نَوائِح :
جِ نائِحة . نوح سرايان .
نُوّاب :
جِ نايب . وكيلها و گماشتگان . نوّاب اربعه يا سفراى اربعه : عنوان چهار تن نايب خاص حضرت بقيّة الله ، امام عصر كه در دوران غيبت صغرى از سال 260 تا 329 هجرى قمرى واسطه بين امام زمان (ع) و شيعيان بودند ، و آنها عبارتند از : 1 ـ ابوعمرو عثمان بن سعيد عمروى ، 2 ـ ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد اسدى عمروى ، 3 ـ ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ، 4 ـ ابوالحسن علىّ بن محمد سمرى .
نَوّاب :
بسيار نيابت كننده . نايب . وكيل. عنوانى كه در ايران عهد صفويه و قاجاريه به شاهزادگان و گاه شاهان اطلاق مى شده .
نَوّاب :
على اكبر شيرازى ملقب به نواب و متخلص به بسمل ، از ادبا و شاعران قرن سيزدهم است و در نيمه دوم قرن سيزدهم درگذشته .
اوراست : نورالهداية . شرح سى فصل خواجه نصير . حاشيه بر مدارك . حاشيه بر تفسير قاضى بيضاوى . تذكره دلگشا . از اشعار او است :
يانيست شادى در جهان يا خودنصيب ما نشدهرگز نديدم شادمان اين خاطر افسرده را
(مجمع الفصحاء)
نَواحى :
جِ ناحية .
نواختن :
نوازش نمودن . ساز زدن . سراييدن .
نَوادِب :
حوادث . جِ نادبة . زنان نوحه سرا بر مرده .
نوادِر :
جِ نادرة .
نَوازِش :
مهربانى و شفقت ، دست محبت بر سر كسى كشيدن . نوازش خويشان به «صله رحم» رجوع شود .
نَوازِل :
جِ نازِلة ، محن و عوارض و فتن. اميرالمؤمنين (ع) : «هل ينتظر اهل بضاضة الشباب الاّ حوانى الهرم ، و اهل غضاضة الصحّة الاّ نوازل السقم»؟! : آيا جوانان خوش اندام جز خميدگى دوران پيرى را در انتظار دارند ؟! و يا آنان كه امروز در طراوت سلامتى مى گذرانند جز محنتهاى روزگار بيمارى را اميد دارند ؟! . (نهج : خطبه 83)
نوازندگى :
نواختن آلات موسيقى . به «موسيقى» و «غناء» و «آواز خوانى» رجوع شود .
نَواصِب :
جِ ناصب و ناصبى . به «ناصب» رجوع شود .
نَواصِى :
جِ ناصية به معنى موى پيش سر . نواصى قوم : اشراف قوم ، مقابل اذناب قوم . (يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنواصى و الاقدام) : بدكاران به سيما و شمايلشان شناخته شوند ، پس گماشتگان بر دوزخ ، موى پيش سر و پاهاشان بگيرند و آنها را به آتش دراندازند . (رحمن:41)
در حديث رسول (ص) آمده : «الخير معقود فى نواصى الخيل الى يوم القيامة» : خير و بركت تا قيامت در پيشانى اسبان گره خورده است . (بحار:64/110)
نَواظِر :
جِ ناظِرة . چشمان . عروقى در سر متصل به چشمها كه آب بينائى [ماءالبصر] در آن است .
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «الحمدلله الذى لا تدركه الشواهد ، ولا تحويه المشاهد، ولا تراه النواظر ، ولا تحجبه السواتر» : ستايش خاصّ خداوندى است كه حواس وى را درك نكنند و جايها او را در بر نگيرند و ديده ها او را نبينند و پوششها وى را مستور نسازند . (نهج : خطبه 185)
نَواعِم :
جِ ناعمة . نرمها . نرم تنان . «الاجسام النواعم» : بدنهاى نرم (يا) در نعمت پرورده .
نَواعِير :
جِ ناعور و ناعورة . دولابها . به «ناعور» رجوع شود .
نَوافِج :
جِ نافجه . معرّب نافه . مشكدانها .
نَوافِذ :
جِ نافذة و نافذ . سوراخهاى بدن همچون دهان و بينى .
