اين گهر در رمز، دانايان پيشين سفته اند ----- پى برد در رمزها هر كس كه او داناستى
زين سخن بگذر كه او مهجور اهل عالم است ----- راستى پيدا كن و اين راه رو گر راستى
هر چه بيرونست از ذاتش نيايد سودمند ----- خويش را او ساز اگر امروز و گر فرداستى
نيست حدى و نشانى كردگار پاك را ----- نى برون از ما و نى با ما و نى بى ماستى
قول زيبا نيست بى كردار نيكو سودمند ----- قول با كردار زيبا دلكش و زيباستى
گفتن نيكو به نيكوئى نه چون كردن بود ----- نام حلوا بر زبان بردن نه چون حلواستى
اين جهان و آن جهان و بى جهان و با جهان ----- هم توان گفتن مر او را هم از آن بالاستى
عقل كشتى، آرزو گرداب و دانش بادبان ----- حق تعالى ساحل و عالم همه درياستى
نفس را چون بندها بگسست يابد نام عقل ----- چون به پى بندى رسى بند دگر برجاستى
نقل را نتوان ستود او را ستودن مشكلست ----- نفس بنده عاشق و معشوق آن مولاستى
گفت دانا نفس ها را بعد ما حشر است و نشر ----- هر عمل كامروز كرد او را جزا فرداستى
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود ----- در جزا و در عمل آزاد و بى همتاستى
گفت دانا نفس هم با جا و هم بى جا بود ----- گفت دانا نفس نى بى جا و نى با جاستى
گفت دانا نفس را آغاز و انجامى بود ----- گفت دانا نفس بى انجام و بى مبداستى
گفت دانا نفس را وصفى بيارم گفت هيچ ----- نه به شرط شيئى باشد نه به شرط لاستى
اين سخن ها گفت دانا وكسى از وهم خويش ----- در نيابد اين سخنها كاين سخن معماستى
هر يكى بر ديگرى دارد دليل از گفته اى ----- در ميان بحث و نزاع و شورش و غوغاستى
بيتكى از بومعين آرم در استشهاد اين ----- گرچه او در باب ديگر لايق اينجاستى
«هركسى چيزى همى گويدبه تيره رأى خويش ----- تا گمان آيد كه او قسطاى بن لوقاستى»
كاش دانايان پيشين مى بگفتندى تمام ----- تا خلاف ناتمامان از ميان برخاستى
خواهشى اندر جهان هر خواهشى را در پى است ----- خواستى بايدكه بعدازوى نباشدخواستى
و ملا محمد خلخالى را بر اين قصيده شرحى است:
و نيز او راست:
كافر شده ام به دست پيغمبر عشق ----- جنت چه كنم جان من و آذر عشق
مِيرَة:
خواربار و غلّة حمل شده از جائى به جائى دور.
مَيز:
جدا كردن. (ما كان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيّب). (آل عمران: 179)
مِيز
(فارسى):مهمان. ضيف. و از اين رو مهماندار و صاحب خانه را ميزبان گويند، آرى براى ميهمان كلمه ميز به تنهائى به كار نبرند. (شعورى: 2/364)
مِيزاب:
ناودان، ج: مآزيب. فارسى معرّب است.
مِيزان:
ترازو. آلتى كه وزن اشياء بدان سنجند. ج: موازين. (و السماء رفعها و وضع الميزان * الاّ تطغوا فى الميزان * و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان)(رحمن: 5 ـ 7). (و نضع الموازين القسط ليوم القيامة). (انبياء: 47)
در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزند آمده: «يا بنىّ! اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك، و احسن كما تحب ان يحسن اليك، و استقبح من نفسك ما تستقبح من غيرك، و ارض من الناس ما ترضاه لهم من نفسك». (ربيع الابرار: 4/315)
ميزبان:
مهماندار. ضيافت كننده. مضيف. ميز بمعنى مهمان و كلمه بان بمعنى دارنده است.
مِيسان:
يكى از ولايات جنوبى عراق كه اكنون به عماره معروف است و صاحب منجد آن را كشورى باستانى در آنجا خوانده كه كنار شط العرب واقع است و اسكندر در آنجا شهرى بنا نهاد كه اكنون به محمره مشهور است.
