« ق »
ق :
حرف بيست و چهارم از حروف الفباى فارسى و حرف بيست و يكم از حروف الفباى عربى و حرف نوزدهم از حروف ابجد، و در حساب جمل آن را به صد دارند. نام آن قاف است و از حروف هفتگانه مستعليه و قلقلة و محقورة و مصمته و هوائية است. اين حرف در فارسى نيست و اگر در كلمه اى يافت شود يا آن كلمه غير فارسى است كه فارسى گمان برده اند، و يا استعمال متاخران عجم است كه زبان ايشان به زبان عرب مخلوط شده است، پس قاف نويسند و غين خوانند: قاز، قاليچه، قلندر. و ق و ج در يك كلمه عربى جمع نشود جز آن كه معرب و يا حكايت صوت باشد چون جَلِق الرأس. جلاقة. منجنيق. جوالق.
ق :
نام پنجاهمين سوره قرآن كريم، مكيه و داراى 45 آيه است.
از امام باقر (ع) روايت شده هر كه به تلاوت اين سوره در نمازهاى واجب و مستحب خويش مداومت كند خداوند روزى او را وسعت بخشد و نامه عملش را به دست راستش دهد و حسابش را آسان سازد. (مجمع البيان)
قاآن :
پادشاه ذى شأن عظيم عادل و سخىّ.
قاآنى :
ميرزا حبيب الله متخلص به قاآنى فرزند ميرزا محمد على كه او نيز شاعر و متخلص به گلشن بوده از شعراى بنام عصر قاجار، زادگاهش شيراز و اصل او از ايل زنگنه است. وى نزد حسنعلى ميرزا حاكم شيراز مقرب شد و چندى در خراسان و كرمان ملازم او بود و لقب قاآنى (منسوب به پسرش اوكتا قاآن) را او به وى داد و سپس همين شاهزاده او را نزد فتحعلى شاه معرفى كرد از اين رو وى در تهران مقيم شد و در دربار محمد شاه و ناصرالدين شاه تقرب بسيار پيدا كرد و از شعراى معروف دوران قاجاريان شد. و در سال 1270 هجرى در تهران بدرود حيات گفت كه در آن روز 48 سال از عمرش گذشته بود.
قائِد :
پيشوا. رهبر. عصاكش. پيشرو. به پيش كَشنده. اميرالمؤمنين (ع): «لا ميراث كالادب، ولا قائد كالتوفيق»: هيچ ميراثى چون ادب، و هيچ رهبرى همچون توفيق نباشد. (نهج: حكمت 113)
در حديث آمده: «الحمىّ قائد الموت» تب عصاكش مرگ است. (بحار: 10/98)
رسول الله (ص): «علىّ (ع) قائد الغرّ المحجلين» على رهبر پيشانى منوّران سپيد ساقان (يعنى مؤمنان) است (بحار: 18/343). «العلم قائد، والعمل سائق، والنفس حرون»: دانش به پيش كَشنده و عمل راننده و نفس آدمى چموش است. (بحار: 78/45)
قائِف :
قيافه شناس، آن كه در فرزند نگرد تا به پدر ماند يا نه. ج: قافة.
به «قيافه شناسى» رجوع شود.
