fehrest page

back page

پيش فرستادن:

به جلو فرستادن . تقديم. در حديث به اعمال آدمى كه ثمره و نتيجه آن پس از مرگ ، عايد وى مى گردد اطلاق مى شود.


قرآن كريم: «آنچه كه براى خود پيش مى فرستيد در نزد خدا خواهيد يافت ، چه خداوند به هر كار شما آگاه است» (بقره:110). معصوم (ع): «تا بتوانيد عمل نيكو به پيش فرستيد كه فردا (نتيجه) آن را خواهيد يافت» . (بحار:10/92)


به «عمل» نيز رجوع شود.

پيشكار:

شاگرد و مزدور . خدمتكار . مدير و مستشار . وزير عاقل . نائب . معاون . مباشر . مددكار . نايب الحكومه شهر با حضور حاكم در آنجا .

پيش كَش:

تقديم كردن چيزى به كسى. تقديم كردن كهترى چيزى را به مهترى.


پيغمبر (ص) فرمود: «چون كسى به گراميداشت شما ، چيزى پيشكشتان نمود آن را رد مكنيد كه گراميداشت را جز درازگوش رد نكند». على بن جهم از حضرت رضا (ع) روايت كند كه فرمود: «گراميداشت را جز درازگوش رد نكند». على گويد: عرض كردم: چه نوع گراميداشتى؟ فرمود: «از قبيل عطر و هر چيزى كه جهت احترام كسى ، به وى دهند يا كارى كه بدين منظور انجام دهند». (بحار:75/14)

پيشگاه:

صدر مجلس . مقابل درگاه.

پيشگو:

كسى كه از آينده خبر دهد . كاهن. اين لفظ، چنان كه معادل آن در عربى، بيشتر به حيله گران در دعوى پيشگوئى، و يا مرتاضان به رياضت نامشروع اطلاق كنند.


امام صادق (ع): «چهار كسند كه به بهشت نروند: پيشگو . و دورو ، ميگسار و سخن چين» . (بحار:8/357)

پيشگوئى:

از آينده خبر دادن . گفتن از پيش. اين كار، گاه توسط مرتاضان صورت گيرد، كه آن را كهانت نامند، به اين واژه در اين كتاب رجوع شود. و گاه در كتب آسمانى ـ چنان كه در قرآن كريم راجع به پيروزى روميان بر پارسيان، و جز آن ـ بروز كند، يا توسط انبياء و اوصياء آنها تحقق يابد، چنان كه از پيغمبر اسلام درباره آينده دين اسلام، ـ به «اسلام» در اين كتاب رجوع شود ـ و يا از آن حضرت در مورد مصائب وارده بر خاندان خود پس از رحلت آن حضرت. ابن عباس گويد: حضرت رسول(ص) در مرض موت بود كه ناگهان ديديم حالت گريه سختى به حضرتش دست داد آنچنان كه محاسنش از اشك تر شد. سبب پرسيدند ; فرمود: «بر فرزندانم مى گريم از آنچه كه پس از من از اشرار امتم به آنها مى رسد، دخترم فاطمه (س) را مى بينم كه از جور و ستم آنان پدر پدر مى گويد و كسى به فريادش نمى رسد.


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «من و فاطمه و حسن و حسين در حضور پيغمبر (ص) نشسته بوديم ناگهان حضرت نگاهى به ما كرد و بگريست. عرض كردم: «يا رسول الله سبب گريه شما چيست؟» فرمود: «از آن مى گريم كه پس از من بر شما ستمهائى روا مى دارند». عرض كردم: «مگر چه مى كنند؟» فرمود: «از آن ضربتى كه بر سر تو زنند و آن سيلى كه به صورت فاطمه نوازند و خنجرى كه به ران فرزندم ، حسن فرود آرند و سمّى كه به وى بخورانند و بر كشته شدن حسين». (بحار: 28/41 ـ 51)


در متون حديثيه اسلام ، پيشگوئيهاى از زبان حضرات معصومين ـ تحت عنوان ملاحم، فتن، آخر الزمان، سيأتى زمان ـ و جز آن نقل شده است، و در اين باره كتابهائى مستقل تدوين گشته است.


