در اين هنگام شاه طهماسب از قدرت روز افزون نادر بيمناك شد و از اميران مازندران و استرآباد و گرايلى براى دفع او كمك خواست و نادر ، با شنيدن اين خبر ، با لشكرى رهسپار خبوشان [محل اقامت شاه طهماسب] شد و مشهد را محاصره كرد و شاه را شكست داد و پس از آن با وى تجديد عهد كرد و او را به عزت و احترام به مشهد آورد و اندكى بعد تركمن ها و تاتارهاى مرو را كه بر ابراهيم خان برادرش شوريده بودند قلع و قمع كرد و پس از سركوبى شورشيان قاين و محاصره سنگان و شكست دادن افغانها ، عزيمت به تسخير هرات گماشت ، اما شاه طهماسب از لشكركشى به هرات خوددارى كرد و با تصميم نادر مخالفت ورزيده ، به وى پيام فرستاد كه به مازندران خواهد رفت ، نادر از تسخير هرات منصرف شد و چون از توطئه هاى روز افزون شاه طهماسب با خبر گشت ديگر بار با او مصاف داد و او را تحت نظر روانه مشهد كرد و بار ديگر ، پس از قول و قرارهائى ، با وى تجديد پيمان كرد و پس از نبردهائى با تركمن ها ، به اتفاق شاه طهماسب روانه مازندران شد و بعد از آنكه نظم و آرامش را در آن سامان برقرار كرد ، سفيرى از طرف و به نام شاه طهماسب به دربار روسيه گسيل داشت و از روسها خواست كه ايالت گيلان را مسترد دارند .
«جنگ با افغان ها»
آنگاه نادر بسيج حمله اى به اصفهان ديد تا با افغانهائى كه به دوران شاه سلطان حسين بر ايران غلبه يافته و اصفهان را پايتخت خود كرده بودند نبرد كند ، اما چون از حمله ابداليهاى هرات به خراسان بيمناك بود و مى انديشيد كه مبادا پس از لشكركشى وى به اصفهان ابداليها به خراسان هجوم آرند ، تصرف هرات را مقدم داشت و بر اثر جنگهاى شديدى كه در محل «كافر قلعه» و «كوسويه» و «رباط پريان» كرد ، ابداليها شكست خوردند و تقاضاى عفو كردند و شاه طهماسب به اشارت نادر ، الله يار خان رئيس ابداليها را مجدداً به حكومت هرات منصوب كرد . نادر و شاه طهماسب در چهارم ذيحجه 1141 وارد مشهد شدند تا خود را براى جنگ با اشرف افغان و تسخير اصفهان آماده كنند در اين هنگام اشرف افغان با سنگدلى و قدرت بر اصفهان سلطنت مى كرد ، اشرف از بيم آنكه عثمانيان به يارى صفويها برخيزند شاه سلطان حسين را كه مقيد و زندانى كرده بود با همه افراد خاندان سلطنتى به فجيع ترين وضعى بكشت ، از قساوت و قدرت افغانان در دل مردم ايران رعبى نشسته بود تا بدانجا كه لشكر افغان را شكست ناپذير تصور مى كردند ، چون اشرف از عزيمت نادر با خبر شد پس از تقويت پادگان اصفهان و تحكيم موقعيت دفاعى آن ، خود با توپخانه و تجهيزات به عزم مقابله با سپاه نادر ، رهسپار تهران شد . نادر نيز (در هجدهم صفر 1142) به اتفاق شاه طهماسب ، از راه نيشابور و سبزوار روانه سمنان شد و سرانجام