« ش »

ش:

حرف شانزدهم از الفباى فارسى و سيزدهم از حروف هجاء عرب ، و به حساب جمل آن را به سيصد دارند . نام آن به هر دو زبان شين ، و در عربى شين معجمه و شين منقوطه و شين قرشت نامند ، از حروف شمسيه مهموسه رخوه مصمته است .

شائِب (اسم فاعل از شوب) :

مخلوط کننده ، آميزنده .

شائِب (اسم فاعل از شيب) :

سفيد موى ، از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : « و اعلموا ـ رحمکم الله ـ انکم فى زمان ... فتاهم عارم و شبائبهم آثم » (نهج : کلام 224)

شائِبَة (مؤنث شائب از شوب) :

قذر ، دنس ، چرک . آميختگى . ج : شوائب .

شائِح (اسم فاعل از شيح) :

کوشا و مُجدّ .

شائِع (اسم فاعل از شيع) :

مشترک ، تقسيم ناشده ، مقابل مفروز .

شائِق (اسم فاعل از شوق) :

آرزومند .

شائِک (اسم فاعل از شوک) :

خاردار .

شائِل (اسم فاعل از شول) :

بردارنده و بلند کننده ، ناقه شائل : ماده شترى که شير کم کرده باشد و هفت ماه بر حمل يا از نتاج آن گذشته باشد ، ج شول ، بر غير قياس .

شائِم (اسم فاعل از شوم) :

مرد شوم ، بد فال ، بد شيم .

شابّ (اسم فاعل از شبّ) :

جوان از وقت بلوغ تا سى و چهار سال . ج : شباب و شُبّان .

در حديث است : « الشابّ السخى المعترف للذنوب احبّ الى الله من الشيخ العابد البخيل » (بحار : 71 / 305) . امام صادق (ع) : من قرأ القرآن و هو شابّ مؤمن اختلط القرآن بلحمه و دمه و جعله الله (عزوجل) مع السفرة الکرام البررة و کان القرآن حجيجا عنه يوم القيامة ... » (بحار : 7 / 305) . رسول الله (ص) : « سبعة يظلّهم الله (عزوجل) يوم لا ضلّ الا ظلّة : امام عادل ، و شابّ نشأ فى عبادة الله عزوجل ... » . (بحار : 69 / 377)

شاپور :

مخفف شاه پور . فرزند شاه .

شاپور :  

نام چند تن از شاهان ساسانى . شاپور اول : فرزند اردشير (241 ـ 272 م) دومين از سلاطين ساسانى ، عرب او را سابور الجنود مى خواند ، با روميان جنگيد و شهر نصيبين (از شهرهاى آباد ميان موصل و شام) را بگشود و  انطاکيه را متصرف گشت و امپراتور روم : قليريانوس را به اسارت گرفت .

شاپور دوم : ملقب به ذوالاکتاف که وى بگشودن کتفهاى اسيران جنگى دستور داد (310 ـ 379 م) در سال 338 م با عربهائى که با امپراتور بيزنط هم پيمان بود بجنگيد ...

شاپور سوم : (383 ـ 387 م) به جنگ بنى اياد و يدگر قبايل عرب رفت و تواريخ در اين باره و نيز در حالات شاپور دوم افسانه ها گفته اند ... المنجد و ديگر مصادر)

شاپور بن اردشير :

وزير بهاء الدوله بويهى ، وى در بغداد کتابخانه اى تأسيس نموده و ده هزار جلد کتاب در آن فراهم ساخت (المنجد)

شاتِى :

سرد ، يوم شات : روز سردى است .

شاجِب :

اندوهگين . مرد پرگوى . کلاغ سخت آواز .

شاجِر :

بازدارنده . برگرداننده از کار و بازدارنده از آن . سختى روزگار .

شاجِب :

مهزول . لاغر . رنگ باخته .

شاحِط :

دور . منزل شاحط : فرودگاهى دور .

شاحِم :

پيه خوراننده . پيه فروش .

شاحِن :

پر . گويند : مرکب شاحن ، يعنى مشحون ، چون کاتم بمعنى مکتوم و يا بالعکس : حجاب مستور ، يعنى ساتر .

شاحِى :

گشاده دهان . گويند : جاء الخيل شواحى : دهان گشاده آمدند .

شاخ :

شاخه ، غصن ، فرع . شاخ حيوان : قرن .

شاخِص :

نمودار . مأخذ و پايه . ساعت آفتابى .

شاد :

خوشوقت . خوشحال . مسرور . فَرح . بهيج . مبتهج .

شاداب :

سيراب ، پر آب .

شادان :

شادمان ، مسرور ، خرّم ، مَرح ، بهيج .

شاد بَهر :

خوشحال ، کسى که از تمتعات دنيوى بهره و افر داشته باشد .

شادُروان :

معرّب آن شاذِروان . پرده بزرگى را گويند مانند شاميانه و سراپرده که در پيش در خانه و ايوان ملوک و سلاطين کشند . بساط و فرش گرانما يه که در بارگاه ملوک بگسترند . زير کنگره عمارات عالى را نامند مانند کنگره قلعه و قصر ملوک .

پايه و بنياد و اساسى که کعبه را از سه طرف احاطه مى کند : از جنوب غربى و جنوب شرقى و شمال شرقى ، ارتفاع آن شانزده انگشت و پهناى آن يک ارش است .

روى جماعة من فقهائنا منهم العلامة فى التذکرة حديثا مرسلا مضمونه ان الشاذروان کان من الکعبة . (وسائل : 13 / 355)

شاد نمودن :

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : هر که مسلمانى را شاد سازد مرا شاد کرده و هر که مرا شاد کند خدا را شاد موده .

از امام باقر (ع) آمده که خداوند به موسى (ع) فرمود : بندگانى دارم که بهشتم را در اختيارشان نهم که آزادانه از آن کامرانى کنند و آنها کسانيند که مؤمنين را شاد سازند .

نجاشى از امرائى بود که بر اهواز و فارس حکومت مى کرد . يکى از عمّال وى به نزد امام صادق (ع) آمد و به حضرت عرض کرد : من مبلغى بابت خراج در دفتر نجاشى بدهکارم و او از پيروان و ارادتمندان شما است ، اگر صلاح بدانى در اين باره به وى نامه اى بنويسى . حضرت نامه اى بدين مضمون به نجاشى نگاشت : « بسم الله الرحمن الرحيم ، برادرت را شاد کن تا خداوند تو را شاد سازد » . آن مرد نامه را به نزد نجاشى برد ، آن حال جمعى در مجلس نجاشى بودند صبر کرد تا خانه خلوت شد نامه را به وى داد و گفت : اين نامه امام صادق (ع) است . نجاشى نامه را ببوسيد و بهديده نهاد و به حامل نامه گفت : چه حاجتى دارى ؟ وى حاجت خويش را بيان داشت .

نجاشى گفت : آن چه قدر است ؟ گفت : ده هزار درهم . نجاشى دفتر دار خويش را بخواند و به وى گفت : بدهى اين شخص را به حساب خودم محسوب دار و سال آينده نيز از او مستان . پس به آن مرد گفت : آيا شاد شدى ؟ گفت : آرى فدايت گردم . آنگاه دستور داد مرکبى و غلامى و کنيزى و دست لباسى را نيز برايش آوردند ، و هر کدام ، را که به وى مى داد به او مى گفت : آيا شادت نمودم ؟ و او مى گفت : فرشهاى اين اتاق که هنگام رسيدن نامه مولايم در آن گسترده بود نيز از آن تو باشد و هر گاه حاجتى داشتى به من مراجعه کن . وى از نزد نجاشى برخاست و پس از چندى به نزد امام بازگشت و ماجرا را به خدمتش معروض داشت و حضرت هر فقره را که يم شنيد شادمان مى گشت . آن مرد گفت : گوئى شما نيز از اين رفتارى که وى با من کرده شاد شديد ؟! فرمود : آرى به خدا سوگند ! خدا و پيغمبرش نيز شاد شدند . (بحار : 13 / 356 و 74 / 287 ـ 292)

شادى :

سرود و شکفتگى روح . شادى اگر با تکبّر و سرکشى توأم باشد در شرع ناستوده و مذموم است چنانکه خداوند در داستان قارون مى فرمايد « اذا قال له قومه لا تفرح انّ الله لا يحبّ الفرحين » کسانش به وى گفتند : شادى مکن که خداوند ، شادان را دوست ندارد .

مرحوم طبرسى ذيل اين آيه مى گويد : فرح در اينجا بمعنى تکبر است . و ارگ شادى کننده اسباب شادى را از خدا بداند و به داده خداوند شاد گردد ممدوح و مطلوب است زيرا خداوند خود وسائل شادى بندگانش در اين جهان فراهم نموده که فرمود : « قل من حرّم زينة الله ... قل هى للّذين آمنوا فى الحيوة الدّنيا ... » و فرمود : « قل بفض الله و برحمته فبذلک فليفرحوا ... » .

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : شادى مؤمن در سه چيز است : ملاقات دوستان و افطار از روزه و قيام به عبادت در آخر شب .

