ومى توان يك معنى جامع بين اين دو معنى بود و آن نيرو يا حسّ اداره كننده و فرمانده اعضاء بدن باشد.
امام صادق (ع) فرمود: منزلت قلب در وجود آدمى همچون امام واجب الاطاعه است نسبت به مردم چه اينكه همه اعضا و جوارح بدن از: گوش و چشم و بينى و دهان و دست و پا و فرج تحت فرمان قلبند كه چون قلب هواى ديدن كند چشمان باز شوند و چون خواست بشنود گوش را فرمان دهد و چون خواست ببويد بينى به كار افتد... پس همه اعضا فرمانبر قلبند و او است كه آنها را به حركت در آورد، امام (معصوم) نيز اين چنين است كه مى بايست مردم اينگونه فرامينش را اطاعت كنند.
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: در وجود آدمى قطعه گوشتى است كه اگر صحيح و سالم بود ساير اعضاى بدن نيز سالم خواهند بود و اگر بيمار شد دگر اعضا بيمار و فاسد باشند و آن قلب است. از امام صادق (ع) سؤال شد: قلب سليم (دل سالم) چگونه قلبى است؟ فرمود: قلبى كه چون خدا را ملاقات كند جز خدا كسى در آن نباشد.
و از آن حضرت رسيده كه فرمود: قلب (دل) حرم پروردگار است مبادا جز خدا كسى را در حرمش جاى دهى.
امام باقر (ع) فرمود: اگر خواستى بدانى كه نزد خدا ارزشى دارى به قلبت مراجعه كن اگر ديدى فرمانبرداران خدا را دوست و سرپيچان از فرمان خدا را دشمن مى دارد بدانكه تو نزد خدا ارج و ارزشى دارى و خداوند ترا دوست دارد و اگر ديدى مطيعان و فرمانبرداران خداى را دشمن و معصيتكاران را دوست دارد بدانكه در تو خيرى نباشد و خدا ترا دشمن دارد، و هر كسى به دوستش پيوسته است.
امام باقر (ع) فرمود: هيچ چيزى به اندازه گناه دل را تباه نسازد كه بسا شود دل آنچنان به گناهى بسته شود كه آن گناه بر دل غالب آيد و آن را وارونه سازد (و آنچه شايسته دشمنى است دوست و آنچه را كه شايسته دوستى است دشمن دارد). (بحار: 63 و 69 و 70 و سفينة البحار)
قُلب :
دستيانه و دستبرنجن زنان. اميرالمؤمنين (ع) در خطبه خود هنگامى كه خبردار شد سپاه معاويه به شهر انبار حمله برده: «ولقد بلغنى انّ الرجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الاخرى المعاهدة، فينتزع حجلها و قُلبَها وقَلائِدَها و رُعُثَها»: به من خبر رسيده كه يكى از آنان (لشكريان معاويه) به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمان كه در پناه اسلام بوده است وارد شده و پاى برنجن و دستبرنجن و گردنبند و گوشواره هاى آنها را از تنشان بيرون آورده است... (نهج: خطبه 27)
قُلَّب :
حيله ساز ماهر در تَقَلُّب. علىّ (ع): «قد يرى الحُوَّلُ القُلَّبُ وجه الحيلة و دونه مانع من امرالله ونهيه، فيدعها...»: بسا شخصى كه بسيار چاره جوى ماهر در حيله باشد ولى امر و نهى خداوند او را از به كار بردن مكر و حيله باز دارد... (نهج: خطبه 41)
قِلَّت :
قِلّة. نقصان. كم بودن. كمى. مقابل كثرت. به «قلّة» رجوع شود.
قَلد :
فراهم آوردن و جمع كردن. قلد الماء فى الحوض و اللبن فى السقاء و الشراب فى البطن قلداً: جمعه فيه. تابيدن.
قُلزُم :
نام دريائى كه فرعون و سپاهيانش در آن غرق شدند، و آن خليج باريكى است كه مانند زبان از درياى يمن (درياى سرخ) بيرون آمده است. و نام شهرى ميان مصر و مكه نزديك كوه طور، بحر قلزم بدان مضاف است كه به كنار آن واقع است.
