fehrest page next page

« ص »


ص :

حرف چهاردهم از الفباى عرب وهفدهم از الفباى فارسى ، در حساب جمل آن را به نود گيرند . اين حرف در لغت فرس نيامده لكن گاه جهت رفع اشتباه با كلمات مشابه (س) را (ص) نويسند و(س) خوانند ، مانند : (صد) و(شصت) ، از حروف مهموسه ومصمته ومطبقه ومستعليه وشمسيه است .

ص :

سى و هشتمين سوره قرآن ، مكيه ومشتمل بر 88 آيه است .

از امام باقر (ع) آمده كه هر كه اين سوره را در شب جمعه بخواند آنقدر از خير دنيا وآخرت به وى عطا شود كه جز به پيامبر مرسل وملك مقرب آنچنان موهبتى نشده باشد وخداوند او را به بهشت برد واز وحشت عظيم قيامت ايمن دارد ... (مجمع البيان)

صائب :

اسم فاعل از صواب . راست ودرست ، نقيض خاطىء . فكر صائب : انديشه اى كه خطا نكرده است .

صائب :

ابن مالك اشعرى از رؤساى لشكريان مختار بن ابى عبيده ثقفى است .

خواندمير گويد : در روضة الصفا مسطور است : در آن ايام كه عبدالله مطيع به فرمان ابن زبير به كوفه رسيد مردم را در مسجد جامع گرد آورد وخطبه خواند ودر اثناى سخن ، بر زبان راند كه من در ميان شما به سيرت عمر بن خطاب وعثمان بن عفان سلوك خواهم كرد ، در آن انجمن صائب بن مالك اشعرى به اشارت مختار كه يكى از حضار بود گفت : ايهاالامير در سير عمر وعثمان سخنى نيست مگر خير لكن مطلوب آن است كه در ميان ما به سنن سنيه اميرالمؤمنين على (ع) زندگانى كنى ، وعامه خلايق زبان به تحسين صائب گشاده گفتند : بر سخن او مزيدى نيست . عبدالله بن مطيع گفت : خاطر جمع داريد كه بر وفق رضاى شما معاش خواهم كرد واز منبر فرود آمد وبعد از آن اياس عجلى كه از جانب عبدالله المطيع العدوى شحنه كوفه بود بعرض رسانيد شخصى كه سخن تو را رد كرد از رؤساء مختار است وجمعى كثير با مختار بيعت كرده اند وداعيه خروج دارند ...(حبيب السير جزء دوم از جلد دوم ص 50)

صائب تبريزى :

سلسه نسب مولانا سيد محمد على صائب تبريزى به شمس الدين تبريزى معروف مى رسد . والد ماجد وى ميرزا عبدالرحيم كه يكى از تجار معتبر تبارزه عباس آباد اصفهان بود از جمله اشخاصى است كه به امر شاه عباس اول از تبريز كوچيده ودر عراق متوطن شده وپسرش صائب در بلده اصفهان نشو ونما كرده ودر آن شهر شهرت يافته است وبيت ذيل مشعر به وطن اصلى اوست : صائب ازخاك پاك تبريز ا ستهست سعدى گر از گل شيراز

مولانا بعد از وصول به سن تميز به زيارت بيت الله مشرف شده ودر حين عبور قصيده اى در منقبت حضرت رضا عليه السلام انشاء كرده واين بيت از آن است :
لله الحمد كه بعد از سفر حج صائبعهد خود تازه بسلطان خراسان كردم

از بعض غزلهاى صائب چنين مفهوم مى شود كه بعد از مراجعت به اصفهان از وضع ايران دلگير ورنجيده خاطر گرديده است ولذا به خيال سفر هند افتاده ودر شهور سنه 1036 از اصفهان خارج شده است وغزل ذيل از آن جمله است .
طلايى شد چمن ساقى بگردان جام زرين رابكش بر روى اوراق خزان دست نگارين را
دلم هر لحظه از داغى بداغ ديگر آويزدچو بيمارى كه گرداند زتاب درد بالين را
بجاى لعل وگوهر از زمين اصفهان صائببملك هند خواهد برد اين اشعار رنگين را