از باب نمونه، اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى به نحو ابهام و اجمال به واقعه اى اشاره مى كند و مى فرمايد:


«هان! پدر و مادرم فدايشان باد! آنها از گروهى هستند كه نامهايشان در آسمان معروف، ولى در زمين گمنامند، هان ! در انتظار باشيد كه اوضاع عموميتان عقب گرد كند، و پيوندهاتان از هم گسيخته گردد، و كم سنّ و سالانتان بر سر كار آيند; اين وضع در زمانى پيش آيد كه قرار گرفتن انسان مؤمن در زير ضربات شمشير بر او آسان تر باشد از به دست آوردن يك درهم از حلال، اين وضع به روزگارى پيش آيد كه اجر و ثواب گيرنده از دهنده بيشتر باشد (شايد بدين سبب كه دهنده در آن زمان از پول حرام و به خاطر ريا و تظاهر مى بخشد ولى گيرنده آن را در راه وظيفه شرعى خويش مصرف مى كند)، اين اوضاع به هنگامى رخ خواهد داد كه مست شويد اما نه از شراب بلكه از فراوانى نعمت، و سوگند خوريد نه از روى ناچارى، و دروغ بگوئيد اما نه از روى اضطرار، اين وضع در زمانى خواهد بود كه بلاها و مصائب آنچنان شما را صدمه و آسيب بزند كه پالان شتر پشت شتر را بجود (درد و رنج بكشيد و راه رهائى از آن را نيابيد)، آه اين شكنجه و سختى چه طولانى! و اميد رهائى از آن چه دور است!» . (نهج : خطبه 187)

پيش مرگ:

آنكه خود را آماده مرگ، پيش از مرگ كسى ديگر كند . بلاگردان . برخى، فدا. به «شرطة الخميس» رجوع شود.

پيش نماز:

امام جماعت . آن كه در نماز پيش افتد و ديگران خلف او نماز خوانند.


پيشنماز بايستى بالغ، عاقل، مسلمان صحيح المذهب، عادل، حلال زاده و صحيح القرائة باشد، اگر مأموم مرد است امام نيز بايستى مرد باشد. كسى كه ايستاده نماز مى خواند ، نمى تواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند اقتدا كند، و كسى كه نشسته نماز مى خواند نمى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد.


اگر امام جماعت به واسطه عذرى با تيمم يا با وضوى جبيره اى نماز مى خواند، مى شود به وى اقتدا كرد، ولى اگر به واسطه عذرى با لباس نجس نماز مى خواند بنابر احتياط واجب ، نبايد به وى اقتدا نمود. (توضيح المسائل)

پيشنمازهاى منصوب از جانب پيغمبر اسلام:

كسانى كه پيغمبر (ص) آنها را به جاى خويش به پيشنمازى منصوب داشت ، عبارت بودند از: على بن ابى طالب در مدينه ، هنگامى كه خود پيغمبر (ص) به تبوك عزيمت نمود، و نيز در غزوه طائف و در فدك. و سعد بن عباده در مدينه ، موقعى كه خود به غزوه ابواء و ودّان رفته بود. و سعد بن معاذ در بواط. و زيد بن حارثه در صفوان و بنى مصطلق. و ابو سلمه مخزومى در ذى العشيره. و ابو لبابه در واقعه بدر و بنى قينقاع و سويق. و عثمان در غزوه بنى
غطفان و ذى امر و ذات الرقاع. و ابن ام مكتوم در قرقرة الكدر و بنى سليم و اُحد و حمراء الاسد و بنى نضير و خندق و بنى قريظه و بنى لحيان و ذى قرد و حجة الوداع و اكيدر. و سباع بن عرفطه در حديبيه و دومة الجندل. و ابوذر در حنين و عمرة القضاء. و ابن رواحه در بدر موعد. و محمد بن مسلمه را سه بار به امامت نصب فرمود. و عبد الرحمن عوف و معاذ بن جبل و ابوعبيده و عكاشة بن محصن و مرثد غنوى را نيز بدين امر منصوب داشت. (بحار:22/249)

پيشنهاد:

قصد . اراده و منظور . آهنگ . مراد . عرضه . پيشنهاد دادن . پيشنهاد كردن . عرضه كردن . طرح كردن مطلبى .

پيشوا:

هادى . قائد . امام . رهبر . اسوه . زعيم . مقتدى. به اين واژه ها رجوع شود.

