back page fehrest page next page

هيولاى اولاى عالم كه قابل تبديل به صور و اشكال مختلف است، توضيح آنكه اگر در حركات و تبدلات عالم خارج و جهان جسمانى بنگريم مشاهده خواهيم كرد كه گاه تحولات حاصله در نوع واحد از مواليد است چنانكه نهالى در اثر تبدلات خاص كيفى و كمى مراحلى را طى كرده و به مرحله كمال ممكن خود كه بارورى باشد مى رسد و در تمام مراحل تحولات خود وحدت نوعيه آن محفوظ است نهايت بعد از رسيدن به كمال ممكن خود يا متوقف مى شود كه اين فرض محال است و يا دگرگون شود و صورت نوعيه خود را از دست بدهد، و مسلم است كه اينگونه تبدلات خللى به صورت نوعيه اشياء متبدل وارد نمى سازد بلكه مراحل كمال ممكن خود را طى مى كند، گاه تحولات حاصله موجب تبديل نوعى به نوع ديگر است چنانكه آب تبديل به هوا شود هوا تبديل به آب و خاك و آتش و بالاخره هر يك از آنها تبديل به عنصر ديگر، و گاه تحولات طاريه با وسائل و يد صناعى انجام مى شود برحسب تبدلات طبيعى چنانكه نجّار از چوب اشياء مختلف به اشكال متفاوتمى سازد و اگر خوب بنگريم در مى يابيم كه ماده در تمام اشياء عالم جسمانى يكى است

و آن را مادّه عام مادة المواد و هيولاى اولى نامند و در هر يك از انواع نيز با حفظ صورت نوعيه ماده اى هست كه مراتب كمال همان نوع را با حفظ صورت نوعيه طى مى كند و مادام كه آن مادّه در اثر تبدلات خاص نوعى خود به مرحله اى نرسيده است كه خلع صورت نوعى كند و تبدلاتش در مراتب همان نوع باشد مادّه خاص همان نوع خواهد بود لكن اين مادّه غير از مادّه به معنى هيولاى اولى است زيرا اين مادّه ماده محض نيست بلكه متلبس به صورت نوعيه خاصى مى باشد و همينطور موجودى كه خود نوعى از انواع مواليد است و با دست صناعى متحول و متبدل به اشكال مختلف گردد و چون قابل تبدل و تحول به اشكال مختلف است مادّه عام است. (فرهنگ علوم اسلامى)

از ديرباز در باره مادّه كه اجسام از آن تركيب مى گردد بحث و تحقيق به عمل آمده و دانشمندان از كشف حقيقت آن عاجز مانده اند. ديموكريت فيلسوف يونان باستان بر اين عقيده بود كه اجسام از ذرّات بسيار ريز غير قابل تقسيم متكونند و آن ذرات داراى دو نيرويند: جاذبه كه بدان به يكديگر متماسك مى شوند و دافعه (گريز از مركز) كه آنها را از هم جدا مى سازد، در اجسام صلبه

نيروى جاذبه غالب است و در اجسام سائل و روان هر دو نيرو مساوى و در اجسام گازى دافعه برترى دارد. اين نظريه قرنها مورد تأييد و قبول دانشمندان بوده و مادّه را جزء لايتجزّى يا گوهر فرد مى ناميده اند. و پس از دورانى اين نظريه جاى خود را به نظريه ديگرى داد و آن اينكه تمامى موجودات گيتى به دو بخش تقسيم مى شود : مادّه و انرژى و اين دو در عين دوگانگى مدام با يكدگر همراهند و هرگز از هم جدا نشوند و گويند هر يك از اين دو داراى ويژگيهائى است كه در برخى موارد مشترك و در مواردى متفاوتند.

و اما حقيقت مادّه و انرژى چيست؟ دانشمندان در اين باره به سه فرقه شده اند: فرقه اول بر اين اند كه اجسام از اتمهائى غير قابل تقسيم تشكيل گشته و به نسبتهاى مختلف در اجسام تركيب شوند. و پس از كشف راديُم اين نظريه تقويت شد كه دانشمندان توانستند حجم اتم و وزن آن را به واسطه بدست آرند و بدانند كه اتمها در حجم و وزن برابرند و تنها در كيفيت تركيب اختلافاتى پيش آيد، آهن و آب و الكل از اين جهت در وزن و كيفيت اختلاف دارند كه اتمهاى موجود در هر يك به گونه اى خاص و خاصيتى ويژه تركيب يافته و برخى

دانشمندان توانسته اند هر يك از راديم و هليم و سرب و پتاسيم و سديم را به ديگرى تبديل كنند.

