next page

fehrest page

back page

پيراهن:

پيرهن . جامه نيم تنه اى كه زير لباس بر بدن پوشند. به عربى «قميص» (منتهى الارب). در قرآن كريم، تنها از پيراهن يوسف (ع) آن هم در سه مرحله سخن به ميان آمده است: موقعى كه برادران وى را به چاه افكندند (وجاؤا على قميصه بدم كذب) (پيراهن وى را آلوده به خون نموده به نزد پدر بردند و به دروغ ادعا كردند كه او را گرگ دريده است). موقعى كه همسر عزيز مصر، وى را متهم نمود، و آن گواه ، از خانواده عزيز در مقام رفع تهمت گفت: اگر پيراهنش از جلو پاره شده باشد زن راست مى گويد، و اگر از پشت پاره شده يوسف راست مى گويد. و موقعى كه برادران، وى را در مصر ملاقات نموده و پس از شناسائى، وى پيراهن خويش را توسط برادران به نزد پدر فرستاد. (اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى...). (يوسف: 18 و 25 و)


پيراهن اميرالمؤمنين (ع) در دوران حكومت خود، از نازل ترين جنس قماش آن روز انتخاب مى نمود، با نازل ترين بها (چهار درهم يا نزديك به آن) تا براى افراد مستمند رعيت كه دسترسى به پوشاك نفيس ندارند تسكين و تسليتى باشد. و گاه، دو پيراهن مى خريد و آنكه بهتر بود به غلام خويش مى داد و نازل تر را خود مى پوشيد.


از جمله پيراهنهائى كه در تاريخ اسلام به ثبت رسيده ، پيراهن عثمان بن عفان است كه معاوية بن ابى سفيان آن را يكى از ابزار كار عوامفريبى خويش كرده بود.


نصر بن مزاحم در تاريخ صفين مى نويسد: موقعى كه معاويه شنيد اميرالمؤمنين على (ع) در منزل نخيله (چند فرسنگى كوفه) لشكرگاه ساخته مردم را به عزيمت به شام دعوت مى كند، وى ـ جهت آماده نمودن شاميان به جنگ ـ پيراهن خون آلود عثمان را آويز منبر مسجد جامع دمشق
كرد، هفتاد هزار تن از پيران شام پيرامون منبر گرد آمده پيوسته مى گريستند و بر عثمان نوحه مى كردند، وى ـ چون زمينه را آماده ديد ـ بر منبر برآمد و خطبه اى مفصل در باب مظلوم كشته شدن عثمان ، ايراد نمود و گفت: اى مردم شام! تا كنون هر چه من درباره على (ع) مى گفتم مرا به دروغگوئى منسوب مى داشتيد، تا حال كه امر بر شما روشن گشت، به خدا سوگند كه خليفه شما را جز على ، كسى نكشته و او بود كه به كشتنش فرمان داد و مردمان بر او حمله بردند، او بود كه كشندگان خليفه را پناه داد و قاتلين عثمان همه اعوان و انصار او بودند، و اكنون وى از همين كشندگان خليفه لشكرى ساخته و پرداخته و آنها را به قصد تصرف بلاد شما بسيج نموده و مى خواهد شما را نابود سازد و شهر و ديارتان را ويران كند.


اى مردم شام! الله، الله مبادا خون عثمان ، خليفه مظلوم به هدر رود و ضايع گردد، و از هر كسى شايسته تر به خونخواهى وى شمائيد، خداوند شما را به مطالبه اين خون به ناحق ريخته ولايت داده، پس به يارى آن بشتابيد و به امر خداوند بر گروه متجاوز بتازيد.