لشكر نادر و اشرف در جوار قريه «مهماندوست» بر كنار رودخانه اى به همين نام ، با هم تلاقى كردند (6 ربيع الاول 1142) و پس از نبردى كه بين طرفين اتفاق افتاد افغانها گريختند و اين نخستين شكست افغانها ، ايرانيان را به شكست پذيرى آنان اميدوار ساخت و چون در دومين نبردى هم كه در محالّ «خوار» ميان سپاه افغان و نادر در پيوست افغانان شكست خوردند ، اشرف به اصفهان فرار و از «احمد پاشا» حاكم بغداد استمداد كرد و خود در اصفهان دست به كشتار و چپاول زد و چند روز بعد ، با رسيدن قواى كمكى احمد پاشا و با تجهيزات وسيع و تهيه مفصلى براى تجديد نبرد با نادر ، روانه «مورچه خورت» (از قراى اصفهان) شد . در محل مورچه خورت نبرد سختى ميان لشكريان نادر و سپاهيان اشرف در گرفت و سرانجام اين نبرد به فتح قطعى نادر و شكست و فرار اشرف منتهى گشت ، (20 ربيع الثانى 1142) . اشرف به اصفهان فرار كرد و شبانه و به شتاب بار و بنه اى بست و راه شيراز در پيش گرفت و دروازه اصفهان پايتخت ايران را به روى سپاه نادرى باز گذاشت . نادر بى درنگ روانه اصفهان شد و اندكى بعد شاه طهماسب نيز از پى او به اصفهان آمد . (در جمادى الاول 1142)
«سرانجام اشرف»
شاه طهماسب پس از جلوس بر تخت پدر و فرستادن فتح نامه ها به اطراف ، نادر را از رفتن به مشهد منصرف ساخت و با همه نگرانيهائى كه از جانب او داشت ، چون خود را در برابر دولت هاى روس و عثمانى ناتوان مى ديد و از بازگشت افغانان شكست خورده نيز به سختى بيمناك بود ، از او خواست كه در اصفهان بماند و همچنان سردار سپاه وى باشد . نادر طى چند روزى كه در اصفهان ماند شاه طهماسب را واداشت كه رضا قليخان شاملو را به سفارت به دربار عثمانى فرستد و استرداد ولايات غربى ايران را خواستار شود ، و شاه چنين كرد . اندكى بعد چون نادر به تعاقب افغانان فرارى عزيمت نمود ، شاه كه از بازگشت اشرف افغان بيمناك بود ، گذشته از اينكه عمه خود را به همسرى او در آورد و مقام سردارى كل قشون و بيگلربيگى خراسان را نيز بدو تفويض كرد ، مجبور شد همه پيشنهادها و تقاضاهاى وى را بپذيرد و اختيارات كاملى به او بدهد تا نادر بتواند در هر جا هر چه لازم است ماليات بگيرد و صرف قشون خود كند و با اشرف بجنگد . و نادر با اختيارات و امتيازاتى كه گرفته بود به عزم تعقيب افغانان راه شيراز در پيش گرفت و كار اشرف را كه به غارت شيراز پرداخته بود يكسره كرد ، باقيمانده سپاه افغان كشته و اسير و پراكنده شدند و اشرف با هزار و پانصد تن از لشكريان خود رو به قندهار آورد و ضمن راه ، اين تعداد اندك نيز از گرد او پراكنده شدند تا آنكه شمار سپاهيانش به يكصد تن رسيد و سرانجام به دست بلوچان كشته و قطعه قطعه شد .