و اما در باره انرژى چنين گفته اند كه نماهاى گوناگونى كه از آن ديده مى شود نيست جز بر اثر امواجى كه از جسم مركز انرژى حاصل مى شود مانند امواجى كه بر اثر افتادن جسمى در آب پديد مى آيد و يا در هوا حادث مى شود و پس از اينكه ديدند نور و حرارت و برق حتى در فضاهاى خالى از هوا نيز نفوذ مى كند به اين امر پى بردند كه مى بايستى در فضاى خالى از هوا نيز چيزى باشد كه موج در آن منعكس گردد و معلومشان شد كه فضاى خالى وجود ندارد (خلأمحال است) و آن شىء موجود در فضا را اتر ناميدند و به اين نتيجه رسيدند كه انرژى عبارتست از امواج اترى و اينكه نمودهاى گوناگون بر اثر اختلاف در سرعت موج است. سرعتى به اندازه اى معيّن حرارت توليد مى كند و به اندازه ديگر نور و باندازه ديگر الكتريسيته بوجود مى آورد ولى در چند سال اخير تحولى در اين باره در مجامع علمى پيش آمد كه اين نظريه را دگرگون ساخت و پس از كشف راديم و عناصرى مانند آن به آنجا رسيدند كه از اين عناصر به طور مدام حرارت و نور و

الكتريسيته متشعشع مى گردد، حال منشاء اين تشعشات چيست؟ دانشمندان پس از آزمايشهاى دقيق و منضبط به اين كشف دست يافتند كه آن عناصر به تدريج در حال كاهشند و انرژيهاى متكونه از آنها در شرائط خاصى به ماده ديگرى شبيه به راديم متحول مى شود كه آن را هليم ناميدند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه مواد اين نوع از اجسام گاه به انرژى و انرژى گاه به ماده تبديل مى شود. اين نظريه توسعه يافت تا به آنجا كه گفتند: هر جسمى به جسم ديگر شعاعى از نور و حرارت و الكتريسيته دارد ولى آنچنان آرام كه حتى به حسّ مسلّح نيز درك نشود و در اثر اين تحول به ناچار دانشمندان از نظريه گوهر مجرد و عدم قابليت آن به تقسيم دست برداشتند و آن را رها ساخته و بر اين شدند كه هر اتم به دو جزء مثبت و منفى تقسيم مى گردد و يكى به دور ديگرى مى چرخد و حتى گويند اجزاء اتم به اين حد منتهى نمى شود بلكه اجزاء ديگرى را نيز دارد.

و خلاصه اين نظريه جديد آنكه ماده و انرژى يك چيز است كه هر يك به ديگرى متبدل مى گردد و به حقيقت در اين جهان ماده اى وجود ندارد و هر چه هست انرژى است كه به مظاهر گوناگون در مى آيد: صدا و

نور و حرارت و آب و... همه از يك منشأند. (دائرة المعارف فريد وجدى)

اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطب خود مى فرمايد: سپاس خداوندى را كه هستيش از هستى ديگر نشأت نگرفته و هر آنچه را كه ايجاد نموده از چيز ديگر اتخاذ نكرده (مادّه اى وجود نداشته كه منشأ آفرينش آفريده هاى او بود). خداوندى كه حدوث اشياء بر ازليت او گواه است. (بحار: 4/221)

مادّى :

موجود مادّى در قبال موجود روحى. مجردات را موجودات عقلى و روحى گويند و اجسام و جسمانيات را موجودات مادّى. و گاه مراد از مادّى آن كس است كه قائل به اصالت مادّه باشد و مادّه را اصل و اساس جهان آفرينش داند و نيروى مافوق طبيعت و خداى عالم را منكر باشد و جهان و حوادث آن را منسوب به ماده كند و پيروان اين مسلك را مادّيون گويند، آنان نيروى مادّه را به جاى نفس و روح مؤثر در وجود پندارند. اين نظريه در يونان باستان توسط ذيمقراطيس پديد گشت.

