back page fehrest page next page

و فرمود: عادت خوى دوم است. (غرر)

و فرمود: خويها به اشكال گوناگونند پس هر كس به شاكله خويش عمل كند. (اشاره به آيه (قل كل يعمل على شاكلته)). (بحار:78 / 82)

به «غريزه» نيز رجوع شود.

خِويد:

(فارسى)، گندم و جو كه سبز باشد و خوشه آن هنوز نرسيده باشد.

خويش:

خود، خود او، خويشتن. (برهان قاطع)

خويش:

قوم و خويشاوند، قريب، ذو القربى، مقابل بيگانه. (و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الاّ الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى و اليتامى...) و ياد آريد هنگامى را كه از بنى اسرائيل پيمان گفتيم كه جز خداى را نپرستند و به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و بينوايان نيكى و احسان كنند... (بقره: 83). (...و لكنّ البرّ من آمن بالله و اليوم الآخر و الملائكة و النبيين و آتى المال على حبّه ذوى القربى و اليتامى...) بلكه نيكى آنست كه بخدا و روز جزا و فرشتگان و پيامبران ايمان آرند و مال را با وجود دلبستگى ئى كه به آن دارند به خويشان و يتيمان و درماندگان و راهگذران و دريوزگان دهند و از آن ممر بردگان را آزاد سازند... (بقره: 177). (ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى...)خداوند فرمان به عدل و احسان ميدهد و به بذل و عطاء خويشاوندان امر ميكند و از كارهاى زشت و ناپسند و تجاوز به ديگران نهى ميكند... (نحل: 90). (...و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى...) هر گاه سخنى ميگوئيد به عدالت بگوئيد هر چند درباره خويشان باشد... (انعام: 152)

اميرالمؤمنين (ع): بسا بيگانه كه از خويش نزديكتر بود. (نهج : نامه 31)

از سخنان آن حضرت است: دشمنى خويشان سوزناكتر از گزيدن كژدمها است. (غرر الحكم)

در حديث نبوى آمده كه نبوده و تا قيامت نخواهد بود مؤمنى جز آنكه خويش يا همسايه اى وى را آزار دهد. (بحار:67/239)

اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به فرزندش حسن (ع): افراد قبيله ات را گرامى دار، زيرا اينها بال تواند كه بدان پرواز كنى، و اصل و ريشه تو كه بدان بازگردى و دست و نيروى تواند كه بدان به دشمن بتازى. (نهج : نامه 31)

به «صله رحم» نيز رجوع شود.

خويشتن دارى:

به «خوددارى» رجوع شود.

خويشى:

قرابت، خويشاوندى. امام صادق (ع) فرمود: من دوست دارم خداوند بداند كه من گردن خود را در برابر خويشانم ذليل ساخته ام، و همواره در كمك رساندن به خويشان و افراد فاميلم ميشتابم پيش از اينكه از من بى نياز گردند. (بحار:74/129)

از حضرت رضا (ع) نقل است كه فرمود: دوستى بيست ساله (در حد) خويشى است.

و از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه دوستى نوعى از خويشى است كه تو خود آنرا بدست آورده اى. (بحار: 74 / 175 و 181)

حضرت رضا (ع) فرمود: هر كه معصيتكارى را دوست دارد او خود معصيت كار است، و هر آن كس يكى از مطيعان و فرمانبرداران خدا را دوست دارد وى مطيع بشمار آيد، و آن كس كه ستمگرى را يارى كند خود ستمكار است و هر كه از يارى عدالت پيشه اى دست بردارد جفاكار است زيرا ميان خدا و هيچكس خويشى نباشد و جز بفرمان بردارى به دوستى خدا نتوان نائل شد. (سفينة البحار)

خويشى با پيغمبر اسلام:

از حضرت رضا (ع) نقل است كه پيغمبر (ص) فرمود: هر خويشاوندى و پيوند دامادى در قيامت گسسته شود (و بحساب نيايد) زيرا خداوند ميخواهد عيوب خويشان را بر خويشان پنهان دارد، جز خويشى با من و انتساب به من. (بحار: 25 / 246)

از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى پيغمبر (ص) در جمع مردم فرمود: اى مردم! خدا را بجهت نعمتهايش كه به شما ارزانى داشته، و مرا براى خدا، و خويشانم را بخاطر من دوست بداريد. (بحار: 17 / 14)

