شِيد (فارسي) :

نور و روشنى .

شَيد (عربي) :

زرق و سالوس و ساختگى . و مرک و فريب . شياد از آن است .

شير :

حيوانى درده و قوى پنجه از نوع گربه که آن را شاه درندگان خوانند و در شجاعت و هيبت بدان مثل زنند ، به عربى « اسد » گويند و نامهاى آن در آن زبان به پانصد مى رسد . شرعاً حرام گوشت و قابل تذکيه است .

امير المؤمنين (ع) : يار و همنشين سلطان به کسى مى ماند که بر شير سوار باشد ، ديگران به مقام او غبطه مى خورند و بر او رشک مى برند ولى خود مى داند در چه وضع خطرناکى قرار دارد . (نهج : حکمت 263)

از امام صادق (ع) رسيده که اگر مردم سر به طاعت پروردگار فرود مى آورند شير در اختيار آنان مى بود که مى توانستند بار بر آن نهند . (سفينة البحار)

دورانى که على (ع) از طرف پيغمبر (ص) سوالى يمن بود اتّفاق افتاد که چاهى را دام شيرکرده بودند و شير در آن بيفتاد ، مردمان به تماشاى شير کنار چاه ايستاده بودند يکى از آنها پايش بلغزيد ودر حالى که سرازير چاه مى شد دامن ديگر بگرفت که خود را نجات دهد او نيز دامن نفر سوّم ، و سوّم چهارم و هر چهار نفر به چاه در افتادند و شير همه را دريد . على (ع) درباره آنها چنين قضاوت نمود که : نفر اوّل ثلث ديه را به ورثه نفر دوم و دوّم دو ثلث ديه را به سوّم و سوّم ديه کامله را به نفر چهارم دهد . (بحار : 40 / 245)

شِير :

مايعى سفيد و شيرين که از پستان همه حيوانات پستان دار ترشح مى کند و به عربى « لبن » و « حليب » گويند .

در حديث از نوشيدن شير حيوانات حلال گوشت بسى مدح شده ؛ شير غذاى پيامبران است . شير گوسفند سياه به از گوسفند سرخ و شير گاو سرخ به از شير گاو سياه است .

شير ، گوشت را مى روياند و بازو را محکم مى کند .

شير با عسل ، اب کمر را افزايش مى دهد .

شير گاو داروئى که گلودرد را شفا مى دهد .

بر شما باد به شير گاو که آن عصاره درخت است 

چيزى که هم غذا باشد و هم آب ، شير است .

زنان بار دارتان را شير بنوشانيد که آن ماهى ازدياد عقل کودک است .

براى گلو درد درمانى به از نوشيدن جرعه اى شير نيافتم .

جرعه جرعه نوشيدن شير شفاى هر دردى است جز مرگ .

گوشت با شير ، خورش پيامبران است . شخصى به امام صادق (ع) عرض کرد : من شير نوشيدم و مرا زيان رساند .

فرمود : نه ! به خدا سوگند آن تو را زيان نزده ولى چيزى با آن خورده اى که آن چيز موجب زيان به تو شده و تو گمان کردى زيان از شير است .

از آن حضرت آمده که شير شتر شفاى هر دردى است و تن را پاک مى کند و کثافات آن را بيرون مى کشد و آن را کاملاً شستشو مى دهد . عبدالله بن ابى يعفور گويد : از امام صادق (ع) حکم شير درازگوش پرسيدم که بسا جهت درمان نوشيده مى شود ؟ فرمود : اشکالى ندارد . (بحار : 11 و 62 و 66)

يحيى بن ابراهيم بن ابى البلاد از پدرش و او از جدّش روايت کرده که گفت : به محضر امام باقر (ع) از تباهى معده شکايت کردم ، فرمود : چرا غفلت دارى ؟ عرض کردم : مکرّر نوشيده ام . فرمود : اين شير ، معده را دباغى مى کند و دو کليه را پيه مى پوشاند و اشتها آور مى باشد . سپس فرمود : اگر در فصل مناسبش مى بود باتفاق به ينبعغ مى رفتيم و آنجا شير گاو مى نوشيديم . (بحار : 66 / 103)

شيربها :

بهاى شير . اين واژه در دو مورد بکار مى رود ؛ مزد دايگى و شير به کودک دادن . و مهر يا دست پيمان و صداق .

شير بهار :

نام معبدى از معابد فُرس ،که گويند : گستردگى و تشکيلات آن آنچنان بوده که خدمه آن ، شب هنگام هزار و چهارصد در آن را مى بستند . (ربيع الابرار : 1 / 357)

ذشير دادن : ذشير خورانيدن به کودک از پستان مادر يا دايه که به عربى رضاع گويند . امير المؤمنين (ع) فرمود : چنانکه در مورد ازدواج پاکترين و شايسته ترين زن مى گزينيد درباره شير فرزندتان نيز چنين زنى را انتخار کنيد که شير طبيعت را دگرگون مى سازد .

و فرمود : بپرهيزيد از يانکه به فرزندانتان شير زن زناکار بيا ديوانه بخورانيد که شير سرايت مى دهد 

على بن جعفر گويد  به امام کاظم (ع) عرض کردم : آيا شايسته است زن يهوديه يا نصرانيه که شراب مى نوشند به کودک مسلمان شير دهند ؟

فرمود : در مدّتى که به کودکتان شير مى دهند آنها را از خورد شراب منع کنيد .

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : کودک را شيرى به از شير مادر نباشد .

امام صادق (ع) فرمود : شرى دادن موجب محرميت مى شود به همان قدر و همان مواردى که خويشى نسبى محرميت مى آورد .

بزنطى گويد : از حضرت رضا (ع) پرسيدم اگر زنى دخترى را شير دهد و از سوى ديگر پسرى را شير دهد آن دختر مى تواند با آن پسر ازدواج نمايد ؟

فرمود : نه ، که آن پسر ، برادر آن دختر است . و پرسيدم اگر زنى دخترى را شير دهد و شوهرش از زن ديگر پسرى داشته باشد آيا پسر شوهر مى تواند با آن دختر ازدواج کند ؟

فرمود : (نه ، زيرا) شير از آن شوهر است (پس آن دختر خواهر آن پسر مى شود) و از ان حضرت رسيده که آن شير دادن مووجب محرميت مى شود که پانزده شبانه روز متوالى باشد و در بين ، شير ديگرى به کودک داده نشده باشد .

از امام صادق (ع) آمده که شير دادنى موجب محرميت است که گوشت بر بردن کودک بروياند و استخوانش را محکم کند . (بحار : 103 / 322)

شِيرويه :

شکومند و صاحب شأن و شوکت . شجاعو دلير .

