شَوى (با الف آخر) :

کرانه هاى بدن مانند دست و پا ، جز مقاتل (جاى قتل ، مانند سر) . « کلّا انها لظى نزاعة للشوى » . (معارج : 15 ـ 16)

واحد آن شواة است . شوى به معنى مال بى ارزش نيز آمده است . (مجمع البحرين)

شَوى :

شى . شَواء . بريان کردن . « و ان يستغيثوا يغاثوا بماء کالمهل يشوى الوجوه » . (کهف : 29)

شِويد :

گياهى است معروف . معرب آن شبيت . در حديث آمده که مردى به امام صادق (ع) عرض کرد : دخترى در خانه ما است که به بيمارى هولزدگى در خواب دچار گشته است .

حضرت دستور داد : نخست با رگ زن مقدارى خون از او بگيريد و سه روز آب شويد پخته با عسل آميخته به وى دهند . (بحار : 76 / 190)

شِهاب :

درخش آتش : زابنه کشد . ج : شُهُب و شهبان و اَشهُب . « الّا من استرق السمع باتبعه شهاب مبين » . (حجر : 18)

« سآتيکم منها بخبر او آتيکم بشهاب قبس » (نمل : 7) . « الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب » . (صافات : 10)

شهابهاى آسمانى ، که گويند ذرّات و قطعات جامدى است که مبدئ آنها کيهاين است و با سرعت چند ده کيلومتر در ثانيه به جوّ زمين برخورد مى کند . توليد روشنائى به علت اصطکاک اجسام جامد مزبور موجود در جوّ يعنى به وسيله تصادف مولکولها مى باشد .

و امّا آنچه در قرآن آمده که ستارگان رجم شيطاينند و چون شياطينند و چون شيطانى خواست از آسمان استراق سمع نمايد ستاره اى يا از ستاره سنگى به سويش رها مى گردد که او را مانع شود امرى است که از درک بشر خارج و شايد از اين جهت که محلّ ابتلاء و مورد نياز کسى در شئون مادى و معنوى نبوده از حضرات معصومين راسخون فى العلم نيز در اين باره چيزى که براى ما قابل درک باشد نيامه است . (نگارنده)

صاحب الميزان ـذيل آيه 10 صافات ـ احتمال داده که اين بيانات ، امثال باشد ، حقايق نامحسوسى است که به امور محسوسه تشبيه شده و جهت تقريب ذهن بيان شده است که فرمود : « و تلک الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العاملون » . (عنکبوت : 43)

شهاب :

ابن عبدربه ، ابوعمرو ، و عبدالخالق و وهب بن عبد ربه از موالى بنى اسد (در کوفه) از صلحاء موالى بودند . (تحرير طاووسى و رجال کشي)

شهاب مردى توانگر و مالدار بوده ، روزى از بيمارى خويش (هول زدگى در خواب) به نزد امام صادق (ع) شکوه نمود ، حضور دستور فرمود : زکات مالش را به مستحقين بپردازد تا شفا يابد . (سفينة البحار)

در قدح او نيز رواياتى نقل شده است ولى محققين ، وى را توثيق نموده اند ؛ نجاشى و علّامه وى راموثق دانسته و اين دو در ترجخمه اسماعيل بن عبدالخالق بن عبد ربه گفته اند : اسماعيل بن عبدالخالق بن عبدربه ابن ابى ميمونة بن يسار مولى بنى اسد يکى از وجوه اصحاب وزا فهاء ما و از بيت شيعه اند . اعمام وى : شهاب وعبدالرحيم و وهب و پدرش عبدالخالق ، همه موثقند و از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) حديث نقل کرده اند . (تنقيح المقال)

شَهادات :

جِ شهادة . گواهيها . « فشهادة احدهم اربع شهادات بالهل انه لمن الصادقين » . (نور : 6) ؛ اقرار : « شاهدين على انفسهم بالکفر » . (توبه : 17)

