back page fehrest page next page

امام صادق (ع) فرمود : «هرگز درازى ركوع وسجود كسى چشم شما را خيره نسازد كه اين عادت وخوى او شده واگر نكند به وحشت افتد بلكه به راستى گفتار وامانت داريش بنگريد» .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «همواره راستگويى را پيشه خويش سازيد كه سرانجام همان نجات بخش است» .

عبدالله بن عجلان گويد : از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود : «بنده چون سخن راست گويد نخستين كسى كه وى را تصديق نمايد خدا مى باشد وسپس خود او كه مى داند راست گفته ، وچون دروغ گويد اوّلين كسى كه وى را تكذيب كند خداست وخودش كه مى داند دروغ گفته» .

از حضرت رسول (ص) رسيده كه : «راست گفتن در سه مورد زشت وقبيح است: سخن چينى ، اينكه به مردى در باره همسرش چيزى بگوئى كه وى را به رنج آورد ، به كسى كه به تو خبرى مى دهد بگوئى : دروغ گفتى» (بحار:71/3 و 103/241)

امام صادق (ع) فرمود : «هر مسلمانى كه در باره مسلمان ديگر از او سؤال كنند و او راست بگويد وبر اثر راست گوئى او زيانى به آن مسلمان برسد وى نزد خدا دروغگو به شمار آيد . واگر دروغى در باره او بگويد كه در نتيجه سودى به وى رسد نزد خدا راستگو محسوب شود» . (سفينة البحار)

راستى :

استقامت . اعتدال . مقابل كجى وناراستى . قرآن كريم : «اى محمد ! به امت بگوى كه من هم مانند شما بشرى مى باشم جز آنكه به من وحى مى رسد ، شما يك خدا بيش نداريد ، پس در اطاعت او راست باشيد و از او پوزش بخواهيد ...» . (فصلت:6)

راسِخ :

ثابت وپابرجا . (راسخون فى العلم) : (آنان كه در دانش ثابت بوند وآن را ضبط نمايند) دو بار در قرآن از اين طايفه مدح شده : (آل عمران:7 و نساء:162) .

در كافى وتفسير عياشى آمده كه امام صادق (ع) فرمود : «مائيم راسخون فى العلم وما به تأويل قرآن آگاهيم» .

ودر حديث ديگر فرمود : «پيغمبر (ص) خود بهترين راسخ در علم است كه خداوند همه ابعاد آنچه را كه بر او نازل نموده از تنزيل وتأويل به وى تعليم نمود چگونه مى شود كه خداوند چيزى را بر او نازل كند وعلمش را به او نياموزد ؟! و اوصياى پس از او نيز همه (ابعاد) قرآن را مى دانند» . (صافى:84)

راسى :

ثابت ، ج : رواسى .

راسِيات :

جِ راسية به معنى ثابت و راسخ و استوار . (و جفان كالجواب و قدور راسيات) : ظروف بزرگ مانند حوض ها و ديگ هاى عظيم كه در زمين ثابت بودند . (سبأ:13)

راسِية :

مؤنث راسى . ثابت وراسخ . ج : رواسى وراسيات .

در قرآن كريم صفت كوه آمده است : (والقى فى الارض رواسى ان تميد بها)(نحل:15) . (وجعلنا فيها رواسى شامخات). (مرسلات:27)

راشِد :

براه شونده . هدايت يابنده .

راشد بالله :

ابومنصور جعفر بن مسترشد بن مستظهر بن مقتدى بن ذخيرة بن قائم بن قادر بن اسحاق بن هارون الرشيد بن مهدى بن منصور بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس ، بيستم از نسل عباس بن عبدالمطلب وسى ام از خلفاى عباسى .

موقعى كه پدرش در جنگ با سلطان مسعود سلجوقى اسير شد ، در بغداد خلافت بدو تفويض شد . وى نام سلجوقيان را از خطبه وسكه بيفكند ، اتباع سلجوقيان از بغداد به عراق عجم گريختند ، راشد به انتقام پدر آهنگ جنگ با سلطان مسعود كرد . مسعود نيز آهنگ نبرد با او كرد ، وچون خبر توجه سلطان به بغداد رسيد راشد وداود واتابك زنگى از بغداد به عزم حرب بيرون شدند ، وچون ميان فريقين اندك مسافتى باقى ماند وبغداديان قوت مقاومت خود با مسعود نيافتند به شهر مراجعت نمودند وسلطان مسعود در ذيحجه 530 وارد بغداد شد وقلوب رعيت را به سوى خود مايل كرد ودارالخلافه را غارت نمود .