مولانا صائب بعد از آنكه به شهر كابل رسيده ظفرخان متخلص به «احسن» كه به نيابت حكومت پدر خود خواجه ابوالحسن تربتى در آن شهر مقيم بوده است از مولانا حق شناسى كرده ومدتى آن بزرگوار را در نزد خود معزز ومحترم نگاه داشته ومشار اليه نيز بواسطه مدايح وقصايد او را زنده جاويد ساخته است .

ظفرخان مشاراليه نيز در بعضى از مقاطع غزلهاى خود مولانا صائب را بخوبى اسم برده واز آن جمله است :
طرز ياران پيش احسن بعدازاين مقبول نيستتازه گوييهاى او از فيض طبع صائب است

در تاريخ 1039 كه ظفرخان به قصد تهنيت «شاه جهان پادشاه» به طرف دكن حركت مى كرد صائب را نيز همراه برد ومولانا بعد از ورود به حضور سلطان به لقب مستعدخان و به منصب «هزاره» سرافراز شد .

مؤلف تذكره «خيرالبيان» مى نويسد : مولانا قبل از رفتن به هند روزى در مجمعى از دوستان بود و «حق آه» ـ نامى از دراويش ـ در آن ميان حضور داشت واو مولانا صائب را به لقب مستعدخان مخاطب ساخت واز آن به بعد بدين عنوان مشهور شد.

در سال 1042 ظفرخان مشاراليه به حكومت كشمير منصوب شد ودر موقع حركت مولانا صائب نيز به سابقه مودت والفتى كه با او داشت همراه او به كشمير رفت ودر همان ايام پدر مولانا به جهت برگرداندن پسر از اصفهان به هند آمد وباتفاق فرزند خود به اصفهان باز گشت وبيت ذيل از غزلى است كه در مملكت هند انشاء شده :

خوش آن روزى كه صائب من مكان دراصفهان سازمزوصف زنده رودش خامه رارطب اللسان سازم

بيت ذيل هم از غزل معروف او است كه بعد از عودت به اصفهان به نواب جعفر وزير اعظم نوشته وفرستاده ومشاراليه پنجهزار روپيه از هند در مقابل آن غزل صله وجايزه ارسال كرده است :
دوردستان رابه احسان ياد كردن همت استورنه هر نخلى بپاى خود ثمر مى افكند

مولانا بعد از آنكه از مملكت هند بر گشته تا آخر حيات در نزد سلاطين صفويه معزز ومحترم زيسته واز طرف شاه عباس ثانى به لقب ملك الشعرايى مفتخر شده است ولى در روز جلوس شاه سليمان اشعارى كه منظوم ساخته ومطلع آن اين است :
احاطه خط آن آفتاب تابان راگرفت خيل پرى در ميان سليمان را

شاه سليمان را به جهت حسن صورتى كه در جوانى داشت بغيظ آورده وتا آخر عمر با مولانا تكلم نكرده است . مولانا سه چهار سال بعد از جلوس وى در شهر اصفهان در گذشت . وهم در آنجا مدفون است وعبارت «صائب وفات يافت» 1081 تاريخ فوت اوست .

مولانا دواوين متعدده دارد مجموعه آثارش قريب به يكصد وبيست هزار بيت است وبيشتر به غزل پرداخته است قصيده ومثنوى نيز دارد بعضى نثرهاى بليغ وخطبه هاى ديوانى نيز انشاء كرده است ويكى از دواوين وى به زبان تركى است . كليات وى عبارت است از يك سفينه مملو از مواعظ وآداب كه جُنگى پر از حكمت وامثال است واكثر ابيات او ضرب المثل شده ودر السنه سارى ومتداول است لكن اغلب مردم نظر به عدم اطلاع به كلمه «لا ادرى» از قائل تعبير مى كنند ولى اغلب آنها در دواوين صائب مندرج وموجود است وجاى حيرت است كه چنين شاعرى در مملكت ايران الحال شهرتى ندارد ومجموعه گرانبهاى او در ايران به طبع نرسيده است محتمل است كه عدم اطلاع مردم ناشى از نگارش دو نفر تذكره نويسان متأخر باشد .