مادّيات :

هر چيزى كه مادّه باشد از جسم و جسمانيات. مقابل معنويات و مجردات.

مادّيات و بشر :

تعلق بشر به مادّيات و دلباختگى او به مال و منال كه پيوسته اين بيمارى مهلك دامنگير اين نسل بوده و او را از معنويات و امورى كه به سرنوشت ابدى او بستگى داشته روى گردان مى ساخته است. و اينك چند نمونه از اين فصل تاريك اسف انگيز در تاريخ بشر اشرف مخلوقات:

هنگامى كه دستور زكاة بر پيغمبر (ص) نازل شد و حضرت فرمان گردآورى صدقات صادر نمود اغنياى مدينه منتظر بودند آنها نيز از اين مال سهمى داشته باشند و چون ديدند پيغمبر آن مال را به فقرا اختصاص داد بنا كردند به آن حضرت زخم زبان زدن و زير زير بد زبانى كردن و مى گفتند: ما بوديم كه در جنگها وى را يارى كرديم و زير بال او گرفتيم و اكنون اموال و صدقات را به كسانى مى دهد كه هيچگونه اثر و خاصيتى ندارند. در اين حال آيه «ولو انّهم رضوا» تا «انا اليه راغبون» نازل شد.

از امام باقر (ع) روايت شده كه چون پيغمبر (ص) به امر خدا از غنايم حنين سهم بيشترى به تازه مسلمانان جا نيفتاده اى مانند ابوسفيان بن حرب و عيينة بن حصن وامثال اينها اختصاص داد، باشد كه دلهاى آنها به اسلام و مسلمين نزديكتر گردد، جماعت انصار اعتراض نموده به خشم

آمدند و سعد بن عباده را به نمايندگى خويش به نزد پيغمبر (ص) فرستادند. چون سعد به حضور حضرت رسيد گفت: اجازه مى فرمائيد؟ فرمود: بگو چه دارى؟ گفت: اين كار شما كه اين اموال را به خويشان خود اختصاص دادى اگر به امر خدا باشد ما مى پذيريم و گرنه ما بدين امر رضا ندهيم. پيغمبر چون شنيد رو به انصار كرد و فرمود: همه شما بر اين سخنيد؟ گفتند: آرى... امام باقر (ع) به دنبال حديث خود مى فرمايد: از آن به بعد خداوند نورانيت را از دل آنها بزدود.

طبرسى در تفسير آيه (ومنهم من يقول ائذن لى) مى گويد: هنگامى كه پيغمبر اكرم (ص) مردم را به جنگ تبوك دعوت مى كرد مى فرمود: بسيج شويد باشد كه دختران زردپوست روم نصيب شما گردد.

در تاريخ آمده: موقعى كه در جنگ بدر مشركين شكست خوردند و پا به فرار نهادند اصحاب پيغمبر (ص) سه دسته شدند: دسته اى به غارت اموال بجامانده پرداختند و گروهى دشمن را تعقيب نموده اسير گرفتند و جمعى در كنار پيغمبر ماندند و آن حضرت را نگهبانى مى دادند. چون غنايم و اسرا را گرد آوردند و انصار در باره اسرا سخن گفتند و پيغمبر به امر خداوند اصحاب

را در امر آنها آزاد گذاشت كه فديه بگيرند يا آزاد كنند، سعد بن معاذ كه خود در جمع نگهبانان بود ترسيد مبادا غنايم ويژه كسانى باشد كه خود مباشر جمع آورى آنها بوده و يا دشمن را تعقيب نموده و نگهبانان را از آن سهمى نباشد گفت: يا رسول الله تو خود ميدانى كه ما گروه نگهبان كه به تعقيب دشمن و جمع غنايم نپرداختيم از ترس يا بى علاقگى به جهاد نبوده بلكه بيم داشتيم آسيبى از دشمن به وجود مبارك شما رسد و خواستيم شما را از شر دشمن نجات دهيم و اكنون اگر اين اموال را به آنها اختصاص دهى ياران خود را محروم ساخته باشى؟! اين سخن سعد سبب شد كه ميان اصحاب اختلاف افتد و همه منتظر جواب پيغمبر و پيغمبر منتظر وحى بود كه آيه (يسئونك عن الانفال...) به مضمون اين كه غنايم در اختيار خدا و پيغمبر مى باشد و در هر مورد كه بخواهند مصرف كنند نازل شد و آن حضرت همه آن اموال را به طور مساوى ميان اصحاب توزيع نمود. سعد وقاص برخاست و گفت: آيا روا باشد كه سهم شمشيرزن رزمنده را به اندازه سهم آن ضعيف ناتوان كه كارى از او نيامده قراردهى؟! پيغمبر فرمود: مادرت به عزايت نشيند مگر نمى دانى كه اين پيروزيها به