پيشوائى:

رهبرى . امامت . زعامت . سرورى. به اين واژه ها رجوع شود.

پيشه:

حرفه . صنعت . هنر . كسب. از ابن عباس روايت شد كه رسول خدا (ص) هر گاه به شخصى مى نگريست و از او خوشش مى آمد مى فرمود: «وى پيشه اى دارد؟» اگر مى گفتند: بيكار است مى فرمود: «از چشمم افتاد» . عرض مى شد: به چه سبب؟ مى فرمود: «بدين سبب كه اگر مسلمان، شغل و پيشه اى نداشته باشد دين خود را وسيله معاشش قرار مى دهد». (بحار: 103/9)


اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به استاندار مصر، مالك اشتر ـ : «... بدان (اى مالك) كه مردم از گروههاى مختلف تشكيل يافته اند كه هر كدام جز بوسيله ديگرى اصلاح و تكميل نمى شوند، و هيچكدام از ديگرى بى نياز نيستند، و اين گروهها عبارتند از: لشكريان خدا، نويسندگان عمومى و خصوصى، قضاة عالى و دادگستر، انتظامات داخلى، بازرگانان و پيشهوران...و اين گروهها بدون بازرگانان و پيشهوران و صنعتگران قوامى ندارند ... پس به تجّار و پيشهوران به نيكى سفارش كن و رعايت حال آنان را در دستور كار خويش منظور و ملحوظ دار... (نهج : نامه 53)

پيشهور:

محترف . صنعتگر . كاسب. رسول خدا (ص): «خداوند ، مسلمان پيشهور را دوست مى دارد». وفرمود: «حلال ترين غذاى مسلمان، غذائى است كه از كسب دست پيشهور خير خواه فراهم آمده باشد». (ربيع الابرار: 2/543)

پيشى:

پيشى گرفتن، سبقت . بدار . مبادرت.

پيشين:

سابق . سلف . قديم.

پيشينه:

ديرينه . سلف . قديم . سالف.

پيشينيان:

متقدمين. قدماء. قدامى. اسلاف. سابقين. سلف. اوائل. اقدمين. قرآن كريم: (واتل عليهم نبأ ابراهيم * اذ قال لابيه و قومه ما تعبدون * ... قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون * قال أفرأيتم ما كنتم تعبدون * انتم و آبائكم الاقدمون * فانهم عدوّ لى الا رب العالمين) (شعراء: 69 ـ 77). (والسابقون السابقون اولئك المقربون) . (واقعه: 10 ـ 11)


اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به معاويه: «اما بعد، فقد آن لك ان تنتفع باللمح الباصر...» اما بعد، زمان آن رسيده كه از مشاهده امور به ديده بصيرت بهره مند گردى. تو با ادعاى باطل همان راه پيشينيان خود را مى پيمائى... (نهج : نامه 65)


آن حضرت در يكى از خطب خويش: «او ليس لكم فى آثار الاولين مزدجر، و فى آبائكم الماضين تبصرة و معتبر إنْ كنتم تعقلون؟!» آيا براى شما در آثار پيشينيان عبرتى نيست كه شما را (از كردار بد) بازدارد، و آيا اگر انديشه كنيد در آثار پدران خود عبرت نخواهيد گرفت؟! (نهج : خطبه 99)

پيغام:

پيام. سفاره. از زبان كسى چيزى گفتن. رسالت. به «پيام» رجوع شود.

پَيغَمبَر:

پيغامبر . پيك . قاصد . نبىّ . رسول . انسانى كه بى واسطه انسان ديگرى ، از طرف خداوند خبر دهد ; خواه داراى شريعت مستقل باشد مانند پيغمبر اسلام (محمد«ص») يا نه مانند يحيى (ع).


شمار پيامبران (به موجب مضامين احاديث) صد و بيست و چهار هزار، كه سيصد و سيزده نفر آنها مرسل و باقى غير مرسل بوده، اولين آنها حضرت آدم (ع) و آخرينشان پيامبر خاتم (محمد بن عبدالله «ص») بوده است .