امام صادق (ع) فرمود : خداوند به عدل و حکمت خويش آسايش و شادى را در يقين (به خدا) و خوشنودى از (کارهاي) خدا ، و غم و اندوه را در اشک (بوجود خدا و تصرّفات سراسر لطفش در زنديگ بندگان) قرار داده . پس از خدا خوشنود باشيد و کار خويش را به او واگذار سازيد (تا همواره شاد و آسوده خاطر زندگى کنيد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هرگز به پيشامد سوئى که براى ديگران پيش آيد شادى مکن زيرا تو ندانى که روزگار براى خودت چه اندوخته است . (غرر الحکم)

امام صادق (ع) فرمود : اگر شيطان دشمن است پس غفلت چرا ؟! و ارگ مردن حقيقت دارد پس شادى چرا ؟!

امام سجاد (ع) فرمود : مبادا به گناهى که از آن لذّت برده اى شاد باشى که شادى به گناه از خود گناه بزرگتر است . (بحار : 71 / 152 و 73 / 157 و 96 / 248 و 78 / 159)

شاذّ :

کمياب . ديرياب . تنها مانده . جدا شده . ج : شواذ . امام باقر (ع) ـ به زرارة بن اعين در باره دو خبر متعارض که از معصوم نقل شود ـ : « يا زرارة ! خذ بما اشتهر بين اصحابک ودع الشاذّ النادر » . (بحار : 2 / 242)

اميرالمؤمنين (ع) : « الزموا السواد الاعظم ، فان يداله على الجماعة ، و اياکم و الفرقة ، فان الشاذّ من الناس للشيطان ، کما ان الشاذة من الغنم للذئب » . (نهج : خطبه 127)

شاذ نزد علماى صرف و نحو عبارت است از آنچه مخالف قياس باشد ، خواه فراوان استعمال شود يا اندک . بخلاف نادر ، که اندک ولى مطابق قياس باشد .

شاذان :

ابن جبرئيل بن اسماعيل بن ابى طالب قمى متوطن مدينه ، فقيه شيعه سده ششم مکنى به ابوالفضل و ملقب به سديد الملة والدين ، از ثقات محدثين و معاصر صاحب کتاب « السرائر » است . او راست کتاب « الفضائل » که در آن نوارد اخبار مناقب و معجزات فراهم آمده و کتاب « ازاحة العلة فى معرفة القبلة » که از تبحر او در علم نجوم حکايت مى کند و کتاب « تحفة المؤلف الناظم  عمده المکلف الصائم » . (روضات الجنات فى احوال العماء و السادات و يادداشت مؤلف)

شاذِب :

دور شونده از جاى خود .

شارِب :

آب نوشنده . ج : شاربون و شاربين و شَرب و شروب . « فشاربون عليه من الحميم ، فشاربون شرب الهيم » . (واقعة : 54 ـ 55)

شارِب :

بروت . سبيل . مازاد بروت که بر لب زيرين گذرد .

شارِح :

روشن کننده . بيان کننده . شرح دهنده .

شارِد :

رمنده . جموح . ج : شَرَد .

شارِط :

شرط کننده . لازم گيرنده چيزى در بيع و مانند آن .

شارِع :

راه عامّ که بن بست نباشد . بيت شارع : خانه اى که کنار راه عبور باشد . آشکار . ج : شوارع و شُرَّع .

کسى که شريعتى را بنيان نهد . شارع اسلام : حسب مشهور پيغمبران باشند ولى طبق آيه « شرع لکم من الدين ... » خداوند متعال است .

شارِف :

تير کهنه و ديرينه . مرد قريب به شرافت و بزرگى رسيده . نو دولت . شتر ماده که پير باشد . ج : شَرف و شُرَّف و شُرُف و شروف .

رسول الله (ص) : « قد اناخت بکم الشرف الجون » زودا که شتران پير سياه رنگ به درخانه هاتان بخسبند . کنايه از اين که فتنه هاى سهمگين بر شما وارد شوند . (مجازات النبوية : 40)

شارِق :

طالع . براينده . روشن . تابان . آفتاب . آفتاب وقتى که برايد . جانب شرقى .

شارى :

مفرد شُراة ، نام فرقه اى از خوارج . به « شراة » رجوع شود .

شاسِع :

دور و بعيد .

شاش :

آبى که توسط کليه از خون جدا و در مثانه جع و خارج گردد . به عربى بول گويند . شاش حيوانى که داراى خون جهنده و حرام گوشت باشد در شرع اسلام نجس مى باشد .

امام صادق (ع) فرمود : پيغمبر (ص) بيش از هر کسى از نجاشت شاش اجتناب مى نمود .

در احاديث متعدده آمده که عذاب قبر و يا بيشتر عذاب قبر بر اثر اجتناب ننمودن از نجاست شاش است .

در حديث از شاشيدن در حمام و بر قبر و درحال ايستادن بدون ضرورت و در ميان آب و از پشت بام نهى شده است .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده که مبادا کسى از پشت بام و در آب روان ادرار کند که اگر وى را آسيبى رسد جز خود کسى را ملامت ننمايد زيرا در ميان آب و هوا موجوداتى زندگى مى کنند . (بحار : 10 / 89 و سفينة البحار)

ابوهاشم جعفرى گويد : از حضرت هادى (ع) شنيدم فرمود : شاش شتر از شير آن سودمندتر است . (بحار : 62 / 84)

از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد آيا شاش گاو را مى توان نوشيد ؟ فمرود : اگر مورد ضرورت و به منظور مداوا باشد باکى ندارد . (بحار : 62 / 84)

شخصى نزد امام صادق (ع) از سختى جريان ادرار شکوه نمود . فرمود : در آخر شب از سياهدانه استفاده کن .

از امام باقر (ع) روايت شده که جهت برطرف شدن سختى جريان ادرار مقدارى اسفند گرفته و شش بار با آب سرد و يک بار با اب گرم شسته شود و آنگاه در سايه خشکش کنند و سپس آن را در روغن کنجد خاصل بخيسانند و هر روز ناشتا کفى از آن خورده شود . (بحار : 62 / 188 ـ 229)

در حديث امام صادق (ع) آمده که تُرُب نيز ادرار را جريان مى دهد . (بحار : 66 / 230)

از رسول خدا روايت شده که هر که پس از جنابت ادرار نکند ، بسا آمد و شد باقى مانده آب (مني) باعث شود وى به دردى دچار گردد که درمان نداشته باشد . (مستدرک الوسائل : باب 35 از ابواب جنابت)

شاشى :

منسوب به شاش که شهرى است در وراء سيحون و از ثغور ترک است . (انساب سمعاني)

شاشى :

محمد بن على بن اسماعيل القفال مکنى به ابوبکر . وى در علم تفسير و حديث و فقه و لغت از پيشوايان جهان بود .

به سال دويست و نود و يک تولد و به سال سيصد و شصت و شش وفات يافت . وى فقيه شافعى است که ابن خلکان از او ياد کرده و در وصف او گفته است که امام بلا منازع عصر خويش و فقيه و محدث و اصولى و لغوى و شاعر بود و در ماوراء النهر در زمان او شافعيان را کس مانند او نبود . فقه را از ابن سريج فرا گرفت و او را مصناف زيادى است . وى را کتابى است در اصول فقه . شرح الرّسالة نيز از تصنيفات او است . از محمد بن جرير طبرى و اقران وى روايت حديث کرده است . و الحاکم ابوعبدالله و ابوعبيداله بن منده و جماعت کثيرى از وى روايات حديث کرده اند . وى پدر قاسم صحب کتاب التقريب است که در النهايية و الوسيط و البسيط از آن نقل قول شده و غزالى در باب ثانى از کتاب الرهن از آن ياد کرده است . وى چنانکه در طبقات الفقهاء آمده به سال سيصد و سى در گذشت و نسبت او به شاش است و آن شهرى است در ماوراء النهر که از آنجا جمعى از دانشمندان برخاسته اند . (روضات الجنات : 449)

شاطِبى :

قاسم بن فيرة بن خلف بن احمد الرعينى مکنى به ابو محمد و ابوالقاسم معروف به امام القراء . وى کور مادرزاد در شاطبه از شهرهاى اندلس . به سال 538 هجرى تولد و در مصر بسال 590 هجرى وفات يافت . صاحب قصيده « حرز الامانى و وجه التهانى » در قراءات است که به شاطبيه شهرت دارد و داراى 1173 بيت است و شروح متعددى بر آن نوشته اند .

منظومه رائيه موسوم به « عقيلة اتراب القاصد فى اسنى المقاصد » در وصف صحف نيز از اوست .

از علماى حديث و تفسير و لغت است .

به علم رؤيا نيز آشنايى داشت . ابن خلکان درباره وى گويد که چون صحيح بخارى و صحيح مسلم و الموطأ را بر او مى خواندند از حفظ به تصحيح نسخ آنها مى پرداخت . رجوع به « اعلام زرکلى : 2 / 403 و 784 » شود .

شاطِر :

شوخ . بى باک . کسى که به سياستمدارى توأم با خباثت موصوف باشد . دلاور و چالاک و تند .

شاطِن :  

دور از حق . شيطان از اين مادّه است . در حديث رسول (ص) آمده : « کل هوى شاطن فى النار » : هر آن هوس رانى که دور از حق بود در دوزخ است . (المجازات النبوية : 90)

شاطِئ :

کرانه رود . شاطئ الوادى : کرانه رودبار . شاطئ البحر : ساحل دريا . « فلما اتاها نودى من شاطئ الوادى الايمن فى البقعة المبارکة من الشجرَ ان يا موسى ... » (قصص : 30)

شاعِر :

داننده . آگاه . دريابنده .