در حديث است كه چون كسى خويشان پيغمبر (ص) را بر خويشان خود ترجيح دهد در روز قيامت خود پيغمبر بنزد او آيد و به وى فرمايد: اى بنده خدا! امروز ترا در برابر مالى كه به خويش من دادى و او را بر خويش خود (كه او نيز محتاج بود) برگزيدى به عوض هر حبه اى هزار كاخ در بهشت پاداشت دهم كه جاى سر سوزنى از آنها بهتر از دنيا و آنچه در آنست باشد و كوچكترين آن كاخها بزرگتر از دنيا بود... (بحار: 8 / 179)

خُوَيلِد:

تصغير خالد.

خُوَيلِد:

بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ بن كلاب، قرشى، پدر خديجه همسر رسول خدا (ص)، از شجاعان دوران جاهليت، ملقب به ابو الخسف. يحيى بن عروة بن زبير بن عوّام كه از نواده هاى او است در شعر خود بدو مباهات ميكند. به (اعلام زركلى) رجوع شود.

خُوَيلِد:

بن خالد بن مُحَرِّث، ابو ذؤيب، از بنى هذيل بن مدركة از قبيله مُضَر: شاعر، شجاع، مخضرم بود، جاهليت و اسلام را درك نمود، در شب وفات پيغمبر به مدينه آمد و آن حضرت را در حال احتضار ملاقات نمود. شاعرترين قبيله هذيل بود، ديوان شعرش بچاپ رسيده. مرگش حدود سال 27 هـ بوده. (اعلام زركلى)

خويى :

سيد ابوالقاسم بن سيد على اكبر بن ميرهاشم موسوى خويى (1317 ـ 1413 ق/1899 ـ 1992 م) فقيه اصولى ، محدث رجالى ، مفسر متكلم و يكى از بزرگترين مراجع تقليد معاصر شيعه .

وى در 15 رجب 1317 برابر با 20 نوامبر 1899 ، در شهر خوى از توابع آذربايجان ايران ، در خانواده علم و تقوا ، چشم به جهان گشود و علوم مقدماتى را نزد پدر ، در زادگاه خود آموخت و چون در غوغاى پس از مشروطه به سال 1328 قمرى/1910 ميلادى ، پدر ايشان مجبور به مهاجرت از ايران به عراق و سكونت در نجف اشرف شد ، ايشان نيز با ساير اعضاى خانواده در حالى كه سيزده سال بيشتر نداشت ، در 1330 قمرى/1912 ميلادى ، به نجف اشرف رفت و به پدر ملحق شد و در آنجا نزد پدر و ديگر اساتيد به فراگيرى ادبيات عرب ، منطق و سطوح عاليه پرداخت و در 21 سالگى به حوزه هاى درس آيات عظام : شيخ الشريعه اصفهانى ، شيخ مهدى مازندرانى ، آقا ضياءالدين عراقى ، شيخ محمد حسين كمپانى و شيخ محمد حسين نائينى ، شركت نمود و بويژه نزد دو استاد آخر دو دوره كامل اصول و خارج فقه را گذراند و از تمام اساتيد خويش اجازه روايت و اجتهاد دريافت كرد و سرآمد اقران گرديد .

ايشان در 1350 قمرى درسهاى خارج فقه و اصول خود را در نجف اشرف رسماً آغاز كرد و در مدت شصت سال (1350 ـ 1410 ق) هزاران شاگرد و صدها مجتهد مطلق تربيت كرد كه هر يك از شاگردان برجسته وى توانايى اداره حوزه هاى فقهى شيعه را دارا هستند و در طى اين مدت خارج مكاسب شيخ انصارى را دو بار تدريس كرده و خارج كتاب صلوة را ده بار و خارج كتاب «عروة الوثقى» را از كتاب طهارت تا اجاره به پايان برده . ايشان در مجموع شش بار تمامى مباحث اصول را تدريس نموده و دور هفتم را فقط تا مبحث «ضدّ» تدريس كرده است .

پس از وفات آيت الله العظمى سيد محسن حكيم در 1389 قمرى/1969 ميلادى ، مرجعيت عامه يافت و زعامت حوزه علميه نجف و ساير حوزه هاى علميه شيعه و رياست مذهبى شيعيان را ، به عهده گرفت و گروه فراوانى از شيعيان ايران ، عراق ، اميرنشينهاى حاشيه خليج فارس ، هند ، پاكستان ، افغانستان ، بنگلادش ، كشمير و ساير اماكن شيعه نشين در آفريقا ، اروپا و آمريكا ، از ايشان تقليد مى كردند .

