back page fehrest page  

نقل است كه روزى جمعى از صوفيان بر حضرت رضا (ع) در خراسان وارد شدند وبه حضرت عرض كردند : اميرالمؤمنين مأمون شما اهلبيت را براى امامت وپيشوائى شايسته دانسته ودر ميان اهلبيت ، تو را به اين امر برگزيده ولى اين امت به پيشوائى نياز دارند كه غذايش پست وناگوار ولباسش زبر وخشن باشد وبر درازگوشى سوار وبه عيادت بيماران رود .

حضرت كه در آن حال تكيه زده بود بلند شد وراست بنشست وفرمود : يوسف ، پيغمبر خدا بود وقباهاى ديبا كه به دكمه هاى طلا مزين بود مى پوشيد وبر تختهاى آل فرعون مى نشست وحكومت مى كرد ، آنچه از امام وحاكم مسلمين خواسته است قسط وعدل او مى باشد كه چون سخنى بگويد راست باشد وچون حكمى كند حكم او به عدالت بُوَد واگر وعده اى دهد خلف وعد ننمايد ، خداوند غذا وپوشاك را بر كسى حرام نكرده است . سپس حضرت اين آيه را تلاوت نمود (قل من حرّم زينة الله التى اخرج لعباده والطيّبات من الرزق) . (بحار:70/112 و 49/275)

صَول :

حمله كردن بر حريف خود وزيادتى نمودن . برجستن بر چيزى . اميرالمؤمنين (ع) ـ در خطبه معروف به شقشقيه ـ : «وطفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذّاء او اصبر على طخية عمياء» و در اين انديشه فرو رفته بودم كه : با دست تنها بپاخيزم و بر آنان حمله برم ، و يا در محيط خفقان صبر كنم . (نهج: خطبه 3)

نيز از آن حضرت است : «رُبّ قول انفذ من صول» : بسيار سخن كه از حمله و تازش مؤثرتر باشد . (نهج : حكمت 394)

صَولت :

صولة . حمله بردن . سطوت . قهر . هيبت . اميرالمؤمنين (ع) : «احذروا صولة الكريم اذا جاع واللئيم اذا شبع» . (بحار:74/178)

صَولجان :

چوگان . معرّب است .

صَولى :

محمد بن يحيى بن عبدالله بن عباس بن محمد بن صول تكين كاتب مكنى به ابى بكر ومعروف به صولى شطرنجى .

از ابوداود سجستانى وابوالعباس ثعلب ومبرد وجز آنان روايت كند ودارقطنى ومرزبانى از او روايت دارند .

صولى از بزرگان ادب است . وى نديم الراضى والمكتفى والمقتدر بود ، او را تصانيفى است از آنجمله :

الاوراق فى اخبار آل العباس واشعارهم . الغرر . الانواع . العبادة . ادب الكاتب . الوزراء . اخبار ابى تمام . اخبار القرامطه . اخبار ابن هرمة . اخبار سيد حميرى . اخبار ابى عمرو بن العلاء . اخبار اسحاق بن ابراهيم . وى در شطرنج يگانه روزگار بود وبسال 335 يا 336 درگذشت . (وفيات الاعيان:2/88)

صَوم :

باز ايستادن از خوردن وآشاميدن ومانند آن . روزه داشتن . (فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلّم اليوم انسياً) (مريم:26) . (شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ... فمن شهد منكم الشهر فليصمه). (بقره:185)

اميرالمؤمنين (ع) : «ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله سبحانه ، الايمان به وبرسوله ، والجهاد فى سبيله ... وصوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب» . (نهج:خطبه110)

عن رسول الله (ص) : «خصاء امتى الصوم» . وسأل هشام بن الحكم اباعبدالله(ع) عن علّة الصيام ، فقال : «انما فرض الصيام ليستوى به الغنى والفقير ، وذلك لان الغنى لم يكن ليجد مسّ الجوع فيرحم الفقير ، فاراد الله سبحانه ان يذيق الغنىّ مسّ الجوع ليرقّ على الضعيف ويرحم الجائع» . (مجمع البيان)

صوم در شريعت اسلام ، عبارت است از امساك از مفطرات يك روز كامل از طلوع فجر تا غروب شرعى آفتاب با شرائط خاص ، وآن چهار قسم است : 1 ـ روزه هاى واجب ، وآن روزهاى ماه رمضان است (اداء وقضاء) روزه كفارات ، روزه منذور ، روزه بدل هدى در حج ، روزه روز سوم اعتكاف ، روزه پسر بزرگ از طرف پدر خود ، روزه استيجارى .