کلمه توحيد ، اظهار پذيرش يکتائى خداوند . دو جمله « اشهد ان لا اله الّا الله و اشهد ان محمدً عبده و رسوله » را شهادتين گويند ، و اي« متفرع از دو معنى « اخبار و اقرار » است ، چه معنى شهادت در اينجا ابراز و بيان مطلبى است که بدان آگاه گشته و بدان اقرار و اعتراف دارد ، چنان که ابن الانبارى گفته : معنى شهادتين آن است که : « اعلم ان لا اله الّا الله ، و ابيّن ان لا اله الّا الا و اعلم و ابيّن ان محمداً مبلغ للاخبار عن الله عزوجل » ؛ و نيز شهادت بمعنى مرگ در راه دا است : « فأولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين » . (نساء : 69)

« شهادت در اصطلاح فقه »

اين واژه در فقه اسلام تعريف شده به : « الاخبار بحق للغير على الغير » (خبردادن (گواهى دادن) به حقى بر ديگرى (جز خبر دهنده) در مجلس قضاء) آياتى از قرآن کريم نيز بدين معنى آمده است . از جمله : « و اقيموا الشهادة لله » . (طلاق : 2) و « و لا تکتموا الشهادة » . (بقره : 283) . (الموسوعة الفقهية : 26 / 214)

« و اينک ابعاد شهادت ضمن چهار فصل »

أ ـ شرائط و احکام شاهد : 1 ـ شاهد بايستى بالغ بحد تکليف شرعى باش (به بلوغ رجوع شود) ج در مورد شهادت بر جراحت ، که رسيدن به سنّ ده سال کافى است به شرط اين که آنها (کودکان بين ده سال و حدّ بلوغ) بر کار مشروع و مباحى گرد آمده باشند و پيش از آن که پراکنده گردند اداء شهادت کنند .

2 ـ بايستى عاقل باشد ، پس شهادت يديوانه در حال جنون پذيرفته نخواهد بود ، آرى اگر جنون ادوارى بود و معلوم باشد که حال تحمل و اداء شهادت در حالت سلامت بوده اشکالى ندارد و در حکم ديوانه است ابله و ساده لوحى که مطالب را بدرست يدرک نمى کند .

3 ـ مسلمان باشد ، پس شهادت کافر مقبول نباشد هر چندد کافر ذمى بوده ، و گرچه مشهود عليه نيز کافر باشد ، زيرا کافر فاسق و ظالم است و اين دو صفت مانع پذيرش شهادت است ؛ مرحوم شيخ طوسى (رضوان الله عليه) شهادت کافر ذمى را عليه کافر ذمى را عليه کافر ذمى مقبول دانسته است ؛ آرى د رمودر وصيت اگر در آن حال مسلمانان عدولى حضور نداشتند گواهى غير مسلمان ذمى قبول است .

4 ـ ايمان ، پس شهادت غير امامى (در محاکم امايه) مردود است .

5 ـ عدالت ، (پس شهادت فاسق مردود است) و عدالت حالت نفسانى خاصى است که در نفس آدمى ثابت و راسخ بوده باشد ، و آن حالت ، حالتى است که آدمى را به ملازمت بر تقوى و وقار ايمانى وادار مى سازد . عدالت به ارتکاب گناه کبيره (به « کبائر » رجوع شود) و اصرار (ارتکاب بدون توبه و عزم بر آن) بر صغيره (گناهان مادون کبيره) زايل مى گردد . چنان : اگر کارهايى انجام دهد که خلاف شئون اخلاقى وى باشد نيز از او سلب عدالت مى شود .

6 ـ حلال زاده بودن ، که بنا بر مشهور شهادت کسى که حرمت مولدش محرز باشد مردوداست .

