« م »
م :
حرف بيست و هشتم از الفباى فارسى و حرف بيست و چهارم از حروف هجاء عرب، و حرف سيزدهم از الفباى ابجدى است. در حساب جمل آن را به چهل دارند، از حروف يرملون و يكى از هفت حرف آتشى است.
ما :
چه. چيست. از براى «ما» ده وجه شمرده اند و آن در پنج اسم است و در پنج ديگر حرف است اما اقسام اسميّه:
1 ـ موصول، مثل (ما عندكم ينفد وما عندالله باق) (نحل: 96). در اين صورت در جمع و مفرد و مؤنث يكسان مى باشد و صحيح است. ضمير نسبت به لفظش مفرد و نسبت به معنايش جمع آيد.
2 ـ ماء نكره به معنى شىء (انّ الله نعمّا يعظكم به) (نساء: 58). يعنى نعم شىء يعظكم به. و مثل (ان تبدوا الصدقات فنعمّا هى)بقره:271. يعنى «نِعم شىءٌ هى».
«ما» در آيه (انّ الله لا يستحيى أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها)
(بقره: 26) مى تواند تأكيد و زايد باشد مثل «ما» در آيه (فبما رحمة من الله لنت لهم)(آل عمران: 159). و شايد به معنى شىء باشد يعنى «ان يضرب مثلا شيئا بعوضة» در اين صورت بعوضه بدل است از ما.
3 ـ استفهام مثل (ماذا قال آنفا)چه چيز گفت اكنون (محمد: 16). (وما تلك بيمينك يا موسى( (طه: 17). اى موسى اين چيست كه به دست دارى؟.
4 ـ شرطيّه خواه زمانيه باشد مثل: (فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم) تا وقتى كه براى شما در پيمان خويش ثابت اند براى آنها در پيمان خود ثابت باشيد، (توبه:7). و خواه غير زمانيه مثل (وما تفعلوا من خير يعلمه الله). (بقره: 197)
5 ـ ماء تعجب مانند (فما أصبرهم على النار) (بقره:175). چه شكيبايند به آتش. و مثل (قتل الانسان ما اكفره): مرگ بر آدمى كه چه ناسپاس است! به قولى آن در آيه اول به معنى استفهام است.
موارد حرف بودن «ما» به قرار ذيل است:
1 ـ ماء نافيه. و آن اگر داخل جمله اسميه شود به عقيده نحاة حجازى، تهامى و مكّى عملش مانند «ليس» رفع اسم و نصب خبر است مثل: (ما هذا بشراً ان هذا الاّ ملك كريم) اين بشر نيست بلكه فرشته بزرگوارى است. (يوسف: 31)
2 ـ ماء مصدريّه. مثل: (و ضاقت عليكم الارض بما رحبت) (توبه: 25). كه در تقدير «برحبها» است و آن را موصول حرفى نامند يعنى: زمين با آن وسعتش بر شما تنگ گرديد.
3 ـ ماء زائده. مثل: (امّا يبلغن عندك الكبر أحدهما أو كلاهما) (اسراء: 23). كه در اصل «ان ما» وما زائد و براى تأكيد است. و مثل: (فاما ترينَّ من البشر أحدا). (مريم: 26)
4 ـ ماء كافّه. همان است كه به حروف شبيه به فعل داخل مى شود و از عمل بازمى دارد ، مثل: (انما نملى لهم ليزدادوا اثما)(آل عمران: 178). (كانما يساقون الى الموت) (انفال: 6). و مثل (ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين). (حجر: 2)
5 ـ ماء مسلّطة. راغب مى گويد: آن لفظ را مسلّط به عمل مى كند مثلاً لفظ «اذ» و
«حيث» در «اذ ما تفعل أفعل ـ حيثما تقعد أقعد» بدون «ما» عمل نمى كنند و عمل آن دو در صورت بودن «ما» است.
