fehrest page next page

« ر »

ر :

حرف دوازدهم از الفباى فارسى ودهم از حروف هجاى عرب وبه حساب جمل آن را به دويست دارند واز حروف زلاقه ومهمله ومتشابهه و شمسيّه و از حروف يرملون مى باشد.

را :

در زبان فارسى علامت مفعول صريح است ، معانى ديگرى نيز دارد ، به كتب دستور رجوع شود .

رائد :

جوينده . آنكه جهت طلب آب وعلف فرستاده شده باشد . جمله «الرائد لا يكذب اهله» يعنى فرستاده قوم ، به كسانى كه او را به كشف حقيقت گسيل داشته اند دروغ نگويد . از جمله امثال سائره عرب ، و در لسان معصومين مكرر ذكر شده است :

رسول الله (ص) : «يا بنى عبدالمطلب ! انّ الرائد لا يكذب اهله ، و الذى بعثنى بالحق لتموتنّ كما تنامون ، و لتبعثنّ كما تستيقظون، وما بعد الموت دارٌ الاّ جنّة او نار ...» . (بحار:7/47)

علىّ (ع) ـ فى حديث ـ : «ليصدق رائدٌ اهله» . (نهج : خطبه 108 و 154)

رائِش :

واسطه رشوة . در حديث آمده : «لعن الله الراشى و المرتشى و الرائش» . قال ابن اثير : فالراشى من يعطى الذى يعينه على الباطل ، و المرتشى الآخذ ، و الرائش الذى يسعى بينهما و يستزيد لهذا و يستنقص لهذا . (نهاية)

رابح :

اسم فاعل است از ربح . سود كننده . در كلمات اميرالمؤمنين (ع) خطاب به ابوذر هنگامى كه وى را به ربذه تبعيد مى كردند ، آمده : «... وستعلم من الرابح غدا والاكثر حسّدا» . (نهج : كلام 130)

رابِض :

مقيم وساكن : ومنه لا تبعثوا الرّابضين : اى لا تهيجوهم عليكم . مراد از رابضين در اين حديث ، تُرك و حبشه است. (منتهى الارب واقرب الموارد)

رابضة :

مرد حقير وعاجز و بازمانده از طلب معالى امور ، تاء براى مبالغه است و رويبضه مصغّر آن است . (صحاح وآنندراج)

رابِط :

آنچه كه سبب پيوند باشد ، مايه پيوند واتصال .

قويدل ، دلدار ونترس . اميرالمؤمنين(ع): «من لم يبال متى حتفه عليه ساقط ، فجنانه فى الملمّات رابط» . (بحار:21/26)

رابط به معنى راهب ومرد زاهد وحكيم از دنيا رميده نيز آمده است .

رابط الجاش :

شجاع ، دلير : عن الباقر(ع) : «كان محمد بن الحنفية رجلا رابط الجاش» . (بحار:42/106)

رابطة :

مؤنث رابط . علاقه وآنچه بدان چيزى را به چيزى بندند .

در اصطلاح منطق ، اداتى را گويند كه دالّ بر نسبت بود ، مانند : است در فارسى وهو وكان در عربى .

رابِع :

چهارم . (سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم) . (كهف : 21)

رابِعة :

مؤنث رابع . چهارم ، يك چهارم . «كالشمس فى رابعة النهار : چون آفتاب در نيمروزان» .

رابِعة :

عدويه دختر اسماعيل عدوى قيسى ، مكنّاة به امّ الخير . در نيكوكارى مشهور بوده ودر زهد وعبادت ، اخبار بسيار از او رسيده است . وى در بصره متولّد شد وبه بيت المقدس كوچ كرد ودر آنجا مرد .

از گفتار او است : «چنانكه گناهانتان را پنهان مى كنيد ، نيكوئى هاتان را نيز پنهان سازيد» . ونيز مى گفت : «الهى ! در نماز ، دلى حاضر بده ; يا نماز بى دلان را قبول كن».

وى در شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارد ومى گفت : «من اين كار را نه به منظور پاداش انجام مى دهم ، بلكه تا پيغمبرم در آن جهان شادمان گردد وبه ديگر پيامبران بگويد : به اين زن از امتم بنگريد كه اين عمل روز مره اوست» . (ربيع الابرار : 2/68)

وى را از آن جهت رابعه گويند كه چهارمين دختر پدرش بوده .