قَلس :
رقصيدن با سرود. جُشأَة، آنچه از گلو برآيد بر دهان از طعام به يك دفعه يا كمتر از آن و اين را قى نگويند مگر آن كه بار ديگر عود كند، آن قى است. (منتهى الارب)
قَلع :
از بيخ بركندن يا از جاى برگردانيدن (منتهى الارب). (وقيل يا ارض ابلعى ماءك ويا سماء اقلعى...): به زمين خطاب شد كه آبت را فرو بر و به آسمان امر شد كه بارندگيت را به كلّى از جاى بر كن كه ديگر اثرى از آن نباشد. (هود: 44)
قَلع :
توشه دان شبان. ج: قلوع و اَقلُع.
قَلعَة :
حصار و پناهجاى بر كوه كه از دشمن نگاه دارد. توشه دان شبان. پاره از كوهان. ج: قِلاع و قلوع.
قُلعَة :
مال عاريت. كوچ.
اميرالمؤمنين (ع): «احذّركم الدنيا فانها منزل قُلعة وليست بدار نُجعَة»: شما را از دنيا برحذر مى دارم كه آن فرودگاه كوچ است نه جايگاه اقامت. (نهج: خطبه 113)
قَلف :
قَلَف. از بن بركندگى ناخن. از بن بريدن غلاف نره. بى ختنه ماندن.
قَلَق :
بى آرام شدن. اضطراب.
قَلِق :
بى آرام. مضطرب البال.
قَلقَشَندى :
احمد بن على بن احمد قاهرى مورخ محقق و اديب. وى در قلقشنده سه فرسنگى قاهره به دنيا آمد و در قاهره پرورش يافت و در همانجا وفات كرد. او از خاندان علم و دانش بود و در ميان پدران و نياكان وى دانشمندان بزرگى بوده اند. مهمترين تأليف وى كتاب «صبح الاعشى فى قوانين الانشاء» است. اين كتاب چهارده مجلد است و در فنون بسيارى از تاريخ و ادب و توصيف از شهر و كشورها بحث مى كند و نيز او راست:
2 ـ حلية الفضل و زينة الكرم فى المفاخرة بين السيف و القلم، اين كتاب خطى است.
3 ـ قلائد الجمان فى التعريف بقبايل عرب الزمان. اين كتاب نيز خطى است. (الاعلام زركلى: 52)
4 ـ نهاية الادب فى معرفة انساب العرب. وى به سال 821 وفات كرد. (كشف الظنون)
قلقشندى در شب شنبه دهم جمادى الاخرة در شصت و پنج سالگى وفات كرد. (شذرات الذهب :4 /143)
قَلقَلَة :
بانگ كردن. جنبانيدن.
علىّ (ع): «و قلقلوا السيوف فى اغمادها قبل سلّها»: پيش از آن كه شمشير را از نيام بكشيد چند بار آن را بجنبانيد (تا به آسانى از نيام بيرون آيد). (نهج: خطبه 66)
قَلقَلَة :
قسمى از حروف هجاء كه در لفظ آنها شدّت بكار رود. و آنها عبارت اند از: د. ق. ط. ج. ب.
قُلَل :
جِ قُلّة. تاركها. فراز كوهها.
قَلم :
قطع كردن و بريدن. چيدن.
قَلَم :
خامه. آلت نوشتن. براعة. ج: اَقلام و قِلام. (اقرأ و ربك الاكرم * الذى علّم بالقلم): بخوان (اى محمد) و آن خداوند داراى والاترين رتبه بزرگى كه بشر را به بهره بردارى از قلم هدايت نمود (در نهادش قرار داد كه مرادات خويش را به وسيله كتابت ابراز دارد). (علق:3 ـ 4)
(ن و القلم وما يسطرون * ما انت بنعمة ربك بمجنون): سوگند به قلم و آنچه (بدان) مى نويسند. كه تو به لطف و رحمت خداوندگارت ديوانه نيستى. (قلم: 1 ـ 2)
چنان كه ملاحظه شد خداوند به لحاظ اهميت قلم و فوائدى كه بر آن مترتب است، ونيز به نوشتن كه فايده و ثمره قلم است سوگند ياد مى كند، چه اين كه قلم در حقيقت زبان دوم آدمى است كه به وسيله آن منويّات و خاطرات خويش را بيان مى دارد و از اين رهگذر ما فى الضمير خود را ابراز مى دارد، و احكام دين به همين قلم محفوظ مى ماند و بدست نسلهاى آينده مى رسد، و با همين قلم امور جهانيان سامان مى يابد و منتظم مى گردد.