لطفعلى بك آذر در «آتشكده» گفته : صائب در مراتب سخن گسترى طرزى خاص دارد كه شباهتى به فصحاى متقدمين ندارد ديوانش يكصد وبيست هزار بيت است ، بعد از مراعات ، اين چند بيت از ديوان او انتخاب شد .

رضا قليخان صاحب مجمع الفصحا نيز تقريباً مانند او نوشته است .

وجز اين دو نويسنده ساير تذكره نويسان بالاتفاق تمجيد فوق العاده از صائب كرده اند . طاهر نصير آبادى كه يكى از معاصرين صائب است در تذكره خود شرح مفصلى از وى نوشته ومى گويد : ميرزا صائب از علو فطرت ونهايت شهرت محتاج به تعريف نيست انوار خورشيد فصاحتش چون ظهور خود عالم گير و مكارم اخلاقش چون معانى رنگين دلپذير خامه يگانه دو زبانش به تحريك سه انگشت به چهار ركن وشش جهة پنج نوبت گرفته .

مؤلف تذكره رياض الشعراء مذكور داشته كه صيت سخنورى صائب از قاف تا قاف جهان رسيده وخوان نعم كلامش از شرق تا غرب كشيده معاصرين را با وى همسرى محال ودغدغه برابرى چه مجال ؟

ميرزا غلامعلى آزاد در «سر وآزاد» گويد از آن صبحى كه آفتاب سخن در عالم شهود پرتو انداخته معنى آفرينى به اين اقتدار سپهر دوار بهم نرسانيده چنانكه خود او گفته است :
ز صدهزار سخنور كه در جهان آيديكى چو صائب شوريده حال برخيزد

سرخوش در «كلمات الشعراء» آورده : از زمانى كه زبان به سخن آشنا شده چنين معنى يابى خوش خيال بلند فكر بروى عرصه نيامده در حال حيات ديوانش مشهور آفاق واشعارش عالمگير بود خواندگار روم وسلاطين هند در نامه هاى خود از شاه ايران درخواست ديوان او مى كرده اند و شاه ايران به رسم تحفه وهدايا مى فرستاده است .

به عقيده نگارنده مولانا صائب را اگر «متنبى» ايران بخوانيم سزاست زيرا كه مانند وى مفلق ونكته سنج وباريك بين بود ومعانى بديع در غزلهاى خود گنجانيده وسخنوران معاصر را تلخ كام گذاشته وخود نيز گفته است :
تلخ كردى زندگى بر آشنايان سخناينقدر صائب تلاش معنى بيگانه چيست؟

اين بود آنچه آقاى تربيت از احوال صائب نوشته اند بعلاوه از غزليات او اشعارى انتخاب نموده وتعريفى هم از قصائد ومنظومه جنگى او كرده اند كه از آن دو قسمت صرف نظر شد . (حيدرعلى كمالى مجله آينده سال يك شماره 12)

صائِبة :

مؤنث صائب . آراء صائبة : نظريات درست وصحيح .

اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خُطَب خود كه مشتمل بر مواعظ واندرزهاى بليغ است ، در پايان مى فرمايد : «فيا لها امثالا صائبة ومواعظ شافية ، لو صادفت قلوبا زاكية ، و اسماعا واعية ، وآراء عازمة ، و الباباً حازمة ...» . (نهج : خطبه 83)

صائِت :

اسم فاعل از صوت ، آوادهنده .

صائِح :

اسم فاعل از صياح وصيحة . صيحه زننده . فرياد برآورنده .