... چون سخنان خويش را به پايان رسانيد از منبر به زير آمد . همه حضار با وى تجديد بيعت نموده آمادگى خويش را به نبرد با على (ع) اعلام داشتند. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:3/196)


جرير بن عبدالله بجلى ـ پيك على (ع) بنزد معاويه ـ گويد: موقعى به شام وارد شدم كه معاويه در مسجد جامع شهر ، مشغول سخنرانى بود و مردمى كه در آن جا حضور داشتند همگى پيرامون پيراهن خون آلود عثمان كه بر فراز نيزه اى بود و انگشتان بريده نائله دختر فرافصة و همسر عثمان نيز بر بالاى آن بود و نيزه در وسط مسجد نصب شده بود، گرد آمده مى گريستند ... (شرح نهج البلاغه:14/38). به «جامه» و «لباس» نيز رجوع شود.

پيرايش:

اسم مصدر پيراستن، زينت دادن با كاستن.

پيرايه:

آرايش و زيور باشد از طرف نقصان همچون سر تراشيدن.

پيرزن:

زن سالخورده. به عربى شيخة، عجوز. قرآن كريم: «پس او (لوط) را با همه افراد خانواده اش نجات داديم جز پيرزنى كه در ميان اهل عذاب باقى ماند» . (شعراء:171 ـ 170)


امام باقر (ع) فرمود: «زن چون پير شود بهترين بخش او از ميان برود و بدترين بخشَش، به جاى ماند، زيبائى و رحم زاينده اش را از دست بدهد و زبانش تيزتر و تندتر گردد ...» . (بحار: 103/227)


در حديث است كه روزى دنيا ، به صورت پيرزنى دندان ريخته و به انواع زيورآلات آراسته در برابر حضرت عيسى(ع) مجسّم شد. عيسى به وى گفت: «تاكنون به كابين چند نفر درآمده اى؟» وى گفت: شمارشان را ندانم. عيسى گفت: «همه شوهرانت مُردند يا تو را طلاق گفتند؟» پيرزن گفت: همه را كشتم. عيسى گفت: «بدبخت و بيچاره شوهران آينده ات كه از شوهران گذشته پند نمى گيرند». (بحار:14/32)


از حضرت رسول (ص) نقل است كه: «چون موسى (ع) خواست بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس عودت دهد راه را گم كرد. آن را با علماى بنى اسرائيل در ميان نهاده آنها گفتند: راز اين ماجرا آن است كه يوسف در مرض موت خويش وصيت نمود كه بنى اسرائيل اجازه ندارند از مصر بيرون روند جز اينكه استخوانهاى مرا با خود حمل كنند. موسى گفت: اكنون چه كسى جاى قبر يوسف را مى داند؟ گفتند: پيرزنى كهن سال است كه وى به محل دفن يوسف آگاه است. موسى به دنبال وى فرستاد، چون بيامد گفت: نخواهم گفت تا حاجتم را بدهى. موسى گفت: حاجتت چيست؟ پيرزن گفت: اينكه در بهشت همدرجه تو باشم. موسى را اين امر گران آمد. به وى وحى شد كه خواسته اش بپذير. موسى پذيرفت. پيرزن آنها را به درياچه اى و در آن آبگاه ، به موضعى خاص راهنمائى نمود. آنجا را كاويده استخوانها را بيرون آوردند و در آن حال راه تاريك آنان چون روز روشن گشت و برفتند». (كنز العمال: 35578)

پيرمرد:

مرد سالخورده، به عربى شيخ. قرآن كريم: «همسر ابراهيم ـ هنگامى كه فرشتگان وى را مژده فرزندى پسر به نام اسحاق دادند ـ گفت: اى واى بر من چگونه من فرزند بزايم در حالى كه من پيرزن و شويم پيرمردى سالخورده است» . (هود:72)


به «پير» و «پيرى» نيز رجوع شود.

پيرمغان:

بزرگ مغان يعنى پيشواى دينى زردشتيان .

پَيرَو:

تابع . مقتفى . مقتدى . مأموم . شيعه . تالى. به اين واژه ها رجوع شود.