بركت همين ضعفا مى باشد؟! (بحار: 22 و 21 و 19)

ماديان :

اسب ماده كه به عربى حِجر گويند، كنايه از اين كه رحم آن جز بر اسبان نر نجيب حرام است.

ماذا :

چه چيز؟. اين واژه در عربى بر شش وجه مى آيد:

اول آنكه ما استفهام است و ذا اشاره مانند: ماذا التوانى.

دوم آنكه ما استفهام است و ذا موصول مانند: ماذا تفعل.

سوم آنكه ماذا به طور مركب استفهام را رساند مانند: لماذا جئت.

چهارم آنكه ماذا اسم جنس است به معنى شيئى يا موصول است به معنى الذى مانند: قل ماذا صنعت.

پنجم آنكه ما زائد است و ذا براى اشاره مانند: اسرع ماذا يا زيد اى اسرع هذا.

ششم آنكه ما استفهام است و ذا زائد مانند: ماذا صنعت. (اقرب الموارد)

مار :

گزنده معروف كه به عربى حيّه گويند. از حضرت رسول (ص) روايت شده كه هر كه مارى را بكشد چنان باشد كه كافرى را كشته باشد.

در حديث آمده كه آن حضرت به على (ع) فرمود: هرگاه مارى را در راه ديدى

آن را بكش چه من با جنيان شرط كرده ام كه به صورت مار درنيايند و اگر هم درآيند خود باعث قتل خود شده اند. (بحار: 63 و 64)

مارّ :

گذرنده. راه گذر. رونده. اسم فاعل است از مرور. علىّ بن محمد النوفلى عن ابى الحسن (ع) قال: ذكرت الصوت عنده، فقال: ان علىّ بن الحسين (ع) كان يقرأ، فربما مرّ به المارّ فصعق من حسن صوته... (كافى:2/615)

عن ابى عبدالله (ع) قال: «يسلّم الصغير على الكبير، و المارّ على القاعد، و القليل على الكثير». (كافى: 2/646)

مارِد :

سركش و متمرد. طاغى. خبيث و پليد. (و حفظا من كلّ شيطان مارد): تا جهان بالا را از هر شيطان متمرّد (يا پليد) محفوظ داريم. (صافّات: 7)

مارِق :

آن تير كه از نشانه بگذرد و بيفتد. مرتدّ و خارج شده از دين. ج: مارقون. مارقين. مُرّاق.

مارِقين :

بيرون شدگان از دين و سنت. اين لقب در باره خوارجِ بر اميرالمؤمنين (ع) شهرت يافت در مقابل قاسطين و ناكثين. به «قاسطين» رجوع شود.

مار گزيده :

مار زده. سليم. ملدوغ. در حديث ضرار بن ضمره در وصف

اميرالمؤمنين(ع) موقعى كه وى بر معاويه وارد شد و او حالات و اوصاف على (ع) را از ضرار پرسيد آمده است: گواهى مى دهم كه او را در يكى از مواقفش چنين ديدم:

گاهى كه شب پرده اى خود را فرو هشته بود، على (ع) در محراب عبادت ايستاده محاسن خويش را به دست گرفته بسان مار گزيده به خود مى پيچيد و با دلى پر از اندوه مى گريست و مى گفت: اى دنيا! اى دنيا! از من به كنار شو، از من دور شو، آيا قصد مرا كرده اى، به هوس فريب من افتاده اى؟! اميدوارم اين فرصت به دست تو نيفتد، هيهات، اين چنين نخواهد بود، برو ديگرى را فريب ده كه مرا به تو نيازى نباشد، ترا سه بار طلاق دادم، طلاقى كه رجوعى در آن نباشد... (شرح نهج:18/224)

ماروت :

نام فرشته اى كه با هاروت فرشته ديگر در قرآن از آن نام برده شده، و خداوند محض آزمايش اهالى شهر بابِل به صورت آدميان بدانجا فرستاد: (... وما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت ...) (بقرة:102). به «هاروت» رجوع شود.

