(و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك...): لقمان به فرزندش گفت: در رفتارت ميانه روى اختيار كن و سخن آرام گو، نه با فرياد بلند، كه زشت ترين صداها صداى درازگوشان است. (لقمان:19)
امام عسكرى (ع) فرمود: سخاوت را حدى است كه اگر از آن بگذرد اسراف است، و هشيارى را اندازه اى است كه چون از آن بگذرد تباهى است، و اقتصاد (احتياط در مصرف) را حدى است كه چون به زيادت شود بخل است، و شجاعت را (نيز) اندازه اى است كه اگر از آن تجاوز كند تهور (بى باكى)
است.
امام صادق (ع) فرمود: ميانه روى چيزى است كه خدا آن را دوست دارد و اسراف را خداوند دشمن دارد حتى آن هسته كه به دور اندازى همان نيز چيزى را به كار آيد و حتى زياده مانده آبى كه مى نوشى اگر به دور بريزى.
در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزند آمده كه اى فرزندم در زندگيت ميانه رو باش.
ايوب بن حر گويد: شنيدم مردى به امام صادق (ع) مى گفت: شنيده ام كه ميانه روى و تدبير در معيشت نيمى از كسب است؟ فرمود: بلكه تمام كسب است، و تدبير در معيشت جزئى از دين است.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر كه در خرج ميانه روى كند تهيدست نگردد.
امام صادق (ع) فرمود: من براى كسى كه ميانه رو باشد ضمانت مى كنم كه هرگز تهيدست نشود. شب پنج شنبه اى بود پيغمبر (ص) به مسجد قبا رفتند، حضرت روزه دار بود همانجا افطار نمود، پس از افطار فرمود: آيا نوشابه اى هست؟ اوس بن خولى انصارى قدحى شير آميخته به عسل حاضر نمود، حضرت چون به لب نهاد دريافت كه عسل در ميان شير است، از لب دور كرد و فرمود: اين دو شربت است و به يكى از آن دو مى توان اكتفا نمود، من نمى نوشم و بر ديگران نيز حرام نمى كنم زيرا مى خواهم در برابر پروردگار متواضع باشم كه اگر كسى در برابر خداوند فروتن بود خدا او را بالا برد و چون تكبّر كند او را به زمين زند و اگر كسى در زندگيش ميانه رو باشد خداوند روزيش دهد و اگر اسراف كند محرومش سازد. (بحار: 69/407 و 71/436 ـ 439 و 16/265)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بخشنده باش ولى اسرافگر مباش، اندازه دار باش ولى سختگير و ممسك مباش. (نهج: حكمت 32)
ميانه روى در دوستى و دشمنى. به «دوستى» رجوع شود.
ميانه روى در عبادت. به «عبادت» رجوع شود.
مَيت:
مرده. (او من كان ميتا فاحييناه)(انعام: 122). (لنحيى به بلدة ميتا). (فرقان: 49)
مَيِّت:
مرده. ج: اموات و موتى و ميتون. در اصل «ميوة» بر وزن فيعل بود سپس واو را به ياء بدل كرده ادغام نمودند. (انّك ميّت و انّهم ميّتون) (زمر: 30). (حتى اذا أقلّت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميّت) (اعراف: 57). (و ما يستوى الاحياء و لا الاموات)(فاطر: 22). (و اذقال ابراهيم ربّ ارنى كيف تحيى الموتى). (بقرة: 260)
به «مرده» و «مرگ» نيز رجوع شود.
ميت آدمى را در اسلام احكامى ويژه است:
1 ـ احتضار (هنگام قبض روح) واجب است در آن حال وى را به پشت بخوابانند و پايش به قبله كنند آنچنان كه اگر بنشيند رويش به قبله باشد و مستحب است او را شهادتين و اقرار به ائمه (معصومين) و كلمات فرج «لا اله الاّ الله الحليم الكريم...» تلقين كنند و دهانش را ببندند و دستهايش را كنارش دراز كنند و به پوشاكى بدنش را بپوشانند و در تجهيزش (از غسل و كفن و دفن) شتاب نمايند. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اگر كسى در اول روز بميرد بايستى خواب قيلوله اش (خواب نيم روزش) را در قبرش بكند و اگر در آخر روز بميرد بايستى خواب شبش در قبرش باشد مگر اين كه مرگش مشكوك بوده كه تا سه روز يا آن مقدار كه يقين كنند صبر كنند.
