شَبانى :

چوپانى ، حفاظت گوسفندان ، زعى ، محمد بن عطيه گويد : از امام صادق (ع) شنيدم فرمود : خداوند عزّوجلّ در ميان شغلها دو شغل از براى پيامبرانش دوست داشت : کشاورزى و شبانى ، تا هيچگاه از باريدن باران ناخوشنود نگردند . (بحار : 11 / 64)

شِباهَت :

همانندى . از حضرت رسول (ص) آمده که از سعادت آدمى است که فرزندش بخودش شباهت داشته باشد .

در حديث ديگر فرمود : از نعمتهاى خدا آنکه آدمى به پدرش شبيه باشد . (بحار : 103 / 217 و 74 / 84)

به « نطفه » نيز رجوع شود .

در حديث مفضل بن عمر از امام صادق (ع) که در اثبات صانع آمده است در اين باره چنين فرمود : دو نفر انسان هرگز شباهت کامل بيکديگر ندارند به خلاف حيوانات که امر شباهت در ميان آنها معمول و متعارف است ، گله آهو و دسته پرنده را مى بينى که همه افراد آن بيکديگر شبيهند و اين بدين سبب است که انسانها در شئون زندگى به شناخت يکديگر نياز دارند واگر حتى دو نفر بطور کامل مانند يکديگر بودند همين سبب ميشد که شخصى بعلت شباهت آن دو بيکديگر طرف معامله خود را نشناسد و امر بر او مشتبه گردد بخلاف حيوانات که چين مسئله اى در انها وجود ندارد لذا حيوانات اهلى نيز با يکديگر متفاوتند تا بر مالکان آنها مشتبه نشوند . (بحار : 3 / 87)

امير المؤمنين (ع) : مردم به زمامداران خود (در اخلاق و روش) شبيه ترند تا به پدرانشان . (بحار : 78 / 46)

شب پره :

برنده معروف که بعربى خفاش گويند . امير المؤمنين (ع) فرمود : از هنر نازک کارى و آفرينش شگفت خداوند خلقت شب پره ميباشد که روشنى که گشايش بخش همه موجودات زنده است او را در هم کشد و چگونه پرده اى برديدگان دارد که از خورشيد تابان نور نستاند و روشنائى خورشيد او را از حرکت باز دارد ، در روز پلکهايش بريده بسته و شب را چراغ راهنماى خود سازد . در طلب روزيش پرده اى شب تار جلو ديده اش نگيرند و چون خورشيد ، جلبابِ شب را بدور افکند و خنده روز سر دهد و پرتو خود را بر سوسمارها در لانه هاشان بگسترد شب پره ها پلکها بر هم نهند و بمصرف دست آورده هاى شب تيره خويش بپردازند ، پاک و منزه خداوندى که شب را روز او و وسيله معاش او ساخت و روز را مايه آرامش و آسايش او قرار داد . دو بال از گوشت خود دراند همانند پرده هاى گوش که هنگامى نياز به پرواز بدانها بپرند ، آن بالها نه پر دارند و نه نى جز اينکه جهت نشانه و عالمت رگهايش مشخص است ، دو بالى که نه نازک تا پاره شوند و نه ستبر که سنگينى کنند ، در حال پرواز جوجه هايش ببالش چسبيده و پناهنده اند ، از او جدا نشوند تا گاهى که اندامشان سخت و ورزيده گردد و راه زندگى بشناسند . منزه خداوندى که هر چيزى بى آنکه از جائى نمونه بگيرد بيافريد ... (بحار : 64 / 323)

داود رقى گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : بسا شود که شاش شب پره بر لباسم بيفتد و هر چه جستجو کنم آن را نجويم ؟ فرمود : بسات را بشوى . (بحار : 80 / 109)

شِبِت يا شويد : 

رستنى از نوع سبزى خوراکى که بوئى ملايم دارد .

ميسّر غلام امام صادق (ع) : مردى بنزد امام آمد و گفت : کنيزى (يا دختري) دارم که در خواب بسيار هول مى شود و وحشت زده از خواب ميپرد و بسا اين حالت آنقدر شدّت دارد که آرام نميگيرد ودر بازويش سستى پديد مى آيد . و به هر پزشکى مراجعه کرده ام سودى نداده ؟

فرمود : اوّل حرارت بدنش را به رگ زدن برطرف ساز و سس سه روز آب شبت پخته با عسل به وى بده که بنوشد . وى پس از چندى باز آمد  گفت : بدستور عمل کردم و بيمارم بامر خداوند شفا يافت . (بحار : 76 / 190)

شَبَث :

عنکبوت . تار تن .

شَبَث :

بن ربعى از متعينين کوفه و ابتدا در سلک ياران امير المؤمنين (ع) بود و حضرت او را با عدى بن حاتم يا با صعصعة بن صوحان بنزد معاويه فرستاد که وى را بطاعت خود بخوانند و با معاويه بشايستگى سخن گفت و در جنگ صفين در رکاب حضرت بود ولى هنگام عزيمت حضرت بنهروان او و اشعث بن قيس و عمرو بن حريث سر از اطاعت بر تافته ديگران را نيز از اطاعت آن حضرت باز ميداشتند ودر آن موقع اين سه تن بقصد تفريح بخورنق رفتند ودر آنجا سوسمارى ديدند باستهزاء دست بدست آن داده گفتند با امير المؤمنين (ع) بيعت نموديم و على (ع) از کار زشت آنها آگاه شد و با هر يک از آنها از آينده شان سخنانى گفت و به شبث و عمرو بن حريث فرمود : بخدا سوگند شما دو نفر با فرزندم حسين قتال خواهيد نمود و سرانجام همين شبث در کربلا سردار پيادگان سپاه ابن زياد شد .

شَبح (مصدر) :

شکافتن چيزى را . پهن گردانيدن ارش دست . دراز کردن دست را در دعا .

شَبَح :

کالبد . ج اشباح . سياهى که از دور بنظر مى رسد . صورت و مثال . بعضى از فلاسفه ميگويند : ميان مجردان محضه و ماديات عالمى است که آن را عالم اشباح مينامند که برزخ ميان روحانيات و جسمانيات است . و از آنجهت اشباح گويند که درااى مقدار و شکل بوده و شبيح اجسامند و چون دراى ماده نميباشند فوق اجسامند و مانند صورى هستند که در آينه منعکس مى شوند و اين عالم را عالم اشباح مثاليه و اشباح جسميه هم ناميده اند .

صدرا شيرازى از کسانى است که به صراحت اعتراف کرده است که نه تنها مؤمن و معتقد بوجود جنين عالمى ميباشد بلکه بنحو خاص و با برهان مخصوصى وجود اين عالم را ثابت کرده است .

شب خيز :

کسى که شبها از خواب برميخيزد براى عبادت . قائم الليل . شب زنده دار .

شب خيزى :

شب زنده دارى . ناشئة الليل . در دل شب بعبادت پروردگار قيام نمودن و با حضرتش خلوت نمودن و راز و نياز کردن ، که سيرت متقين و روش متهجدين و بندگان شايسته خداوند مى باشد و در قرآن کريم ممکرر از اين صفت به عظمت يادشده است : « ليسوا سواء من اهل الکتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون » (آل عمران : 113) . « امّن هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الآخرة و يرجو رحمة ربه ... » (زمر : 9) . « کانوا قليلا من الليل ما يهجعون * و بالاسحار هم يستغفرون » (ذاريات : 17 ـ 18) . « انّ ناشئة الليل هى اشد وطئاً و أقوم قليلا » . (مزّمّل : 6)

بلال از حضرت ختمى مرتبت حديث کند که فرمود : بر شما باد به شب خيزى که آن روش شايستگان پيش از شما بوده ، و شب خيزى آدم را بخدا نزديک ميسازد و از گناه باز ميدارد و کفاره گناهان گذشته ميباشد و بيمارى را از تن ميراند . (مجمع البيان)

امير المؤمنين (ع) فرمود : شب خيزى تندرستى آرد .

امام صادق (ع) فرمود : نماز شب چهره را زيبائى بخشد ، اخلاق را نيکو کند ، روزى را پاکيزه سازد ، اندوه از دل بزدايد ، بدهکارى را بپردازد و دو ديده را جلا دهد .

بر شما باد بنماز شب که آن روش پيغمبرتان و برطرف ساز بيمارى از ابدانتان ميباشد .

در حديث ديگر فرمود : هيچ بنده اى نباشد که در شب يک بار يا دو بار يا چند بار بيدار نشود پس اگر از جاى خود برخاست (و بعبادت پرداخت فبها و گرنه شيطان پاى خود را بگشايد و در گوشش ادرار کند ، از اين جهت است که چنين کسى چون برميخيزد سنگين و کسل حال است .