امور مرجعيّت و زعامت حوزه هاى علميه شيعه و تدريس فقه و اصول و تفسير و رجال ، با اينكه بسيار وقت گير و پرمشغله بودند ، هيچ گاه ايشان را ، از تاليف و تصنيف كتابهاى علمى بازنداشت و در طول عمر با بركت خود ، تعداد نوزده عنوان كتاب در 44 جلد در موضوعات فقهى ، اصولى ، تفسيرى و رجالى تدوين نمود كه همه آنها به چاپ رسيده اند و مهمترين آنها به اين شرح است : اجود التقريرات ، كه تقريرات درس اصول استادش آيت الله نائينى است ; البيان و نفحات الاعجاز ، در علوم قرآنى و تفسير و مهمتر از همه كتاب معروف و مرجع وى : معجم رجال الحديث در علم رجال و رجال شناسى است .

آيت الله خويى غير از آثار چاپى ، كتابها و رساله هاى دستنويس نيز دارد كه به صورت خطى باقى مانده و همچنين تمامى درسهاى فقه و اصول ايشان كه روى نوار ضبط شده و تاكنون از نوار پياده نشده و در اختيار و دسترس عموم نيست . مقام و منزلت علمى ايشان را از شمار فراوان شاگردان ايشان و آثار و تأليفات ايشان مى توان شناخت ، چنانكه تقريرات درسى ايشان در 18 عنوان در بيش از 48 مجلد به چاپ رسيده است .

آيت الله خويى در كنار تدريس ، زعامت و مرجعيت و تأليف ، خدمات فرهنگى و اجتماعى انجام داده كه به برخى از آنها به عنوان نمونه اشاره مى شود :

ايشان در دوران زعامت و مرجعيت خود مدينة العلم جهت سكونت طلاب با مسجد و كتابخانه در قم ; مدرسه علوم دينى در هفت طبقه با كتابخانه براى طلاب در مشهد ; دارالعلم اصفهان ; مجتمع امام زمان(ع) در اصفهان ; مبرّة الامام الخويى لبنان ; مدرسه دارالعلم نجف اشرف ، مدرسه علوم دينى بانكوك در تايلند ; مدرسه علوم دينى راكاند بنگلادش ; مكتبة الامام الخويى الاسلامى در نيويورك آمريكا ، مسجد و مركز اسلامى در لوس آنجلس و مسجد و مركز اسلامى در شهر ديترويت ايالت ميشيگان آمريكا ، مدرسه امام صادق (ع) و مدرسة الزهراء در لندن ، مركز اسلامى امام خويى در فرانسه و سه مؤسسه خيريه با عنوان : مؤسسة الامام الخويى الخيريه در لندن ، بمبئى هند و آمريكا و دهها مسجد ، حسينيه ، مجتمع علمى و فرهنگى ، كتابخانه و مراكز تعليم و تربيت در ساير نقاط جهان بويژه اميرنشينهاى خليج فارس پى نهاد كه نام بردن آنها از حوصله اين مقاله خارج است .

پس از تسلط عبدالكريم قاسم بر عراق و كودتاهاى مكررى كه در عراق بوجود مى آمد ، وضع روحانيت شيعه در عراق بويژه در نجف اشرف ، با مشكلات زياد روبرو شد ، كمونيستها از يك سو و حزب بعث از جانب ديگر ، عرصه را بر روحانيت شيعه در عراق تنگ كردند ، خصوصاً پس از روى كار آمدن حزب بعث در عراق در 1389 قمرى كه براى روحانيت مشكلات فراوانى به بار آوردند در تمام اين مدت آيت الله خويى در كنار مراجع و عالمان مبارز شيعه ايستاد و در آغاز حركت خودشان مردم مسلمان ايران عليه رژيم پهلوى در ايران ، ايشان با صدور اطلاعيه ها، پيامها و تلگرامها نقش مؤثرى در پيشبرد حركت اسلامى مردم ايران ايفا كرد و اطلاعيه ها و پيامهاى وى در كتاب «اسناد انقلاب اسلامى» منتشر شده است .