مارّة :

تانيث مارّ. گذرنده. راهگذر. جماعت مارّة: گروه راهگذران. حقّ المارّة: حقى كه به موجب آن راهگذران كه از جوار درخت يا باغ ميوه يا زراعت ـ حسب

الاتفاق ـ مى گذرند بتوانند بدون اذن صاحب آن بخورند ولى نبرند.

به روايت عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) آمده كه فرمود: اشكالى ندارد كه شخص راه گذر از ثمر درختى كه در مسيرش قرار دارد بخورد بدين شرط كه آن را تباه نسازد، پيغمبر(ص) نهى نمود از اين كه پيرامون باغهاى مدينه ديوار كشيده شود، به خاطر راهگذران...

عين اين روايت را ابوربيع شامى از آن حضرت نقل كرده، و در آن اضافه شده «لا يفسد ولا يحمل»: تباهى ببار نياورد و چيزى با خود حمل نكند. (وسائل: 9/203 ـ 204)

علىّ بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر (ع) روايت نموده گويد: از ايشان پرسيدم در باره مردى كه از كنار ثمر درختى عبور مى كند، آيا مى تواند از آن بخورد؟ فرمود: آرى، پيغمبر(ص) نهى نمود از اين كه ديوارهاى باغات مدينه آنچنان مرتفع بسازند كه باغ را پنها سازد.

ابن ابى عمير از يكى از ياران ما (شيعه) و او از امام صادق (ع) روايت مى كند كه گفت: از حضرت سؤال نمودم در باره شخصى كه از كنار درخت خرمائى يا خوشه اى يا ثمر هر درختى عبور كند، آيا جايز است بدون

اذن صاحب آن از آن بر و بار تناول نمايد، خواه ناچار باشد يا نباشد؟ فرمود: اشكالى ندارد.

محمد بن مروان گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: بسا از كنار ثمر درختى مى گذرم، آيا مى توانم از آن بخورم؟ فرمود: بخور ولى با خود برمدار. گفتم: فدايت گردم، آخر بازرگانان اين ثمر را خريده و بهايش را هم پرداخته اند! فرمود: چيزى را خريده اند كه از آن آنها نيست. (وسائل:18/226 ـ 228)

در ازاء اين روايات، روايات ديگرى نيز هست كه به ظاهر دالّ بر منع مى باشند، و فقها، از جمله مرحوم شيخ طوسى حمل بر كراهت در بعضى، و بر حمل با خود در بعض ديگر نموده اند. به كتب فقهيه رجوع شود.

مارِية :

بنت شمعون قبطيه مادر ابراهيم فرزند رسول الله (ص) كه مقوقس قبطى حاكم اسكندريه و مصر براى آن حضرت هديه فرستاد. وى زنى سفيدپوست و زيبا روى و مورد علاقه رسول خدا بود، با وجود اينكه او به عنوان كنيز در خانه پيغمبر بود حضرت او را (برخلاف ديگر كنيزان) در پرده مى داشت و چون ابراهيم را بزاد حضرت به ابورافع همسر قابله او كه خبر ولادت ابراهيم آورده بود برده اى را

مژدگانى داد.

گويند: ماريه را پسر عمى قبطى بود كه به همراه او به پيغمبر هديه كرده بودند. وى گاهى به نزد ماريه مى رفت. به پيغمبر (ص) گزارش شد كه وى به قصد سوئى به نزد ماريه مى رود. آن حضرت، على (ع) را فرمود: به خانه ماريه رو و اگر غلام را در نزد وى ديدى او را بكش. على عرض كرد: مى فرمائيد بى درنگ او را بكشم يا اجازه دارم در اين باره تحقيق كنم؟ فرمود: تحقيق كن. على خود گويد: چون به خانه ماريه وارد شدم شمشيرم را برهنه كردم، چون غلام دريافت كه قصد او دارم بگريخت و به درخت خرمائى كه در آنجا بود برآمد، من به سوى او تاختم وى خود را به زير انداخت و به پشت به زمين افتاد و جامه از رانش به كنار رفت، چشمم به آنجاى او افتاد ديدم اصلاً آلت تناسلى مرد را ندارد. به نزد پيغمبر (ص) بازگشتم و ماجرا را به عرض رساندم فرمود: سپاس خداى را كه هر زشتى را از خانواده ما به دور مى دارد. (بحار: 21 و 22)

مازِن :

پدر قبيله اى است از تميم. تخم مورچه.