امير المؤمنين (ع) فرمود : شب خيزى موجب سلاميت بدن و خوشنودى خداوند و (شب خيزى بحقيقت) خود را در معرض رحم پروردگار رار دادن و پايبندى به اخلاق پيامبران است . (بحار : 62 / 267 و 63 / 262 و 10 / 89)

از امام صادق (ع) آمده که حضرت رسول (ص) چون ميخواست به بستر خواب رود آب وضوى خود را آماده ميکرد و سرپوشى بر آن مى نهاد و بکنار بسترش ميگذاشت و مسواکش را بزير بستر مى نهاد و سپس بهر مقدار که ميخواست ميخوابيد و چون بيدار ميشد به آسمان مينگريست و بتلاوت آيات سوره آل عمران از « ان فى خلق السموات و الارض » تا آخر سوره ميپرداخت و سپس مسواک ميکرد و وضو ميساخت و بمسجد ميرفت و چهار رکعت نماز ادا مينمود با رکوعى طولانى که گفتى کى سر از سجده بردارد و سپس به بستر برميگشت و ميخفت و پس از اندى بيدار ميشد و به آسمان مينگريست و همان آيات را تلاوت مينمود و دندان خود را مسواک ميکرد و وضو ميساخت و بمسجد رفته چهار رکعت ديگر بهمان کيفيت ميگزارد و باز بمحل خواب باز ميگشت و پس از لحظاتى استراحت از خواب بر ميخواست و آن آيات را ميخواند و مسواک و تجديد وضو مينمود و به مسجد ميرفت و نماز شفع و وتر را ميخواند و پس از آن دو رکعت نافله صبح و آنگاه بفريضه صبح مهيا ميگشت . (بحار : 16 / 272)

به واژه هاى « نافله » و « سحرخيزى » و « نماز شب » نيز رجوع شود .

شبديز :

شب رنگ . سياه فام . نام اسب خسرو پرويز پادشاه ساسانى .

شَبر :

پيمودن جامه به وجب . حق نکاح از قبيل مهر . عُمر .

شِبر :

وجب . ج : اشبار .

شَبَّر :

مؤلف تاج العروس مى نويسد : شَبّر بر وزن بَقَّلم ، و شُبَير بر وزن قمير ، مَشبَّر بر وزن مُحَدّث نام پسران هارون نبى بوده است و پيغمبر اسلام فرزندان خود : حسن و حسين و محسن را به اين سه اسم ناميده است . و معنى اين سه اسم بزبان عربى حسن و حسين و محسن است . (لسان العرب)

شُبَّر :

سيد عبدالله بن سيد محمّد رضا حسينى شبرى کاظمينى فقيه و محدّث بزرگ شيعى مشهور به مجلسى دوّم صاحب تاليفات ارزنده اى چون حق اليقين و کتاب جامع المعارف و الاحکام که به سبک بحار نوشته شده و تفسير و کتابهاى ديگر که هر چه نوشته در غايت اتقان است . وى بسال 1242 هـ ق به سن 54 سالگى در کاظمين در گذشت .

شبروى :

به شب راه پيمودن . سَرى . به « سَفَر » رجوع شود .

شب زنده دارى :

شب بيدارى . شب تا به صبح بعبادت سپرى کردن .

به « شب خيزى » رجوع شود .

شبسترى :

شيخ محمود ابن عبدالکريم .

ملقب به سعدالدين در قصبه شبستر هفت فرسنگى تبريز تولد يافت از تاريخ زندگانى او اطلاع وسيعى بدست نيست و ظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانه آشفته و عصر پر آشوب و عصر پر آشوب خويش بآرامش و سکون بدون حادثه مهمى در تبريز با نزديکى آن بسر برده است و هم در آنجا در سال 720 هجرى وفات يافته . از وى تأليفات بسيار باقى نمانده است ليکن مثنوى گلشن راز که تقريباً بيست هزار بيت ميشود از بهترين و جامعترين رسالاتى است که در اصول و مبادى تصوف برشته نظم در آورده است و تا امروز نزد خاص و عام شهرتى بسزا دارد .

اين مثنوى چنانکه شاعر خود اشاره ميکند در شوال سال 710 هـ بنظم آمده و در آن پاسخ 15 سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصى از خراسان موسوم به امير حسينى حسين بن عالم ابى الحسين هروى سؤال نموده است . عبدالرزاق لاهيجى شرح عالى بر آن نگاشته است . و نيز شاه داعى شيرازى عارف و شاعر نامى قرن نهم را شرحى بر اين مثنوى است به نام نسائم الاسحار يا نسائم گلشن . تأليفات ديگر وى عبارتند از : رساله حق اليقين . رساله شاهد ، سعادتنامه منهاج العارفين و مرآة المحققين .

براى شرح حال و آثار او رجوع به دانشمندان آذربايجان مرحوم تربيت ، الذريعة : 9 / 506 ، تاريخ ادبيات ايران تأليف ادوار براون ج 3 يا از سعدى تا جامى ترجمه على اصغر حکمت : 159 به بعد و تاريخ ادبيات دکتر رضا زاده شفق ص 263 شود .

شبع (بفتح يا کسر شين) :

سيرى . ضد گرسنگى . امام باقر (ع) : « اذا شبع البطن طغى » .

امام صادق (ع) : « ما کان شيء احب الى رسول الله (ع) من ان يظل جائعاً خائفاً فى الله » .

« الا کل على الشبع يورث البرص » .

رسول الله (ص) : « ان اکثر الناس شبعا فى الدنيا اکثرهم جوعا فى الآخرة » .

امير المؤمنين (ع) لابنه الحسن (ع) : « الا اعلمک اربع خصال تستغنى بها عن الطبّ » ؟ قال : « بلى » . قال : « لا تجلس على الطعام الّا و انت جائع ، و لا تقم عن الطعام الّا و انت تشتهيه ، و جوّد المضعّ ، و اذا نمت فاعرض نفسک على الخلا ، فاذا استعملت هذا استغنيت عن الطب . (وسائل : 16 / 408 ـ 409)

شبعان :

سير . ج : شِباع و شَباعى .

مقابل جوعان و جائع ، يعنى گرسنه .

عن رسول الله (ص) : « ما آمن بالله و اليوم الآخر من بات شبعان و جاره جائع » . (بحار : 78 / 273)

شبعى :

مؤنث شبعان ، زن سير . جماعت سيران .

شَبَق :

ناگوار شدن از گوشت . سخت آزمند شدن به آرميدن با زن . عن الرضا (ع) : « لا تجامع الا من شَبَق » (بحار : 66 / 217) . عن ابى جعفر (ع) فى المرأة ينقطع عنها الدم : دم الحيض ، فى آخر ايامها ، قال : « اذا اصاب زوجها شبق فليامرها فلتغسل فرجها ثم يمسها ان شاء » . (وسائل : 2 / 324 9)

شَبِق :

شديد الشهوة . سخت آزمند به آرميدن با زن .

عن منصور بن حازم ، قال : قلت لابى عبدالله (ع) : ما تقول فى الصائم يقبّل الجارية و المرأة ؟ فقال : « اما الشيخ الکبير مثلى و مثلک فلا بأس ، و اما الشابّ الشَبِق فلا ، لا نه لا يؤمن ، و القبلة احدى الشهوتين » قلت : فما ترى فى مثلى تکون له الجارية فيلاعبها ؟ فقال لى : « انک لشَبِق يا ابا حازم » . (وسائل : 10 / 97)

شب قدر :

يکى از شبهاى ماه رمضان که در قرآن بعظمت ياد شده است .

به « قدر » رجوع شود .

شَبَک :

جِ شبکة . تورها . در هم شدن ، در آميختن و به يکديگر در آوردن .

شَبَکة :  

دام شکارچى در آب يا در خشکى . فخ . عن ابى عبدالله (ع) ، قال : « ان امير المؤمنين (ع) نيه ان يشترى شبکة الصياد : يقول : اضرب بشبکتک ، فما خرج فهو من مالى بکذا و کذا » . (وسائل : 17 / 354)

شِبل :

شير بچه . ج : اشبال و شِبال و شبول و اَشبُل .

شبلنجى :  

سيد مؤمن فرزند سيد حسن مؤمن شافعى مدنى که بقريه شبلنج از دهات مصر نسبت دارد . از دانشمندان بنام عامه اوائل قرن چهاردهم هجرى است که در حدود سال 1252 هـ ق بدنيا آمد و کتاب نور الأبصار فى مناقب آل النبى المختار از اوست .

وى تا سال 1322 حيات داشته است . (مجمع المؤلفين و ريحانة الادب)

شبلى :

ابوبکر دلف بن جحدر شبلى زاهد معروف . وى در آغاز کار ، والى دماوند بود و سپس پرده دار موفق عباسى شد بعد از آن پرده دارى را رها نمود و در سلک عباد و زهاد و متصوفه در آمد و به صلاح و درستى معروف گرديد . اصل وى از خراسان و منسوب به قريه « شبله » از توابع ماراء النهر و مولدش در 247 هـ به سامرّاء و وفاتش در 334 و در مقبره خيزران مدفون گرديد .

در مذهب او اختلاف کرده اند : ابن خلکان مالکى مذهبش دانسته و قاضى نورالله شوشترى به تشيع و تعصب در اين مذهب تصريح کرده است .

شَبَم :

سرما . مائ شَبَم : آب سرد .

شَبِم :

سرد .

شب نشينى :

نشستن دوستان بعد از شام خوردن در جائى براى صحبت .