وى در طول هشت سال جنگ تحميلى ، فشارهاى سخت و طاقت فرساى رژيم بعث عراق را تحمل كرد و حاضر نشد كوچكترين دستخطى به حكومت بعثيان عليه ايران و يا مشروعيت جنگ تحميلى آنان عليه ايران بدهد و در مدت ده سال سخت ترين آزارها و توهينها را تحمل كرد و گروه بسيارى از نزديكترين ياران ايشان ، به جرم خدمت و ديانتدارى به زندانهاى بعثيان روانه شدند كه هنوز هم از سرنوشت بسيارى از آنها خبرى در دست نيست و حتى فرزند ايشان سيد ابراهيم خويى را ربودند و از سرنوشت وى نيز اطلاعى در دست نيست ، تا اينكه بالاخره در نيمه شعبان 1412/20 فوريه 1992 ، با قيام مردم كربلا ، نجف ، كوفه ، عماره ، حلّه ، ناصريّه ، بصره و ديگر شهرهاى عراق عليه رژيم صدام ، آيت الله خويى با تعيين هيئتى نُه نفره ، حركت انقلابى و مردمى عراق را جهت بخشيد و با صدور اعلاميه اى در هيجدهم شعبان همين سال ، مجاهدان را به رعايت احكام شرعى و عمل به موازين اسلامى دعوت كرد و به همين بهانه حكومت بعث ، منزل ايشان را در نجف محاصره كرد و جمع بسيارى را به خاك و خون كشيد و ايشان و جمعى از بستگانشان را با هليكوپتر ، به بغداد برد و از آنجا به كوفه تبعيد كرد .

آيت الله خويى پس از عمرى با بركت در 94 سالگى ، در عصر روز هشتم صفر 1413/17 مرداد 1371 برابر با نهم اوت 1992 ، در بيمارستان بغداد با مرگى مشكوك ، ديده از جهان فروبست و حكومت بعث عراق از تشييع وى جلوگيرى كرد و شبانه با حضور مقامات بعثى و بعضى از افراد خانواده و شاگردانش در آستانه مسجد الخضراء كه محل تدريس وى و در كنار صحن مطهر علوى قرار دارد در نجف اشرف به خاك سپرده شد و شيعيان جهان در سوگ وى مجالس يادبودى برپا داشتند و از طرف حكومت اسلامى ايران سه روز عزاى عمومى اعلام شد. (على رفيعى)

خيابانى:

شيخ محمد مشروطه طلب معروف آذربايجان كه در دوره دوم مجلس به وكالت رسيد و بعد از آن به تبريز رفت و در آنجا عليه اعمال نفوذ روسهاى تزارى قيام كرد و با حكومت مركزى نيز مخالفت نمود و سرانجام بكشته شدن او در سال 1338 منتهى شد. (دهخدا)

خِيار:

جِ خير، نيكان، خوبها.

اميرالمؤمنين (ع): «اتقوا شرار النساء، و كونوا من خيارهن على حذر، و لا تطيعوهن فى المعروف حتى لا يطمعن فى المنكر». (نهج : خطبه 80). «خيار خصال النساء شرار خصال الرجال: الزهو و الجبن و البخل ...» . (نهج : حكمت 234)

خِيار:

ميوه اى معروف از نوع خضروات كه قسمى از آن را بعربى قثّاء گويند: (و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها...)يادآوريد (اى بنى اسرائيل) هنگامى كه به موسى (ع) اعتراض كرديد كه ما به يك نوع طعام (منّ و سلوى) صبر نكنيم از خدايت بخواه كه از رستنيهاى زمين مانند سبزى و خيار و سير و عدس و پياز برايمان بيرون آرد... (بقره: 61)

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) خيار را با نمك ميل ميكرد. در حديث ديگر است كه بايستى هنگام خوردن از ته آن آغاز شود. (بحار: 62 / 285)

عبدالله بن جعفر گفته: پيغمبر (ص) را ديدم كه خيار را با رطب ميخورد. (ربيع الابرار: 1 / 295)

خِيار:

برگزيده. گزينش. و در اصطلاح فقه اختيار فسخ و بهم زدن معامله را گويند. و آن چهارده قسم است:

اول: خيار مجلس و اين خيار به خريد و فروش اختصاص دارد بدين معنى كه تا گاهيكه خريدار و فروشنده پس از انجام معامله با هم بودند و از يكديگر جدا نشده اند هر كدام آنها ميتواند معامله را بهم بزند مگر اينكه از اول شرط كنند كه چنين خيارى نباشد.