صائِد :

شكارى . اسم فاعل از صيد .

صائِدِيَّة :

فرقه اى از غلات ، اصحاب صائد نهدى معاصر امام صادق (ع) ، صائد وبيان يا بنان تبّان از فرقه كربيه بودند وبعقيده آنان محمد بن حنفيه مهدى منتظر است . (خاندان نوبختى)

صائِر :

اسم فاعل صير . رونده به جائى . منتقل شونده به . انّى صائر الى ناحيتكم . الامر صائر الى فلان .

صائِغ :

نعت فاعلى از صوغ . ريخته گر . ج : صاغة .

صائِم :

اسم فاعل از صوم . روزه دار . امير المؤمنين (ع) : «المؤمن العالم ، اعظم اجرا من الصائم القائم الغازى في سبيل الله ، واذا مات ثلم فى الاسلام ثلمة لا يسدها شئ الى يوم القيامة». (بحار:2/17)

امام صادق (ع): «الطيب تحفة الصائم» . (بحار:47/54)

رسول الله (ص) : «الطاعم الشاكر افضل من الصائم الصامت» . (بحار:66/375)

صائِن :

نگاه دارنده . ج : صائنين وصُوّان.

صابّ :

ريزنده .

صابئين :

قومى كه حد وسط بين يهود ونصارا مى باشند . آنان خدا را مى پرستند وبه زعم خود به دين نوح زندگى مى كنند .آنها تا زمان خلفاى عباسى در بغداد وحرّان به مليت خود باقى بودند .

خود مدّعيند كه به دين صابىء بن شيث بن آدم (ع) مى باشند .

صاحب قاموس گويد : صابئين بر اين عقيده اند كه به دين نوح باقى مانده اند وقبله آنها وزشگاه باد شمال است .

در كشاف آمده كه آنان از كيش يهود ونصارى برگشتند وبه پرستش ملائكه بگرويدند .

قتاده گفته : صابئون ملائكه پرستند وبه سوى قبله (خود) نمازگزارند وزبور خوانند . (مجمع البحرين)

صابئين : نامى كه به دو فرقه كاملا مشخص اطلاق مى شود : 1ـ ماندائى ها يا صبّه ، فرقه يهودى ومسيحى بين النهرين (مسيحيان پيرو يحيى معمد) . 2ـ صابئين حران ، فرقه مشرك كه مدتها در دوره اسلام وجود داشتند . صابئين كه در قرآن ذكر آنها آمده ، فرقه واسطه بين يهوديان ومسيحيان اند واز اهل كتاب بشمار مى روند ، اينان بطور مسلم همان ماندائى ها مى باشند واين كلمه بايد مشتق از ريشه ص ـ ب ـ ع [عبرى] (فرو رفتن در آب) باشد كه عين آن ساقط شده وبمعنى (معمدون) است يعنى كسانى كه تعميد را با تغسيل در آب اجرا مى كنند . صابئين مشرك از اين امر ابداً اطلاع ندارند وشايد اين اسم را از جهت احتياط به خود داده اند تا از اغماضى كه قرآن درباره آن دسته از صابئين روا داشته بهره مند شوند . (دائرة المعارف اسلامى:4/22)

صابئين ابتدا در شمال بين النهرين پراكنده بودند ومركز اصلى آنها حران وزبان آنان سريانى بود .

مأمون خليفه مى خواست اين فرقه را سركوب كند ليكن اطلاعات ومعلومات آنان وى را از اجراى اين تصميم بازداشت در حدود سال 259 هـ (872 ـ م) ثابت بن قره مشهور كه با همكيشان خود اختلافى پيدا كرد وآنان وى را از جرگه خويش براندند ، به بغداد آمد ودر آنجا تشكيل شعبه ديگرى از صابئين داد . فرقه صابئين در بغداد مدتى آسوده بودند تا آنكه خليفه قاهر به آزار ايشان پرداخت وسنان بن ثابت را مجبور به قبول اسلام كرد .