فرق بين مرسل و غير مرسل، به قولى آن است كه رسول ، پيامبرى است كه داراى شريعت نوين باشد، خواه مؤسس و بنيان گذار، مانند حضرت آدم، و يا مجدّد و ناسخ شريعت پيش از خود، مانند پيامبرانى كه به «اولو العزم» شهرت دارند. و غير مرسل آنكه تابع و مبلغ شريعت پيامبر پيش از خود باشد، مانند حضرت يحيى (ع).


قول دوم آنكه مرسل ، آن است كه صدا را مى شنود و فرشته وحى را مى بيند، و گاه در عالم خواب و گاه در بيدارى وحى به او مى رسد، و غير مرسل ، آنكه تنها در خواب به وحى دست مى يابد و صدا را مى شنود ولى فرشته وحى را نمى بيند. و ديگر اين كه رسول مى تواند از جنس ملائكه باشد بخلاف نبى غير رسول، كه از جنس ملك نتواند بود.


از ابوذر روايت شده كه گفت از رسول اكرم (ص) پرسيدم پيامبران چند تن بودند؟ فرمود: «صد و بيست و چهار هزار، جمعى بسيار». گفتم: نخستين پيغمبر كه بود؟ فرمود: «آدم». گفتم: او پيغمبر مرسل بود؟ فرمود: «آرى، خداوند او را به دست (قدرت) خويش آفريد و از روح انتخابى خود ، در او بدميد». سپس فرمود: «اى اباذر! چهار نفر از پيامبران سريانى بودند: آدم و شيث و اخنوخ كه ادريس باشد و او اولين كسى بود كه خط نوشت، و نوح. و چهار نفر آنها از عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيغمبر تو ، محمد. و اولين پيغمبر بنى اسرائيل (كه بدين شهرت موسوم گشت) موسى بود و آخرين آنها عيسى و ششصد پيغمبر ديگر». گفتم: يا رسول الله ! خداوند چند كتاب نازل نمود؟ فرمود: «صد و چهار كتاب: خداوند بر شيث پنجاه صحيفه نازل نمود و بر ادريس سى صحيفه و بر ابراهيم بيست صحيفه، و تورات و انجيل و زبور و فرقان (قرآن)...» . (بحار: 11/32)


پيامبران به چهار طبقه منقسم مى گردند: برخى در جان خود به وى الهام مى شده و تكاليف خويش را بدين كيفيت دريافت مى نموده و او تنها پيامبر خود بوده است ; قسمى ديگر در عالم خواب مى ديده و صدا را مى شنيده ولى در بيدارى ملك وحى را نمى ديده و احكامى كه به وى مى رسيده به خود او اختصاص داشته و بر كسى مبعوث نبوده و شخص ديگرى بر او امامت مى كرده است، چنان كه ابراهيم (ع) بر لوط (ع) امامت مى نمود; قسم سوم پيامبرانى كه در عالم خواب مى ديده و مى شنيده و فرشته وحى را مشاهده مى نموده و بر جمعى از مردمان، اندك يا بسيار مبعوث بوده است، مانند حضرت يونس (ع)، چنان كه در قرآن كريم آمده است: (و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون) ; قسم چهارم آنان كه در حالت خواب مى ديده و صدا را مى شنيده و در بيدارى فرشته وحى را مى ديده و صدا را مى شنيده است و او داراى مقام امامت بوده، مانند پيامبران اولو العزم، چنان كه حضرت ابراهيم (ع) دورانى پيامبر بوده ولى حايز مقام امامت نبوده تا آن كه خداوند فرمود: (انى جاعلك للناس اماما، قال و من ذريتى؟ قال: لا ينال عهدى الظالمين...). (مجمع البحرين)

«آياتى از قرآن درباره پيامبران»


(قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا); بگو اى محمد در پاسخ كسانى كه مى گويند چرا پيغمبر از جنس ملك نباشد اگر فرشتگان را در زمين مسكن و قرارگاه مى بود ما هم فرشته را از آسمان ، به رسالت بر آنها مى فرستاديم . (اسراء:95)


(و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبيّن لهم); ما هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر به زبان آن قوم تا معارف و احكام را بر آنها بيان كند . (ابراهيم:4)