قائِل :
گوينده، از مادّه قول: (كلاّ انها كلمة هو قائلها): ابداً سخن وى (كه مى گويد (ربّ ارجعون)) مسموع نيست، اين سخنى است كه خود گوينده آن است. (مؤمنون:100)
نيم روزان خسبنده، از مادّه قيلولة: (وكم من قرية اهلكناها فجاءها بأسنا بياتاً او هم قائلون): چه بسيار مردم شهرها كه آنها را به هلاكت رسانيديم، و عذاب ما شب هنگام يا گاهى كه به خواب نيم روز بودند بر آنها فرود آمد. (اعراف: 4)
قائِم :
ايستاده. برپاى. ج: قُوَّم و قُيَّم و قُوّام و قُيّام و قِيَّم و قيام و قِيّام و قائمون. (ذلك من انباء القرى نقصّه عليك منها قائم و حصيد): اى پيامبر! اين بخشى از سرگذشت آن ديار بود كه براى تو باز مى گوئيم كه برخى از آن شهرها هنوز برپا و برخى درويده شده و از ميان رفته اند. (هود: 100)
اميرالمؤمنين (ع): در كلام مشهور خود، خطاب به كميل بن زياد، كه در آن كلام مطالبى را درباره علم و علما بيان مى دارد و اين كه دانشمندان راستين اندك مى باشند ـ تا اين كه مى فرمايد: ـ «اللهمّ بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجّة، اِمّا ظاهراً مشهوراً و اِمّا خائفاً مغموراً، لان لا تبطل حجج الله وبيّناته...»: آرى، هرگز زمين خالى نماند از كسى كه به حجت الهى قيام كند، خواه ظاهر باشد و آشكار و يا ترسان و پنهان، تا حجتهاى خدا بر بندگان و آيات بينات حضرتش در مدار خود برقرار مانند و از كار نيفتند; ولى آنها چند نفرند و كجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندك ولى قدر و منزلتشان به نزد خدا بسيار است; خداوند به وسيله آنها حجتها و آيات واضحه اش را حفظ مى كند تا به اشخاصى كه نظير آنها هستند بسپارند و بذر آنها را در دل افرادى شبيه خود بيفشانند... (نهج: حكمت 147)
ابن ابى الحديد معتزلى ذيل اين كلام حضرت، مى گويد: اين سخن امام صراحت دارد به مذهب اماميّه كه در هر زمانى يك نفر از ائمّه اهل بيت سمت خليفة اللهى را دارد و هم او حجّت خدا بر خلق مى باشد، ولى ما (اهل سنت يا معتزله) اين اشخاص را به نام ابدال مى شناسيم... (شرح نهج:18/347)
قائِم :
يكى از القاب حضرت مهدى منتظر، دوازدهمين امام معصوم منصوب من الله است; كه آن حضرت در عصر حاضر قائم به حق است، به موجب حديثى كه چند سطر قبل از اميرالمؤمنين (ع) نقل گرديد، به علاوه خصوصيت ديگرى در آن حضرت مى باشد كه بدان لحاظ نيز قائم خوانده مى شود:
از ابوحمزه ثمالى روايت شده كه گفت: از امام باقر (ع) پرسيدم: يابن رسول الله! مگر نه همه شما قائم به حقيد؟! فرمود: آرى چنين است. گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامر را قائم ناميدند؟! فرمود: موقعى كه جدّم حسين (ع) به شهادت رسيد ملائكه به درگاه ربوبى گريه سر دادند و گفتند: خداوندا مگر اين كشته برگزيده تو و فرزند پيغمبر پسنديده تو و بهترين آفريدگان تو نيست؟! پس حق تعالى به آنها وحى نمود كه اى ملائكه من آرام باشيد، سوگند به عزت و جلالم كه انتقام او را از دشمنانش خواهم كشيد هر چند زمان به تأخير افتد، آنگاه خداوند متعال حجابها را از پيش چشم فرشتگان به كنار زد و نور امامان از نسل امام حسين(ع) به ايشان نمود و ملائكه شادمان گشتند، در آن حال يكى از آن امامان را ديدند كه در ميان آنها به نماز ايستاده است; خداوند فرمود: به وسيله اين كه ايستاده از ايشان انتقام خواهم كشيد.
واما آنچه كه در اوساط شيعه معمول و متداول است كه چون نام آن حضرت را به اين لقب مخصوص مى برند بپا مى ايستند هر چند مأخذ معتبرى در اين باره از احاديث بدست نيامده ولى اين كار نوعى ادب و احترام است كه مناسب است پيروان آن حضرت نسبت به پيشواى زنده خويش مرعى دارند.