2 ـ روزه حرام ، وآن روزه عيدين ; فطر واضحى وايام تشريق در حج باشد .

3 ـ روزه مستحب كه تمام سال بجز روزهاى حرام وواجب ، بقيه ايام مستحب است .

4 ـ روزه مكروه كه روزه روز عاشورا وروزه مهمان بدون اذن ميزبان وروزه در عرفه است .

شرط وجوب روزه بلوغ است وعقل وپاك بودن زن از حيض ونفاس ومسافر نبودن وسالم بودن از بيماريى كه روزه موجب ازدياد آن گردد .

مفطرات روزه (چيزهايى كه روزه دار مى بايست از آنها خوددارى كند) : خوردن وآشاميدن وجماع واستمناء و عمداً به خدا ورسول دروغ بستن وغبار غليظ به حلق رسانيدن ونزد بعضى همه سر را به زير آب فرو بردن وباقى ماندن بر جنابت عمداً تا طلوع فجر در ماه رمضان يا قضاء روزه ماه رمضان .

بقيه احكام ومسائل صوم به «روزه» رجوع شود .

صَومَعَة :

دير . عبادتگاه نصارى كه در كوهها وصحراها بنا كنند چنانكه بيع معابد آنها است در شهرها . (مجمع البيان)

صَون :

نگاه داشتن چيزى را . اميرالمؤمنين (ع) در دعاء : «الّلهم صن وجهى باليسار ، ولاتبذل جاهى بالاقتار ...». (نهج: خطبه 225)

صَه

(اسم فعل) :

كلمه اى است كه بدان متكلم را زجر كنند ، يعنى خاموش باش . واحد وجمع در آن يكسان است .

صُهاك :

نام مادر خطّاب بن نفيل ، پدر خليفه دوم ، معروفه به باطحلى ، كنيزى بوده زنگبارى .

ابن ابى الحديد معتزلى ـ در فصل فضائل عمر ـ آورده كه روزى عمرو بن عاص ، استاندار مصر كه به مدينه بازگشته بود ، چون عمر وى را ملاقات نمود به وى گفت : چند روز در راه بوده اى ؟ عمرو گفت : بيست روز . عمر گفت : عاشقانه (يعنى سريع بسان كسى كه مجذوب معشوق خويش باشد) راه را طى كرده اى ! عمرو ـ كه سخن خليفه را توهين آميز پنداشت ـ در پاسخ گفت : به خدا سوگند كه كنيزان ، مرا به زير بغل خويش نپرورده و در ميان خرقه هاى پليد حيض مرا نپيچيده اند ـ كنايه از اين كه مادر تو كنيزى كثيف بوده است ـ عمر از پاسخ عمرو به خشم نيامد و او را پاسخى مناسب داد ... (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:12/39)

صَهباء :

مؤنث اصهب . فشرده انگور سفيد . شراب انگورى . شرابى كه مايل به سرخى باشد .
صَهر :

گداختن . سوختن كسى را آفتاب . (يصهر به ما فى بطونهم والجلود) ; با آن (حميم) آنچه در شكم دارند وپوستهايشان گداخته شود . (حج:20)

صِهر :

خويشاوندى . قرابت ازدواجى . محرميتى كه از راه دامادى حاصل آيد . صهر هر كس هر يك از ارحام محرم زوجه را گويند ، وداخل اين تعريف است هر يكى از ارحام محرم از زن پدرِ پدر زن ، و زن پسرِ پدر زن ، و زن هر يكى از ارحام محرم پسرِ پدر زن ، كه همگى آنان را صهر نامند . (كذا فى النهاية)

شوهر دختر مرد يا شوهر خواهر او . داماد . (وهو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسبا وصهراً وكان ربك قديراً) ; واو خدائى است كه از آب (نطفه) بشرى را آفريد واو را داراى خويشاوندى ودامادى قرار داد وخداى تو بر هر چيزى توانا است . (فرقان:53)

صِهريج :

حوض . مغاكى كه در آن آب گرد آيد . حوضى كه از ساروج ساخته شده باشد .

صَهل :

تيزى آواز با گرفتگى گلو .

صَهْيَب :

مرد دراز بالا . سنگ سخت .