مازِنى :

ابوعثمان مازن بن شيبان مازنى سرور اساتيد نحو و لغت و غريب القرآن در بصره و از علماى شيعه و شاگرد اسماعيل

بن ميثم بوده. وى به سال 248 درگذشت. در فهرست ابن النديم آمده كه واثق بالله عباسى وقتى شعر مازنى را:

اظلوم انّ مصابكم رجلا ----- اهدى السلام تحية ظلم

از كنيز آوازخوان خويش شنيد مازنى را از بصره به بغداد خواند و معنى و اعراب شعر را از او پرسيد چون مازنى آن را به بيانى شيوا توضيح داد خليفه را خوش آمد و او را پانصد هزار درهم صله داد و به بصره بازگردانيد. نقل است كه چند روز پيش از اين واقعه مازنى در شدت فقر بسر مى برد و يكى از كفار اهل كتاب وى را گفت: ترا صد دينار مى دهم كه كتاب سيبويه به من بياموزى. وى امتناع نمود و گفت: اين كتاب بر سيصد و چند آيه قرآن مشتمل است نخواهم آيات قرآن را در اختيار كافرى نهم.

مازِنى :

نضر بن شميل بن خرشة بن يزيد بن كلثوم بصرى مازنى از علماى فقه و حديث و نحو بود كه در شعر و نوادر و ادبيات عرب نيز دست داشت و از اصحاب خليل بن احمد بود. وى به جهت ضيق معاش به خراسان سفر و در مرو اقامت كرد و در هنگام اقامت مأمون در خراسان از مصاحبان وى به شمار مى رفت. ابوعبيده آرد: نضر بن شميل بصرى را زندگى در

بصره سخت گرديد پس به قصد خراسان بيرون شد و سه هزار تن از مردم بصره وى را مشايعت كردند كه همه محدّث و نحوى و اخبارى و علماى لغت و عروض بودند، و چون خواست از آنها جدا شود گفت: اى اهل بصره جدائى از شما بر من بسى ناگوار است، خداى را سوگند اگر مى توانستم روزى يك پيمانه باقلا به دست آورم هرگز از شما جدا نمى شدم. هيچيك از ايشان برآوردن اين نياز ناچيز را به عهده نگرفت پس به خراسان رفت و در آنجا ثروتى هنگفت فراهم كرد و در مرو اقامت گزيد. (وفيات الاعيان)

ماساژ :

مشت مال. به عربى غمز. در حديث آمده كه اگر چيزى باشد كه به بدن فزونى بخشد ماساژ است و اگر مرده اى را ماساژ دهند و زنده شود عجب نيست.

عمر بن يزيد گويد: به خدمت امام صادق (ع) رفتم ديدم حضرت تنها است و پاهاى خود را دراز كرده، فرمود: اى عمر پاهايم را ماساژ بده. من به ماساژ دادن مشغول شدم در اين بين به فكرم آمد كه راجع به امام بعد از آن حضرت سؤالشان كنم پيش از اين كه من چيزى بگويم فرمود:اكنون راجع به امام بعد چيزى به تو نخواهم گفت. (بحار: 62 و 47)

ماست :

يكى از اقسام لبنيات، معروف است و به عربى «رائب» و «غميم» و «رَثو» گويند.

سويد بن غفله گويد: روزى بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شدم ديدم نشسته و ظرف ماستى در برابرش نهاده كه بوى ترشيش را احساس مى كردم...

از امام كاظم (ع) نقل شده كه هر كه بخواهد ماست به وى زيان نزند زنيان بر آن بپاشد. (بحار: 66/107)

ماسِح :

مسح كننده. بسيار دروغگوى.

ماسِخ :

بى مزه. بى نمك.

ماش :

دانه اى معروف. به عربى نيز ماش گويند و نام ديگرش به تازى اقطن. و معرب آن مَحّ است. در حديث آمده كه پخته ماش دانه هائى را كه گاهى بر پوست بدن ظاهر مى شود از بين مى برد.