اما راشد از آنجا به موصل رفت ، طرفداران شاه مسعود ، قضاة واعيان وعلماى موصل را جمع نموده جرائمى را در آن مجمع از راشد برشمردند و او را به ظلم وگرفتن اموال مردم وشرب خمر وسفك دماء متهم ساختند ، واز آن جمع نظرخواهى كردند كه آيا چنين كسى با اين اوصاف ، مى تواند پيشواى مسلمين باشد ومقام امامت را حائز گردد ؟ ودر صورتى كه فسق او به ثبوت رسد سلطان وقت مى تواند او را از خلافت عزل نموده ديگرى را به جاى او برگزيند؟ همه حضار به ناشايستگى وى به امامت وجواز عزل او فتوى دادند وابوطاهر بن كرخى ـ قاضى شهر ـ به خلع او حكم داد، واز آن روز با عمويش محمد بن مستظهر بيعت نموده و او را «مقتضى لامرالله» لقب دادند . اين واقعه در سيزده ديقعده سال 530 اتفاق افتاد .

راشد چون به خلع خويش از مقام خلافت آگاه گرديد از آنجا به مراغه رفت ودر آن موضع داوود بن محمود سلجوقى با طايفه اى از امراء كه از مسعود اعتمادى نداشتند به راشد پيوستند وايشان را داعيه آن شد كه راشد را بار ديگر بر سرير خلافت نشانند ، اين خبر به مسعود رسيد ، از بغداد به مراغه رفت وراشد وداوود گريخته به خوزستان رفتند ومسعود به بغداد بازگشت ، پس از اندك روزگارى راشد از خوزستان با فوجى از لشكريان به اصفهان آمد ودر آن ديار يكى از ملاحده كه ملازم آن بيچاره سرگردان بود به زخم كارد وى را بكشت وملازمان راشد

قاتل وى را كشته كالبدش را در اصفهان به خاك سپردند . مدت خلافت او به قول ابن جوزى وحصيبى يك سال بود . (از تاريخ گزيده وتاريخ الخلفاء سيوطى وروضة الصفا)

راشِى :

رشوه دهنده ، مقابل مرتشى يعنى رشوه خوار و رشوه گير . عن رسول الله(ص) : «الراشى و المرتشى و الماشى بينهما ملعونون» : رشوه دهنده و رشوه گيرنده و رابط ميان آن دو ملعون اند . (بحار:104/274)

راصِد :

چشم دارنده و مراقب چيزى ، نگهبان . ج : رَصَد . اميرالمؤمنين (ع) : والله لا اكون كالضبع : تنام على طول اللدم حتى يصل اليها طالبها و يختلها راصدها ... (نهج خطبه 6)

راضِع :

شيرخواره . شيرمكنده . ج ، رُضَّع .

راضِى :

خوشنود ، خرسند ، خوشدل ، ابوعبدالله (ع) : «الله راض عن المؤمن فى الدنيا والآخرة ، والمؤمن وان كان راضيا عن الله فان فى قلبه ما فيه لما يرى فى هذه الدنيا من المحيص ، فاذا عاين الثواب يوم القيامة رضى عن الله حق الرضا ، وهو قوله : (رضوا عنه) وقوله : (ذلك لمن خشى ربه) اى اطاع ربه» . (بحار:23/369)

عن ابى جعفر (ع) : «اربع من كنّ فيه كمل اسلامه واعين على ايمانه ومحّصت ذنوبه ولقى ربه وهو عنه راض ولو كان فيما بين قرنه الى قدميه ذنوب حطّها الله عنه ، وهى : الوفاء بما يجعل لله على نفسه ، وصدق اللسان مع الناس ، والحياء مما يقبح عندالله وعند الناس ، وحسن الخلق مع الاهل والناس» . (بحار:71/260)

ابوعبدالله (ع) : «لا تغبطنّ احدا برضى الناس عنه حتى تعلم ان الله راض عنه» . (بحار:73/73)

راضى بالله :