به عربى سَمَر گويند . اين کار اگر بمنظو روقت گذرانى باشد در شرع اسلام مکروه ، و اگر توأم با لغويات يا گمناهان ديگر باشد حرام است .

از رسول خدا (ص) روايت شده که خداوند از نشستن و به سخن پرداختن پس از شام ، ناخوشنود است . (بحار : 76 / 178)

شب و روز :

« انّ فى خلقِ السَّماوات و الأرض و اختلاف اللّيل و النَّهار ... لآيات لقوم يعقلون » همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد ـ و بتفسير ديگر تفاوت زمان آن دو در فصول ـ ... مر خردمندان را دليلهائى روشن است بر آفريدگارى دانا و توانا (بقره : 165) . « تُولج اللّيل فى النَّهار و تُولِج النّار فى اللّيل » خداوندا ! آن توئى که شب را در روز و روز را در شب ـ که از يکى بکاهى و بديگرى بيفزائى ـ فرو برى (آل عمران : 27) . « و سخّر لکم اللّيل و النّهار » شب و روز را مسخر شما ساخت (ابراهيم : 33) . « و من رحمته جعل لکُم اللّيل و النّهار لتسکنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلّکُم تشکُرون » و خداوند از رحمت خويش شب و روز قرار داد که هم شما را آرامشى بود و هم در بدست آوردن روزى خود بتوانيد تلاش کنيد و باشد که خدا را سپاسگزار باشيد (قصص : 73) « و الله يقدّر اللّيل و النّهار » خدا است که شب و روز را در اندازه معين قرار مى دهد . (مزّمل : 20)

امام سجاد (ع) دردعاى خود شب و روز را اينچنين وصف مينمايد : سپاس خداوندى را سزد که شب و روز را به نيروى خويش بيافريد و بقدرت خود ان دو را از يکديگر جدا ساخت و هر يک را مرزى و عمرى مقرّر فرمود و به تقدير خود جهات تغذيه و پرورش بندگان هر کدام را در ديگرى در آورد ، شب را جهت آسودن از رنج و گرانى خستگى بيافريد و آن را برايشان جامه آسايش خواب ساخت تا تجديد نيرو کنند و در آن کامرانى نمايند و روز را روشن آفريد تا عطاياى او را بجويند و اسباب روزى او را دنبال کنند و در زمين به سير و سياحت بپردازند تا نقد دنيا بکف ارند و (به اعمال نيک) به آينده ثواب عقبى نائل گردند ، خداوند با اين کار (حکيمانه اش کار بندگان خود را سامان بخشد و آنان را از اين رهگذر در معرض آزمايش قرار دهد تا بنگرد که آنان در اوقات عبادتش و محل واجبات و هنگام انجام فرامينش چگونه اند تا بدکاران را بکردار بدشان کيفر و نيک رفتاران را به بهترين پاداش رساند . بار خداوندا سپاس حق تو مى باشد که سپيده دم را براى ما شکافتى و ما را از پرتو روز بهره مند ساختى و به روزى يافتن بينامان نمودى و از بد آفات در پناه خويش بداشتى ... (بحا ر: 58 / 174)

شکى نيست که در احکام شرعيه مربوط به شب و روز شب پيش است و روز تابع شب ، مثلا احکامى که مربوط به شب جمعه ميباشد در آن شب معمول است که پيش از روز جمعه باشد گرچه در سنين برخى اقوام عرب عکس آن آمده است . در روضه کافى به سند معتبر از عمر بن يزيد نقل شد که گفت بحضرت صادق (ع) عرض کردم : (فرقه) مغيريه (يکى از فرق ضاله) بر اين عقيده اند که روز تابع شب بعد مى باشد ؟

فرمود : دروغ ميگويند ، روز تابع شبِ قبل است ، و چون اهالى بطن نخله (محلى در جزيره العرب) ماه را ببينند گويند : ماه حرام در آمد . (بحار : 58 / 59)

عرب هر يک از شب و روز را بدوازده بخش تقسيم کند و هر بخشى را نامى نهد ، بخشهاى روز بترتيب عبارتند از : بکور ، شروق ، غدوّ ، ضحى ، هاجره ، ظهيره ، رواح ، عصر ، قصر ، اصيل ، عشى ، غروب .

بخشهاى شب عبارتند از : شفق ، غسق ، عتمه ، سدفه ، جهمه ، زلفه ، بهره ، سحر ، سحره ، فجر ، صبح ، صباح . و بعضى اين بخشها را بنامهاى ديگر خوانند .

ابان از امام صادق (ع) روايت کند که شب را دوازده و روز را دوازده ساعت است و بهرتين ساعات شب و روز ساعات اقامت نماز است . (بحار : 59 / 1 ـ 7)

شِبه :

مثل و مانند . ج : اَشباه و مَشابه و مَشابيه . امير المؤمنين (ع) : « الحمد لله العلى عن شبه المخلوقين » . (نهج : خطبه 213)

« وجه شبه »

چيزى : مايه و اصل تشبيه شيئى به ديگرى باشد ، و آن يکى از ارکان هر تشبيه است ، سه رکن ديگر عبارتند از : مشبَّه و مشبّه به و ادات تشبيه . در مثال زيد کالاسد : زيد مانند شير است ، مشبه زيد ، مشبه به اسد ، ادات تشبيه کاف ، و وجه شبه شجاعت است .

شُبُهات :

جِ شبهة . يکى از مباحث مهم اصول فقه بحث در شبهات است و در آنجا اغلب مرادف با شک و ترديد و مقابل با ظن و قطع آمده است و اقسامى دارد :

شبهات بدويه که حکمى ندارد .

شبهات تحريميه ، در شبهات تحريميه حکميه اصل برائت جارى کنند بحکم قبح عقاب بلا بيان و تکليف ما لا يطاق و « لا يکلف الله نفساً الا وسعها و ... الا ما آتيها » و « الناس فى سعة ما يعلمون » .

شبهات حکميه وجوبيه ، در اين مورد نيز برخى اصالت برائت را جارى دانند ، برخى احتياط و برخى ميان عام البلوى و غيره فقرق گذراند .

شبهات محصوره ، و غير محصوره ، شبهات موضوعيه در موضوعات محصور و نامحصور باشد . محصور ، مانند آن که ظرف نجسى ما بين بيست ظرف باشد که بحکم اصالت طهارت ، هر يک طاهرند و برخى گويند بايد از همه اجتناب کرد اما در شبهات غير محصوره که حتما ارتکاب آنها روا باشد چون احتياط کامل ممکن نيست و قاعده کلى در شبهه محصوره و غير محصوره عرف است .

خلاصه در شبهات ، اقوال و آرايى است و گويند شک و شبهه در احکام واقعى بدون ملاحظه حالت سابقه که مراجعه باصول شود يا در نفس تکليف است که آيا الزام هست يا نه و بر فرض وجو الزام حرمت است يا وجوب اگر نفس الزام معلوم باشد و شک در وجوب و حرمت باشد و يا آنکه وجوب و حرمت هم معلوم باشد لکن شک در متلعق آن باشد . و بهر تقدير در شبهات حکميه اصل برائت جارى است .

و در شبهات موضوعيه در صورت نامحدود بودن اصل حليت و طهارت جارى است و در صورت محصور بودن و امکان اجتناب از همه ، اصل احتياط جارى شود . (فرهنگ علوم دکتر سجادي)

شُبَهَة :

اسم مصدر است از اشتباه و آن امر ما بين حلال و حرام و درست و نادرست و خطا و صواب است .

در اصطلاح اصول فقه ترديد بين امور محرمه و محلله و ترديد ميان خطا و صواب بود ، و بالجمله امورى که تشخيص آنها ممکن نباشد ، و يا آنچه از راه اشتباه انجام دشه است مشتبه گويند ، چون : اموال شبهه و وطى شبهه و ولد شبهه . (تعريفات جرجاني)

امير المؤمنين (ع) فرود : شبهه را از اين جهت شبهه گويند که به حق شبيه است و امّا دوستان خدا بنور يقين و دلالت هدايت خدائى از آن برهنه ولى دشمنان خدا بر اثر ضلالت و کورى از بينش راه هدايت در آن افتند . (غرر الحکم)

بعدلاله بن سنان گويد : روزى امام صادق (ع) خطاب بما فرمود : در آينده شبهاتى بر شما پيش آيد که نه دانشى روشن بدان داشته باشيد و نه پيشواى حقى در دست رس شما بود که به وى رجوع کنيد و کس از آن نجات نيابد جز آنکه خداى را بدعاى غريق بخواند . عرض کردم : دعاى غريق بخواند . عرض کردم : دعاى غريق چگونه است ؟ فرمود : ميگوئى « يا الله يا رحمن يا رحيم يا مُقلِّب القلوب ثبِّت قلبى على دينک » .

رسول اکرم (ص) فرمود : هر سلطانى را قرقگاهى است و قرقگاه خدا حلال و حرام او ميباشد و شبهات در ميان اين دو قرار دارند ، اگر چوپانى گله گوسفند خود را بکنار قرقگاه بچراند (اين خطر دارد که) ناگهان به وسط قرقگاه قرار گيرند . پس گرد شبهات مگرديد (مبادا بحرام افتيد) .