شخصى نزد حضرت رضا (ع) از بهك (لكه سفيدى كه در صورت پيدا مى شود) شكوه نمود فرمود: ماش را بپز و بخور و همين را غذاى خود قرار ده.

وى گفت: چند روزى به دستور عمل كردم شفا يافتم. و در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه ماش را در فصل خود كه تازه باشد بكوب و آبش را بگير و ناشتا آن را بنوش و مقدارى از آن را بر موضع لك

بمال. (بحار: 62 و 66)

ماشاءالله :

آنچه خدا بخواهد. (ولولا اذ دخلت جنتك قلت ماشاءالله لا قوة الا بالله ...) (كهف:39). اين آيه راجع به داستان آن دو نفرى است كه خداوند به يكى از آن دو، دو باغ عطا كرد، ولى او ناسپاسى كرد و بر اثر آن، ثمر باغ نابود گشت، و آن مرد ديگر وى را پند مى داد و از ناسپاسى وى را برحذر مى داشت. به (مجمع البيان) رجوع شود.

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه هزار بار پشت سر هم بگويد: ماشاءالله در آن سال حج روزيش شود و اگر در آن سال موفق نشد خداوند اجلش را به تأخير اندازد تا اينكه موفق گردد. (بحار: 93/190)

ماشِطة :

زن شانه كننده و آرايش كننده. ماشطه آل فرعون به «آرايشگر» رجوع شود.

ماشى :

رونده. پياده، مقابل راكب. در حديث است: «ان للحاجّ الماشى بكلّ خطوة سبعمأة حسنة». (منتهى الارب)

اميرالمؤمنين (ع): «مشى الماشى مع الراكب مفسدة للراكب و مذلّة للماشى». (بحار: 41/55)

رسول الله (ص): «ليسلّم الراكب على الماشى». (بحار: 76/7)

ماشِيَة :

ستور. چهارپا. ج: مواشى. رسول الله (ص): «اذا مُنِعَتِ الزكاةُ هلكت الماشية». (بحار: 58/334)

ماصِر :

شتر و گوسفندى كه شير از پستانش كم كم وبه درنگ آيد.

ماضِر :

شير ترش زبانگز.

ماضِغ :

جونده. خاينده. بن هر دو زنخ از درون دهان، آنجا كه دندانهاى آسيا رويند. اصول اللحيين عند منبت الاضراس. (مجمع البحرين) عن ابى عبدالله (ع): «نَظّفوا الماضغين و بلّغوا بالخواتيم». (بحار: 76/127)

ماضى :

گذرنده. بُرنده. نافذ. روان. علىّ (ع): «من لم يأس على الماضى ولم يفرح بالآتى فقد اخذ الزهد بطرفيه»: آن كس كه بر گذشته اندوه نخورد و به سودى كه به وى در آينده مى رسد شادمان نگردد هر دو جانب زهد (و آزادى از تعلقات دنيا) را در اختيار گرفته است. (نهج: حكمت 439). «الدهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين»: روزگار بر باقى ماندگان آنسان مى گذرد كه بر گذشتگان گذشت. (نهج: خطبه 157)

در اصطلاح ادب: فعلى است كه بر زمان گذشته دلالت كند، چون نصر، در قبال مضارع كه دالّ بر آينده است، چون ينصر.

ماعَدا :

كلمه استثناء، به معنى مگر، جز، سوى.

ماعِز :

يك بز، واحد معز است، مانند صاحب و صحب، مذكّر و مؤنث در آن يكسان است، ج: مواعز.

ماعون :

باران. آب. هر چه بدان نفعى و سودى باشد و قابل بهره بردارى باشد مانند تيشه و ديگ و ديگر لوازم خانگى. صدقه. زكاة واجب. آنچه مردم به يكديگر عاريه دهند.

قرآن كريم: (فويل للمصلين * الذين هم عن صلاتهم ساهون * الذين هم يراءون * و يمنعون الماعون): واى بر نمازگزاران. كه دل از ياد خدا غافل دارند. همانان كه خودنمائى كنند و ماعون را از ديگران دريغ دارند. (ماعون: 4 ـ 7)

back page fehrest page next page