سال مرگ او را 135 گفته اند .

رابِغ :

آنكه به كارى ادامه دهد كه بر آن قدرت دارد . عيش رابغ : زيست با ناز ونعمت . ربيع رابغ : بهار با ارزانى وفراخى .

رابَّة :

زن پدر .

رابِى:

فزون شونده و گوالنده . بر بلندى برآينده . (انزل من السماء ماءً فسالت اوديةٌ بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً ...) : آب باران سيل آسا از درّه ها به سوى دشت و صحرا سرازير مى گردند ، سيل ، كفى را برآمده بر آب با خود حمل مى كند ، چنان كه در مورد زر و سيم كه به بوته ذوب شوند نيز كفى بر فراز آن فلز به وجود آيد ، خداوند ، حق و باطل را بدين گونه مثال مى آورد ، كف (هر چند بر بالا قرار دارد و پيش از آب و طلا به چشم مى خورد ولى) از ميان مى رود و آنچه كه مردمان را سود مى رساند (آب و طلا) به جاى مى ماند ... (رعد:17)

رابِيَة :

مؤنث رابى . پشته و زمين بلند . فزونى . (فاخذهم اخذةً رابية) (حاقّه:10) . اى زايدةً شديدة .

اين كلمه مصدر نيز آمده است : بر بلندى و پشته برآمدن .

راتِب :

ثابت وپابرجا . مقابل اتفاقى . ج: رواتب . رواتب يوميه ، در اصطلاح فقه : نوافلى كه هر روز ودر اوقات خاص بدان دستور آمده است ، وشمار ركعات آنها دو برابر ركعات فرائض يوميه است : 8 ركعت نافله ظهر ، 8 ركعت نافله عصر ، 4 ركعت نافله مغرب ، دو ركعت نشسته كه به يك ركعت محسوب مى گردد نافله عشاء ، دو ركعت نافله صبح ، 8 ركعت نافله شب ، دو ركعت نماز شفع ويك ركعت نماز وتر .

مؤذّن راتب : آنكه همه وقت در مسجد اذان مى گويد .

امام راتب : پيشنماز دائمى مسجد كه از طرف مقام ولايت ويا مؤمنين منصوب شده باشد ; كه وى اولويت دارد به امامت آن مسجد .

راتِع :

چرنده . ج : رُتَّع .

راتِق :

بسته كننده . راتق وفاتق : تمشيت دهنده وكارگزار . درنده ودوزنده .

راج :

صورتى است از راجى ، اميدوار . اميرالمؤمنين (ع) : «ايّاكم و الكذب ، فانّ كلّ راج طالب ، و كلّ خائف هارب» . (كافى:2/343)

راجِح :

چربيده . افزون . عن اميرالمؤمنين (ع) : «ابن آدم اشبه شىء بالمعيار ، اما ناقص بجهل او راجح بعلم» . (بحار:78/50)

راجِز :

ارجوزه خوان . شاعرى كه در بحر رجز شعر گويد .

راجِع :

بازگردنده . ج ، راجعون و رَواجِع .

راجِف :

لرزنده .

راجِفة :

مؤنث راجف . نفخه اولين كه اسرافيل براى قيام قيامت بدمد . (يوم ترجف الراجفة تتبعها الرادفة) . (نازعات:6)

راجِل :

پياده . مقابل فارس . ج ، رجال. (فان خفتم فرجالا او ركبانا) . (بقره:239)

راجى:

اميدوار . اميرالمؤمنين (ع) فى خطبة : «يدعى بزعمه انه يرجو الله ، كذب والعظيم ، ماله لا يتبين رجاؤه فى عمله ! وكل راج عرف رجاؤه فى عمله الاّ رجاء الله فانه مدخول ...» (بحار:15/13) . «اوصيكم بتقوى الله ، فانها غبطة للطالب الراجى وثقة للهارب الراجى» . (بحار:78/39)

راجى كرمانى :