پيروز:

فيروز . مظفر . غالب . منصور. قرآن كريم: «هر كه وابسته به خدا و رسول و مؤمنان بود ـ پيروز است ـ كه پيروزى ويژه خاصّان خداست» (مائده:56) . «آنان (موسى و هارون و پيروانشان) را يارى نموديم و سرانجام به پيروزى رسيدند» (صافات:116) . «هميشه سپاه ما پيروزند» . (صافات: 173)


اميرالمؤمنين (ع): «كسى كه با توسل به گناه ، پيروز شود پيروز نيست، و آنكه با ستم ، غلبه نمايد به حقيقت مغلوب است» . (نهج : حكمت 327)


«اى بندگان خدا ! از خشم خدا برحذر باشيد مانند كسى كه بر نفس خويش پيروز و بر شهوتش غالب و با چشم عقلش مى نگرد ...» . (نهج : خطبه 161)

پيروزى:

فيروزى . ظفر . غلبه . فلج . نجاح . نصرت. در حديث آمده: «پيروزى به درستى و شايستگى ، فضيلت ، و امتياز به نادرستى و ناشايستگى ، زشتى و رذالت است» (بحار: 78/188). «گذشت، زكات پيروزى است» . (بحار:69/410)


اميرالمؤمنين (ع): «شخص صبور و با استقامت پيروزى را از دست نخواهد داد هر چند زمان بدرازا بكشد». (نهج : حكمت 153)


رسول اكرم (ص) فرمود: «همواره استقامت با پيروزى توأم است». (بحار:80/183)


امام صادق (ع) فرمود: «پيروان ما اهل فتح و پيروزيند». (بحار: 68/186)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «پيروزى را به هشيارى مى توان به چنگ آورد و هشيارى را به جولان دادن فكر ـ به اطراف مطالب ـ مى توان تحصيل نمود و فكر و انديشه را به پنهان داشتن اسرار مى توان دارا شد». (بحار: 71/341)

پيروى:

متابعت . اقتداء . تأسّى . اقتفاء. قرآن كريم : «شما مسلمانان را نيكوپيروى و اقتدائى است به ابراهيم خليل الله و يارانش كه به قوم مشرك خود گفتند : ما از شما و بتهاى شما كه به جاى خدا مى پرستيد بيزاريم ، ما مخالف و منكر شمائيم و براى هميشه ميان ما و شما كينه و دشمنى خواهد بود تا وقتى كه به يكتائى خدا ايمان آوريد ... آرى اين كار آنها ـ بيزارى صريح ابراهيم و پيروانش از مشركان ـ الگوئى نيكو است براى هر كسى كه به خدا و روز جزا اميدوار باشد ...» (ممتحنة:4 ـ 6)


«البته شما مؤمنان را (در صبر و استقامت و پايدارى در برابر دشمنان دين) پيروى و اقتدائى نيكو است به رسول خدا ـ كه با شمار اندك مسلمانان و امكانات ضعيف در برابر احزاب و قبائل هماهنگ مشركين و يهود جزيرة العرب مقاومت نمود و سرانجام پيروز گشت ـ براى كسانى كه به خدا و قيامت اميدوارند» . (احزاب:21)


امام سجّاد (ع) : «مبغوض ترين مردم به نزد خداوند آن كسى است كه امامى را به پيشوائى بپذيرد و از اعمالش پيروى ننمايد». (بحار:1/207)


يكى از حضرات ائمه معصومين (ع): «همانا پيرو ما كسى است كه از ما پيروى نموده و گام به جاى گام ما نهد و همانند ما عمل كند ...» . (بحار: 68/154)


اميرالمؤمنين (ع): «آگاه باشيد كه هر پيرو را پيشوائى است كه از آن پيروى كند و از نور دانشش روشنائى گيرد ...» (بحار: 33/473). رسول خدا (ص): «مبغوض ترين مردم به نزد خداوند آنكس است كه از بديهاى يك مسلمان پيروى بكند ولى از نيكيهايش پيروى ننمايد». (بحار:72/208)