امام صادق (ع) فرمود : پرهيزگارترين مردم کسى است که نزد شبهات توقّف نمايد . (بحار : 52 / 148 و 70 / 305)

شبهه تحريميه و وجوبيه و شبهه محصوره به « اصول عمليه » در اين کتاب رجوع شود .

شبهه مانع اجراى حد شرعى به « حد » رجوع شود .

شبهه ابن کَمُّونه :

شبهه اى که ابن کمّونه عزالدين سعد بن منصور اسرائيلى بر يکى از ادله توحيد وارد کرده است و آن دليل « لزوم ترکيم » است بتوضيح اينکه اگر دو واجب الوجود فرض کنيم هر دو در وجود مشترک خواهمند بود و اگر يک ما به الامتياز آنها را جدا نسازد متحد خواهند بود و چون ما به الامتياز آمد هر يک از آن دو مرکب از ما به الاشتراک و ما به الامتياز خواهند شد و ترکيب مستلزم احتياج است و هر محتاج ممکن است .

ابن کمونه گفت چه مانع است که دو موجد فرض کنيم که هر يک واجب الوجود و غنى بالذات و با يکديگر بتمام ذات مختلف باشند و مفهوم واجب الوجود را از آن دو انتزاع نمود و بحمل شايع صناعى (عرض) بر آنها حمل کنيم . خلاصه سخن او اينکه ممکن است در عالم دو واج بالوجود باشد و هيچيک با ديگرى در امرى ذاتى مشترک نباشد تا اينکه به ما به الامتياز و ما به الاشتراک احتياج داشته باشند و امکان لازم آيد .

متکلمين از اين شبهه جوابها داده اند از جمله مرحوم ملا هادى سبزوارى که ميگويد :

هويتان بتمام الذات قد

       خالفتا لابن الکمونه استند

و ارفع بان طبيعة ما انتزعت

       مما تخالف بما تخالفت

بل ان سئلت الحق غير واحد

       ليس معنونا لمعنى فارد

اذا الخصوصية اما تعتبر

       فى اخذه فلم يکن منه الاخر

او الخصوصية ليست تشترط

       فالواحد المشترک المحکى فقط

يعنى هرگز يک مفهوم داراى مصاديق متعدده از مميزات مصاديق انتزاع نشود بلکه منشأ انتزاع آن جزء مشترک آن افراد خواهد بود مثلا حيوان از مشترکات انسان و بقر و غنم اخذ شود نه از خصوصيات مميزه آنها حتى اگر آن مفهوم منتزع عَرَض باشد مانند اجناس عاليه که بتمام ذات از يکديگر متمايزند مفهوم واحد از عَرَض مشترک ميان آنها منتزع خواهد بود چنان که در مفورض سخن ابن کمونه آن عرَض از جهت اشتراک آن دو واجب اخذ شود که بر آن دو عارض شده است ، و چون ما به الاشتراکى فرض شد خواه ناخواه ما به الامتيازى در کار ايد وگرنه دوئيت حاصل نگردد ودر نتيجه ترکيب پديد آيد .

بعلاوه مفهوم واحد جز مصداق واحد نخواهد داشت زيرا اگر خصوصيت آن فرد در آن مفهوم اخذ شده باشد بر دگر افراد مفروضه صدق نکند که آنها فاقد آن خصوصيت اند و اگر خصوصيت اخذ نشود معنون همان قدر مشترک خواهد بود .

(منظومه سبزواري)

شَبِيب :

ابن بجرة الاشجعى از خوارج کوفه و در قتل على (ع) شريک ابن ملجم بود اول شبيب شمشيرى به على زد و ضربت ديگر را ابن ملجم بفرق على وارد نمود .

بيشتر مورخان برآنند که شبيب پس از مضروب نمودن على در ميان جمعيت فرار کرد و اثرى از او بدست نيامد .

شبيب :

ابن يزيد بن نعيم بن قيس شيبانى مقلب به ابوالضحاک . از دلاوران معروف و رهبران قيام عليه بنى اميه بوده است. جاحظ در وصف وى نويسد :

در جنگ مردى دلير بود و باتفاق صالح بن مسرح عليه حجاج ثقفى در موصل قيام نمود و دعوى خلافت کرد و 120 تن باوى بيعت کردند . حجاج پنج لشکر بجنگ وى فرستاد که يکى پس از ديگرى ايشان را تار و مار نمود سپس از موصل به قصد حجاج بطرف کوفه رهسپار گرديد . حجاج ثقفى شخصاً به جنگ وى آمد و حجاج شکست خورد ولى با کمکى که عبدالملک از شام باو رسانيد و با سپاهى که بسردارى سفيان بن الادبر کلبى بيارى وى شتافت سپاه شبيب را در هم کوبيد وب سيارى از ايشان را بقتل رسانيد و شبيب هنگامى که از روى پل دجيل (از نواحى اهواز) عبور ميکرد اسب وى توسنى کرد و او که زره و پولاد بر تن داشت بر اثر سنگينى در رودخانه غرق گرديد .

عده اى بنام شبيبه که از فرقه هاى نواصبند بدو نسبت دارند . شبيب بسال 26 هـ متولد شده و در 77 هـ در گذشته است . (اعلام زرکلى : 3 / 229)

شبيبة :

جوانى . ج : شبائب .

رسول الله (ص) : « ليأخذ العبد المؤمن من نفسه لنفسه ، و من دنياه لآخرته ، و فى الشبيبة قبل الکبر ، و فى الحياة قبل الممات ... » . (بحار : 70 / 362)

شبيخون :

حمله کردن بر دشمن در شب .

از مام صادق (ع) رسيده که که پيغمبر اسلام هرگز بر دشمن شبيخون نزد . (بحار : 19 / 178)

شُبَير :

مؤلف تاج العروس مينويسد که : شبر بر وزن بقم و شبير بر وزن قمير يا امير و مشبّر بر وزن محدّث نام پسران هارون نبى بوده است و پيغمبر اسلام (ص) حسن و حسين و محسن را به اين سه نام خواند است .

شبيه :

مانند . امام صادق (ص) فرمود : کسى که خدا را به آفريدگانش شبيه داند مشرک است ، و کسى که منکر قدرت خدا شود کافر است .

در حديث ديگر فرمود : هر کسى که خدا را به آفريده اش تشبيه کند مشرک است چه اينکه خداوند تابرک و تعالى به هيچ چيز شباهت ندارد و هيچ چيزى شبيه او نباشد و هر آنچه بوَهم و خيال گنجد خدا جز آنست . (بحار : 3 / 299)

به « خدا » نيز رجوع شود .

شبيه شدن مرد و زن بيکديگر : امام باقر (ع) فرمود : پيغمبر (ص) لعنت کرده مرداين که خود را بشکل زنان در آورند و زنانى که خود را بمردان شبيه سازند . (بحار : 76 / 341)

شِپِش :

جانور کوچک خون خوار که در بدن انسان و بعضى حيوانات توليد شود و از مکيدن خون زندگى ميکند . بعربى قُمَّل گويند . شپش يکى از انواع عذابى بود که خداوند بر قوم فرعون نازل فرمود : در جامه و بر پوست بدنشان آنها را رنج ميداد و هر غذا که آماده خوردن ميکردند پر از شپش ميشد . (مجمع البيان)

از امام صادق (ع) در تفسير آيه « فمن کان منکم مريضا او به اذى من رأسه » آمده که پيغمبر (ص) که پيغمبر (ص) ، کعب بن عجرة را ديد که محرم بود و شپشهائى بر سرش ميلوليدند ، فرمود : اين حشرات ترا آزار ميدهند ؟ گفت : آري. پس اين آيه فرود آمد ، بمضمون اين که شخص معذور ميتواند در احرام سرش را بتراشد و کفاره بدهد . (بحار : 99 / 180)

شَتّ :

پراکنده . ج : اشتات و شتوت .

شِتاء :

زمستان . ج : شُتِى و اشتية . به قول مبرّد جمع شَتوَة است . يکى از فصول چهارگانه سال است . يکى از فصول چهارگانه سال است که سه فصل ديگر آن ، بهار ، تابستان و پائيز است . برجهاى دى ، بهمن و اسفند . و آن در هر نيم کرده از زمانى آغاز مى شود که روزها در نهايت کوتاهى باشند و ميل اشعه آفتاب از هر موقع زيادتر . فصل و موسم سرما . « لا يلاف قريش ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف » . (قريش : 2)

عن ابى عبدالله (ع) انّه قال : « الشتاء ربيع المؤمن ، يطول فيه ليله فيستعين به على قيامه » . (بحار : 67 / 158)

شتاب :

مقابل درنگ ، جستن و خواستن ارمى پيش از وقت آن ، و آن از مقتضيات شهوت و از صفات مذمومه است . « و کان الإنسان عجولا » ؛ آدمى شتابناک است . (اسراء : 11)

مفسرين در تفسير اين آيه به تکاپو افتاده که آيه را از ظاهرش (شتاب در سرشت انسان) برگردانند و آن را به وجوه دور از فهمى توجيه کرده اند که از همه آنها قابل قبول تر اينست که آيه در مقام مبالغه است و ميگويد از فرط شتابى که انسان در کارهايش بکار ميبرد گوئى از شتاب آفريده شده .