نامش بمانى و اصلش از زردشتيان ايران وساكن كرمان بود . به واسطه سعادت فطرى ، ذوق اسلام يافت وبه خدمت علما وعرفاى كرمان شتافت . بمانعلى نامش

دادند وديده حالش را به نور ولايت شاه اوليا گشادند . طبعش موزون وشايق به مداحى ولى حضرت بيچون گرديد . غزوات وواقعات حضرت رسول عربى ووصى حقيقى آن حضرت را منظوم كرد وزياده از بيست هزار بيت به نظم آورد وبه نام ظهيرالدوله ابراهيم خان ـ بنى عم خاقان صاحبقران ـ معنون كرد ومورد الطاف واقع شد وچون درگذشت ونواب شاهزاده شجاع السلطنه حسنعلى ميرزا به ايالت كرمان رسيد ، وقتى به حسب تقدير به خدمتى ، فقير بدان ولايت افتاد ، اشعار او را شنيد وبه جمع آن ترغيب كرد . مولانا محمد هاشم بن ملالطفعلى كه در خدمت شاهزاده وكيل وظايف علما بود در اين باب اهتمامى كرد . ميرزا مظهر كرمانى متصدى جمع وترتيب آن متفرقات شد ودر اين دولت ابد مدت آن مثنوى را به قالب طبع در آوردند وتعدد يافت چون مشتمل بر مدايح ومناقب بود لازم دانست كه برخى از آنها را تيمناً در اين كتاب نگارد . در توحيد گويد :

به نام خداوند داناى فرد ----- كه از خاك آدم پديدار كرد

يكى را به قدرت زخاك آفريد ----- يكى شد زتابنده آتش پديد

يكى سجده ناكرده مسجود شد ----- يكى سجده ناكرد ومردود شد

زهى حال فرخنده اين مشت خاك ----- كزو شد عيان نور يزدان پاك

ندانم چه در جام ما ريختند ----- چه صاف اندر اين دردى آميختند

بده ساقى آن آتش تابناك ----- كه تاكش پديد آمد از آب وخاك

نه از خاك تنها همى تاك خاست ----- خم وساغر ومى هم از خاك خاست

دلى كو خراب از مى ناب نيست ----- مگو دل كه غير از گل وآب نيست

مغنّى كجايى كفى زن به كف ----- به آواز اين بزم بنواز دف

(مجمع الفصحا:2/147)

راح :

شادمانى ، ارتياح يعنى نشاط ، گويند : فقدت راحى فى الشباب ، يعنى ارتياحى . كف هاى دست ، جِ راحة .

راحت :

راحة . آسايش وسرور . نقيض تعب . از امام صادق (ع) سؤال شد : «راه به سوى راحت چيست» ؟ فرمود : «ترك هواى نفس گفتن» . عرض شد : «كى آدمى به راحتى دست يابد» ؟ فرمود : «نخستين روزى كه به بهشت رسد» .

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : «راحت آدمى در بازداشتن زبان خود مى باشد» . وفرمود : «حبس زبان مايه سلامتى انسان است» .

روزى امام صادق (ع) به ياران خود فرمود : «هرگز محال را آرزو مكنيد» . عرض كردند :

«چه كسى محال را آرزو كند»؟ فرمود : «همين شما ، مگر نه آن است كه شما راحت دنيا را آرزو داريد ؟ در صورتى كه راحت در دنيا محال است» .

امام سجاد (ع) به يكى از همنشينانش كه در مقام نصيحت او بود فرمود : «از خدا بترس وآبرومندانه وآرام به دنبال دنيا باش وچيزى را كه خدا نيافريده دنبال مكن» . آن شخص گفت : «چگونه چيزى را كه خدا نيافريده دنبال كنم» ؟! فرمود : «معمولاً مردمى كه به دنبال مال وثروت مى روند هدفشان رسيدن به راحت وآسايش است در صورتى كه راحت در دنيا براى اهل دنيا آفريده نشده است بلكه راحت در بهشت وخاص اهل بهشت مى باشد . آنچه كه در دنيا وبراى اهل دنيا آفريده شده رنج وخستگى است . وهيچ گاه مشتى مال در دنيا به كسى داده نشد جز اينكه دو چندان آن حرص به وى داده شد ، هر كه بيشتر به مال دنيا رسيد فقر ودرويشى او شديدتر گشت كه وى جهت حفظ اموالش به مردم نيازمندتر گردد وبه ابزار بيشترى احتياج خواهد داشت . پس در توانگرى راحت صورت نبندد واين شيطان است كه آدمى را فريب مى دهد كه مال گردآر تا به راحتى دست يابى ، ودر حقيقت وى را به زحمت سخت در دنيا وحساب سخت در آخرت ميكشاند» .