در حدود سال 364 هـ (975 ـ م) ابواسحاق ابن هلال صابى كه منشى المطيع خليفه والطائع خليفه بود سبب شد كه فرمان عفو همكيشان خود را كه در رقه وديار مُضر بودند بگيرد وصابئين بغداد را نيز مورد حمايت قرار داد .

در قرن يازدهم ميلادى بيشتر صابئين در حران وبغداد بسر مى بردند ودر 424 هـ (1033 ـ م) تنها يك معبد مخصوص ماه داشتند وآن قلعه اى در حرّان بود ودر اين تاريخ اين معبد بوسيله علويان مصر اشغال شد .

در اواسط قرن يازدهم آثار صابئين حرّانى بكلى از ميان رفت . اما صابئين بغداد ورسوم آنها هنوز هم باقى است .

بزرگانى كه از اين طايفه برخاسته وموجب اشتهار اين كيش شده اند عبارتند از : ثابت بن قره مهندس عالى مقام ومنجم مبتكر ومترجم وفيلسوف . سنان بن ثابت پزشك ، عالم طبيعى واطباء ومنجمين ديگر از اين خاندان . ثابت بن سنان وهلال بن محسن مورخ . ابى اسحاق بن هلال وزير وكسانى ديگر از اين خانواده . البتانى منجم مشهور ، ابوجعفر الخازن رياضى دان . ابن الوحشية مؤلف فلاحت نبطى هم اگر چه خود را مسلمان معرفى مى كنند ، لكن كاملا به مكتب صابئين اختصاص دارند واز جابر بن حيان كيمياوى مشهور هر چند اطلاع دقيقى در دست نيست ولى محتملاً صابى است . (دائرة المعارف اسلامى ج 4)

شهرستانى گويد : صبويه در مقابل حنيفيه اند و در لغت گويند : صبا الرجل ، هنگامى كه ميل كند . واينان را از آن جهت صابئه گويند ، كه از سنن حق وطريق پيمبران منحرف شده اند . مدار مذهب صابئين بر تعصب بخاطر روحانيات است همچنانكه مدار مذهب حنفا بر تعصب براى بشر جسمانى است .

صابئين بر چهار فرقه اند : اصحاب روحانيات . اصحاب هياكل ، اصحاب اشخاص ، خربانيه . ومذهب اصحاب روحانيات ، آن است كه عالم را صانعى است حكيم كه سختى وبلا بر او طارى نشود وبر ما واجب است بدانيم ، كه رسيدن به جلال او نتوانيم . وبايد بوسيله مقربان او كه روحانيات پاك وپاكيزه اند ، (جوهراً وفعلاً وحالة) بدو نزديك شويم ; ونفوس خود را از پليدى شهوات طبيعى پاك ساخته واخلاق خويش را از علائق قواى شهويه وغضبيه پاكيزه سازيم ، تا ميان ما وروحانيات مناسبت حاصل شود ، آنگاه حاجات خويش از آنان بخواهيم ،تا ايشان ميان ما وخالق شفيع شوند . واين تهذيب وپاكيزكى جز با رضايت وانقطاع نفس از شهوات وتضرع وابتهال ونماز وزكات وقربانى وروزه داشتن وبخور كردن وتعزيم عزائم حاصل نشود تا آنگاه كه نفس به پايه اى از قوت وقدرت رسد كه نيازى به واسطه نداشته باشد وبا مدعى وحى مانند شود وگويند كه پيمبران نيز در شكل وصورت ونوع ، مانند ما هستند ودر ماده با ما شريكند وچون ما مى خورند ومى آشامند پس چرا اطاعت آنان كنيم ؟ وايشان را بر خود برترى دهيم ؟ (ولئن اطعتم بشراً مثلكم انكم اذاً لخاسرون) وصابئين را با حنفاء مباحثاتى است وحنفاء بر اصحاب روحانيات طعنه زنند كه شما راهنمايى حس را منكريد ، پس وجود اين روحانيان واسطه را چگونه دانستيد ؟ گويند عاذيمون وهرمس (شيث وادريس) ما را راهنمايى كردند !