از حضرت رسول (ص) روايت شده: هنگامى كه آدم را خداوند از بهشت به هند فرود آورد حوا را به جده و مار را به اصفهان و ابليس را به ميسان جاى داد. (بحار: 77/65)
مَيسِر:
قمار باختن. قِمار. (انّما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم عن ذكر الله)(مائدة: 91).
عن اميرالمؤمنين (ع): «كلّما الهى عن ذكر الله فهو من الميسر». (بحار: 73/157)
مُيَسِّر:
سهل و آسان كننده.
مُيَسَّر:
ممكن و هر چيز سهل و آسان كرده شده و ممكن الحصول.
مُيسِّر:
بن عبدالعزيز نخعى مداينى كوفى معروف به بياع الزطى از ياران امام باقر و امام صادق (ع) و در زمان امام صادق (ع) از دنيا رفته. وى از رواة ممدوح است. كشى گويد: روايات بسيارى در مدح او آمده و عقيقى گفته است: خاندان محمد (ص) او را ستوده اند وعلى بن الحسن گويد: او مردى ثقه بوده. و نقل است كه امام باقر (ع) به وى فرمود: اى ميسر چند بار اجلت رسيده ولى بر اثر صله رحمى كه كردى بتأخير افتاد. (جامع الرواة)
از خود او نقل شده كه گفت: روزى بعزم زيارت امام باقر (ع) به درب خانه آن حضرت رفتم در زدم دختركى پنج ساله از كنيزان آن حضرت به دم در آمد. من دستم را به روى دست او نهادم و به وى گفتم: به آقايت بگو ميسر دم در است. حضرت از اندرون خانه صدا زد اى نابكار بدر آى. چون به خدمتش رفتم فرمود: اى ميسر اگر شما پنداريد كه اين ديوارها چنان كه جلو چشم شما مى گيرد چشم ما را نيز حاجب مى باشد پس ميان ما و شما چه تفاوت؟! عرض كردم: فدايت گردم به خدا سوگند اين كار بدين منظور كردم كه ايمانم به شما بيشتر شود. (بحار: 46/258)
مَيسَرَة:
سوى دست چپ. سمت چپ. مقابل ميمنة. فراخ دستى و توانگرى. (وان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة) (بقرة: 280)
مِيسَم:
آلت داغ. آنچه بدان داغ كنند. مكواة.
مَيسور:
آسان شدن. آسان. ممكن و ميسّر. قاعده ميسور از جمله قواعده فقهيه است. مفاد اين قاعده اين است كه: امورى كه از مكلّف ميسور و ممكن است نتواند ترك كند باستناد آن كه برخى آنها ميسور نيست. و گفته اند: «الميسور لايسقط بالمعسور» و «ما لايدرك كله لايترك كله» و «اذا امرتكم بشىء فأتوا منه ما استطعتم». (فرهنگ معارف اسلامى)
مَيسون:
نام دختر بجدل كلبى مادر يزيد بن معاويه.
ميش:
گوسفند. بعربى ضأن.
ميشوم:
نامبارك و ناخجسته و نافرجام و بداختر، ضد ميمون. اين لفظ غلط است وصحيح آن مشئوم يا مشوم است زيرا (يشم) در لغت عرب نيامده و ظاهراً اين غلط از تقابل آن با ميمون برخاسته باشد.
امام باقر (ع) فرمود: خداى را بندگانى است كه با مال و ثروتشان خير و بركت از وجودشان مى تراود، خود زندگى خوبى دارند و ديگران نيز در كنار آنها زندگى مى كنند، اين طبقه در ميان مردم به باران مى مانند. و خداى را بندگانى است ملعون، مشوم كه نه خود زندگانى درستى دارند و نه خيرشان به مردم مى رسد، اينان به ملخ مى مانند كه به هرچه برسند آن را نابود سازند. (بحار: 78/180)
ميضاة:
جاى دست و روى شستن. وضوخانه. دستشوئى.
ميعاد:
وعده دادن. (انّ الله لايخلف الميعاد) (رعد: 31). وعده گاه. (قل لكم ميعاد يوم لاتستأخرون ساعة و لاتستقدمون). (سبأ: 30)
مَيَعان:
روانى و گداختگى.
