back page fehrest page  

رسول اكرم (ص) فرمود: «من خان امانة فى الدنيا و لم يردها الى اهلها ثم ادركه الموت مات على غير ملتى» و فرمود: «ليس منا من خان بالامانة» (سفينة البحار) و فرمود: خانه اى كه در آن خيانت و دزدى و ميگسارى و زنا صورت پذيرد ويران گردد و به بركت آباد نشود.

و فرمود: از ما (مسلمانان) نيست كسى كه چون امانت به وى سپرده شود بدان اهميت ندهد و جهات حفاظتى آن را رعايت ننمايد، و از ما نيست كسى به مسلمانى در مورد خانه و يا مالش خيانت كند. (بحار: 75 / 170)

نيز از آن حضرت رسيده كه بزرگترين خيانت آنست كه حاكم در ميان افراد رعيت تجارت كند. (كنز العمال)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از خيانت بپرهيزيد كه آن بدترين گناه بوده و خيانتكار خواه ناخواه به آتش معذب گردد. (غرر)

پيغمبر (ص) فرمود: به كسى كه درباره تو خيانت نموده خيانت روا مدار كه در آن صورت تو نيز مانند او باشى.

و فرمود: ترا نشايد كه امانت دار خويش را متهم سازى و يا كسى كه وى را به خيانت آزموده اى امين خود گيرى. (بحار:74/104 و 75/194)

حضرت موسى (ع) در مناجات خويش عرض كرد: پروردگارا! پاداش كسى كه از شرم تو خيانت را ترك كند چيست؟ فرمود: در روز قيامت وى در امان من باشد.

امام صادق (ع) فرمود: بدترين مردم تجار خيانتكارند. نبى اكرم (ص) فرمود: اى مردم! در علم و دانش خيرخواه يكديگر باشيد كه خيانت در علم سخت تر از خيانت در مال است و خداوند در اين باره از شما بازخواست خواهد نمود.

امام باقر (ع) فرمود: پيغمبر (ص) لعنت كرده كسى را كه به عورت زنى كه بر او حلال نباشد بنگرد، و مردى را كه به برادر دينى خويش در مورد همسرش خيانت نمايد، و كسى را كه مردم به علم او نيازمند بوند و او از آنها رشوه بخواهد. (بحار:96/384 و 103/103 و 2/62 ـ 68)

به «امانت» نيز رجوع شود.

خَيبر:

ناحيه اى است هشت منزلى مدينه از راه شام كه به زمان قديم قلاع و مزارع و نخلستان در آنجا بوده و بسال هفتم هجرت بدست پيغمبر اسلام گشوده شد.

چون حضرت رسول (ص) از حديبيه بازگشت و حدود بيست روز در مدينه بماند سوره فتح بر آن حضرت نازل گرديد و اين به فتح خيبر بشارتى بود. در اواخر رجب با هزار و چهارصد تن از ياران آهنگ خيبر نمود وچون بدان ناحيت نزديك شدند سپاه را امر به توقف نمود و اين دعا بخواند: «اللهم ربّ السماوات السبع و ما اظللن و رب الارضين السبع و ما اقللن و رب الشياطين و ما اضللن انّا نسألك خير هذه القرية و خير اهلها و نعوذ بك من شر هذه القرية و شر اهلها و شر ما فيها» آنگاه فرمود: بنام خدا به پيش رويد. خيبر را هفت قلعه استوار بنامهاى ناعم، قموص، كتيبه، شق، نطاة، وطيح و سلالم بود، و چون جهودان خيبر لشكر اسلام را بديدند درب همه قلعه ها بسته و خود بدرون آنها متحصن شدند. بالجمله مسلمانان با جهودان وارد جنگ شدند و بعضى از قلاع را گشودند و قلعه قموص را كه از همه محكمتر بود محاصره نمودند و هر روز يكى از معاريف سپاه اسلام علم برميداشت و به جنگ ميرفت و تا شامگاه فتح ناكرده بازميگشت.