در آيات (وما خلق الذكر و الانثى)(ليل:3). (والسماء وما بناها * والارض وما طحيها. و نفس وما سواها) (شمس: 5 ـ 7) (الا على ازواجهم او ما ملكت أيمانهم)(مؤمنون: 6). مراد از «ما» در سوره ليل و شمس خدا و در سوره مؤمنون كنيزانند در اين صورت اطلاق «ما» به اولوالعقل از چه راه است؟
طبرسى در جوامع الجامع و زمخشرى در كشّاف گفته اند «ما» در آيات ليل و شمس موصول است يعنى «والسماء والذى بناها» زمخشرى اضافه كرده علت نيامدن «من» آنست كه «ما» دلالت بر وصف دارد يعنى: «والسماء والقادر العظيم الذى بناها» به قولى آمدن «ما» براى تفخيم و تعجيب است.
راغب گفته: به قول بعضى از نحويها «ما» گاهى به اشخاص ناطق (اولواالعقل) اطلاق مى شود مثل (الاّ على ازواجهم او ما ملكت أيمانهم) و اينكه از قتاده نقل شده كه «ما» در سوره ليل و شمس مصدرى است وتقدير «والسماء وبنائها والارض و طحوها» است درست نيست زيرا فاعل «فالهمها» راجع است به «ما» و در آن صورت مصدر
بودن درست نيست چنانكه در كشّاف گفته است.
ماء :
آب. ج: امواه و مياه. اصل آن مَوَه است و واو به سبب متحرك بودنش بعد از فتحه به الف قلب شده است. تصغير آن مُوَيه است.
ماء 63 بار در قرآن كريم ذكر شده است. (وجعلنا من الماء كل شىء حىّ)(انبياء: 30). (و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم) (ابراهيم: 32). (افرأيتم الماء الذى تشربون * أأنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون) (واقعة: 68). (وانزلنا من السماء ماء بقدر فاسكنّاه فى الارض وانّا على ذهاب به لقادرون. فانشأنا لكم به جنّات من نخيل و اعناب...)(مؤمنون: 18). (والله خلق كل دابّة من ماء)(نور: 45). (وهو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا) (فرقان: 54). (الم نخلقكم من ماء مهين). (مرسلات: 20)
ماء السماء :
عامر بن حارثة الغطريف ازدى، از يعرب، امير غسّانى. و به سبب جودش وى را ماء السماء لقب داده اند، از يمن هجرت نمود و در باديه شام ساكن شد، فرزندانش را بنى ماء السماء ناميدند. (اعلام زركلى)
ماء السماء :
ماويه دختر عوف از بنى
نزار، وى را به سبب جمالش ماء السماء گفتندمى. گويند: وى خواهر مهلهل و كليب بوده است. (المنجد)
مادر منذر بن امرىء القيس ثالث ابن نعمان الاسود لخمى يكى از ملوك عرب. (اعلام زركلى)
ماء الشعير :
آب جو. داروئى كه از مطبوخ جو حاصل كنند و به بيمار دهند (منتهى الارب). آب كه در آن جو پوست كنده نيم خرد ريزند و جوشانند و در طبّ به كار است ; قسمتى از آن را مُحَمَّص گويند و آن از جو پوست كنده به آب پخته بدست آيد، و قسمتى از آن را مُدَبَّر گويند و آن ماء الشعيرى است كه با طبخ عناب و سپستان و امثال آن آميزند. (دهخدا)
مائِح :
فرو شونده به ته چاه تا دلو را آب كند. ج: ماحة.
مائِدَة :
پنجمين سوره قرآن. مدنيه است جز آيه (اليوم اكملت لكم دينكم) كه در حالى بر پيغمبر (ص) نازل شد كه آن حضرت در حجة الوداع بر مركب خويش ايستاده بود. مشتمل بر 120 آيه است.
از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه سوره مائده دو يا سه ماه پيش از رحلت پيغمبر (ص) نازل گشت. و نيز از آن حضرت روايت است كه فرمود: قرآن بخشى از آن
بخش ديگر را نسخ مى نمود و به دستور پيغمبر (ص) به ناسخ عمل مى شد و از عمل به منسوخ باز مى ايستاديم، آخرين سوره كه بر آن حضرت نازل شد مائده بود و سوره اى آن را نسخ ننمود و در حالى اين سوره بر پيغمبر نازل شد كه وى بر استر شهباء سوار بود، در اين حال وحى آنچنان بر آن حضرت سنگينى نمود كه از رفتن بازايستاد و حالت غشوه او را فرا گرفت بدان شدت كه دست خويش را بر سر منبّه بن وهب نهاد، سپس به خويش آمد و سوره مائده بر ما تلاوت نمود و خود بدان عمل نمود ما نيز بدان عمل كرديم.