شيرويه :

بن شهريار بن شيرويه بن فنا خسرو همدانى ، مکنّى به ابوشجاع ، متوفّاى 509 هـ ق . از علماى جغرافيا است و ياقوت حموى از او بسيار نقل مى کند . او راست « فردوس الاخبار  . (حبيب السير)

شيرويه :

پسر خسرو پرويز که پس از وى به سلطنت رسيد (628 م .) خسرو پرويز که پس از وى به سلطنت رسيد (628 م .) خسرو قصد داشت مردانشاه را جانشين خود گرداند ، چون کواذ (غباد) ملقب به شيرويه که پسر خسرو از مريم (دختر قيصر) بود و ظاهراً مقام ارشديت داشت از واقعه استحضار يافت مصمم شد که از حق خود دفاع کند .

فرمانده کل قواى کشور گشنسب اشپاذ ه بنا به روايت تئوفانس برادر رضاعى او بود به يارى وى کمر به ميان بست و با هر قل وارد گفتگو شد و او نيز حاضر گرديد که با ايرانيان مصالحه نمايد . بعضى ديگر از بزرگان نيز به شيرويه پيوستند ، پس به فرمان شيرويه « قلعه فراموشى » را گشودند ، پس شيرويه خود را پادشاه خواند ، همان شب نگهبانان سلطنتى از قصرى که خسرو با شيرين در آنجا خفته بود بيرون رفتند و پراکنده شدند و سپيده دم از هر سو اين بانگ برخاست « کواذ شاهنشاه ! » خسرو هراسان و بيمناک پاى به گريز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولى او را دستگير کردند و کشتند و شيرويه بفرمود تا دست و پاى برادرانش را ببرند و پس از اندک زمانى آنان را هلاک کرد . شيرويه پس از شش ماه پادشاهى در گذشت . بعضى گويند او را زهر دادند و برخى مرگ او را به طاعون نسبت مى دهند . (فرهنگ معين)

شيره :

عصير . آنچه به فشردن از ميوه يا نباتى برايد . عصاره .

از امام باقر (ع) روايت شده که نوشيدن شيره انگور که بيش از يک روز و دو روز بر آن نگذشته باشد اشکالى ندارد و اگر بيشتر شد و تغيير کرد بايد آن را به دور ريخت .

از امير المؤمنين (ع) رسيده که فرمود : ما خرما يا مويز را براى پيغمبر (ص) در پارچ آبى مى خيسانيدم و پس از آن که يکى دو روز بر آن مى گذشت مى نوشيد و اگر تغيير مى کرد مى فرمود : آن را بريزيد .

و در دعائم الاسلام آمده که امير المؤمنين (ع) پخته آب انگور را تجويز مى نمود .

و هم در آن کتاب است که پخته شيره انگور و خرما و کشمش پيش از اين که به جوش آيد حلال است .

از امام صادق (ع) سؤال شد اگر کشمش را بکوبند و در ديگ نهند و اب بر آن بريزند و بزيرش آتش کنند چه حکمى دارد ؟ فرمود : آن رامخور تا اينکه دو سوّمش بخار گردد و يک سوم بماند .

سؤال شد اگر کشمش نکوبيده را چنين بجوشانند ؟ فرمود : آن نيز همين حکم را دارد که اگر شيرينى خود را به آب دهد آنچنان که بسان شيره فشرده (از انگور و کشمش) شود و کش بيايد حرام است خواه به خودى خود چنين شود يا به آتش (بحار : 66 / 493 و 79 / 177)

شيرينى :

صفت و حالت شيرين . شيرين بودن . طعمى چون طعم عسل و شکر داشتن . حلاء . حلاوة .

از حضرت رسول (ص) روايت شده که فرمود : دل مؤمن شيرين است و شيرينى را دوست دارد . (کنز العمال : 1 / 146)

امير المؤمنين (ع) فرمود : شيرينى دنيا تلخى آخرت و سوء عاقبت را در پى دارد .

شيرينى آخرت تلخى رنجهاى دنيا را از بين مى برد .

ننگ رسوائى ، شيرينى شهوت را در هم مى شکند . (غرر الحکم) .

از معصومين سلام الله عليهم آمده که ما و شيعيانمان از شيرينى آفريده شديم از اين جهت شيرينى را دوست داريم . (بحار : 62 / 281)

به « حلوا » نيز رجوع شود .

شيشه :

زُجاج . زُجاجة .

شِيص :

خرما يا غوره خرمائى که هسته آن سخت نشود يا هسته نداشته باشد . خرماى هسته نا بسته . معرّب سيس . على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر (ع) قال : سألته عن بيع النخل ، ايحلّ اذا کان زهواً ؟ قال : « اذا استبان البسر من الشيص حلّ بيعه و شراؤه » . (وسائل : 18 / 216)

شيصيانى :

جابر جعفى گويد : از امام باقر (ع) درباره سفيانى و خروج او پرسيدم .

فرمود : پيش از خروج او شيصيانى در کوفه خروج کند آنچنان که يکبارهلشکر انبوهى به دور او گرد آيند بسان آب که از چشمه بجوشد ، و هيئت اعزامى شما که به جنگ او روند کشته شوند آنگاه منتظر خروج سفيانى و ظهور حضرت مهدى (ع) باشيد . (بحار : 52 / 250)

شَيط :

شياطة . هلاک شدن . سوخته شدن . آميختن . شتافتن . باطل شدن خون . به هدر رفتن خون کسى .

شَيطان :

هر سرکش و نافرمان از مردم و پرى و دستور و جز آن . ج : شياطين . نوعى از نبات .مار . بازى گوش .

شَيطان :

ابليس . مشتق است از شطن به معنى بَعُدَ ، يعنى دور از خير و صلاح ، يا دور شدنى که از درگاه حضرت آفريدگار مطلق رانده شده است . يا از شاط يشيط مى باشد که به معنى هلاک شدن است ، بنابر اين وزن آن فعلان است و وجه تسميه آن نيز ظاهر است .

در مجمع السلوک گفته است : « شيطان آتشى است ناصاف که آخيته به تاريکى کفر است در جسم و روان آدمى مانند جريان خون روان » .

مفسرين در تفسير اين کلمه از آيه مبارکه « شياطين الجن و الانس » اختلاف دارند ، برخى گفته اند شياطين همگى فرزند ابليسند جز اينکه فرزندان خود را دو قسمت ساخت ، قسمتى ديگر را مأمور وسوسه جن کرد پس قسم اول شياطين انس و قسم دوم شياطينجن اند . قول دوم آن است که  هر متمرد نافرمانى از نوع جن و انس را نامند و از اين رو پيغمبر (ص9 به ابوذر فرمود : « هل تعوذنّ بالله من شر شيطان الانس و الجن » ؟ ابوذر گفت : مگر بنى آدم را نيز شياطين باشد ؟ فرمود : بلى شياطين انس شريرتر از شياطين جن اند . و اين قول ابن عباس است بنقل از فخر رازى .