7 ـ متهم نبودن ، بدين معنى که درباره اش گمان نرود شهادت دادنش بمنظور رسانيدن سودى به مشهود له يا دفع زيانى از او مى باشد ؛ بنابر اين ، گواهى شريک درباره شريک خود در امرى که ميان آنها مشترک باشد ، و گواهى وصى در متعلق وصيت ، و گواهى طلبکاران مفلّس ، بسود مفلّس ، و گواهى بنده به نفع مولاى خود ، و گواهى عاقله به عدم عدالت شهود جنايت خطئى (که موجب دفع ضرر از خود مى باشد) مردود است .

شروطى که ذرک شد مربوط به وقت اداء شهادت مى باشند ، نه هنگام تحمل ، پس اگر هنگام اطلاع بواقعه واحد اين شرائط نبود ولى هنگام اداء در محکمه واجد اين شرائط نبود ولى هنگام اداء در محکمه واجد بود شهادت صحيح است .

اگر ميان شاهد با مشهودٌ عليه دشمنى و عداوتى بود آنچنان که شادى مشهود على ، موجب ناشادى شاهد ، و ناشادى وى موجب شادى شاهد باشد چنان عداوتى مانع قبولى شهادت مى گردد ، هر چند آن عداوت سلب عدالت از شاهد نکند . آرى اگر دشمنى به نفع دشمن خود گواهى دهد گواهيش قبول است بشرط اين که آن عداوت موجب فسق شاهد نرگدد .

کسى که سهو و فراموشيش آنچنان زياد باشد که مطالب را نتواند بدرستى به ذهن بسپارد ، شهادتش در محاکم پذيرفته نباشد ، چنان که شهادت متبرّع يعنى آنکه ناخواسته و بدون دعوت حاکم باداء شهادت اقدام نمايد نامقبول است ، مگر اين که شهادت مورد حق الله باشد ، مانند شهادت به ترک نماز و زکات و مانند آن ، که چنان شاهد را بينه حسبه خودانند ، و در اين صورت تبرّع به شهادت مانع قبول آن نخواهد بود ، زيرا آن شهادت به امر خداوند صورت ميگيرد و در حقيقت از تبرّع خارج است .

شهادت بايستى به علم قطعى به مشهودٌ به مستند باشد ، اکه اگر ديدنى و از افعال بود ماننند غصب و سرقت و قتل و شير دادن و ولات و زنا و لواط ، بايستى به چشم ديده باشد ، و در اين امور شهادت کر نيز کافى است چه در اين موارد به شنيدن نياز نباشد ، و اگر شنيدنى بود مانند عقود و ايقاعات و قذف بايستى بگوش خود شنيده باشد به ضميمه ديدن و شناخت گوينده ف مگر اين که علم داشته باشد صدا از چه کسى است .

هفت مورد است که به « استفاضه » يعنى شياع و شهرت عامّ به ثبوت مى رسد (و در آن موارد به شاهد تحت شرائط مزبوره نيازى نيست) : نسب و مرگ و مالکيت مطلقه و وقف و نکاح و عتق و ولايت قاضى . چه اقامت بينه در اين موارد دشوار است .

و کافى است که شياع مفيد گمان نزديک به علم باشد .

اگر دعوت به تحمل شهادت بشود ، خواه به نحو عموم يا به نحو خصوص (بدين معنى که شخصى بگويد : اى مردم يا اى فلان بيائيد اين صحنه را از نزديک ببينيد و بر آن اطلع حاصل کنيد) بر مخاطبين واجب است ـ به وجوب کفائى ، و اگر منحصر به فرد بود وجوب عينى ـ که در صحنه حور يابند و قضيه و واقعه را از نزديک مشاهده کنند . لا نيز مى تواند شهادت را تحمل نمايد و اداء آن بوسيله دو مترجم عادل و قطع به مراد صحيح است .

چنان که واجب است ـ به نحو وجوب کفائى ـ اداء شهادت در صورت امکان و نبودن بيم زيانى که شاهد مستوجب آن باشد ، و نيز نبودن بيم زيان بر يکى از مسلمانان . گواه تا علم قطعى بهواقعه نداشته باشد نمى تواند گواهى دهد .