نَوافِل :
جِ نافلة . عبادات مستحب . نبيره ها و فرزندزادگان . عن الصادق (ع) : «سنّ رسول الله (ص) النوافل اربعا و ثلاثين ركعة ، مثلى الفريضة» : پيغمبر(ص) شمار ركعتهاى نمازهاى نافله را سى و چهار ركعت مقرر فرمود، دو برابر نمازهاى واجب. (بحار:17/4)
علىّ (ع) : «اذا اضرّت النوافل بالفرائض فارفضوها» : اگر ديديد نماز نافله با نماز واجب مزاحمت دارد آن را ترك كنيد (نهج: حكمت 279) . «انّ للقلوب اقبالا و ادباراً ، فاذا اقبلت فاحملوها على النوافل ، و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض» : دلها را روى آوردنى و پشت كردنى (رغبتى و انزجارى) است، چون روى آورند آنها را به نافله وادار سازيد، و هنگامى كه پشت كردند به نمازهاى واجب از آنها بسنده كنيد . (نهج : حكمت 312)
موسى بن جعفر (ع) : «لكلّ شىء زكاة ، و زكاة الجسد صيام النوافل» : هر چيزى را زكاتى است و زكات بدن روزه مستحبى است (بحار:78/326) . و عنه (ع) : «صلوات النوافل قربات كلّ مؤمن» : نمازهاى نافله سبب نزديك شدن مؤمن به خدا مى گردند . (بحار:82/308)
نَواقِص :
جِ ناقصة . در تداول بجاى نقائص [جِ نقيصة] به كار مى رود .
نَواقِض :
جِ ناقضة . شكننده ها . گسلنده ها . نواقض وضوء : امورى كه موجب بطلان وضو و شكستن آن مى شوند ، مانند خواب و دفع ادرار و مدفوع .
نَواقِل :
جِ ناقلة . وسيله هاى جابجا شدن اشخاص يا اشياء .
نَواقير :
جِ ناقور . شاخهاى دميدنى . شيپورها .
نَواقِيس :
جِ ناقوس . به «ناقوس» رجوع شود .
نَوال :
عطا . دهش . بخشش . بهره و نصيب . اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش ابناء روزگار : «لا يهابون الاّ من يخافون لسانه ، ولا يكرمون الاّ من يرجون نواله» : تجليل نكنند جز از آن كس كه از زبانش بترسند ، و گرامى ندارند جز آن كس را كه به بذل و بخشش او اميدوار بوند . (بحار:77/236)
نَواله
(فارسى) : لقمه خوراكى براى گذاشتن در دهان . مقدارى از خوراك كه نگاه مى دارند براى كسى كه غايب باشد و يا براى ميهمانى كه بى خبر برسد . نعمت . فراخى نعمت .
نَوّام :
كسى كه بسيار مى خوابد يا خواب طولانى مى كند .
نَواميس :
جِ ناموس . نواميس الهيّة : قوانين شرعيّه . علم نواميس : حكمت عملى.
نَواوِيس :
جِ ناووس . گورستانهاى مسيحيان . سنگها كه درونشان را كنده و جسد مردگان را در آنها جاى داده باشند . موضعى يا روستائى در عراق ، كه در سخنان امام حسين (ع) آمده : «كانّى باوصالى يتقطّعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا» . (بحار:44/366)
نَواة :
هسته خرما . ج : نوى و نويات . عن ابى جعفر (ع) قال : «لقى رجل اميرالمؤمنين (ع) و تحته وسق من نوى ، فقال له : ما هذا يا اباالحسن تحتك ؟ فقال : مائة الف عذق ان شاء الله . قال : فغرسه فلم يغادر منه نواة واحدة» : از امام باقر(ع) روايت شده كه مردى اميرالمؤمنين(ع) را ديد كه بر شترى سوار است و دو جوال پر از هسته خرما به زير دارد، پرسيد: اى اباالحسن اين چيست؟ فرمود: صد هزار درخت خرما ان شاء الله . آن مرد گفت: حضرت آن هسته ها را كاشت و همه آنها نخل مثمر شد و هيچ كدام خطا نكرد (بحار:41/58 و كافى:5/74) . عن بريد العجلى ، قال : سالت اباجعفر (ع) عن ادنى ما يكون العبد به مشركا . قال : فقال : «من قال للنواة انها حصاة، وللحصاة انها نواة ثم دان به» : بريد عجلى گويد: از امام باقر(ع) پرسيدم: كمترين چيزى كه موجب شود آدمى به شرك دچار گردد چيست؟ فرمود: اين كه كسى هسته اى را سنگريزه بخواند و يا سنگريزه را هسته بگويد و بدين امر معتقد شود و دل ببندد . (كافى:2/397)
نَوايى :
امير على شير بن الوس ملقب به نظام الدين متخلص به نوائى و فانى يا فنائى از احفاد جغتاى پسر چنگيز و از مشاهير وزراى سلطان حسين ميرزا بايقرا و از اعاظم دانشمندان و ادباى قرن نهم هجرى است . وى به دو زبان فارسى و تركى اشعار و ديوان دارد و صاحب تصانيف گوناگون است . در دوران قدرت و وزارت ، حامى و مشوق هنرمندان و شاعران بود و با مولانا عبدالرحمن جامى ارادت و مصاحبت مىورزيد ، او راست :
1 ـ ديوان فارسى ، بالغ بر شش هزار بيت.