از محمد بن حنفيه پرسيدند چه كسى تو را ادب آموخت؟ گفت: پروردگارم مرا از درون خودم به ادب رهنمون شد ; زيرا هرآنچه از خردمندان و بينايان به نظرم شايسته آمد از آن پيروى كردم و به كار بستم و آنچه را كه از بيخردان و نادانان به نظرم زشت و ناروا آمد از آن دورى جستم. اين روش مرا به گنجهاى دانش رساند; و هشياران مؤمن را جز پيروى از نيكان راهى نبود چه خداوند به عزيزترين بندگانش (حضرت رسالت پناه) فرمود: (اولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده) (آنها ـ پيامبران ـ بودند كه خداوند هدايتشان نمود پس از راه و روش آنان پيروى كن). و فرمود: (اتبع ملة ابراهيم). و اگر خدا را راهى استوارتر از پيروى مى بود همان را براى دوستان و پيامبرانش برمى گزيد. (بحار:2/26)

پيرهن:

پيراهن . قميص.


به «پيراهن» رجوع شود.

پيرى:

سالخوردگى ; مقابل جوانى . به عربى شيب، شيخوخت، كِبَر، مشيب، هِرَم. قرآن كريم: «خدا آن كسى است كه شما را نخست از جسم ضعيف آفريد آنگاه پس از ضعف و ناتوانى توانا كرد و باز از توانائى به ضعف و سستى پيرى برگردانيد ...» (روم:54). «ما هر كه را عمر دراز دهيم، در خلقت ـ از قوّت به ضعف و از زيادت به كاهش و از هشيارى به گولى ـ واژگونه اش سازيم، آيا در اين امر نمى انديشيد»؟ (يس:68)


از رسول اكرم (ص) نقل است كه فرمود : «خداوند هر صبح و شام به چهره پير مؤمن مى نگرد و مى فرمايد: اى بنده من ! سنين عمرت بالا رفت و استخوانت به سستى گرائيد و پوست بدنت نازك گشت و اجلت نزديك شد; به زودى بر من وارد شوى، از من شرم دار كه من از موى سفيد تو شرم دارم كه تو را به آتش، عذاب كنم» (بحار:73/390). امام صادق (ع) فرمود: «چون عمر آدمى از چهل بگذرد او پير است». (بحار: 78/253)


نبى اكرم (ص) فرمود: «چون آدمى پير شود ، دو خصلت در او جوان گردد، حرص بر مال وحرص بر عمر» (بحار: 73/161). و فرمود: «چون مسلمان بر اثر پيرى ، ناتوان گردد ، خداوند به فرشته نويسنده اعمالش امر كند كه هر عبادتى را كه در حال صحت و نشاط انجام مى داده ـ و اكنون از انجام آن ناتوان گشته ـ برايش بنويس» (بحار:6/120) . و از آن حضرت رسيده كه فرمود: «پيرى كه انيسى موافق و همدم، و عمرى دراز و ثروتى فراوان داشته باشد جوان است». (بحار: 77/174)


امام صادق (ع) فرمود: «سه خصلت است كه اگر در وجود كسى نبود بايد از او نوميد گشت: آنكه در پنهانى از خدا نترسد و كسى كه در پيرى از بديها دست برندارد، و كسى كه از عيب و زشتى حيا نكند» (بحار:72/193) . به پيغمبر (ص) عرض شد: شما زود پير گشتيد؟! فرمود: «مرا سوره «هود» و «واقعه» و «مرسلات» و «عمّ يتسائلون» پير كرده است» . (بحار:16/192)


از حضرت رضا (ع) روايت شده كه فرمود: «چون آدمى رو به پيرى رود ، نبايد خوردن شام را ترك كند كه اين كار خوابش را راحت تر و دهانش را خوشبوتر مى سازد». (بحار: 66/344)


صباح ، غلام حضرت صادق (ع) مى گويد: روزى به التزام حضرت از كنار كوه احد مى گذشتيم حضرت به شكافى از كوه اشاره نمود و فرمود: «آن شكاف را مى بينى؟» گفتم: آرى. فرمود: «ولى من نمى بينم. و نشانه هاى پيرى سه چيز است: كندى چشم و خميدگى پشت و سستى پا». (بحار: 6/119)


از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : «خداوند پير نادان و توانگر ستمكار و فقير متكبر را دشمن دارد». (بحار: 1/90)


به «عمر آدمى» نيز رجوع شود.