صُهَيب :

بن سنان كه او را صهيب رومى نيز گويند در اصل از اهل عراق واز ساكنان كنار دجله نزديك موصل بود ، در يكى از جنگهاى روم وايران وى در كودكى اسير روميان گشت ودر آنجا بزرگ شد از اين جهت در تلفظ به زبان عربى لكنت زبان داشت ، يكى از افراد قبيله كلب او را با جمعى از بردگان خريد وبه مكه آورد وعبدالله بن جذعان او را خريد وآزادش كرد.

صهيب از كسانى بود كه در آغاز بعثت اسلام آورد ودر اين راه شكنجه هاى فراوانى تحمل نمود .

وى به مدينه هجرت كرده در بدر و احد وساير غزوات پيغمبر (ص) شركت جست .

مسلمانها به جهت آزارهايى كه وى از مشركان مكه كشيده بود بسى او را گرامى مى داشتند وهنگامى كه عمر ضربت خورد ودر بستر افتاده بود دستور داد وى بجاى خود امام جماعت باشد وتا ختم شورى وى امامت جماعت داشت وچون عمر درگذشت وى بر جنازه اش نماز خواند وبر او گريه وندبه كرد آنچنان كه صدايش به «واعمراه» و «وا اخاه» بلند شد ، ومى گفت : پس از تو كسى را نداريم . صهيب در شوال 38 بسن هفتاد سالگى در مدينه از دنيا رفت . (طبقات و رجال كشى و اسد الغابة و عقد الفريد)

از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود : خدا رحمت كند بلال را كه ما اهلبيت رسالت را دوست مى داشت ولعنت كند صهيب را كه ما را دشمن مى داشت . (بحار:22/141)

صَهِيل :

بانگ اسب . شيهه .

صِهيَون :

كوهى است در كنار شهر بيت المقدس كه جهودان آن را مقدس مى شمارند وكليساى صهيون در آنجا است . وصهيونيسم مسلك گروهى است كه طرفدار سلطه ونفوذ يهوديان بر ديگر اقوام وملل مى باشند .

صِياح :

بانگ . آواز بلند .

صَيّاد :

شكارى . نخجيرگر .

صِياغت :

زرگرى .

صِيام :

روزه داشتن . (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم) . (بقره:183)

اميرالمؤمنين (ع) : «لكل شىء زكاة و زكاة البدن الصيام» (نهج: حكمت 136) . «كم من صائم ليس له من صيامه الاّ الجوع ...» . (نهج: حكمت 145)

به «صوم» و «روزه» نيز رجوع شود .

صِيانَت :

صيانة . نگهداشتن . نگهبانى . عن اميرالمؤمنين (ع) : «انّ افضل الفعال صيانة العرض بالمال» . (بحار: 77/287)

«الخير كله صيانة الانسان نفسه» . (بحار:78/135)

صَيت :

آوازه وذكر خير . شهرت نيكو .

صَيحة :

آواز بلند شديد . الصوت باقصى الطاقة . (واخذ الذين ظلموا الصيحة) . (هود:67)

صيحه آسمانى كه در اخبار ظهور حضرت مهدى آمده وآن اعلام خروج آن حضرت است به روايت حضرت صادق (ع) در شب جمعه بيست وسوم ماه رمضان خواهد بود . (بحار:52/204)

صَيد :

شكار . شكار كردن . (واذا حللتم فاصطادوا) (مائده:2) . (احلّ لكم صيد البحر وطعامه متاعاً لكم وللسيارة ...)(مائده:96) به «شكار» نيز رجوع شود .

صَيدَلَة :

گياه شناسى . دارو فروشى .

صَيرَفى :

صراف . سيم سره كننده . ج: صيارفة وصياريف . در حديث از اين صنف نكوهش شده بدين دليل كه اينها از ربا مصون نمانند .

صَيرُورَة :

گشتن . شدن . ميل كردن بسوى كسى .

صِيصِية :

خار پس پاى خروس . حِصن . قلعه . ج : صياصى . (وانزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم وقذف فى قلوبهم الرعب ...) . (احزاب:268)

صِيغة :

خِلقت . نوع . طور . طريقت . ريخت . شكل . هيئتى است كه حاصل شود كلمه را باعتبار تقدم وتأخر حروف وحركات وسكون آن . ج : صِيَغ .

صَيف :

تابستان . (لايلاف قريش ايلافهم رحلة الشتاء والصيف) . (قريش:2)

back page fehrest page