2 ـ اربعين منظوم .
3 ـ تاريخ الانبياء به تركى .
4 ـ تاريخ ملوك عجم ، به تركى .
5 ـ ترجمة اللغة التركية بالفارسية .
6 ـ نسائم المحبة در ترجمه تركى نفحات الانس جامى .
7 ـ حيرة الابرار .
8 ـ ليلى و مجنون .
9 ـ فرهاد و شيرين .
10 ـ سبعه سياره .
11 ـ سد اسكندرى يا اسكندرنامه .
12 ـ خمسه المتحرين به زبان تركى در شرح حال جامى .
13 ـ ديوان تركى ، شامل چهار كتاب : غرايب الصغر يا غرايب النوائب ، نوادر الشباب ، بدايع الوسط ، و فوائد الكبر .
14 ـ سراج المسلمين .
15 ـ عروض تركى .
16 ـ مثنوى لسان الطير .
17 ـ محاكمة اللغتين .
18 ـ محبوب القلوب .
19 ـ مفردات در معما .
20 ـ منشآت تركى .
21 ـ منشآت فارسى .
22 ـ نظم الجواهر .
23 ـ مجالس النفايس كه از مهمترين تاليفات او و تذكره اى است در شرح حال قريب 350 تن از معاريف معاصران او به زبان تركى . وى به سال 906 هجرى قمرى در 63 سالگى وفات يافت . از اشعار پارسى اوست :
رسد هر كس به مقصودى زيارب يارب شبهاچرا مقصود من حاصل نشد يارب ز ياربها
نگويم بهر تشريف قدومت خانه اى دارمغريبم ، خاكسارم گوشه ويرانه اى دارم
(ريحانة الادب:4/235 و مجمع الفصحا:1/41 و تذكره نصرآبادى : 470)
نَوء :
برخاستن به كوشش و مشقت تمام. به سنگينى و آرامى جهيدن . افتادن از گرانبارى . گرانى كردن بار بر كسى . فرو رفتن ستاره به مغرب و برآمدن رقيب آن از مشرق در حال . اعراب جاهليت بر اين عقيده بودند كه در دوران سال 28 ستاره است كه هر يك نام بخصوصى دارند هر سيزده روز يكى از آنها هنگام طلوع فجر در مغرب غروب مى كند و هم زمان ، ديگرى از مشرق برمى آيد و خود به گاه طلوع و غروب هر يك آگاهند ، و بر اين باور بودند كه با طلوع هر يك باران مى بارد يا باد مىوزد و چون بارانى مى باريد مى گفتند اين باران به سبب نوء ثريّا يا نوء دبران يا نوء سماك يا فلان نوء آمده است و بدين جهت آن را نوء گويند كه نوء به معنى جهش آرام باشد و ستاره با جهش آرام طلوع مى كند .
آورده اند كه در سفر تبوك در راه تشنگى بر اصحاب پيغمبر (ص) غلبه كرد از حضرت خواستند دعا كند كه باران ببارد حضرت دعا كرد و باران آمد و رودخانه ها جارى شد در اين حال جمعى كه كنار دره اى بودند و سيل را تماشا مى كردند مى گفتند : اين باران بر اثر فلان نوء بود .
پيغمبر (ص) فرمود : مگر نديديد كه من دعا كردم ؟ خالد بن وليد پيش آمد و گفت : اجازه مى دهيد اينها را گردن بزنم ؟ حضرت فرمود : اينها چنين مى گويند ولى خود مى دانند كه باران به امر خدا نازل گشته . (بحار:57/316)
نَوب :
جِ نائِب . قوت و توانائى .