دوم: خيار حيوان و آن به خريدار حيوان اختصاص دارد كه تا سه روز از روز عقد ميتواند حيوانى را كه خريده به صاحبش پس دهد و بهاى پرداخته را بازستاند، و به اسقاط آن يا تصرف در حيوان ساقط ميشود.

سوم: خيار شرط است بدين معنى كه هر يك از دو طرف معامله كه بخواهند شرط كنند كه تا فلان مدت اگر خواستم بتوانم معامله را فسخ كنم.

چهارم: خيار تأخير و آن چنين است كه اگر خريد و فروشى با صيغه انجام شد و در آن تأخير قبض كالا و بهاى آن شرط نشد تا سه روز معامله به قوت خود باقى است و پس از سه روز هر يك كه به حق خود نرسيده ميتواند معامله را فسخ كند.

پنجم: خيار ما يفسد ليومه و آن به اين صورت است كه اگر كسى يكى از كالاهائى را كه زود فاسد ميشود از قبيل سبزيجات و تره بار خريد، و فروشنده كالا را به خريدار تحويل نداد تا بيم فساد كالا پيش آمد، خريدار ميتواند معامله را بهم زند.

ششم: خيار رؤيت و آن چنين است كه اگر كسى كالائى را خريد بدون اينكه آنرا ببيند فقط طبق توصيف صاحبش كه خصوصيات آنرا توضيح داده بود خريده و پس از انجام معامله كه كالا را تحويل گرفت ديد كالا داراى آن وصف نيست، مثلاً دانه گندم ريزتر از آنست كه صاحبش گفته بود ميتواند معامله را فسخ كند.

هفتم: خيار غبن، و آن عبارتست از فريب خوردن خريدار يا فروشنده در بهاى كالا كه خريدار از روى بى خبرى خيلى بيش از ارزش بخرد، يا فروشنده خيلى كمتر از ارزش بفروشد كه هر كدام فريب خورده ميتواند معامله را بهم بزند.

هشتم: خيار عيب است كه كسى ناآگاهانه جنس معيوبى را بخرد و پس از خريد به عيب آن پى ببرد كه ميتواند آن را به صاحبش برگرداند يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را از او بستاند، و اگر ميدانسته يا بدان رضا داده ديگر حقى ندارد، و اگر در آن تصرف كرده فقط ميتواند تفاوت قيمت بگيرد.

نهم: خيار تدليس و آن چنين است كه صاحب كالا با تصرفاتى كالاى خود را دگرگون سازد و صورت واقعى آنرا پنهان كند. چنانكه گوسفند خود را دو روز ندوشد و خريدار چون پستان آنرا ببيند گمان برد كه شيرش زياد است، يا زنى كه در معرض كابين است چهره خود را با رنگ، جوانتر يا سرختر از آنچه هست نشان دهد يا خود را چنان نمايد كه باكره است و در حقيقت نباشد، كه در تمام اين موارد طرف ميتواند معامله را بهم زند.

دهم: خيار اشتراط است كه اگر هر يك از فروشنده و خريدار در ضمن عقد، شرطى شرعى كنند، مثلاً فروشنده شرط كند كه تا فلان مدت كالا نزد خودم باشد يا خريدار شرط كند كه تا فلان مدت قيمت معين نزد خودم باشد، و بعداً به شرط وفا نشود، كه در مورد اول مثلاً خريدار پيش از پايان مدت مطالبه كالا كند، و بالاخره هر يك كه به تعهدش وفا نكند ديگرى مى تواند معامله را فسخ نمايد.

يازدهم: خيار شركت است، و آن چنانست كه چيزى را كه خريده معلوم شود مالك آن شريكى دارد، چنانكه اگر كسى صد متر زمين بخرد بعداً معلوم شود كه آن زمين دويست متر است و صد متر آن بصورت مُشاع از آن ديگريست، وى مى تواند معامله را فسخ نمايد.

دوازدهم: خيار تعذّر تسليم، بدين معنى كه فروشنده نتواند كالاى خود را به خريدار تحويل دهد مثلاً پرنده اى بوده كه نتواند آنرا بگيرد و به خريدار بدهد يا شترش مست شده و بدست نيايد، كه خريدار ميتواند معامله را فسخ كند.