سپس فرمود : «دوستان خدا هرگز در دنيا براى دنيا خويشتن را به رنج نيفكندند بلكه در دنيا زحمت كشيدند كه به آسايش آخرت دست يابند» .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هر كه غم واندوه بر او چيره گردد راحت از او رخت بربندد . (بحار:78/254 و 71/286 و 81/195 و 73/92و 75/93)

به «آسايش» نيز رجوع شود .

راحِل :

كوچ كننده .

اميرالمؤمنين (ع) فى خطبة : «كونوا كالسابقين قبلكم والماضين امامكم، قوّضوا من الدنيا تقويض الراحل وطووها طىّ المنازل» . (نهج خطبه 176)

راحِلَة :

مؤنث راحِل : ستور باركش ، شتر سوارى . ج : رواحِل .

راحة :

كف دست . حديث در صفت رسول خدا (ص) : «كان طويل الزندين رحب الراحة ...» (بحار:16/148) . آسايش وسرور . به «راحت» رجوع شود .

راحيل :

همسر حضرت يعقوب (ع) ودختر لابان ومادر حضرت يوسف .

راد

(فارسى) :

جوانمرد . سخىّ . صاحب همت .

رادّ :

رد كننده ، منع كننده ، مانع . برگرداننده . (فلا رادّ لفضله) . (يونس:107)

امام صادق (ع) : «الرادّ علينا كالرادّ على الله وهو على حدّ الشرك بالله» . (بحار:104/261)

رادِع :

بازدارنده . اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به شريح بن هانى : «اتق الله فى كل صباح ومساء ، وخف على نفسك الدنيا الغرور ، ولا تأمنها على حال ، واعلم انك ان لم تردع نفسك عن كثير مما تحب مخافة مكروه ، سمت بك الاهواء الى كثير من الضرر; فكن لنفسك مانعا رادعا ، ولنزوتك عند الحفيظة واقما قامعا» . (نهج : نامه 57)

رادِف :

پيروى كننده ، به دنبال آينده ، از پى آينده .

رادِفة :

مؤنث رادف . از پى درآينده . كار سخت تر از اول . نفخه دوم صور اسرافيل جهت برپا شدن قيامت : (يوم ترجف الراجفة . تتبعها الرادفة) . (نازعات:6 ـ 7)

راز :

آنچه در دل نهفته باشد . چيزى كه بايد پنهان داشت يا به اشخاص مخصوص گفت . سرّ .

(فانه يعلم السرّ واخفى) (طه/7) : خداوند به راز وپنهان تر از راز آگاه است . (قل انزله الذى يعلم السرّ فى السماوات والارض); بگو كسى قرآن را فرو فرستاده كه به راز آسمان ها وزمين آگاه است . (فرقان:6)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «هرگز راز خود را به همسرت وغلامت مگوى كه تو را بنده خويش سازند» .

وفرمود : «با دشمنت مشورت مكن و رازت را از او پنهان دار» . (غرر الحكم)

امام صادق (ع) فرمود : «راز تو از خون تو به حساب مى آيد . مبادا در رگى جز رگ هاى خودت روان گردد» . اميرالمؤمنين(ع) فرمود : «سينه عاقل ، صندوق راز اوست» .

وفرمود : «هر كه راز خود را نگه دارد زمام امر خويش را به دست دارد» .

وفرمود : «خير دنيا وآخرت در پنهان داشتن راز ودوستى با نيكان گرد آمده چنانكه هر شرى در افشاى اسرار ودوستى با بدان جمع گشته است» .