ولى هيچگونه نيازى به اين توجيهات نبوده و هر چه در مورد « خُلق الإنسان ضعيفا » گفته شد در اين آيه نيز گفته ميشود . آرى نه ضعف در ساختار وجودى انسان نقص است و نه عجلت ، و هر يک از اين صفات با ارتباط بديگر صفات او نحوه زندگى او در جهان و نيز با ارتباط بدگير موجوداتى که بقرار هماهنگى با او مى باشند و نيز با ارتباط بتکاليف و وظائفش کمال محضند ، آرى اين صفات ميتوانند انگيزه نقص باشند که خداوند حکيم آنرا نيز بصفت اختيار و اراده مرتبط بعقل و خرد که در درون او و هدايت و ارشاد انبيا که در بورن و در کنار او قرار داده و مرتفع ساخته ، هنگامى که انسان خود را در برابر کارى ببيند بايستى سريع مهياى آن کار شود مبادا فرصت از دست داده وقت آن سپرى گردد ، اين همان حالت عجلتى است که خدا در نهاد او قرار داده ، اما او در همان حال اراده و اختيار را و عقلى که اراده را رهبرى کند نيز با خود دارد . (نگارنده)

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : آنچه که مردمان را بهلاکت کشانده همانا شتاب است و اگر (در امور) درنگ مينمودند کسى تباه نميشد .

در حديث ديگر فرمود : اين شتاب است که مردم را تباه ساخته ، اگر مردم در امور درنگ و تأنّى داشتند حتى يک نفر هم بهلاکت نميرسيد .

و فرمود : تأنّى و درنگ از جانب خدا و شتاب از سوى شيطان است (وسائل : 18 / 124 و بحار : 71 / 340) و فرمود : سه چيز است که تأخير در آنها روا نباشد (و بايد در آغاز وقت بانجام رساند) : نماز چون وقتش فرا رسد و جنازه که حاضر شود و دختر هنگامى که کفو و همتائى برايش پيدا شود . (کنز العمال)

امير المؤمنين (ع) فرمود : هيچگاه کسى را که بخوردن غذا مشغول است شتاب مکنيد تا از خوردن بپردازد و کسى را که در بيت الخلاء باشد نيز شتاب مکنيد تا کارش را تمام کند .

از آن حضرت سؤال شد : جهالت چيست ؟ فرمود : به شتاب بسوى فرصت تاختن پيش از دست يافتن به آن .

امام صادق (ع) فرمود : درنگ و دقّت در کار ، سلامتى بهمراه آدر و شتاب پشيمانى در پى دارد . امير المؤمنين (ع) در وصيت بفرزندان فرمود : شما را از شتابزدگى در گفتار و کردار نهى ميکنم .

و فرمود : مآل انديشى پيش از ورود بهر کار ترا از پشيمانى ايمن دارد . (بحار : 1 / 116 و 71 / 337)

جابر از امام باقر (ع) روايت کرده که روزى رسول خدا (ص) رو به جمعيت کرد و فرمود : اى مردم مبادا بمن خبر رسد که يکى از شما يکى از بستگانش شب هنگام مرده و تجهيز آن را تا بامداد بتأخير انداخته باشد ، يا در روز مرده باشد و کارهاى آن را موکول به شب کرده ، هيچگاه مرده هاى خويش را بطلوع يا غروب خورشيد بتأخير ميفکنيد ، هر چه زودتر ، با شتاب آنها را بخوابگاهشان برسانيد ، خدا شما را رحمت کناد . مردمان گفتند : اى پيامبر خدا خداوند شما را نيز رحمت کناد . (کافى : 3 / 137)

امير المؤمنين (ع) : چون يکى از شما بخواهد با همسر خود بيارامد پس شتابش نکند ، چه زنان را کارهائى است . (بحار : 103 / 287)

شتاب در کار خير :

بتأخير نينداختن کار خير و فرصت را از دست ندادن .

بشار بن بشار از امام صادق (ع) روايت کند که فرمود : هر گاه بکار خيرى تصميم گرفتى آن را بتأخير مينداز که (بسا شود) بنده اى در روزى گرم روزه دارد و جز خدا چيزى را به نظر نيارد همان روزه سبب شود که خداوند وى را از آتش دوزخ آزاد سازد ، و يا صدقه اى دهد و تنها خدا را هدف گيرد و خداوند همان را بهانه نجات او از آتش سازد .

نيز از آن حضرت آمده که هر گاه يکى از شما بکار خيرى يا دستگيرى خويشى يا دوستى تصميم ميگيرد بداند که دو شيطان به چپ و راستش وى را مراقب ميکنند (که او را از آن کار باز دارند) در آن کار بشتابد مبادا آن دو شيطان او را از آن امر مانع شوند .

امير المؤمنين (ع) فرمود : هر چيزى را ثمرى است و ثمر کار خير شتاب در آنست .

و فرمود : در کار خير شتاب کنيد پيش از آن که آن را از ياد ببريد و بکار ديگر سرگرم شويد .

شُتام :

بد منظر ، زشت روى . بد خُلق .

شَتّا :

بسيار ناسزاگوى .

شَتّان :

اسم فعل بمعنى بَعُدَ . چه دور است ! شتان بينهما : چه دور است فاصله ميان اين دو .

شَتر :

بريدن . پلک چشم برگشتن . مجروح کردن . پاره نمودن جامه . دشنام دادن .

شُتُر :

حيوان عظيم الجثه اى که خداوند آن را جهت سوارى و حمل بار در اختيار بشر نهاده و آن را رام وى ساخته که به هر کجا خواهد ببرد و بار گران بر آن نهد و چون بخواهد بر آن سوار شود يا بار بر آن نهد به اشاره اى بخوابد و به اشاره اى برخيزد ، و حتى کودکى مهار آن را بکشد و در عين قدرت تسليم وى باشد .

بعربى اِبِل و بعير ، و خصوص نر آن جمل و ماده آن ناقه گويند .

اين حيوان معده اى خاص دارد که به سه بخش تقسيم ميشود و با معده مخصوص بخود ميتواند تا چند روز آب و غذا ذخيره کند ، حيوانى بسيار کم خوراک که به معده خشن ترين غذا قانع باشد و در خشک ساليها بدرختان خاردار اکتفا کند . خداوند متعال اين موجود حيوانى را مايه عبرت خردمندان ساخته و خردها را به انديشه در آفرينش آن خوانده که فرموده : « افلا ينظرون الى الإبل کيف خُلقت » (غاشيه : 17) . شير و پشم و گوشت آن مورد استفاده انسان و حتّى بول آن برخى بيماريها را درمان است .

در حديث شتر سياه رنگ دراز عرم تر و سرخ رنگ کوتاه عمر تر توصيف شده .

از ابن عباس نقل است که مردى درو نفر شتر فربه به پيغمبر (ص) هديه کرد . حضرت باصحاب فرمود : هر يک از شما که دو رکعت نماز با وضوى کامل و نيز قيام و رکوع و سجود و خشوع تمام بجاى آرد که فکرى از افکار دنيا در آن بخود راه ندهد يکى از اين دو شتر را به وى جايزه دهم . هيچيک از اصحاب خود را آماده اين کار نديد تا سه بار حضرت اين را تکرار نمود و پاسخى نشنيد .

على (ع) برخاست و گفت : يا رسول الله اينک من اين نماز را ادا کنم . فرمود : بخوان .

وى بنماز پرداخت و چون تمام شد جبرئيل آمد و به پيغمبر گفت : خداوند سلامت ميرساند و ميفرمايد : يکى از اين دو شتر را بعلى ده . پيغمبر فرمود : آخر من شرط کرده بودم بانديشه دنيا فرو نرود و او هنگام سلام نماز به اين فرک بود که کداميک را من به وى دهم ؟ جبرئيل گفت : وى به اين فکر بود که کداميک که فربه تر است به وى دهى تا آن را نحر کند و گوشت آن را در راه خدا تصدق کند و اين فکر از افکار دنيوى نباشد . پيغمبر چون شنيد اشک از ديدگان مبارکش جارى شد و هر دو شتر را بعلى داد و على آن دو را نحر نمود و گوشتشان را در راه خدا صدقه داد . (بحار : 71 / 215 ـ 224 و 36 / 161)

در تاريخ حالات پيغمبر (ص) آمده که آن حضرت دو شتر ماده داشت به نامهاى عضباء و جدعاء و شترى نر به نام ديباج . (بحار : 16 / 98)

شتربان :

ساربان . ابو هاشم جعفرى گويد : شتربانى داشتم از من خواست که از امام جواد (ع) استدعا کنم که وى را در سلک خدمتکاران خويش در آورد چون به خدمت حضرت رسيدم جماعتى در حضورش بودند که مرا ميسر نشد در اين باره با او سخن گويم ، در اين حال غذا حاضر شد و حضرت مرا به صرف غذا خواند و سپس خود حضرت به آنکه من چيزى بگويم به غلامش فرمود : برو و اين شتربان ابوهاشم را بياور و او را با خود دار . (بحار : 50 / 41)

شَتَربه :

باصطلاح کتاب کليله و دمنه نام گاوى که بمکر و حيله دمنه با شير جنگ کرد و کشته شد . گويند : صحيح آن شَنزبه است و شتربه تصحيف آنست .