شاعِر :

سراينده . قافيه گوى . و به اطلاق ديگر : خيال پرداز . کفار قريش که پيغمبر (ص) را شاعر مى گفتند مرادشان اين بود که اين شخص خيال پرداز است و سخنانش عارى از حقيقت مى باشد .

« و الشعراء يتبعهم الغوون * الم ترَ انَّهم فى کل واد يهيمون ... » شاعران را مردم گمراه جاهل پيروى کنند . نمى بينى که آنان به هر وادى سرگردانند و سخنانى گويند که خود بدان عمل نکند ؟! جز آنها که مؤمن و نيکوکار بوند و خدا را بسيار ياد کنند و پس از آنکه به آنهاس ستم شده باشد (به شعر خويش) انتقام بستانند . (شعراء 226)

از امام باقر (ع) در تفسير اين آيه آمده که فرمود : اين آيه در باره کسانى است که علم دين را جز براى خدا (بلکه به منظور دست يابى به مال و شهرت و رياست) آموختند که خود گمراه شدند و ديگران را نيز به گمراهى کشيدند ، و گرنه هيچ شاعر ديده اى که کسى از او پيروى کند ؟! (تفسير صافي)

امام صادق (ع) فرمود : از درگيرى با شاعران بپرهيزيد که آنان به مدح بخل ورزند ولى در مذّمت دستى باز دارند . (بحار : 78 / 207)

در تداول ادب عرب در باره شاعر و طبقات شاعران و مراتب آنان اصطلاحى خاص است که آنها را به چند مرحله طبقه بندى کرده اند : اول جاهليان مانند امرء القيس و طرفه و زهير . دوم مخضرمان و مخضرم کسى است که در جاهليت شعرى گفته و اسلام را نيز درک کرده باشد مانند لبيد و حسّان . سوم متقدمان که آنان را اسلاميون نيز گويند . و آنان شاعرانيند که در صدر اسلام مى زيسته اند مانند جرير و فرزدق . چهارم مولدان و آنان پس از متقدمانند مانند بشّار . پنجم محدثان و آنان پس از مولدانند مانند ابوتمام و بحترى . ششم متأخران مانند شاعران حجاز و عراق که پس از محدثانند و در بکار بردن الفاظ بالاتفاق به شعر آنان استناد نمى شود و حال آنکه به شعر جاهليان و مخضرمان و اسلاميون بالاتفاق استشهاد مى شود و در باره محدثان اختلاف است ... (خلاصه اى از حواشى تفسير بيضاوى در تفسير « کلما اضاء لهم مشوا فيه ») شاعران پيغمبر اسلام عبارت بودند از : عباس مرداس و لبيد و امية بن صلت و ابن زبعرى وکعب بن مالک و کعب بن زهير و حسبان بن ثابت و نابغة جعدى و قيس بن صرمه و طفيل غنوى و بحر بن ابى سلمى و ابودهبل جحمى و مالک بن عوف . (بحار : 22 / 251)

شاغِل :

مشغول کننده ، مانع و باز دارنده . شغل شاغِل : مشغول کننده خود را از ديگر کار باز دارد .

شافِع :

خواهش کننده . خواهشگر . شفاعت کننده . امير المؤمنين (ع) ـ درباره قرآن ـ : « و اعلموا انه شافع مشفّع ، و ما حل مصدّق » . (نهج : خطبه 176)

شافعى :

نام و نسب : محمد بن ادريس بن عباس بن عثمان بن شافع بن سائب بن عبيد بن عبد يزيد بن هشام بن عبدالمطلب بن عبدالمطلب بن عبد مناف قرشى مطلبى مکنى به ابوعبدالله . و اين هاشم که در نسب شافعى است نياى پيامبر يعنى هاشم بن عبد مناف نيست بلکه برادر زاده اوست نسب وى از دو سو به عبدمناف ميرسد چنانکه از سوى پدر مطلبى و از سوى مادر هاشمى است . و مادر وى از قبيله ازد است شافعى در سال 150 هـ که سال در گذشت ابوحنيفه است بجهان آمد بلکه بنوشته ياقوت در معجم الادباء در همان روز وفات نعمان بن ثابت وى متولد شد . خاقانى در اين باره گويد :

اول شب بوحنيفه در گذشت

       شافعى آخر شب از مادر بزاد

درباره زادگان او سه قول است و سه جايگاه : عسقلان ، يمن و غزه را زادگاه وى دانسته اند و اصح غزه است . و اصطخرى نيز بر همين قول است .

شافعى در کودکى پدر را از دست داد ، در دو سالگى به مکه رفت و در آنجا با تنگدستى در دامان مادر پرورش يافت با باديه نشينان تازى و قبايل فصيح آنان حشر داشت بدين سبب درباره اشعار شاعران بزرگعرب و لغت عربى فصيح معلومات عميقى بدست اورد و نيز وى در مکه به نزد بزرگاين چون سفيان بن عيينه (196 هـ) و ديگران فقه آموخت ، در نوجوانى به مدينه رفت و نزد مالک بن انس شتافت و از او کسب دانش کرد و تا سال در گذشت مالک (179 هـ) در آنجا بماند آنگاه به يمن رفت و در آنجا به علويان انس گرفت و سرانجام با گروهى از آنان دستگير شد و هارون وى را در رقه عفو کرد و از آن پس با حنفى مشهور به محمد بن حسن شيبانى ارتباط يافت (179 هـ) و از او فقه را به روش عراقيان آموخت و جامع علم اصحاب حديث و اصحاب راى شد . در سال 188 هـ از حران و سوريه گذشت و بمصر رفت و در آنجا نخست در جرگه شاگردان مالک در آمد . در سال 195 هـ به بغداد رفت و در آنجا به تعليم پرداخت در 28 شوال 198 هـ بمصر رفت و بار ديگر به مکه بازگشت و آنگاه باز در سال 200 هـ به مصر رهسپار شد و تا پايان عمر در آنجا بماند . شافعى بقول مشهور در سلخ رجب سال 204 هـ در 54س الگى يا بگفته ياقوت در 58 سالگى به فسطاط در گذشت و در پاى جبل مقطم در قرافة الصغرى در مقبره بنى زهره مدفون گرديد .

مهمترين اثر وى کتاب الاُمّ است که مجموعه نوشته هاى او بمشار مى رود فهرست آثارش در معجم الادباء و کشف الظنون و منابع ديگر آمده است .

در مناقب او کتابها نوشته اند چون : کتاب مناقب الشافعى ابن خطيب رازى عالمه بيهق يو داود ظاهرى نيز در فضايل وى کتابها پرداخته اند .

اصول اجتهاد در مذهب شافعى را ميتوان در دو مذهب مالک و ابوحنيفه جست زيرا شافعى در شهر مدينه دير زمانى در ملازمت مالک بود و فقه و مذهب او را تحصيل کرد و پس از آن در سال 184 هـ به بغداد رفت و فقه حنفى را بوسيله اصحاب ابوحنيفه بياموخت شافعى در اغاز امر از اتباع مالک بشمار ميرفت زيرا در نزد وى شاگردى کرده بود وعلاوه بر اين موطأ را درس مى داد ولى پس از مسافرت بعراق و خواندن کتاب اوسط ابوحنيفه و تدريس مذهب او و يارانش و برخورد به مسائلى که در حجاز نبود آراء نوينى براى او پيدا شد که با نظريات سابقش مخالف بود . از اينرو رويه اهل حجاز را با طريقه اهل عراق ممزوج کرد و در مسائل بسيارى با مذهب استادش مالک مخالفت کرد ودر مدت چهار سال استنباطات جديد براى او دست داد و مذهب قديمش را جرح و تعديل و خلاصه و تنقيح و مذهب جديدش را تحرير و مهذب ساخت .

اصل در مدارک اجتهاد بمذهب شافعى :

قران وسنت است و اگر سنتى نبود بر وفق قرآن و سنت قياس بايد کرد . اگر حديثى متصل از رسول اکرم موجود باشد و آن صحيح بود سنت است .

اجماع از خبر واحد مهمتر است . حديث را بايد بنظاير آن حمل کرد اگر ظاهر حديث محتمل چند معنى باشد آن معنى که ظهور بيشتر دارد مقدم است .

اگر حديثها با هم مُعارض باشد صحت اسناد مرجع است .

به احاديث منقطع نبايد ترتيب اثر داد . جز منقطع ابن مسيب .

بر اصل نميتوان قياس کرد . (قياس تنها بر قرآن و سنت است) .

در اصل لم و کيف نيست (بحث و استدلال) . بلکه اين بحث مختص فرع است . اگر بتول فرع را بر اصل قياس کرد صحيح و حجت است . (از ضحى الاسلام احمد امين : 2 / 218 ـ 227)

شافعية :

شافعيان ، پيروان مذهب شافعى ، يکى از پنج فرقه اصحاب حديث .