« حدود اختيارات شياطين در وجود بشر »

تصرّف شيطان در وجود انسان تنها و سوسه قلبى و ايجاد انگيزيه به گناه و بهتر نماياندن بديها و بالعکس است و جز اين تسلّطى ندارد که سلب اختيار نمايد بلکه وجود مکمّل اختيار مى باشد و خداوند از ابتدا وجود چنين عامل و سوسه اى را در ساختار بشر منظور داشته بود و آن را از اجزاء لازمه حيات او در عالم تکليف قرار داده بود چنانکه در پاسخ شيطان که گفت : « انظرنى » (مرا مهلت ده) فرمود : « انک من المنظرين » ؛ (تو خود از جمله مهلت داده شده هائى) از اين پاسخ بر مى آيد که چنين مهلتى از جانب خداوند نه به اجابت خواسته او بوده بلکه از نخست چنين امرى مقرر بوده است چنانکه در مورد آدم از پيش مقرر بود در زمين زندگى کند و رفتن او به بهشت مقدّمه اين کار بوده است .

آيه ديگرى که دالّ بر اين امر است : « و ما کان له عليهم من سلطان الّا لنعلم من يؤمن بالآخرة ممن هو فى شک و ربک على کل شيء حفيظ » ؛ شيطان را بر مردمان سلطه اى نبود جز آن که اين تمکن (وسوسه در دل بشر) به وى داديم تا مؤمنان به آخرت و شک داران در آن را زا نظر بگذرانيم و خداوند مراقب هر چيزى است . (سبأ : 21)

از اين آيه نيز استفاده مى شود که خداوند خود خواسته و مصلحت ديده که شيطان يکى از عوامل بر سر دوراهى قرار گرفتن بشر باشد .

تفصيل بيشتر در اين رابطه به واژه « ابليس » در اين کتاب رجوع شود .

« آيات و رواياتى درباره شيطان »

آيات فراوانى از قرآن کريم درباره شيطان و بر حذر داشتن بنى نوع بشر از فريب و تلبيس او آمده ، و نيز ، روايات در اين باره بى حدّ و حصر است ، که به بخشى از آنها ذير واژه ابليس اشاره نموديم و اينک تعدادى از آنها :

« و قال الشيطان لما قضى الامر انّ الله وعدکم وعد الحق ...» ؛ شيطان هنگامى که کار تمام شد (و دوران عمل بسر آمده و مرگ فرا رسيد) مى گويد : خداوند به شما وعده اى (به پاداش و کيفر عمل) داد و اکنون به وعده اش وفا نمود و من نيز وعده (فرصت توبه امروز و فردا) دادم ولى به وعده ام وفا ننمودم اما (اين را بدانيد که شما محکوميد زيرا) من بر شما تسلّطى نداشتم که شما را به گناه مجبور سازم و کار من جز اين نبود که شما را به گناه خواندم و شما مرا اجابت نموديد پس مرا سرزنش منمائيد و خويشتن را سرزنش کنيد . اکنون نه من مى توانم شما را نجات دهم و نه شما مرا نجات توانيد داد . (ابراهيم : 22)

« قال فبما اغويتنى لا قدعنّ لهم صراطک المستقيم * ثم لآتينّهم من بعد ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اکثرهم شاکرين » ؛ شيطان گفت : اکنون که مرا از راه نجات بيرون راندى من نيز سر راه بر آنها بگيرم و از راه راست منحرفشان سازم . سپس از پيش روى آنها بر آنها در آيم . (امر آخرت را براى آنها کوچک جلوه دهم)

و از پشت سر بر آنها در آيم (آنها را به جمع مال ترغيب کنم و به بخل از پرداخت آن در حقوق واجبه وادارشان سازم تا به وارث منتقل گردد گردد و تبعات گردد و تبعات و وبالش به گردن او افتد) و از طرف راست آنها راست آنها در آيم (و کار دينشان را به زينت بخشيدن به گناه و جرأت دادن به ارتکاب شبهات تباه سازم) و از سمت چپشان بر آنها وارد شوم (و آنها را به کامرانى و شهوت رانى غلط ترغيب و تشويق نمايم) آنگاه ببينى که بيشترشان ناسپاس باشند (اعراف : 16 ـ 17) . (مجمع البيان)

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : شيطان گرگ آدمى است چنانکه گرگ ، گوسفند جدا شده از گله را مى ربايد شيطان نيز انسان تکرو و جدا از جماعت مسلمين را مى ربايد پس بر شما باد به الفت و اختلاط با ديگر مسلمانان و حضور در مساجد ، و از تکروى بپرهيزيد . (کنز العمال  1 / 206)

امام صادق (ع) فرمود : شياطين آنچنان بر مؤمن گرد آيند که زنبوران بر گوشت ، جز اينکه خدا خود آنها را دفع سازد .

از آن حضرت آمده که ابليس مى گويد : رمرا به پنج کس چاره نباشد و ساير مردم در مشت منند :

آنکه با نيتى خالص به خدا پاه برده و در همه کراش به او توکل نموده و به او تيکه کند ، و آنکس که براى برادر مسلمانش آن بخواهد که براى خود خواهد ، و کسى که هنگام مصيبت بى تابى ننمايد ، و کسى که بداده خدا رضا دهد و غم روزى نخورد .

از امام باقر (ع) نقل است که چون نوح قوم خود را نفرين نمود و غضب بر آنها فرو آمد شيطان به نزد نوح آمد و گفت : اى نوح تو را بر من حقى است ، مى خواهم در برابر آن حق به تو پاداش دهم . نوح گفت : به خدا سوگند مرا ناخوش بود که بر تو حقى داشته باشم ، آن حق چه باشد ؟ شيطان گفت : تو قوم خود را نفرين نمودى که همه غرق شدند و اکنون از نسل آدمى کسى نمانده که وى را فريب دهم و تا نسل آينده من آسوده ام . نوح گفت : اکنون منى خواهى چه پاداشى به من دهى ؟ وى گفت : در سه مورد بياد من باش (که آن سه بزنگاه من است) : هنگامى که بخشم آئى و موقعى که ميان دو کسى داورى کنى و گاهى که با زن نامحرم رد جائى باشى که ديگرى با شما نباشد .

از حضرت رسول (ص) حديث شده که شيطان دو نوع است : شيطان جنّى که به گفتن « لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم » دور مى شود ، و شيطان انسى که با درود بر پيغمبر و آل او رانده مى شود . (بحار : 67 و 63 و 76 و 95)

به واژه « ابليس » نيز رجوع شود .

شِيَع :

ج شيعه . گروهها . چه هر گروه جهت تشکل ، وابسته به فردى و پيرو شخصى باشند . « او يلبسکم شيعا و يذيق بعضکم بأس بعض » . (انعام : 65)

شيعة :

مشترک و مشاع . يقال : الدار شيعة بينهم . (منتهى الارب)

شِيعة :

پيروان و ياران . شيعة الرجل : اتباعه و انصاره . ج : شِيع و اشياع . (المنجد)

و در اصطلاح تاريخ اسلام به کسانى گفته مى شود که جانشينى پيغمبر اکرم (ص) را حق اختصاصى خانواده رسالت مى دانند و در معارف اسلامى پيرو مکتب اهلبيت مى باشد .

