next page

fehrest page

  

« پ »

پ:

سومين حرف از الفباى فارسى، از حروف شفويّه است، خاصّ زبان فارسى است و عرب آن را ندارد و در تعريب به «باء» و «فاء» بدل كنند، مانند: ابرويز و فرجار: پرويز و پرگار.

پا:

عضو معروف بدن، و آن از بيخ ران تا سر پنجه پاى باشد، و گاه به معنى قسمت زيرين پا آيد كه عرب ، قدم گويد . به عربى «رِجْل» ج : ارجُل. (اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب)(ص:42) . (ألهَم ارجل يمشون بها). (اعراف: 195)


پا در شريعت اسلام ، موضوع برخى احكام است:


1 ـ يكى از دو عضو مسح است در وضوء: (و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين); در وضوء سرها و پاهايتان را تا مچ پا مسح كنيد . (مائده:6)


2 ـ پا و دست محارب (به اين واژه رجوع شود) بر خلاف يكديگر قطع گردد: (او تُقَطَّعَ ايديهم و ارجلهم من خلاف) . (مائده:36)


3 ـ پاى چپ دزد در مرحله دوم دزدى قطع شود . حدّ آن از مفصل است، آنچنان كه پاشنه باقى بماند.


4 ـ كف پاى زن ، عورت نيست و مكشوف بودن آن در نماز ، بى اشكال است.


5 ـ ديه قطع پا: هر دو پا ديه كامل يعنى هزار دينار، يك پا نصف ديه. خواه از پيوند گام بريده شود يا از زانو يا از ران. (تكملة المنهاج)

پائيدن:

توقف كردن . ماندن . درنگ كردن . ثبات . دوام كردن . حراست كردن . مواظب بودن . پايدارى و استقامت كردن .

پائيز:

سومين فصل سال، به عربى خريف ، و آن مدت ماندن آفتاب است در بروج ميزان و عقرب و قوس، و يا معادل آن: مهر و آبان و آذر. در حديث رسول خدا(ص) آمده است كه: «از سرماى پائيز بپرهيزيد . چه ، آن با بدنهاى شما آن كند كه با درختانتان مى كند». (بحار:62/271)

پائين:

زير، زيرين، سِفل، سافل. قرآن كريم: چون فرمان قهر ما بر قوم لوط در رسيد (ديار ايشان را زير و زبر و) بالاى آن را پائين آن ساختيم. (هود:82)

پائين تر از خود را نگريستن:

از جمله دستورات اخلاقى اسلام آن كه آدمى مى بايست در شئون مادّى و امور معيشتى به كسانى بنگرد كه در سطح پائين تر از او مى باشند، نه به كسانى كه داراى ثروت و مكنت بيشترى مى باشند، چه اين صفت، همان تكاثر (فزونى جوئى بر يكديگر) است كه در قرآن مورد نكوهش قرار گرفته است و از لوازم ناپسند اين حالت آن كه ـ علاوه بر ناخوشنود بودن آدمى از زندگى خويش و افسردگى دائم كه بر اثر آن به شخص دست مى دهد ـ همه فكر و همّ و غمّ انسان مصروف دنيا و زندگى موقت اين جهان مى گردد و از پويش مراحل كمال و كسب فضايل انسانى باز مى ماند.


روايات در اين باره متعدد آمده است، از جمله:


از ابوذر غفارى روايت شده كه گفت: رسول خدا (ص) مرا به هفت چيز وصيت نمود: نخست آن كه به پائين تر از خود بنگرم و به كسانى كه در شئون زندگى دنيوى بالاتر از منند ننگرم... (بحار:69/388)