آرى در تكمله امل الآمل به قلم سيد حسن موسوى كاظمى آمده كه در كتاب تأجيج النيران و الاحزان فى وفات سلطان خراسان نوشته شده كه چون دعبل خزاعى قصيده تائيه خود را در محضر مقدس ثامن الحجج ايراد كرد و به اين بيت رسيد:
خروج امام لا محالة خارجيقوم على اسم الله بالبركات
حضرت برپاخاست و بر روى پاهاى مبارك بايستاد و سر خم كرد و كف دست راست بر سر نهاد و گفت: «اللهم عجّل فرجه و مخرجه وانصرنا به نصرا عزيزا». (منتهى الآمال:2/288 و 332 چاپ سنگى خط طاهر)
قائم بامر الله :
ابوجعفر، عبدالله بن القادر بالله مادرش كنيزى ارمنيه به نام «بدر الدجى» وبه قولى «قطر الندى» بيست و ششمين خليفه عباسى، در نيمه ذى قعده سال 391 متولد شد، مردى دانشمند و خوش صورت و نيكو سيرت و با اقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسيان رونق گرفت و در زمان او دولت بويهيان انقراض يافت. و دولت سلجوقى تأسيس شد و فتنه بساسيرى اتفاق افتاد. چون ابوحارث بساسيرى ترك را كه از اميران شجاع و دلير بغداد بود با رئيس الرؤسا وزير قائم خلافى پديد گشت وبساسيرى از بغداد بيرون شد قائم به استمالت و دلجوئى او كس فرستاد، ولى سودى نبخشيد. كار بساسيرى قوت گرفت و چند شهر بگرفت و در عراق و خوزستان او را بالاى منبرها دعا مى كردند. قائم چون چنين ديد از سلطان طغرل سلجوقى كمك خواست طغرل به بغداد شد و با قدوم او كار بساسيرى سست گشت و اعيان به تدريج از گرد او پراكنده گشتند و به سال 447 بساسيرى با باقيمانده ياران خود از فرات بگذشت و از پادشاه مصر المستنصر معد بن ظاهر درخواست مساعدت نمود. مستنصر او را به مال بسيار مدد كرد. و رحبه شام را به او داد. چون طغرل به بغداد در آمد در خطبه بعد از نام خليفه او را به سلطنت ياد كردند و پس از چندى نام ملك رحيم صمصام الدوله را نيز كه از شاهان بويه بود اضافه كردند قائم از طغرل خواست تا خود او را در حمايت خويش گيرد طغرل بپذيرفت و بفرمود تا ملك رحيم را بگرفتند و نام بويهيان را از خطبه بينداخت. در سال 450 طغرل را خبر رسيد كه برادر مادرى او ابراهيم ينال نافرمانى آغاز كرده است. طغرل با لشكرى بغداد را ترك گفت و به دفع او شد: و خبرها به بغداد مى رسيد كه بساسيرى با لشكرى عظيم از ترك و عرب به طرف بغداد مى آيد مردم را اضطراب و وحشتى فرا گرفت جمعى قائم را گفتند صلاح آنستكه اميرالمؤمنين از بغداد بيرون رود و همه به حصنى محكم پناه بريم قائم بپسنديد ولى دورى وطن بر او دشوار مى نمود سرانجام بر خداى توكل كرد و از بغداد بيرون شد و خبر رسيد كه بساسيرى به انبار رسيده است و قريش بن بدران با جماعتى از عرب و بيرقهاى سپيد مستنصر بن ظاهر با او بودند. لشكر خليفه از بغداد بيرون رفت و ميان دو سپاه جنگهاى بزرگى در گرفت و رئيس الرؤسا مال و سلاح بسيار ميان لشكريان قسمت كرد ولى سودى نبخشيد وبساسيرى غالب شد جمعى را بكشت و بازارهاى بغداد را آتش زد و دواوين را غارت كرد. رئيس الرؤسا از بغداد گريخت. قائم برد پيغمبر به تن كرد و سواء شد و شمشير بكشيد و جماعتى از عباسيان با او بودند و همه درباريان وكنيزكان و سرپوشيدگان از دارالخلافه بيرون آمدند و قرآن ها بر سر نيزه كردند قائم پياده شد و با رئيس الرؤسا بر منظرى رفتند. اتفاقاً رئيس الرؤسا را نظر بر قريش بن بدران افتاد از او خواست كه قائم را بر نفس و مال و زن و فرزند و پيروان زنهار بخشد. قريش گفت خدا او را زنهار داده و من حفظ و نگهدارى او را بر خود شرط كردم. قائم و رئيس الرؤسا شاد شدند و در دارالخلافه بگشادند و خليفه بيرون آمد. چون بساسيرى از داستان امان دادن به خليفه آگاه شد نزد قريش پيامى فرستاد كه نه ما با هم سوگند خورده ايم كه هر چه كنيم به اتفاق كنيم. تو بى مشورت من خليفه را امان دادى؟ قريش گفت من از سوگند خود عدول نكرده ام تو رئيس الرؤسا را بگير و من قائم را. بساسيرى به اين امر خشنود شد و بفرمود كه انواع شكنجه بر رئيس الرؤسا روا داشتند تا بمرد. قائم به خانه قريش پناه برد و مزاجش به انحراف گرائيد وبه اسهال دموى مبتلى گرديد و قريش قائم را به صاحب حديثه (مهارش عقيلى) سپرد كه او را در هودجى نشاند و به حديثه فرستاد. بساسيرى از قاضيان و نقيبان و بزرگان علويان و عباسيان براى شاه مصر بيعت گرفت از آن طرف سلطان طغرل پس از شكست دادن برادر خود پيامى عتاب آميز درباره وضع قائم خليفه به قريش بن بدران فرستاد. قائم دختر برادر طغرل را به عقد خود در آورده بود. طغرل از قريش خواست كه آن دختر را بفرستد. قريش مسئوليت حوادث بغداد را به گردن رئيس الرؤسا انداخت و به طغرل پيام داد كه اگر به سوى بغداد آيد بساسيرى در حال قائم را بكشد و ما در برابر تو بيائيم و آنگاه حرم خليفه را كه برادر زاده سلطان طغرل بود فرستاد. سلطان به عراق آمد قريش به شام گريخت. بساسيرى اهل و عيال و مال خويش را به واسط فرستاد و خويشتن بگريخت. طغرل با اعظام و احترام خليفه قائم را از حديثه به بغداد وارد كرد و آنگاه با سپاهى به جستجوى بساسيرى به سوى واسط روان گشت در راه واسط به او رسيد و ميان ايشان جنگ در گرفت. سرانجام طغرل چيره گشت و بساسيرى را گرفته بكشت و سرش را به بغداد فرستاد تا در بازارها بگردانند. قائم به سال 460 وفات يافت (انتخاب از تجارب السلف: 253، مجمل التواريخ و القصص: 382 و 373 و تاريخ الخلفاء: 276، 277، 278، 279، 280، حبيب السير چاپ خيام: 360، 370، 371)
قاب :
اندازه. مقدار. (ثم دنى فتدلّى فكان قاب قوسين او ادنى) (نجم: 9). اين آيه مربوط به معراج پيغمبر اسلام است. معنى آيه: جبرئيل كه براى نخستين بار از سمت مشرق وبه صورت اصلى خود بر محمد (ص) ظاهر گشت (وگويند: پيغمبر چون وى را بدان صورت ديد، او را حالت غشوه دست داد، لذا جبرئيل به صورت آدميان درآمد) وبه پيغمبر (ص) نزديك شد و نزديك شد كه ميان آن دو به اندازه دو قوس (كمان) يعنى دو ذراع فاصله بود... (مجمع البيان)
قابِض :
گيرنده، در مشت گيرنده، دريافت كننده، قابض روح: ميراننده. در خبر آمده كه روزى ضرار بن ضمره ضابى به نزد معاويه رفت، معاويه حال على (ع) از او پرسيد، وى گفت:
فاشهد لقد رأيته فى بعض مواقفه وقد ارخى الليل سدوله وهو قائم فى محرابه، قابض على لحيته يتململ تململ السليم، ويبكى بكاء الحزين و يقول: يا دنيا يا دنيا، اليك عنّى، ابى تعرضت، ام الىّ تشوقت؟! لا حان حينك، هيهات، غرّى غيرى، لا حاجة لى فيك، قد طلّقتك ثلاثاً لا رجعة فيها... (شرح نهج:18/224)
رسول الله (ص): «يأتى على الناس زمان: الصابر على دينه مثل القابض على الجمرة بكفّه». (بحار: 77/100)
قابِض :
جمع كننده، ترنجيده كننده، ضدّ باسط به معنى گسترش دهند، گسترنده. قابض به اين معنى يكى از نامهاى حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ است. «لا اله الاّ الله القابض الباسط». (بحار: 97/162)
قاب قوسين :
مقدار دو كمان. بعضى گفته اند: قاب ما بين دستگيره قوس و زه آن است. مأخوذ از آيه قرآن كريم: (فكان قاب قوسين او ادنى). (نجم: 9)
به «قاب» رجوع شود.
قابِل :
پذيرا. پذيرنده. لايق. سزاوار. آينده. (غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذى الطول...). (غافر: 3)
قابلگى :
مامائى. امام كاظم (ع): پدرم (يعنى امام صادق «ع») مادرم و امّ فروه را جهت انجام كارهاى (مربوط به وضع حمل) زنان مدينه به خانه هاشان مى فرستاد. (بحار: 47/49)
قابِلَة :
مؤنث قابل، آينده، ليله قابله: شب آينده، سنه قابلة: سال آينده. قبول كننده و پذيرنده. زن شايسته. زنى كه بچه زاياند، ماما، دايه. ج: قوابل.
