نفر بودند كه در سير و سياحت بسر مى بردند اتفاقاً به غارى منزل گزيدند و در آنجا روزگار را به عبادت مى گذراندند ناگهان تخته سنگى از فراز كوهى سرازير گشت و درب غار را ببست، يكى از آنها گفت: اى ياران به خدا سوگند ما از اين مغاك نجات نيابيم جز اينكه خدا خود ما را نجات دهد، بيائيد، هر يك از ما هر كارى را كه در مدت عمرمان خالص براى خدا انجام داده ايم به زبان آريم و خدا را بر سر مهر آوريم باشد كه از مهلكه نجات يابيم. يكى از آنها گفت: خداوندا اگر تو مى دانى كه من روزگارى در آرزوى ملاقات زنى زيبا و ثروتمند بودم و سرانجام به وى رسيدم و او رام من گشت تا جائى كه هر دو آماده آميزش شديم ولى در آن هنگام به ياد تو افتادم و از خوف تو فوراً از جاى برخاستم، راست مى گويم اين سنگ را از سر راه ما بردار. پس سنگ اندكى به كنار رفت كه غار روشن شد. ديگرى گفت: خداوندا تو آگاهى كه من مزدورى داشتم كه او را به نيم درهم اجير كرده بودم ولى چون كار را به انجام رساند گفت: من به اندازه دو نفر كار كرده ام و بايستى يك درهم به من بدهى، نيم درهم را نگرفت و رفت و دگر او را نديدم، اما من به آن نيم درهم او مقدارى گندم خريدم و كاشتم و محصول آن را نگهدارى كردم تا پس از مدتى كه او پيدا شد من به جاى نيم درهم ده هزار درهم به وى دادم. اگر ميدانى كه اين كار من از خوف تو بوده سنگ را از سر راه ما بردار. سنگ مقدارى به عقب رفت. نفر سوم گفت: پروردگارا تو ميدانى كه من پدر و مادرى داشتم و پيوسته در خدمت آنها بودم تا اينكه روزى مقدارى شير جهت غذاى آنها آوردم، آنها در آن حال به خواب بودند نخواستم آنها را ناراحت كنم و از خواب بيدار كنم و از جهتى اگر ظرف شير را به كنار بسترشان مى نهادم بسا حشره اى در آن مى افتاد لذا ظرف شير را همچنان به دست گرفتم تا از خواب برخاستند، اگر تو مى دانى اين كار براى رضاى تو بوده ما را نجات بخش. پس سنگ آنچنان به كنار رفت كه توانستند از آن مغاك بيرون آيند. آنگاه پيغمبر (ص) فرمود: هر كسى كه با خدا صادق بود بدين سان نجات يابد. (بحار: 14)

كَهف :

هيجدهمين سوره قرآن كريم، مكيه است، ابن عباس گفته جز آيه (واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم) كه در مدينه و درباره عيينة بن حصن فزارى نازل شده. مشتمل بر 110 آيه است به مذهب اهل كوفه و 111 به مذهب بصريين و 106 به نظر اهل شام و 105 به رأى قراء حجاز.

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه سوره كهف را در هر شب جمعه تلاوت كند نميرد جز به شهادت و خداوند او را با شهدا برانگيزاند و موقف او در قيامت با شهيدان باشد. (مجمع البيان)

كَهل :

مرد ميانسال. گويند: مرد تا شانزده سال حدث است و از شانزده تا سى و دو، شابّ، و از سى و دو تا پنجاه كهل، و پس از آن شيخ. ج: كُهول و كهلون و كِهال و كُهلان و كُهَّل.

اميرالمؤمنين (ع): «حتى بعث الله محمدا (ص) شهيداً و بشيراً و نذيراً، خير البريّة طفلاً و انجبها كهلاً...». (نهج: خطبه 105)

كَهلان :

بن سبا، از اولاد يعرب بن قحطان، جدّ جاهلى است، «بنو همدان» و «ازد» و «طيىء» و «مذحج» از نسل او مى باشند. كهلان فرمانروائى اطراف يمن و ثغور آن را داشت، و چون حكومت حمير برچيده شد رياست باديه بر بنى كهلان مستقر گشت. (اعلام زركلى)

كُهنه :

ديرينه. قديم. عتيق. عتيقة. در حديث تقدير معيشت آمده: آن كه كهنه ندارد نو ندارد. (بحار: 47/45)

كُهُول :

جِ كهل. ميانسالان.

كُهولت :

ميانسال شدن. دو موى شدن. به سنّ سى و دو سالگى رسيدن.

كَى :

تا. تا اين كه. حرف تعليل و از نواصب فعل مضارع است. اين حرف، معناً و عملاً به منزله لام تعليل بكار رود و بر ماى استفهاميه داخل شود، چنان كه در سؤال از علّت گويند: «كيم جئت» يعنى براى چه آمدى. و در هنگام وقف «هاء» بدان متصل گردد و گفته مى شود: «كيمه» همانگونه كه گفته مى شود «لمه». و بر ماى مصدريّه چنان كه گويند: «يرجى الفتى كيما يضرّ و ينفع» يعنى لان يضرّ و ينفع. و به «لاى نفى» نيز متصل گردد مانند: (لكيلا تأسوا على ما فاتكم).

كَى

(فارسى) :

چه وقت. كلمه اى است كه براى استفهام زمان مى آيد. به عربى متى، ايّان.

كَى

(فارسى) :

پادشاه. ملك. پادشاه بلند قدر. اين نام از كيوان گرفته اند. ج: كيان. پادشاه پادشاهان. ملك الملوك.

كَىّ :

داغ كردن. گويند: «آخر الدواء الكىّ» يعنى آخرين درمان داغ كردن است. عن ابى جعفر (ع): «طبّ العرب فى خمسة: شرطة الحجامة، و الحقنة، و السعوط، و القىء، و الحمّام، و آخر الدواء الكىّ». (بحار: 76/76)

كِياسَت :

كياسة، زيركى و تيزفهمى و هوشيارى. اميرالمؤمنين (ع): «الحزم كياسة»: دورانديشى و عاقبت نگرى از هوشيارى است. (بحار: 69/379)

كَيان :

پادشاهان بزرگ. دومين سلسله از چهار سلسله شاهان ايران باستان. يعنى پس از پيشداديان.

كَيت :

چنين. از الفاظ كنايه است. كيت و ذيت: چنين و چنان. و كيت و كيت نيز بدين معنى است. اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش ياران خود از ضعف در برابر دشمن: «تقولون فى مجالسكم: كيت و كيت، فاذا جاء القتال قلتم: حيدى حياد». (نهج: خطبه 29)

back page fehrest page next page