شتر صالح :

ناقه صالح . که خداوند آن را حجت بر دعوى نبوت صالح پيغمبر (ع) قرار داده بود و صالح مردم را از آزار آن بر حذر داشته بود ، ولى روزى کافران در کمين ناقه نشستند و چون از آبشخور باز آمد نخست پى آن را زدند و سپس با نيزه کشتندش . به « صالح » رجوع شود .

شتر مرغ :

مرغ معروف که بعربى نعامه گويند . در حديث آمده که : جمعى از حجاج در حال احرام تعدادى تخم شتر مرغ را از لانه اش برداشته و خورده بودند و سپس متذکر شده که در حال احرامند ، مسئله را بنزد على (ع) بردند حضر فرمود : بشمار تخمها شتر ماده جوان را در اختيار شتر نر نهند که باردار شوند و کره هاى آنها را کفاره آن کنند .

عمر گفت : بسا شتر سقط کند ؟ على گفت : تخم شتر مرغ نيز ممکن است فاسد شود . (بحار : 40 / 231)

شَتم :

دشنام دادن . امير المؤمنين (ع) : « لا تهيجوا النساء بأذى وان شتمن اعراضکم و سببن امرائکم ، فانهن ضعيفات .... » (نهج : نامه 14) .

به واژه هاى « فحش » و « دشنام » رجوع شود .

شَتو :

در شتاء (زمستان) اقامت گزيدن در جائى . قشلاق کردن . بزمستان در آمدن .

شَتّى :  

ج شتيت . متفرق  « تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى » . (حشر : 14)

شَتِيم :

مشتوم . دشنام داده شده . مرد ناخوش روى .

شَتيمة :

اسم مصدر شتم . ناسزا . ناسزاگوئى . عن حمّاد اللّحام ، قال : اتى رجل ابا عبدالله (ع) فقال : ان فلانا ابن عمک ذکرک فما ترک شيئا من الوقيعة و الشتيمة الا قاله فيک . فقال ابو عبدالله (ع) للجارية أئتينى بوضوء . فتوضأ و دخل . فقلت فى نفسى : يدعو عليه . فصلى رکعتين ، فقال : « يا رب ، هو حقى قد و هبته له و انت اجود منى و ارکم ، فهبه لى و تؤاخذه بى ولا تقايسه » . ثم رقّ ، فلم يزل يدعو ، فجعلت اتعجّب . (مستدرک الوسائل : 396)

شَجّ :

سر کسى شکستن .

شَجا :  

استخوان و جز آن که در گلو بماند . مجازا در معنى اندوه و حزن بکار برند . (اقرب الموارد)

امير المؤمنين (ع) ـ در مورد غصب خلافت ـ : « فرأيت أنّ الصّبر على هاتا احجى ، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجاً » : سرانجام ديدم بردبارى و شکيبائى به عقل و خرد نزديک تر است ، لذا شکيبائى ورزيدم در حالى که خاشاک به چشم داشتم و استخوان به گلو ... (نهج : خطبه 3)

شِجاج :

جِ شجة بمعنى سر شکستگى .

انواع شجاج ده مرتبه است که بترتيب چنين است : 1 ـ قاشرة که حارصة باشد . 2 ـ باضعة . 3 ـ دامية . 4 ـ متلاحمة . 5 ـ سمحاق . 6 ـ موضحة . 7 ـ هاشمة . 8 ـ منقّلة . 9 ـ آمّة . 10 ـ دامغة .

باضعة آن زخم که پوست بشکافد و اندکى از گوشت زير پوست را نيز شکاف دهد . حارصة آن که پوست را خراش دهد و خون بيرون نيايد . دامية که خون از زخم فرو ريزد . متلاحمة که آلت ضاربة در گوشت فرو رود بيش از باضعه و کمتر از سمحاق . سمحاق آن که برسد به پوست نازکى که بين گوشت و استخوان است .

موضحة آن که استخوان را آشکار سازد .

هاشمة آن که استخوان را بشکند . مُنَقِّلَة آن که استخوان را بشکند و سپس جابجا کند .

مة که مأمومة نيز گويند آن که جرج به پوست حاوى مغز برسد . دامغه آن که جرح به مغز سر برسد .

شجاع (بهر سه حرکت شين) :

دلير و پر دل در شدايد و مخاوف . ج : شِجعان و شَجعان و شِجاع و شُجَعاء و شَجَعَة . قال لقمان : ثلاثة لا يعرفون الا فى ثلاثة لا يعرفون الا فى ثلاثة مواضع : لا يعرف الحليم الا عند الغضب ، و لا يعرف الشجاع الا فى الحرب ، و لا تعرف اخاک الّا عند حاجتک اليه (بحا ر: 71 / 426) . مار يا مار نر يا نوعى از مار کوچک . رکم شکم .

شجاعت :

دلاورى و فرزانگى . يکى از کيفيات نفسانيه و از اقسام خلق است .

صدرا گويد : آن خلقى است که افعالى از آن بروز کند که حد وسط بين تهور و جبن باشد و آن در دو طرف افراط و تفريط آنند و هر دو از رذائلند . خواجه طوسى گويد : شجاعت آنست که نفس غضبى در انقياد نفس ناطقه در آدى تا در امور هولناک مضطرب نشود و اقدام بر حسب راى او کند تا هم کارى که کند زيبا بود و هم صبرى که کند ستوده باشد .

شکى نيست که شجاعت از اشرف ملکات نفسانيه و افضل صفات کماليه است و فاقد اين صفت بحقيقت از شمار مردان بدور است که خداوند گززيده ترين صحابه رسول (ص) را بدين صفت ستوده که فرمود : « اشدّاء على الکفار » و اخبار و آثار اين صفت را از اوصاف مؤمنان شمرده ، امير المؤمنين در وصف مؤمن فرموده : « نفسه اصلب من الصلد » و امام صادق (ع) فرمود : « المؤمن اصلب من الجبل ... » (جامع السّعادات) . پيغمبر اکرم (ص) فرمود : خداوند شجاعت را دوست دارد هر چند بکشتن مارى باشد .

امير المؤمنين (ع) فرمود : کسى که باکى نداشته باشد از اين که مرگ به وى ميرسد در خطرات دلش از جا کنده نگردد .

عمرو بن عاص از امام حسن (ع) پرسيد و شجاعت چيست ؟ فرمود : از حريم ناموس دفاع نمودن و در مشکلات و خطرات صبور و با استقامت بودن .

نبى اکرم (ص) فرمود : بد يارى است دين آدمى را ، دل ترسو و شکم گشاده و شهوت جنسى شديد . از سخنان آن حضرت است : شجاع ترين مردم کسى است که بر هواى دلش غالب باشد .

امير المؤمنين (ع) فرمود : شجاعت ساعيت استقامت بيش نيست .

و فرمود : شجاعت يک پيروزى حاضر و آماده و يک برترى آشکار است .

و فرمود : شجاعت زيور انسان است .

و اينک نمونه شجاعت :

نصر بن مزاحم در کتاب صفين از زيد بن وهب نقل ميکند که روزى امير المؤمنين (ع) را در صفين ديدم که يک تنه بين دو لشکر ايستاده و لشکر شام آرام آرام به سمت او در حرکت بود و حضرت بجاى اينکه از آنها فاصله گيرد بطرف آنها هميرفت . فرزندش حسن عرض کرد : چه زيان که صبر کنى تا لشکريان خودت بتو رسند و سپس به سمت آنها روى ؟ فرمود : اى فرزندم پدرت روز معينى دارد که از آن نخواهد گذشت ، آن روز نه زودتر از موعد خود فرا رسد و نه ديروز از آن نتوان گريخت ، بخدا سوگند که پدرت باکى ندارد که مرگ بر او افتد يا او بر مرگ افتد .

امام صادق (ع) فرمود : قنبر غلام على (ع) آن حرت را بسيار دوست ميداشت هر گاه حضرت از خانه بيرون ميشد وى شمشيرش را برميداشت و به دنبال حضرت روان ميشد ، شبى على دريافت که قنبر به دنبالش مى آيد ، به وى فرمود : اى قنبر به چه کار آمده اى ؟ گفت : آمده ام شما را مواظبت کنم . فرمود : واى بر تو ميخواهى مرا از اهل آسمان حفاظت کنى يا از اهل زمين ؟! عرض کرد : از اهل زين . فرمود : خداى آسمان نگذارد که اهل زمين آزارى بمن رسانند ، برگرد . پس قنبر برگشت .