عمر بن سعيد گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: مرا پندى ده. فرمود: «... و همواره ـ در زندگى و امور مالى ـ به پائين تر از خود بنگر و بالاتر را نگاه مكن چنانكه خداوند به پيغمبرش فرمود: (ولا تمدّنّ عينيك الى ما متّعنا به...) (هرگز چشم خويش را به زر و زيورى كه به منظور آزمايش در اختيار بعضى قرار داده ايم مدوز) . و هرگاه از اين امر (كه ديگران به چه ثروت و مكنتى رسيده و من فاقد آنم) سخت ناراحت شدى به ياد آور كه غذاى پيغمبرت نان جو بوده و حلوايش خرما، اگر بدان دست مى يافت، و هيزمش چوب درخت خرما بوده. و هرگاه تو را مصيبت و گرفتاريى دست داد ، به ياد مصائب پيغمبر بيفت كه هيچ كس به اندازه آن حضرت مصيبت نديد». (بحار:69/398)

پابرهنگى:

بى كفشى، حَفاء. در حديث آمده: «يكى از پيروان امام باقر (ع) كه عازم سفرى بود به حضرت عرض كرد: مرا پندى ده. حضرت فرمود: مبادا يك وجب راه را در حال پابرهنگى طى كنى، وشب هنگام چون خواستى براى كارى از مركب پياده شوى حتماً پاپوش به پاى كن». (نزهة الناظر: 50)


زيد بن على گويد: اميرالمؤمنين (ع) در پنج مورد پابرهنه در حالى كه نعلين خود را به دست چپ گرفته بود راه مى رفت: روز عيد فطر و روز عيد قربان و موقعى كه به نماز جمعه مى رفت و گاه رفتن به عيادت بيمار و هنگامى كه جنازه اى را تشييع مى نمود. و مى فرمود: «اينها اماكنى است كه خاصه پروردگار است دوست دارم پابرهنه باشم». (بحار: 41/54)

پابرهنه:

حافى. رسول خدا (ص) فرمود: «پابرهنه به جادّه اولويت دارد بر آنكس كه پاپوش بپاى دارد». (بحار:104/256)

پاپوش:

كفش، پاى افزار. به «كفش» رجوع شود.

پاچه:

قسمت سفلاى پاى گوسفند و گاو كه از زانو شروع و به سر سم ختم شود.


به عربى «كُراع»، پاچه اسب را «وظيف» گويند. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) مى فرمود: «اگر پاچه حيوانى به رسم هديه برايم بياورند آن را مى پذيرم». (بحار:16/275)


در حديث ديگر آمده كه فرمود: «اگر دعوت شوم به سفره پاچه اى اجابت مى كنم» (بحار: 48 /14). در حديث ديگر، ذيل حديث نخست آمده كه اين كار (پذيرفتن هديه اى چون پاچه حيوان) بخشى از برنامه دين است. (بحار:16/373)

پاداش:

مكافات وجزا، اعم از خير و شر، چنان كه «ثواب» عربى نيز بدين معنى است. قرآن كريم، پاداش عمل را هدف آفرينش آسمان و زمين بيان داشته است: (وخلق الله السماوات والارض بالحق ولتجزى كل نفس بما كسبت) . (جاثيه:22)


(من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا والآخرة) ; هر كه پاداش دنيوى را (چون غنايم و منافع ديگر) بر عمل خويش خواستار بود ، بداند كه پاداش دنيا و آخرت به دست خداست . (نساء:134)


(وكايّن من نبىّ قاتل معه ربّيون...فآتيهم الله ثواب الدنيا وحسن ثواب الآخرة) ; چه بسيار پيامبر كه جمع زيادى از دانشمندان و فقها در كنارش جنگيدند و در عين سختيها كه در راه دين به آنها رسيد همواره مقاومت نموده و هرگز سستى و زبونى به آنها دست نداد و در آن بحران سختى و شدت تنها
سخنشان اين بود كه پروردگارا از گناهان و بى باكيهايمان درگذر و ما را در پيكار ، ثابت قدم دار و بر گروه كافر پيروزمان گردان. از اين رو خداوند پاداش دنيا را (كه پيروزى بر دشمن و به دست آوردن غنايم بود) و بهترين پاداش آخرت را (كه نعيم جاويد است) به آنها عطا فرمود . (آل عمران:145)


از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: «هر رنجى كه به شما دست دهد در قبال آن شما را پاداشى بود و براى اهل الله آن پاداش ذخيره آخرتشان خواهد بود .