از امام باقر (ع) روايت شده كه هر كه در هر پنج شنبه سوره مائده را بخواند ايمانش به شر آلوده نگردد. (بحار: 18 و 92)
مائِدَة :
سفره آراسته به طعام كه اگر از طعام خالى بود آن را خوان گويند. ج: مائدات و موائد. (اذ قال الحواريون يا عيسى بن مريم هل يستطيع ربك ان ينزّل علينا مائدة من السماء قال اتّقواالله ان كنتم مؤمنين) هنگامى كه ياران خاص عيسى گفتند اى عيسى بن مريم آيا خداى تو مى تواند خوانى را از آسمان بر ما فرود آرد عيسى گفت از خدا بترسيد ـ و پس از اين همه آيات بينات بهانه نگيريد ـ اگر به راستى
ايمان آورده ايد. گفتند: تا از آن بخوريم و دلهامان يك جهت شود و بدانيم كه تو در دعوى رسالتت به ما راست گفتى و بر آن گواه باشيم. عيسى گفت: بار پروردگارا سفره اى را از آسمان به ما فرست كه ما را و مردمان پس از ما را عيد بود و از سوى تو نشانى باشد و تو بهترين روزى دهندگانى. خداوند فرمود: من آن را به شما خواهم فرستاد ولى پس از آن اگر كسى كافر گشت وى را عذابى كنم كه هيچكس را آنچنان عذاب نكرده باشم. (مائده:112)
دانشمندان در اين مائده اختلاف كرده اند كه آيا فرود آمد يا نه. حسن و مجاهد گفته اند كه نازل نشد و حواريون پس از آنكه آن شرط سخت و سنگين را مترتب بر آن دانستند از خواسته خود دست برداشتند، ولى صحيح آنست كه مائده نازل شد به دليل اينكه خداوند فرمود: (انّى منزّلها) و وعده خدا تخلف ناپذير است، و ديگر اخبار مستفيضه كه از پيغمبر (ص) و تابعين در اين باره آمده است. در كيفيت آن نيز اختلاف است: از عمار ياسر از حضرت رسول (ص) آمده كه آن نان بوده و گوشت. و ابن عباسگفته: حضرت عيسى به آنان گفت: سى روز روزه بداريد آنگاه هر چه از خدا بخواهيد شما را مى دهد. آنان روزه را به انجام
رساندند و ملائكه هفت گرده نان و هفت ماهى آوردند و همه مردم از آن خوردند تا سير شدند. و اين قول از امام باقر (ع) نيز نقل شده است. و از عطيه عوفى آمده كه آن مائده عبارت بوده از يك دانه ماهى و آن ماهى مزه هر غذائى را داشته است. قتاده گفته كه هر صبح و شام آن مائده بر ياران عيسى نازل مى شده همانند منّ و سلوى كه بر بنى اسرائيل نازل مى شده. (مجمع البيان)
در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود: بر شما باد به خوردن حليم كه آدمى را تا چهل روز به عبادت نشاط مى دهد و آن از مائده هاى بهشتى مى باشد كه بر پيغمبر (ص) نازل شده. (بحار: 17/362)
مائِر :
خواربار آور، از ميرة. ج، مِيار و مِيارة. مرد سبك عقل. سهم مائِر: تير سبك در گذرنده و دراينده در اجسام. (منتهى الارب)
مائِق :
كاليوه. سخت احمق. شديد الحمق. اميرالمؤمنين (ع): «لا تنازع جاهلا، ولا تشايع مائقا، ولا تعاد مسلّطا»: با نادان مستيز، و با كاليوه طرح دوستى ميفكن، و با كسى كه سوار بر كار است دشمن مشو. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 20/259)
نيز از آن حضرت است: «لا تصحب
المائق، فانه يزيّن لك فعله، و يودّ ان تكون مثله»: با كاليوه يار مشو، كه وى ميكوشد كار خود را به ديد تو جلوه دهد و دوست دارد كه تو مانند او باشى. (نهج: حكمت 299)
مائِل :
برگردنده از راه. خم شونده، خمنده. اميرالمؤمنين (ع) در صفت دنيا: «ظلّ زائل و سناد مائل»: سايه اى رو به زوال و ستونى است خمنده و مشرف به سقوط. (نهج: خطبه 83)
مائِلَة :
مؤنث مائل. ج: مائلات.