مذهب شافعى از بغداد و مصر ، مراکز عمده تعليم امام شافعى ، نشر يافت و در قرون سوم و چهارم هجرى پيروان بسيارى پيدا کرد ، هر چند در بغداد که مرکز اهل رأى بود از همان ابتدا با وضع دشوارى روبرو شد . رد قرن چهارم مه و مدينه مانند مصر از مراکز مهم شافعيه بشمار مى رفت . از پايان قرن سوم شافعيه در شام تفوق قابل ملاحظه اى يافتند بوجهى که از زمان ابوزرعه (302 هجري) پيوسته مسند قاضى دمشق در اشغال شافعيان بود . در زمان حيات مقدسى شغل قضا در شام ، کرمان ، بخارا و قسمت اعظم خراسان منحصر به شافعيان بود . (دائرة المعارف اسلامي)

از کسانى که مذهب شافعى را در مشرق ايران رواج دادند محمد بن على قفال چاچى (متوفى 365 هـ) است که طريقه شافعى را در ماوراء النهر و خراسان پراکند . (تاريخ ادبيات در ايران ، تأليف دکتر صفا : 1 / 275 و 276)

وى از طرفداران اعتزال و صاحب تأليفات بسيار در فقه و اصول است . ابن خلکان آرد که سلطان محمود بر آيين حنفى بود و بعلم حديث و لوعى داشت و در حضور او بحث در احاديث و علم حديث معمول بود و خود از احاديث و علم حديث معمول بود و خود از احاديث استفسار ميکرد و چون غالب احاديث استفسار ميکرد و چون غالب احاديث را موافق مذهب شافعى يافت فقهاى فريقين را در مرو گرد آورد و از آورد ايشان دليل رجحان يکى از دو مذهب را بر ديگرى خواستار شد و قرار بر آن نهادند که در خدمت او دو رکعت نماز بر سنت شافعى و دو رکعت بر سنت حنفى بگذارند تا سلطان بنگرد و تفکر کند و هر يک را که بهتر يافت برگزيند . اما قفال مروزى شافعى عهده دار اين امر شد و سلطان بعد از آن بمذهب شافعى گرويد . (تاريخ ادبيان در ايران ، تأليف دکتر صفا : 1 / 244)

بر روى هم در قرن چهارم و پنجم در چاچ و ايلاق و طوس و نسا و ابيورد و طراز و سواد بخارا و دندانقان و اسفراين و کرمان و بعضى بلاد ديگر شافعيه غلبه داشتند و در باقى بلاد مشرق غلبه با حنيفه بود معهذ در شهرهاى ديگران مشرق هم شافعيه گاه داراى مشاغل مهم منبر و مسند قضا بودند و در غالب اين بلاد و نيز در بلاد جبال بين پيروان اين دو مذهب مهم عصبياتى رخ ميداد ... در رى نيز علاوه بر مذهب شيعه مذهب حنفى و شافعى معمول بوده است . (تاريخ ادبيات در ايران ، تأليف دکتر صفا : 1 / 275 و 276)

در قرن پنجم و ششم شافعيه در بغداد با حنبليان در کوى و برزن شهر زد و خورد داشتند . در مصر ، در عهد صلاح الدين ايوبى (564 هـ) مذهب شافعى بار ديگر به مذهب متفوق تبديل گرديد و جاى مذهب شيعه [ اسماعيلى ] را گرفت . (دائرة المعارف اسلامي)

در اين دوره در ايران دو مذهب شافعى و حنفى بيش از همه مذاهب ديگر اله سنت و بيشتر از تمام مذاهب اسلامى رواج داشت .

مهمترين مراکز رواج اين دو مذهب مشرق ايران بوده که بقول نظام الملک مسلمانان آن پاکيزه و همه شافعى يا حنفى بوده اند ...

بارى دو مذهب حنفى و شافعى مذهب حاکم عصر بود . سلاطين سلجوقى بر مذهب امام ابو حنيفه بودند و وزراى خود را نيز از ميان حنفيان وش افعيان برمى گزيدند . (تاريخ ادبيان در ايران ، تأليف دکتر صفا : 2 / 140 و 142)

از کتاب طبقات الشافعيه سبکى و مؤلفات تاريخى ديگر بخوبى بر مى آيد که اکثر علماى بزرگ خراسان در قرن پنجم در اصول پير و اشعرى و در فروغ تابع شافعى بوده اند . (غزالى نامه : 80)

نيمه دوم قرن پنجم و تمام قرن ششم تا آغاز قرن هفتم دوره تعصبات و شدت اختلافات مذهبى بشمار ميرود واين اختلافات گاهى به زد و خوردها و فتنه هايى منجر ميگشت . در اصفهان بين شافعيه و حنفيه که تحت رياست آل خجند بوده اند نزاع و کشمکش و تعصب مستمر بود و در رى شافعيه و حنفيه و شيعه و در اساير بلاد عراق و خراسان هم از اين نوع کشمکشهاى مذهبى دائماً در جريان بود . (ايضاً از تاريخ ادبيان در ايران : 2 / 147)

مخالف شافعى و حنفى همچون ديگر خلافهاى مذهبى همانطور که گاه بسوء تدبير کارداران مملکت و رؤساى مذهب شدت مى يافت بحسن تدبير و نيک انديشى بزرگان يکچند ميآراميد اما اين چاره جوئيها در کندن ريشه فساد بى اثر و فتنه ها همچون آتش زير خاکستر بود . (غزالى نامه : 47)

در سال 465 هجرى غوغاى شافعى و حنفى و اشعرى و معتزلى در خراسان بالا گرفت و شافعيه که در اصول مذهب اشعرى اند بى اندازه موهون شدند و اجامر و اوباش با پشتوانى عميد الملک که حنفى مذهب بود و با شيعه عموماً و فرقه شافعى از اهل سنت خصوصاً سخت عداوت داشت و خاطر الب ارسلان را نسبت به اين طوايف شورانيده بود ، بجان شافعيه افتادند و در آزار و ايذاء اين طايفه پيزى فرو گذار نکردند و فقها وعلماى اين فرقه همچون ابوالمعالى جوينى و امام قشيرى و امثال ايشان را از درس و خطابه بازداشتند . علما و بزرگان شافعيه هم بر ضد اين کارها قيام کردند ابو سهل بن موفق ملقب به جمال الاسلام چند بار به دربار رفت و آمد و با عميد الملک گفتگو کرد که اين فتنه را بنشاند مفيد نيفتاد .

چهار تن از پيشوايان بزرگ شافعيه ابوسهل بن موفق و امام الحرمين (ابوالمعالى ـ جوينى . قشيرى و رئيس فراتى مأمور بنفى بلد شدند . غوغا بشوريدند و رئيس فراتى و قشيرى را به استخفاف در حبس انداختند و امام الحرمين از راه کرمان به حجاز گريخت و چهار سال از وطن دور و مجاور حرمين بود ، ابوسهل در نواحى نيشابور پنهان گشت و از باخرز جماعتى گرد کرد و برا ياستخلاص فراتى و قشيرى به نيشابور حمله برد و با حاکم آنجا جنگ کرد و آن دو نفر بيش از يکماه در حبس بودند . (غزالى نامه ، حاشيه : 47)

پس از آنکه نبوت دولت به الب ارسلان رسيد و خواجه نظام الملک زمام کارها را بدست گرفت و در صدد رتق و فتق امور بر آمد امام الحرمين و ساير علما را دوباره بوطنشان برگدانيد . (غزالى نامه : 243)

خواجه از علماى مذهب شافعى بجد نگهدارى و مدرسان بزرگ را از ميان آنان انتخاب ميکرد وى نظاميه بغداد و به اقرب احتمالات ساير نظاميه ها را نيز اختصاص به فرقه شافعيه داده بود . (غزالى نامه : 127 و 128)

از روايت هندوشاه در تجارب السلف چنين بر مى آيد که خواجه در اينمورد تعصب فراوان داشت و بر اثر اصرار وى بود که بر سر در مدرسه محله کران اصفهان که سلطان ملکشاه بنا کرده بود و با اينکه سلطان مذهب حنفى داشت نام امام ابو حنيفه مقدم بر امام شافعى نوشته نشد و قرار بر آن گرفت که بنويسند « وقف على ـ اصحاب الامامين امامى الائمة صدرى الاسلام » . (تجارب السلف » . (تجارب السلف : 277)

در زمان سلطان سنجر نيز فته اى بين شافعيه و حنفيه اتفاق افتاد و از حنفيه در نيشابور هفتاد تن کشته شدند . (اخبار الدولة السلجوقية : 125)

بنا بقول نصير الدين ابوالرشيد عبدالجليل قزوينى رازى از بزرگان وعاظ کتاب النقض که در قرن ششم هجرى ميزيسته است مردم بلاد آذربايجان تا بدر روم و همدان و اصفهان و ساوه و قزوين و مانند آن همه در روزگار وى شافعى مذهب بوده اند . (تاريخ ادبيات در ايران ، تأليف دکتر صفا : 2 / 144 بنقل از کتاب النقض)

در قرون اخير يعنى سالهاى پيش از سلسله عثمانيان شافعيه بى چون و چرا در مرکز ممالک اسلامى مقام او را کسب کردند . در عهد ابن جبير امام جماعت در مکه امام شافعى بود . فقط در ابتداى قرن دهم در دوره سلاطين عثمانى حنفيان شافعيان را عقب راندند و شغل قضا از قطنطنيه مرکز حکومت عثمانى همه جا به حنفيان واگذار شد . با شروع حکومت صفويه مذهب شافعى در اسياى مرکزى جاى خود را به مذهب تشيع داد . با اينهمه مذهب شافعى در مصر و شام ، حجاز عربستان جنوبى ، بحرين ، مجمع الجزاير مالزى ، آفريقاى شرقى ، داغستان و مناطقى چند در آسياى مرکزى مسلط است . (دائرة المعارف اسلامي)

شافى :

شفا دهنده ، بهبود دهنده . ج : شفاة . نيک روشن و مبين و قاطع .