و نيز از آن حضرت است كه فرمود: «اجر و پاداش از جانب خدا بر حسب بزرگى مصيبت است». (كنزالعمال: 3/298)


يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق(ع) شنيدم فرمود: «هيچكس را در برابر عملى بر خدا پاداشى نبود جز براى مؤمنان». (بحار: 67/64)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «خداوند سبحان ، ثواب و پاداش بر بندگى، و كيفر و عقاب را بر نافرمانى خويش بدين سبب مقرر فرمود تا بندگان را از عذاب و موجبات آن بازدارد و به سوى بهشت سوق دهد». (نهج : حكمت 360)


و فرمود: «دو چيز است كه پاداششان به سنجش نيايد: گذشت و عدالت».


«به دنبال كسب پاداش خدائى بودن بهترين سودا و توجه به خدا سر هر رستگارى است».


«پاداش عمل بر حسب رنج و زحمتى است كه در آن به كار رفته باشد».


«پاداش صبر ، تلخى مصيبت را از ميان مى برد».


«پاداش اخروى ، سختيهاى دنيا را از ياد مى برد».


«پاداش مصيبت ، برحسب صبر بر آن است».


«پاداش صبر ، بالاترين پاداش است».


«پاداش از جانب خداوند از آن فرمانبرداران و كيفرش از آن نافرمانان است». (غرر)

پاداش نيكى:

تلافى احسان . جبران لطف و محبت. از خصلتهائى است كه اسلام با تأكيد شديد ، بدان دستور داده است، آنچنان كه آن را از مسلّمات و قطعيات شمرده: (هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان)(آيا پاداش نيكى جز نيكى چيز ديگرى مى تواند باشد؟!) . (رحمن:60)


از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه فرمود: (هرآنكس كه در برابر احسانى كه به وى شده به همان اندازه پاداش دهد يا مانند كارى كه طرف كرده (بى كم و كاست) براى او كارى انجام دهد در حقيقت تلافى و معامله به مثل نموده ولى اگر بر آن بيفزايد وظيفه سپاس ادا نموده، و سپاسگزار بزرگوار است. (بحار:75/42)


امام صادق (ع) فرمود: «آيه (هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان) درباره كافر و مسلمان، نيك و بد ، جارى است، كسى كه احسانى به وى شد ، بايستى آن را تلافى كند، و پاداش او تنها اين نيست كه به اندازه كار او به وى احسان نمايد بلكه اين قدردانى را نيز بايد داشته باشد كه طرف ، به وى آغاز به احسان نموده است».


پيغمبر (ص) فرمود: «هر كه به شما احسانى نمود آن را تلافى كنيد و اگر نتوانستيد آن قدر وى را دعا كنيد كه فكر كنيد تلافى به عمل آمده است». (بحار:75/43)


در تاريخ آمده كه هيئتى از سوى نجاشى (پادشاه حبشه كه قبل از هجرت به ياران پيغمبر پناه داده بود) بر حضرت رسول (ص) در مدينه وارد شدند، خود حضرت شخصاً از آنها پذيرائى نمود، عرض شد: يا رسول الله! اجازه بفرمائيد ما پذيرائى ايشان را تصدّى كنيم، فرمود: «آنها اينچنين از اصحاب من پذيرائى كردند». (ايجاب مى كند كه ما نيز احسان آنها را تلافى كنيم).


از بزرگمهر سؤال شد: در دوران قدرت و مقامت ، چه چيزى بيش از هر چيز مايه شادمانى تو گرديد؟ وى گفت: اين كه توانستم به كسانى كه به من نيكى كرده بودند مكافات دهم و نيكى آنها را جبران نمايم.


