« ن »
ن :
حرف بيست و نهم از الفباى فارسى و حرف بيست و پنجم از الفباى عربى و در حساب جمل آن را به پنجاه گيرند ; از حروف شمسيّه و از حروف يرملون و از حروف زلاّقة است . در دستور زبان عرب از جمله حروف چهارگانه علامت مضارع و نشان متكلم مع الغير است چون نكتب . در آخر فعل ماضى علامت جمع مؤنث غايب است ، چون كتبن .
خفيفه يا ثقيله آن در آخر فعل مضارع يا امر نشان تاكيد فعل است ، مانند لَتَنْصُرَنَّ و لِيَقُولَنْ.
ن :
نام ديگرى است سوره قلم را . برخى گفته اند : «ن» در آغاز اين سوره مراد، آن ماهى اى است كه زمين بر آن قرار دارد .
و به قولى مراد ; مطلق ماهى است كه به جهت دقايق آفرينش اين حيوان خداوند آن را به عظمت ياد كرده . و به روايتى «ن» لوحى از نور است . در حديث رسول (ص) آمده كه آن نام رودى در بهشت است كه خداوند به آن فرمود مركب شو پس آن به غلظت گرائيد و از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر شد ، آنگاه خداوند به قلم دستور داد بنويس . پس هر آنچه بود و آنچه كه تا قيامت شدنى بود نوشت . (بحار:16/209 و مجمع البيان)
نائِب :
جايگزين . جانشين . آن كه بر جاى كسى ايستد . ج : نُوّاب و نُوْب .
نائِبَة :
سختى . مصيبت . اميرالمؤمنين(ع) : «يا كميل ! مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم ، ويدلجوا فى حاجة من هو نائم ، فوالذى وسع سمعه الاصوات ، ما من احد اودع قلبا سرورا الاّ و خلق الله له من ذلك السرور لطفاً ، فاذا نزلت به نائبة جرى اليها كالماء (كالسيل) فى انحداره حتّى يطردها عنه كما تطرد غريبة الابل» : اى كميل افراد خاندانت را بگوى كه روزهاى خويش را در پى كسب فضايل و مكارم بگذرانند و شبها را در انجام امور و حلّ مشاكل (درماندگان و) كسانى كه خود در آن حال به خوابند سپرى سازند، كه سوگند به آن كه همه صداها را مى شنود هر آن كس شاديى را به دلى بسپارد خداوند از آن شادى برايش لطفى بيافريند كه هرگاه حادثه ناگوارى وى را تهديد كند همان لطف به سرعت سيل به سوى آن حادثه سرازير گردد و آن را از او دور سازد ... (نهج : حكمت 257)
الصادق (ع) : «انّ الحرّ حرّ على جميع احواله ، ان نابته نائبة صبر لها ، و ان تداكّت عليه المصائب لم تكسره ...» : امام صادق(ع) فرمود: آزادمرد در همه حال آزاد است، هرگاه مصيبتى بر او وارد شود در برابر آن استقامت ورزد، و چون مصائب گوناگون بر دل او سايه افكند وى را نشكند و ثبات او را بر هم نزند. (بحار:71/96)
نائِح :
نوحه كننده . نوحه گر . ج : نَوح و نُوَّح .
نائِحة :
زن زارى كننده و نوحه گر . ج : نوائح و نائحات و نُوَّح . سئل الصادق (ع) عن اجر النائحة ، فقال : «لا بأس ، قد نيح على رسول الله (ص)» . و فى خبر آخر عنه : «لا بأس بكسب النائحة اذا قالت صدقا» . وفى خبر ابى بصير عنه (ع) : «لا بأس باجر النائحة» . و روى حنان عنه(ع) : «لا تشارط و تقبل ما اعطيت» : از امام صادق(ع) در باره مزد زن نوحه گر سؤال شد، فرمود: اشكالى ندارد، كه بر رسول خدا نوحه سرائى شده است. و در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه كسب زن نوحه گر بى اشكال است اگر راست بگويد. و در خبر ابوبصير از آن حضرت آمده كه مزد نوحه گر حلال است.