2 ـ غسل، ميت مسلمان و كسى كه در حكم مسلمان باشد چون كودك و ديوانه اى كه از مسلمانى زاده باشند هر چند كودك سقط شده چهار ماهه باشد. ميت را سه غسل واجب است: آب آميخته به سدر و آب آميخته به كافور و آب خالص و كيفيت آن چون غسل جنابت است و بايستى مرد را مرد و زن را زن غسل دهد و اگر ميسّر نبود محرم از روى جامه و اگر آن هم نبود مرد كافر مرد مسلمان را و زن كافره زن مسلمان را به راهنمائى مسلمانى او را غسل دهد. شهيدى كه در ميدان جنگ كشته شده باشد و به امر پيغمبر يا امام معصوم يا نائب خاص او و به قولى در زمان غيبت نيز اگر مسلمانان مورد هجوم كفار قرار گيرند كه جامعه اسلامى به خطر باشد غسل ندارد، و واجب است پيش از غسل بدن مرده را از نجاست عارضى پاك نمود.
3 ـ كفن كه آن سه پارچه است: مئزر (لنگ) كه بايستى از ناف تا زانو بپوشاند; قميص (پيرهن) كه بايد از گلوگاه تا ساق ستر نمايد; ازار، جامه اى كه از سر تا به پا بپوشاند.
4 ـ حنوط، هفت موضع سجده را كافور بمالند.
5 ـ نماز، و آن واجب است بر بدن ميت مسلمان و آن كه در حكم مسلمانست از شش ساله به بعد و واجبات آن عبارتست از: ايستادن رو به قبله آنچنان كه سر ميت سمت راست نمازگزار باشد، و نيت قربت به همراه تكبيرات، و پنج تكبير كه پس از تكبير اول شهادتين گفته شود و پس از دوم صلوات بر محمد و آل محمد و پس از سوم دعا براى مؤمنين و مؤمنات، و پس از چهارم دعا براى ميت كرده شود و اگر ميت مستضعف (ناآگاه به عقايد مذهبى) بود پس از تكبير چهارم گفته شود «اللهم اغفر للذين تابوا و اتّبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم» و اگر كودك باشد دعا براى پدر و مادرش كرده شود و اگر مخالف بود به چهار تكبير اكتفا شود.
اين نماز نه طهارت در آن شرط است و نه سلام دارد.
6 ـ دفن، واجب است جسد مسلمان را در زمين بپوشانند آنچنان كه بدن از تعرض درندگان محفوظ و بويش مكتوم باشد، آن را به سمت راست رو به قبله بخوابانند. (لمعه دمشقيه)
مستحبات و ديگر مسائل مربوطه به كتب مفصله مربوطه رجوع شود.
امام صادق (ع) فرمود: هر كه ميت مسلمانى را غسل دهد و امانت را حفظ كند خداوند او را بيامرزد. سؤال شد چگونه امانت را حفظ كند؟ فرمود: هر آنچه از ميت ببيند به كس نگويد. (بحار: 81/287)
پيغمبر (ص) فرمود: هر مؤمن كه بر جنازه ها نماز گزارد خداوند بهشت برايش واجب كند مگر اينكه منافق يا عاق پدر و مادر باشد. (بحار: 81/347)
امام صادق (ع) فرمود: از جمله وصيتهاى پدرم به من اين بود كه چون بميرم كسى جز تو مرا غسل ندهد كه امام را جز امام غسل ندهد. مفضل گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: چه كسى فاطمه (ع) را غسل داد؟ فرمود: اميرالمؤمنين وى را غسل داد چه او صدّيقه بود و كسى جز صدّيق نتواند وى را غسل دهد، مگر نمى دانى كه مريم را كسى جز عيسى غسل نداد؟ (بحار: 27/290)
از امام كاظم (ع) روايت است كه اگر ميتى به دار آويخته شده باشد كيفيت نماز بر او اين چنين است كه اگر رو به قبله بود از سمت شانه چپش بايست و اگر شانه چپش به سمت قبله بود از سمت شانه راستش بايست و اگر شانه راستش سمت قبله باشد از سمت شانه چپش بايست و همچنين رويش به هر سمت كه بود شانه او را داشته باش و روى تو به سمت مابين مشرق و مغرب (حسب قبله عراق يا مدينه) باشد، نه رو به ميت بكن و نه پشت به او، چنان كه پدرم بر جنازه زيد اين گونه نماز خواند. (بحار: 82/3)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده: نخستين چيزى كه از مال بجا مانده ميت برداشته مى شود كفن او است سپس بدهى او و سپس وصيتش و پس از همه ارث او است. (بحار: 81/334)
«نيابت از ميت در عبادات و خيرات»
معاوية بن عمار گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: چه چيزهائى است كه ثواب آنها پس از مرگ به ميت مى رسد؟ فرمود: حج كه از طرف او انجام گردد و صدقه اى كه به نيت او داده شود و روزه اى كه به نيابت او گزارده شود. در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه نماز و روزه و حج و صدقه و خيرات از جانب زندگان به ميت در قبرش مى رسد و ثواب آن براى انجام دهنده و آن مرده ثبت مى گردد.