«جنگ با عثمانى»
نادر يك ماهى در شيراز اقامت كرد و ضمن ترميم خرابيهائى كه به دوران تسلط اشرف ، نصيب شهر شيراز شده بود ، و پس از تعمير بقعه شاه چراغ ، براى پس گرفتن شهرهائى كه قشون عثمانى ـ با استفاده از ضعف ايام اخير سلطنت شاه سلطان حسين و هرج و مرج دوران تسلط افاغنه ـ تصرف كرده بود، راه همدان در پيش گرفت ، در اين زمان گرجستان و ارمنستان و قسمتى از داغستان و شيروان و قسمت اعظم عراق و تمام كردستان و همدان و كرمانشاه در تصرف عثمانيان بود . نادر از شهرهاى دزفول و بهبهان و رامهرمز و شوشتر و بروجرد گذشت و پادگان عثمانى را در نهاوند شكست داد و ملاير و همدان را از عثمانيان پس گرفت و لشكريان عثمانى را از راه سنندج به بغداد فرارى داد و خود يك ماهى در همدان ماند و لشكريانش كرمانشاه را نيز تصرف كردند . سپس نادر همت بر استخلاص آذربايجان گماشت و ضمن فتوحات پياپى ، گرم استرداد ولايات آذربايجان بود كه از شورش ابداليها و طغيانى كه در هرات و خراسان پديد آمده بود با خبر گشت ، به ناچار تقاضاى مهلت و متاركه عثمانيان را پذيرفت و جنگ با عثمانى را نيمه تمام گذاشت و خود از مغرب متوجه مشرق شد تا ابداليها را گوشمالى بواجب دهد و ابتدا طوايف تركمان يموت را شكست داد آنگاه به مشهد رفت ، و پس از مطيع ساختن ايلات گردنكش ، لشكر به جنگ ابداليها برد و پس از جنگ سختى كه در نزديكى هرات با ابداليها كرد به محاصره هرات پرداخت ، اين محاصره ده ماه مدت گرفت و سرانجام در اول رمضان 1144 هرات تسليم شد .
«شكست و خلع شاه طهماسب»
مقارن ايامى كه نادر در شرق ايران گرم سركوبى ابداليها و فرو نشاندن آشوب طاغيان بود ، شاه طهماسب را هوس مقابله با لشكريان عثمانى بسر افتاد و به تعقيب فتوحات نادرى پرداخت تا او را هم از جهانگشائى و كشور ستانى سهمى باشد . بدين منظور در جمادى الثانى 1143 شاه از اصفهان حركت كرد و از طريق همدان به تبريز رفت و پس از عزل حاكمى كه نادر در تبريز منصوب كرده بود با هجده هزار سپاه ، ايروان را محاصره كرد اما بر اثر نرسيدن آذوقه ، هجده روز بعد ، از محاصره ايروان دست كشيدو عقب نشينى كرد و در حوالى قريه كردخان از قراى همدان با قشون عثمانى روبرو شد و از احمد پاشاى بغدادى فرمانده سپاهيان عثمانى شكست خورد و با تلفات سنگينى به اصفهان عقب نشست و شهرهائى را كه نادر فتح كرده بود از دست داد ، سپس با دربار عثمانى كه از حمله مجدد نادر بيمناك بود پيمانى بست و رود ارس را مرز ايران و عثمانى شناخت و ولايات گنجه و تفليس و ايروان و نخجوان و شماخى و داغستان را به عثمانيها داد .