ابوالعباس محمد بن مقتدر بن معتضد بن طلحة بن متوكل ، مادرش كنيزى رومى تبار به نام ظلوم ، بيستمين خليفه عباسى ، وى به سال 297 متولد ودر سال 322 يعنى سال خلع قاهر با وى به خلافت بيعت شد ، وى شاعر وفصيح وهوشمند وخردمند بود ، در تدبير امور مملكت به خويشتن متكى بود وبه رايزنى وزيران نيازى نداشت . در روزگار او كار مرداويج در اصفهان قوت گرفت و او مردى بود كه در عراق عجم خروج كرد ولشكرى فراهم ساخت وآوازه در افتاد كه ميخواهد سلطنت را از اعراب بستاند وبه پارسيان دهد ، در اين ميان ناگهان غلامان او را كشتند وآن فتنه فرو خفت . وهم در ايام راضى كار آل بويه بالا گرفت ، سرسلسله آنها على بن بويه با راضى پيمان بست كه بابت منطقه قلمرو حكومت خود از ايران ساليانه صد ميليون درهم بپردازد ، ولى پس از آن تعلل نمود وآن مبلغ را نپرداخت ، به هر صورت كار خلافت عباسى به ضعف وسستى گرائيد وحكّام اطراف عصيان وتمرد جستند ،

پارس را على بن بويه و رى واصفهان وديگر بلاد را برادرش حسن بن بويه وموصل وديار بكر را ربيعة بن حمدان داشتند ومصر وشام در دست محمد بن طغج بود وپس از آن به فاطميان منتقل گشت ، واندلس را عبدالرحمن بن محمد اموى داشت وخراسان وديگر بلاد شرقى از آن نصر بن احمد سامانى بود . (تاريخ الخلفاء وتجارب السلف)

در سال 324 محمد بن رائق كه استاندار واسط ومنصوب از طرف راضى بالله بود از طاعت خليفه سرپيچى نمود وبر حكومت مركز طغيان كرد وقدرت را بدست گرفت وتشكيلات وزارت وديوان را ملغى كرد واز نو حكومتى تشكيل داد وبيت المال دولتى را تعطيل نمود واموال عمومى را خود ضبط مى نمود ، وبراى راضى جز نامى از خلافت باقى نماند وهمچنان به صورت فردى مهمل روزگار مى گذراند .

در سال 325 ديگر اوضاع مملكت به كلى مختل گشت ، از سوئى در گوشه وكنار بلاد اسلامى گروه هائى عليه حكومت خروج كردند واز سوى ديگر واليان وضابطان دولتى سر از اطاعت حكومت پيچيدند وبه طور كلى ، كشور پهناور اسلامى سيستم ملوك الطّوائفى به خود گرفت ، واركان دولت عباسى به هم ريخت وقرامطه ومبتدعه بر بلاد غلبه يافتند .

امير عبدالرحمن بن محمد اموى مروانى در اندلس حكومتى مستقل ومقتدر تشكيل داد ودعوى خلافت اسلامى نمود و او را اميرالمؤمنين خواندند وناصر لدين الله لقب دادند وهيبت وشوكتى به هم زد وجنگ هاى بسيار كرد وپيروزى هايى نصيب او گشت . كوتاه سخن اين كه در آن تاريخ سه نفر به عنوان اميرالمؤمنين شهرت يافتند : راضى در بغداد ـ كه البته جز شهر بغداد و آن هم به صورت ظاهر در اختيار نداشت ـ وعبدالرحمن مروانى در اندلس ومهدى فاطمى در قيروان ـ بخشى از آفريقاى شمالى ـ . در سال 329 راضى بيمار شد ودر دهم ربيع الاول اين سال درگذشت ، وى شش سال ويازده ماه وسه روز خلافت كرد ودر ايام خود فدك را به ورثه فاطمه زهراء(ع) برگردانيد واين بار نهمين بار وبه قولى دهمين بار بود كه اين ملك پس از غصب به فرزندان فاطمه (ع) برگردانيده شد. او در ايام خود دست ابن مقله را قطع كرد وبه قولى او را گردن زد . راضى شعر مى گفت وشعرى نيكو داشت وديوانى از اشعار او تدوين گشت . از جمله اشعار او اين ابيات است :