وقد قيل انّ البيان بيانان: بيان اللسان وبيان الاقلام، و بيان اللسان تدرسه الاعوام وبيان الاقلام باق على مرّ الايّام. وقيل انّ قوام امور الدين و الدنيا بشيئين: القلم و السيف، و السيف تحت القلم. (مجمع البيان)
(وما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايّهم يكفل مريم): تو به نزد آنها نبودى آن دم كه قلمها (تيرهاى قرعه به تشابه تير با قلم از حيث تراشيده شدن)ى خود را مى افكندند كه كداميك شانس تكفل مريم را بدست آورد. (آل عمران: 44)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: قلم تو گوياترين كسى است كه از جانب تو سخن مى گويد. (غررالحكم)
از حضرت رضا (ع) روايت است كه روزه دار قلم تكليف از او برداشته شود تا گاهى كه روزه خود را بگشايد مگر اينكه مرتكب عملى شود كه روزه اش بشكند، و حاجّ قلم تكليف بر او جارى نگردد تا به خانه بازگردد جز اينكه حج خود را باطل سازد، و كسى كه در خواب است نيز قلم تكليف بر او نباشد تا بيدار شود جز اينكه به وضع نامشروعى خفته باشد، و همچنين كودك تا بالغ شود و مجاهد تا به خانه خويش بازگردد مگر اينكه كارى كند تا جهادش را باطل كرده باشد، و ديوانه تا به خود آيد و بيمار تا به شود. سپس فرمود: خريدن اينها كنون ارزان است تا گران نشده بخريد. (بحار: 97/81)
قَلَم :
شصت و هشتمين سوره قرآن كريم، مكّيه و مشتمل بر 52 آيه است. از امام صادق(ع) روايت است: هر كه اين سوره را در نماز فريضه يا نافله خود بخواند خداوند او را در زندگى از فقر ايمن دارد و چون بميرد او را از فشار قبر در امان خويش بدارد ان شاءالله. (مجمع البيان)
قَلَم و لوح محفوظ :
در حديث آمده كه قلم قلمى است از نور كه در لوح محفوظ نوشته. از حضرت رسول (ص) روايت است كه نخستين آفريده خداوند قلم بود، به وى فرمود بنويس پس آن جارى شد بدانچه تا ابد شدنى بود.
از آن حضرت آمده كه در برابر خداوند مهربان لوحى وجود دارد كه در آن سيصد و پانزده شريعت ثبت شده خداوند مهربان مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند هر يك از بندگانم كه بر من وارد شود و به يكى از اين شرايع پايبند بوده و به من شرك نورزيده باشد او را به بهشت برم. (بحار: 57/374)
قَلَنسُوَة :
كلاه. كلاه دراز. ج: قلانس و قلانيس و قلاس و قلاسىّ.
عن زرارة عن احدهما (ع)، قال: «كلّ ما كان لا تجوز فيه الصلاة وحده فلا باس بأن يكون عليه الشىء مثل القلنسوة و التكة و الجورب». (وسائل: 3/455)
عن ابى عبدالله (ع): «لا بأس بالصلاة فى الشىء الذى لا تجوز الصلاة فيه وحده يصيب القذر، مثل القلنسوة والتكّة و الجورب». (وسائل: 3/456)
عن ابى عبدالله (ع): «كان رسول الله (ص) يلبس قلنسوة بيضاء مضربة، و كان يلبس فى الحرب قلنسوة لها اذنان». (وسائل: 5/58)
قُلُوب :
جِ قلب. دلها. (ولقد ذرأنا لجهنّم كثيراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون): همانا ما بسيارى از جنيان و آدميان (به گونه اى زندگى مى كنند كه گوئى آنها) را براى دوزخ آفريده ايم: دلهائى دارند كه چيزى را بدانها درك نمى كنند، وديدگانى دارند كه بدانها چيزى نمى بينند و گوشها دارند ولى چيزى بدانها نمى شنوند، آنها به چهارپايان مى مانند بلكه از آنها نيز گمراه ترند، اينها همان كسانى مى باشند كه به غفلت روزگار سپرى مى كنند. (اعراف: 179)