سعيد بن قيس همدانى گويد : روزى در جنگ صفين مردى را ديدم که با دو جامه (بدون خود و زره) بين دو صف لشکر ايستاده به سرعت اسبم را راندم که به وى رسم چون به او رسيدم ديدم امير المؤمنين است . عرض کردم : در چنين روزى و در چنين جائى اين چنين ايستاده اى ؟! فرمود : اى سعيد هيچ بنده اى نباشد جز اين که خداوند دو نگهبان بحفاظتش گماشته که نگذارند از کوه پرتاب گردد يا بچايه درافتد آرى چون قضاى الهى در رسد وى را رها سازند .

از امام صادق (ع) نقل است که محمّد حنفيه مردى دلير و مترس بود و همواره در مواقع خطر به آرامش خاطر ميزيست ، روزى حجاج بن يوسف وى را ديد ، به او گفت : گايه تصميم ميگيرم سرت را از تنت جدا کنم . محمّد گفت : خداوند در روزى سيصد و شصت بار بهر کس مينگرد اميدوارم با يکى از آن نگرشها شرّ ترا بکند .

سلمة بن اکوع (يکى از ياران پيغمبر) گويد : پيش از طلوع فجرى از خانه بيرون شدم در راه بغلام عبدالرحمن بن عوف برخوردم که شتابان وارد شهر ميشد مرا گفت : شتران بيت المال را که در ذى قرد (حوالى مدينه) ميچريدند قبيله غطفان بغارت بردند . چون شنيدم فرياد بر آوردم و سه بار نداى وا صباحاه سر دادم (اين ندا را هنگام خطر ميدادند که مردم مهيا شوند) و خود بتنهائى راهى آنجا شدم ، من در تيراندازى چابک بودم ، در حالى به آنجا رسيدم که آنها بر چاهى بودند و ميخواستند آب از ان بنوشند ، شروع کردم به تيرانداختن به آنها و اين رجز بزبان ميراندم : خذها انا بن اکوع و اليوم يوم الرضع ميخواندم و تير ميانداختم تا اينکه شتران را از آنها بستدم ، در اين حال پيغمبر (ص) و جمعى از اهالى مدينه رسيدند . عرض کردم : من تا کنون نگذاشته ام آب بنوشند اجازه ميدهى آنها را از نوشيدن آب آزاد گذارم ؟ فرمود : آرى هر گاه بر کسى دست يافتى سخت گير مباش .

پس بر شتر پيغمبر سوار شدم و شترها برداشته بمدينه برگشتم . (بحار : 64 و 21 و 44 و 66 و 70 و 20 و غرر الحکم)

شَجَب :

حاجت . اندوه . ستونى از ستونهاى خانه . ج : شُجوب .

شَجب :

هلاک کردن . هلاک کردن . هلاک شدن . اندوهگين کردن . اندوهگين شدن .

شَجْر (مصدر) :

منازعه کردن قوم در امرى . « فلا وربک لا يؤمنون حتى يحکّموک فيما شجر بينهم ... » (نساء : 65)

شَجَر :

درخت ، آنچه ساق دارد از رستنيهاى زمين ، و آنچه ساق ندارد نجم و حشيش و عشب باشد . « ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون » (نحل : 68) . « و النجم و الشجر يسجدان » . (رحمن : 6)

شَجَرة :

يک درخت . ج : شَجَرات و شِجَرات . « ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة الّا ان تکونا ملکين ... » . (اعراف : 20)

« بيعت شجرة »

بيعتى که ياران پيغمبر اسلام در حديبيه با آن حضرت نمودند که تا پاى مرگ از آن حضرت جدا نشوند ، نظر به اين که هنگام وقوع بيعت ، پيغمبر (ص) بدرختى تکيه زده بود بيعت شجرة گفتند ، و بدين جهت که خداوند به سبب آن بيعت از مسلمانان خوشند گرديد ، بيعت رضوان گفتند : « لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونک تحت الشجرة » . (فتح : 18)

به « حديبيه » نيز رجوع شود .

شجرة طوبى :

درخت طوبى . درختى در بهشت به « طوبى » رجوع شود .

شَجَرة طيبة :

درخت پاک و زيبا . « الم ترکيف ضرب الله مثلا کلمة طيبة کشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء ... » مگر نمى داند که خداوند چگونه سخن پاک و نيکو را بدرخت زيبائى مثل زده که اصل ساقه آن بر فراز باشد و شاخه آن ببالا برايد و آن درخت پيوسته بخواست خداوند گارش برو بار دهد ... (ابراهيم : 24 ـ 25)

از امام صادق (ع) تأويل اين آيه سؤال شد ، فرمود : ريشه آن رسول خدا (ص) و تنه آن امير المؤمنين (ع) و شاخه هايش امامان از نسل او و بروبار آن علم ائمه و برگ آن پيروان آنها ميباشد . (بحا ر 67 / 137)

از حضرت رسول (ص) روايت است که فرمود : خداوند پيامبران را از درختان گوناگون آفريد ولى من و على را از يک درخت ، که من ريشه آنم و على شاخه آن و حسن و سحين ميوه هاى آن و پيروان ما برگهاى آن بوند هر که بشاخه اى از آن بياويخت نجات يافت و هر که از آن دورى نمود هلاک شد و ارگ بنده اى هزار سال بين صفا و مروه خدا را نبدگى کند باز هم هزار سال تا اينکه از رنج عبادت بسان مشکى خشکيده شود و محبت ما را نداشته باشد خداوند وى را برو در آتش افکند . آنگاه حضرت اين آيه تلاوت نمود « قل لا اسئلکم عَليهِ اَجرا الّا الْمودّة فى القربى » . (بحار : 23 / 230)

شجرة ملعونه :

اين واژه مرکبه در آيه 60 از سوره اسراء آمده : « و ما جعلنا الرؤيا الذى اريناک الّا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن ... » يعنى : ما رؤيائى که بتو ارائه داديم نبود جز بمنظور آزمايش مردم ، و درختى که بلعن در قران يادش ده است ...

يکى از وجوه معانى اين آيه ـ حسب نقل مفسرين ـ آن که رسول خدا (ص) بخواب ديد : بوزينگانى بر منبرش بالا ميروند .

سخت از اين منظره و حشت نمود ، سرّ آن را تسلط بنى اميه بر مسلمانان پس از رحلت آن حضرت و تحت عنوان خليفه رسول الله حکومت نمودن آنها بر مردم بيان داشت ، و گويند : آن حضرت پس از آن خواب لب بخنده نگشود تا دار فانى را وداع گفت . (مجمع البيان)

شَجن :

باز داشتن حاجت ، کسى را از کار . اندوهگين کردن .

شَجَن :

اندوهگين شدن . غم و اندوه . ج : اشجان . امير المؤمنين (ع) : « من استشعر الشغف بها (بالدنيا) ملأت ضميره اشجانا » : آن کس که عشق آن به دل گرفت درونش پر از غم و اندوه شد . (نهج : حکمت 367)

شجنة :

( به ضمّ با کسر شين) : شاخه از درخت و جز آن . ج : شجون .

حديث شجون يا ذو شجون : اين داستان درااى شاخه و شعب متعدد است که هر يک به ديگر پيوست است . در حديث آمده : « الرَحِم شجنة من الله » يعنى رَحِم شاخه اى است که به خداى متصل است . کنايه از اين که خداوند رعايت حق آن را واجب نموده بدان نظارت دارد . (المجازات النبوية : 134)

شَجو :

حاجت . غم و اندوه . امير المؤمنين (ع) : « الله الله ان تشکوا الى من لا يشکى (يبکي) شجوکم » : زنهار زنهار که از غم و الندوه خويش بنزد کسى شکايت کنيد که نتواند عقده غم از دلتان بگشايد (يا بر غم شما دل بسوزاند) (نهج : خطبه 105) .

اختلاف و نزاع ميان کسان افتادن .

شُجون :

جِ شَجَن . فنون . شاخه ها . فلان ذو شجون : ذو فنون . الحديث ذو شجون : انواع فنون و اغراض دارد و پيچ در پيچ است ، يا شاخها و شعبه ها دراد و بعض آن در بعض در آمده . (منتهى الارب)

شُجون (مصدر) :

اندوهگين کردن . اندوهگين شدن . لازم و متعدى است .

شَجَّة :

سر شکستگى . جراحت مخصوص سر ، گاه براى اعضاء ديگر بدن استعاره شود . ج : شجاج . به اين واژه رجوع شود .

شَجِى :

شَجِى :   اندوهگين . مشغول البال . در مثل است : « ويل للشجى من الخلى » : يعنى واى بر اندوهناک که به غمى دچار گردد . شجية مؤنث آن است . لحون شجية : آهنگهاى حزن آور .