شيعه کسانى را گويند که از طريق نص و وصيت پيغمبر (ص) قائل به امامت على بن ابى طالب مى باشند و معتقدند که امامت از فرزندان او خارج نشده است . و مى گويند : پيشوائى مسلمين امرى نيست که مربوط به اجماع امت باشد و نيز امرى مهمل نمى باشد که رسول گرامى اسلام درباره اش وصيتى نکرده و به فرد مورد اعتماد خود واگذار ننموده باشد . آنان ثبوت عصمت ائمه از کبائر و صغائر و تولى و تبرى قولا و عملا را واجب دانند جز در حال تقيه . (ملل و نحل شهرستاني)

« نام شيعه »

تسميه پيروان اين مکتب به شيعه در همان زمان پيغمبر (ص) بايد دانست و آغاز پيدايش اين نام در آن عهد بوده هر چند بصورت علميت و شهرت به قول ابن ندم عصر خلافت على (ع) ظهور کرد و خود آن حضرت پيروان خويش را به اين نام خواند . از اولين روزهاى بعثت که پيغمبر (ص) به نص قرآن مأموريت يافت خويشان نزديک خود را دعوتکند « وانذر عشيرتک الأقربين » صريحاً به ايشان فرمود : هر يک از شما به اجابت دعوت من سبقت گيرد وزير و جانشين و وصى من است . على (ع) پيش از همه مبادرت نموده اسلام را پذيرا شد و پيغمبر اکرم ايمان او را پذيرفت و وعده هاى خود را تقبّل نمود .

اين داستان به حديث يوم الدّار معروف است که شيعه و سنّى آن را نقل نموده اند وخود على (ع) در ذيل اين حديث مى فرمايد : من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم : من وزير تو مى شوم ، پيغمبر دست به گردن من نهاد و فرمود : اين سخن برادر و وصى و جانشين من مى باشد بايد از او او اطاعت نمائيد مردم مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند : تو را امر کرده که از پسرت اطاعت کنى . (تاريخ طبرى : 2 / 63 و تاريخ ابى الفداء : 1 / 116 و البدايه و النهايه : 3 / 39 و غاية المرام : 320) و ديگر حديث معروف ميان سنّى و يشعه که پيغمبر (ص) فرمود : « على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيثما دار» و از همه مهمتر داستان غدير است که پيغمبر (ص) در سال آخر عم رخود با تشريفاتى خاصّ و موقعيتى حساس على را به ولايت بر مسلمين پس از خود  نصب نمود و مسلمان را به مشايعت و پيروى او امر نمود ، حديثى که صد و ده صحابى و هشتاد و چهرا تابعى آن را نقل نموده و بنقل مرحوم ايمينى بيست و شش کتاب از دو گروه سنى و شيعه در خصوص اين حديث تأليف شده است و خود على (ع) در مواقف متعدده بدان احتجاج نمود از جمله در واقعه شورى سال 23 بنقل عدّه اى از محدثين سنى مانند اخطب الخطباء خوارزمى حنفى در مناقب ص 217 و در سال 35 دوران خلافت خود در رحبه کوفه به نقل ابن اثير در اسد الغابه ج 3 و ج 5 و در الاصابه ج 4 و کتب ديگر .

و نيز استشهاد جمعى از صحابه به اين حديث در مناسبات متعدده بدان احتجاج نمود از جمله در واقعه شورى سال 23 بنقل عدّه اى ازمحدثين سنت مانند اخخطب الخطباء خوارزمى حنفى در مناقب ص 217 و در سال 35 دوران خالفت خود در رحبه کوفه به نقل ابن اثير در اسدالغابه ج 3 و ج 5 ودر الاصابه ج 4 و کتب ديگر .

و نيز استشهاد جمعى از صحابه به اين حديث در مناسبات متعدده و حتى عرم بن عبدالعزيز خليفه اموى و مأمون عباسى به نقل حافظه ابونعيم در حلية الاولياء و صاحب عقد الفريد : 3 / 24 .

بديهى است که اينگونه امتيازات و امتيازات ديگرى مانند اختصاص دادن پيغمبر (ص) او را به برادرى خويش و فرموده آن حضرت « انت منى بمنزلة هارون من موسى الّا انه لا نبى بعدى » و علاقه مفرطى که پيغمبر اکرم (ص) به على داشت طبعاً عده اى زا ياران پيغمبر را که شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين مى داشت که على را دوست داشته به دورش گرد آيند و از وى پيروى کنند چنانکه گروهى را بر حسد و کينه آن حضرت تحريک مى نمود .

گذشته از همه اينها نام « شيعه على » و « شيعه اهل بيت » در سخنان پيغمبر اکرم (ص) بسيار ديده مى شود .

در حديث ام سلمه از رسول خدا 0ص) آمده : « شيعة على هم الفائزون يوم القيامة » ؛ پيروانعلى تنها کسانيند که در روز قيامت اهل نجاتند . (مجمع البيان)

اين حديث در جوامع حديثيه اهل سنت نيز نقل شده است . (قاموس قرآن)

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد : « به نزد رسول خدا (ص) بودم که على از دور نمايان شد . پيغمبر فرمود : سوگند به آن که جانم بدستاو است ، اين شخص و شيعيان در قيامت رستگار خواهند بود » . ابن عباس مى گويد : موقعى که آيه « انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خير البريبّة » نازل شد ، پيغمبر به على فرمود : مصداق اين آيه تو و شيعيانت مى باشد که در قيامت که در قيامت خوشنود خواهيد بود ؛ و خدا هم از شما راضى است . (تفسير درّ المنثور بقلم جلال الدين سيوطى از علماى اهل سنت : 1 / 379 و غاية المرام : 326)

روايات بدين مضمون در مصادر معتبره اهل سنت بسيار است که ذکر آنها خلاف وضع اين صحيفه است .

آرى اين امر از امورى نبوده که صحابه رسول (ص) بدان آگاه نباشند ، و بزرگترين گواه اين مدعى مسئله سقيفه بنى ساعده است که چون دلباختگان به مقام زعامت اين مقام را در على مسلم مى ديدند بخصوص اواخر عمر پيغمبر (ص) که آن حضرت جيش اسامه را تجهيز و عموم معاريف اصحاب را امر به همراهى او نمود و متخلّف از او را لعن کرد و نى زداستان خواستن آن حضرت ، قلم و قرطاس را هنگام وفات ... که اين امور شواهد گويائى بر تعين على بود ، آنها را بر اين داشت که امر خلافت را که مى بايست در مسجد پيغمبر و در کنار افراد خانواده آن حضرت که خداوند محبّت و مودت آنهها را مزد رسالت رسول خويش قرار داده صورت پذيرد دور از چشم آنها و در محله دور افتاده اى از مدينه بنام سقيفه بنى ساعده آن هم در حالى که همه نزديکان پيغمبر مشغول تجهيز جسد آن حضرت بودند فيصله دهند . بگذاريم و بگذريم .