نوباوه :
ميوه نو رسيده . باكورة .
نوبت :
كرّت . مرتبة . دفعة . وقت چيزى.
نوبخت :
ستاره شناس معروفى بوده كه منصور عبّاسى هنگام بناى شهر بغداد او را و فرزندش ابوسهل را كه آن روز زردشتى مسلك بوده اند به نزد خود خواند و در آنجا مسلمان شدند و افراد اين خاندان بدو منسوبند .
نوبختيان نسبت خود را به گيو پسر گودرز پهلوان معروف ايرانى مى رسانند .
نوبخت به هنگام بناى شهر بغداد اساس آن را در ساعتى ريخت كه از روى احكام نجومى انتخاب نموده بود .
نوبخت چون پير شد خود از بغداد به ايران بازگشت و فرزندش ابوسهل نزد منصور بماند تا منصور بمرد و در آنجا ببود تا زمان هارون را نيز درك كرد .
ابوسهل از منجّمين بنام ايرانى و از مترجمين كتب فارسى پهلوى به عربى است.
ابن النديم هفت كتاب را از او نام مى برد به نامهاى : نهمطان ، فال ، مواليد ، تحويل ، مدخل ، تشبيه ، منتحل .
ابوسهل ده پسر داشته كه نام آنها در اخبار و كتب تاريخ مسطور است .
از اين خانواده تا اوايل قرن پنجم هجرى عدّه اى از علما و محدثين و ادبا و نويسندگان نامى برخاسته اند از قبيل ابوسهل اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل كه هم در دربار خليفه منصب داشته و هم در عصر خود رئيس (شيعه) اماميّه بوده و با حسين بن منصور حلاّج صوفى معروف معارضه كرد و او را محكوم نمود وى در سال 311 به سنّ هفتاد و چهار سالگى درگذشت.
برادرش ابوجعفر اديب و شاعر بوده و ابومحمد حسن بن موسى نوبختى از علماى كلامست.
و ابو اسحاق ابراهيم نوبختى در اوائل قرن چهارم مى زيسته و از متكلّمين است و كتابى در علم كلام به نام ياقوت از او است . ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى نايب سوّم از نواب اربعه حضرت ولىّ عصر در عهد غيبت صغرى بوده و در سال 326 وفات نموده .
ابوالحسن موسى بن كبريا از اين خاندان در نيمه اول قرن چهارم از منجمين به شمار آمده .
ابوالحسن على بن احمد معروف به ابن نوبخت متوفى سال 416 شاعرى صاحب ديوان بوده . (لغتنامه دهخدا)
نوبختى :
حسن بن موسى خواهرزاده ابوسهل نوبختى فيسلوف ، متكلم ، ثقه ، امامى صحيح المذهب و مبرز در علوم عقليه و نقليه در اواخر سده سوم و داراى تأليفات متنوعه بوده است . به «حسن بن موسى» رجوع شود .
نوبر :
نورس ، ميوه كه بار اول بدست آمده است . با كوره . پيغمبر (ص) را عادت بر اين بود كه چون ميوه نوبرى به دستش مى رسيد آن را بر ديدگان و سپس بر لبان خود مى نهاد و سپس مى گفت : خداوندا چنانكه آغازش را به ما نشان دادى فرجامش را نيز به ما بنماى . آنگاه آن را به كودكانى كه در كنارش بودند مى داد . (كنزالعمال حديث 18219)
نوبة :
ولايتى از بلاد سودان از اقليم اول به جنوبى مصر بر كنار رود نيل و آن واسطه است ميان صعيد مصر و حبشه . داستان حاكم نوبه و محمد بن مروان به «زوال» رجوع شود .
نوبة :
نوبت ، مرّه ، تبى كه دايم و پيوسته نباشد . به «تب» رجوع شود .