ب ـ کم و کيف شهود در ارتباط با موارد مختلف شهادت : حقوقى که منحصراً بوسيله شاهد به ثبوت مى رسند پنج قسم است :

1 ـ آنکه به چهار مرد اثبات مى شود عبارت ازست از : زنا و لوطا و مساحقه . و در زناى موجب سنگسار سه مرد و دو زن ، و زناى موجب تازيانه دو مرد و چهار زن کافى است .

2 ـ حقوقى که با شهادت دو مرد به اثبات مى رسند : ارتداد وقذف و شرب خمر و حدّ سرقت و زکوة و خمس و نذر و کفارة و اسلام و بلوغ و ولاء و تعديل و جرح (يعنى گواهى بر عدالت يا عدم عدالت شاهد) و عفو از قصاص و طلاق و خلع و نسب و هلال .

3 ـ حققوى که به دو مرد ، يا يک مرد و دو زن ، يا يک شاهد و قسم ثابت مى شوند عبارتند از : مال و يا چيزى که هدف از آن مال بوده است ، مانند ديون و اموال ثابته (چون وديعه و عاريه) و جنايتى که مستلزم ديه باشد ، مانند قتل خطاء و جنايت عمدى غير از قتل که مجنى عليه را در معرض هلاکت قرار دهد ، مانند جرح هاشمه و منقله ، و هر قتل عمدى که موجب قصاص نباشد ، مانند کشتن پدر ، فرزند خود را ؛ و مسلمان ، کافر را ؛ و آزاد ، بنده را .

4 ـ حقوقى که به يک شاهد ؛ مرد يا زن ثابت مى شود ، و آنها عبارتند از : امورى که غالباً آگهى مردان متعدد بر آنها دشوار باشد ، مانند ولادت ، و زند به دنيا آمده کودک که ارث ببرد ، و عيوب درونى زنان (عيوبى که موجب حق فسخ ازدواج مى گردند) مانند قرن و رتق ، و رضاع و وصيت به مال براى کسى .

5 ـ حقوقى که به شهادت زنان با انضمام با مردان يا با سوگند به ثبوت مى رسند ، چنانکه گذشت ، و آنها عبارتند از : ديون و اموال .

ت ـ شهادت بر شهادت :

توضيح آن اگر چنانچه حضور گواه در محکمه قضاء به عللى چون مرگ و بيمارى نا ميسّر ، و يا به سببى چون مسافرت و مانند آن دشوار بود ، فرد ديگرى که از قبل شهادت وى از واقعه آگاه بوده است بدين امر گواهى ميدهد . اين شهادت ، تنها در حق الناس مقبول محکمه است ، اعم از اين که آن حق کيفرى باشد مانند قصاص ، يا حقوقى ، مالى يا غير مالى ، چون قرض و عقود و معاوضات و عيوب زنان و طلاق و نسب و عتق ؛ و اين نوع شهادت در مورد حق الله محض ، مانند حد زنا و لواط و سُحق ، و يا مشترک مانند حد سرقت و قذف (على خلاف) مقبول نخواهد بود . و اگر مشهودٌ به از حقوقى بود که مشتمل بر هر دو امر (حق الله و حق الناس) بود ، مانند زنا ، به شهادت بر شهادت ، تنها حق الناس ثابت مى شود ؛ پس اگر شهادت بر شهادت به اقرار به زنا بود ، فقط نشر حرمت ثابت مى گردد که حق آدميان است ، نه حدّ که حق الله است .

واجب است که دو نفر به شهادت يک شاهد گواهى کنند ، آرى اگر اين دو شاهد شهادت شاهد ديگرى نيز گواهيدادند اشکالى ندارد ، پس دو شاهد فرع مى توانند شهادت چهار شاهد زنا را گواهى دهند .