ماء مَعين :
آب روان روشن و پاك. نوشين. (قل ارأيتم ان اصبح ماؤكم غوراً فمن ياتيكم بماء معين): اى پيغمبر! به كافران بگوى: نيك بينديشيد، اگر اين آب كه مايه حيات شما است، ناگهان به زمين فرو رود چه كسى (جز خدا) آب نوشين برايتان مى آورد؟ (ملك: 30)
مائِن :
دروغگوى. مؤنث آن: مائنة. اميرالمؤمنين (ع) در صفت دنيا: «الا وهى المتصدّية العنون، و الجامحة الحرون، والمائنة الخؤون»: به روسبى زنى مى ماند هوس انگيز، كه خود را عرضه مى كند و مردان را مى فريبد و سپس با نفرت پشت مى كند، وبه مركبى سركش مى ماند كه به هنگام حركت و تاخت از رفتار باز
مى ايستد، دروغگوئى است خيانت پيشه... (نهج: خطبه 191)
مائَة :
صد. به «مِأَة» رجوع شود.
مات :
حيران، سرگردان، مبهوت. گرفتارى شاه شطرنج.
ماتِح :
بيرون كشنده. بركننده. آب كشنده از چاه و جز آن. قطع كننده. علىّ (ع) در آفرينش انسان: «حتى اذا قام اعتداله و استوى مثاله نفر مستكبراً و خبط سادراً، ماتحاً فى غرب هواه...»: تا چون به حدّ كمال رسيد و بر پاى خود ايستاد... آغاز به تكبر كرد: روى بگردانيد و بى پروا در بيراهه گام نهاد، هوا و هوس را از اعماق وجود خود بيرون مى كشد و... (نهج: خطبه 83)
آن حضرت در باره طلحه و زبير و بيعت شكنى آنها: «...وايم الله لافرطنّ لهم حوضاً انا ماتحه...»: به خدا سوگند حوضى از آب برايشان پر سازم كه من خود كشنده آن آب باشم... (نهج: خطبه 137)
ماتحت :
آنچه در زير باشد. مقابل مافوق.
ماترك :
آنچه برجاى مانده باشد از مرده.
ما تُريدى :
ابو منصور محمد ابن محمد بن محمود ماتريدى. وفات او در 333 هجرى قمرى است. (يادداشت به خط
مرحوم دهخدا) دانشمند بسيار معروف حنفى مؤلف كتاب «التوحيد» و كتاب «المقامات» و كتاب «رد اهل الادله» و كتاب «بيان اوهام المعتزله» و «تأويلات القرآن» و «رد الاصول الخمسه لابى محمد الباهلى» و «رد الامامة لبعض الروافض» و «الرد على القرامطة» و «مآخذ الشرايع» و «الجدل فى اصول الفقه» و «شرح الفقه الاكبر امام ابى حنيفة النعمان» و ميان وى و ابوالقاسم سمرقندى در باره اختلاف ميان اهل سنت و معتزليان و كراميان در سمرقند مناظره بوده است. (تعليقات تاريخ بيهقى مصحح سعيد نفيسى ج 2 ص 964)
ماتَم :
مأتَم. اندوه. غم. مصيبت. عزا. ماتم گرفتن: عزادارى كردن.