سيزدهم: خيار تَبَعُّض صفقه است چنانكه اگر دو كالا را با هم خريد بعد معلوم شد يكى از آندو از آن فروشنده نيست وى ميتواند همه معامله را فسخ كند.

چهاردهم: خيار تفليس است كه اگر كسى چيزى را به كسى بفروشد و پيش از دريافت بها خريدار بر اثر بدهى زياد از سوى حاكم ممنوع المعامله شود، چون فروشنده دستش به كالاى خود برسد ميتواند صبر كند تا هر چه از ناحيه حاكم سهمش شد با ديگر طلبكاران بگيرد، و ميتواند كالاى خود را بردارد. (لمعه دمشقيّه كتاب تجارت).

خَياشِيم :

جِ خَيشوم ، و آن پرده هاى بينى و بن بينى است . خياشيم الجبال : دماغه هاى كوه .

خَيّاط:

دوزنده. تشديد آن نسبت است، نسبت به «خياط» به تخفيف.

آورده اند كه روزى اميرالمؤمنين (ع) در ايام خلافت ظاهرى به نزد خياطى در شهر كوفه رفت و پيراهنى از وى به سه درهم خريد و همانجا پوشيد و گفت: «الحمد لله الذى ستر عورتى و كسانى الرياش» . سپس فرمود: رسول خدا (ص) نيز هرگاه جامه اى مى پوشيد همين مى گفت. (بحار:79/319)

خِياط:

آنچه جامه بدان دوزند، سوزن. (و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سمّ الخِياط). (اعراف: 40)

خِياطت:

دوزندگى. به «دوزندگى» رجوع شود.

خَيال:

پندار. (فاذا حبالهم و عصيّهم يخيّل اليه من سحرهم انها تسعى). (طه:66)

و در اصطلاح حكما: يكى از حواس خمسه باطنه است: «هو قوة تحفظ ما يدركه الحس المشترك من صور المحسوسات بعد غيبوبة المادة بحيث يشاهد الحسّ المشترك كلما التفت اليها، فهو خزانة للحسّ المشترك، و محله مؤخر البطن الاول من الدماغ»: قوه اى است كه مدركات حسّ مشترك از صور محسوسات را پس از بكنار رفتن آن صورتها از حضور حسّ مشترك در خود ضبط ميكند، آنچنانكه هر گاه حسّ مشترك بدان توجه نمايد آنها را در آنجا مى يابد، پس خيال اندوختگاه حسّ مشترك است، و جايگاه آن آخر تجويف اول از تجاويف ثلاثه دماغ است. (تعريفات جرجانى)

خِيام:

جِ خَيْمَة، خيمه ها.

خَيّام:

خيمه دوز، چادر دوز.

خَيّام:

شهرت و لقب و تخلص ابو الفتح و بقولى ابو حفص غياث الدين عمر بن ابراهيم نيشابوريست و او را خيامى نيز مى نامند ]متوفى بين 515 يا 517 هـ ق[ او حكيم و رياضى دان و شاعر معروف ايران در قرن پنجم و ششم هجرى قمرى است. سبب شهرت او به خيام درست معلوم نيست و احتمال داده اند كه پدرش خيمه دوز بوده است. تفصيل زندگى او نيز با روايات افسانه آميز مختلط گشته است. به موجب اين روايات، او در كودكى با خواجه نظام الملك و حسن صباح همشاگرد بوده است و اين خبر بسيار مستعبد است; همچنين وى را در امر تهيه زيج ملكشاهى (467 هـ ق) در شمار ساير دانشمندان ذكر كرده اند كه خالى از اشكال نيست قديمترين مآخذى كه ذكر او در آنها آمده است غير از يك نامه منسوب به سنائى غزنوى كتاب ميزان الحكمه عبد الرحمن خازنى و چهار مقاله نظامى عروضى و تتمه صوان الحكمة ابو الحسن بيهقى است.

خيام بنا بر مشهور در عراق و خراسان سفر كرد و غالباً به تدريس حكمت و مطالعه در علوم رياضى اشتغال داشت.