حنفا گويند شما كه روحانى را بر جسمانى ترجيح مى دهيد وواسطه بشرى را نفى مى كنيد ، برخلاف عقيده خويش رفته ايد وبشرى جسمانى را واسطه ساخته ايد .

در اين جا مباحثاتى طولانى بين روحانيان وحنفا رفته است كه شهرستانى آن را در ملل ونحل بياورده است ، رجوع به ملل ونحل شهرستانى شود .

اما ارباب هياكل از آنجا پيدا شدند كه چون روحانيان وجود واسطه را ضرورى ديدند ، دست به دامن هياكل يعنى سيارات هفتگانه زدند ، ونخست منازل وسپس جاى طلوع وغروب آنان را دانستند ... وبه ختم وعزائم ودعا پرداخته وهر روز را به ستاره اى اختصاص دادند ودر ساعتى كه بدان ستاره مخصوص بود انگشترى مخصوص پوشيده ولباسى خاص در بر مى كردند ودعاى مخصوص خوانده وحاجتى را كه بر آوردن آن بدان ستاره اختصاص داشت ، از آن مى خواستند .

بعضى آنان آفتاب را خداى خدايان ورب الأرباب قرار دادند وبه هياكل بخاطر روحانيان تقرب مى جستند وبه روحانيان بخاطر تقرب به خدا ، وعقيده داشتند كه هياكل بدنهاى روحانيان است . واصحاب اشخاص از آن جهت پيدا شدند ، كه گفتند هياكل را همه وقت نتوان ديد چه ، گاه طلوع كنند وگاه غروب وما در همه حال به آنها تقرب نتوانيم كرد ، پس بايد صورتى از آنها در پيش چشم داشته باشيم وبدانصورت به هياكل تقرب جوييم آنگاه بتانى بمثال هياكل هفتگانه با رعايت شرائط زمان ودرجه وجميع اضافات نجومى ساختند .

اما خربانيه گويند صانع معبود واحد وكثير است . وحدت او بذات واول وازل واصل است وبه سبب مدبرات هفتگانه كه در رأى العين اند متكثر نشود وباريتعالى در اشخاص عالم وفاضل وخير ارضى هويدا وبوسيله آنها مشخص شود با اين تكثر ، وحدت او در ذات وى باطل نگردد .

وگويند خدا فلك را با آنچه از اجرام وستارگان در آن است ابداع كرده ومدبران اين عالم قرار داده وآنها آباء وعناصر وامهات ومركبات مواليدند . وآباء زنده اند وگويا ، وآثار را به عناصر تحويل دهند وعناصر آن آثار را در رحم خود بپذيرد واز آن مواليد بوجود آيد .

وگاه اتفاق افتد كه از صفو مواليد شخصى مركب شود ومزاجى كامل الاستعداد بوجود آيد آنگاه هست كه خدا در آن مشخص شود .

وگويند طبيعت كل در هر اقليم مسكون بفاصله هر سى وششهزار وچهارصد وبيست وپنج سال از نوع جفتى نر وماده بوجود آورد كه در اينمدت بمانند وچون دور به پايان رسد اين نسل برافتد ونسل ديگرى از انسان وحيوان ونبات پديد آيد وقيامت كه پيغمبران گفته اند همين است وجز اين جهان، جهان ديگرى نيست وزنده شدن مردگان وبر انگيختن آنان كه در گورها خفته اند ، بتصور در نيايد وهمه صابيان سه نماز گزارند وغسل جنابت ومس ميت كنند ، وخوك وسگ و جزور را حرام دانند واز پرندگان آن را كه چنگال داشته باشد وكبوتر را نيز حرام شمارند وشراب را تا آن حد كه مستى آرد نهى كنند وختنه را روا ندارند . وطلاق را جز به حكم حاكم جايز ندانند وجمع بين دو زن نكنند اما هياكلى كه صابئين بر نامهاى جواهر عقلى روحانى بنا كرده اند عبارت است از : هيكل علت اولى ، هيكل عقل ، هيكل سياست ، هيكل ضرورت ، هيكل نفس كه شكل آنان مدور است وهيكل زحل مسدس است وهيكل مشترى مثلث وهيكل مريخ مربع مستطيل وهيكل آفتاب مربع وهيكل زهره مثلثى است در جوف مربع وهيكل عطارد مثلثى است كه در جوف آن مربع است وهيكل ماه مثمن است . (ملل ونحل شهرستانى)