اصول عقايد شيعه که به آنها اختصاص دارند عبارتند زا اعتقاد به امامت دوازده امام که اول آنها على بن ابيطالب مى باشد و آخر آنها حضرت مهدى منتظر فرزند امام حسن عسکرى که او زنده است و روزگارى به امر خدا ظهور کند و به گسترش عدل و داد قيام نمايد . آنها امامت را از جانب خدا دانند و امام را معصوم شمارند و امامت را ممدّ مقام رسالت دانند ، شريعت اسلام را که مواد آ« در کتاب خدا و سنت پيغمبر اکرم روشن شده تا روز قيامت به اعتبار خود باقى و لا يتغير دانند و گويند حکومت اسلامى و مقام پيشوائى مسلمين موظف است آن را بطور کامل اجرا نمايد ، آرى وى در شعاع شريعت مى تواند به حسب مصلحت و با شورى تصميماتى اتخاذ کند مانند اين که جهاد واجب را در شرايط حاضر چگونه و با چه سلاح و کدام روز انجام دهد .

در احکام شريعت و اعمال فردى از عبادات و معاملات و احوال شخصيه از کتاب و نست ، و پس از انشعاب مذاهب در اواخر قرن اول و اوائل قرن دوماز مذهب جعفرى پيروى کنند که به تعبير ديگر مذهب اهلبيت مى باشد .

پس اصل مذهب تشيع و پايه آن پيروى از على بن ابى طالب و فرزندان معصوم و منصوب من الله آنحضرت است هم از حيث عقيده و هم از حيث عمل هر چند فرق ديگرى مانند زيديه و غلاة و کيسانيه و واقفه به اين نام موسومند ولى شيعه با خصوصياتى که ذکر شد از اينها بيزار و اينهها را فرق ضاله مى دانند .

شايان ذکر است که در ميان افراد يک خانواده تا چه رسد يک مذهب وسيع که امروز در همه قاره هاى زمين پراکنده و صدها ميليون نفوس تشکيل مى دهند اشخاص تا اهل و منافق و متظاهر و منتسب و خرافى مسلک و فريب خورده وجود دارد که عمل شخص يا اشخاص را نبايد به حساب کيش و مکتب آورد . روايات ذيل که برخى از آنها در مقام معرفى شيعه مى باشد به اين جهت اشاره دارند :

« روايات مربوطه »

امام کاظم (ع) فرمود : چنين نيست که هر که دعوى بستگى به ما نمود مؤمن باشد بلکه اينگونه افراد تنها مايه انس مؤمنانند .

حمران بن اعين که خود از اهل کوفه و از نخبه اصحاب امام باقر (ع) است مى گويد : در مدينه بودم و عزم بازگشت به وفه داشتم به امام باقر (ع) عرض کردم : من با خدا عهد کرده ام که تا پاسخ اين سؤال را از مدينه خارج نشوم . فرمود : سؤالت را بگوى . گفتم : آيا من از شيعيان شما هستم ؟ فرمود : ارى تواز شيعيان مائى در دنيا و آخرت .

امام صادق (ع) فرمود : شيعه ما اهل پرهيز از گناه و کوشش در عبادت واهل وفا و امانت و اهل زهد و عبادتند ؛ به پنجاه و يک رکعت نماز شب و روز (از فريضه و نافله) مقيدند ، شبها را به عبادت و روزها را به روزه سپرى کنند ، زکوة اموال خويش بدهند و حج کنند و از هر حرامى اجتناب نمايند .

يحيى بن بسّام گويد : از امام صادق (ع) شنيدم فرمود : شايسته ترين کس از اين مردم به پرهيزکارى ، آل محمّد و پيروان آنها مى باشند تا دگر افراد رعيت به آنها اقتدا نمايند .

و از آن حضرت آمده که جمعى بنام شيعه هستند کهاز يهود و نصارى و مجوس و مشرکين بدترند . خداوند آيه اى را درباره منافقين نفرستاده جز اينکه ملت شيعه را نيز شامل مى گردد . پيروان ما اهل هدايت واهل تقوى و اهل خير و اهل ايمان و اهل فتح و پيروزى مى باشند .

ابواسامه گويد : از امام صادق (ع) شنيدم که مى فرمود : بر تو باد به تقوى و پرهيز از گناه و کوشش در عبادت و راستى گفتار و امانت دارى و نيکخوئى و خوش همسايگى و همواره مردم را به عمل به مذهب خويش بخوانيد نه به زبان ، و زينت ما باشيد نه تنگ ما ...

مردى به امام حسين (ع) عرض کرد : من از شيعيان شمايم . فرمود : از خدا بترس و چيزى را ادعا مکن که خداونند بگويد دروعغ گفتى و در دعويت گناه کردى زيرا شيعه ما کسى است که دلش از هر غل و غش و دغل و خدعه و نيرنگ پاک و سالم بود ، آرى مى توانى بگوئى من از دوستان و مواليان شما مى باشم .

امام صادق (ع) فرمود : پيروان ما را اوقات نماز بشناسيد که چگونه به نمازشان مواظبت دارند و ديگر در مودر اسرار ما که چگونه از آن نگهدارى مى کنند و آن را به دشمنانمان ابراز نمى دارد ، و سوم مواسات و همدردى آنها با برادران خود در اموالشان .

سليمان بن مهزيار گويد : روزى بر امام صادق (ع) وارد شدم که جمعى از شيعه در حضور آن حضرت بودند و به آنها مى فرمود : اى گروه شيعه شما زينت ما باشيد نه ننگ ما ، با مردم به نيکى سخن گوئيد و زبان خويش را از ناشايست بازداريد واز شسخن بيهوده و ناروا خوددارى کنيد .

ابوبصير گويد : روزى به نزد امام صادق (ع) رفتم حضرت حال ابوحمزه ثمالى را از من پرسيد . عرض کردم : وى بيمار است . فرمود : چون (به کوفه) باز گردى سلام مرا به وى برسان و به او بگو فلان روز مى ميرى . عرض کردم : فدايت شوم به خدا سوگند که ابوحمزه از ارادتمندان به شما و پيرو راستين شما مى باشد ؟! فرمود : راست گفتى ولى آنچه در آن سرا از ما به شما مى رسد شما را بهتر است . عرض کردم شيعه شما با شما است ؟

فرمود : اگر از خدا بيمناک بود و از پيغمبرش واهمه داشته باشد و از گناهان پرهيز کند آرى با ما و در درجه ما مى باشد .