بعض اصحابنا عن العباس بن موسى بن جعفر (ع) قال: سألت ابى عن الماتم، فقال: «ان رسول الله (ص) لما انتهى اليه قتل جعفر بن ابى طالب دخل على اسماء بنت عميس: امرءة جعفر، فقال: اين بنىّ؟ فدعت بهم وهم ثلاثة: عون و عبدالله و محمد، فمسح رسول الله (ص) رؤسهم، فقالت: انك تمسح رؤسهم كانهم ايتام! فعجب رسول الله (ص)من عقلها، فقال: يا اسماء، الم تعلمى ان جعفر اُستُشهِد؟ فبكت، فقال لها رسول الله (ص): لا تبكى فان جبرئيل
اخبرنى ان له جناحين فى الجنة من ياقوت احمر، فقالت: يا رسول الله، لو جمعت الناس و اخبرت بفضل جعفر؟ لا ينسى فضله. فعجب رسول الله (ص) من عقلها، ثم قال: ابعثوا الى اهل جعفر طعاماً. فجرت السنة». (بحار: 82/83)
عن ابى عبدالله (ع): «لمّا قُتِلَ جعفر بن ابى طالب امر رسول الله (ص) فاطمة (ع) ان تاتى اسماء بنت عميس هى و نسائها و تقيم عندها و تصنع لها طعاما ثلاثة ايّام». (وسائل:3/237)
عن زرارة عن ابى جعفر (ع) قال: «يصنع لاهل الميت مأتم ثلاثة ايّام من يوم مات». (وسائل:3/236)
عن عبدالله الكاهلى، قال: قلت لابى الحسن (ع): انّ امرأتى و امرأة ابن مارد تخرجان فى المأتم فانها هما فتقول لى امرأتى: ان كان حراما انتهينا عنه، وان لم يكن حراما فلم تمنعنا فيمتنع الناس من قضاء حقوقنا؟! فقال (ع): «عن الحقوق تسألنى، كان ابى (ع) يبعث امّى و امّ فروة تقضيان حقوق اهل المدينة». (من لا يحضره الفقيه:1/178)
ماثان :
از امام باقر (ع) روايت شده كه همسر زكريا و مريم مادر عيسى دختران عمران بن ماثان بوده اند و يعقوب بن ماثان و
بنو ماثان همه در آن زمان رؤساى بنى اسرائيل و شاهزادگان آنها بوده و آنان از نسل سليمان بن داود بودند. (بحار: 14/173)
ماثِل :
به خدمت ايستاده. نشان سراى كه اثرش از ميان رفته باشد. آنچه اثرش محو گرديده باشد. اميرالمؤمنين (ع) در صفت حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ: «لم تقع عليه الاوهام فتقدّره شبحا ماثلا...». (كافى:1/141)
ماجِد :
بزرگوار، كريم، بخشنده، سَمِح. نامى از نامهاى خداى متعال.
ماجِن :
مرد بى باك در قول و فعل. فاسق كه پروا ندارد از آنچه مى گويد و مى كند. اميرالمؤمنين (ع): «ليأتينّ على الناس زمان يظرف فيه الفاجر و يُقَرَّب فيه الماجن و يُضَعّف فيه المنصف...». (بحار: 52/265) و عنه (ع): «ينبغى للمسلم ان يجتنب مواخاة ثلاثة: الماجن و الاحمق و الكذّاب، اما الماجن فيزيّن لك فعله و يحبّ ان تكون مثله ولا يعينك على امر دينك و معادك...». (بحار: 74/205)
ماجيلويه :
محمد بن ابى القاسم برقى قمى ملقب به ماجيلويه داماد احمد بن ابى عبدالله برقى از بزرگان شيعه قم و مردى دانشمند و فقيه و اديب و ثقه بوده. وى
تأليفاتى دارد از جمله تفسير حماسه ابى تمام. (جامع الرواة)
ماحِل :
سعايت كننده. سخن چين. اميرالمؤمنين (ع): «يأتى على الناس زمان لا يُقَرّب فيه الاّ الماحل ولا يظرّف فيه الاّ الفاجر...». (نهج: حكمت 102)
ماحى :
محو كننده. از القاب حضرت ختمى مرتبت، چه خداى تعالى محو نمود به وسيله آن كفر را. نام مكه معظمة.
ماد :
نام قومى است آريائى ايرانى نژاد كه در ابتداى قرن هفتم يا آخر قرن هشتم قبل از ميلاد مسيح دولت ماد را تأسيس كردند و نخستين پادشاه اين قوم ديوكس (708 ـ 655 ق.م) و آخرين پادشاه آستياگس (584 ـ 550 ق.م) اين سلسله به دست كورش هخامنشى منقرض شد. (حاشيه برهان، مصحح دكتر معين)
مادام :
تا گاهى. اين كلمه از افعال ناقصه است كه اسم را رفع و خبر را نصب مى دهد. ما در اين لفظ مصدريه است كه فعل مدخول خود را به مصدر تأويل مى برد.