«احترام پيران»


رسول اكرم (ص) فرمود: «كسى كه به حرمت پيران (بنزد خدا) آگاه بود و آنها را بخاطر سنشان گرامى دارد خداوند او را از وحشت روز قيامت ايمن دارد». و فرمود: «احترام پير مسلمان بخشى از احترام خداوند است». و فرمود: «بركت با بزرگسالان است». و فرمود: «پير در ميان
افراد خانواده به منزله پيغمبر است در ميان امتش». اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصيت به فرزندان ـ فرمود: «خردسالان خانوده ات را مورد عطوفت و مهربانى قرار ده و بزرگسالانشان را گرامى دار». (بحار:75/136)


امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه گرامى دارد فردى را كه موئى در اسلام سپيد كرده باشد، خداوند او را از سختى روز قيامت نجات دهد». (بحار:7/302)

پيرى زودرس:

از امام صادق (ع) رسيده كه: «چهار چيز ، آدمى را پيش از اوان پيرى پير مى سازد: خوردن گوشت مانده و نشستن در جاى نمناك و آمد و شد از پله ها و آميزش با پيرزن». (بحار:78/230)

پيس:

كسى كه بر اندامش داغهاى سپيد پيدا شده باشد. (غياث). به عربى ابرص. قرآن كريم: «... من (عيسى) از طرف خدا معجزى آورده ام و آن معجزه ، اين است كه...وكور مادرزاد و پيس را به امر خدا شفا دهم ...» . (آل عمران:49)


حسين بن ابى العلاء گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم آيا جذامى و پيس از ما مى توانند پيشنماز مسلمانان باشند؟ فرمود: «آرى ...» . (بحار:88/102)


حميرى ضمن نامه اى از حضرت حجت (عج) پرسيد: آيا پيس و جذامى و فلج ، شهادتشان (در محاكم) قبول است؟ زيرا شنيده ايم كه اينها نمى توانند پيشنماز اشخاص سالم باشند. حضرت در پاسخ مرقوم داشت: «اگر اين بيماريها در اينها حادث و عارضى و نوپديد باشد ، شهادتشان مقبول، و اگر مادرزادى باشد خير». (بحار: 104/315)

پيسى:

بيماريى كه بر اثر آن لكه هاى سپيد در بدن پديد آيد و آن را ابلق و خالدار كند. به عربى برص گويند. از حضرت رسول(ص) روايت شده كه فرمود : «دمل امان است از پيسى و چون دملى در بدن خود ديديد خدا را سپاس گوئيد». و نقل است كه مردى نزد امام صادق (ع) از پيسى و لك صورت شكوه نمود، فرمود: «به حمام رفته حنا و نوره را به هم بياميز و آن را به بدنت بمال». وى چنين كرد، بيش از يكبار نياز نشد و شفا يافت. از امام كاظم (ع) روايت شده كه فرمود : «هر كس خورش گوشت گاو بخورد ، پيسى و جذام از او برطرف گردد» (بحار: 62/184 و 211). در حديث ديگر به خوردن گوشت گاو با چغندر دستور داده شده است (بحار:66/97). در حديث از شستشو و
خمير كردن با آبى كه به آفتاب گرم شده باشد ، نهى شده كه آن موجب پيسى مى شود (بحار:80/335) . در حديث ديگر آمده كه پنج چيز مولد پيسى است: نوره زدن در روز جمعه و چهارشنبه و شستشو با آب به آفتاب گرم شده و غذا خوردن در حال جنابت و آميزش در ايام عادت زن و خوردن غذا در حال سيرى . (بحار:59/34)


هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) وارد بصره شد ، انس بن مالك را خواست تا به نزد طلحه و زبير رفته و آنچه را كه از پيامبر(ص) درباره آنها شنيده به آنها يادآورى كند . انس از اين مأموريت سرپيچى كرد و به خدمت امام آمد و گفت: من آن را فراموش كرده ام. امام فرمود: «اگر دروغ مى گوئى خداوند سرت را به سفيدى واضحى مبتلى كند كه عمامه آن را نتواند پوشانيد». مرحوم سيد رضى مى گويد: منظور امام بيمارى پيسى بود، چيزى نگذشت كه لكه هاى سفيد پيسى در چهره انس آشكار گشت، و از آن پس هيچكس او را بى نقاب نمى ديد. (نهج : حكمت 311)

پيش:

برگ درخت خرما . به عربى خوص. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) با پيش خلال نمى نمود. (بحار: 66/436)

پيش:

بخش قدامى ; مقابل قسمت خلفى از چيزى . قُبل . مقابل پس و دُبر.

پيش:

كنار. عِند. نزد.

پيش آمد:

رويداد . واقعه . حادثه . سانحه . نازله . اتفاق. به «بلاء» و «گرفتارى» و «مصيبت» رجوع شود.

پيشانى:

جبهه. جبين . جزء فوقانى رخسار ، ميان رستنگاه موى و ابروان. عضوى از بدن كه با نهادن آن بر زمين سجده كنند. زيرا سجده بر هفت عضو بدن صورت پذيرد: پيشانى و دو دست و دو زانو و دو سر انگشتان بزرگ پا.


رسول خدا (ص): «اى اباذر! هيچ مردى نباشد كه پيشانيش را (به سجده) در بقعه اى از بقعه هاى زمين فرو نهد جز اين كه آن بقعه در قيامت برايش گواهى دهد». (بحار: 77/86)

پيش آهنگ:

پيشاهنگ . پيشرو قافله و كاروان و لشكر . رائد . سابق .

پيشباز:

پيشواز . پيش و برابر كسى رفتن قبل از آن كه او ورود كند . استقبال.


از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: «هر كه به پيشباز دانشمندان رود چنان باشد كه به پيشباز من آمده باشد». (كنز العمال: 28883)


از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود : «چون جعفر بن ابى طالب از حبشه بازگشت پيغمبر (ص) از جا برخاست و دوازده قدم او را استقبال نمود ...» . (بحار:21/24)


ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده كه چون امير المؤمنين (ع) در مسير خود به صفين به شهر انبار (كه از شهرهاى عراق و در قلمرو حكومت آن حضرت بود) رسيد جمعى از دهقانان و اشراف آنجا كه در اصل ايرانى تبار و از مهاجرين آنجا بودند به پيشباز آمدند، چون به موكب حضرت رسيدند از اسبان خويش پياده شده لختى به پيشاپيش و از دو سوى امير المؤمنين (ع) بدويدند، اسبانى نيز ـ جز اسبان سوارى خويش ـ با خود داشتند كه در راه آن حضرت بسته بودند; اميرالمؤمنين (ع) از آنها پرسيد: «اين اسبان كه با خود آورده ايد به چه منظور و اين حركت كه كرديد (دويدن در كنار حضرت) چه معنى دارد؟» آنها گفتند: اما اين برنامه كه در مراسم استقبال شما پياده كرديم سنت ديرين ماست كه جهت تجليل از زمامدارانمان بدان عمل مى كرده ايم، و اما اين اسبها، هديه اى است كه پيشكش شما كرده ايم ـ سپس گفتند ـ و ما جهت مسلمانان كه در ركاب شما مى باشند غذائى تهيه ديده و براى چهارپايانتان كاه و علوفه فراوان فراهم نموده ايم، باشد كه قدم رنجه داشته ما را به قدومتان مفتخر سازيد.