مقارن خاتمه كار هرات ، نادر از عهدنامه اى كه شاه طهماسب با عثمانيان بسته بود با خبر شد و از كار خودسرانه شاه برآشفت و به سختى با آن پيمان مخالفت كرد و رسولانى به بغداد و استانبول فرستاد و كليه ولايات از دست رفته ايران را مطالبه كرد و خود در مشهد به تدارك و تجهيز سپاه پرداخت و حكومت خراسان را به ابراهيم خان سپرد و با سپاهى گران و متشكل از طوايف گوناگون روز هفتم محرم 1144 از مشهد بيرون آمد و پس از حمله اى كه به تركمانان يموت كرد رو به اصفهان آورد تا كار خود را با شاه طهماسب يكسره كند و فارغ از توطئه هاى وى بتواند به جنگ با عثمانيان پردازد ، پس از رسيدن به اصفهان شاه طهماسب را از سلطنت خلع و تحت الحفظ به خراسان تبعيد كرد و فرزند او را كه هشت ماه بيش نداشت به نام شاه عباس سوم به پادشاهى برگزيد و سلطنت او را رسماً اعلام نمود (14 ربيع الاول 1145) و خود را نايب السلطنه خواند پس از گوشمالى ياغيان بختيارى و زند ، از طريق كرمانشاه راه كركوك پيش گرفت و در محل زهاب نيروى عثمانى را شكست داد و «احمد پاشا» سردار عثمانى را اسير كرد و به پيشروى خود ادامه داد و پس از شكست ديگرى كه در محل شهربان به نيروى عثمانى وارد آورد ، رو به بغداد نهاد و با ساختن پلهاى شناور از تنه درختان خرما ، با سپاهيان خود از رود دجله گذشت و نيروى عثمانى را كه در بغداد موضع گرفته بودند محاصره كرد و در برابر دشمن به ساختن برج ها و استحكامات پرداخت ، نادر چنان در كار محاصره بغداد پافشارى كرد كه احمد پاشا فرمانده سپاهيان ترك در پايان محرم 1146 مجبور شد قاصدى به نزد وى فرستد و پيشنهاد تسليم شدن خود را به اطلاع نادر برساند نادر تقاضاى احمد پاشا را پذيرفت اما سردار عثمانى از تسليم شدن منصرف گشت چه در همين اثنا با خبر شد كه نيروى عظيمى از لشكريان تازه نفس عثمانى به فرماندهى توپال عثمان پاشا به يارى وى مى رسد . نادر هم كه از نزديك شدن نيروى كمكى دشمن با خبر شده بود به قصد پيشدستى به مقابله آنان شتافت و در ساحل دجله جنگى خونين ميان نادر و عثمان پاشا درگرفت ، اما در اين نبرد ، با همه تلفات سنگينى كه به نيروى عثمانى وارد آمد ، نادر شكست خود و به زحمت از معركه به سلامت جست ، از طرف ديگر احمد پاشا كه در بغداد از رسيدن عثمان پاشا با خبر شده بود جان تازه اى گرفت و بر لشكريانى كه به حكم نادر مأمور محاصره بغداد بودند حمله برد و آنان را منهزم كرد ، نادر و لشكريان شكست خورده اش به سوى همدان آمدند ، و نادر به سپاهيان خود مرخصى داد و از اطراف ايران نيروى كمكى خواست و سرانجام در 22 ربيع الثانى 1146 با نيروى تازه نفس و متشكل خويش از همدان به طرف مرز عثمانى حركت كرد ، و پس از شكست دادن فوجى از سپاهيان عثمانى كه به سركردگى فولاد پاشا مأمور حفظ كركوك بودند ، روانه كركوك شد . در همين اثنا خبر طغيان بلوچ ها به نادر رسيد اما وى بدان اعتنائى نكرده دفع شر عثمانيان را واجب تر شمرد ، و به جانب كركوك حمله برد و پس از جنگ سختى كه با عثمان پاشا كرد ، نيروى عظيم عثمانى را به سختى در هم شكست و منهزم كرد ، در همين جنگ سردار سپاه عثمانى ، عثمان پاشا كشته شد و نادر حله و نجف و كربلا را تصرف كرد و نيروئى را ديگر باره مأمور محاصره بغداد كرد و خود به قصد استخلاص تبريز ، روانه آن سامان شد و تبريز را بدون جنگ به تصرف در آورد چه ، تيمور پاشاى عثمانى كه بر تبريز مسلط بود ، با شنيدن خبر شكست هاى متوالى عثمانيان، خود ، شهر را تخليه و فرار كرده بود ، نادر پيشروى خود را در آذربايجان متوقف ساخت و براى خاتمه دادن به كار محاصره بغداد روانه آنجا شد و چون احمد پاشا حكمران بغداد از در مصالحه در آمد و از طرف دولت عثمانى