در حديث رسول خدا آمده كه فرمود: چه مانع است شما را كه در باره پدر و مادرتان نيكى و احسان نمائيد خواه زنده باشند يا مرده؟ به جاى آنها نماز بخواند و صدقه دهد و روزه بگيرد، كه ثواب و پاداش آن عمل هم به خود او و هم به آن مرده مى رسد و خداوند در قبال آن خير فراوان به وى عنايت كند. (بحار: 82/62 و 6/294) به «مرده» نيز رجوع شود.
مَيتة:
مردار. حيوانى كه به غير ذبح و نحر و يا به هر طريقه شرعى مرده باشد. (حرّمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير...) (مائدة: 3). ميته حيوانى كه داراى خون جهنده باشد از نجاسات عينيه است. به «مردار» رجوع شود.
ميتين
(فارسى):كلنگ يا ديلم و ميله آهنين كه سنگ تراشان بدان سنگ تراشند.
مِيثاق:
عهد و پيمان. ميثاق خداوند با بندگان در عالم ذر: حبيب سجستانى گويد: از امام باقر (ع) شنيدم فرمود: هنگامى كه خداوند عز و جل ذريه آدم را از پشت او برون آورد كه از آنها به خداوندى خويش و نبوت پيامبرانش پيمان بندد نخستين پيامبرى كه پيمان نبوتش را با ذريه آدم بست حضرت محمد بن عبدالله (ص) بود سپس خداوند به آدم فرمود: بنگر چه مى بينى؟ آدم چون نگريست ذريه خود را ديد كه ميان زمين و آسمان بسان مورچگان (كنايه از كثرت آنها يا حقيقة به شكل مورچه بوده اند) پر كرده اند، عرض كرد: چه بسيارند! البته به منظورى آنها را آفريده اى، اكنون كه معلوم است مى خواهى از آنها پيمان بستانى به چه امرى با آنان پيمان مى بندى؟ خداوند فرمود: كه مرا بندگى كنند و به من شرك نورزند و به پيامبرانم ايمان آرند و از آنها پيروى نمايند. آدم گفت: چرا برخى از آنها كوچكتر و برخى بزرگترند و برخى كم نور و برخى را با نور بيشتر آفريده اى؟ فرمود: تا از اين اختلاف آنها را در معرض آزمايش قرار دهم. آدم گفت: اجازه مى دهى در اين باره سخنى بگويم؟ فرمود: مجازى كه روح تو از روح من مى باشد هر چند طبيعت تو برخلاف طبيعت من است. آدم گفت: پروردگارا اگر اينها را يكسان آفريده بودى با يكديگر اختلافى نداشتند و به يكديگر رشك نمى بردند و دشمنى و عداوتى در ميان آنها نمى بود. خداوند فرمود: اين سخن تو گرچه از روح من كه در وجود تو بود نشأت گرفته ولى به طبع ضعيف و ناتوانت بروز كرد زيرا سخنى به زبان راندى كه بدان آگاه نمى باشى و منم كه آفريدگار آگاهم و به همان علم و بينش خود اين اختلاف را در ميان آنها قرار دادم و امر خود را به خواست خودم ميان آنها اجرا كنم و آنان به سوى تدبير و تقدير من رهسپار خواهند بود و آفرينش من تغييرپذير نباشد; من جن و انس را به منظور عبادتم آفريدم و بهشت را براى كسى كه مرا اطاعت كند و دوزخ را براى آنكس كه مرا عصيان نمايد و از طاعت پيامبرانم سر برتابد آفريدم و از اين همه باكى ندارم و