حضرت فرمود: «اين كه گفتيد: ما بدين مراسم زمامدارانمان را تجليل و احترام مى كنيم، به خدا سوگند كه اين كار زمامداران را سودى ندهد و شما را جز رنج و مشقت جسمى و روحى عايدى نباشد، و از اين پس زنهار كه اين كار تكرار شود. و اما اين اسبان ـ كه به منظور هديه و پيشكش آورده ايد ـ اگر خواستيد آنها را بابت خراج زمينهاتان از شما مى ستانيم. و اما غذائى كه آماده نموده ايد ما هرگز مالى را از شما به رايگان قبول نكنيم». گفتند: يا اميرالمؤمنين! ما اين طعام را به بها درآورده و بها را از شما قبول مى كنيم. فرمود: «شما ارزش واقعى آن را از ما نمى ستانيد در صورتى كه هزينه غذائى لشكر ، به كمتر از اين مى توان فراهم كرد». گفتند: يا اميرالمؤمنين ! ما در ميان عربهائى كه در ركاب شما هستند دوستان و آشنايانى داريم، اجازه نمى فرمائيد هدايائى تقديم آنها نموده يا از آنها پذيرائى به عمل آوريم؟ فرمود: «همه عربها دوستان شمايند، ولى شايسته نيست كه يك مسلمان ـ از همراهان ـ هديه شما را قبول كند، و اگر احيانا كسى حقى از شما غصب كرد به ما
گزارش دهيد». عرض كردند: يا اميرالمؤمنين ! ما دوست داريم هديه و پيشكشمان مقبول افتد و پذيرفته شود. فرمود: «واى بر شما! ما از شما غنى تر و متمكن تريم». اين بگفت و عنان مركب برتافت و به راه خويش ادامه داد. (شرح نهج البلاغه:3/202)


به «استقبال» نيز رجوع شود.

پيش بها:

بيعانه . عربون. به «بيعانه» رجوع شود.

پيش بين:

آنكه پيش بيند . پيش بيننده. حازم . عاقبت انديش.


معصوم (ع): «شخص پيش بين مستبدّ به رأى نخواهد بود». (بحار: 78/11)


اميرالمؤمنين (ع): «سه چيز است كه انسان پيش بين مآل انديش ، بدانها اقدام ننمايد: نوشيدن سمّ به منظور آزمايش، هر چند از آن نجات يابد; و فاش نمودن راز به نزد خويش حسود، گرچه (وى آن را بروز ندهد و) از آن نجات يابد; و مسافرت دريا ، گرچه وى را توانگر سازد». (بحار:78/235)

پيش بينى:

دور انديشى . مآل انديشى . حزم. به «حزم» رجوع شود.

پيش پا خوردن:

شكوخيدن . پاى لغز خوردن . عَثرة. رسول خدا (ص): «... چون سخن حكيمانه اى از بى خردى شنيديد آن را بپذيريد و چون سخن نابخردانه اى از دانشمندى شنيديد از آن درگذريد و ناشنيده گيريد، زيرا بسا دانشمند كه پيش پا خورد و بسا نادان كه تجربه اى اندوخته باشد». (بحار: 2/44)

پيش تاز:

آنكه به جلو تازد . آنكه قبل از ديگران كارى را انجام دهد . پيش رو . سابِق. طلايه. قرآن كريم: «پيش تازان، پيش تازان، همانها مقرب درگاه اند» (واقعه:10). «پيش تازان در ايمان از مهاجر و انصار و كسانى كه از آنها به نيكى و شايستگى پيروى كردند ، خداوند از آنان خشنود و آنها از خدا خشنودند و خداوند باغهاى سرسبز كه جويبارها به كنارشان جارى است برايشان مهيا ساخته و در آنجا جاويدانند. اين است خوش بختى بزرگ». (توبه:100)


رسول اكرم (ص) فرمود: «پيشتازان امتها در ايمان كه يك چشم به هم زدن ، به خدا كفر نورزيدند سه نفرند: مؤمن آل يس (حبيب نجار) و مؤمن آل فرعون و على ابن ابى طالب». (صافى: 450)

پيش خدمت:

خدمتكارى كه خدمات حضورى سپرده وى باشد.


به «خدمتكار» رجوع شود.