مِيغ:
ابر. سحاب. غيم.
مِيقات:
هنگام كار. هنگام. (فجمع السحرة لميقات يوم معلوم) (شعراء:38). وقت مقرر، وقت وعده داده شده. (انّ يوم الفصل كان ميقاتا). (نبأ: 17)
جاى احرام بستن حج يا عمره. ج: مواقيت. حجاج آفاقى را پنج ميقات است: ميقات اهل مدينه، ذو الحليفة; ميقات مردم مصر و شام و ديار مغرب، جحفة; ميقات مردم نجد، قرن المنازل; ميقات اهل يمن، يلملم; و ميقات عراقيان، ذات عرق. به «حج» نيز رجوع شود.
ميكائيل:
از بزرگان ملائكه است و در حديث آمده كه وى بر ملائكه اى كه بر ارزاق موكل اند همچون ابر و ملائكه رعد و برق و ملائكه باد و باران و غيره سرورى دارد. (بحار: 59/221)
مِيكال:
نام ديگر يا مخفّف ميكائيل. فرشته روزى. (من كان عدوّا لله و ملائكته و رسله وجبريل و ميكال فانّ الله عدوّ للكافرين)(بقرة: 98). عطف جبريل و ميكال بر ملائكة، به جهت امتياز فرد خاصى از افراد كلّى بر ديگر افراد، همچون عطف نخل و رمّان بر فاكهة است.
شأن نزول آيه يهود است كه به وجوهى خرافى با اين دو ملك مقرّب خداوند عداوت مىورزيدند.
مَيگو:
جانورى دريائى كه آن را ملخ دريائى و روبيان نيز گويند. به «روبيان» رجوع شود.
مَيل:
برگرديدن. گشتن. به يكسو شدن. منحرف گشتن. (ويريد الذين يتّبعون الشهوات ان تميلوا ميلاً عظيماً). (نساء: 272)
مِيل:
هر آلت فلزى باريك و بلند. آنچه بدان سورمه و توتيا در چشم كشند.
مِيلاد:
زمان ولادت. ج: مواليد.
مَيَلان:
مايل شدن. خميدن.
ميلغة:
ميلغ. خنورى كه سگ در آن آب خورد. و منه حديث علىّ (ع): «انّ رسول الله بعثه لِيَدِىَ قوما قتلهم خالد بن الوليد، فاعطاهم حتّى دية ميلغة كلابهم» (نهاية، كامل).
مَيمَنَت:
بركت. يمن. نيكبختى.
مَيمَنَة:
خجستگى. سوى دست راست. (فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة)(واقعة: 8). از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه اصحاب ميمنة همان مؤمنان راستين اند. (بحار: 25/65)
مَيمون:
مبارك. خجسته.
مَيمون:
بوزينه.
ميمون:
بن اقرن. وى بعد از ابوالاسود دوئلى در علوم عربيه پيشواست. نحو و سائر علوم عربى را از ابوالاسود آموخت و عنبسة بن معدان از وى اخذ علوم كرده است. (ابن النديم)
ميمون:
بن داود بن سعيد قدّاح، رئيس فرقه ميمونيه از اسماعيليه. تظاهر به تشيع مى نمود ولى در باطن به زندقه مى گرائيد، در مكه متولد شد و به اهواز هجرت نمود، با امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) ارتباط يافت و از آن دو بزرگوار حديث نقل مى نمود.