البزنطى، قال: سألت الرضا (ع) عن المرأة تقبلها القابلة فتلد الغلام، يحلّ للغلام ان يتزوّج قابلة امه؟ قال: «سبحان الله! وما يحرم عليه من ذلك»؟! (بحار: 104/18)
فى الحديث: «انّ فاطمة (ع) عقّت عن الحسن و الحسين (ع) واعطت القابلة رِجلَ شاة و ديناراً». (بحار: 104/112)
قابليّت :
شايستگى. لياقت.
قابوس :
بن وشمگير ملقب به شمس المعالى از سلسله آل زيار. وى به سال 367 هـ به جاى برادر خود بى ستون وشمگير جلوس كرد، در همين سال ركن الدوله نيز درگذشت ومملكت قلمرو او ميان سه پسرش عضدالدوله و مؤيدالدوله و فخرالدوله تقسيم شد، عضدالدوله و مؤيدالدوله در ملك فخرالدوله طمع كردند و جنگى در گرفت و سرانجام فخرالدوله به طبرستان گريخت و به قابوس بن وشمگير كه شوهر خاله او بود پناه برد. عضدالدوله و مؤيدالدوله به قابوس پيام فرستادند كه فخرالدوله را به ايشان تحويل دهد ولى قابوس نپذيرفت و بهانه براى لشكركشى عضدالدوله به طبرستان و گرگان فراهم آمد و چون قابوس تاب مقاومت نداشت پس از مختصر جنگى در نزديكى استرآباد منهزم شد وبه سال 371 با فخرالدوله به خراسان گريخت. حكومت خراسان از جانب سامانيان در اين تاريخ با حسام الدوله تاش بود و او از طرف امير نوح بن منصور مأمور شد كه قابوس و فخرالدوله را مدد كند، حسام الدوله و امير فائق گرگان را محاصره كردند ولى مؤيدالدوله با دادن رشوه بسيار به امير فائق او را بفريفت تا در اثناى جنگ فرار كرد و ديگران نيز تاب مقاومت نياورده شكست خوردند ولشكر سامانى كارى از پيش نبرد و قابوس پس از چهار سال سلطنت در حدود 18 سال از امارت محروم و در خراسان و در پناه آل سامان بزيست. اما فخرالدوله چون برادرش عضدالدوله به سال 372 و برادر ديگرش مؤيدالدوله به سال 373 مردند به دعوت صاحب بن عباد وزير مؤيدالدوله از خراسان به رى آمد و به جاى برادر نشست ولى گرگان را به جاى اينكه به قابوس واگذار كند به ابوالعباس حسام الدوله تاش واگذاشت و همچنان تا سال 388 ولايت گرگان در دست آل بويه ماند. پس از مرگ صاحب بن عباد به سال 385 و وفات فخرالدوله به سال 387 در احوال ديلميان عراق ضعف و ناتوانى بروز كرد و جانشينى فخرالدوله به پسر خردسالش مجدالدوله رسيد. قابوس از فرصت استفاده كرد و چون دگر از هميارى سامانيان كه خود گرفتار هرج و مرج بودند نوميد گشت در صدد برآمد كه به ياران ديلمى و طبرى خود متوسل شود و مستقيماً گرگان را از عمال آل بويه پس بگيرد. نخستين كسى كه به يارى قابوس برخاست اسپهبد شهريار بن شروين از سپهبدان طبرستان بود و او به سهولت بر برادران فخرالدوله غالب شد و در قسمتى از طبرستان كه تحت فرمان او بود به نام شمس المعالى خطبه خواند آمل را هم دو تن ديگر از طرفداران قابوس تسخير كردند و بر استرآباد نيز دست يافتند و سرانجام گرگان را هم مسخر كردند و قابوس در شعبان 388 پس از هيجده سال به پايتخت خود برگشت. وى در دوره دوم سلطنتش 388 ـ 403 از طرف مغرب نيز دامنه متصرفات خود را وسعت بخشيد. قابوس مردى درشت خوى و بى رحم و با خشم و غضب وبه آسانى حكم به كشتن مى داد و به اندك سوء ظنى دست به قتل هر بى گناهى مى زد و به همين جهت جمع بسيارى به دست او كشته شدند و كينه او در سينه بسيارى از سران لشكرى جا گرفت تا وقتى كه حاجب مخصوص خويش را كه مردى بى آزار و محبوب لشكر بود كشت لشكريان شورش كرده او را به زندان انداختند وبه سال 403 او را به قتل رساندند. قابوس مشهورترين افراد خاندان زيارى است چه وى مردى اديب و فاضل و فضل دوست و خوش خط بود، گويند: صاحب بن عباد هرگاه خط او را ديدى گفتى اهذا خط قابوس او جناح طاووس. در انشاء نثر عربى با بهترين بلغاى اين زمان دم برابرى مى زد و در شعر فارسى و تازى هر دو ماهر بود. ابوريحان بيرونى كتاب معروف خود الآثار الباقيه را به سال 390 به نام قابوس تاليف كرد.