امام صادق (ع) به يكى از ياران خود فرمود : «دوستت را به اسرارت آگاه مساز جز اسرارى كه اگر دشمن نيز بدان آگاه گردد زيانى به تو نزند زيرا دوست نيز بسا روزى با تو دشمن گردد» . (بحار:75/71 و 74/177)

از ابن عبّاس روايت است كه پيغمبر(ص) فرمود : «رازدار من على بن ابى طالب مى باشد» .

ابو رافع گويد : «على (ع) پس از نماز عشاء با پيغمبر (ص) نشستى خصوصى داشت كه كسى با آنها نبود» . (بحار:38/300 ـ 304)

رازدارى :

كتمان سر نمودن واسرار ديگران را فاش ننمودن . ضد افشاگرى واذاعة .

امام صادق (ع) فرمود : «چون دو مسلمان با يكديگر راز كنند ملائكه نگهبان اعمال به يكديگر گويند : از اين دو جدا شويم شايد رازى داشته باشند كه خداوند بخواهد آن را پنهان دارد» . راوى گويد : عرض كردم : «مگر نه خداوند مى فرمايد : (ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد)» ؟ فرمود : «اگر ملائكه نشنوند خداوند خود ـ كه داناى رازهاست مى شنود ومى بيند» . از حضرت رسول (ص) آمده كه : «هر كه در باره كسى كار زشتى بشنود وآن را فاش سازد به منزله كسى است كه خود مرتكب آن كار زشت شده باشد» .

ابو برده گويد : روزى پيغمبر اكرم (ص) پس از نماز شتابان از جاى خويش برخاست وبه درب مسجد رفت ودست به در نهاده با بلندترين صداى خود فرياد زد : «اى گروه كسانى كه به زبان ايمان آورده ودل خويش را به اسلام پاك ننموده ايد ! عيوب واسرار نهانى مردم را دنبال مكنيد كه اگر كسى عيوب پنهانى مسلمان را فاش سازد خداوند عيوب او را افشا كند هر چند در جوف خانه اش باشد» . محمد بن فضيل گويد : به امام كاظم (ع) عرض كردم : «فدايت شوم ! بسا در باره يكى از برادرانم نسبت ناروائى مى شنوم وچون از خودش مى پرسم وى انكار مى كند در صورتى كه جمعى از افراد مورد اعتماد به من گفته اند» ؟ فرمود : «همواره چشم وگوش خود را در باره برادر دينيت تكذيب كن واگر پنجاه گواه كه هر يك پنجاه بار سوگند ياد كنند در باره او نزد تو گواهى دهند سخن آنها را تكذيب وگفته خودش را تصديق نما ، وچيزى را كه مايه ننگ او باشد وآبروى او را از ميان ببرد در باره اش فاش مساز مبادا از اهل اين آيه باشى : (انّ الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا ...)» .

امام كاظم (ع) فرمود : «سه نفرند كه در سايه عرش خدا باشند در روزى كه جز آن سايه اى نباشد : آنكه برادر مسلمان خود را زن بدهد وآنكه به وى خدمت كند وآنكه رازى را از او پنهان دارد» . (بحار:5/321 و 75/213 و 70)

به «افشاگرى» نيز رجوع شود .

رازِق :

روزى دهنده . ج ، رازقون ورازقين . از نام هاى الهى : (وانت خير الرازقين) : تو بهترين روزى دهندگانى . (مائده:114) اين جمله از زبان حضرت عيسى بن مريم (ع) است .

مفسرين گويند : از اين خطاب مى توان استدلال نمود كه بندگان بسا يكديگر را روزى دهند ، زيرا عيسى نگفت : «انت الرازق» . بلكه گفت : «تو بهترين روزى دهندگانى» . ودر صفات مختصّ خدا ، چنان تعبير صحيح نباشد ونگويند : «انت خير الآلهة» .

رازِقى :

نوعى از انگور . در حديث آمده كه : «اين نوع انگور به مزاج زيان نمى رساند» .

(بحار:66/118)

در حديث ديگر آمده كه : «اين نوع انگور از انگورهائى است كه از بهشت آمده است» . (بحار:66/122)

رازِقى :

نوعى گل . رنبق سفيد . سوسن سفيد .