پيغمبر (ص) را آنروزها درد شقيقه گرفته بود كه توان ورود بميدان را نداشت. تا شبى كه عمر با دست خالى از نبردگاه برگشت حضرت فرمود: فردا علم به كسى دهم كه ستيزنده ناگريزنده باشد، خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خداوند خيبر را بدست او گشايد. همه منتظر كه اين افتخار نصيب چه كس گردد؟ روز بعد پيغمبر فرمود: على كجا است؟ گفتند او را درد چشمى است كه نيروى جنبش ندارد. فرمود: بيايد. چون على حضور يافت حضرت آب دهان مبارك به چشم على افكند و در حال شفا يافت. پس علم را بدست على داد و او هروله كنان تا پاى قلعه قموص رفت. مرحب خيبرى كه پهلوانى دلير بود و روزهاى پيشين باعث هزيمت مسلمانان شده بود امروز نيز بعادت هر روز رجز گويان از قلعه بيرون شد و به نبرد على شتافت. على او را فرصت نداد و با يك ضربت ذو الفقار كارش بساخت. از پس او ربيع بن حقيق كه از معاريف خيبر بود پيش آمد او را نيز بهلاكت رساند و همچنين عنتر خيبرى كه شجاعى نامدار بود و مرّه و ياسر و تنى چند ديگر از يهودان را هلاك نمود. يهودان چون چنين ديدند همه هزيمت نموده بدرون قلعه پناه بردند و درب بزرگ آهنين آن را به روى خويش بستند. على فوراً به نيروى الهى آن درب را از جاى بكند و قلعه را بطور كامل فتح نمود. آنگاه ابن ابى الحقيق كه زعيم آنها بود به حضرت پيام فرستاد كه اجازه ميدهى بنزد تو آيم و درباره سرنوشت قومم سخنى با تو گويم؟ حضرت اجازت فرمود، وى بيامد و حضرت با وى مصالحه نمود كه همه اهالى خيبر از مرد و زن آزاد باشند و تنها با رخت خويش از اينجا برون روند و به هر جا كه خواهند بروند. يهودان فدك چون شنيدند به حضرت پيغام دادند كه با ما نيز همين معامله كن، ما را آزاد گذار جلاى وطن كنيم و اموال و املاكمان از آن تو باشد. پيغمبر موافقت نمود.

خيبريان چون رسول خدا را به چهره رحمت ديدند مجدداً بنزد حضرت آمده گفتند: اجازه بفرما! در سرزمين خويش بمانيم و به عمران املاك بپردازيم و نيمى از محصول باغات و مزارع از آن شما باشد. حضرت پذيرفت بدين شرط كه هر موقع بخواهم از اينجا كوچ كنيد.

فدكيان نيز چون شنيدند همين درخواست را از پيغمبر نمودند و حضرت رضا داد و از آن ببعد املاك خيبر جزء بيت المال مسلمين شد و فدك كه بدون جنگ و خونريزى تسليم شده بود خالصه رسول خدا گشت (بحار:21/1) . اين واقعه بروز 27 رجب اتفاق افتاد. (بحار: 100 / 383)

تاريخ نگاران معروف چون محمد بن يحيى ازدى و ابن جرير طبرى و واقدى و محمد بن اسحاق و ابوبكر بيهقى و ابو نعيم از عبدالله بن عمر و سهل بن سعد و سلمة بن اكوع و ابو سعيد خدرى و جابر انصارى روايت كنند كه پيغمبر (ص) در خيبر پرچم را بدست ابوبكر داد و او را با جمعى از مهاجرين به ميدان فرستاد و پس از لحظاتى شكست خورده بازگشتند در حالى كه ابوبكر ياران خويش را و آنان ابوبكر را سرزنش ميكردند، سپس پيغمبر (ص) علم را به عمر سپرد و او را به اتفاق جمعى به ميدان اعزام داشت او نيز برگشت در حالى كه عمر ياران خود را ميترسانيد و ياران، او را از هيبت و قدرت دشمن بيم ميدادند، پيغمبر (ص) سخت رنجيده خاطر گشت و فرمود: فردا پرچم را بدست كسى دهم كه خدا و رسول، او را دوست دارند و او خدا و رسول را دوست دارد، ستيزنده اى است كه نگريزد و تا بيارى خداوند به پيروزى دست نيابد برنگردد. پس پرچم را بدست على داد و با فتح و پيروزى بازگشت. (بحار:39/9)