در كشاف اصطلاحات الفنون آرد كه : صابئين فرقه اى است كه ، ملائكه را پرستند ، زبور خوانند ، به قبله توجه كنند ، كما فى كنزاللغات ودر جامع الرموز در كتاب نكاح گويد : صابئيه فرقه اى از نصارايند كه ستارگان را تعظيم كنند ، همچنانكه مسلمانان كعبه را ، ودر غرر گويد صابئيه پرستنده ستارگانند وآنان را كتاب نيست . ودر شرح اين كتاب (غرر) كه به درر موسوم است گويد : در تفسير صابئيه اختلاف كرده اند ، گويند كه آنان بت پرستند ، از آن رو كه ستارگان را پرستش كنند ، وابوحنيفه گويد : آنان ستاره را نپرستند بلكه تعظيم كنند ، همچون مسلمانان كعبه را . ودر فتح الغدير آرد : كه به عقيده ابوحنيفه آنان گروهى هستند كه پيغمبرى دارند وكتابى وستارگان را تعظيم كنند ، همچون مسلمانان قبله را .

سى سال از سلطنت او [گشتاسب ]گذشته بود كه زردشت بن بورشسب بن اسبنتمان آيين مجوسى را بدو عرضه كرد واو آن را بپذيرفت ومردم ملك خويش را بر آن داشت وبراى ترويج آن جنگها كرد تا آن را استوار ساخت ، ومردم اين ملك پيش از آن بر مذهب حنفاء بودند وايشان صابئيانند وآن آيينى بود كه بوداسب آن را به زمان طهمورث آورده بود . (امثال وحكم ص1666 نقل از التنبيه والاشراف)

در تفسير طبرى صابئيان به كلمه «نغوشاكيان» ترجمه شده است .

اما در حدود العالم نغوشاك نام طائفه مانويه مى باشد . (ص 66)

وپيش از آن كيش «زردشت» وكيش صابيان داشتند . (فارسنامه : 49) واندروى [اندر شهر حران بناحيت جزيره ]صابئيان اند بسيار . (حدود العالم)

صاحب مفاتيح العلوم گويد : اين نام را به زمان مأمون خليفه بدينان داده اند .

صابئيان اگر خود كلدانيان نباشند بازماندگان يا شاگردان ايشان هستند . (تاريخ التمدن الاسلامى جرجى زيدان:2/11)

طبرى وهمه مورخين نوشته اند كه در عهد تيمورث بوداسب ظهور كرد كه مذهب صابئين آورد . (يشتها:2/138)

وحكماى يونان فلسفه طبيعى اولى را كه فيثاغورث وتاليس ملطى وعوام صابئه بر آن بودند ، از يونانيان ومصريان وانتحال مى كردند . (تاريخ الحكماء:26)

وعامه مردم يونان صابئى بودند كه ستارگان را بزرگ شمرده وپرستش بتان مى كردند . (تاريخ الحكماء:27)

صابِر :

شكيبا ، آرام ، بردبار ، با استقامت. (انّا وجدناه صابرا نعم العبد انّه اوّاب). (ص:44)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر : «و الزم الحق من لزمه من القريب والبعيد وكن في ذلك صابرا محتسبا». (نهج : نامه 53)

صابون :

ماده پاك كننده معروف .