مادِح :
ستايش گر. مدح كننده. موسى بن جعفر (ع): «من استشار لم يعدم عند الصواب مادحا و عند الخطاء عاذرا». (بحار: 75/104)
مادر :
امّ، والده. مادر را در مكتب اسلام
مقامى مقدّس و محترم است چنانكه نبىّ اكرم(ص) فرمود: «الجنة تحت اقدام الامهات» (كنزالعمال حديث 45439). در قرآن كريم به تكرار در باره احترام و تكريم پدر و مادر سفارش شده است، از جمله: از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداى را بندگى نكنيد و به پدر و مادر نيكى و احسان نمائيد (بقرة: 83). خداى را بندگى كنيد و به او شرك مورزيد و در باره پدر و مادر... نيكى نمائيد. (نساء: 36)
و اما روايات:
روزى پيغمبر (ص) از جهاد و اجر و ثواب آن نزد خدا سخن راند، زنى عرض كرد: يا رسول الله ما زنان در اين باب چه سهمى داريم؟ فرمود: آرى براى زن از روزى كه باردار مى شود تا روزى كه فرزند خود را از شير باز مى گيرد ثواب كسى است كه در مرز كشور اسلامى مرزدارى كرده و دشمنان اسلام را دفع نموده، و اگر در اين بين بميرد مقامى چون مقام شهيدان داشته باشد.
امام سجاد (ع) فرمود: مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت: يا رسول الله (ص) هيچ عمل زشتى نبوده كه مرتكب نشده باشم آيا توبه ام قبول مى شود؟ فرمود: هيچكدام از پدر يا مادرت زنده اند؟ وى
گفت: پدرم زنده است. فرمود: برو و به وى نيكى كن. چون برفت حضرت فرمود: اى كاش مادرش زنده بود.
از امام صادق (ع) روايت شده كه مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد: به چه كسى نيكى و احسان نمايم (كه از هر كسى به نيكى شايسته تر بود)؟ فرمود: به مادرت. وى گفت: دگر چه كسى؟ فرمود: مادرت. گفت: دگر كى؟ فرمود: مادرت. سپس فرمود: پدرت. نيز از آن حضرت نقل است كه مردى به نزد رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: يا رسول الله من بسى به جهاد علاقه مندم. فرمود: پس در راه خدا جهاد كن كه اگر در اين راه كشته شوى نزد خداوند حيات جاويدان دريابى و به روزى پروردگار خويش متنعم باشى و اگر در مسير جهاد بميرى مستوجب اجر و مزد خداوند باشى و اگر سالم برگردى از گناهانت بيرون شده باشى مانند روزى كه از مادر زاده اى. وى گفت: اى پيغمبر خدا مرا پدر و مادرى است كه از فرط علاقه و انسى كه به من دارند رفتن من به جهاد به نزد آنها ناگوار است. حضرت فرمود: پس به نزد آنها بمان كه سوگند به آنكس كه جان من به دست او است هر شب و روزى كه پدر و مادر خويش را انس دهى افضل است از اينكه
يك سال جهاد كنى. (سفينة البحار)
معاوية بن وهب از زكريّا بن ابراهيم نقل كرده كه گفت: من نصرانى بودم و مسلمان شدم پس به حج رفتم و آنجا امام صادق (ع) را ملاقات نمودم و اسلام خويش را بر آن حضرت عرضه كردم، فرمود: موجب اسلام آوردنت چه بود؟ عرض كردم: اين آيه از قرآن شنيدم «ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء» فرمود: خدا ترا هدايت نموده، سپس سه بار گفت: خداوندا او را هدايت كن، آنگاه به من فرمود: اى فرزندم هر چه خواهى بپرس. عرض كردم: پدر و مادر و خانواده ام هنوز به دين نصارى مى باشند و مادرم نابينا است، مى توانم با آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم؟ فرمود: آنها گوشت خوك مى خورند؟ گفتم: نه، حتى دست هم به آن نمى زنند. فرمود: اشكالى ندارد، مادرت را مواظبت كن و او را گرامى دار و چون بميرد خود مباشر تجهيز او باش و به كس مگو كه به نزد من آمده اى تا اينكه انشاءالله مرا در منى ملاقات كنى. پس درمنى به خدمتش رفتم ديدم جمع زيادى به پيرامون حضرت گرد آمده هر يك مسئله اى از او مى پرسد و او مانند معلم كودكان نشسته مسائل آنها را پاسخ مى گويد.