از امام صادق (ع) رسيده كه اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به سهل بن حنيف نوشت: بخدا سوگند من درب قلعه خيبر را كه از جا كندم و چهل ذراع آن را به پشت سر خويش پرتاب نمودم به نيروى جسمانى و زور از غذا فراهم شده نبود بلكه به نيروى ملكوتى و تابش نور پروردگار يارى شدم، و رابطه من با رسول خدا مانند رابطه دو نور بود، بخدا سوگند اگر همه ملت عرب هماهنگ گردند و در برابر من قرار گيرند از نبرد روى نگردانم، و كسى كه از مرگ نهراسد در خطرها دلى استوار دارد. (بحار:21 / 28)

خَيْبَة:

نوميدى. در حديث است: «الهيبة خيبة» چون بترسى بنوميدى بازگردى. (منتهى الارب). اميرالمؤمنين (ع): قرنت الهيبة بالخيبة و الحياء بالحرمان: ترس با يأس مقرون شده و كمروئى با محروميت. (نهج : حكمت 21)

خيثمة:

بن خيثمه مكنى به ابو سعد از ياران پيغمبر اسلام بوده، وى در جنگ بدر شركت نكرد و از اين رو همواره رنج ميبرد تا اينكه جنگ احد پيش آمد به پيغمبر (ص) عرض كرد: يا رسول الله من مردى سالخورده ام آرزو دارم در راه خدا كشته شوم پسرم در جنگ بدر كه فرمودى هر يك از افراد خانواده كه قرعه بنامش اصابت كند به جنگ رود قرعه به نامش اصابت نمود و رفت و بشهادت رسيد و من از اين فيض محروم ماندم و ديشب او را بخواب ديدم كه در باغهاى بهشت بسر ميبرد، من در آرزوى آن مقامم، اجازت فرما امروز من پير نيز در جنگ شركت كنم، باشد كه بدين فيض نائل آيم و مرا دعا كن. حضرت او را دعا كرد و در احد بشهادت رسيد. (بحار: 20 / 125)

خير:

آنچه به سود است و هر كسى به خوى خوددوستى و سودجوئى بدنبال آنست. اهل خير كسانى كه سود به مردم رسانند. امام سجاد (ع) فرمود: همه خيرها را در قطع طمع از مردم يافتم، و كسى كه در هيچ چيز از مردم اميد نداشته و در تمامى امور كار خويش را بخداوند بزرگ واگذار سازد هر آنچه از خدا بخواهد به وى عطا كند. (بحار: 75 / 110). امام صادق (ع) فرمود: يكى از مردم كوفه در نامه اى به حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) نوشت: اى سرورم! به من بفرما خير دنيا و آخرت در چيست؟ حضرت در پاسخ نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد، هر آنكس خوشنودى خدا را به بهاى خشم مردم بخرد خداوند شر مردم را از او دفع سازد، و هر كه خوشنودى مردم را به بهاى خشم خدا بدست آرد خداوند او را به مردم واگذارد. و السلام. (بحار: 70 / 208)

ابوهاشم جعفرى گويد: از امام عسكرى(ع) شنيدم ميفرمود: بهشت را درى است بنام باب المعروف كه جز اهل خير كسى بدان در درنيايد. من چون از حضرت شنيدم بنزد خود خداى را سپاس گفتم كه اين توفيق را خدا به من داده است كه به حوائج مردم رسيدگى ميكنم. حضرت فرمود: آرى بدين شيوه پايدار باش، زيرا كسانى كه در دنيا اهل خير بوند در آخرت از همان در به بهشت درآيند، اى ابا هاشم! خدا ترا از اهل خير قرار دهد. (بحار: 50 / 258)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كار خير از كار شر آسان تر است. (غرر)

امام كاظم (ع) فرمود: مؤمن در معرض هر خيرى ميباشد (هر آنچه بسود او است به وى ميرسد) اگر بندبند انگشتانش بريده شود بسود او است و اگر حكومت شرق و غرب عالم بدست آورد به خير او است.