از اسكندر ذو القرنين پرسيدند: بيشترين شادمانى تو از اين قلمرو گسترده و كشور پهناور در چيست؟ گفت: در اين كه مى توانم نيكيهاى كسانى كه روزگارى درباره من شده است به بهترين وجه جبران نمايم. (ربيع الابرار:1/601 و 605)

پادراز كردن:

پاى خود را هنگام نشستن كشيده داشتن. مدّ الرِجْل. اين كار اگر در حضور ديگران و در جمعِ همنشينان صورت گيرد ـ در عرف ـ بى ادبى به شمار مى آيد، در ادبنامه شرع اسلام نيز اين كار به سوء ادب تعبير شده است.


از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : «هيچگاه پيغمبر (ص) پاى خود را در حضور ياران دراز نمى كرد». (بحار:16/257)

پادرد:

درد پاى. از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه هر كه به درد ران مبتلى باشد در ميان طشت آب نيم گرمى بنشيند و دست بر ران خود نهاده اين آيه را بخواند: (او لم ير الذين كفروا انّ السماوات والارض كانتا رتقا ففتقناهما وجعلنا من الماء كلّ شىء حىّ افلا يؤمنون).


در حديث ديگر آمده كه جهت درد ساق و كوفتگى آن اين آيه بر آن نويسد: (ولقد خلقنا السماوات والأرض وما بينهما فى ستّة ايام وما مسّنا من لغوب) . (بحار: 95/69 ـ 71)

پادزهر:

ضد زهر، نوشدارو. به عربى ترياق. در حديث آمده كه اگر مردم به خاصيت و حقيقت نمك پى مى بردند هرگز به پادزهر نياز نمى داشتند. (بحار: 16/291)


در حديث ديگر، نمك ، پادزهر سم كژدم بخصوص معرفى شده است. (بحار:84/302)

پادشاه:

خديو و فرمانروا . مركّب از پاد و شاه، پاد به معنى پائيدن و دارندگى تخت و اورنگ، و شاه به معنى اصل و خداوند و بزرگ. به عربى مَلِك.


قرآن كريم: «و هنگامى كه موسى به قوم خود (بنى اسرائيل) گفت: اى خويشانم، نعمتهاى خداى را به ياد آريد، آنگاه كه در ميان شما پيامبران قرار داد وشما را پادشاهى داد و به شما آنچه را كه به هيچكس از جهانيان نداده بود عطا كرد» (مائده:20) . «هيچ انديشيده اى (اى محمد) در حالات و ماجراى آن گروه از بنى اسرائيل كه پس از درگذشت موسى به پيامبر زمان خويش گفتند: پادشاهى براى ما معيّن كن كه به سركردگى وى در راه خدا جهاد كنيم. پيغمبر به آنها گفت: اگر جهاد فرض گرديد ـ و پادشاه معين شد ـ مبادا نافرمانى نموده از فرمان سرپيچى كنيد. پاسخ دادند: چگونه ما از جنگ سربتابيم در حالى كه دشمنان ما، ما را از خانه و خانواده و فرزندان بيرون رانده اند؟! اما چون حكم جهاد بر آنها مقرر گشت جز اندكى ، همه روى از جهاد بگردانيدند و خداوند به كردار ستمگران آگاه است...» . (بقره:245 ـ 251)


به «طالوت» رجوع شود.


در حديث آمده كه پس از نوح (ع) سه تن از پيامبران پادشاه بودند: داود و سليمان و يوسف.

پادشاهى:

سلطنت. مُلك. قرآن كريم: «پيغمبرشان (پيغمبر بنى اسرائيل) به آنها ـ كه از او درخواست نموده بودند پادشاهى برايشان معين كند ـ گفت: خداوند ، طالوت را براى شما به پادشاهى منصوب داشته است. آنها گفتند: (انّى يكون له الملك علينا...) ; از كجا او را پادشاهى بر ما رواست در صورتى كه ما به پادشاهى سزاوارتر از او مى باشيم...» (بقره:247)

پار:

سال پيش . عام ماضى .

پارتى:

(كلمه فرانسوى)، حزب. فرقه. جمعيت.