كلّ صفو الى كدر ، كل امر الى حذر ----- ومصير الشباب للموت فيه او الكدر

درّ درّ المشيب من واعظ ينذر البشر ----- ايها الآمل الذى تاه فى لجة الغرر

اين من كان قبلنا ؟ ذهب الشخص والاثر ----- رب فاغفر خطيئتى انت يا خير من غفر

(تاريخ الخلفاء وتتمة المنتهى)

راضى بودن از خدا :

خصلتى بس ستوده ومقامى ارجمند واز صفات بندگان خالص وبرگزيده خداوند و از جمله مقامات والاى خاصان درگه حضرت رب العزّت مى باشد . (رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم) . (مائده:119)

از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى حضرت امام حسن (ع) عبدالله بن جعفر را ملاقات نمود به وى فرمود : «اى عبدالله ! چگونه يك مسلمان دعوى ايمان كند در حالى كه بدانچه خداوند قسمت او كرده راضى نباشد ويا مقام پروردگار را كوچك شمارد در صورتى كه خدا بر او حاكم و داور است ؟! ومن براى آنكس كه در دل خويش جز رضا از خدا چيز ديگرى نيابد ضمانت مى كنم كه چون از خدا چيزى بخواهد دعايش مستجاب گردد» .

امام سجاد (ع) فرمود : «هر كسى كه از دست رفته هاى خويش را به حساب خدا محسوب دارد وآن را به ثواب آخرت تبديل كند چيز حقير كم بهايى را به چيزى بزرگ عوض كرده ، واز اين مهم تر آنكه از دست رفته (مالى يا جانى) خود را يك سلامتى براى خويش داند كه بدان نائل آمده وغنيمتى كه به لطف خدا بدان دست يافته است» . (بحار:43/351 و 81/131)

ابن عساكر از مبرّد نقل كرده كه گفت : به حسن بن على (ع) گفتند : «ابوذر مى گويد : درويشى به نزد من به از توانگرى وبيمارى به از سلامتى است» . فرمود : «خدا ابوذر را رحمت كند ، ولى من مى گويم : هر كس بر اين باور باشد كه بهترين را خداوند براى او انتخاب ميكند هرگز آرزو نمى كند كه اى كاش در وضعى غير اين وضع كنونى خود مى بودم ; واين همان حالت راضى بودن به قضاى الهى وخوشنود بودن به تصرفات ايزد مهربان در زندگى اوست» . (تاريخ الخلفاء:209)

عبدالله بن مرزوق از ندماى مهدى عباسى بود ، روزى بر اثر مستى شراب ، نماز از او فوت شد ، يكى از كنيزان اخگرى بر پايش نهاد كه وى از جاى بجست وبه هوش آمد، دخترك به وى گفت : «تو تاب آتش اين جهانى ندارى ، چگونه از آن جهان بيم نكنى وآسوده بخسبى» ؟! وى به خويش آمد وپس از قضاء نماز هر آنچه از مال دنيا داشت ، همه را به صدقه داد وخود به شغل سبزى فروشى پرداخت واز اين ممرّ به سختى امرار معاش مى نمود . روزى فضيل وابن عيينه به ديدنش رفتند ، او را ديدند كه بر زمين خفته وخشتى به زير سر دارد. به وى گفتند : «ما مى دانيم كه اگر كسى چيزى را براى رضاى خدا از دست بدهد خداوند عوضى به وى عطا كند ، كو آن عوض كه خدا به تو داده است» ؟ عبدالله گفت : «آن عوض ، راضى بودن من است به وضعى كه دارم» . (ربيع الابرار : 4/372)

راضى بودن از عمل ديگرى :

نبى اكرم (ص) فرمود : «اگر كسى در مشرق كشته شود وديگرى در مغرب زمين به كشته شدن وى خوشنود باشد در خون او شريك است» . (بحار:104/184)

امام صادق (ع) در تفسير آيه (قد جائكم ... فلم قتلتموهم) كه خداوند اهل كتاب را به كشتن پيامبران توبيخ مى نمايد فرمود : «خداوند خود مى داند آنها كه در عصر پيغمبر اسلام بودند قاتل پيغمبران نبودند ولى چون به عمل آنها راضى بودند آنان را قاتل پيغمبران خواند» .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «اى مردم ! خوشنودى وناخوشنودى (به عملى) سبب شود كه همه مردم به يك حكم درآيند وهمه يكسان شوند ، شتر صالح را يك تن از ثمود پى كرد ولى خداوند عذاب را بر همه فرود آورد كه همه بدان خوشنود بودند» .