نبى اكرم (ص) فرمود: سه خصلت است كه اگر آن سه در وجود كسى فراهم شود وى بخير دنيا و آخرت دست يافته است: راضى بودن به آنچه كه خداوند در زندگى به وى عطا نموده، و شكيبائى در هنگام شدت و گرفتارى، سه ديگر آنكه هم در فراخى نعمت و خوشى و هم در تنگى و سختى دعا و توجه بخدا را از ياد نبرد. (بحار:71/156)

از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد كه خير چيست؟ فرمود: اين را بدانيد كه خير آن نيست كه مال فراوان يا فرزندان زيادى داشته باشيد بلكه خير آنست كه علم و عملت بزيادت بود و حلم و بردباريت بزرگ باشد...

پيغمبر (ص) فرمود: كار خير، فراوان ولى انجام دهنده آن اندك است. (بحار:69/409 و 71/173)

از آن حضرت حديث شده كه «الدال على الخير كفاعله».

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر آنكس خير و شر خويش را نداند وى بمنزله چارپايان است. (بحار: 71 / 16 و 77 / 288)

خير:

نام نهرى است در بهشت. مالك بن اعين گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اين كه كسى به ديگرى بگويد: «جزاك الله خيرا» خير در اينجا به چه معنى است؟

فرمود: خير نهرى است در بهشت كه از نهر كوثر سرچشمه ميگيرد... (بحار:8/162)

خَيِّر:

نكوكار، كسى كه خير از او تراوش ميكند. حضرت رضا (ع) فرمود: خيّر غذاى ديگران ميخورد تا ديگران غذايش بخورند. (بحار: 75 / 450)

خَيرات:

جِ خيره، اعمال حسنه، كارهاى نيكو. (يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات) (آل عمران: 114). (و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات) (بقره: 148). (فيهن خيرات حسان) . (رحمن: 70)

خيرتين:

تثنيه خِيره، دو بهترين .

از حديث شريف نبوى: «من عباده خيرتان، فخيرته من العرب قريش، و من العجم فارس» . (ربيع الابرار: 1 / 402)

امام سجاد (ع) ميفرمود: «انا ابن الخيرتين» . چه آن حضرت از طرف پدر قرشى، و از طرف مادر، كه مادرش دختر يزدجرد بود، فارسى است. (ربيع الابرار:1/402، بحار:46/3)

خَيرخواه:

نيكو خواه. ناصِح.

قرآن كريم: هود پيغمبر (ص) ـ در پاسخ گروهى از قومش كه وى را سفيه و كاليوه ميخواندند ـ اى قوم! مرا سفاهتى نيست، بلكه فرستاده خداى جهانيانم، پيامهاى خداى خويش را به شما ابلاغ ميدارم و من شما را خيرخواهى امينم. (اعراف: 67 ـ 68)

در حديث است كه نشان شخص خيرخواه چهار است: به حق داورى كند، در آنجا كه امرى ميان او و ديگرى مشترك بود، حق به ديگرى دهد; براى ديگران آن دوست دارد كه براى خود دوست ميدارد; و به هيچ كس تجاوز ننمايد. (بحار:1/120)

امام كاظم (ع): مشورت با خردمند خيرخواه، فرخندگى و بركت و هدايت و توفيق از جانب خداوند است، و اگر خردمند خيرخواه درباره ات رائى زد و نظرى ارائه داد، زنهار كه از طاعتش سرپيچى و تسليم نظرش نگردى، كه تباهى تو در آن باشد. (بحار: 1 / 154)

اميرالمؤمنين (ع): پندگيرى، بيم دهنده اى خير خواه است. (نهج : حكمت 365)

قرآن خيرخواهى است كه فريب ندهد. (نهج : خطبه 176)

خيرخواهى:

نيك انديشى، نصيحت، ناصح ديگران بودن. جرير بن عبدالله گويد: پيغمبر (ص) شرط بيعت ما با خود را تسليم بودن در برابر فرمان آن حضرت و خيرخواهى مسلمانان قرار داد. (ربيع الابرار: 4 / 309)

پيغمبر فرمود: كسى كه پنج چيز را براى من بعهده گيرد من بهشت را برايش متعهد ميشوم. عرض شد: آن پنج چيست؟ فرمود: خيرخواه خدا و خيرخواه پيغمبر خدا و خيرخواه كتاب خدا و خيرخواه دين خدا و خيرخواه جامعه مسلمين باشد. (بحار:75/65)

امام صادق (ع) فرمود: همواره خود را ملزم بدان كه براى خدا خيرخواه خلق خدا باشى كه هيچ عملى را به از آن نخواهى يافت. (بحار: 74 / 338)

و نيز فرمود: بر مسلمان واجب است كه درباره مسلمان ديگر خيرخواه و نصيحتكار او باشد.

پيغمبر (ص) فرمود: بر مسلمانست كه آنچنان براى برادر مسلمانش خير و خوشى بخواهد كه براى خود ميخواهد.

و فرمود: والاترين مقام و منزلت نزد خدا در قيامت از آن كسى است كه بيشتر درصدد نصيحت و خيرخواهى خلق خدا باشد.

امام صادق (ع) فرمود: حق مسلمان بر مسلمان ديگر آنست كه چه در حضور و چه در غياب خيرخواه و دلسوز او باشد. (بحار:74 / 357)

به «سودمند بودن» نيز رجوع شود.

خِيرَه

(فارسى) :

بدخواه ، بدانديش ، نابكار . سركش ، لجوج ، مستبدّ . تعجب و شگفت بسيار . زُل ، زُل زُل ، نگاه نافذ ، نگرش عميق .

خِيرَة:

گزيده. از اين معنى است: «محمد(ص) خيرة الله من خلقه». (منتهى الارب). اميرالمؤمنين (ع): «ثم اختار آدم(ع) خيرة من خلقه. (نهج : خطبه 91)

گزينش. انتخاب. از اين معنى است سخن اميرالمؤمنين (ع): «من كتم سرّه كانت الخيرة بيده» . (نهج : حكمت 162)

خَيرى:

گلى است زرد رنگ و ميان آن سياه است و آن را هميشه بهار گويند. (برهان قاطع)

حسن بن جهم گويد: حضرت رضا (ع) را ديدم كه با روغن گل خيرى خود را مى آراست. (بحار: 49 / 104)

خَيزُران :

نوعى از چوب و نى باشد كه به خم شدن نشكند و از آن تازيانه سازند . (برهان قاطع)

خَيزُران :

نام مادر امام محمد تقى ، نهمين امام معصوم . نيز نام مادر موسى الهادى خليفه عباسى است .

خَيشوم:

بينى. اندرون بينى. بيخ بينى. پرده دماغ . اميرالمؤمنين (ع) : «لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى ، ولو صببت الدنيا بجمّانها على المنافق على ان يحبنى ما احبّنى ، و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبىّ الامّىّ ...» . (نهج : حكمت 45)

خَيط:

رشته، نخ. ج : اَخْياط، خُيوط، خُيوُطة. (و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر)در خوردن و آشاميدن (در شب ماه رمضان) آزاديد تا اينكه نخ سفيد از نخ سياه از فجر بر شما آشكار گردد. (بقره: 187)

مراد از نخ سفيد در اينجا سفيدى صبح، و از خيط اسود تاريكى شب است. مرحوم طبرسى در وجه اين تشبيه فرمود: طليعه و پيش درآمد صبح كه خوردن با آن حرام ميشود شبيه به نخ است، و باندازه آن تاريكى شب از بين ميرود.

عبدالله حلبى گويد: از امام صادق (ع) معنى خيط ابيض و خيط اسود پرسيدم، فرمود: مراد (تميز) سفيدى روز از سياهى شب است. (بحار: 96 / 271)

خيف

(به فتح يا كسر خاء):

هر سرازيرى و سربالائى كه در دامنه كوه باشد. (المنجد)

خَيف:

نام مسجدى معروف در منى.