اميرالمؤمنين (ع): «تعلّموا القرآن فانّه احسن الحديث، و تفقّهوا فيه فانه ربيع القلوب»: قرآن را فرا گيريد كه آن بهترين گفتار است، و در آن بينديشيد كه آن بهار دلها است. (نهج: خطبه 110)
«قلوب الرجال وحشيّة، فمن تألّفها اقبلت عليه»: دلهاى اشخاص (در آغاز) وحشى و چموش اند، هر كه از در انس و الفت بدانها وارد شد به وى روى مى آرند (نهج: حكمت 50). «انّ هذه القلوب تملّ كما تملّ الابدان، فابتغوا لها طرائف الحكم»: چنان كه بدنها خسته مى شوند دلها نيز خسته و ملول مى گردند، پس براى رفع خستگى آنها حكمتها و سخنان حكمت آميز زيبا انتخاب كنيد. (نهج: حكمت 91)
رسول الله (ص): «تذاكروا و تلاقوا و تحدّثوا، فانّ الحديث جلاء، ان القلوب لترين كما يرين السيف، و جلاؤها الحديث»: به ديدار يكديگر رويد و با هم مذاكره كنيد و حديث بگوئيد، كه حديث، دل را جلا مى دهد، زيرا دلها زنگار مى گيرند چنان كه شمشير دچار زنگار مى شود، و جلاى آنها حديث است. (بحار: 1/202)
افعال قلوب نزد نحويان از نواسخ مبتدا و خبر هستند كه دو مفعول مى گيرند، و آنها عبارت اند از ظنّ و اخوات آن، چون «ظننت زيداً عالماً».
قُلوص :
شتر ماده اى كه نخست در سوارى آمده باشد تا آن كه به شش سالگى در آيد پس ناقه گردد. كنايه از دختر جوان. (منتهى الارب و اقرب الموارد)
قِلَّة :
كمى، ضد كثرة. اميرالمؤمنين (ع): «قلّة العيال احد اليسارين»: كمى افراد عائله خود نوعى توانگرى است (نهج: حكمت 141). «صحة الجسد من قلّة الحسد»: سلامتى جسم از كمى حسادت است. (نهج: حكمت 256)
رسول الله (ص): «من فقه الرجل قلّة كلامه فيما لا يعنيه»: از نشانه هاى دانشمندى آدمى آن است كه در آنچه به او مربوط نيست كمتر سخن گويد. (بحار: 2/55)
جمع قِلّه در عربى چهار وزن دارد: اَفعُل. اَفعِلَة. اَفعال. فَعَلَة.
قُلَّة :
گروه مردم. خم بزرگ. ج: قُلَل و قِلال. مقدار سيصد صاع از آب. و در مذهب شافعى قلتين (دو قلّه) كه ششصد صاع باشد چون كُرّ است نزد اماميّه.
سر كوه و تارك.
قل هو الله احد :
بگو كه خدا يكى است. مطلع سوره يكصد و دوازدهم از قرآن كه آن را سوره اخلاص خوانند. از امام صادق (ع) روايت شده: هر آن كس يك روز بر او بگذرد و نمازهاى پنجگانه خويش را بخواند و قل هوالله احد در آنها تلاوت ننمايد به وى گفته شوداى بنده خدا تو از نمازگزاران نيستى.
نيز از آن حضرت آمده كه هر كه هنگام بيرون شدن از خانه ده بار قل هوالله احد بخواند پيوسته در حفظ و حراست خدا باشد تا بازگردد.
از حضرت رسول (ص) رسيده كه ثواب تلاوت قل هوالله احد به اندازه ثواب تلاوت يك سوم قرآن است. از امام باقر (ع) روايت شده كه نود هزار ملك بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواند كه جبرئيل در ميان آنها بود، پيغمبر (ص) از جبرئيل پرسيد سبب اين شايستگى چه بود؟ گفت: بدين جهت كه وى در حال ايستادن و نشستن و گاه سواره و پيادگى و هنگامى كه به جائى مى رفت يا بازمى گشت بسيار قل هوالله احد مى خواند.