شاقّ :

دشوار . طاقت فرسا .

شاکّ :

شک کننده . متردد ميان نقيضين بدون ترجيح يکى بر ديگرى . نقيض متيقن .

شاکِر :

سپاس دارنده . سپاسگزار . « انا هديناه السبيل اما شاکراً و اما کفورا » (انسان : 3)  نامى است از نامهاى بارى تعالى و معنى آن پاداش دهنده بندگان بر اعمال ايشان . يا بر عمل قليل جزاى جزيل دهنده . (منتهى الادب) . « و من تطوع خيراً فان الله شاکر عليم ... » . (بقرة : 158)

شارکى :

معرّب چاکر و بمعنى مزددور و خادم است . از مرحوم تلعکبرى رحمه الله نقل شده که روزى در دهليز خاه ابوعلى محمد بن همام (از ياران امام عسکري) بودم در آن حال پيرمردى را ديدم که از آنجا مى گذشت و درّاعه بتن داشت بما سلام کرد و از کنار ما گذشت . محمّد بمن گفت : اين را شناختى ؟ گفتم : نه . گفت : ابن شاکرى امام حسن عسکرى (ع) مى باشد (و اين واقعه پس از گذشت چند سال از وفات آن حضرت بود) آيا دوست دارى چيزى از حالات آن حضرت از او بشنوى ؟ گفتم : آرى . پس وى را بخواند و او در شئون زندگى اخلاقى ان بزرگوار مطالبى براى ما نقل کرد . (بحا رالانوار : 50 / 251)

شاکِلَة :

شکل دهنده . مؤنث شاکل . گويد : شکل الکتاب : قيده بالحرکات (المنجد) . از اين تعبير ميتوان استنباط نمود که مراد از شاکلة در آيه شريفه « قل کلّ يعمل على شاکلته » عوامل شکل دهنده مغز و منش آدمى باشد ، و مراد از آيه آن که : هر کسى بر وفق عوامل شکل دهنده يعنى بر حسب شکلى که گرفته عمل ميکند و رفتار و کردار او زائيده همان نقش عارض است که صفحه مغز او منتقش شده است . (نگارنده)

خوى و عادت و روش و طريقت سلوک خاص هر کس . « قل کلّ يعمل على شاکلته » بگو (اى محمد) هر کس بروش و خوى مألوف خويش عمل کند . (اسراء : 84)

امير المؤمنين (ع) فرمود : خويها باشکال گوناگونند و هر کس بشاکله خويش عمل ميکند . (بحار : 78 / 82)

شاکى :

شکايت و گله کننده . داد خواه . اندک بيمار . شاکى السلاح : مرد با شوکت و حدت در سلاح .

شاگرد :

آموزنده علم يا هنر نزد کسى . تلميذ : متعلم .

شالخ :

پسر قينان بن ارفخشد بن سام بن نوح ، و عابر پسر اوست .

شام :

شبانگاه از مغرب تا هنگام خفتن . طعامى که هنگام شام خورند . از امام صادق (ع) روايت است که خوردن شام پس از نماز عشاء شام پيامبران است .

ترک شام ميه ويرانى بدن است .

از حضرت رسول (ص) آمده که فرمود : شام را ترک مکنيد هر چند به يک دانه خرماى خشک باشد چه من بر امّتم از پيرى زودرس بيم دارم که شام براى پير و جوان نيرو مى باشد .

و از حضرت صادق (ع) آمده که غذاى شب از غذاى روز سودمند تر است . حضرت رضا (ع) فرمود : هر که بخواهد سالم بود و بدنش سبک باشد شام را کم بخورد . (بحار : 66 / 342 و 62 / 324)

شام :

مملکتى که در گذشته شامل اردن و سوريه و لبنان و فلسطين بود .

از سعيد بن مسيب در حديثى آمده که در شام فتنه اى بپاخيزد که اگر از سوئى آرام شود از سوى ديگر سر در آورد و اين فتنه پايان نيابد تا اينکه منادى از آسمان ندا دهد : فلان حاکم و امير شما باشد . (کنز العمّال حديث 31444)

از امام صادق (ع) حديث شده هنگامى که به امير المؤمنين (ع) خبر رسيد که معاويه بالشکرى صد هزار نفرى آماده است فرمود : اين جمعيت انبوه از کجا برخواسته اند ؟ گفتند : آنها اهل شامند . فرمود : مگوئيد اهل شام بلکه بگوئيد اهل شوم ، اينان فرزندان شهرى باشند که بزبان داود لعنت شدند ... از امام باقر (ع) آمده که شام نيکو سرزمينى است و مردم امروز آن بد مردمانيند و بلاد مصر بد منطه است زيرا آن زندان کسانى است که مورد خشم خدا باشند و ورود بنى اسرائيل بمصر بدين علّت بود که مورد غضب خدا قرار گرفتند ...

و از آن حضرت رسيده که قائم (عج) ظهور نکند مگر پس از آن که شام را فتنه و آشوبى فرا گيرد که مرم راه نجاتى از آن نداشته باشند . (بحار : 60 / 208 و 13 / 181 و 52 / 297)

شامِت :

شادى کننده در غم ديگرى ، آن که در بليه ديگرى خوشحال باشد و اظهار شادمانى کند . امام صادق (ع) : « نهانى ابى اصاحب حاسد نعمة و شامتا بمصيبة او حامل نميمة » . (بحار : 78 / 257)

قال الصادق (ع) لابى ولّاد الکاهلى : « رايت عمّى زايداً » ؟ قال : نعم رايته مصلوبا ، ورايت الناس بين شامت حنِق ، و بين محزونٍ محترق . فقال : « امّا الباکى فمعه فى الجنّة ، و امّا الشامت فشريک فى دمه » . (بحار : 42 / 193)

امير المؤمنين (ع) : « الصبر عند المصيبة مصيبة على الشامت » . (بحار : 71 / 74)

شامِخ :

بلند . مرتفع . « و جعلنا فيها رواسى شامخات و اسقيناکم ماء فراتا » (مرسلات : 27) . ج : شُمَّخ .

امير المؤمنين (ع) ـ در صفت ملائکة ـ : « و منهم من هو فى خلق الغمام الدُلَّج و فى عظم الجبال الشُمَّخ » . (نهج : خطبه 91)

شامِل :

فراگيرنده . در فصلى ا زخطبه تاريخى حضرت صديقه کبرى (ع) که در آن فصل از پيامد غضب خلافت پيشگوئى مى کند آمده : « ... و ابشروا بسيف صارم و هرج شامل و استبداد من الظالمين ... » . (بحار : 43 / 158)

شامة :

خال . نشان سياه در بدن . رنگ مخالف که در مجاورت رنگ ديگر قرار گيرد .

شامَّة :

حسّ بويائى .

شان :

حق . باره ، اين آيه در شان فلان نزال شده ؛ در باره او آمده . منزلت . حقيقت واقع ، آنچه هست ، از اين معنى است ضمير شأن . به « شأن » رجوع شود .

شانس (کلمه فرانسوي) :

بخت و اقبال . از سخنان امير المؤمنين (ع) : تا شانس با تو يار است عيوبت پنهان است . (غرر الحکم)

از حضرت صادق (ع) روايت شده که بوليد بن صبيح فرمود : اى وليد از کم شانس چيزى مَخَر که اختلاف (و معامله) با وى برکت ندارد . عامر بن کريز در روز فتح مکه فرزندش عبدالله را که آنروز پنج شش ساله بود بنزد پيغمبر (ص) آورد و از آن حضرت تقاضا نمود کام فرزندش بردارد . حضرت فرمود : سن بچه از کام بردارى گذشته ولى حضرت آب دهان مبارک را بدهان عبدالله افکند وى آب دهان پيامبر را در دهان مى گرداند و مضمه ميکرد . حضرت فرمود : اين کودک در آب خوش شانس خواهد بود لذا عبدالله به هر زمين که دست مى زد آب فراوان ميداد و مزارع متعددى را احداث نمود از جمله مزرعه نباح و جحفه و بُستان ابن عامر را مى توان نام برد . (بحار : 103 / 83 و 18 / 42)

گويند : ابن حصّاص از مرم بغداد و از ثروتمندان و متعينين آنجا و مردى عجيب بوده ، آنقدر کارهيا احمقانه از او سر ميزده که مقاله ها در باره اش نوشته شده ، لکن از آن سوى کراهاى ارزنده شگفتى نيز داشته است ، از جمله : ميان معتضد خليفه عباسى و خمراويه ابن احمد بن طولون اختلاف سختى پيش آمد که نزديک بود کار بجاهاى باريک بينجامد ، وى واسطه و ميانجى شد و دختر خمارويه را کبابين خليفه در آورد و غائله را فيصله داد .