ابوبصير گويد : همان سال برگشتم چندى نگذشت که ابوحمزه از دنيا رفت .

ابوزيد زا امام صادق (ع) نقل مى کند که فرمود : از شيعيان ما نيست کهسى که در شهرى باشد که هزارها نفوس در آن زندگى کنند و در آنجا از او پرهيزکارترى وجود داشته باشد .

فضيل بن يسار گويد : امام صادق (ع) خطاب به ما پيروان خويش فرمود : به خدا سوگند که شما در تاريکيهاى زمين نوريد .

امام باقر (ع) فرمود : درباره شيعه ما زود قضاوت مکنيد که اگر يک پايشان بلغزد پاى ديگرشان ثابت مى ماند .

ابن مسکان از حبيب نقل کند که روزى امام صادق (ع) به ما (جمعى شيعه که در محضرش بوديم) فرمود کسى نزد من محبوب تر از شما نباشد زيرا ديگران به راههاى گوناگون رفتند ، برخى به هواى نفس وگروهى به ردى و انديشه خويش (راهى گزيدند) و شما بوديد که براهى رفتيد که مبدئى اصيل و صحيح داشت .

پيغمبر (ص) فرمود : در قيامت تنها پيروان على رستگارند .

محمّد بن صامت گويد : روزى در موسم حج به محضر امام صادق (ع) بودم و آن روز از گروههاى زيادى در منزل حضرت گرد آمدهو مسائلى مى پرسيدند ، چون همه رفتند و مجلس از اغيار خالى شد و تنها ما شيعيان مانديم رو به ما کرد و فرمود : مردم به چپ و راست رفتد و تنها شما بوديد که يار (و سرو) تان (علي) را از دست نداديد و راهش را رها نساختيد . اکنون انتظار داريد دوستتان شما را به کجا برد ؟ به خدا سوگند به بهشت ، به خدا سوگند به بهشت .

از حضرت رسول (ص) رسيده که فرمود : دوستى ما خاندان را داشته باشيد که هر که در قيامت خداى را ملاقات نمايد و ما را دوست داشته باشد به شفاعت ما به بهشت رود ، سوگند به آنکه جانم به دست او است هيچ بنده عمل شاو را سود ندهد جز به ايمان به حق ما .

يعقوب بن شعيب گويد : به امام صادق (ع) گفتم يکى را مى شناسم که به کارهايى چنين و چنان دست مى زند ـ و چيزى از معاصى نماند که نگفتم ـ و همين شخص از شيعيان شمااست . فرمود : چنين کسى اميدى برايش هست ولى دشمن ما هيچ اميد در باره اش نيست ؛ و اگر همان کس چنان باشد ه مى گويى (به هر گناه آلوده باشد) از دنيا نيرود تا خداوند نوعى از گرفتارى چون فقر و بيمارى بر او مسلّط سازد که کفاره گناهانش گردد .

زيد شحّام گويد به حضرت رضا (ع) عرض کردم : بسا مردى از شيعيان شما را مى بينم که معصيت کار و مى گسار و اهل هر کار پليدى است آيا مى توانم از او بيزار وروى گردان شويم؟ فرمود : مى توانيد از اعمالش بيزارى جوئيد و از کارش منزجر و متنفّر باشيد ولى از خودش خير .

گفتم مى توانيم او را فاسق ، فاجر بخوانيم ؟ فرمود : نه ، فاسق و فاجر آن کافرى است که ما و مواليان ما را منکر است، خدا نخواسته که دوست ما فاسق فاجر بود گرچه به هر کار دست زند ، آرى مى توانيد بگوئيد بدکار ، زشت کردار ، خوش ذات پليد رفتار ، پاک روان (و) پاک طينت است .

نه به خدا سوگند دوست ما از دنيا نرود جز اين که خدا و رسول و ما از او راضى باشيم با گناهانى که دارد رو سفيد و مستور العيب ، در امن و امان و فارغ از غم و اندوه محشور گردد.

زيرا او نميرد تا به مصيبتى در مال و جان و فرزندش دچار گردد يا به مرضى مبتلى شود که او را کفاره گناهانش بود و کمترين کارى که خداوند با دوست ما کند که او را از گناه پاک سازد آنکه خواب هولناکى ببيند که چوناز خواب برخيزد غمگين باشد و همان کفاره گناهش بود ، يا بيم و هراسى از دولت باطل به وى رسد ، يا مرگ سختى نصيبش گردد ، تا چون بميرد خداى عزّ و جل را با پاکى و پاکيزکى ملاقات نمايد و محمد (ص) و على (ع) را با امنيّت کامل زيارت کند .

و بعلاوه يکى از دو امر در انتظار او است : رحمت واسعه پروردگار که از (نياز) همه اهل زمين وسيع تر است و ديگر شفاعت محمّد (ص) و امير المؤمنين (ع) . (بحار : 46 / 338 و 67 / 165 و 70 / 299 و 27 / 137 و 68 / 29 ـ 99)

« شيعه در تاريخ »

چنانکه مى دانيم اختلاف اساسى اقليت شيعه با اکثريت سنى (حسب تفصيلى که در صدر مقاله گذشت) بر سر خلافت بوده که اين اقليت مى گتفند : جز به امر خدا و نص رسول ، کس نتواند به جاى پيغمبر بر مسلمانان حکم رانى کند و مسلمانان به عنوان اطاعت از اولوالامر طاعت او را واجب دانند و تسليم بلاشرط او باشند که خلافت امتداد نبوت است و بشر غير معصوم جايز الخطاى اسير هواى نفس ، مأمون چنين امانتى نخواهد بود ، ولى اکثريت سنى اين امر را به گزينش اکثريت مردم و يا تعيين خليفه پيشين روا دانند . اين اختلاف فکرى بلافاصله پساز رحلت پيغمبر (ص) بوسيله معدودى اندک که از شمار انگشتان يک دست تجاوز نمى کرد نطفه بست و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار يا سر به نام شيعه على شناخته شدند ولى ديرى نگذشت که حوادث آينده اندک اندک شمار اينها را افزون ساخت آنچنان که به حادثه شورش مردم عليه عثمان و کشته شدن او و بالاخره بيعت با على با آن ابراز احساسات شگفت و سپس دوران خلافت چهار سال و نه ماهه على اين اقليت رو به اکثريت همى رفت که به شهادت على و ناچار شدن حسن بن على به صلح با معاويه و بر سر کار آمدن آن و منقلب شدن خلافت اسلامى به وسيله او به حکومت کسرائى و قيصرى از شمار اين گروه جز معدودى آگاه و بصير و تربيت يافته مکتب على بجاى نماند .

سخت ترين زمان براى شيعه در تاريخ تشيع همان دوران حکومت بيست ساله معاويه بود زيرا وى بلافاصله پس از صلح با امام حسن به کوفه آمد و در سخنرانى خود اعلام کرد که من با شما بر سر نماز و روزه نمى جنگم بلکه مى خواستم بر شما حکومت کنم و اکنون به هدف خويش نايل گشتم .