عبدالعزيز بن مهتدى گويد: از حضرت رضا (ع) شنيدم فرمود: هر كه قل هوالله احد بخواند و بدان ايمان داشته باشد وى به حقيقت دست يافته و آن را شناخته و درك نموده است. عرض كردم: چگونه آن را بخوانيم؟ فرمود: بدان سان كه مردم مى خوانند، و حضرت اين جمله اضافه نمود كه پس از پايان تلاوت گفته شود: «كذلك الله ربّى».
از حضرت صادق (ع) رسيده كه فرمود: هر كه به خدا مؤمن بود نبايد تلاوت قل هوالله احد را پس از هر نماز واجب ترك كند زيرا كسى كه آن را بخواند خداوند خير دنيا و آخرت را برايش گرد آورد و او و پدر و مادر و فرزندان پدر و مادرش را بيامرزد. (بحار: 92 و 22 و 85 و 86)
قِلى :
دشمن داشتن. قَلاه قِلىً: ابغضه. اميرالمؤمنين (ع): «اُخبُر تَقلَه»: بيازماى كه دشمنش دارى. يعنى مردمان اين چنين اند كه چون آنها را مورد آزمايش قرار دادى از آنها نفرت خواهى نمود. (نهج: حكمت 434)
ابن الاعرابى گفته: مأمون مى گفت: اگر نه على (ع) گفته بود: «اخبر تَقلَه» من مى گفتم: اقله تخبر: با هر كه خواهى دشمنى كنى كه از اين راه به درون او آگاه گردى. (شرح نهج ابن ابى الحديد:20/80)
قُلَيب :
چاه. چاه باستانى. ج: قُلب و قُلُب و اَقلِبَة. مذكر است و گاه مؤنث استعمال شود. عن ابى عبدالله (ع): «ستّ خصال ينتفع بها المؤمن من بعد موته: ولد صالح يستغفر له، ومصحف يُقرَأُ فيه، وقليب يحفره، و غرس يغرسه، وصدقة ماء يجريه، وسنة حسنة يُؤخذ بها بعده»: امام صادق (ع) فرمود: شش خصلت است كه مؤمن پس از مرگش از آنها سود مى برد: فرزندى شايسته كه براى او از خدا آمرزش بخواهد، و قرآنى كه در آن خوانده شود، و چاهى كه حفر كند، و درختى كه بكارد، و آب روانى كه آن را وقف كند، و رسم و روشى نيكو كه پس از وى مورد عمل مردم باشد. (بحار: 6/293)
قَلِيل :
كم و اندك. واحد و جمع در آن يكسان است. ج: قليلون و اَقِلاّء و قُلَلُون. (و قليل من عبادى الشكور): كمترى از بندگانم سپاسگزارند. (سبأ: 13)
اميرالمؤمنين (ع): «لا تستح من اعطاء القليل، فان الحرمان اقلّ منه»: از بخشش مال اندك شرم مدار، كه نوميدى و محروميت كمتر از آن است (نهج: حكمت 67). «الامر قريب و الاصطحاب قليل»: كار (پايان مدت عمر آدمى و فرا رسيدن پيامدهاى آن) نزديك، و دوران با هم بودن ما اندك است (نهج: حكمت 168). «قليل مدوم عليه خير من كثير مملول منه»: عمل اندكى كه (با نشاط) بدان مداومت داشته باشى به از عمل بسيارى كه از آن ملول گشته باشى. (نهج: حكمت 422)
امام كاظم (ع): «قليل العمل من العاقل مقبول مضاعف، و كثير العمل من اهل الهوى و الجهل مردود»: عمل اندكى كه از خرمند سر زند مورد قبول پروردگار و اجر و ثوابش دو چندان است، ولى عمل بسيارى كه هوس رانان و جاهلان انجام دهند مردود و نامقبول است. (بحار: 1/138)
قَليوبى :
احمد بن احمد بن سلافه مصرى شافعى ملقب به شهاب الدين از بزرگان علماى شافعى قرن يازدهم هجرى است. وى در طب نيز دست داشته است. او راست: تحفة الراغب فى سيرة جماعة من اهل البيت الاطايب. اين كتاب در قاهره چاپ شده است.
2 ـ التذكرة در طب. اين نيز در قاهره چاپ شده است.