از جمله آثار وى رساله اى در جبر و مقابله و رساله اى فى شرح ما اشكل من مصادرات اقليدس و همچنين مختصرى در طبيعيات و رساله اى در وجود و رساله اى در كون و تكليف است; در تذكره ها چند رساله ديگر به او نسبت داده اند و از آنجمله است نوروزنامه كه در صحت انتساب آن بدو ترديد كرده اند و غير از اينها چند شعر عربى و تعدادى رباعى فارسى است. در هر صورت هر چند شهرت بخل او در تعليم ظاهراً اساسى ندارد اما محقق است كه وى پر گويى را دوست نميداشته چه وى نه به تأليف كتابهاى مفصل پرداخته و نه شاگردان معروفى دارد. حتى رباعيهاى بديع و لطيف فارسى و مشهور خود را زياد نگفته و احتمال دارد كه به سبب اشتغال به علم و حكمت تا حدى شاعرى را دون شأن خود ميدانسته است مضافاً به اينكه در قديم نيز شهرت او بشاعرى نبوده است. چنانكه معاصر وى نظامى عروضى سمرقندى با آنكه به وى ارادتى داشته است و از او با احترام و تقدم در علم نجوم نام مى برد، از شاعرى او سخنى نمى گويد، در حاليكه اگر خيام را رباعى مشهور بود و يا به شاعرى شهرت داشت، قاعدتاً بايد نظامى اين دقيقه را فرو نگذارد. بارى در باب رباعيات منسوب به خيام و اينكه چه مقدار از اين رباعيات از اوست و چه مقدار بنام اوست بين محققان قرن حاضر اختلاف است تا آنجا كه تنى چند انتساب اين رباعيات را به حكيم عمر خيام منكر شده اند! و خيام رياضى دان و خيام شاعر را دو تن پنداشته اند اما بر خلاف اين تصور، از قديمترين مآخذ كه در آنها از رباعيات خيام ذكرى رفته است تاريخ الحكماء شهر زورى و مرصاد العباد نجم الدين رازى است و پس از آن جهانگشاى جوينى و تاريخ گزيده و مونس الاحرار را مى توان ذكر كرد اگرچه در كتب قديمتر هم اشارت بشعر فارسى او هست. از رباعيات خيام كه آنهمه باعث شهرت او شده تا كنون نسخه جامع و كامل موثقى در دست نيست و بسيارى از آنچه بدو منسوب مى باشد مجهول و منحول است و به اين جهت در تعداد واقعى رباعيات او جاى بحث است و از قرن نهم و دهم هجرى قمرى تعداد اين رباعيات در نسخ مختلف رو به فزونى نهاده است و به جهات مختلف هر رباعى مجهول القائلى را كه مضمونش با بعضى سخنان خيام مناسبت دانسته به او نسبت داده اند چندانكه تعداد رباعيات منسوب به او كه در مجموع مآخذ نسبتاً قديم به سيصد رباعى نمى رسد رفته رفته از هزار نيز تجاوز مى كند.

شهرت فوق العاده رباعيات خيام در ادوار اخير چه در ايران و چه در جهان تا حدى زياد مديون ترجمه معروف انگليسى ادوارد فيتز جرالد است كه قبول و رواج آن خيام را در اروپا به عنوان يكى از گويندگان بزرگ عالم مشهور كرده است و به اين منتهى شده كه رباعيات او به زبانهاى مختلف من جمله فرانسوى و انگليسى و آلمانى و ايتاليايى و روسى و عربى و تركى و ارمنى و آنهم غالباً و مكرر ترجمه شود و متن آن نيز در ايران و غيره همراه با ترجمه يا بدون آن مكرر چاپ گردد و از جمله اين چاپها مى توان چاپ زكوفسكى و چاپ آربرى را نام برد. مضمون عمده غالب رباعيات او شك و حيرت و توجه بمرگ و فنا و تذكار ضرورت اغتنام عمر است. و از بعضى جهات افكار او با افكار ابو العلاء معرى شاعر عرب شباهت دارد و اين موارد شباهت نيز قابل توجه است.

خِيانَت:

دغلى، ناراستى، ضد امانت. خيانت، خواه در مال و ناموس و آبروى ديگرى يا در معامله بصورت غش و كم فروشى باشد از صفات رذيله و خويهاى پليد است كه دين اسلام پيروان خود را سخت از آن برحذر داشته و آن را از مهلكات شمرده. علماى علم اخلاق منشأ اين صفت را خباثت قوه شهويه دانسته اند.
back page fehrest page next page