چون به كوفه بازگشتم حسب دستور امام به خدمت مادر پرداختم، غذا به دهانش مى نهادم و سر و لباسش را وارسى مى كردم اگر كثافتى در آن بود مى زدودم و از هر جهت ملاطفت و محبتش مى نمودم تا اينكه روزى به من گفت: اى فرزندم تو پيش از اين، اين چنين نبودى و از وقتى كه به اين دين جديد درآمده اى حال تازه اى پيدا كرده اى!! گفتم: يكى از فرزندان پيغمبرمان چنين به من دستور داده است. مادر گفت: او خود پيغمبر نيست؟ گفتم: نه، وى فرزند پيغمبر است زيرا پيغمبر ما آخرين پيامبر مى باشد و پس از او پيغمبرى نخواهد بود. گفت: آرى اين روش سفارش انبيا است، اى فرزندم دينت را به من عرضه دار. من عقايد دين اسلام را به وى گفتم او مسلمان شد و نماز به وى ياد دادم، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بخواند و همان شب بيمار شد، در حال بيمارى به من گفت: مجدداً همان عقايد دينت را برايم تكرار كن. من گفتم و او با من تكرار مى كرد تا بدين حال جان سپرد. چون صبح شد مسلمانان گرد آمده او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و به خاكش سپردم. (بحار: 104 و 74 و 47)
جابر انصارى: جوانى به نزد رسول
خدا (ص) آمد و عرض كرد: يا رسول الله (ص)، من جوانى با نشاطم و جهاد را دوست دارم، ولى مادرى دارم كه راضى نمى شود به جهاد بروم؟ فرمود: برگرد و با مادرت باش، سوگند به آن كه مرا به نبوت مبعوث نمود كه انس يك شب او با تو افضل است به نزد خداوند از اين كه يك سال در راه خدا جهاد كنى. (بحار: 74/59)
مكحول از معاذ بن جبل روايت كرده است كه خداى تعالى سه هزار و پانصد آيه از وحى خويش با موسى (ع) سخن گفت، و چون سخن خداوند به پايان رسيد، موسى (ع) عرض كرد: خداوندا مرا (در باره خودم) سفارشى فرما. خداوند جلّ شأنه فرمود: ترا در باره مادرت سفارش مى كنم. تا سه بار اين جمله تكرار نمود سپس فرمود: اى موسى! مگر نمى دانى كه خوشنودى مادر خوشنودى من و خشم مادر خشم من است؟! (ربيع الابرار:3/520)
ماده :
مؤنث و هر حيوانى كه داراى آلات تأنيث باشد و بزايد. مقابل نر. اُنثى.
مادّة :
مؤنث مادّ. افزونى پيوسته. اصل هر چيز و مايه آن. ج: موادّ و مادّات. اميرالمؤمنين (ع): «المال مادّة الشهوات». (نهج: حكمت 58)
و در اصطلاح فلاسفه مادّة جوهرى است جسمانى كه تحقق و فعليت آن به صورت و محل توارد صور متعاقبه مى باشد. فرق ماده با موضوع اينست كه موضوع بدون عروض عارض متحقق الحصول است و مادّه بدون صورت متحصل نمى شود.
به امرى كه قابل تبديل به چيز ديگر باشد مادّه گويند مانند آب كه مادّه هوا است به اعتبار اينكه قابل تبديل به هوا مى باشد.
به اجزاء وجودى و تركيب كننده و بوجود آورنده هر چيز مادّه گويند مانند چوب و آهن و غيره كه ماده كشتيند.
گاه مادّه گويند و هيولاى نخستين اجسام را اراده كنند كه در تمام اجسام هست و محل توارد و تعاقب صور است و آن غير از ماده به معنى عناصر اربعه است. (شفا)
ماده خاص چيزى است كه قابل تبديل به صور خاص باشد با حفظ صور نوعيه خود مانند «منى» كه قابل تبديل به صورت انسانى است و در عين حفظ صورت نوعيه قابل تبديل به جماد و نبات نيست مگر بعد از طى مراحل كمال و زوال صورت نوعيه كه از جهت وجود هيولاى بسيط نخستين كه در تمام اشياء موجود است قابل تبديل به چيز ديگر شود. (اسفار ج 1)