(كان الناس امة واحدة فبعث الله...); مردم ـ روزگارى ـ يك گروه بودند (از امام باقر (ع) آمده كه مردم پيش از نوح تنها به فطرت عقول خويش زندگى مى كردند نه گمراه بودند و نه به دستور انبيا عمل مى كردند) آنگاه خداوند پيامبران فرستاد تا آنان را از پى طاعت به بهشت مژده و بر اثر عصيان به دوزخ بيم دهند و كتاب دين را با آنها فرستاد تا در مواردى كه با يكديگر اختلاف كنند ميانشان داورى نمايند... . (بقره:213)


(رسلا مبشّرين و منذرين...); پيامبرانى مژده رسان و بيم دهنده فرستاديم تا مردم را پس از آمدن پيغمبران بر خدا حجتى و عذرى نباشد و خداوند توانا و كارش بر وفق حكمت است . (نساء: 165)


(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد...) ; ما پيامبران را با ادلّه و معجزات فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان عدل نازل نموديم تا مردم به راستى و عدالت گرايند. و آهن را كه در آن هم سختى كارزار و هم منافع بسيار براى مردم است نيز نازل نموديم . (حديد:25)

«رواياتى درباره پيامبران»


اميرالمؤمنين (ع): «خداوند رسولان خويش را به وسيله وحى كه ويژه پيامبرانش مى باشد مبعوث ساخت، و آنان را حجت خويش بر بندگانش قرار داد، باشد كه آنان را بهانه اى بر خدا نباشد كه چرا راهنمائى برايمان نفرستادى؟ و بدين ترتيب بندگان را به زبان راستين به سوى حق فرا خواند، هان! آگاه باشيد كه خداوند پرده از اسرار درون بندگان (با آزمايش هاى خود) برداشت، نه بدين سبب كه حضرتش از اسرار درونى و از مكنونات خاطر آنها ناآگاه بود، بلكه تا آنان را بر سر دو راهى نيكى و بدى آورد تا نكوكار از بدكار مشخص گردد و در نتيجه پاداش و كيفر مفهوم صحيح خود را نشان دهد ...» . (نهج : خطبه 144)


«خداوند پيامبرانش را يكى پس از ديگرى به مردم مبعوث نمود تا پيمان فطرتش (خداجوئى كه در نهاد آنان نهان بود) را از آنها بازخواست كنند و نعمتهاى فراموش شده اش را به يادشان آرند و به رساندن احكام ، حجت را بر آنان تمام كنند و ذخاير عقلى آنان را از پس پرده هاى جهل و جاهليت برون آرند». (نهج : خطبه 1)


امام كاظم (ع) فرمود: «خداوند پيامبرانش را بدين منظور فرستاد كه مردم به مدد عقلشان خداى خويش را بشناسند، لذا هر يك از آنها كه خدا را بهتر شناخت بهتر پذيراى دين گشت و آنكه عقل و خردش رساتر بود به مسئله خداشناسى آگاه تر گشت و (در نتيجه) خردمندترين آنان والامقام ترين آنان شد». (بحار:1/136)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اگر خداوند سبحان مى خواست پيامبرانش را گنجهاى طلا و معادن زر ناب و باغهاى سرسبز بدهد مى توانست ولى اگر چنين مى كرد آزمايش (كه مردم به تشخيص خود و به آزادى فكر از آنها پيروى كنند) از ميان مى رفت، و پاداش (كه هر كس در برابر عمل اختيارى خويش آن را مستحق گردد) باطل مى گشت و وعده و وعيد ، بى مورد مى بود و پذيرندگان مستوجب پاداش آزمودگان، و مؤمنان ، مستحق مزد نيكوكاران نمى شدند». (بحار:13/141)


هشام بن سالم به مردى شامى كه با اصحاب امام صادق (ع) بحث و مناظره داشت گفت: «اى برادر شامى! خداوند ، حق و باطل را درهم بياميخت آنچنان كه به يكدگر مشتبه شوند، و انبيا و اوصياى آنها را فرستاد تا ميان حق و باطل جدا سازند و اگر اين دو از يكديگر جدا و مشخص مى بودند به وجود انبيا و اوصياى آنان نيازى نبود». (بحار: 47/408)