اين اشعار بدو منسوب است:
كار جهان سراسر آز است يا نيازمن پيش دل نيارم آز و نياز را
من هشت چيز را زجهان برگزيده امتا هم بدان گزارم عمر دراز را
ميدان و گوى و بارگه و رزم و بزم رااسب و سلاح و جود و دعا و نماز را
قابيل :
فرزند آدم ابوالبشر و حوا، برادر هابيل است. در تاريخ آمده كه هر نوبت حوا باردار مى شد پسرى و دخترى مى آورد و آدم به فرمان خدا دختر بطنى را به پسر بطن ديگر مى داد، اقليما توام قابيل و لبودا توام هابيل بود، آدم اقليما را نامزد هابيل كرد و لبودا را به زوجيت قابيل منسوب داشت، قابيل از قبول اين امر سرپيچى نمود و گفت من هرگز در مفارقت خواهر همزاد خود اقليما كه در حسن و جمال يگانه وبى مثال است از پاى ننشينم. و سرانجام آدم قابيل و هابيل را گفت كه قربانى كنند و از هر يك كه قبول افتد اقليما او را باشد. قربانى قابيل مورد قبول نگشت و اين امر خشم او را بيش از پيش برانگيخت و هابيل را به كشتن تهديد كرد. هابيل گفت خداوند قربانى را از پرهيزكاران مى پذيرد و اگر تو آهنگ كشتن مرا مى كنى من قصد قتل ترا نكنم زيرا از خدا مى ترسم، و قابيل همچنان در كمين هابيل بود تا آنكه او را بر سر كوهى خفته يافت سنگى بر گرفت و او را با ضربه سنگ از پاى در آورد، سپس جنازه اش برداشت و سرگردان به اين سوى و آن سوى مى كشاند و نمى دانست با او چه كند. ناگاه دو كلاغ پيش چشم او به نزاع پرداختند يكى از آن دو ديگرى را بكشت و با منقار خويش زمين را گود كرد و لاشه كلاغ مرده را به زير خاك پنهان ساخت. قابيل از مشاهده اين صحنه درسى فرا گرفت و به دفن برادر پرداخت. (قرآن و بحار: 11 و مجمع البيان)
قاتُق
(تركى) : ماست. دوغ. نان خورش. اِدام. در حديث است: نيكو قاتقى است سركه، صفرا را مى كشد و دل را زنده مى سازد. (بحار: 10/115)
رسول خدا (ص): گوشت نيكو قاتقى است در دنيا و آخرت. (بحار: 62/293) نيكو قاتقى است كشمش. (بحار: 62/297) امام صادق (ع): نيكو قاتقى است روغن، و من آن را براى بزرگسال ناپسند مى دانم. (بحار: 66/88)
به «خورش» نيز رجوع شود.
قاتِل :
كشنده و خون ريز. از امام صادق (ع) رسيده كه هر مقتول خواه نيك و خواه بد در روز قيامت قاتل خويش را آويز دست راست خود داشته باشد در حالى كه خون از رگهاى گلويش بچكد و گويد: خداوندا از اين بپرس به چه سبب مرا كشته؟ پس اگر وى در راه خدا او را كشته باشد قاتل را پاداش دهند و مقتول را به دوزخ فرستند و اگر به دستور كسى باشد به مقتول گفته شود وى را بكش چنان كه ترا كشته است آنگاهخداوند خود داند كه با قاتل چه كند.
در حديث آمده كه در دوزخ جائى است كه كسى مستحق آن نشود جز قاتل حسين بن على (ع) و يحيى بن زكريا (ع). از امام صادق (ع) رسيده كه قاتل امام حسين (ع) زنازاده بود. (بحار: 7 و 44)
به «قتل» نيز رجوع شود.