و روى ابوحمزة عن الباقر (ع) : «مات ابن المغيرة فسألت ام سلمة النبى (ص) ان يأذن لها فى المضىّ الى مناحته ، فاذن لها ، و كان ابن عمها ، فقالت :
انعى الوليد ابن الوليدابا الوليد فتى العشيرة
حامى الحقيقة ماجدايسمو الى طلب الوتيرة
قد كان غيثا للسنينو جعفرا غدقا و ميرة
فما عاب عليها النبى (ص) ذلك ولا قال شيئا» . (بحار:82/106)
نائِر :
روشن . درخشان .
نائِرة :
آتش و شعله . شرر و لهيب .
من كتاب حقوق المؤمنين لابى علىّ بن طاهر ، قال : استأذن علىّ بن يقطين مولى الكاظم(ع) من ترك عمل السلطان ، فلم يأذن له ، و قال : «لا تفعل ، فان لنا بك انساً ، ولاخوانك بك عزّاً ، و عسى ان يجبرالله بك كسراً و يكسر بك نائرة المخالفين عن اوليائه ...» : از كتاب حقوق المؤمنين به قلم ابوعلى بن طاهر نقل شده است كه على بن يقطين ـ در باره به كنار رفتن از كار در حكومت هارون ـ از امام كاظم(ع) كسب تكليف نمود، حضرت به وى اجازه نداد و فرمود: ما را با تو اُنس و ارتباطى، و دوستانت را به تو عزت و مكانتى مى باشد، و بسا خداوند به وسيله تو گرهى را از كارى بگشايد و يا به وجود تو شراره ظلم مخالفين را از دوستانش فرو نشاند ... (بحار:48/136)
الصادق (ع) : «اطفئوا نائرة الضغائن باللحم و الثريد» : امام صادق(ع) فرمود: شراره كينه ها را به اطعام نمودن و غذاهائى مانند گوشت و تليت در اختيار ميهمانان قرار دادن فرو نشانيد. (بحار:66/83)
نائِل :
يابنده . آن كه به چيزى دست يافته . دهش و عطيه و جايزه . روى الصدوق (ره) فى معانى الاخبار بسند مرفوع الى ابى عبدالله (ع) ، قال : تذاكرنا امر الفتوة عنده فقال : «اتظنون ان الفتوة بالفسق و الفجور ! انما الفتوة طعام موضوع و نائل مبذول و بشر معروف ...» : در كتاب معانى الاخبار آمده كه راوى گفت: در حضور امام صادق(ع) سخن از جوان مردى به ميان آمد، فرمود: شما گمان مى كنيد كه جوانمردى به بى باكى و لاابالى گرى باشد؟! خير، جوانمردى عبارت از سفره اى گسترده و دهش و بخششى وافر و چهره اى در ملاقات ديگران گشاده و بشاش مى باشد ... (بحار:70/373)
الامام العسكرى (ع) : «نائل الكريم يُحبِيك اليه ويقرّبك منه ، و نائل اللئيم يباعدك منه و يبغضك اليه» : عطا و بخشش شخص بزرگ تو را به وى دوست و نزديك مى سازد، ولى بخشش اشخاص پست و فرومايه موجب نفرت و كدورت و دورى از او مى گردد. (بحار:78/378)
نائِلَة :
نام يكى از بتهاى قريش در مكه . صاحب امتاع الاسماع آرد : اساف و نائله دو بت از بتان مشركان كه به مكه بودند . و نيز آرد كه ابوسفيان سر خود را نزد اساف و نائله بتراشيد و براى آن دو بت قربانى كرد و سر آن دو را به خون مسح نمود و گفت : تا بميرم شما را پرستش خواهم كرد چنانكه پدرم كرد .