از امام صادق (ع) سؤال شد: به چه دليلى مى توان اثبات نمود كه آمدن پيامبران لازم و ضرورى بود؟ فرمود: «پس از اينكه ثابت شد ما خدائى داريم و او آفريدگار ما و خداوندى حكيم است (بيهوده كارى نكند) و از جهتى خدا را نتوان ديد كه بندگانش با او در تماس باشند، عقل حكم مى كند كه چنين آفريدگارى حكيم ، آفريدگانش را بى آنكه آنها را به نيازهاى زندگيشان راهنمائى كند رها نسازد و بطور حتم و يقين قوانينى را كه به هستى آنان مربوط بوده و بدون آنها تباهيشان مسلم است در اختيار آنان قرار خواهد داد، و چون مردم نتوانند مستقيماً با خدا تماس حاصل كنند خواه ناخواه آن قوانين را توسط افرادى امين به آنها خواهد رساند، و مى بايست فرستاده ها از جنس آفريدگان بوند تا سخن آنها را بفهمند و عملشان ببينند، و ديگر اينكه بايد دلائل و معجزات و خوارق عاداتى ارائه كنند تا مردم با اطمينان خاطر آنها را بپذيرند». (بحار:10/164)


اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطب خود فرمود: «خداوند تبارك و تعالى محمد (ص) را به حق فرستاد تا بندگانش را از قيد بندگى بندگان ، آزاد نموده به بندگى خويش سوق دهد، و از عهد و پيمان با بندگان بيرون نموده به عهد و پيمان خود درآورد، و از طاعت بندگان رها سازد و به طاعت خويش آرد و از تحت سرپرستى بندگان بدرآورده به سرپرستى خويش وارد كند». (بحار:77/365)


امام صادق (ع) به عبدالحميد بن ابى ديلم فرمود: «اى عبدالحميد ! خداوند را پيامبرانى بود كه رسالت خويش را آشكار ادا مى نمودند و پيامبرانى كه در خفا اداء وظيفه مى كردند». امام باقر (ع) فرمود: «نوح و هود از جمله پيامبرانى بودند كه برخى در خفا و برخى آشكارا اداء رسالت مى نمودند» . نيز از آن حضرت آمده كه : «بين آدم و نوح ، ده پدر واسطه بوده كه همه پيغمبر بودند». (بحار:11/42)


از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود : «خداوند پيغمبرى سياه پوست مبعوث نمود كه شرح حالش براى ما بازگو نشده است.


از امام باقر (ع) نقل است كه فرمود : «در مسجد خيف هفتصد پيغمبر نماز گزارده، و بين ركن و مقام پر است از قبور انبيا، و آدم در حرم خدا است». (بحار: 11/21 و14/464)


از امام صادق (ع) آمده كه فرمود : «برخى انبيا (در راه رساندن احكام) به گرسنگى دچار مى گشتند آنچنان كه از گرسنگى مى مردند و برخى از تشنگى مى مردند و برخى از برهنگى (در شدت سرما يا گرما) مى مردند و برخى بر اثر بيمارى. و بسا پيغمبرى بر قومى مبعوث مى شد و همين كه به دعوت مردم به يكتا پرستى و بندگى خدا مى پرداخت هنوز سخنش به پايان نرسيده او را مى كشتند...» . (بحار: 11/65)


از حضرت رسول (ص) نقل است كه فرمود: «چون خداوند عقل را بيافريد و پشت و روى آن را نيك برانداز نمود فرمود: آفريده اى به از تو نيافريده ام; آنگاه نود و نه صدم آن را به پيامبرش عطا كرد و يك صدم آن را در ميان همه مردم پخش نمود».


امام صادق (ع) فرمود: «هرگز پيغمبر اسلام به تمام عقل خويش با مردم سخن نگفت و مى فرمود: ما پيامبران مأموريم كه با مردم به موازات عقلشان سخن بگوئيم». (بحار: 1/82 ـ 97)

«دعوى پيغمبرى»


حضرت رسول اكرم (ص): «پس از من پيامبرى نباشد و هر كه بعد از من دعوى نبوت كند دعوى و بدعتش در آتش خواهد بود و چون كسى را ديديد كه چنين ادعائى مى كند وى را بكشيد و هر كه او را پيروى كند از اهل دوزخ است». (بحار: 79/222)

پيغمبرى:

عمل پيغمبر . نبوت . رسالت. به «نبوت» رجوع شود.