نوبهار :
نام هيكلى يا معبدى در بلخ از معابد بودائى بوده . نام آتشكده بلخ است و آن را برمك كه نخستين برامكه بود ساخت و سقف و ديوار آن را به ديباى الوان آراسته گردانيد . و گويند : آن را در مقابل كعبه ساخته بودند و آن را طواف مى نمودند . (برهان قاطع و ربيع الابرار:1/358)
نوجوان :
پسر امردى كه تازه پا به دائره جوانى نهاده باشد . حدث . حدث السنّ . اميرالمؤمنين (ع) : همانا دل نوجوان به زمين خالى از گياه مى ماند : هر بذرى كه در آن بيفشانى بپذيرد . (نهج : نامه 31)
امام صادق (ع) به نماينده خود در بصره : ابوجعفر احول : بر تو باد به نوجوانان ، كه اين گروه سريع تر از هر كسى به راه صحيح و كار خير جذب مى گردند . (بحار:23/236)
نَوح :
نوحه كردن . گريه و ماتم نمودن به آواز بلند . زنان كه جهت سوگوارى گرد هم آيند . علىّ بن جعفر (ع) ، قال : سألته (يعنى اخاه موسى بن جعفر ـ ع ـ) عن النَوح ، فكرهه : على بن جعفر گويد: از امام(ع) در باره ماتم سرائى بر مردگان پرسيدم، حضرت اين كار را ناشايست خواند . (بحار:79/255)
وفى حديث آخر عنه ، و سألته عن النَوح على الميت ، ايصلح ؟ قال : يكره . (بحار:10/271)
و عن الصادق (ع) قال : «بكى رسول الله عند موت بعض ولده ، فقيل له : يا رسول الله ! تبكى و انت تنهانا عن البكاء ؟! فقال : لم انهكم عن البكاء ، و انّما نهيتكم عن النَوح و العويل ...» : از امام صادق(ع) آمده كه فرمود: پيغمبر(ص) بر يكى از فرزندانش كه مرده بود گريست. عرض شد: اى رسول خدا! شما ما را از گريه بر مردگان نهى مى كنيد و خود مى گرييد؟! فرمود: شما را از گريه نهى نكرده ام بلكه از نوحه سرائى و شيون نهى نموده ام . (بحار:82/101)
نُوح :
هفتاد و يكمين سوره قرآن كريم ، مكّيّه و مشتمل بر 28 آيه است . از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود : هر كسى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد و كتاب خدا را تلاوت مى نمايد نبايد خواندن اين سوره را از دست بدهد چه هر بنده كه اين سوره را براى خدا و با تأنّى و تفكّر در نماز واجب يا نافله خود بخواند خداوند او را در جايگاه نيكان جاى دهد و سه باغ از باغهاى بهشت به وى كرامت كند و دويست حوريه و چهارهزار ثيب به كابين او بندد ان شاء الله تعالى . (مجمع البيان)
نُوح :
نخستين پيغمبر اولوالعزم كه پس از ادريس در سرزمين بابل به رسالت مبعوث گشت. نسبت او را چنين آورده اند : نوح بن لمك بن متوشلخ بن اخنوخ (ادريس) بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم (ع) . گويند : وى به سال درگذشت آدم در هزار نخست آفرينش اين نسل متولد شد و در هزار دوم به سنّ پنجاه يا چهارصد يا هشتصد و پنجاه سالگى به مقام نبوت رسيد .
از امام صادق (ع) روايت شده كه وى دو هزار و پانصد سال عمر كرد : هشتصد و پنجاه سال پيش از بعثت و نهصد و پنجاه سال از بعثت تا طوفان و هفتصد سال پس از فرو نشستن طوفان و فرود آمدن از كشتى ، و به قولى دويست سال دوران ساخت كشتى بود و پانصد سال پس از پايان طوفان.