تعهد كرد كه همه متصرفات ده سال اخير دولت عثمانى را در خاك ايران به نادر واگذار كند و از طرفى نادر از بالا گرفتن طغيان بلوچ ها سخت مشوش بود ، دست از ادامه جنگ با عثمانيان كشيد و عزيمت مشرق ايران كرد و به جنگ با محمد خان بلوچ پرداخت و او را شكست داد و اسير كرد و با خود به شيراز برد . نادر پس از چند ماهى توقف در شيراز و اصفهان ، چون دولت عثمانى از انجام تعهدات احمد پاشا طفره مى رفت ، بار ديگر عازم جنگ با عثمانيان شد و پس از تصرف شماخى ضمن پيامى از روسيه خواست كه ماكو و دربند را تخليه كند و گرنه آماده جنگ باشد ، و نيروئى را مأمور تصرف گنجه كرد و ايروان را در محاصره گرفت و چون از حركت نيروى تازه نفس و فراوان عدد عثمانى به سردارى عبدالله پاشا با خبر شد به مقابله آن شتافت ، ميدان جنگى در محلى بين «آق تپه» و «بغاورد» واقع شد و سپاهيان عثمانى و ايران به جان هم افتادند ، در اين جنگ عثمانيها با وجود كثرت نفرات شكست قطعى سختى خوردند و پس از دادن تلفات زيادى فرار كردند و نادر گنجه و تفليس و ايروان را تصرف كرد ، آنگاه تقاضاى صلح عثمانى را پذيرفت .
«شاهى نادر»
نادر ، پس از شكست دادن عثمانيان و پس گرفتن ولايات شرقى و شمال شرقى ايران از دولت عثمانى ، و بستن قرارداد صلح و استرداد ولايات بحرخزر از روسها ، در حالى كه سرمست پيروزيهاى پياپى بود و آوازه جهانگشائيش در سراسر ايران پيچيده و رعبش بر دل همسايگان نشسته بود ، دعوتنامه هائى به سران ولايات نوشت و از امراى لشكر و حكام ولايات و قضات و روحانيان دعوت كرد تا در دشت مغان فراهم آيند و ضمن تشكيل مجلس مشاوره اى تكليف تاج و تخت ايران را روشن كنند . لاكهارت در توصيف مجلس شوراى دشت مغان مى نويسد :
«محل مجلس در مغان ، ناحيه اى بود كه از شمال محدود بود به رود كر و از مشرق به رود ارس ، نادر حكم كرد در اينجا 12000 سراى از چوب و نى ، به انضمام مساجد و منازل و ميدان و بازارها و حمام ها ساخته شود و حرمسرا و عمارت براى خود او تهيه كنند . نادر شب 22 ژانويه 1736 (9 صيام 1148) به دشت مغان رسيد و ظرف ايام ورود مدعوين ، روزانه ديوان داشت و به عرايض مردم رسيدگى مى كرد تا روز بيستم رمضان همه نمايندگان وارد شدند و جمعاً بيست هزار نفر در مغان گرد آمدند ، چون عده زياد بود نادر آنها را به شكل دسته هاى جداگانه به ديوانخانه مى پذيرفت ، روز اول تعداد هزار نفر در تالار پذيرائى حضور داشتند به تمام حاضران عطر و گلاب و شربت مى دادند و نوازندگان كه شماره آنان 22 تن بود به نواختن مى پرداختند ، روز بعد هم مجمعى نظير آن اجتماع نمود و در آنجا انجمنى مركب از طهماسب خان جلاير و شش نفر ديگر از طرف نادر اعلام داشتند كه وى بعد از منكوب ساختن دشمنان ايران و بسط رفاه و امان ، اكنون كه از جنگها و مبارزه ها خسته شده در نظر دارد كناره جوئى كند و در كلات منزوى گردد و به عبادت پردازد و بر رجال و امناى كشور است كه يا طهماسب را به شاهى برگزينند يا اگر ميل به او ندارند يكى ديگر از سلاله صفوى را به سلطنت ايران تعيين كنند . در جواب ، همگان كه مى دانستند اين پيشنهاد نادر صميمانه نيست فرياد برآوردند كه ما تنها نادر را به شاهى برمى گزينيم . اين وضع چند روز تكرار شد تا اينكه نادر دستور داد خيمه بزرگى كه دوازده ستون مى خورد برپا كردند و آن را مفروش و مزين ساختند و نادر امراى ملك را در آنجا احضار نمود و همان موضوع تعيين شاه را پيش كشيد ، باز همه حاضرين او را نامزد كردند . اين عمل چهار روز ادامه داشت تا اينكه نادر مجلس تشكيل داد و در آنجا اعلام داشت كه سلطنت را با شروط ذيل مى پذيرد :
1 ـ احدى نادر را ترك نگويد و به يكى از فرزندان شاه مخلوع نپيوندد .