تو و نسل تو را كه آفريدم نه بدين جهت كه به شما نيازى داشتم بلكه بدين هدف كه تو و آنها را بيازمايم كه چه كسى در اين عالم بهتر عمل مى كند و دنيا و آخرت و زندگى و مرگ و طاعت و عصيان و بهشت و دوزخ را نيز بدين منظور بيافريدم و به اندازه گيرى و پيش بينيم اين چنين اراده كردم و به همان پيش بينى اين گونه اختلاف ميان آنها قرار دادم... تا آنكس كه از سلامت جسمى برخوردار است به آن كه دردمند است بنگرد و بر نعمت سلامتى، مرا سپاس گويد و آن كه ناسالم است به آن كه به سلامت متنعم است بنگرد و از من سلامتى خويش را درخواست نمايد و بر اين بلا شكيبا باشد كه مستحق اجر و ثواب من گردد، و توانگر به درويش بنگرد و مرا حمد و سپاس گويد و چون درويش به توانگر بنگرد مرا بخواند و رفع پريشانى خويش را از من بخواهد و همچنين در موارد اختلافات ديگر، و در آفرينش من چون و چرائى راه ندارد... (بحار: 5/226)
از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: خداوند ميثاق پيروان ما را از صلب آدم گرفته كه از آنجا ما دوستى دوستان خود را مى شناسيم گرچه به ظاهر اظهار عداوت كنند و دشمنى دشمنانمان را تشخيص مى دهيم هر چند به ظاهر اظهار دوستى با ما كنند. (بحار: 26/128)
مَيثَرَة:
جامه اى كه به روى جامه ها پوشند.
ميثم:
بن يحيى تمار از موالى بنى اسد و از اجله اصحاب اميرالمؤمنين على (ع). وى غلام زنى از بنى اسد و عجمى تبار بود حضرت او را از مالكش خريد و آزادش ساخت، از خاصان اصحاب على و اهل راز بود چه حضرت علوم فراوانى به وى آموخته بود كه بسا گوشه اى از آن علوم را به مردم مى گفت و آنها آن را افسانه مى پنداشتند. تا اين كه روزى به وى فرمود: اى ميثم تو را پس از من دستگير كنند و به دارت آويزند و به روز دوم آنقدر از دهان و بينيت خون بريزد كه ريشت رنگين شود و روز سوم نيزه اى در بدنت به كار برند كه به حياتت خاتمه دهد، منتظر چنان روزى باش; و محلى كه تو را در آن به دار آويزند كنار خانه عمرو بن حريث باشد و تو دهمين كس باشى كه به دار آويخته گردند و چوبه دار تو از همه كوتاه تر باشد و آن خرمابنى كه تو را بر چوبه آن بياويزند به تو نشان دهم. و پس از دو روز آن درخت را به ميثم نشان داد، ميثم هر روزه كنار آن درخت خرما مى آمد و آنجا نماز مى خواند و مى گفت چه مبارك نخله اى بوده اى! و پيوسته به آن نخله سركشى مى كرد حتى بعد از شهادت حضرت، تا اين كه آن درخت قطع شد به تنه آن كه افتاده بود سرمى زد و بسا عمرو بن حريث را مى ديد و به وى مى گفت: روزگارى من همسايه تو خواهم بود، تو به من نيكى كن. وى مراد ميثم را نمى دانست و گمان مى كرد مى خواهد خانه اى به مجاورت او بخرد. روزگارى گذشت و ميثم را دستگير كردند و به نزد عبيدالله زياد بردند، به وى گفته بودند: ميثم از خاصان اصحاب على بوده. ابن زياد چون چشمش به ميثم افتاد گفت: خدايت در كجا است؟ ميثم گفت: در كمين ستمگران. گفت: شنيده ام تو از خاصان ياران على بوده اى. گفت: تا حدودى چنين بوده، مطلب چيست؟ گفت: به من رسيده كه وى از كشتنت خبر داده. ميثم گفت: آرى و به من خبر داد كه من دهمين كس باشم كه به دار آويخته گردم. ابن زياد گفت: من به خلاف گفته او عمل خواهم كرد. ميثم گفت: تو نتوانى مخالفت كنى چه وى از پيغمبر و پيغمبر از جبرئيل و او از خدا خبر داده و من اولين كسى باشم در اسلام كه بسان اسب دهنه به دهانم زنند. پس وى را به زندان بردند و چون او را به پاى چوبه دار بردند و چشمش به آن تنه درخت افتاد تبسم نمود و گفت: من براى تو آفريده شده ام و تو براى من روئيده اى. چون وى را به چوبه بالا بردند و مردم به درب خانه عمرو بن حريث كه در آنجا بود گرد آمدند عمرو گفت: ميثم هميشه مى گفت من روزى همسايه تو باشم ولى من معنى سخن او را نمى دانستم. ميثم از بالاى دار به بيان فضايل بنى هاشم و فضايح بنى اميه پرداخت. به ابن زياد خبر دادند كه ميثم شما را رسوا ساخت. دستور داد دهان او را بستند. روز دوم از دهان و بينى او خون فرو ريخت و روز سوم حربه اى به بدنش فرو بردند كه دارفانى را وداع گفت. شهادت ميثم ده روز پيش از ورود امام حسين (ع) به عراق اتفاق افتاد. (بحار: 41/343)
مِيخ:
وتد. مسمار.
مَيد:
جنبيدن. بگرديدن زمين. ميل كردن. (و جعلنا فى الارض رواسى ان تميد بهم و جعلنا فيها فجاجا). (انبياء:31)
مَيَدان:
ميد. ميل كردن. اميرالمؤمنين (ع): «وَوَتّد بالصخور مَيَدان ارضه». (نهج: خطبه 1)
ميدان:
صفحه زمين بى عمارت. فارسى معرب است.
مَيدانى:
ابوالفضل احمد بن محمد بن احمد بن ابراهيم ميدانى نيشابورى اديب. ابن خلكان گويد او اديبى فاضل و عارف به لغت و از خصيصين ابوالحسن واحدى صاحب تفسير بود و سپس نزد دانشمندان ديگر به تكميل دانش خويش پرداخت و در فن عربيّت خصوصاً در لغت و امثال عرب استاد شد و در آن دو صاحب تصانيف مفيده است از جمله; كتاب الأمثال و آن در باب خود بى نظير است و كتاب السامى فى الأسامى و او استماع و روايت حديث كرده است و غالبا بدين دو بيت مترنم بود و گمان مى كنم اوراست:
تنفس صبح الشيب فى ليل عارضى ----- فقلت عساه يكتفى بعذارى
فلما فشا عاتبته فاجابنى ----- ايا هل ترى صبحا بغير نهار
و وفات او به چهارشنبه 25 رمضان سال 518 به نيشابور بود و او را به درب ميدان زياد به خاك سپردند. و ميدانى به فتح ميم منسوب است به ميدان زياد بن عبدالرحمن و آن محلقى است به نيشابور و پسر ميدانى ابوسعد سعيد بن احمد نيز فاضلى اديب بود و اوراست: كتاب الأسمى فى الاسماء و به سال 539 درگذشته است. انتهى.