ث ـ عدول و انصراف از شهادت :

اگر دو گواه (آنجا که بهع دو گواه نياز باشد) از گواهى خويش که در محکمه ادا کرده بودند عدول نمودند ، اگر چنانچه آنها پيش از حکم حاکم بر طبق شهادت آنها باشد ، حکم ممتنع بمى گردد (و حاکم نمى تواند طبق آن گواهى حکم کند) ، و اگر رجوع و عدول آنها پس از صدور حکم باشد ، حکم شکسته نمى شود ، و اگر مشهود به مال باشد گواهان ضامن آن مال مى باشند ، واگر شهادت بر قتل يا سنگسار يا قطع عضو يا جرح باشد و مدلول آن اجرا شده باشد انگاه شهود از شهدت خود برگردند و اعتراف به تعمد کنند ، مى توان همه شهود را قصاص نمود و مازاد از سهم هر يک را از ديه به وى برگردانيده ، و مى توان بعضى از شهود را را مورد قصاص قرار داد و سهم جنايت ديگر شهود را (از ديه) به آن بعض برگردانيد . و اگر همه شود گفتند : اشتباه کرديم ، به غلط شهادت داديم ، ديه بر همه آنها توزيع مى شود ، و ارگ اختلاف نموده ، بعضى اعتراف به عمد نمودند و بعضى مدعى خطا شدند ، با هر يک به موجب گفته اش عمل مى شود .

و اگر دو نفر که بطلاق شهادت داده بودند از گواهى خويش اعلام انصراف نمودند ، مرحوم شيخ در کتاب نهاية گفته : آن زن (که پس از اجراء طلاق ، با ديگرى ازدواج نموده) به شوره اولش برميگردد و آن دو گواه مهر را به مرد دوم مى پردازند ، ابوالصلاح نيز از وى در اين فتوى پيروى کرده است ، و در کتاب خلاف گفته : اگر اين گواهى بد از دخول شوهر اول واقع شده باشد ، زن از آن شوهر دوم است و شهود ، مالى مديون شوهر اولى نيستند ، چه مهر در ذمه او مستقر گرديده است ، پس (بوسيله شهادت بطلاق) تفويتى صورت نگرفته ، که موجب ضمان شهود باشد ، و بضع (تمتع شوهر از زن) هم چيزى نيست که تفويت آن موجب ضمان باشد . ارگ بطريقى ـ جز به اقرار خود شهود و يا به شهادت شهود ديگر ؛ مانند علم حاکم ـ ثابت گرديد که شهود مرتکب تزوير شده اند ، مالى که طبق شهادت آنها گرفته شده به صاحبش مسترد مى رگدد ، و اگر ممکن نبود ، زبان آن به عهده شهود مى باشد ، و به هر حال (اعم از اين که کشف تزوير قبل از حکم يا بعد از آن ، و خواه مالى ـ به موجب اين شهادت ـ از کسى گرفه شده باشد يا خير) شهود بايستى تعزير شوند ، و در آن شهر و حومه آن در ملأ عام آنها را به تزوير در شهادت معرفى گردند ، تا ديگران از آن پند گيرند و مدرمان از شهادت آنها اجتناب ورزند . (الروضة البهية : 1 / 290)

شَهادت :

گوايه دادن به وحدانيت حق تعلى و رسالت رسول خدا که با اداء اين دو شهادت شخص در زمره مسلمين در آيد و از حقوق اسلام بهره مند گردد . عباده از حضرت رسول (ص) روايت کند که فرمود : کسى که به « لا اله الّا الله و محمد رسول الله » شهادت (و به اين دو امر معتقد باشد) خداوند آتش دوزخ را بر او حرام گرداند . (کنز العمال : 1 / 47)