2 ـ مردم ايران تشيع و سب خلفا را ترك گويند و به مذهب سنت بگروند ، در عين حال اختيار دارند طريقه مذهب حضرت امام جعفر صادق را در فروع پيروى نمايند .
3 ـ احدى نسبت به نادر و پسرش خيانت نورزد .
همه حاضران اين شرايط را پذيرفتند و محضر نامه را امضاء كردند .
در اين ايام تنها ميرزا عبدالحسين ملاباشى در مجلس اظهار مخالفت نمود كه به امر نادر كشته شد ... (لاكهارت ، نادرشاه ترجمه دكتر شفق : 131 ـ 132)
سرانجام حاضران مجلس دشت مغان نادر را به شاهى برگزيدند و شرايط او را كه وفادارى به وى و ترك تعصبات مذهبى بود پذيرفتند ، و چند روز بعد پس از تهيه سجع مهر سلطنتى و قالب ضرب سكه ، مراسم تاجگذارى نادر در 24 شوال 1148 انجام گرفت .
«فتح قندهار»
نادرشاه پس از تاجگذارى ، به سركوبى بختيارى ها كه از سال پيش طغيان كرده فرماندار خود را كشته بودند همت گماشت و پس از مغلوب و سركوب كردن ياغيان بختيارى و كوچاندن سه هزار خانوار از آنان به خراسان ، با لشكرى كه از اطراف و نواحى كشور فراهم كرده بود و به قول لاكهارت تعداد آن به هشتاد هزار نفر بالغ مى شد در 17 رجب 1149 از اصفهان حركت كرده ، از راه كرمان و سيستان عزيمت فتح قندهار كرد .
حسين شاه ، فرمانرواى قندهار چون خود را در برابر سپاه عظيم نادر ناتوان ديد با فراهم كردن آذوقه و مهمات و مستحكم كردن حصار و باروى قندهار ، در شهر موضع گرفت . نادر ، در اراضى مسطح جوار قندهار در محل سرخ شير دو ميلى جنوب قندهار فرود آمد و شهر را در محاصره گرفت و به فرمان او دور تا دور شهر برج هائى ساختند و در آنها ـ كه به محيط 28 ميل شهر را احاطه مى كرد ـ پياده نظام خود را كه با تفنگهاى سر پر مجهز بودند ، بگماشت و ارتباط قندهار را با آباديها و شهرهاى مجاور به كلى قطع كرد ، چون مدت محاصره يك سال طول كشيد نادر فرمان داد كه در محل سرخ شير شهرى بنا كنند كه بارو و قلاع و مساجد و بازار و كاروانسرا داشته باشد و به دستور او هر يك از كسانش در اين شهر جديد الاحداث خانه اى به نام خود ساختند و اين شهر را «نادر آباد» نام نهادند ، سرانجام پس از يك سال مقاومت ، قندهار در دوم ذى الحجه 1150 تسليم شد ، نادر با مغلوبان به مهربانى و عطوفت رفتار كرد و قسمت اعظم سكنه قندهار را به نادر آباد كوچاند و آنجا را مقر ناحيه قندهار كرد و پس از تعيين حكام جديدى براى آن نواحى و توقف دو ماهه اى در نادر آباد عزيمت هندوستان كرد.