پيش خريد:

خريدارى كردن ، قبل از وقت آماده شدن كالا. به عربى سَلَف. به «سَلَف» رجوع شود.

پيشداد:

از پيش داده. داده از قبل. سابق در عدل. دادگر نخست. مزدى كه پيش از كار به مزدور و كارگر دهند، و آن را به عربى تقدمه خوانند. سلم. سلف. مساعده.

پيشداد:

لقب هوشنگ پسر سيامك پادشاه داستانى ايران . بدانكه پادشاهان عجم را اگر چه همه نسل ايشان به هوشنگ و كيومرث باز شود برين طبقه اند ]و نسق [برين سان: طبقه پيشداديان ... طبقه كيانيان... طبقه اشكانيان... و طبقه ساسانيان ـ و اول نام پيشداد بر هوشنگ افتاد از جهت آنك نخست داد او كرد و ميانجى مردم ... (مجمل التواريخ و القصص : 24)


در اوستا پرذاته [Paradhta] عنوان نخستين سلسله پادشاهان داستانى ايرانست. در هر جاى اوستا كه از هوشنگ نام برده شده با صفت پرذاته آمده است. پرذاته مركب است از پر بمعنى پيش و ذاته بمعنى داد و روى هم يعنى كسى كه در پيش قانون وضع كرد و دادگرى نمود يا نخستين واضع. حمزه اصفهانى نيز اين كلمه را درست معنى كرده است و نويسد: فيشداد اول حاكم باشد چه اوشهنج اول حاكم ممالك به شمارست. ثعالبى گويد در غرر اخبار ملوك الفرس در پادشاهى هوشنگ: و وضع قوانين و رسوم و برقرارى عدل بدو منسوب است و به همين مناسبت به پيشداد ملقب شد كه به فارسى نخستين واضع مبانى عدالت است.


حمد الله مستوفى گويد: پادشاهان پيشداديان يازده تن و مدت ملكشان دو هزار و چهارصد و پنجاه سال است. (تاريخ گزيده ص 11 چاپ اروپا)


ابن البلخى در فارسنامه (ص 8 چاپ تهران) مدت ملك اين سلسله دو هزار و پانصد و پنجاه و شش سال گويد. اما داستان پيشداديان مشترك است ميان ايرانيان و هنديان و برخى از نامهاى سلاطين اين سلسله در ويد، نامه دينى برهمنان آمده است:

ز كاوس و كيخسرو و كيقبادتويى پيش داد اى به از پيشداد

نظامى

پيشداديان:

سلسله نخست از سلاطين ايران طبق روايات ; و آن از كلمه پيشداد ، لقب هوشنگ پادشاه داستانى مأخوذ است . به «پيشداد» رجوع شود.

پيش دار:

نيزه دسته ستبر و كوتاه كه بدان خوك و گراز كشند . ماما . قابله . داراى ضمّه .

پيش دستى:

سبقت جوئى بر كسى در كارى يا در چيزى يا در جائى . سبقت . مبادرت. امام صادق (ع): «هر كه در گرفتن جائى (از جاهاى مشترك، مانند مسجد و يا يكى از اعتاب مقدسه) پيش دستى كند، وى تا پايان آن شب يا آن روز بدان جا اولويت دارد». (بحار: 83/355)


بيشتر فقها بر اينند كه هر كه در مسجدى يا مشهدى ، به گرفتن جائى پيش دستى كند تا گاهى كه درآن مكان باشد به آن جا اولويت دارد، و چون از آن محل جدا شود هر چند به منظور انجام كارى مانند تجديد وضو و مانند آن بود و قصد بازگشت هم داشته باشد حقش ساقط است، مگر اين كه اسباب و اثاث خود را در آنجا بجاى گذاشته باشد. (بحار: 83/355)

پيش رَو:

پيش رونده . سابق.

پيش رُو:

مقابل پشت سر . اَمام . قُدّام. پيش روى نمازگزار عبور كردن. به «جلو» رجوع شود.

  next page

fehrest page

back page