نائلة :
دختر فرافصه از بزرگان قبيله بنى كلب و نصرانى مذهب بود . به دين اسلام و همسرى عثمان بن عفان در آمد و تا پايان عمر به شوهر خود وفادار ماند . هنگامى كه مسلمانان بر عثمان شوريدند وى نزد شوى خويش بود و از بريدن سر عثمان ممانعت مى نمود ، سودان بن حمران اصبحى تيغى به عثمان حواله كرد تا كارش را تمام كند نائله خود را حائل ساخت شمشير بر پنجه او آمد و بعضى از انگشتانش قطع شد . پس از قتل عثمان وى نامه اى به معاويه نوشت و آن انگشتان با پيراهن خون آلود عثمان به دست نعمان بن بشير به نزد معاويه فرستاد و او را به خونخواهى عثمان تحريض كرد . معاويه دستور مى داد در ايام جمعه پيراهن خون آلود عثمان را با انگشتان مقطوع نائله به مسجد جامع دمشق مى بردند . (عقد الفريد و حبيب السير)
نائِم :
خفته . مقابل يَقِظ و يقظان . ج : نيام و نُوَّم و نُيَّم و نائمين . در حديث است : «رفع القلم عن ثلاث : عن الصبىّ حتى يحتلم، و عن المجنون حتى يفيق و عن النائم حتى يستيقظ» : قلم تكليف از سه كس برداشته شده: كودك تا روزگارى كه به حدّ مردى برسد، و ديوانه تا وقتى كه به خرد آيد، و خواب تا بيدار شود. (بحار:5/303)
عن ابى الحسن(ع) : «لعن رسول الله (ص) ثلاثة : الآكل زاده وحده ، و الراكب فى الفلاة وحده، و النائم فى البيت وحده» : از امام(ع) روايت است كه پيغمبر(ص) عمل اين سه كس را ناپسند مى شمرد: آن كه غذاى خود را به تنهائى ميل كند، و آن كه در بيابان به تنهائى بر مركبش سوار باشد، و آن كه به تنهائى در خانه اى بخوابد . (بحار:66/347)
وعنه (ص) : «المتزوج النائم افضل عندالله من الصائم القائم العزب» : متاهّل كه شب را تا به صبح به خواب سپرى كند نزد خداوند به از مجردى كه روزها را روزه و شبها را به عبادت بگذراند . (بحار:103/221)
نااميد :
آن كه اميد ندارد و مأيوس است. آيس . خائِب . قَنوط . قانِط .
قرآن كريم : فرشتگان (كه مژده فرزندى صالح به ابراهيم دادند به وى) گفتند : ما تو را به حق مژده داديم پس از نااميدان مباش . (حجر:55)
رسول خدا (ص) : هر كه بر دشمنى آل محمد (ص) بميرد ، روز قيامت ميان دو چشمش نوشته باشد : نااميد است از رحمت خداوند . (بحار:68/137)
نااميدى :
يأس و درماندگى . قُنوط . خيبة . نااميدى از رحمت خداوند ، از گناهان كبيره است (بحار:10/229) . قرآن كريم : از رحمت خدا نااميد مشويد كه خداوند همه گناهان را مى آمرزد . (زمر:53)
رسول خدا (ص) از جبرئيل پرسيد : حقيقت توكل بر خدا چيست ؟ جبرئيل گفت: علم به اين كه مخلوق نه سودى مى دهد و نه زيانى مى رساند ، نه مى دهد و نه ميستاند (جز اين كه خدا بخواهد) و به كار بستن نااميدى از مردم ، و چون بنده خدا بدين حالت و صفت بود هيچگاه غير خدا را در اعمال بندگى شريك خدا نكند و براى خوشايند مردم عمل ننمايد و جز به خدا به ديگر كس اميدوار نباشد و جز از خدا از كسى بيم نداشته باشد و جز به خدا به آفريدگان طمع نبندد . (بحار:69/373) امام سجاد (ع) : نااميدى از مردم را در عمل خويش آشكار ساز ، كه اين صفت همان بى نيازى راستين است . (بحار:71/185) امام كاظم (ع) : نااميدى از آنچه در دست مردم است عزت مؤمن است در دينش ، و اين حالت شخصيت ذاتى او را مى رساند و همين حالت ، مايه شرف او در دنيا و بزرگى او در چشم ديگران و عظمت و جلال وى به نزد فاميل و هيبت او به نزد افراد خانواده اش مى باشد . (بحار:75/108)
به «نوميدى» نيز رجوع شود .
نااهل :
ناقابل . على (ع) : آن كس كه به نااهلان نيكى كند ، جز ستايش لئيمان و خوشامدگوئى بى خردان چيزى عايدش نگردد . (بحار:41/110)
نائى :
دور . بعيد .