پارتى بازى:

(در تداول)، تعصب و دسته بندى پيش بردن قصدى را. اعمال نفوذ يا واسطه قرار دادن فرد متنفّذ در سازمان قضاء و اجراء جهت نقض قانون و برگردانيدن آن به نفع پارتى باز. در قرآن، از اين كار به «شفاعت سيئة» تعبير شده: (ومن يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها); هر كه به ناسزاوار وسيله كار بدى شود سهمى از آن كار بد نصيبش گردد . (نساء:85)


در حديث آمده كه زنى از قبيله بنى مخزوم (تيره اى از قريش) به اتهام سرقت ، به نزد رسول خدا (ص) احضار گرديد، پس از اثبات ، محكوم به بريدن دست شد، جمعى از قبيله قريش اين امر را بر خويش گران ديده درصدد برآمدند وى را نجات دهند، اسامة بن زيد را كه مورد علاقه شديد پيغمبر (ص) بود پارتى خود ساختند، اسامه چون در اين باره با رسول خدا سخن گفت حضرت به وى فرمود: «اى اسامه! درباره حدّى از حدود خدا مى خواهى وساطت كنى ، مى خواهى حدّ خدا تعطيل شود؟!» آنگاه حضرت در جمع مسلمانان خطبه اى ايراد نمود وفرمود: «اى مردم! امتهاى گذشته از اين جهت گمراه شدند كه هر گاه فرد مشهور و متنفذى ـ مرتكب خلافى ميشد و ـ مالى را به سرقت مى برد او را رها مى ساختند، و چون فرد ضعيف و گمنامى دزدى مى كرد حدّ بر او جارى مى نمودند، به خدا سوگند اگر فاطمه دختر محمد (ص) دزدى كند محمد (ص) دستش را مى برد ...». (فتح البارى: 12/87 ط سلفيه و صحيح مسلم: 3/1315 ط عيسى الحلبى)


به «قاطعيت» نيز رجوع شود.

پارچه:

پاره، تكه، قطعه، جامه. منسوج.

پارچه فروشى:

بزّازى. به «بزازى» رجوع شود.

پارس:

قوم پارس . از قبايل آريايى ايران و سپس اين كلمه بر تمام مملكت ايران اطلاق شده است .

پارسا:

پرهيزكار ; آنكه از گناهان بپرهيزد و به طاعت و عبادت ، روزگار بگذراند، اين كلمه مركب است از پارس كه لغتى است در پاس به معنى حفظ و نگهبانى، و از «الف» كه چون لاحق كلمه شود افاده معنى فاعليت كند، و معنى تركيبى آن حافظ و نگهبان است ; زيرا پارسا، پاسدار نفس خود باشد، معادل اين كلمه در عربى «متّقى» است، هر چند در تداول، كلمه عابد به كار مى رود.


امام موسى بن جعفر (ع): «دوست ترين بندگان به نزد خداوند، پارسائى است كه ـ پس از روزگارى پشت به خدا ـ به سوى خدا بازگشته باشد». (بحار: 6/20)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «پارسائى كه پارسائيش نه بر اساس دانش بود به خر آسيا مى ماند كه همى به دور خود بچرخد و به مقصدى نرسد، و دو ركعت نماز دانشمند به از هفتاد ركعت پارساى نادان است; زيرا اگر دانشمند با فتنه فريبنده اى مواجه گردد به بركت دانشش خويشتن را نجات دهد ولى چنان فتنه اى پارسا را درهم بكوبد و او را از راه به در برد».


امام صادق (ع) فرمود: «دانشمندى كه مردم به علمش سود برند ، به از عبادت هفتاد هزار پارسا (ى نادان) است» . (سفينة البحار)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «بسا پارسا كه دين نداشته باشد (و اسير خودبينى باشد)». (غرر)

پاره:

پينه كه به جامه كهنه زنند . رقعة . وصله . دريده . شكافته . ممزّق . ممزوق . جرء . بخش . قسم . قسمت . بعض .