وفرمود : «هر كه به عمل مردمى خوشنود بود مانند كسى است كه خود در آن عمل شريك بوده است» .

پس از پايان جنگ جمل يكى از ياران اميرالمؤمنين (ع) گفت : «اى كاش برادرم ـ فلان ـ در اينجا مى بود واين پيروزى را از نزديك مى ديد» . حضرت فرمود : «مگر برادرت ميل دلش با ما بوده ؟ گفت : آرى . فرمود : پس او با ما در اين جنگ شريك بوده وكسانى با ما در اين جنگ شريكند كه هنوز در پشت پدران ورحم مادرانند . (بحار:100/94 ـ 96)

راعِب :

ترسان . مرد سخن با سجع گوى. انباشته .

راعبى :

نوعى كبوتر كه در حديث است لعن بر قاتلين حضرت ابى عبدالله الحسين(ع) ميكند . (بحار:65/15)

راعِنا :

كلمه امر ، اى ارعنا سمعك يعنى گوش خود را به من دار . (ناظم الاطباء) به معنى مراقبت است اى راقبنا وانتظرنا .

وهرگاه آن حضرت صلى الله عليه وآله بيان علمى ميفرمود عرض ميكردند راعنا يا رسول الله اى راقبنا وانتظرنا حتى نفهمه ونحفظه وچون در زبان عبرى كلمه راعنا درسب وسخريه گفته ميشود يهود به اين كلمه آن حضرت را مخاطب ساختند وبه آن حضرت ميگفتند راعنا ; پس خداوند عالم جل شانه نهى فرمود از استعمال كلمه راعنا وفرمود بجاى آن بگويند انظرنا ; قوله تعالى : (يا ايها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا وقولوا انظرنا) . (بقره:98) (ناظم الاطباء)

ابوالفتوح رازى علاوه بر نقل معنى سابق الذكر از قول حسن وابن زيد گويد :

براى آنكه اين كلمتى است كه زبردستى گويد زير دستى را حق تعالى گفت ادب نگاهداريد وخطاب پيغامبر بشناسيد چه گونه بايد كردن چنانكه در آيتى ديگر گفت : (ولا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً) بعد گويد :

حسن بصرى آن را راعناً (به تنوين) خوانده وگفته كه به وقف «راعنا» شود كه منصوب منون را در حال وقف به بدل تنوين الفى بيارند مانند «رأيت زيداً» كه در وقف «رأيت زيدا» خوانده شود وراعن را بعضى به معنى «فاسد وزشت» از رعن «كلام زشت» ميگيرند .

وبرخى به معنى «احمق ونادان» از رعونت (خفت وجهل وحمق) كسايى به معنى «شر» گرفته است . (تفسير ابوالفتوح رازى:1/264 تا 267)

راعى :

شبان ، چوپان . مجازا هر نگهبان، والى وحاكم ، حافظ قوم . ج ، رعاة وراعون . چون بدون اضافه وال استعمال شود «راع» با اعلال خوانده شود .

رسول الله (ص) : «لكل قوم راع ، وراعى العابدين العقل» . (بحار:1/95)

ابوجعفر (ع) : «ماذئبان ضاريان فى غنم ليس لها راع ، هذا فى اولها وهذا فى آخرها باسرع فيها من حب المال والشرف فى دين المؤمن» . (بحار:73/24)

رسول الله (ص) : «كلكم راع وكلكم مسئول عن رعيته» . (بحار:75/38)

راغ :

دامنه كوه بود كه به جانب صحرا باشد .

راغِب :

مايل وخواهان . خواهان از روى حرص . وچون به «عن» متعدى گردد رويگردان معنى دهد : (اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم) . (مريم:46)

اميرالمؤمنين (ع) : «ايها الناس انما الناس ثلاثة : زاهد و راغب وصابر ، فاما الزاهد فلا يفرح بشىء من الدنيا اتاه ولا يحزن على شىء منها فاته ; واما الصابر فيتمناها بقلبه ، فان ادرك منها شيئا صرف عنها نفسه لما يعلم من سوء عاقبتها ; واما الراغب فلا يبالى من حلّ اصابها ام من حرام» . (بحار:70/8)

راغب اصفهانى :

ابوالقاسم حسن بن محمد بن مفضل بن محمّد معروف به راغب اصفهانى از اساتيد لغت وادب وحديث وشعر ونويسندگى واخلاق وحكمت وكلام مى باشد ، فخر رازى او را با غزالى برابر دانسته و او را يكى از علماى سنّت شمرده وبه زعم برخى او شيعى مذهب بوده وى را مؤلفاتى است از آن جمله : المفردات فى غريب القرآن ، والذريعه الى مكارم الشريعه، وتفصيل النشأتين وتحصيل السعادتين وى در سال 502 از دنيا رفت .