ناب :
خالص . بى آميغ . صاف . صافى .
ناب
(عربى) : نيش . هر يك از چهار دندان نيش . ج : اَنيُب و اَنياب و نُيوب .
نابِت :
روئيده .
نابِع :
آبى كه از چشمه بيرون آيد . ج : نوابع .
نابغة :
بارز ، اگر صفت زنى باشد تائش تأنيث و اگر صفت مرد بود مبالغه است .
نابغة :
بنت عبدالله مادر عمروعاص است ، زنى آوازه خوان و بدنام بود ، ابوالفرج اصفهانى آورده كه زنى از شيعيان على (ع) هنگام خطبه خواندن عمروعاص بدو اعتراضى كرد ، عمرو به وى پرخاش كرد كه بس كن اى پيرزن گمراه كم عقل . زن در پاسخش گفت : آرى تنها تو سخن بگو اى پسر نابغه ، مادرت آوازه خوان مشهور مكه بود و مزدور ديگران ! تو كه پنج نفر از قريش دعوى پدريت را داشتند و هر يك ترا از پشت خود مى دانست و چون از مادرت پرسيدند گفت : ببينيد به كداميك از اينان شباهتش بيشتر است ؟ و چون به عاص بن وائل شباهت بيشترى داشتى ترا به او بستند. (اغانى:1/342)
كلبى در مثالب آورده كه نابغه مادر عمروعاص از زنان فاحشه مشهوره مكه بود كه بر خانه خود به نشان آمادگى پرچمى زده بود و عاص بن وائل و جماعتى از جمله ابولهب و امية بن خلف و ابوسفيان در يك طهر با وى نزديكى كرده بودند و چون وى عمرو را بزاد ابوسفيان و عاص بر سر او نزاع كردند و سرانجام به قضاوت خود نابغه رضا دادند و او گفت : از آن عاص مى باشد . (بحار:44/103)
نابغه جعدى :
از شاعران قوى طبع جاهليت و اسلام است . در نام و نسبش اختلاف است . ابوالفرج نام او را حبان بن قيس بن عبدالله آورده . صاحب ريحانة الادب قيس بن عبدالله يا قيس بن كعب بن عبدالله گفته . صاحب قاموس الاعلام حسّان بن قيس بن عبدالله نوشته . وى از شعراى مخضرم (بين جاهليت و اسلام) و از اصحاب و مديحه سرايان پيغمبر اسلام است. به دوران جاهليت اشعارى سرود و از آن پس روزگارى خموشى گزيد و لب از شعر فرو بست و چون پس از بعثت محمد(ص) به اسلام گرويد در مدح اسلام و پيغمبر شعر گفتن را از سر گرفت و بر اثر بروز و ظهور او در شعر وى را نابغه گفتند . (اغانى و تاريخ ادب اللغة العربية)
وى از كسانى بود كه در جاهليت خدا را به يكتائى مى پرستيد و از بت پرستى و مى گسارى و دگر عادات جاهلى دورى مى جست و از دين حنيف ابراهيم سخن مى گفت و روزه مى گرفت و استغفار مى نمود و از منكرات پرهيز مى كرد و چون به حضور پيغمبر رسيد اين ابيات سرود :
اتيت رسول الله اذ جاء بالهدىويتلو كتابا كالمجرّة نشّرا
و جاهدت حتى ما احسّ ومن معىسهيلا اذا ما لاح ثم تغوّرا
و صرت الى التقوى ولم اخش كافراوكنت من النار المخوفة ازجرا
به نقل مرحوم شهيد نابغه خود گفت : روزى اين شعرم به حضور پيغمبر (ص) خواندم :
بلغنا السماء مجدنا و جدودناو انا لنرجو فوق ذلك مظهرا
حضرت فرمود : آن مظهر كه از آسمان اسلام برتر است كجا است اى ابا ليلى ؟ عرض كردم: بهشت . فرمود : آرى ان شاءالله. سپس اين دو بيت خواندم :
ولا خير فى حلم اذا لم يكن لهبوادر يحمى صفوه او يكدّرا
ولا خير فى جهل اذا لم يكن لهحليم اذا ما اورد الامر اصدرا
پيغمبر چون شنيد دو بار فرمود : «اجدت لا يفضّ الله فاك» نيكو گفتى خدا دهانت را نشكند . گويند : وى بر اثر دعاى پيغمبر تا آخر دندانهايش سالم ماند . عمر او را صد و هشتاد سال و به قولى دويست و بيست سال گفته اند . نابغه پس از پيغمبر علوى مذهب بود و با اميرالمؤمنين (ع) در جنگ صفين شركت جست . مرگ و مدفن او را در اصفهان ذكر كرده اند . (بحار:22/146 و لغت نامه دهخدا)
نابغه ذبيانى :
زياد بن معاوية بن ضباب ذبيانى غطفانى ملقب به نابغه از شعراى طبقه اولى در جاهليت و از مردم حجاز و از نديمان نعمان بن منذر بوده و در بازار عكاظ خيمه اى برايش مى افراشتند و شعرا به وى مراجعه مى كردند . وى هيجده سال پيش از هجرت بمرد . (اغانى و اعلام زركلى)
نابِل :
تير دار . تير ساز . ماهر در تيراندازى و در كار .