پاس:

حَرَس . حراست . نگهبانى . نگهدارى . رعايت . احترام . پاسى از شب : قسمتى از شب . يك حصه از هشت (يا چهار) حصه شب و روز . حصه و بخش است مطلقا .

پاسبان:

نگهبان . حارس. معصوم (ع): «سخاوت پاسبان آبروها است». (بحار:69/410)

پاسُخ:

جواب، مقابل پرسش. قرآن كريم : «موقعى كه حضرت لوط (ع) به قوم خويش گفت: اين چه كار زشت بى سابقه اى است كه شما مرتكب مى گرديد. زنان را ترك گفته با مردان به شهوت مى آميزيد؟! تنها پاسخى كه از آنها شنيد اين بود كه به يكديگر گفتند: اينها (لوط و يارانش) را از شهر بيرون كنيد كه ايشان پاك گرايند». (اعراف: 80 ـ 82)

پاسخ مناسب:

جوابى كه به موقع و بجا و مناسب حال گفته آيد. تاريخ، نكات ظريفى را در اين باره به ثبت رسانيده است، در اين كتاب ذيل واژه «جواب» به چند مورد اشاره شده، و اينك مواردى از اين نمط:


روزى منصور خليفه عباسى به يكى از مردان بنى هاشم كه در حضورش نشسته بود گفت: پدرت كى وفات نمود، و به چه علتى درگذشت؟ وى گفت: پدرم ـ رحمة الله عليه ـ در فلان روز، و خداوند رحمتش كناد به فلان بيمارى دار دنيا را وداع گفت. ربيع
حاجب از روى چاپلوسى نسبت به خليفه گفت: چه قدر در حضور خليفه براى پدرت طلب رحمت و مغفرت مى كنى؟! هاشمى پاسخ داد: تو حق دارى چنين بگوئى، من تو را سرزنش نمى كنم، چه تو لذت پدر دارى را نچشيده اى. (ربيع الابرار: 3/528)


خركوشى در كتاب شرف النبى آورده كه چون معاويه بر اريكه سلطنت نشست حسب معمول هيئتهائى از سوى قبائل به مباركباد وى به شام رفتند جز انصار كه به وى وقعى ننهاده به ديدارش نرفتند، معاويه مقررى آنها را از بيت المال قطع نمود، و چون در مسير خود به حج وارد مدينه گرديد آنها را مورد عتاب قرار داد كه چرا هيئت شما به شام نيامد؟! آنها در مقام پوزش گفتند: ما مركب سوارى نداشتيم. معاويه از روى تمسخر گفت: پس شتران آبكشتان چه شد (اشاره به اين كه شما برزيگرانى بيش نيستيد)، ابو قتاده انصارى پاسخ داد: آن شتران را در جنگ بدر موقعى كه در تعقيب پدرت بوديم ـ كه وى را مسلمان كنيم ـ از دست داديم. (بحار: 18/129)

پاسدار:

نگهبان . حارس . اميرالمؤمنين(ع): «دانش ، به از مال است، كه دانش تو را پاسدارى مى كند و مال تو آن را پاسدار خواهى بود». (بحار: 1/187)

پاشنَه:

جزء مؤخر پاى آدمى ، مؤخّر قدم كه تكيه هنگام ايستادن بر آن باشد . به عربى عقب .


پاى دزد چون ببرند (پس از تكرار دزدى و بريده شدن دست) پاشنه را به جاى گذارند كه بتواند راه برود . (وسائل:28/254)

پاك:

طاهر . نظيف.

پاكدامن:

عفيف . عفيفه.

پاكى:

پاكيزگى، مقابل پليدى. به عربى طُهر ; طهارت ; طيب ; نقاوت ; نظافت ; وضاءة ; نقاء. پاكى در اسلام از امور بنيادين به شمار آمده، و در ابعاد گسترده اش: روحى و جسمى، ظاهرى و باطنى، فردى و اجتماعى، و به طور كلى سراسر زندگى اكيدا مورد توجه شديد قرار گرفته است.