مردم ميگفتند وى خود را بحماقت ميزند که بر او و مال و جاهش رشک نبرند . ابو حيان گويد : من اين را به ابوغسّان بصرى که از انديشمندان عصر بود گفتم . وى گفت : خير ، شانس است که حماقت را نسخ مى کند و عيوب را ميپوشاند ، و ... گفتم : شانس چيست ؟ گفت : نميتوانم حقيقت آن را بيان کنم ولى اب تجربه و مسموعات ، اين امر برايم ثابت شده است . ولذا گفته اند : زنى از اعراب باديه با کودک خردسال خود بازى ميکرد و ميگفت : خداوندا ! شانسى به وى بده که خردمندان روزگار در خدمتش درايند ، اما عقلى به او مده که خود در خدمت شانس داران روزگار در آيد .

شانه :

ابزار موى پرداز . بعربى مِشط گويند .

در روايات متعدده راجع بشانه کردن ميو سر و رو و سينه و ابرو و گيسو تأکيد شده و اينک اين کار موجب زُدايش فقر و بيمارى (مربوط به مو) ميباشد و شانه کردن دو گونه سبب استحکام دندانهاى آسيا ، و شانه کردن گيسوان موجب رفع و سوسه دل ، و شانه کردن دو ابرو اماناز خوره و شانه نمودن سر امان از بلغم مى باشد و بهتر اينکه نشسته شانه نمود نه ايستاده . نيز در حديث آمده که پيغمبر (ص) ميو خويش را مرتّب مى ساخت و بيشتر آن را به آب تر ميکرد و شانه مينمود .

و نقل شده که گاهى ازواج محترمه سر آن حضرت را شانه ميکردند و هنگامى که آن حضرت سر و روى خويش را شانه مينمود اگر موئى مى ريخت همسران آن را نگه ميداشتند . و گويند تار موهائى که از آنحضرت بجا مانده از همانها ميباشد . نيز در حديث آمده که امام باقر (ع) شانه اى از عاج (استخوان فيل) داشت . (بحار : 248 و 76 / 113 و 62 / 203 و 46 / 299)

شاه :

حکمران مملکت که بعربى ملک گويند و يکى از نامهاى خداوند متعال است .

مقام شاهى در عهد بنى اسرائيل از جانب خداوند بوده که توسط پيغمبران آن زمان فرد شايسته اى به اين مقام منصوب مى شد و امرو لشکرى و نبرد با دشمن به وى محول بوده که براهنمائى پيغمبر عمل مينموده واز آن جمله طالوت را ميتوان نام برد که شرح حالش مختصرا در قرآن آمده است .

از امام باقر (ع) روايت شده که خداوند پيغمبرى را نفرستاد که داراى مقام سلطنت باشد جز چهار نفر پس از نوح : ذوالقرنين سلطنت همه روى زمين از مشرق تا بمغرب را داشت ، و اما داود سلطنتش از شامات تا بلاد اصطخر بود و همچنين سليمان ، و اما يوسف مملکت مصر را مالک بود و از مصر تجاوز ننمود . (بحار : 14 / 515)

در مين جلد بحار حديثى مفصل درباره شاهان پيشين آمده که تاريخ اجمالى آنها طى نامه اى توسط جبرئيل بدست پيغمبر اسلام رسيده است ولى نگارنده محض رعايت اختصار از آن صرف نظر نمود .

شاة :

گوسفند نر و ماده . ج : شاه . شِياه . شِواه . اَشاوِه . شَوى . شِيه و شَيه . و اين سه قسم اخير اسم جمعند . (اقرب الموارد)

شاهت الوجوه :

زشت باد اين چهره ها . جمله اى که رسول اکرم در غزوه بدر و غزوه حُنين گفت ، نقل است که حضرت در اين دو جنگ دست خويش را پر از سنگريزه کرد و بسوى مشرکان پاشيد و اين جمله بگفت ، آن سنگريزه ها بچشم همه اصابت نمود و راسيمه گشته ندانستند از چه سوى بگريزند و همين امر باعث شکست آنها و پيروزى مسلمانان شد . (بحا ر: 18 / 72)

نقل است که عايشه در روز جنگ جمل کفى سنگريزيه برداشت و سمت اصحاب امير المؤمنين (ع) پاشيد و به آواز بلند فرياد زد : « شاهت الوجوه » ، همان کارى که رسول خدا (ص) در حنين انجامداد ، در اين حال گوينده اى ندا بر آورد که : « و ما رميت اذ رميت و لکن الشيطان رمى » . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد : 1 / 257)

شاه جهان :

شهاب الدين . ابن جهانگير از پادشاهان سلسله بابرى و از نواده هاى امير تيمور گورکانى است که از سال 36 ـ 1037 هـ تا 1068 سلطنت کرده است .

شاه جهان مردى هنر دوست و هنر پرور بود و در عهد وى انواع صنايع ظريفه و فنون جميله در هند بحد اتقان و کمال رسيد دلوتى باشکوه و با عظمت جلوه گر شد . شاه جهان و زنش ممتاز محل هر دو داراى ذوق و قريحه ادبى بودند و ازو بسبب محيط شعر و ادب مخصوصاً فارسى که در دستگاه و دربار او وجود دشات حکايات و نوادر و مناسب خوانى و بديه سرايى نقل ميکنند که کمال ذوق و فرهنگ اين شاه و ملکه را ميرساند در دوره شاه جهان ترکيب هنر ايران و هندى و فنون ايرانى در هند رواج پيدا کرد و ميتوان يکى از مظاهر ترکيب اين دو تمدن را در عمارت تاج محل که در شهر اگره جهت مدفن زوجه اش ممتاز محل ساخته است ديد . و تأثير سبک معمارى اسلامى و بالخصوص ايرانى در اين بنا بخوبى مشهود است و کمتر سبک هندى در آن احساس ميگردد . در بناى اين ساختمان اثر هنرمندان ايرانى امثال امانت خان شيرازى و محمد خان شيرازى و محمد خان شيرازى ديده ميشود . امانت خان شيرازى خطاط که طغرانويس کتيبه هاى قرآنى آن روضه عالى است اختتام آنرا چنين نوشته است : « الفقير امانت خان شيرازى 1048 هـ مطابق دوازدهم سنه جلوس مبارک » . از طرف ديگر شاه جهان که معاصر مير عماد حسينى قزوينى استاد خط نستعليق است بقدرى بخطوط او علاقه و شوق داشته است که صاحب تذکره خوشنويسان مينويسد : هر کس براى شاه جهان قطعه اى از خط مير بهديه ميآورد منصب و شهريه « يکصدى » صله ميگرفت . و حتى پس از قتل مير چندتن از شاگردانش موسوم به آقا عبدالرشيد و سيد على نيريزى و خواجه عبدالباقى بدربار شاه جهان مهاجرت کردند و بآنها لقب « جواهر قلم » و « ياقوت قلم » و غيره اعطا گرديد .

صنعت زرگرى و جوهر نگارى در عهد شاه جهان بدان پايه رسيد که تخت مرصعى بنام « تخت طاووس » براى زيب بارگاه خود ارم بساختن داد و در جشن نوروز سال 1635 م / 1044 هـ بر آن تخت جلوس کرد . اين تخت که از نوادر تحف و آثار بوده مورد شرح و تفصيل مورخان و شعراى نامى آن زمان قرار گرفته است .

بر اثر هنر پرورى و ذوق و قريحة شاه جهان بوده است که شعراى برجسته ايرانى بدربار هند مهاجرت ميکرده اند از جمله آنها که ميتوان نام برد صائب تبريزى است که قصيده اى در تاريخ جلوس شاه جهان سروده است و کالاى سخن او در دربار شاه جهان خريدار داشته است . ابو طالب کليم همدانى يا کليم کاشانى در نزد شاه جهان و دربار او مقام والايى داشت . محمد قلى سليم طهرانى در عهد اين پادشاه از ايران بهند مهاجرت کرد و در نزد نواب اسلام خان وزير اعظم معزز و محترم ميزيست . قدسى مشهدى که لقب ملک الشعراء شاه جهان را داشت . و بالاخره دربار شاه زمينه بسيار مستعدى جهت پرورش زبان و ادبيات فارسى بود . و در عهد همين شاه ترکيب و پيوند و زبان هندى و فارسى که در قرن چهارم هجرى در لاهور شروع شده بود در قرن يازدهم بحد کمال رسيد .

درباره علاقه شاه و ملکه بزبان فارسى داستانهايى نقل ميکنند از جمله ، اينکه شاه جهان روزى اين مصراع را گفت : آب از هواى روى تو مى آيد از فرسنگها . ملکه ممتاز محل بالبديهه آنرا جواب داد : و زهيبت شاه جهان سر ميزند بر سنگها .

همينطور فرزندان شاه جهان ، شاهزاده محمد شکوه و جهان آرا بيگم و روشن آرا بيگم که تحت تأثير محيط شعر و ادب فارسى دربار قرار گرفته بودند . شاه جهان در سال 1685 م بوسيله پسر خود اورنگ زيب معزول و بجاى پدر بسلطنت نشست .