نابود :
معدوم . عدم . مقابل بود يعنى وجود .
نابينا :
كور . ضرير . اعمى . به «كور» رجوع شود .
ناپاك :
آلوده . پليد . قذر .
ناپايدار :
فانى . هالك .
ناپختگى :
خامى . بى تجربگى . به «خامى» رجوع شود .
ناپيدا :
نامرئى . نامشهود .
ناتِق :
نامى است از نامهاى ماه رمضان . گسترنده . شكافنده . بلند كننده .
ناتوان :
بى زور . سست و ضعيف . عليل . بيمار . پيغمبر (ص) فرمود : هر آنكس كه يك فرد ناتوان جسمى را در كارهايش يارى دهد خداوند در قيامت فرشتگانى را در خدمتش گمارد كه وى را از عقبات و خطرات و خنادق دوزخ بگذرانند چنانكه دود و حرارتى به او نرسد تا گاهى كه وى را از صراط بگذرانند و در امن و امان به بهشت رسانند .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : ناتوانى از گناه خود نوعى اجتناب از گناه است .
و فرمود : ناتوان ترين مردم كسى است كه بتواند كمبودهاى خويش را برطرف كند و (در عين حال) نكند . (بحار:75/21 و 73/364 و غرر)
ناتوانى :
بى زورى . فقر . بيمارى . رنجورى . علت . به اين واژه ها رجوع شود .
ناتى :
برجسته . برآمده .
ناجِح :
مرد پيروز و موفق . كار سهل و آسان . سير سريع .
ناجِد :
غالب . روشن كننده . يارى دهنده . ج : نواجد .
ناجِذ :
دندان سپسين همه . دندان عقل . عضَّ الرجل على ناجذيه : صَبَرَ .
ناجز :
نقد . حاضر و آماده .
ناجِع :
خون تازه .
ناجِم :
طلوع كننده .
ناجى :
رستگار از عقوبت . نجات يابنده . (و قال للذى ظنّ انه ناج منهما اذكرنى عند ربك ...) : يوسف(ع) به آن يك از دو زندانى كه وى را نجات يافته مى دانست گفت: مرا به نزد خداوندگارت ياد كن . (يوسف:42)
ناچار :
لابدّ . ناگزير . مجبور .
ناچارى :
بيچارگى . لاعلاجى . اضطرار. ناگزيرى . استيصال . اميرالمؤمنين(ع) فرمود : حالات ناچارى گردنهاى مردان را به خوارى كج مى كند . و فرمود : ناچاريهاى فقر و تهيدستى آدمى را به كارهاى زشت مى كشاند . (غررالحكم)
ناحَقّ :
ناراستى . باطل . قرآن كريم خطاب به يهود عصر پيغمبر اسلام : حق را به ناحق مشتبه مسازيد و به هم مياميزيد كه از اين رهگذر ، حقيقت را پنهان كرده باشيد در حالى كه شما نيك آگاهيد . (بقرة:42) امام موسى بن جعفر (ع) : زنهار ، گِرد ناحق مگرد هر چند نجات خود را در آن بينى ، كه همان ترا به هلاكت رساند . (بحار:2/79) اميرالمؤمنين (ع) : خردمند آن كسى است كه ناحق را براند و از خود طرد كند . (بحار:1/159) به «حق» نيز رجوع شود .