قاجار :
نام ايلى است از ترك ساكن ايران كه در عصر صفوى از هوا خواهان صفويه بوده و براى شاهان صفويه جنگ مى كردند و در قرن سيزدهم هجرى خان ايشان آقامحمد خان به سلطنت ايران رسيد. (فرهنگ نظام: 4/88)
قاجاريّه :
طائفه قاجاريه. يكى از طوائف ترك كه در قرن هفتم هجرى هنگام حمله چنگيز از مركز آسيا به جانب مغرب انتقال يافت، طائفه قاجار بود كه رفته رفته از سراسر خاك ايران گذشته در مرز شام مسكن گزيد. در يورش هفت ساله امير تيمور گورگان قبائل قاجار از شام به سمت مشرق باز آمده در حوالى گنجه و ايران اقامت نمودند. يكى از هفت طائفه كه دستيار شاه اسمعيل صفوى بودند و به نام قزل باش معروف شدند طائفه قاجار بود. در عهد شاهان صفوى رؤساى ايل قاجار مكرر داراى حكومت و مأمور به سفارت شدند. در زمان شاه عباس بزرگ اين طائفه نيروئى بدست آورده وبه قبائل چندى تقسيم گرديدند. شاه عباس از افزايش عده اين طائفه استفاده كرده، آنان را مأمور حفظ مرزهاى مهم كشور نمود. قسمت عمده آنان را در ولايت گرگان براى دفع تركتازهاى تركمن ها مقيم ساخت و نگاهدارى قلعه مبارك آباد و ساحل گرگان را كه از بناهاى نظامى شاه طهماسب اول بود و امروز به پهلوى دژ معروف است; به آنان سپرد. اين شعبه از اهل قاجار اهميت و شهرت بيشترى يافته، در دو جانب رود گرگان چراگاههائى را به خود تخصيص دادند. آنانكه در جانب بالاى رودخانه قرار داشتند به يوخارى باش (بالاى سر) و آنانكه در جانب پائين رود يورت گرفتند به اشاقه باش (پائين سر) معروف گشتند. ميان اين دو دسته رقابت و خصومت افتاد و به غارت يكديگر مكرر مبادرت جستند و به سال 1140 هـ ق به دنبال همين زد و خوردها اطراف مبارك آباد (آق قلعه) را ترك گفته به استرآباد آمدند. يكى از رؤساى اين طائفه فتحعلى خان پسر شاه قليخان بود كه در زمان شاه طهماسب دوم به دعوت آن شاه همراه او به خراسان رفت و به امر نادر شاه مقتول و در خواجه ربيع مدفون گشت. فتحعلى خان از تيره اشاقه باش بود. نادر براى استيصال قوم او يوخارى باشها را بر كشيد و محمد حسين خان رئيس آنان را حكومت گرگان داد. محمد حسن خان فرزند فتحعلى خان كه هنگام قتل پدر بيش از دوازده سال نداشت در سراسر ايام نادر از گرگان فرارى و در ميان ايلات تركمن متوارى مى زيست. گاهى هم به گرگان و استرآباد حمله مى كرد در يكى از حملات وى به شهر استرآباد پسر او آغا محمد خان بدست لشكريان نادر گرفتار شد و جزو اسيران به خراسان اعزام گرديد. عادل شاه آغا محمد خان را مقطوع النسل كرد، ولى چيزى نگذشت كه آغا محمد خان از زندان رهائى يافته به استرآباد رفت و به پدر خود كه در اين وقت بر اين ولايت استيلاء يافته بود و دعوى سلطنت مى كرد پيوست. محمد حسن خان در جنگ با كريم خان كشته شد و آغا محمد خان را كه در اين وقت هفده سال داشت به امر كريم خان به شيراز بردند. روز فوت كريم خان آغا محمد خان بيرون شهر شيراز به شكار مشغول بود. همينكه عمه اش او را از مرگ وكيل آگاه ساخت او عمداً باز شكارى را كه در دست داشت رها كرد و به بهانه جستجوى آن به مكانى كه قبلا سواران و اسبان ورزيده آماده كرده بودند برفت و بشتاب خود را به تهران رسانيد و خود را پادشاه خواند (1193) وبدين ترتيب سلطنت قاجاريه رسماً تأسيس گشت.
|
|
|