پس از چندى وى به تمامى بلاد قلمرو خود بخشنامه کرد که هر کس در مناقب اهل بيت حديثى نقل کند هيچگونه مصونيتى در جان و مال و ناموس خود نخواهد داشت و دستور داد هر که در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثى بياورد جايزه کافى بگيرد . و در نتيجه اخبار بسيارى در مناقب صحابه جعل شد . و دستور داد در همه بلاد اسلامى بر منابر به على (ع) ناسزا گفته شود .

وى به دستيارى عمّال و کارگردانان خود که جمعى زا ايشان صحابى بودند خواص شيعه على (ع) را کشت و سر برخى از آنان را به نيزه زده و در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند به ناسزا و بيزارى از على تکليف مى کرد و هر که خوددارى مى نمود به قتل مى رسيد .

سال شصت هجرى معاويه درگذشت و پسرش يزيد حسب بيعتى که پدرش از مردم براى وى گرفته بود زمام حکومت اسلامى را بدست گرفت . يزيد به شهادت تاريخ ، جوانى عياش و بى بند و بار و فاقد هر گونه شخصيت بود . وى سه سال حکومت کرد ، سال اول پيشواى سوم شيعه حسين بن على (ع) را با يارانش با فجيح ترين وضعى بکشت و در سال دوم ، مدينه را قتل عام کرده آتش زد . پس زا مرگ يزيد ، آل مروان از بين اميه زمام حکومت اسلامى را بدست گرفتند ، اين دسته يازده نفرى که حدود هفتاد سال بر مسلمانان حکم راندند روزگار تيره و شومى براى اسلام و مسلمين بوجود آوردند ، کار عياشى و بى بند و بارى اين شجره بجائى رسيد که وليد بن يزيد مروانى بنام خليفه مسلمنين تصميم گرفت بر فراز کعبه غرفه اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصاً به خوشگذرانى بپردازد . (تاريخ يعقوبى : 3 / 73)

شيعه که اساساً اختلاف نظر اساسيشان با اکثريت سنى بر سر مسئله خلافت اسلامى و مرجعيت دينى بود قهراً در اين دوره تاريک روزگارى تلخ و شدوار مى گذراندند ولى شيوه بيدادگرى و بى بندوبارى حکومتهاى وقت و چهره مظلوميت و تقوى و طهارت پيشوايان اهلبيت آنان را روز به روز در عقايدشان راسخ تر و استوارتر مى ساخت و مخصوصاً شهادت امام حسين (ع) در گسترش تشيع و بويژه در مناطق دور از مرکز خلافت مانند عراق و يمن و ايران کمک بسزائى کرد .

و لذا موقعى که حکومت بنى مروان رو به سستى رفت شيعه مانند سيل پيرامون پيشواى پنجم خود امام باقر (ع) فراهم آمده به اخذ حديث و فراگيرى معارف دينى پرداختند . هنوز قرن اول هجرى سپرى نگشته بود که چند تن از امراء دولت شهر قم را در ايران بنيان نهاده آنجا را شيعه نشين کردند . (معجم البلدان)

ولى شيعه به حسب دستور پيشوايان خود در حال تقيه بودند و بدون تظاهر به مذهب زندگى مى کردند .

اوائل قرن دوم در خراسان نهضتى بنام اهل بيت بر پا شد که رهبرى آن را ابومسلم مروزى به دست داشت و شيعه آن ديار به خونخواهى اهلبيت پيرامون او گرد آمده عليه خلافت اموى قيام کردند و سرانجام اين حکومت ننگين را سرنگون ساختند ولى چون اوبمسلم بيعت خلافت را به امام ششم شيعه امام صادق (ع) عرضه داشت ، حضرت نپذيرفت و فرمود : تو از مردان من نيستى و زمان نيز زمان من نمى باشد .

بالاخره بنى عباس بنام اهل بيت بر سر کار آمدند و در آغاز کار روزى چند به مردم و علويين روى خوش نشان دادند حتى به نام انتقام شهداى علويين ، بنى اميه را قتل عام کردند ولى ديرى نگذشت که شيوه ظالمانه بنى اميه را پيش گرفتند و در بيدادگرى و بى بندوبارى فروگذار نکردند .

وضع شيعه از انقراض دولت بنى اميه و روزى کار آمدن عباسيان کوچکترين تغييرى پيدا نکرد جز اينکه دشمنان بيدادگرى تغيير نام دادند .

در آغاز قرن سوم که بازار بحث علمى و مناظرات مذهبى بر اثر ظهور دو فرقه اشعرى و معتزلى رواج تازه اى پيدا کرد و مأمون عباسى خليفه وقت که خد معتزلى مذهب بود و با استدلال عقلى در مذاهب علاقه مند شيعه نفس تازه اى کشيد و علما و متکلمين شيعه از اين آزادى استفاده کرده در فعاليت علمى و در تبليغ مذهب پربار اهلبيت فروگذار نکردند و از اين رهگذر نظر عموم را به اين مکتب جلب نمودند .

در قرن چهارم عواملى پديد امد که بارى گسترش تشيع و نيرومند شدن شيعه کمک بسزائى مى رکد از آن جمله سستى ارکان دولت بنى عباس و ظهور دولت آل بويه .

بويهيان شيعه مذهب بودند و در مرکز خلافت عباسى که بغداد بود و حتى در خود خليفه نفوذ داشتند و اين قدرت قابل توجه به شيعه اجازه مى داد که در برابر مدعيان خارجى خود که پيوسته به اتکاء قدرت خلافت ، آنان را خرد مى کردند قد علم کرده آزادانه به تبليغ مذهب بپردازند .

به نقل تاريخ در اين قرن همه جزيرة العرب يا بخش معظم آن باستثناى شهرهاى بزرگ ، شيعه بودند و با اين وصف برخى از شهرها نيز مانند هجر و عمان و صعده از اين طايفه تشکيل مى دادند . در شهر بصره که پيوسته مرکز تسنن بود و با شهر کوفه که مرکز تشيع شمرده مى شد رقابت مذهبى داشت عده اى قابل توجه شيعه بودند و همچنين در طرابلس و نابلس و طبريه و حلب و رهات شيعه بسيار بود و اهواز و سواحل خليج فارس از ايران مذهب شيعه داشت . (الحضارة الاسلامية)

از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم يعه به همان افزايش که در قرن چهارم داشت ادامه مى داد و پادشاهانى نيز که اين مذهب داشتند بوجود آمده از اين مذهب ترويج مى نمودند . شاه خدابنده از سلاطين مغول مذهب شيعه را اختيار کرد و اعقاب او از پادشاهان مغول ساليان دراز در ايران سلطنت کردند واز تشيع ترويج مى نمودند و همچنين سلاطين آق قويونلو و قره قويونلو که در تبريز حکومت مى کردند و دامنه حکومتشان تا فارس و کرمان کشيده مى شد و نيز حکومت فاطميين ساليامن دراز در مصر برقرار بود .