از حضرت رسول (ص) حديث آمده كه : «هيچ چيز براى بدن به از روغن رازقى نباشد» . (بحار:62/224)

راز گفتن :

سخن با كسى پوشيده گفتن . نجوى . راز گفتن با كسى در حضور ودر ديد ديگران ، در اصل ، مذموم وناستوده است ، جز آن كه ضرورت اقتضا كند ، چه ديگرى از اين كار ناراحت مى شود . (انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا) . (مجادله:10)

گرچه شأن نزول آيه منافقان است ولى معنى ومفاد آن عامّ است .

امام صادق (ع) فرمود : «اگر انجمنى متشكل از سه نفر بود شايسته نباشد دو نفر آنها از نفر سوّم جدا شوند وبا هم راز كنند كه اين كار باعث اندوه وآزار وى گردد» .

از امام موسى بن جعفر (ع) آمده كه : «اگر سه تن در خانه اى بودند نبايد دو نفر آنها جدا از ديگرى راز كنند كه موجب رنجش وى شود» . (وسائل:8/472)

رازى :

منسوب است به رى كه يكى از شهرهاى ديلم است وبين قومس وجبال . والحاق زاء در نسبت از جهت تخفيف است، چه تلفظ صورت منسوب كلمه مختوم به ياء در زبان مشكل وسنگين است . (سمعانى)

رازى :

شيخ عبدالجبار بن عبدالله بن على قارى رازى از اكابر علماى اماميه وفقيه رى بوده واز تلامذه شيخ طوسى متوفى در 460 هجرى وقاضى ابن البراج متوفى در 481 هـ وشيخ سلار متوفى در 448 هـ به شمار مى رفته وتمامى مصنفات شيخ طوسى را از پيش خود خوانده وتمامى علما واكابر زمان او در حوزه درس او حاضر مى شده اند ومصنفات بسيارى در فقه به عربى وپارسى داشته وهمه آنها را شيخ ابوالفتوح رازى از خودش روايت مى كند اما به نام هيچ يك از آنها دسترسى نيافت وتاريخ وفات صاحب ترجمه نيز بدست نيامد لكن از قرائن توان حدس زد كه وى از رجال اواخر قرن پنجم بوده بلكه اوائل قرن ششم را نيز درك كرده است . (از ريحانة الادب:2/61)

رازى :

محمّد بن زكريا دانشمند وپزشك ايرانى از مردم رى كه او را طبيب المسلمين مى گفتند ولادتش سال 251 و وفاتش 313 هجرى بود .

وى آغاز تحصيلش در رى بوده سپس به بغداد رفته واز امكانات طبّى دوران هارون الرشيد

وبرامكه استفاده كرد وبيمارستانى را در آنجا اداره مى كرد . سپس به رى بازگشته ودر بيمارستان آنجا كار مى كرده است .

او را در طب وعلوم ديگر طبيعى تأليفات زيادى است كه تا دويست وهفتاد كتاب احصاء شده از جمله : الجامع الكبير معروف به حاوى ، اثبات الطب ، المدخل الى الطب ، تقاسيم العلل ، قراباذين كبير وقراباذين صغير .

رازى :

فخرالدين . به «فخر رازى» رجوع شود .

رازى :

قطب الدين . به «قطب» رجوع شود .

رازيانه :

گياهى با دانه اى داروئى . معرب آن رازيانج است . در حديث ، خواصّى براى آن بيان شده است ، از جمله : «اگر رازيانه وقند وهليله را به هم تركيب كنند ودر سه ماه تابستان هر ماه سه بار از آن ميل كنند ، چنين كسى را بيمارى درونى عارض نگردد» . (بحار:62/285)

راسِب :

ته نشين ودردى شونده . مرد حليم . جبل راسب : اى ثابت .

راسِبى :

عبدالله بن محمد مكنّى به ابو محمد از مشاهير فضلاى عارفان اواسط قرن چهارم هجرت و مولد ومسكن ومدفن او بغداد بوده وزمان مقتدر (متوفى 320 هجرى) وچند خليفه عباسى بعد از او را درك كرد . از كلمات اوست كه در شرح محبت گفته : المحبة اذا ظهرت افتضح فيها المحب واذا كتمت قتل المحب . وى در سال 367 هجرى قمرى درگذشت . (ريحانة الادب)

راسِبى :

على بن احمد ابوالفتوح پاشا از مردم مصر بود ودر بلقاس متولد شد در فرانسه تحصيل كرد ودر مصر مناصب گوناگون يافت وبه رياست استيناف رسيد وسپس به رياست تفتيش كل فرهنگ برگزيده شد وسرانجام در قاهره درگذشت .