و ياقوت گويد پس از تلمذ نزد واحدى از يعقوب بن احمد نيشابورى علم و ادب فرا گرفته است و علاوه بر كتبى كه سابقاً ذكر كرديم كتاب انموذج را در نحو و كتاب الهادى للشادى و كتاب النحو الميدانى و كتاب نزهة الطرف فى علم الصرف و كتاب شرح المفضليات و كتاب مُنيَةُ الراضى فى رسائل القاضى را از وى نام مى برد و گويد اسعد بن محمد مرسانى در باره كتاب السامى گويد:
هذا الكتاب الّذى سمّاه بالسّامى ----- درج من الدر بل كنز من السّام
ما صنفت مثله فى فنه ابداً ----- خواطر الناس من حام و من سام
فيه قلائد ياقوت مفصلة ----- لكل اورع ماضى العزم بسّام
فكعب احمد مولاى الأمام سما ----- فوق السماكين من تصنيفه السامى
و باز گويد: محمد بن المعالى بن الحسن الخوارى در كتاب خويش موسوم به ضالّة الأديب من الصحاح و التهذيب آورده است كه مكرر از كتاب اصحاب وى شنيدم كه مى گفتند اگر ذكا و شهامت و فضل را صورتى بودى ميدانى آن صورت بود و هر كه در كلام ميدانى تأمّل و در آثار او پژوهش كند داند كه دعوى اصحاب وى صدق است. و از شاگردان ميدانى است الأمام ابوجعفر احمد بن على المقرى البيهقى و پسر ميدانى سعيد كه پس از پدر خويش امام و پيشواى ادب و علم بود. و ابوالحسن بيهقى در كتاب و شاح الدمية گويد:
الأمام استاذنا صدرالافاضل ابوالفضل احمد بن محمد بن احمد الميدانى صدرالادباء و قدوة الفضلاء قد صاحب الفضل فى ايّام نفد زاده و فنى عتاده و ذهبت عدّته و بطلت اهُبْتَه فقوّم سناد العلوم بعد ما غيَّرتها الأيام بصروفها و وضع انامل الأفاضل على خطوطها و حروفها و لم يخلق الله تعالى فاضلا فى عهده الاّ وهو فى مائدة آدابه ضيف وله بين بابه و داره شتاء و صيف و ما على من عام لجج البحر الخصم و استنظف الدرر ظلم و حيف. و باز گويد: اين امام از كسب دست خويش مى خورد.
مِيدَعَة:
جامه دان يا جامه اى كه بدان جامه را از گرد و غبار نگهدارند.
مَير:
خواربار آوردن جهت عيال. (هذه بضاعتنا ردّت الينا و نمير اهلنا و نحفظ اخانا...). (يوسف: 65)
مِير:
مخفّف امير.
مِيراث:
مالى كه از مرده به كسى رسد. ج: مواريث. بازمانده از كسى و انتقال يابنده به ديگرى. (و لله ميراث السماوات و الارض). (آل عمران:180) بدين معنى كه روزى هر كه در آسمانها و زمين باشد بميرد و تنها خداوند زنده باشد و دگر مَلِك و مالكى جز او نباشد.
ميرخواند:
محمد بن خاوند شاه بن محمود ملقب به ميرخواند تاريخ نگار مطلع زبردست صاحب كتاب روضة الصفا در سيره انبيا و ملوك و خلفاء، پدرش در اصل از مردم بخارا بود و به بلخ مهاجرت كرده و ميرخواند بيشتر عمر خود را در هرات گذرانيد و مورد توجه خاص اميرعلى شيرنوائى قرار گرفت و كتاب روضة الصفا را به نام آن وزير نوشته و سپس پسرش غياث الدين خواند مير آن را مختصر نموده و حبيب السير در اخبار افراد بشر ناميد. ميرخواند به سال 903 وفات نمود.
ميرداماد:
مير محمد باقر بن مير شمس الدين محمد حسينى استرآبادى ساكن اصفهان از علماى بنام اماميه و از كبار دانشمندان عصر خود بوده است و سمت دامادى شاه عباس صفوى داشته. او راست كتابهاى: قبسات، صراط مستقيم، حبل المتين در حكمت، و شارع النجات در فقه و سدرة المنتهى در تفسير و چند كتاب ديگر. وى در سال 1040 كه به همراه شاه سلطان صفى از اصفهان به زيارت عتبات عراق رفت در آنجا وفات نمود و در نجف اشرف به خاك سپرده شد.
ميرزا:
مخفف ميرزاده و اميرزاده.
ميرزاحبيب الله رشتى:
به «حبيب» رجوع شود.
ميرزاى قمى:
ابوالقاسم بن محمد حسن معروف به ميرزاى قمى از فقهاى شيعه. وى اصلا گيلانى و تولدش در سال 1152 هـ ق در جابلق بوده و تحصيلات او در عراق بوده و نزد آقا باقر بهبهانى و ديگران تلمذ نموده. و سپس در قم اقامت گزيده. او را تاليفات زيادى است از جمله قوانين در اصول و جامع الشتات به زبان فارسى در فقه و كتاب غنائم در فقه استدلالى و مناهج در فقه و معين الخواص در فقه و رسائل ديگرى در فقه و اصول و كلام و حكمت. و نيز ديوان شعرى در حدود پنج هزار بيت و منظومه اى در علم معانى و بيان. وى به سال 1231 در قم بدرود حيات گفت. (كنى و الالقاب و دهخدا)
ميرزاى نائينى:
ميراز حسين. فقيه، اصولى، حكيم، اديب، از مراجع تقليد شيعه و شاگرد مبرّز آخوند خراسانى و آزادى خواه در نجف بود. وى در سال 1273 هـ ق در نائين متولد و به سال 1355 در نجف درگذشت. غير از كتب فقهى كتابى در لزوم مشروطه به نام تنبيه الامه دارد.