3 ـ نوادر القليوبى. اين كتاب مشتمل بر نوادر و لطايف و حكايات و عجايب بسيارى است و در مصر و كلكته و غيره چاپ شده است. وى در سال 1069 ق وفات يافت. (ريحانة الادب:3/316)
قَمّ :
روفتن خانه. به لب خوردن علف. خوردن آنچه بر زمين يا سفره است. خشك شدن. عن ابى جعفر (ع): «انّ فاطمة (ع) ضمنت لعلىّ (ع) عمل البيت و العجين و الخبز و قمّ البيت، و ضمن لها علىّ (ع) ما كان خلف الباب: نقل الحطب و ان يجىء بالطعام»: از امام باقر (ع) روايت شده كه حضرت فاطمه (ع) براى همسرش على (ع) تعهد نمود كه كارهاى خانه را مانند خمير ساختن و نان پختن و جارون كردن انجام دهد، و على (ع) كارهاى بيرون درب خانه را مانند هيزم فراهم كردن و موادّ غذائى به خانه آوردن را تقبل نمود. (مستدرك: 13/25)
قُم :
شهر معروف ايران كه مردم آن در عصر ائمه شيعه بوده اند. نقل است كه روزى امام صادق (ع) سخن از كوفه به ميان آورد و فرمود: زودا كه كوفه از مؤمنان تهى گردد و دانش از آن نهان شود و آنگاه دانش به شهرى ظهور كند كه آن را قم نامند و آنچنان آنجا مركز علم و فضل گردد كه در روى زمين كس نماند كه به امر دين ناآگاه باشد حتى عروسان پرده نشين، اين حادثه نزديك ظهور قائم (عج) ما بود و خداوند قم و مردمش را بر ديگران حجت قرار دهد و اگر چنين نباشد زمين اهلش را به خود فرو برد و حجتى در زمين نماند دانش از آنجا به همه بلاد از شرق تا غرب منتشر گردد و حجت خدا بر مردم تمام شود تا كسى در روى زمين نماند كه علم و دين بدو نرسد آنگاه قائم (عج) ظهور كند...
و نيز از آن حضرت آمده كه فرمود: چون فتنه همه بلاد را فراگيرد بر شما باد به قم و اطرافش، به آنجا پناه بريد كه بلا از آن به دور است.
از امام كاظم (ع) نقل است كه فرمود: قم آشيانه آل محمد و جايگاه شيعيانشان است ولى البته گروهى از جوانان آنجا به گناه پدران كه بزرگان و مشايخ را خوار شمرند و آنها را به مسخره گيرند تباه شوند و با اين وصف خداوند شر دشمنان و هر بدى را از آنها بگرداند.
و از آن حضرت رسيده كه فرمود: مردى از اهل قم مردم را به راه حق بخواند، گروهى كه چون پاره هاى آتش باشند پيرامونش گرد آيند، صلابت ايمانشان به حدى باشد كه تند بادها آنان را نلغزاند و جز نبرد ندانند و نخواهند و بر خدا توكل دارند و عاقبت كار از آن پرهيزكارانست.
از حضرات ائمه عليهم السلام روايت است كه فرمودند: اگر قميان نبودند دين از ميان مى رفت و ضايع مى شد. (بحار: 60/214)
قِمار :
مصدر قامر به معنى به گرو چيزى باختن و نبرد كردن با هم به گرو (منتهى الارب). قمار به اجماع مسلمين حرام است و كتاب و سنت متواتره بر آن دلالت دارد و قمار به كسر قاف چنانكه از بعضى لغويين آمده عبارتست از گروبندى بر بازى به يكى از آلات معروفه. و از جمعى از اهل لغت آمده كه قمار بر بازى به اين آلات مطلقاً اطلاق مى شود مالى در ميان باشد يا نباشد و از بعضى نقل شده كه اصل قمار مغالبه است پس در اينجا چهار مسئله را بايد مورد بررسى قرار داد:
1 ـ با ادوات قمار با گروبندى، و شكى نيست كه اين عمل حرام و مالى كه از اين ممر بدست آيد نيز حرام است به مقتضاى اجماع محصل و اخبار متواتره. 2 ـ بازى بدون گروبندى، صدق قمار بر اين كار محل نظر و اشكال است و صرف استعمال لفظ موجب اجراء احكام مطلقه نخواهد بود هر چند بنابر اصالة الحقيقه نهيم چه انصراف به غالب قوت دارد... 3 ـ گروبندى بر بازى به غير آلات معد براى قمار مانند گروبندى بر حمل سنگى گران وزن و بر كشتى و كبوتر بازى و پرش و مانند آن به جز مواردى كه منصوص الجوازند مانند سبق و رمايه، و ظاهر آنست كه چنين چيزى ملحق به قمار است در حرمت و فساد... 4 ـ مغالبه بدون عوض جز در موارد منصوصه، و بيشتر علما بر تحريم آنند. (خلاصه اى از مكاسب شيخ انصارى)
امام صادق (ع) فرمود: خداوند قمار را حرام نموده، و قريش (در جاهليت) بر خانواده و مال خود قمار مى كردند از اين جهت خداوند آن را حرام ساخت. حضرت رضا (ع) فرمود: ميسر (كه خداوند آن را حرام نموده) همان قمار است.