گويند: وى محمد بن اسماعيل بن جعفر را درك نمود و او را مذهب باطنيه آموخت و سپس به همراه خود به طبرستان و سپس فلسطين برد و در سلميه (از كشور سوريه) مقيم گشت و در آن جا دو كتاب خود «الميزان» و «الهداية» تأليف نمود و در همان شهر درگذشت. مرگ او را حدود سال 170 گفته اند. (اعلام زركلى)
شيخ طوسى در رجال خود، گاه از اصحاب امام سجاد (ع) و گاه از ياران امام باقر (ع) و در جائى از اصحاب امام صادق (ع) خوانده است. از حديثى درباره او از امام صادق (ع) استفاده مى شود كه وى امامى مذهب بوده ولى به مدحى كه دلالت بر وثاقت او كند دست نيافتم. (تنقيح المقال)
مَيمون:
بن مهران رقّى (37 ـ 117 هـ) ابو ايوب، فقيه و از قضاة عراق بوده. وى غلام زنى در كوفه بود، آن زن وى را آزاد ساخت و در همان كوفه نشو و نما يافت و سپس در رقه از بلاد بين النهرين سكونت جست، در آنجا به علم و زعامت شهرت يافت. عمر بن عبدالعزيز وى را به قضاوت و دريافت خراج آن ديار گماشت. ميمون در لشكرى كه به فرماندهى معاوية بن هشام عبدالملك رهسپار قبرس گرديد، سردار مقدم لشكر بود، كه به سال 108 هـ دريا را عبور كردند و به قبرس رسيدند. وى مردى متعبد و ثقة بود. (اعلام زركلى)
مَيمُونة:
بنت حارث بن حزن هلاليه آخرين زنى كه با پيغمبر اسلام ازدواج كرد. قبل از هجرت در مكه با آن حضرت بيعت كرد و به دين اسلام در آمد. در آغاز نامش «سره» بود وبعدا ميمونه ناميده شد. وى بسال هفتم به كابين پيغمبر درآمد و در سال 36 از دنيا رفت. او خاله ابن عباس است و در گذشته همسر عمير بن عمرو ثقفى بود. قبرش در سرف ده ميلى مكه است.پيغمبر (ص) در مراسم ازدواج او طعامى فراهم كرد و مردم را بدان بخواند.
در امالى ابن الشيخ آمده كه يزيد بن اصم خواهرزاده ميمونة، گفت: سفير بن شجره عامرى از كوفه به مدينه آمد. روزى به نزد خاله نشسته بودم ناگهان گفتند: سفير اجازه ورود مى خواهد. خاله ام گفت: بگوئيد بيايد. چون وارد شد ميمونه پرسيد از كجا مى آئى؟ وى گفت: از كوفه. گفت: از كدام قبيله ؟ گفت: از بنى عامر. گفت: خوش آمدى به چه منظور به اينجا آمده اى؟ گفت: از اين آشوب و فتنه كه پس از پيغمبر (ص) در مسئله رهبرى پيش آمده ترسيدم مبادا در اين فتنه بيفتم و گمراه شوم، لذا از آنجا فرار كردم، باشد كه راهى بيابم. ميمونه گفت: مگر با على (ع) بيعت نكرده بودى ؟ گفت: آرى بيعت كردم. گفت: پس برگرد و در صف على بمان كه به خدا سوگند وى نه گمراه است و نه كسى را به گمراهى مى كشاند. سفير گفت: اى مادر مى شود ما را به حديثى كه از پيغمبر (ص) درباره على شنيده باشى حديث كنى؟ گفت: آرى از پيغمبر شنيدم فرمود: على شمشير خدا است كه بر كفار و منافقين آخته است، هركه او را دوست دارد به دوستى من وى را دوست داشته و هركه وى را دشمن دارد به دشمنى من با وى دشمن شده، بدانيد كه هر كه مرا يا على را دشمن دارد در روز ملاقات با خدا او را حجتى نباشد. (بحار: 22/196)
مَيمُونيّة:
گروهى از خوارج عجارده اند كه ياران و پيروان ميمون ابن عمران مى باشند. قائل به قدر هستند يعنى افعال بندگان را به قدرت آنان اسناد دهند و مى گويند: استطاعت مقدم بر فعل است و خداوند خيرخواهد نه شر و معصيت نخواهد چنانچه معتزله گويند. و كودكان كفار در بهشت جاى دارند و نكاح نواده پسرى و دخترى را جايز شمرند و همچنين نكاح برادرزاده و خواهر زاده را. و سوره يوسف (ع) را منكرند و آن را افسانه اى بيش نپندارند وگويند قرآن بايد از افسانه فسق عارى باشد. (از شرح مواقف در آخر الموقف ـ السادس). (تعريفات جرجانى)
مَيمُونِيَّة:
يكى از فرق اسماعيليه كه پيروان عبدالله بن ميمون قدّاح مى باشند، و اين فرقه را نبايد با فرقه ميمونيه عجارده كه از خوارجند اشتباه كرد. (خاندان نوبختى)
مِيمِيَّة:
از فرق غلاة كه اميرالمؤمنين (ع) و حضرت رسول (ص) هر دو را نبى مى دانستند ولى محمد بن عبدالله را در الوهيت مقدم مى شمردند در مقابل عينيه كه اين حق تقدم را به على (ع) نسبت مى دادند. (خاندان نوبختى: 268) (ملل و نحل شهرستانى)
مَين:
دروغ. اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به معاوية بن ابى سفيان: «فقد سلكت مدارج اسلافك بادّعائك الاباطيل، و اقتحامك غرور المين و الاكاذيب». (نهج: نامه: 65)
مِينو:
آسمان. عالم علوى. مقابل گيتى كه عالم سفلى است. بهشت.