ميرسيدشريف:
على بن محمد جرجانى دانشمند ايرانى متولد در گرگان و متوفى به سال 816 هـ ق در شيراز. وى در حكمت و عرفان و علوم ادبى تسلطى نيكو داشته، سعدالدين تفتازانى او را در سال 779 در قصر زرد به شاه شجاع مظفر معرفى كرده و شاه او را با خود به شيراز برد و او را مأمور به تدريس در مدرسه دارالشفا كرد، پس از فتح شيراز به دست تيمورشاه او را به سمرقند برد، وى پس از مرگ تيمور باز به شيراز بازگشت و در همان شهر به سن 76 سالگى درگذشت، مقبره اش در سردزك معروف است. از او است: الكبرى فى المنطق، شرح مواقف، حاشيه بر شرح مطالع، صرف مير، التعريفات، رساله اى در مراتب وجود.
ميرعلى شير:
به «نوائى» رجوع شود.
ميرفندرسكى:
ابوالقاسم فندرسكى (فندرسك قريه اى است از اعمال استرآباد) از حكماء و عرفاى عصر شاه عباس كبير صفوى است و كنيت او نام اوست و جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود و با وجود فضل و كمال اغلب اوقات مجالس و موانس فقراء و اهل حال بود و از مصاحبت و معاشرت صاحبان جاه و جلال احتراز مى فرمود و بيشتر لباس فرومايه و پشمينه مى پوشيد و همه گونه مردم با وى معاشرت و مصاحبت داشتند و اين معنى به سمع شاه عباس صفوى رسيد و در اثناء صحبت روزى شاه به مير گفت شنيده ام بعض طلبه علوم در سلك اوباش حاضر و به مزخرفات ايشان ناظر مى شوند مير مقصود شاه را دريافته و گفت من همه روزه در كنار معركه ها حاضرم و كسى از طلاب را در آنجا نمى بينم و شاه شرمسار شده دم در كشيد. مير مدتى به سفر هندوستان رفت و در آن بلاد به اندك چيزى روزگار مى گذرانيد و در هر شهر همين كه او را مى شناختند راه بلد ديگر مى گرفت گويند وقتى بدو گفتند چرا به زيارت خانه نشوى گفت در آنجا بايد به دست خويش گوسفندى كشتن و مرا دشوار است كه جاندارى را بى جان كنم.
حسين ابن جمال الدين معروف به محقق خونسارى از شاگردان اوست و ميرفندرسكى از كتاب جوك كه نظام الدين پانى پاتى به فارسى ترجمه كرده، انتخابى دارد و بر آن اضافاتى، و نسخه اى از آن به شماره 640 فهرست خطى جلد دوم در كتابخانه مجلس شوراى ملى موجود است. و قصيده ذيل از اوست:
چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى ----- صورتى در زير دارد هر چه بر بالاستى
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت ----- بر رود بالا همان با اصل خود يكتاستى
اين سخن را در نيابد هيچ فهم ظاهرى ----- گر ابونصرستى و گر بوعلى سيناستى
جان اگر نه عارضستى زير اين چرخ كهن ----- اين بدنها نيز دايم زنده و برپاستى
هرچه عارض باشدآن را جوهرى بايد نخست ----- عقل بر اين دعوى ما شاهدى گوياستى
صورت عقلى كه بى پايان و جاويدان بود ----- با همه، هم بى همه مجموع و هم يكتاستى
جان عالم خوانمش گر ربط جان دانى به تن ----- در دل هر ذره هم پنهان و هم پيداستى
هفت ره بر آسمان از فوق ما فرمود حق ----- هفت در از سوى دنيا جانب عقباستى
مى توانى از ره آسان شدن بر آسمان ----- راست باش و راست رو كآنجا نباشد كاستى
هر كه فانى شد به او يابد حيات جاودان ----- ور به خود افتاد كارش بى شك از موتاستى