رجوع به سرزمين هند ، تأليف آقاى حکمت : 50 ، 93 ، 94 ، 109 ، 119 ، 120 ، 125 ، 131 ، 133 ، 134 ، 140 ، 148 ، 159 ، 540 و لاروس شود .

شاهِد :

مشاهده کننده امرى يا چيزى . حاضر ، ج : شهود و شُهَّد .

« و شهد شاهد من اهلها ان کان قميصه قُدّ من قبل فصدقت و هو من الکاذبين * و ان کان قميصه قدّ من دبر فکذبت و هو من الصادقين » : شاهدى از بستگان زن (همسر عزيز) گواهى داد که اگر جامه يوسف از پيش دريده شده باشد ، زن راستگو و يوسف از دروغگويان است . و اگر پيراهن از عقب دريده است ، زن دروغگو و يوسف از راستگويان است (يوسف : 26 ـ 27) . آيا آن شاهد چه کسى بوده ، کودکى در گهواره ، کودکى که بهمراه مادر بديدار همسر عزيز آمده بوده ، مرد فراستمندى از خانواده همسر عزيز بوده و او پسر عم زليخا بوده ؟

همه اينها مضمون اقوالى است که در اين باره نقل شده است .

« و اليوم الموعود * و شاهد و مشهود » : سوگند بروز موعود . و سوگند بشاهد و مشهود (بروج : 2 ـ 3) . آيا مراد از شاهد و مشهود در اين آيه کيست ؟ : شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفة ، بدين جهت که جمعه گواه هر کس است که در آن عملى انجام دهد ، و عرفة روزى است که مردمان و ملائکة ، مراسم حج که در آن برگزار مى شود مشاهد ميکنند . يا شاهد روز عيد قربان و مشهود روز عرفة . و يا شاهد حضرت ختمى مرتبت و مشهود روز قيامت . و يا شاهد روز عرفة و مشهود روز قيامت . (مجمع البيان)

« يا ايها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذيرا » : اى پيغمبر ما تو را به رسالت فرستاديم تا بر نيک و بد خلق گواه باشى (در روز قيامت) و مژده دهنده و بيم دهنده باشى . (احزاب : 45)

اسماعيل بن همام عن الرضا (ع) عن آبائه انّ عليا (ع) قال : « يا رسول الله ! انّک تبعثنى فى الامر ، فاکون فيها کالسکّة المحماة ام الشاهد يرى ما لا يرى الغائب ؟ قال : « بل الشاهد يرى ما لا يرى الغائب » . (بحا ر: 42 / 186)

شاهِد (در اصطلاح فقه) : گواهى دهنده از روى يقين ، بحقى براى شخصى بر شخص ديگرى . آنکس که در موقع حدوث و وقوع جنايت يا سرقت و قتل حاضر باشد و واقعه را مشاهده نمايد . اداء شهادت بر شاهِد وقايع از واجبات است ، و کتمان آن بحکم عقل و نقل حرام است .

شرائط شاهد عبارتند از : عقل ، بلوغ ، اسلام ، ايمان ، عدالت ، عدم تهمت از لحاظ انتساب يا شريک بودن و جز آن ، طهارت مولد ، قوت ضبط جز در مورد وصيت که در صورت نبودن مسملان غير مسلمان نيز ميتواند گواه باشد .

مستند شهادت بايد قطع باشد که مشهود به را ديده باشد .

بواسطه شهادت هفت امر را مى توان اثبات نمود : نسب ، موت ، ملک مطلق ، وقف ، نکاح عتق و ولايت . تعداد شهود در اثبات زنا ، لواط و سحق چهار مرد بايد باشد و در زنائى که موجب رجم است سه مرد و دو زن کافى است و در زنائى که موجب تازيانه است دو مرد و چهار زن کافى است و در قذف و شرب مسکر و سرقت دو مرد کافى است و در اثبات زکات ، خمس ، کفاره و نذر يک مرد و زن يک مرد و قسم کافى است و در ديون ، اموال و جنايات موجب ديد دو مرد و دو زن کافى است و در ولادت و عيوب باطنى زنان قرن ، رتق شهادت زن تنها کافى است . و قاعده کلّى است که آنجا بشاهد مرد و دو زن ثابت شود بيک شاهد و قسم ثابت شود و آن عبارتست از امور مالى مانند يدن و قرض و غصب و عقود معاوضه چون بيع و صلح (شرح لمعه) . به « گواهى » نيز رجوع شود .

شاهر :

مشهور . آخته شمشير . خرج شاهراً سفيه : بيرون شد شمشير بر کشيده .

شاه زنان :

لقب شهربانو دختر يزگرد همسر امام حسين و مادر امام زين العابدين . (دهخدا)

شاه شجاع :

فرزند مبارزالدين محمد بن امير مظفر بن منصور بن پهلوان حاجى است 53 سال عمر کرد و 25 سال سلطنت نمود ودر سال 876 درگذشت . حافظ شيرازى در تاريخ فوت او گويد :

جانش غريق رحمت خود کرد تا بود

تاريخ اين معامله رحمن لا يموت

اشعار فارسى و عربى سروده است که سعد الدين انسى آنها را گرد آورى کرده و مقدمه اى بر آن نگاشته است و ديوان او در بمبئى بچاپ رسيده است .

وى قسمت بيشتر از مدت سلطنت خود را بدفع مخالفان گذرانده است و اغلب در اين زد و خوردها که با برادران يا برادر زادگان خود داشته فاتح بوده است . شاه شجاع از طرف مادر منسوب به قراختائيان کرماناست و قسمتى از سپاهيان او نيز ترک و سلسله او جانشين اتابکان فارس بود . شاه شجاع مردى فاضل و شاعر و شعر دوست و ادب پرور و نزد قاضى عضد الدين ايجى و جمعى ديگر از علماى وقت تحصيل کرد و در نه سالگى قرآن را حفظ کرد و در اقامه شعاير دينى جد بليغ داشت . شاه شجاع داراى خطى زيبا نيز بود و مدرسه « دار الشفاء » شيراز را تأسيس کرد و سيد شريف جرجانى را مأمور تدريس دانشجويان کرد و خود او هم اغلب در حوزه درس مولانا قوام الدين حاضر ميشد و در نشر اصول مذهب تسنن پرداخت و بروش پدر خويش با خلفاى فاطمى مقيم مصر بيعت کرد مخصوصاً در سال 770 علماى دينى را واداشت که در قبول بيعت (القاهر بالله محمد بن ابى بکر) نامه ها بنوشتند و نام اين خليفه را در خطبه ها داخل کردند . و ممدوح حافظ شيرازى و معاصر عماد فقيه نيز بود است . (الذريعة : 9 / 499 و مجمع الفصحاء : 1 / 35 و حافظ شيرين سخن تأليف دکتر معين : 223 به بعد)

شاهِق :

بلند و مرتفع از کوه و نبا و جز آن .

شاهنده :

صالح و نيکوکار . نيکو و مبارک .

شاهنشاه :

مخفف شاهان شاه يعنى شاه شاهان و سرآمد پادشاهان ... .

در حديث آمده که پيغمبر (ص) شنيد يکى صدا مى زند : اى شاهان شاه ! حضرت فرمود : شاهان شاه (شاه شاهان) خدا است . (کنز العمال)

شاهوار :

چون شاه . لايق شاه .

شايان :

لايق و سزاوار .

شايستگى :

لياقت و صلاحيت . شايستگى يک انسان به متصف بودنش بصفات انسانى مى باشد .

به واژه هاى : « صفات » ، « نيکى » ، « نيکان » و « سودمند بودن » رجوع شود .

و اينک حديثى در اين باره : امير المؤمنين (ع) در ستايش مردى فرمود : وى کسى است که بدوستان خود سودمند است و هيچکس از ستم او بيم ندارد و چون سخنى بگويد خود بدان عمل کند واگر بر پست و مقامى قرار گيرد بعدل و داد عمل کند . (غرر الحکم)

شايع :

بهره اى که جدا نشده است از حصه ديگران ، مشاع . ظاهر و فاش و آشکار .

شايعه :

مؤنث شايع . ج : شايعات . خبرى که فاش شود ولى صحت و سقم آن معلوم نباشد .

شايعه سازى :  

خبر نادرست ساختن . خبرهاى نادرست و بى اساس شيوع دادن . نشر اکاذيب و خبرهاى بد . نشر اراجيف .