راغِم :

آن كه بينيش به خاك ماليده شده باشد ، كنايةً : خوار و ذليل .

رافِد :

ياريگر . اعانت كننده .

عن اميرالمؤمنين (ع) فى بعض كلامه : «فنظرت فاذا ليس معى رافد ولا ذابّ ولا ناصِر ولا مساعد الا اهل بيتى ...» . (بحار:33/569)

رافِدان :

دجله وفرات .

رافِض :

ترك كننده چيزى . رفض الشىء : انداختن آن چيز را .

رافضى :

منسوب به گروهى از لشكر زيد بن على بن الحسين كه او را ترك گفتند وتنها گذاشتند . در اصطلاح فرقه سنى ، هر شيعه رافضى است ، چه ايمان به سه تن از خلفا را ترك كرده است . آنان شيعه را بدين نام تشنيع كنند ودر اين باره از پيغمبر (ص) احاديثى نقل نمايند ، از آن جمله :

در كنزالعمال متقى هندى كه از محدّثين معروف اهل سنت است آمده كه روزى پيغمبر(ص) به على فرمود : «اى على ! مى خواهى تو رابه عملى راهنمايى كنم كه چون انجام دهى از اهل بهشت باشى ـ وتو خود از اهل بهشتى ـ ؟ پس از من گروه هائى پديد آيند كه آنها را رافضه گويند ، چون آنها را دريابى آنها را بكش كه آنان مشركند» . على خود گويد : «پس از ما اقوامى پديد آيند كه از محبّت ما دم زنند ودر حقيقت دشمن ما بوند ونشان آنان اين باشد كه ابوبكر وعمر را سب ولعن كنند» . (كنزالعمال:31636)

ونيز در اين كتاب است كه پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود : «تو وپيروانت در بهشت خواهيد بود ودر آينده گروهى از شيعه تو كه به لقب رافضى ملقّب باشند پديد آيند هرگاه به آنها برخورديد آنها را بكشيد كه آنان مشركند» .

ونيز از پيغمبر (ص) روايت كند كه فرمود: «گروهى در آخرالزمان بيايند به نام رافضى كه اينان اسلام را رفض كنند وبه دور اندازند ، آنها را بكشيد كه مشركند» .

ونيز از آن حضرت نقل كند كه فرموده : «چه مى گوئيد در باره گروهى كه پيشوايانشان به بهشت روند وپيروان به دوزخ» ؟ گفتند : «يا رسول الله ! گرچه آنان عملشان عمل پيشوايانشان باشد» ؟ فرمود : «آرى گرچه مانند آنها عمل كنند ، پيشوايان به سابق علم خدا به بهشت روند وايشان به بدعتشان به دوزخ درآيند» . (كنزالعمال:1/223)

به امام صادق (ع) خبر دادند كه عمّار دهنى روزى در محكمه ابن ابى ليلى ـ قاضى كوفه ـ شهادتى داد ، قاضى به وى گفت : «اى عمّار ! ما تو را مى شناسيم ، تو رافضى هستى ، شهادتت قبول نيست ، برخيز» . عمّار برخاست در حالى كه لرزه به اندامش افتاده ومى گريست . ابن ابى ليلى گفت : «اى عمّار ! تو مردى دانشمندى اگر از اين نام ناخرسندى دست از اين مذهب بردار كه در آن حال از برادران ما خواهى بود» . عمّار گفت : «خير ، چنين نيست كه تو مى پندارى ولى گريه ام بر خودم بود وبر تو ، اما گريه ام بر خودم بدين سبب است كه تو مرا به مقامى والا نسبت دادى كه من خود را شايسته آن نمى دانم : تو مرا رافضى خواندى در صورتى كه امام صادق (ع)