«لشكركشى به هندوستان»
مؤلف «دره نادره» علت و شرح لشكركشى نادرشاه را به هندوستان بدين مضمون آورده است :
«چون غزنين و كابل از دير زمان جزء خراسان شمرده مى شد نادر در اوايل ورود به قندهار نامه اى به محمد شاه پادشاه هندوستان نوشت و طى آن به كنايه و تصريح گوشزد كرد كه سلاطين هندوستان از كهن دوستان ايرانند و محمد شاه نبايد رفتارى را پيش گيرد كه برخلاف اصول دوستى باشد . ولى محمد شاه سفير نادر را يكسال معطل كرد و پاسخى به نامه نادر نداد. نادر چون محمد شاه را به پيامهاى خود بى اعتنا ديد به تهيه لشكر پرداخت و نامه اى به محمد شاه نوشت كه چون از طريق مكاتبه نتيجه مطلوب بدست نيامد ناچار بايد كار را با دم شمشير فيصله داد . پس در اول ماه صفر سال 1151 عازم سفر هند شد و غزنين را به تصرف در آورد مردم كابل شهر را تسليم نكردند ، نادر فوجى از خراسانيان را به تسخير آنجا گماشت و پس از تسليم كابل، نادر رضا قلى ميرزا را به نيابت سلطنت خويش منصوب كرد و خود روانه پيشاور شد و پس از جنگى كه در پيشاور با ناصرخان حاكم كابل كرد ، او را شكست داد، و چون در همين اثنا از طغيان لكزيه داغستان و كشته شدن ابراهيم خان خبرهائى شنيده بود چند تن از سرداران خود را به سمت آذربايجان و گرجستان مأمور كرد و خود پس از گذشتن از رودخانه پنجاب به حدود لاهور رسيد .
زكريا خان حاكم آن ملك مراسم اطاعت بجاى آورد و ايالت لاهور بدو محول شد و فخرالدوله خان ناظم سابق كشمير نيز كه در لاهور توقف داشت با فرمان حكومت به محل خود رفت .
بعد از ورود نادر به سرحد هند ، جاسوسان خبر آوردند كه محمد شاه به فرمانداران خود دستور فراهم كردن سپاه را داده و نظام الملك هم با سيصد هزار سپاه دكن در كرنال آماده نبرد شده است . (خلاصه دره نادره ضميمه دره مصحح دكتر شهيدى)
«نبرد كرنال»
نادر شاه ضمن فتح نامه اى كه به فرزند خود فرستاده است لشكركشى به هند و نبرد كرنال را چنين توصيف مى كند :
بعد از تنبيه اشرار افاغنه چون تغافل و تجاهل پادشاه سابق الذكر و نفرستادن جواب و مرخص ننمودن ايلچى از حدود دوستى گذشته ، نواب همايون ما متوجه شاه جهان آباد گرديده ... به قصبه انباله چهل فرسخى شاه جهان آباد روانه گرديد و در آنجا خبر رسيد كه پادشاه سابق الذكر نيز قشون و سپاه خود را در تمامى ممالك هندوستان و سركردگان و سيصد هزار قشون و دو هزار عراده توپ و چهارصد زنجير فيل و اسباب جنگ در كمال آراستگى و استعداد حركت كرده به پانى پات ... وارد گرديده نواب همايون ما نيز ... با فوجى از دلاوران صف شكن به عزم مقاتله به طريق ايلغار روانه و محمد شاه از پانى پات حركت و در منزل موسوم به كرنال كه با شاه جهان آباد بيست فرسخ فاصله دارد نزول ... در همان كرنال لشكر عظيم و حصن حصين مرتب نموده و توپخانه را محيط لشكر ساخته و بنا را بر جنگ سنگر و توپخانه گذاشته ، و چون جمعى را نيز مأمور فرموده بوديم كه از كرنال گذشته سمت شرقى اردوى محمد شاه در سر راه شاه جهان آباد مشغول قراولى باشند قراولان مذكوره ... خبر رسانيدند كه سعادت خان با سى هزار نفر جمعيت و توپخانه و فيلان ... وارد پانى پات گرديده عازم اردوى محمد شاه مى باشند . و ما نيز ... دو ساعت به صبح مانده به عزم سر راه گرفتن حركت فرموده به سمت شرقى ميانه كرنال و پانى پات متوجه گرديديم معلوم گرديد كه سعادت خان در همان شب سه شنبه يك ساعت از شب گذشته با قشون خود وارد سنگر محمد شاه گرديده ، چون از آن مكان تا اردوى محمد شاه يك فرسخ و نيم فاصله بود در آنجا ... نزول اجلال فرموديم ... [محمد شاه پس از رسيدن سعادت خان با سپاهى آراسته تا نيم فرسخى اردوى ما آمد و] ... طول سپاه آن گروه تبه روزگار نيز نيم فرسخى به نظر مى آمد ... دو ساعت به خوبى با توپ و تفنگ و شمشير هنگامه جنگ گرم بود تا آنكه ... شكستى بر لشكر مخالفين افتاده همگى ... منهزم گرديده و سعادت خان ... دستگير گشته ... محمد شاه با نظام الملك ... و جمعى از خوانين خود را به سنگر رسانيده ... مقرر فرموديم كه توپخانه و خمپاره ها را به خارج سنگر ايشان بردند و سنگر را محاذى ساخته هموار نمودند ، چون كار آن جماعت به اضطرار انجاميد ناچار به فاصله يك روز ، روز پنج شنبه هفدهم ، نظام الملك ... از جانب محمد شاه وارد اردوى كيهان پوى و در خدمت بندگان والا ، عذر خواه مقدمه اين جنايت گشته و محمد شاه نيز با خوانين و اميران در يوم ديگر از روى انفعال وارد درگاه فلك تمثال گرديده ... فرزند ارجمند ... نصرالله ميرزا را تا خارج اردو ... به استقبال روانه فرموديم پادشاه مذكور را داخل ساخته و مهر سلطنت را به موكب همايون ما سپرده آن روز در خيمه مباركه ميهمان نواب همايون ما بود ... مطمح انور اقدس آنست كه پادشاه والا جاه مشار اليه را ... باز در امر پادشاهى كل پادشاه هندوستان تمكن و استقرار داده تاج و نگين سلطنت را به مشاراليه تفويض فرموديم ...».
«قتل عام دهلى»
نادر پس از ورود به دهلى و گرفتن غنائم فراوانى كه مورخان در تخمين قيمت آن از ارقام مختلفى ذكر كرده اند ، بر اثر طغيانى كه در دهلى برخاست مجبور شد با صدور فرمان قتل عام هنديان ، نام خود را لكه دار كند .
مينورسكى شرح ماجرا را بدين گونه آورده است :
«روز 9 ذى الحجه نادر و محمد شاه به پايتخت داخل شدند و ... روز 15 ذى الحجه نادر به بازديد محمد شاه رفت ، بعدازظهر آن روز شايع شد كه نادر در قصر شاهى به قتل رسيده است ، اوباش و غوغاى دهلى به سربازان ايران حمله برده چندين هزار نفر را در كوچه و بازار هلاك كردند صبح روز بعد نادر به مسجد رفته فرمان قتل عام داد كه در ساعت 9 صبح شروع و در 2 بعدازظهر به امر نادر كه بر غضب خود مستولى شده بود خاتمه يافت» . (نادرشاه از نظر خاورشناسان : 76)