از امام صادق (ع) سؤال شد: به چه مناسبت (مسجد) خيف را خيف ميگويند؟ فرمود: زيرا هر جاى مرتفع كه در جلگه اى باشد عرب آن را خيف گويد و خيف در (جلگه) منى محلى مرتفع است.

در حديث آمده كه : «در مسجد خيف هفتاد هزار پيغمبر نماز گزارده

و مستحب است كه حاجيان تا گاهى كه

در منى ميباشند نمازهاى خود را در

آن مسجد برگزار كنند». (بحار:99/271 ـ 347)

«خطبه پيغمبر در مسجد خيف»

امام صادق (ع) فرمود: «حضرت رسول(ص) در حجة الوداع خطبه اى بدين مضمون در مسجد خيف ايراد نمود: بسم الله الرحمن الرحيم، خدا يارى كند بنده اى را كه سخن مرا بشنود و آن را محفوظ دارد و به كسى كه نشنيده برساند. اى مردم! حاضران به غايبان برسانند زيرا بسا حامل دانش كه خود دانشمند نباشد و بسا دانشمند كه مطلبى را به دانشمندتر از خود برساند.

سه چيز است كه دل هيچ مسلمان در مورد آن سه خيانت نكند: خالص ساختن عمل براى خدا، و خيرخواه رهبران مسلمين بودن و در جمع مسلمين و در ميان انجمن آنها حضور داشتن چه (دين و) دعوت مسلمانان (دعوتى جهانى است كه بخود آنها اختصاص ندارد و) شامل ديگران نيز ميشود (لذا بايستى شكوه خويش را در گردهمائى

حفظ كنند كه چشمگير ديگران باشند)، مؤمنان همه با يكديگر برادر و خونهاشان

با هم برابر، يكى را بر ديگرى امتيازى

نبود و در برابر ديگران يكدست و يك جهتند، دون رتبه ترين آنها مسئول حفظ تعهدات آنها است». (بحار:27/69)

خِيفَة:

مصدر ديگرى است براى خوف، ترسيدن، ترس. (فاوجس فى نفسه خيفة موسى). (طه: 67)

خَيل:

لشكر، سپاه، لشكريان. گروه سواران. گروه اسبان. (زُيّن للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة) (آل عمران: 14). (و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل)(انفال:60). (و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب)(حشر:6)

اميرالمؤمنين (ع): «الا و ان الخطايا خيل شُمُس، حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار» . (نهج : خطبه 16)

خُيَلاء:

تكبر، بزرگمنشى.

اميرالمؤمنين (ع): «... و لكن الله

سبحانه يبتلى خلقه ببعض ما يجهلون

اصله، تمييزا بالاختبار لهم، و نفيا

للاستكبار عنهم، و ابعادا للخيلاء منهم» . (نهج:خطبه 192)

خِيم:

طبيعت. روش مستمر آدمى كه موافق طبع و طبيعت او باشد، اما خُلق، روشى است كه انسان خود در زندگى خويش اتخاذ ميكند و بر خلاف طبيعت او ميباشد. (مجمع البيان)

خَيمَة:

هر خانه مستدير (منتهى الارب). منزلگاه قابل حمل و نقل كه از پارچه هاى ضخيم مانند كرباس و جز آن سازند و در صحراء از آن بهره بردارى كنند. ج : خيم و خيام و خيمات.

در حديث است: «الشهيد فى خيمة الله تحت العرش» استعارة عن ظل رحمته و رضوانه. (النهاية)

خَيود:

(فارسى)، آب دهن. بُزاق. بُصاق. لَفج. مَجاجة.

خُيُوط:

جِ خَيْط. نخها. رشته ها.

خُيُول:

جِ خيل. لشكرها. گروهها. گروههاى سواران. گروههاى اسبان.

عن ابى عبدالله (ع): «اذا فُقِدَ الامن من العباد و ركب الناس على الخيول و اعتزلوا النساء و الطيب فالهرب الهرب عن جوارهم ...» . (بحار:60/214)
back page fehrest page