قرآن كريم: «بلكه خداوند مى خواهد شما را پاكيزه سازد» (مائده:6). «جامه هاى خويش را پاكيزه دار» (مدثر:4). «مسجدى كه بر اساس خداترسى شالوده گذارى شده ، شايسته تر كه در آن به عبادت قيام كنى، چه در آن مسجد ، مردانى مى باشند كه مى خواهند خويشتن را پاك و پاكيزه سازند و خداوند ، پاكان را دوست مى دارد». (توبه:108)


پيغمبر اكرم (ص): «هر چه بيشتر در پاكيزگى خويش بكوش ، تا خداوند عمر بيشترى به تو عطا فرمايد». (بحار:69/396)


اميرالمؤمنين (ع): «توبه دلها را پاكيزه و گناهان را مى زدايد و روان را از آنها شستشو مى دهد». (مستدرك: 12/129)


به واژه هاى: «نظافت» «طهارت» و ديگر واژه هاى مربوطه در اين كتاب نيز رجوع شود.

پالان:

زين كاه آكنده الاغ و استر. در حديث آمده كه رسول خدا (ص) ـ گاه ـ بر دراز گوش بى پالان سوار مى شدند و يكى را به ترك خويش سوار مى نمودند. (بحار:16/285)

پالودن:

صاف كردن . تصفيه . ترويق .

پانصد:

خمسمائة. نماينده آن در حروف ابجد به حساب جمل «ث». اين عدد بتكرار در روايات ذكر شده است ; از جمله: «ضخامت فلان حجاب نور (در ديگر جهان) به مقدار پانصد سال راه است». (بحار: 15/34)


«فاصله ميان هر آسمان با ديگر آسمان پانصد سال راه است» . (بحار:57/29)


«پشت كوه قاف هفت دريا است كه طول هر يك پانصد سال راه است» (بحار: 57/348) . «درازى قلم (در مقابل لوح) پانصد سال است». (بحار: 57/369)


از قرائن به نظر مى رسد كه مراد از پانصد در اين موارد عدد معروف نبوده بلكه رمز ويژه اى است كه از آگاهى همگان پنهان است.

پاى:

پا، رِجْل. به «پا» رجوع شود.

پاياپاى:

تَهاتُر . مبادلة . عمل دو كس يا دو كشور كه طلبهاى خود را به جاى وامهائى كه به هم دارند حساب كنند .

پايان:

آخر، انجام ; فرجام ; سرانجام، كرانه. به عربى عاقبت، آخر، خاتمه. قرآن كريم: «پايان كار به سود پرهيزكاران و خداى ترسان است» (اعراف:128) . «بنگر كه چگونه بود پايان كار ستمگران» (يونس:39) . «بنگر چگونه بود پايان كار جنايتكاران». (نمل:69)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «گذشته نيك خويش را به پايان و فرجام ناستوده تباه مساز، كه ارزش كارها به پايان آنها بستگى دارد». (بحار: 33/78)


عيسى بن مريم (ع) فرمود: «همگان حَجَر اساسى ساختمان را سنگ اول مى دانند، اما من آخرين سنگ را كه بنا را بدان تمام مى كنند ، سنگ پايه مى شناسم». (بحار: 71/364)

پايان بينى:

پايان نگرى . عاقبت انديشى . مآل انديشى. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «خردمندترين مردم پايان نگرترين آنها است». به «مآل انديشى» نيز رجوع شود.