پيك:

قاصد . بريد . كسى كه مأمور رسانيدن پيام باشد . رسول. امام صادق (ع): «نامه شخص ، دليل بر عقل و بينش او است، و به پيك و قاصدش بر فهم و فراست او توان پى برد». (بحار:1/130)


اميرالمؤمنين (ع): «پيك تو بيانگر عقل تو، و نامه ات گوياترين سخنگوى تو است». (نهج : حكمت 301)


پيغمبر اكرم (ص): «دردها و بيماريها پيك مرگند كه چون مرگ كسى در رسد ملك الموت خود بيايد و به وى گويد: بسا پيكها به نزد تو آمد و خبر مرگت را به تو داد، چرا مهيّا نگشتى» ؟! (مجمع البيان)

پيكار:

جنگ . نبرد . رزم . حرب . قِتال. به «جنگ» و «حرب» رجوع شود.

پيكان:

آهن سر تير و نيزه. به عربى نصل.

پيكر:

جسد . تن . مقابل روان و جان و روح.

پيل:

جانورى معروف، معرب آن فيل. به «فيل» رجوع شود.

پيله:

محفظه كرم ابريشم ، مادّه اى كه كرم ابريشم از لعاب دهن دور خود مى تند و در ساخت ابريشم به كار مى آيد . نوغان . فيلق .

پيمان:

قرارداد . معاهده . عهد . شريطه . عقد . حِلف. قرآن كريم: «همه بايد به پيمان وفا كنيد كه البته (در قيامت) از عهد و پيمان سؤال خواهد شد». (اسراء:34)


در نامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر آمده كه : «اگر با دشمنت پيمانى بستى و يا امرى را براى او به عهده گرفتى به عهد و پيمانت وفا كن و در وفاى به عهد و ميثاقت امين باش و وجود خويش را در گرو آن بدان ; زيرا مردم با آن همه پراكندگى و ناهماهنگيشان در امر لزوم وفاى به عهد و پيمان ، سخت متفق و هماهنگند و در مورد هيچيك از فرائض الهى چنين هماهنگى را ندارند». (بحار: 100/47)


به «عهد» نيز رجوع شود.

پيمان شكستن:

نقض عهد كردن . نكث. خلف عهد كردن. قرآن كريم: «تنها خردمندانند كه به عهد خدا وفا مى كنند و پيمان خدا را نمى شكنند» (رعد:20) . «آنان كه پس از پيمان بستن با خدا آن را شكستند و هم آنچه را كه خداوند امر به پيوستگى آن كرده ، پاك بگسستند و در روى زمين تباهى و فساد ايجاد مى كنند، مرآنها راست لعنت و منزلگاهى بد و نابكار» . (رعد:25)


در بعضى روايات، پيمان شكستن از گناهان كبيره بشمار آمده است. (بحار:79/6)

پيمان فُضُول:

پيمان فضلها ; از پيمانهاى عصر جاهلى. به «حلف الفضول» رجوع شود.

پيمان عقبه:

پيمانى كه مردم مدينه (دو بار پيش از هجرت) در منى، كنار جمره عقبه با رسول خدا بستند. به «عقبه» رجوع شود.

پيمان مطيبين:

از پيمانهاى عصر جاهلى كه در مكه منعقد گرديد. به «مطيبين» رجوع شود.

پيمان نظامى:

پيمانى كه ميان دو دولت، يا دو قوم و ملت، يا دو عشيره بر همكارى نيروهاى نظامى و انتظامى يكديگر منعقد مى گردد. از حضرت رسول(ص) حديث شده كه فرمود: «هر پيمان كه در جاهليت بوده اسلام آن را لغو ننموده ولى اسلام خود پيمان (نظامى) ندارد...» . (بحار: 100/32)

پيمانه:

هرچه بدان چيزى پيمايند. مكيال. قرآن كريم: «و ما به سوى اهل مدين برادرشان شعيب (ع) را به رسالت فرستاديم، او گفت: اى مردم! خداى يكتا را بپرستيد كه جز او خداى ديگر نداريد، و (هنگام فروش كالا) از پيمانه و ترازو مكاهيد كه شما اكنون در نعمت و رفاه مى باشيد و بيم آن دارم كه (اگر نافرمانى ورزيد) به عذاب فراگير دچار گرديد». (هود: 84)


رسول خدا (ص): «چون مردمان از پيمانه بكاهند به قحطى و كمبود دچار گردند» (بحار: 73/37). «دو چيز در ميان شما مى باشد كه امتهاى گذشته بر اثر رعايت ننمودن آن دو تباه گشتند: پيمانه و ترازو». (بحار: 103/107)

پيمودن:

مطلق اندازه گرفتن. كيل. وزن. ذرع. قياس. قطع المسافة.