البته پس از برچيده شدن بساط فاطميين ورودى کار آمدن سلاطين آل بويه صفحه برگشت و شيعه مصر و شامات آزادى مذهبى را بکلى از دست دادند و جمع بسيارى از شيعه از دم شمشير صفاريان گذشتند .

روى هم رفته در اين پنج قرن شيعه از جهت جمعيت در افزايش و از حيث قدرت و آزادى مذهب به موافقت و مخالفت حکومت وقت بستگى داشت و هرگز در اين مدت مذهب رسمى اعلام نشد .

از آغاز قرن دهم که سلطنت صفويه بر سر کار آمد و آئين ملوک الطوايفى که در ايران حکم فرما بود به ويسله آنها بر انداخته شد و ايران يکپارچه گشت و پس از جنگهاى خونين داخلى با دولت عثمانى ، اين سلسله مذهب تشيع را مذهب رسمى دولت ايران اعلام داشتند و با تاييد و تقويت دانشمندان اين مذهب و ترويج فقه جعفرى تشيع را در اين سرزمين تثبيت نمودند حتى در زمانى که در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس کبير) توانستند وسعت ارضى کشور و آمار جمعيت را به بيش از دو برابر ايران کنونى برسانند . گروه يشعه از آن به بعد در افزايش بوده اند و تا کنون اين ذهب در ايران به رسميت خود باقى است . (حبيب السير و ابى الفداء و روضة الصفا و متفرقه)

و در پايان ، اين حديث از بحار الانوار : از امام باقر (ع) روايت شده که : ... چون مهدى ما بيايد شيعه ما از شير گستاخ تر و از شمشير برنده تر باشد ، دشمن ما را به زير پاى خود نهد و به دست خويش بر سرش بکوبد ، و ين در هنگامى بود که رحمت خدا و فرج او بر بندگانش نازل شده باشد . (بحار : 52 / 318)

شيفته :

عاشق . مفتون . معزم .

شِيَم :

جِ شيمه . عادتها و خويها . در حديث است : « من الکرم لين الشِّيم » . (بحار : 77 / 210)

شَيماء :

زن خالدار . ج : شيم .

شَيماء :

دختر حارث بن عبدالعزى ابن رفاعة ، از بنى سعد بن بکر ، از هوازن ، و بقولى نام او حذافة بوده ، و شيماء (خالدار) وصف او بوده است . پس از ظهور اسلام و فتح مکه ، شيماء در غزوه حنين به اسارت لشکر اسلام در آمد ، وى به سران لشکر گفت : من خواهر رضاعى فرمانده شما (پيغمبر ـ ص ـ) مى باشم . پس او را به نزد رسول خدا (ص) بردند ، حضرت همين که او را ديد شناخت و به گرمى او را پذيرا شد ورداء خويش را برايش گسترد و به کنار خويش نشانيد و در اين حال اشک از ديدگان مبارکش سرازير گرديد و به وى فرمود : اگر خواهى با عزت و احترام به نزد ما بمان ، و اگر خواهى به موطن خويش باز گرد . وى گفت : بلکه به نزد خانواده و خويشان خويش باز گردم . حضرت ، شتران و گوسفندانى به وى عطا نمود ، او اسلام آورد و به جايگاه خويش عودت نمود . (اعلام زرکلي)

شِيمة :

خوى و عادت و طبيعت .

شَين :

عيب و زشتى . در دعاء مأثور آمده : « اللهم انى اعوذ بک من الشين و الشنئان » . (بحار : 76 / 145)

امام صادق (ع) فرمود : « من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط من اعين الناس اخرجه الله عزّ و جلّ من ولايته الى ولاية الشيطان » . (بحار : 75 / 254)

شيوا :

فصيح و بليغ . نغز وجيد .

شُيوع :

اشکار شدن . آشکار شدن خبر .

شيون :

نوحه و ناله وماتم . از حضرت رسول (ص) روايت است که دو صدا را خداوند دشمن دارد : صداى شيون هنگام مصيبت و صداى نى گاه شادى .

نقل است که روزى پيغمبر (ص)  روايت است که دو صدا را خداوند دشمن دارد : صداى شيون هنگام مصيبت و صداى نى گاه شادى .

نقل است که روزى پيغمبر (ص) به عبادت يکى از اصحاب رفت : وى در حال جان کندن بود فرمود : اى ملک الموت بدوست من مدارا کن که وى مؤمن است .

پايخ داد : مژده باد تو را که من بهر مؤ»ن مهربانم و بدان اى محمّد که هنگامى که من قبض روح فرزندان آدم نمايم کسانش بر او ناله و بيتابى کنند ، من به کنارى بايستم و بگويم : چرا بيتابى مى کنيد ؟ به خدا سوگند که من پيش از وقت نيامده ام و من در اين کار جرمى ندارم ، اگر (اين مصيبت را) به حساب خدا نهيد و شکيبا باشيد مدجوريد و ارگ بيتابى نمائيد گناه مى بريد ...

موقعى که امير المؤمنين (ع) از صفين به کوفه باز مى گشت چون به کوى قبيله شبام عبور نمود صداى گريه و شيون زنان که در مصيبت کشتگان خود در صفين سر مى دادند به گوش حضرت رسيد ، به شرحبيل شبامى فرمود : مگر زنان شما اختيار از شما گرفته و بر شما مسلّطند که اين گونه فرياد مى زنند ؟! آنان را از اين فرياد و فغان باز نمى داريد ؟! (بحار : 77 / 143 و 6 / 169 و 82 / 86)

شيوه :

طور و عمل و طرز و روش و سبک و طريقه .

امير المؤمنين (ع) فرمود : شيوه بزرگان کرّمهاى يپ در پى است .

شيوه نيکان نرمش در سخن و سلام کردن به عموم است .

شيوه فرومايگان ستيزه خوئى است .

يشوه پَستان سخن زشت گفتن است . (غرر)

شِية :

نشان و رنگى در حيوان ، مخالفت رنگ اصلى آن . اصل آن و شي، مانند عدة که اصل آن وعد است .

« ... و لا تستقى الحرث مسلّمة لا شية فيما » . (بقرة : 71)

شيهه :

آواز اسب . صهيل .

در يکى از غزوات از اهالى نجران همراه پيغمبر (ص) بود که حضرت زا شيهه اسب او خوشش مى آمد . پس از چندى که وى غايب شده بود ، حضبرت سفارش کرد و او بيامد . پيغمبر از او پرسيد اسب را چه کردى ، عرض کرد : اخته اش کردم . فرمود : مثلثه اش کردى ، همواره در چهره اسب تا قيامت خير و برکت مى باشد . (بحار : 19 / 186)