فرمود : اوّلين كسى كه بدين نام خوانده شد سحره فرعون بودند كه چون حقّيت موسى را تشخيص دادند فرمان فرعون ومسلك او را رفض (رها) كرده وبه موسى (ع) پيوستند وهر شكنجه اى را به خود پذيرفتند ، سپس فرعون آنها را رافضى خواند كه دين او را رفض كرده بودند پس رافضى كسى است كه هر چه نزد خدا ناپسند باشد رفض كند . واما گريه من بر تو از اين جهت است كه چگونه به خودت جرئت دادى كه شريفترين نام را بدترين نام دانى ودر موقف قيامت از اين جنايت بزرگ چگونه خداى را جواب خواهى داد» ؟! حضرت صادق (ع) چون اين داستان را شنيد فرمود : «اگر عمّار گناهانى بزرگتر از آسمان وزمين داشته باشد به اين سخنانش همه محو گردد وآنچنان اين كار او موجب ازدياد حسناتش شود كه هر خردلى را هزار بار بزرگتر از دنيا كند» .

ابوالجارود گويد : مردى به امام باقر (ع) عرض كرد : يابن رسول الله مردم ما (شيعه) را «رافضى» مينامند . حضرت به سينه خود اشاره كرد وفرمود : من نيز رافضيم وسه بار اين را تكرار نمود .

ابوبصير گويد : به امام باقر (ع) عرض كردم : فدايت شوم نامى بر ما نهاده اند كه حكّام وفرمانداران به اين نام جان ومال وآزار ما را حلال ميدانند . فرمود : چه نامى ؟ عرض كرد : رافضى . فرمود : هفتاد مرد از لشكر فرعون وى را رفض (رها) كردند وبه موسى (ع) پيوستند واينان بيش از ديگران از قوم موسى در دينشان استوار وبيش از همه هارون را دوست ميداشتند سپس موسى (ع) آنانرا رافضه لقب داد ، به موسى وحى شد كه اين نام را در تورات براى آنان ثبت كن كه من اين نام را براى آنها بگزيدم . سپس حضرت فرمود : خداوند همين نام را به شما (شيعه) نيز داده است . (بحار:68/97 ـ 156)

رافِع :

بردارنده . بلند كننده . فرازنده . (اذ قال الله يا عيسى انى متوفيك ورافعك الىّ) . (آل عمران:55)

در اصطلاح نحو : برفع كننده كلمه ، حركت پيش دهنده كلمه را . نامى از نامهاى خدايتعالى .

نام سى وپنج تن از صحابه رسول (ص) است :

1 ـ رافع بن بديل ورقاء 2 ـ رافع مولى بديل بن ورقاء 3 ـ رافع بن بشير 4 ـ رافع مولى رسول الله (ص) 5 ـ رافع بن حارث 6 ـ رافع بن جعدبه 7 ـ رافع بن ابوالجعد 8 ـ رافع حارى (؟) النبى (ص) 9 ـ رافع بن ثابت 10 ـ رافع بن خديج 11 ـ رافع بن زيد 12 ـ رافع بن سعد 13 ـ رافع مولى سعد 14 ـ رافع بن سنان 15 ـ رافع بن سهل انصارى 16 ـ رافع بن سهل بن زيد 17 ـ رافع بن ظهير 18 ـ رافع مولى عائشة 19 ـ رافع بن عمرو بن مخدج 20 ـ رافع بن عمرو بن هلال 21 ـ

رافع بن عمير 22 ـ رافع بن عميرة 23 ـ رافع بن عنتره 24 ـ رافع بن عنجدة 25 ـ رافع مولى غزية 26 ـ رافع القرظى 27 ـ رافع بن مالك 28 ـ رافع بن معبد 29 ـ رافع بن معلى بن لوذان 30 ـ رافع بن معلى ابوسعيد 31 ـ رافع بن مكيث 32 ـ رافع بن نعمان 33 ـ رافع بن يزيد ثقفى 34 ـ رافع بن يزيد

اوسى 35 ـ رافع بن رفاعة . (تاج العروس)

رافعى قزوينى :

عبدالكريم بن ابى سعد محمد بن عبدالكريم بن فضل بن حسن فقيه شافعى قزوينى ملقب به امام الدين ومكنى به ابوالقاسم ، از اكابر علماى شافعى بود كه در علوم دينى وديگر علوم متداول عصر خود عديل نداشت .

back page fehrest page next page