(كذّبت قوم نوح المرسلين) : قوم نوح پيامبران (بين او و آدم) را تكذيب نمودند . (شعراء:105)
داستان نوح طبق قرآن و اقوال برخى مفسرين چنين آمده : (انّا ارسلنا نوحا ...)قوم نوح بتهاى : ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر مى پرستيدند ، چون وى به رسالت مبعوث گشت آنان را به خشم خدا در دنيا و عذاب او در قيامت بيم وبه گذشت و عفو او از گناهان گذشته در صورت ايمان نويد داد و شب و روز ، آشكار و پنهان به پند و اندرز و تبليغ دين پرداخت و همواره آنان را به منطق عقل و دليل و برهان (الم تروا كيف خلق الله سبع سماوات طباقا ...)فرا مى خواند ، باشد كه بر سر خرد آيند و از شرك و بت پرستى دست بردارند ، ولى نه تنها آن پند و اندرزها و رنج و محنتهاى نهصد و پنجاه ساله نوح در آنها اثر نكرد بلكه روز به روز به عناد و سركشى و پافشارى در كار خويش مى افزودند (فلم يزدهم دعائى الاّ فرارا) . نقل است كه آنان فرزندان كودك خود را به نزد نوح مى آوردند و به وى مى گفتند : اگر من مُردم مبادا سخنان اين ديوانه را گوش دهى و فريب او بخورى و بسا جمعى بر او هجوم مى آوردند و بر سرش مى ريختند و آنقدر او را مى زدند كه خون از گوشهايش فرو مى ريخت و از هوش مى رفت و سپس به همين حال او را به دوش كشيده به در خانه اش مى انداختند ، ولى نوح با استقامت تمام به كار خود ادامه مى داد تا آخر الامر آنها را به استغفار و پوزش به درگاه حق دعوت نمود و گفت : (استغفروا ربّكم انّه كان غفّارا) خدا آنچنان بخشنده و با گذشت است كه چون از او پوزش بخواهيد و به درگاه مهر و عطوفتش روى آورده از گذشته خويش توبه كنيد شما را ببخشايد و درهاى رحمتش به رويتان بازگشايد و باران رحمت بر شما ببارد و به مال و فرزندان شما را يارى دهد . و گويند اين پيشنهاد پس از اين بود كه چهل سال خداوند محض هشدار، آنان را به قحط و خشكسالى و قطع نسل دچار ساخته بود . در آن حال خداوند به وى وحى نمود كه (انّه لن يؤمن من قومك الاّ من قد آمن) از قوم تو جز عده كمى (كه به نقلى هشت و به قولى هشتاد تن) كه تاكنون ايمان آورده اند ايمان نخواهند آورد .
چون نوح از هدايت قوم نوميد گشت آنها را نفرين نمود و گفت : (ربّ لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا) پروردگارا از اين كافران ديّارى بر روى زمين مگذار كه اگر بمانند نسلهاى بعد را نيز به گمراهى كشند و خود جز سركش و متمرد نزايند .
در آن هنگام خداوند به وى فرمود : دگر از عصيان و سركشى آنان باك مدار و در باره آنها چيزى به من مگوى كه بى چون و چرا غرق شوند . به دستور ما و زير نظر ما كشتى بساز . نوح (به نقل مشهور در مسجد كوفه) با چوب ساج به دست خويش به ساختن كشتى پرداخت . به قولى هشتاد و به قولى صد و به قولى دويست سال كار كشتى به طول هزار و دويست و عرض ششصد و ارتفاع سى ذراع به انجام رسيد ، و ضمن اين مدت مردمان پيرامونش گرد آمده همى او را استهزاء مى كردند و مى گفتند : پس از دعوى پيغمبرى به درودگرى پرداختى ! كشتى را در خشكى مى سازى چگونه اين كشتى حركت كند ؟! نوح مى گفت : شما امروز ما را مسخره مى كنيد ولى روزى ما شما را استهزاء خواهيم نمود . چون كشتى آماده گشت وحى آمد كه از جايگاه خود حيوانات را بخوان . وى به زبان سريانى جانداران برى را ندا كرد . اين ندا را خداوند بدانها فهمانيد و همه حيوانات از اهلى و بيابانى در دم حضور يافتند . از هر نوع جفتى برگزيد و در طبقه اى از كشتى جاى داد و خود با خانواده و سه فرزند : سام و حام و يافث و گروه اندك پيروان به ديگر طبقه درآمدند در حالى كه آذوقه و توشه سرنشينان فراهم شده بود . تنور (در ميان مسجد كوفه) فوران نمود و آب از آن بجوشيد ، باران سيل آسا از آسمان باريدن گرفت ، رودخانه و چشمه ها فيضان كردند ، هوا تاريك گشت ، فرزند نافرمانش (كنعان) چون چنين ديد به كوه پناه برد ، هر چند نوح او را بخواند سود نبخشيد ، آب بالا آمد ، نوح عرض كرد : پروردگارا فرزندم ؟! ندا شد او فرزند تو نيست بلكه فرزند عمل خويش است. تمامى روى زمين را آب فرا گرفت ، كشتى به حركت درآمد تا محاذى مكه رسيد ، كعبه را طواف نمود و به سير خود ادامه داد تا سرانجام به كوه جودى (در سرزمين موصل) رسيد و بر آن لنگر افكند و آب رفته رفته فرو نشست .