ناحِل :
لاغر .
ناحية :
كرانه . سوى . ولايت . ج : نواحى .
ناخدا :
خداوند ناو . صاحب كشتى . مجازا ملاّح و فرمانده كشتى .
ناخِر :
كهنه پوسيده ريز ريز .
ناخُن :
ماده شاخى كه در انتهاى انگشتان انسان و بعضى جانوران مى رويد . به عربى ظُفر گويند .
از امام صادق (ع) نقل است كه چندى وحى از پيغمبر (ص) متوقف شد اصحاب سبب پرسيدند ، فرمود : چگونه وحى از من بازداشته نشود كه شما (به نظافت پايبند نيستيد) ناخنهاتان نمى گيريد و لابلاى انگشتانتان را تميز نمى كنيد ؟!
در حديث به چيدن ناخن در هر هفته بنابه بعضى روايات روز چهارشنبه و بنابه برخى جمعه تاكيد شده و در حديثى آمده كه آن مايه جلوگيرى از بيمارى و ازدياد روزى است ، و به روايتى مستحب است از انگشت كوچك راست آغاز و به انگشت چپ ختم شود .
و در حديثى از حضرت رسول (ص) آمده كه آن حضرت مى فرمود ناخن چيده را دفن كنند.
و در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه مى فرمود : مردان ناخن خود را بچينند ولى زنان ناخن بگذارند كه آن مزيد بر زيبائى آنها است .
در خبر آمده كه ناخن به دندان چيدن بخشى از وسواس است . (بحار:76/106 ـ 122)
ناخوانده :
دعوت نشده . ناطلبيده . به «دعوت» رجوع شود .
ناخور :
نام جد ابراهيم خليل .
نادان :
بى دانش . جاهل . نابخرد .
امام صادق (ع) : خداوند ، پير نادان را دشمن دارد . (بحار:1/90)
رسول خدا(ص) : خواب خردمند به از بيدارى نادان و افطار خردمند به از روزه داشتن نادان ، و به خانه ماندن خردمند به از به حج رفتن نادان است (بحار:1/91) . بريدگى از خردمند مساوى است با پيوند داشتن با نادان (بحار:1/95) . صفت نادان آن كه به كسانى كه با وى معاشرت دارند ستم كند و به زير دستان خود تعدى و تجاوز نمايد و بر بزرگتران گردنكشى و تكبر ورزد ... (بحار:1/129) نادان خرد و كوچك است هر چند پير و بزرگسال باشد . (بحار:1/183) گفتگو با دانا بر تلّ خاكروبه به از گفتگو با نادان بر فرشهاى زربفت (بحار:1/205) . از اخلاق نادان اين كه پيش از شنيدن تمام سخن ، به پاسخ بپردازد، و پيش از آن كه مطلب را درك كند به طرف مقابل بحث و جدال كند ، و بدانچه بدان آگاه نيست داورى نمايد . (بحار:2/62)
در وصيت لقمان به فرزندش آمده : اى فرزندم ! هرگز نادان را پيك خويش مساز . (بحار:13/421)
اميرالمؤمنين (ع) : به خداوند گستاخى نكند جز نادانى نگون بخت (نهج : نامه 53) . هميشه نادان يا زياده رو است و يا كوتاهى كننده در وظائف خويش . (نهج:حكمت 70)
نادان به دانشمند ارج ننهد زيرا خود روزگارى دانشمند نبوده . امام كاظم (ع) فرمود : دانشمند را به خاطر دانشش گرامى دار و با وى مستيز ، و نادان را حقير شمر ولى او را از خود مران بلكه او را به خويش نزديك ساز و به وى بياموز و از نادانى نجاتش ده .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هر آنكس كه با نادان يار شود از عقلش كاسته گردد .
و فرمود : خشم نادان در گفتارش و خشم عاقل در كردارش مى باشد .
و فرمود : گنجى سودمندتر از دانش و يارى زيانبارتر از نادانى نباشد .
و فرمود : نادانى خود نوعى مرگ است .