شحّ (با هر سه حرکت شين) :

بخل . حرص . بخلى که با حرص توام باشد ، يا بخل در حد اعلى يا بخل در غير مال نيز . « و احضرت الانفس الشُحّ » نفوس بشر را حرص شديد بحق خود فرا گرفته (نساء : 128)

« و من يوق شُحَّ نفسه فدولئک هم المفلحون » کسانى که حالت شح و بخل شديد را از روان خويش بزدايند رستگارند (حشر : 9) . در حديث آمده که شح و ايمان در دل يک مرد مسلمان گرد نياند (مجمع البيان) . فضيل بن عياض گويد : امام صادق (ع) بمن فرمود : آيا ميدانى شحيح (کسى که داراى صفت شح باشد) کيست ؟

گفتم : او همان بخيل است . فرمود : شحيح از بخيل شديدتر ميباشد که بخيل بمال خويش بخل ميورزد ولى شحيح بمال ديگران نيز بخيل است و حتى آنچه را که در دست مردم ببيند ارزو کند بدستش آيد خواه بحلال و خواه بحرام ، سير نشود و بدانچه خدا به وى داده قانع نباشد . (بحار : 73 / 306)

شَحذ :

خشم . خشم نمودن . تيز کردن کارد و مانند آن .

حجر الشحذ : سنگ که کارد را بر آن تيز کنند . راندن کسى را .

امير المؤمنين (ع) درباره ملاحم و فتنه هاى آينده ـ : « ثم لَيشحَذَنَّ فيها قوم شحذ القين النصلَ » : سپس گروهى در اين فتنه ها تيز (و آماده) شوند همچون تيز کردن آهنگر ، سر نيزه را . (نهج : خطبه 150)

آن حضرت ـ در نکوهش اصحاب خود ـ : « اما دين يجمعکم ! و لا حمية تشحذکم ! » : آيا در ميان شما دينى نيست که شما را گرد آورد ؟ آيا غيرتى نيست که شما را (به سوى دشمن) براند و عليه دشمن بسيج کند ؟ (نهج : خطبه 180)

سوختن معده از گرسنگى .

شَحر :

آب راهه . بطن وادى . نشان پشت ريش به شده شتر . دهان گشادن .

شِحر :

شط . رودخانه . شِحرة : کرانه تنگ از رود . شط تنگ .

شَحشاح :  

شحيح . بخيل . مواظب و جدّى بر چيزى . دراز .

شَحشَح :

بخيل ممسک . غيرتمند . دلاور و دلير . بيابان فراخ . مواظبت کننده بر چيزى ، مذکر و مؤنث در آن يکسان است . خطيب بليغ ، و از اين معنى است کلام امير المؤمنين (ع) : « هذا الخطيب الشحشح » که درباره صعصعة بن صوحان عبدى فرمود ، يعنى ماهر در سخن رانى .

شَحشَحان :

شحيح . زفت . دراز از هر چيزى .

شَحَط :  

دور شدن . ذبح کردن شتر .

پر کردن اناء . بانگ کردن مرغ . مکيدن مايه اى به وسيله لوله .

شَحط :

طپيدن کشته در خون . سرگين افکندن مرغ .

شَحم :

پيه . ج : شُحوم . « و من البقر و الغنم حرّمنا عليهم شحومهما الّا ما حملت ظهورهما او الحوايا او ما اختلط بعظم ذلک جزيناهم ببغيهم و انّا لصادقون » (انعام : 146) . مضمون آيه اين که پيه گاو و گوسفند بر يهود در اثر تجاوز و نافرمانيشان حرام گردانيديم مگر آن پيه که بر پشت آن دو بوده يا در روده ها يا به استخوانها آميخته باشد .

در تورات سفر لاويان باب هفتم بند 23 و نيز در باب سوم لاويان نيز بدين امر تصريح شده است .

شَحن :

پر کردن کشتى و مانند آن را . « فانجيناه و من معه فى الفلک المشحون » . (شعراء : 119)

شَحناء :

دشمنى . عن رسول الله (ص) : « تعرض اعمال الناس فى کل جمعة مرتين : يوم الاثنين و يوم الخميس ، فيغفر لکل عبد مؤمن الا عبد بينه و بين اخيه شحنائ ، فيقول : اترکوا او ارجؤوا هذين حتى يفيئا . (بحار : 59 / 40)

و عنه (ص) : « ما کاد جبرئيل يأتينى الا قال : يا محمد اتق شحناء الرجال و عداوتهم » . (بحا ر: 73 / 407)

شِحنه :

مردى که پادشاه او را براى ضبط کارها و سياست مردم در شهر نصب کند . عَسَس . رئيس پوليس .

شَحيح :

حريص . داراى صفت شُحّ . ج : شِحاح و اَشِحّة و اَشِحّائ . رسول الله (ص) : « طعام السّخى دواء و طعام الشحيح داء » (بحار : 71 / 357) . عن الصادق (ع) : « انما الشحيح من منع حق الله و انفق فى غير حق الله عزّوجلّ » . (بحار : 96 / 16)

شَخب :

دوشيدن شير . رفتن شير از پستان .

شَخر :

بانگ کردن ستور از بن بينى يا حلق .

شَخص :

کالبد مردم و جز آن و تن او (منتهى الارب) . اندام آدمى که از دور بچشم آيد . ج : اشخاص و اَشخُص و شُخوص .

شخصيت :

منش مستقلّ . شرافت . رفعت . مُرُوءَة . بزرگوارى و مرتبت . سُؤدد . در حديث آمده : شخصيت کامل از آن کسى است که از خدا بترسد و او را عصيان نکند (بحار : 78 / 82) . امام صادق (ع) : کسى که (زير دستان را) بر خطاهاى کوچک عقوبت ميکند نبايستى در شخصيت طمع بندد (بحار : 75 / 272) . با بدوش کشيدن بارهاى گران (مالى و اخلاقي) شخصيت آدمى تثبيت ميشود . (بحار : 6 9 / 410)

امير المؤمنين (ع) فرمود : شخصيت هر کس به اين بستگى دراد که خود را در چه موضعى قرار دهد .

از امام سجاد (ع) سؤال شد : شخصيت چه کسى نزد خدا والاتر است ؟ فرمود : آنکس که دنيا را در براب رخود بى ارج داند .

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : عزَبْهاتان را زن بدهيد تا خداوند اخلاقشان را نيکو و روزيشان را فراوان سازد و بر شخصيتشان بيفزايد .

امام هادى (ع) فرمود : کسى که شخصيتى براى خود قائل نباشد از شرش ايمن مباش (بحار : 103 / 222 و 1 / 82 و 78 / 135 و 75 / 300) . امير المؤمنين (ع) ضمن حيثى در نکوهش توده مردم ميفرمايد : ... با شخصيت ترينشان را ميبينى که با يک نگاه (طرف مقابل) ، خود را ميبازد و دست و پايش را گم ميکند و با يک کلمه حالش دگرگون ميشود . (بحار : 2 / 56)

شَخم :

تباه شدن طعام .

شخودن :

مجروح کردن بدندان . بناخن کندن .

شُخوص :

وا کردن چشم را . خيره شدن چشم . « و انما يؤخرهم ليوم تشخص فيه الابصار » (ابراهيم : 42) . در فقه الرضا (ع) در آداب نماز آمده : « ... فاذا کبّرت فاشخص ببصرک نحو سجودک ... » : هنگامى که تکبيرة الاحرام گفتى چشم خويش به جايگاه سجده ات بدوز . (مستدرک : 4 / 89)

از خانه بيرون شدن . سفر کردن . شخص الى القوم : بسوى قم بازگشت . امام صادق (ع) : « اشخص يشخص لک الرزق » : از خانه بيرون شو (سفر کن) تا روزى بسوى تو آيد . (وسائل : 17 / 77)

تشخير :

آوزا گلو يا آوزا بينى . بانگ اسب . آوازهاى دهان اسب .

شدّ :

محکم بستن . استوار کدرن چزيى را . حمله بردن . « و شددنا ملکه » : سلطنتش را استوار ساختيم (ص : 20) . « فشُدّوا الوثاق » : بندها را محکم کنيد . (محمد : 4)

شَدائِد :

جِ شديدة ، سختيها . عن الصادق (ع) : « المؤمن صبورٌ فى الشدائد ، و قورٌ فى الزلازل ، قنوعٌ بما اوتى ... » (بحار : 67 / 314) . به « شدايد » رجوع شود .

شِداد :

جِ شديد . « و بنينا فوقکم سبعا شِدادا » : هفت (بناي) استوار بر زبرتان بنا کرديم . (بناء : 12)

شِداد :

هر چه بدان چيزى را ببندند .

شدّداد :

بن عاد پادشاهى که دعوى خدائى کرد و بهشت بساخت و اين بدين سبب بود که داود پيغمبر که در عهد او ميزيست وى را به پرستش خداى يگانه خواند و او را وعده بهشت داد وى گفت : من خود در اين جهان بهشتى بر آرم چون بهشت خداى ، وى قصرى بساخت که يک خشت آن از زر و خشت ديگر از سيم و باغى در آن بپا ساخت که بروبار درختان آن جواهر بود و بجاى خاک ، عنبر و مشک و زعفران بيخت و بجاى آب و ريگ در جويها عسل و شير و لؤلؤ و مرجان بکار داشت و آنگاه که قصور و باغها بپايان رسيد چون خواست بنظاره و تماشاى آن از اسب فرود آيد پائى بر زمين و پائى در رکاب عزرائيل جان او بستد و و گويند مملکت او ساويه نام داشت و قصور و بساتين او را بهشت شداد و بهشت ارم و ارم ذات العماد نام دهند .