نوح به قولى پس از طوفان هفتصد و به نقلى پنجاه سال بزيست و با ياران و فرزندان به بناى شهرها و آباديها پرداخت . وى از ميان سه فرزندش سام را كه از همه شايسته تر بود به دستور خداوند به وصايت برگزيد و او را وصى خويش ساخت و وصيت نامه اى مشتمل بر تكاليف و وظايف به وى سپرد و او را دستور داد هر ساله در روزى معين كه آن را عيد خود كنند در آن وصيت نامه بنگرد و مجدداً به وظائفشان آشنا گردند ، و آنها را به آمدن هود مژده داد .
و امّا حام و يافث داراى علمى سودمند نبودند . از امام باقر (ع) رسيده كه شريعت نوح عبارت بوده از : يكتاپرستى و عبادت خالص عارى از شرك به پروردگار متعال و نماز و (روزه و) امر به معروف و نهى از منكر و احكام حلال و حرام . ولى حدود و مواريث در آن نبوده .
از امام صادق (ع) روايت است كه چون نوح را مرگ فرا رسيد وى در آفتاب بود ، ملك الموت به وى سلام كرد ، گفت : به چه منظور آمده اى ؟ ملك الموت گفت به قبض روحت مأمورم . نوح گفت : مرا مهلت مى دهى كه به سايه روم ؟ گفت : آرى . چون به سايه رفت گفت اى ملك الموت همه عمرى كه بر من گذشت گوئى به اندازه همين مدت كوتاه انتقالم از آفتاب به سايه بود ، به كارت بپرداز . (قرآن سوره اعراف و هود و مجمع البيان و مجمع البحرين)
«ميخهاى كشتى نوح»
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه چون خداوند اراده نمود قوم نوح را به هلاكت رساند به وى وحى نمود : لوحهاى ساج را بشكاف . وى ندانست چه كند ، جبرئيل فرود آمد و شكل كشتى را براى او ترسيم نمود و صندوقى با خود آورده بود كه صد و بيست و نه هزار ميخ در آن بود . نوح همه آن ميخها را در كشتى به كار برد تا پنج ميخ باقى ماند ، هنگامى كه به اولين ميخ از آن پنج دست برد ناگهان نورى بسان نور ستاره درخشان از آن ساطع گشت ، نوح را حيرت گرفت ، ميخ به زبان آمد كه من به نام برگزيده ترين پيامبران ، محمد بن عبدالله مى باشم ، در اين حال جبرئيل سر رسيد و گفت : اين را در سمت راست كشتى بكوب . چون به ميخ دوم دست برد آن نيز مانند ميخ اول بدرخشيد ، از جبرئيل پرسيد وى گفت : اين به نام پسر عمش على است آن را به سمت چپ كشتى بكوب ، و چون به ميخ سوم رسيد آن نيز درخشش كرد و چون از جبرئيل سبب پرسيد گفت : اين از آن دختر آن پيغمبر فاطمه است ، اين را به كنار ميخ اول بكوب . ميخ چهارم نيز بدان سان نورفشانى نمود ، جبرئيل گفت : اين به نام حسن فرزند آن پيغمبر است ، آن را به كنار ميخ دوم كه به پدرش على مربوطست به كار بر . و چون به ميخ پنجم دست برد اين يك علاوه بر درخشش نمناك نيز بود ، جبرئيل گفت : اين ميخ به حسين مربوط است آن را نيز به كنار آن يك كه به على مربوطست بكوب . نوح گفت : اى جبرئيل اين رطوبت كه در آن مى باشد از چيست ؟ جبرئيل گفت: اين خون است ، آنگاه داستان شهادت امام حسين را براى نوح بيان داشت ... (بحار:11/328)
نوح :
بن دراج كوفى نخعى الولاء قاضى. وى شيعه مذهب و قاضى كوفه در حكومت بنى عباس بود ، عذر خود را در پذيرش اين منصب چنين گفته كه روزى به برادرم جميل گفتم : چرا به مسجد نيائى ؟ وى گفت : جامه اى ندارم كه به تن كنم (فقر مرا به اين كار كشيد) وى از امام صادق (ع) حديث نقل كرده است . (جامع الرواة)
نوح :