در حديث آمده كه روغن نجس را مى توان در ساختن صابون بكار برد . (بحار:103/71)

صابى :

مفرد صابئين ، آن كه از دينى به دينى شود . كلمه كلدانى است بمعنى شوينده وصابئين چون هميشه در كنار نهرها وآبها جاى دارند وخود را بسيار مى شويند بدين نام خوانده مى شوند ، ودر خوزستان هنوز مردمى بر ساحل كارون هستند كه آنان را مغتسله مى نامند وآن ترجمه لفظ صابى كلدانى است . (دائرة المعارف فرانسه)

صابى :

ابراهيم بن هلال بن ابراهيم بن زهرون مكنى به ابى اسحاق . وى از بزرگان كتّاب وبلغاى آنان است . گويند كه خلفا وپادشاهان وقت و وزرا بارها به حيلت وتمنى ونويد از وى درخواستند تا اسلام پذيرد و وى ابا كرد . وعزالدوله بختيار بدو وعده داد كه اگر مسلمانى گيرد وزارت خويش بدو دهد ليكن خدا وى را هدايت نفرمود . صابى با مسلمانان معاشرتى نيكو داشت وبزرگان را به بهترين وجه خدمت مى كرد وماه رمضان را با روزه بسر مى برد وقرآن را نيكو از بر داشت . از ابومنصور سعيد بن احمد بريدى در بخارا شنيدم كه ابواسحاق در كيش خود سخت متعصب وپارسا وپاكدامن بود واو گويد :
حمتنى لذتى رتب المعالىوضنّى بالمرؤة والوقار
ودين ضاق فيه مجال فتكىلخوف عقوبة وحذار نار
فوا شوقاً الى خلع العذاروفعلى ما اريد بلا اعتذار
ويا لهفى على حل الازارصريعا بين سكر او خمار

ابونصر سهل بن مرزبان حديث كند كه روزى صابى بر خوان مهلبى حاضر شد ودر آن باقلا بود و وى نخورد چه باقلا در كيش آنان حرام بود مهلبى گفت خنكى بگذار وبا ما از اين باقلا بخور ! گفت : ايها الوزير نخواهم كه خدا را در مأكولى نافرمانى كنم . مهلبى اين كلام را نيكو شمرد . وى در روزگار عضدالدوله به نكبتى سخت در افتاد.

ابومنصور سعيد بن احمد بريدى وابوطاهر محمد بن عبدالصمد كاتب حديث كنند كه از قويترين اسباب تغيير عضدالدوله بر صابى فصلى از كتابى بود كه از جانب الطائع خليفه عباسى درباره بختيار انشاد كرد كه گويد : «وقد جدد له اميرالمؤمنين مع هذه المساعى السوابق ، والمعالى السوامق التى تلزم كل دان وقاص وعام وخاص ان يعرف له حق ما كرم به منها ويتزحزح عن رتبة المماثلة فيها» . عضدالدوله آن را در دل داشت وچون بر بغداد وعراق استيلا يافت ابواسحاق را مأمور تأليف كتابى ، در تاريخ خاندان ديلمى كرد و او به نوشتن كتاب تاجى پرداخت ودر آن رنج بسيار برد ، مگر عضدالدوله را خبر دادند كه يكى از دوستان صابى نزد وى رفته واو را به كار تأليف ديده واز آنچه مى نوشته ، پرسيده وى در پاسخ گفته است : اباطيلى مى بافم و دروغهايى فراهم مى كنم . عضدالدوله از شنيدن اين خبر به هم برآمد وكينه ديرينه وى بجوشيد وبفرمود تا او را به زير پاى پيل افكنند . نصر بن هارون ومطهر بن عبدالله وعبدالعزيز بن يوسف زمين ببوسيدند وشفاعت كردند تا عضدالدوله از كشتن وى درگذشت وبه زندانى ساختن ومصادره اموال وى اكتفا كرد . وتا پايان عهد عضدالدوله در زندان بود .
  fehrest page next page