پينكى:

حالتى كه براى شخص خواب گرفته ، نشسته يا ايستاده دست دهد كه سرش پياپى فرود آيد از خواب و سپس از خواب جهد و سر راست كند. به عربى سِنة گويند. قرآن كريم: «خداوند را پينكى و خواب دست ندهد». (بقره:255)

پينه:

رقعه . وصله . پيوند جامه. اميرالمؤمنين (ع): «به خدا سوگند ! آنقدر اين پيراهن خويش را پينه زدم كه از پينه دوز شرمنده گشتم، كسى به من گفت: اين را از خود به دور افكن. گفتم: از من دور شو كه صبحگاهان ، رهروان شب ستايش مى شوند. (نهج : خطبه 160)

پينه:

ستبرى كه در پوست بدن بر اثر به كار گرفتن عضو، مانند كف دست به سبب كار دستى، پاپيشانى بر اثر سجده بسيار پديد آيد. به عربى ثفنة گويند. به اين واژه رجوع شود.

پيوستگى:

اتصال . اتفاق . ضد گسستگى .

پيوستن:

اتصال دادن . مقابل گسيختن . وصل. قرآن كريم: «خردمندان كسانى اند كه ... چون خداوند امر به پيوستن چيزى كند آن را پيوسته مى دارند و از خداوندگار خويش بيمناكند» (رعد:21). «فاسقان ، آنها كه پيمان خدا را پس از آن كه محكم بسته اند مى شكنند و آنچه را كه خداوند فرمان پيوستن آن داده مى گسلند ...» . (بقره: 27)

پيوسته:

متصل . موصول .

پيوك:

رشته. عرق مدينى. نوعى بيمارى كه در پا پديد آيد.


در حديث آمده كه هنگام خارش آن پيش از آنكه سر برون آرد بر آن نوشته شود: (و يسئلونك عن الجبال...آمنّا) و به صبر (داروئى) آن را مالش دهند. (بحار: 95/73)

پيوند:

خويش و تبار . عشيره. به اين واژه ها رجوع شود.

پيوند:

اسم مصدر از پيوستن . پيوستگى . وصل . اتصال. به اين واژه ها رجوع شود.

پيوند دادن اجزاء بدن:

نوعى پيوند كه در اعمال پزشكى يا آرايشى به كار برند. عبدالله بن سنان گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اگر دندان بيفتد جايز است كه دندان گوسفندى به جاى آن بكارند؟ فرمود: «چون پاك است اشكالى ندارد». (بحار:66/51)


امام باقر (ع): «كسب آرايشگر زن را اشكالى نباشد تا گاهى كه شرط نكند و هر مقدار كه به وى دهند قبول كند، و (ديگر) آنكه موى زنى را با موى زن ديگر پيوند ندهد، آرى باكى نيست كه موى بز با موى زن پيوند زند». (بحار: 17/19)

پيه:

بخشى از بافت بدن حيوان. چيزى سفيد كه بر گوشت مانند روغن منجمد مى باشد، و آن را به عربى شحم گويند.


قرآن كريم: «و بر جهودان هر حيوان ناخن دار (مانند طيور و غيره) و از جنس گاو و گوسفند نيز پيهشان را حرام كرديم...و آنها چون ستم كردند ما بدين حكم آنها را مجازات نموديم...» . (انعام:146)


امام موسى بن جعفر (ع): «هر روز حمام كردن موجب ذوب شدن پيه كليه ها مى گردد» (وسائل الشيعه: 2/31). «خوردن ماهى تازه پيه چشمها را آب مى كند». (وسائل الشيعه: 25/75)


پيغمبر اكرم (ص): «هر كه لقمه اى پيه بخورد آن پيه به اندازه خود درد را از تن بيرون مى كند».


زراره گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: آن پيه كه به اندازه خود درد را از بدن بيرون مى برد كدام پيه است؟ فرمود: «پيه گاو». (بحار: 66/58)


 

fehrest page

back page