نيز از آن حضرت آمده كه شطرنج و نرد و اربعة عشر و هر چيزى كه ابزار قمار باشد حرام است. از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده: هر سرگرمى كه آدمى را از ياد خدا غافل سازد ميسر (قمار) است. (بحار: 79/234 و 73/157)
قِماط :
رسن كه دست و پاى گوسفند را بدان بندند براى سر بريدن. قنداق. پارچه عريضى كه كودك در گهواره را بدان بندند. ج: قُمُط. رشته اى كه نيها يا شاخه هاى درخت خرما را بدان استوار بندند.
قَمّاط :
سازنده يا فروشنده قِماط: رسن يا قنداق كودكان. چند تن از اصحاب اَئِمّة (ع) بدين لقب معروف اند: ابوسعيد خالد بن سعيد قمّاط كوفى. از ياران امام كاظم (ع). مرحوم نجاشى وى را توثيق نموده، از امام صادق (ع) (نيز) روايت كرده. در خلاصه نيز توثيق شده است (تنقيح المقال). ديگر ابوسعيد صالح بن سعيد قمّاط. شيخ طوسى وى را در عداد ياران امام صادق (ع) آورده و گفته: كتابى دارد كه ابن ابى جيد از ابن الوليد از صفار از ابراهيم بن هاشم و جز او از اصحاب يونس از صالح بن سعيد نقل كرده است. (فهرست)
قَماقِم :
جِ قمقام. بزرگ بسيار عطا. قماقمة جِ قمقامة به همين معنى با تاء مبالغة.
قُمامَة :
خاكروبه. ج: قُمام.
رسول الله (ص): «لا تبيتوا القمامة فى بيوتكم واخرجوها نهارا، فانها مقعد الشيطان». (بحار: 76/175)
اميرالمؤمنين (ع): «ترك القمامة فى البيت يورث الفقر». (بحار: 76/176)
قَمأ :
خوار شدن و حقير گرديدن. قَمأة نيز به همين معنى است. به خانه در آمدن و در آن ماندن. از اين معنى است «انه (ص) كان يقمأ الى منزل عايشة كثيرا». (نهايه ابن اثير)
قمح
(مصدر) : بلند كردن سر. «قمح البعير: رفع راسه». (انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون)(يس: 8). مقمح به معنى سر بالا گرفته شده است، اگر به گردن كسى زنجير بپيچند تا به چانه اش برسد قهرا سرش بلند مى شود و قدرت به زير آوردن آن را ندارد. (قاموس قرآن: 6/33)
قَمح :
گندم. يك دانه از آن: قَمحة. علىّ (ع) در نامه معروف خود به استاندار بصره، عثمان بن حنيف: «ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفّى هذا العسل و لُباب هذا القمح و نسائج هذا القزّ، ولكن هيهات...»: اگر مى خواستم راه دستيابى به تصفيه شده اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم را مى دانستم، ولى هيهات كه هواى دلم بر من چيره گردد و آز و طمع مرا وادار سازد كه به گزينش غذاها بپردازم در حالى كه بسا در (قلمرو حكومتم) حجاز و يمامه كسى باشد كه از دستيابى به گرده نانى نوميد بُوَد و حتى يك بار هم از غذا سير نشده باشد... (نهج: نامه 45)
امام باقر (ع): «والله لتغربلنّ كما يغربل الزؤان من القمح»: به خدا سوگند كه (در غربال آزمايش) غربال شويد چنان كه زُؤان را (به اين واژه رجوع شود) از گندم جدا كنند. (بحار: 52/114)