ابن منصور بن نوح بن نصر سامانى از امراى سلسله سامانى است . وى به سال 353 هجرى در بخارا متولد شد و به سال 365 در دوران نوجوانى در ماوراء النهر جانشين پدر شد و چون به خلاف صوابديد ابوالحسن سيمجور پست وزارت را به عتبى سپرد، اختلاف و نقارى بين سران مملكت پديد آمد و هر كس از گوشه اى قصد مملكت او كرد خلف بن احمد در سيستان طغيان كرد و خراج بازگرفت و حسين بن طاهر مأمور سركوبى او شد و خلف را در قلعه ارگ محاصره كرد و اين محاصره هفت سال طول كشيد و از هيبت سامانيان در انظار مردم بكاست . ابوالحسن سيمجور با فايق همدست شد و عتبى را بكشت و خراسان برآشفت و پس از فتنه هاى بسيار چون كار ابوعلى سيمجور در امارت خراسان بالا گرفت بغراخان را به جنگ با نوح و تصرف بخارا برانگيخت ، بغراخان عزم بخارا كرد ، نوح حاجب انج را با لشكرى گران به مقابله او فرستاد ، حاجب اسير و لشكر شكست خورد ، ديگر بار فايق را سپاه داد و به جنگ بغراخان فرستاد ، فايق خيانت ورزيد و بغراخان به بخارا درآمد و نوح به جرجانيه فرار كرد و از آنجا به خوارزم شد و در تهيه يار و سپاه بود كه گردش روزگار به كامش شد ، بغراخان در اثر بيمارى درگذشت و نوح به راحتى وارد بخارا شد و تخت و تاج خود را ديگر باره تصاحب كرد. ابوعلى سيمجور و فايق به هم پيوستند و با لشكرى گران آهنگ جنگ او كردند . نوح امير سبكتگين و پسرش محمود غزنوى را به يارى خواند . آمدند و دشمنان را شكست دادند ، نوح امارت خراسان را با لقب ناصرالدين به سبكتگين داد و محمود را نيز سيف الدوله ملقب فرمود. و اين به سال 384 اتفاق افتاد و خود سه سال آخر عمر را نسبتاً به آسايش حكمروائى كرد و در سال 387 هجرى در بخارا وفات يافت و فرزندش منصور جانشين او شد . (تاريخ گزيده و اعلام زركلى و مجمل فصيحى و تاريخ ادبيات ايران و ترجمه تاريخ يمينى)
نوحه :
بيان مصيبت ، آواز ماتم ، شيون . نوحه بر مردگان جز معصومين در احاديث مكروه آمده و در برخى روايات نهى شديد بر آن شده است . آورده اند كه اميرالمؤمنين(ع) به قاضى خود در اهواز رفاعة بن شداد نوشت كه مگذار در قلمرو حكومتت بر مردگان نوحه گرى كنند .
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه نوحه گرى روش جاهليت است . در حديث آمده كه نخستين نوحه سرا ابليس بود . (بحار:82/101)
و اما نوحه سرائى بر اهلبيت پيغمبر اسلام كه جنبه سياسى اسلامى داشته و دارد، بسى بر آن تأكيد شده و در عمل حضرات معصومين مكرر ديده شده است .
از امام صادق (ع) روايت است كه (پس از واقعه كربلا) يك سال تمام (در مدينه) بر امام حسين (ع) نوحه سرائى شد و بازماندگان اصحاب پيغمبر (ص) مانند مسوّر بن مخرمه و جماعتى سر و روى خويش را مى پوشاندند كه شناخته نشوند و به مجلس نوحه حاضر مى شدند و گوش مى دادند و مى گريستند . امام صادق (ع) فرمود : نفس آنكس كه محض ستمهاى وارده بر ما غمگين بود تسبيح و اندوهش در مصائب ما عبادت است ...
ابن بابويه روايت كرده كه امام باقر (ع) وصيت نمود : ده سال در موسم حج بر او نوحه سرائى كنند .
يونس بن يعقوب از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود : پدرم وصيت كرد : فلان مقدار از مالم وقف بر نوحه سرايان كن كه ده سال در منى بر من نوحه كنند . (بحار:82/102 و 2/64)
ابن ابى الحديد در شرح حال عمر بن خطاب آورده كه نخستين كسى كه عمر او را تازيانه زد امّ فروة بنت ابى قحافة خواهر ابوبكر بود كه چون ابوبكر بمرد زنان بر او نوحه سرائى مى كردند ، ام فروة در ميان نوحه سرايان بود ، عمر چند بار آنها را از اين كار نهى نمود مفيد نيفتاد ، امّ فروه را از ميان آنها بخواند ، چون بيرون آمد تازيانه اى به وى بزد ، ديگر زنان چون ديدند همگى از آنجا گريختند و پراكنده شدند . (شرح نهج : 1/181)
به «سوگوارى» و «عزادارى» نيز رجوع شود .