اين صفت از اخلاق ذميمه و صفات ناپسنديده انسانى وحاکى از سوء سريره آدمى يا خفت روح او ميباشد . در تاريخ اسلام آمده که گروهى از منافقين دينه کارشان اين بود که هر گاه پيغمبر (ص) بجنگى يا به سفر يدگرى ميرفت در ميان مسلمانان شايع ميکردند که پيغمبر کشته يا اسير شده و مسلمانان غمگين ميشدند . و بالاخره بحضرت شکايت کردند اين آيات نازل شد « لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينک بهم ثم لا يجاورونک الا قليلا * ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا » اگر منافقان و بيمار دلان و شايعه پردازان مدينه از روش (شايعه پراکني) خود دست بر ندارند ترا (اى محمّد) بر آنها مى گماريم (که آنها را از شهر برون راني) تا دگر جز مدّت کوتاهى در جوار تو نمانند (و دستور خدا در مورد شايعه پراکنان عليه مسلمانان آنست که) مطرود باشند و هر کجا يافت شوند دستگير و به بدترين وجه به قتل رسند . (احزاب : 60)

از ديوان منسوب به امير المؤمنين (ع) :

الا باعداء الله اهل النفا

       ق و اهل الاراجيف و الباط

يقولون لى قد قلاک الرسو

       ل فخلّاک فى الخالف الخاذل

و ماذاک الّا لان النبي

       جفاک و ما کان بالفاعل

فسرت و سيفى على عاتقى

       الى الارحم الحاکم الفاضل

فلما رآنى هنا قبله

       و قال مقال الاخ السائل

اممّ ابن عمى ؟ فانبأته

       بارجاف ذى الحسد الداغل

فقال اخى : « انت من دونهم کهارون موسى و لم يأتل » . (بحار : 21 / 251)

شايق :

ذراغب و مشتاق و خاطر خواه .

شايگان :

سزاوار و لايق و درخور .

شَأن :

کار و حال و امر . آنچه از امور و احوال که با اهميت و عظمت باشد. « کل يوم هو فى شأن » : خداوند هر روزى در امرى است . (رحمن : 29)

پيغمبر اکرم فرمود : خداى را هر روز شأنى است و از جمله شئون او تعالى آنکه گناهى را ببخشايد ، مشکلى را از کسى حل کند ، گروهى را بر زمين زند .

امير المؤمنين (ع) فرمود : شأن خويش را بناديده گرفتن امور ناچيز و مسائل بى ارزش بالا بريد . (بحار : 78 / 64)

شَأو :

سبد و زنبيل . مهار ناقه . پشکل . لاى کشيده شده از چاه ، نزعت من البئر شأواً کثيراً : خاک بسيارى از چاه کشيدم .

شَأو :

در گذشتن و سبقت نمودن . به شگفت آوردن کسى را .

شُئُون :  

ج شأن . امور و احوال .

شَب :

مقابل روز است . مدّت زمانى که شعاع خورشيد بر اثر حرکت وضعى زمينى بسوى ديگر بود . بعبارت ديگر آن بخش از 24 ساعت که زمين پوشيده بسايه خود باشد . بعربى ليل خوانند و در قرآن ابعادى از آن به عظمت ياد شده که برخى از آنها در آيات ذيل ملاحظه مى کنيد : « و هو الّذى جعل لکم الليل لباسا والنوم سباتا و جعل النهار نشورا » آن خداوند است که شب را لباس شما و خواب را مايه آرامشتان و روز را براى جنبش و کارتان مقرر فرمود (فرقان : 47) . « و الليل اذ ادبر » سوگند به شب هنگايم که پشت کند و برود (مدثر : 23) . « و الليل اذا عسعس » سوگند به شب هنگامى که تاريکيش فرا گيرد (تکوير : 17) . « و آية لهم الليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون » و برهان ديگر براى مردم در اثبات قدرت خداوند شب است که ما چون (پرده) روز را از آن برگيريم ناگهان در تاريکى فرو روند . (يس : 37)

برخى مفسرين از اين آيه استفاده کرده اند که شب اصل و روز عارض است زيرا شب در اينجا تن فرض شده و روز جامه آن .

ابن عبده نيشابورى گويد : به امام صادق (ع) گفتم : از پيغمبر (ص) حديث شده که در شب ساعتى است که هيچ بنده در آن چيزى از خدا نخواهد جز اينکه به اجابت رسد ؟ فرمود : آرى . عرض کردم : فدايت گردم آن کدام ساعت شب است ؟ فرمود : از ما بين نيه آن تا ثلث آخر . عرض کردم : اين در شب مخصوصى است يا همه شبها ؟ فرمود : همه شبها .

امير المؤمنين (ع) فرمود : در شب صدقه دهيد که صدقه شب آتش خشم خدا را فرو مينشاند . (بحار : 87 / 165 و 96 / 177)

به « شب و روز » و « شب خيزيى » نيز رجوع شود .

شَبّ (مصدر) :

زياده کردن حسن و جمال زن را سرانداز او ، چه سفيدى چهره در باربر سياهى موى يا سرانداز ، وى را زيباتر (متن اللغة) . به هيجان در آوردن . رشد و نمو کردن . عن النّبى (ص) : « يهرم ابن آدم و يشبّ منه اثنان : الحرص على المال و الحرص على العمر » . (بحار : 73 / 161)

شَباب :

ج شابّ . جوانان .

شُباط :

يکى از ماههاى رومى (سرياني) است که ميان ماه کانونى ثانى و آذار قرار دارد ، و آن ماه آخر زمستان است .

شبان :

چوپان . بعربى راعى . نام فرزند و وصى شيث پيغمبر . از حضرت رسول (ص) آمده که آدم شيث را وصى خويش ساخت و شيث فرزندش شبان را به وصايت برگزيد و او فرزند نزله ميباشد همان حوره اى که خداوند براى آدم فرستاد و آدم او را بفرزندش شبيث تزويج نمود ... (بحا ر: 11 / 225)

شبانکاره :

نام سلسله ايست از ملوک ايران که از سال 448 تا سال 756 در ولايت اجدادى خود بارث حکومت ميکردند تا اينکه بدست آل مظفر مغلوب و بر افتادند .

سلسله نسب ايشان را معين الدين نطنزى در تاريخ ملوک شبانکاره چنين مى نويسد :

نظام الدين حسن بن ابراهيم بن يحيى بن يوسف بن يعقوب بن اسماعيل بن مهونة بن يحيى بن مبارز بن ابراهيم بن محمد بن اسماعيل بن مرزبان بن يزدجرد بن شهريار بن خسرو (بن هرمز) بن نوشيروان بن قباد .

و مؤلف مجمع الانساب شبانکاره اى گويد : که ايشان از اسباط اردشير [ بن بابک ] اند . و از نژاد کرد بوده و بفارس فرار کرده اند و سبب تسميه ايشان به شبانکاره اشتغال به چوپانى بوده است . (تاريخ کرد : 168)

ابن البلخى در احوال شبانکاره کرد پارس چنين نويسد :

بروزگار قديم شبانکاره را در پاريس ذکرى نبود کى ايشان قومى بودند کى پيشه ايشان شبانى و هيزم کشى و مزدورى بودى بآخر روزگار ديلم در فتور چون فضلويه فراخاست ايشانرا شوکتى پديد آمد و بروزگار زيادت مى گشت تا همگان سپاهى و سلاح ور و اقطاع خوار شدند و از جمله ايشان اسماعيليان اصيل اند و نسب و حال شبانکارگان اين است . اسماعيليان نسب ايشان بابطنى مى رود از فرزندان منوچهر سبط آفريدون کى پادشاه نبودند آن بطن اما از جمله اسپهبدان بودند و در عهد اسلام چون ديگر پارسيان قهر کردند و آواره شدند و بشبانى و گوسپند دارى افتادند و مقام بضاد شوربانان کردند از دشت آورد ... و همه ساله از کوه بکوه ميگشتند تا بآخر روزگار با کاليجار برفتند و دارابجرد بدست گرفتند و دولت ديلم بانجام رسيده بود و دفع ايشان نتوانستند کردن و ايشان بسيار شدند و قومى گشتند و اصل اين قوم در آن وقت دو برادر بودند . يکى محمد بن يحيى و اين محمد پدر سلک بود کى حويه پسر اوست وديگر نمرد بن يحيى برادر بزرگتر بود دارابجرد بحکم او بود . پس از آن مؤلف فارسنامه بذکر تيره هاى اين سلسله از قبيل و امانيان و کرز و بيان و مسعوديان و شکانيان پردازد و گويد قوم شبانکاره کوه نشين اند مردمانى باشند مفسد و راه زن و مقام در قهستان گرمسير دارند و اکنون ضعيف الحال اند و اتابک ايشان را عاجز گردانيدست و سران ايشان هلاک کرده و برداشته . و اما ملوک شبانکاره که 15 تن بوده اند به ترتيب زير حکومت کرده اند :

1 ـ فضوليه از 448 تا 459 .

2 ـ نظام الدين يحيى بن حسن از 459 ...

3 ـ نظام الدين محمد بن نظام الدين يحيى از ...

4 ـ قطب الدين مبارز ... تا 624 .

5 ـ ملک مظفر الدين محمد بن المبارز از 624 تا 658 .

6 ـ قطب الدين مبارز بن ملک مظفر الدين مبارز بن ملک مظفر الدين از 658 تا 659 .

7 ـ نظام الدين حسن بن محمد مظفر الدين از 662 تا 659 .

8 ـ نصرة الدين ابراهيم برادر نظام الدين حسن از 662 تا 664 .

9 ـ جلال الدين طيب شاه از 664 تا 681 .

10 ـ بهاء الدين اسماعيل برادر طيب شاه از 681 تا 688 .

11 ـ نظام الدين حسن بن طيب شاه از 688 تا 725 .

12 ـ نصرة الدين ابراهيم بن اسماعيل از 725 تا ... .

13 ـ ملک رکن الدين حسن از ...

14 ـ تاج الدين جمشيد بن اسماعيل 735 تا حدود 742 .

15 ـ ملک اردشير از 742 تا 756 .