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : دو امر شگفت است كه بايد برخلاف ميل پذيرفت: يكى اينكه اگر سخنى حكمت آميز از نادانى شنيديد آن را بپذيريد ، ديگر اينكه چون سخنى نابخردانه از دانشمندى شنيديد آن را نشنيده انگاريد . (بحار:1 و 2 و 10 و غرر) به «جاهل» نيز رجوع شود .
نادانى :
جهل . جهالت . به «جهل» و «نادان» رجوع شود .
نادِب :
نوحه گر ، كه بر مرده گريه و زارى و نوحه سرائى كند .
نادِبة :
مؤنث نادب . زنى كه بر مرده مى گريد و محاسن او را برمى شمرد .
نادِر :
يكتا . بى مانند . كمياب . النادر من الجبل : ما خرج منه و برز . النادر من الكلم : ما قلّ وجوده و ان لم يخالف القياس .
نادرشاه افشار :
سرسلسله پادشاهان افشاريه ايران است .
وى در 28 محرم سال 1100 هجرى قمرى در ناحيه دستگرد از توابع دره گز متولد شد ، پدر او امام قلى قرقلو از ايل افشار بود ، ايل افشار از ايل هائى است كه شاه عباس كبير به دوران سلطنت خويش به ناحيه كبكان كوچ داده بود تا در سر راه ازبكان مقاومت كنند ، امام قلى از افراد بى نام و نشان اين ايل بود و گويا به شغل پوستين دوزى و به تنگدستى روزگار مى گذرانيده است . نام اصلى نادرشاه نادرقلى يا ندرقلى بود و بعداً به طهماسب قلى و سرانجام به نادرشاه افشار معروف گشت . ندرقلى در آغاز جوانى از پدر يتيم ماند . از سنين كودكى و آغاز جوانى او اطلاع روشنى در دست نيست . وى در هفده سالگى با مادرش اسير ازبكان شد و دوران اسارت او چهار سال طول كشيد ، سرانجام پس از مرگ مادرش در اسيرى ، وى از چنگ ازبكان فرار كرد و به ديار خود آمد ، و به خدمت «باباعلى بيگ كوسه لوى افشار» روى آورد . بابا على بيگ رئيس ايل افشار و حكمران ابيورد بود ، ندرقلى به پاس رشادتهائى كه در زد و خوردهاى محلى نشان داد در دستگاه باباعلى به درجه «ايشك آقاسى» رسيد و يك بار هم از طرف او مأمور گزاردن پيامى به دربار شاه سلطان حسين گشت و به اصفهان رفت . وى پس از فوت باباعلى بيگ به مشهد آمد و از نزديكان ملك محمود سيستانى حكمران خراسان شد و چون به كمك دو تن از سران افشار به قصد ملك محمود توطئه اى كرده بود و ملك محمود از قصد وى آگاه شد به ناچار ندرقلى به ابيورد فرار و جمعى را به دور خود فراهم كرد و پس از زدو خوردهائى با ملك محمود ، چون آوازه شجاعتش به گوش شاه طهماسب رسيده بود ، شاه ، حسنعلى بيگ معير الممالك را نزد او فرستاد تا منصب حكومت ابيورد را به وى ابلاغ نمايد ، و چندى بعد شاه طهماسب كه عزيمت تسخير مشهد داشت ، با ندرقلى در ولايت خبوشان ملاقات كرد و او را رسماً به خدمت خود پذيرفت و ندرقلى در ملازمت اردوى شاه به محاصره مشهد همت گماشت.
و چون فتحعلى خان سردار بزرگ شاه طهماسب را رقيب سرسخت خويشتن مى پنداشت شاه را نسبت بدو بد گمان كرد و شاه فتحعلى خان را بكشت (14 صفر 1139) و نادر سردار بى رقيب اردوى شاه شد . سپس با ملك محمود سيستانى جنگى سخت در پيوست و سرانجام ملك محمود بر اثر خيانت يكى از سردارانش شكست خورد و در حجره اى از صحن رضوى بست نشست و نادر پيروزمندانه مشهد را تصرف كرد (16 ربيع الثانى 1139) و به تعمير و تذهيب مرقد امام رضا همت گماشت .
«نادر و شاه طهماسب»