مُيُول:
جِ ميل. خواهشها و آرزوها.
ميوَه:
بار و ثمر و هر محصولى از نباتات كه از پى گل و شكوفه برايد و حاوى تخم باشد. به عربى فاكهه گويند. در قرآن كريم به تكرار از ميوه در رابطه با بهشت سخن به ميان آ مده و از مفرد و جمع حدود چهارده بار تكرار گرديده است.
امام باقر (ع): ميوه صد و بيست نوع است كه در رأس آنها انار مى باشد. (بحار: 62/156)
امام صادق (ع): پيغمبر (ص) ميوه تر ميل مى كرد. (بحار: 16/246)
رسول خدا (ص): در هر جمعه مقدارى ميوه و گوشت به خانه ببريد كه اهالى خانه به فرا رسيدن جمعه شادمان گردند. (بحار: 59/32)
در حديث آمده: از جمله وظائف ميزبان با ميهمان آن است كه پيش از طعام ميوه به نزدش حاضر سازد كه ميوه پيش از غذا بى زيان تر است چنان كه خداوند در آيه (وفاكهة مما يتخيّرون و لحم طير) ميوه را بر طعام مقدم داشته. (سفينة البحار)
از امام صادق (ع) روايت شده كه هرگاه ميوه اى در آغاز پيدايشش بدست پيغمبر (ص) مى رسيد آن را مى بوسيد و بر ديدگان مينهاد و مى گفت: خداوندا اولش را بما نماياندى آخرش را نيز بما بنمايان.
واز آن حضرت رسيده كه هركه در خوردن ميوه بنام خدا آغاز كند وى را زيان نزند. نيز از آن حضرت آمده كه پنج قسم ميوه كه در اين دنيا مى باشد از ميوه هاى بهشت است: انار بى هسته و سيب اصفهانى و به و انگور و رطب مشان.
على بن جعفر گويد: از برادرم امام كاظم (ع) پرسيدم آيا شايسته است خرما را با انجير در خوردن جفت نمود؟ فرمود: اگر تنها باشى به هر گونه كه خواستى بخور ولى اگر با جمعى مسلمان مجتمع بودى تك تك بخور.
امام صادق (ع) فرمود: پدرم خوش نداشت كه كسى ميوه (اى كه پوستش خوردنى است) را پوست بكند.
در حديث آمده كه هر ميوه اندك سمى دارد آن را بشوئيد. در حديث رسول (ص) آمده كه بر شما باد به ميوه در آغاز به دست آمدن آن، كه بدن را سلامت مى بخشد و اندوه را مى زدايد، و در آخر فصل آن را از خود دور كنيد كه مايه بيمارى است. منصور بن يونس گويد: از امام كاظم (ع) شنيدم مى فرمود: سه چيز است كه زيان ندارد: انگور رازقى و نيشكر و سيب لبنانى. در حديث آمده كه ميوه نوبر شفا است. (بحار: 62/66)
مِيهمان:
مهمان. ضيف. مقابل ميزبان. به «مهمان» رجوع شود.
مِيهمانى:
ضيافت. قرى.
مِيهَن:
وطن و اقامتگاه. در حديث آمده كه دوست داشتن ميهن، بخشى از ايمان به خداست. (سفينة البحار) به «وطن» رجوع شود.