اوراست : الشريعة الاسلامية والقوانين الوضعية ، رسالة ، والمذهب الاجتماعى فى التشريع الجنائى . وبا همكارى يكى از دوستانش كتاب «الاقتصاد السياسى» تأليف ژونس را ترجمه كرده است ودر كنگره هاى مربوط به قانون كه در سال 1900 م در پاريس تشكيل شد حضور يافت پس كتابى به نام : «سياحة مصرى فى اروبة» تأليف كرد . (الاعلام زركلى:1/315)

راست :

مستقيم . بى انحراف . مقابل كج. راست : يمين ، مقابل چپ . برحق ، واقعى ، صواب . مقابل خطا ونادرست ودروغ .

قرآن كريم : آنچه وعده داده ميشويد راست است . (ذاريات:5)

راستگوى :

صادق ، مقابل دروغگو وكاذب . راست گفتار ، صادق القول . قرآن كريم : همانا مردان وزنان مسلمان ومردان وزنان با ايمان ومردان وزنان مطيع ومردان وزنان

راستگوى ... خداوند ، مغفرت وپاداش بزرگ برايشان مهيا ساخته است . (احزاب:35)

اى مؤمنان از خدا بترسيد وبا راست گويان باشيد . (توبه :119)

امام باقر (ع) به جابر جعفى ، اى جابر ! اگر يك حديث از زبان راستگوئى فراگيرى ترا به از دنيا وآنچه در آنست . (بحار:2/148)

اميرالمؤمنين (ع) : راستگو در مسير نجات وبزرگوارى است . (نهج : خطبه 86)

راستگويى :

صداقت ، مقابل دروغگوئى . صدق . از شريفترين صفات ، وستوده ترين فضايل انسانى و گزيده ترين خصايص نفسانى .

آيات ورواياتى كه در مدح اين صفت آمده بيش از حد وحصر است (اتقوا الله وكونوا مع الصادقين) (توبه 120) . (الصابرين والصادقين والقانتين والمنفقين والمستغفرين بالاسحار) . (آل عمران 17)

رسول اكرم (ص) فرمود : شش چيز براى من بعهده گيريد تا من بهشت را براى شما ضمانت كنم : چون يكى از شما سخنى مى گويد دروغ نگويد وچون وعده اى مى دهد خلف وعده ننمايد وچون امانتى به وى مى سپارند در آن خيانت ننمايد وچشمتان را از حرام ببنديد ودستتان را از تجاوز بازداريد وشرمگاهتان را حفظ كنيد».

در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود : «هميشه راست بگوئيد گرچه هلاكت خويش را در آن پنداريد كه همان مايه نجات شما خواهد بود ، واز دروغ بپرهيزيد هر چند نجات خود را در آن بيابيد كه سرانجام همان باعث هلاكت شما باشد» .

وفرمود : «راستگوئى ، به سوى نيكى هدايت مى كند ونيكى آدمى را به بهشت مى رساند» . (كنزالعمال)

امام صادق (ع) فرمود : «كسى كه زبانش راست بود عملش پاك خواهد بود» .

ابوكهمش گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : «عبدالله بن ابى يعفور سلامتان مى رساند» . فرمود : «بر تو وبر او سلام باد ! چون عبدالله را ديدى سلام مرا به وى برسان وبگو : جعفر بن محمّد به تو مى گويد : نيك بنگر آن مقام ومنزلتى را كه على به نزد پيغمبر (ص) داشت به چه سبب بود ؟ على(ع) به آن مقام نرسيد جز به راست گوئى وامين بودن» . ابن ابى يعفور از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود : «شما مردم را به عمل خويش به راه حق بخوانيد نه به زبان كه آنان راستگويى وپرهيزكارى را در شما ببينند» .

  fehrest page next page