پاى بندى:

پاى را به چيزى بستن كه نتواند از آن جدا گردد. مجازا ميل دل يا انديشه و فكر خويش را در چيزى متمركز ساختن. اگر اين كار، خردمندانه و طبق محاسبات عقلانى صورت گيرد سودمند و نيك فرجام باشد ; مانند پايبندى به دين و ادب; و اگر عامل آن احساسات غريزى باشد بسى خطرناك و زيانبخش بود ; مانند پايبندى به خرافات و برخى عقايد فاسده، و يا پايبندى به دنيا و زخارف آن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اعتماد و پايبندى به دنيا يا آنچه ـ از بى وفائى و دگرگونى ـ كه در آن مى بينى جهالت است». (بحار:71/190)

پايدار:

ثابت، دائم. امام صادق (ع): «عمل پايدار اندكى كه با يقين توام بود به نزد خداوند به از عمل بسيارى كه با يقين انجام نگيرد». (بحار: 78/198)

پايدارى:

مقاومت . ثبات قدم . ايستادگى. خصلتى كه در دين مقدس اسلام از بزرگترين معيارهاى ارزش انسان به حساب آمده و به عنوان والاترين امتياز يك مسلمان قلمداد گشته است .


قرآن كريم: (يا ايها الذين آمنوا إنْ تنصروا الله ينصركم و يثبّت اقدامكم) ; اى گروه مؤمنان اگر دين خدا را ـ به نبرد با مخالفان آن ـ يارى كنيد خداوند شما را يارى نمايد و پايدارتان سازد (محمد:7). (وكايّن من نبىّ قاتل معه ربّيّون كثير فما وهنوا لما اصابهم فى سبيل الله وما ضعفوا وما استكانوا والله يحب الصابرين) ; چه بسيار رخ داده كه پيغمبرى ، جمع زيادى از پيروانش در جنگ كشته شده و با اين حال به پايدارى خويش ادامه داده و با سختيهائى كه در راه خدا به آنها رسيده مقاوم بوده و هرگز سستى و زبونى به خود راه نداده و از پاى ننشستند، و خداوند، پايداران و استقامت ورزان را دوست مى دارد . (آل عمران: 146)


و هنگامى كه سپاه اندك طالوت با لشكر انبوه جالوت روبرو شدند گفتند: (ربنا افرغ علينا صبرا و ثبّت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين) ; خداوندا ! به ما صبر بسيار عطا كن و پايدار و استوارمان فرما و بر كافران پيروزمان گردان . (بقره:250)


به «استقامت» نيز رجوع شود.

پايگاه:

مقام و منزلت . جايگاه .

پايمال:

لگدكوب . خراب. اميرالمؤمنين (ع): «هيچگاه مركب سوارى من نغلطيده است» . عرض شد: به چه سبب؟ فرمود: «زيرا من هرگز كشت و زرع مردم را پايمالِ (مركب خويش) نكرده ام». (بحار:76/29)

پايمرد:

شفيع . شفاعتگر .

پاينده:

دائم . قديم . ابدى . هميشه بقاء.

پايه:

هر يك از طبقات چيزى كه بر آن طبقات بروند يا فرود آيند ; چون طبقات نردبان و منبر و پلكان بام ; درجه. پاى تخت و مانند آن، قائمه. اصل، ريشه. اصله كه بر آن پيوند كنند.


قرآن كريم: «آنكس كه با ايمان و كردار شايسته بر خدا ـ به عالم آخرت ـ وارد شود چنين كسانى والاترين پايه ها را ـ در بهشت ـ دارند». (طه: 75)


امام موسى بن جعفر (ع): «آنكس كه خردمندانه ديندارى كرده باشد، در دنيا و آخرت برترين پايه را حائز است» . (بحار:1/136)


پيغمبر اكرم (ص): «امتياز عالِم بر عابد ، هفتاد پايه است كه بين هر دو پايه از آنها هفتاد سال مسافت به دويدن اسب است، زيرا آنگاه كه شيطان (جنى يا انسى) بدعتى در ميان مردم مى نهد ، آن عالم است كه مردم را بيدار مى كند و از آن بدعت برحذر مى دارد، اما عابد به عبادت خود مشغول است و جز آن چيزى نمى داند». (بحار:2/24)


امام صادق (ع): «پايه هاى كفر سه است: حرص و تكبر و حسد». (بحار: 72/104)


پايه هاى دين، به «اصول دين» رجوع شود.

next page

fehrest page