امير المؤمنين (ع) فرمود : « اشهد ان لا اله الّا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله » دو شهادتند که گفتار نيک بندگان را بالا مى برند وعمل را وزن گران مى دهند ، و ترازوى عملى که از آن تهى بود سبک و ترازوى آن کس که اين دو در آن باشد سنگين است و اين دو وسيله رسيدن به بهشت و نجات از آتش دوزخ و وسيله عبور از صراط مى باشند ؛ و به شهادت به وحدانيت خداوند و نبوّت محمد (ص) به بهشت درآئيد و به درود بر پيغمبر (ص) مشمول رحمت پروردگار گرديد ... (بحار : 77 / 28)

از امام صادق (ع) روايت است که فرمود : چون يکى از شما بگويد : لا اله الّا الله ، محمد رسول الله پس از آن بگويد : على امير المؤمنين ولى الله . از ابن عباس از رسول خدا (ص) نيز قريب به اين مضموم نقل شده است . (بحار : 38 / 318)

شَهادت :

کشته شدن در راه خدا . وجه تسميه چنين قتلى به شهادت يا بدين جهت است که ملائکه رحمت بدين صحنه حضور يابند و بر اين وجه شهيد به معنى مشهود است . و يا بدين سبب که خدا  فرشتگانش به دخول شهيد به بهشت گواهى دهند ، و يا بدين لحاظ که شهيد به همراه انبياء در قيامت بر ديگر امم گواهى دهند . و يا چون شهيد زنده و حاضر است به موجب  احياء عند ربهم يرزقون » . و يا به اين جهت که وى به شهادت حق قيام نمود تا کشته شد . (مجمع البحرين)

« و من يطع الله و الرسول فدولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء الصالحين و حسن أولئک رفيقا » . (نساء : 69)

« و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون * فرحين ... » ؛ گمان مبر که کشته شدگان در راه حق مرده اند بله (به حيات ابدي) زنده و در نزد پروردگار خويش کامرانند . آنان به فضل خدا شادمان باشند و بياران خود که هنوز به آنها نپيوسته مژده دهند که هيچ بيم و هيچگونه غم و اندوهى در انتظارشان نمى باشد . (آل عمران : 169)

احاديث در فصيلت شهادت بيش از حد احصاء است از جمله : رسول اکرم (ص) فرمود : سه گروهند که روز قيامت به شفاعت برخيزند و خداوند شفاعتشان را بپذيرد : پيغمبران ، سپس علماء و سپس شهدا . (سفينة البحار)

امير المؤمنين (ع) فرمود : سوگند به آنکه جان على به دست اوست که ضربت هزار شمشير بر آسانتر از مرگ در بستر است .

امام  صادق (ع) فرمود : هر که در راه دفاع از مالش کشته شود او شهيد است . (بحار : 71 / 265 و 100 / 23)

به « شهيد » نيز رجوع شود.

شَهادتين :

دو شهادت ، دو گواهى ، يعنى : « اشهد ان لا اله الّا الله و اشهد ان محمدا رسول الله» و با گفتن اين دو شهادت شخص در زمره مسلمانان در آيد و از حقوق اسلام بهره مند گردد .

رسول الله (ص) : « بنى الاسلام على خمس خصال : على الشهادتين والقرينتين (اى الصلاة والزکاة فانه لا تقبل احداهما الا بالاخري) و حج البيت من استطاع اليه سبيلا ، و ختم ذلک بالولاية » . (وسائل : 1 / 26)

ذو الشهادتين لقب خزيمة بن ثابت ، صحابى معروف .

به « ذوالشهادتين » رجوع شود .

شَهادة :

حضور . در قبال غيبت : « عالم الغيب و الشهادة » (انعام : 73) . گواهى دادن : « و لا تکتموا الشهادة » . (بقره : 283)

امام صادق (ع) : « عليکم بالصلاة فى المساجد و حسن الجوار للناس و اقامة الشهادة و حضور الجنائز ...» . (وسائل : 12 / 2)

کشته شدن در راه خدا . به « شهادت » رجوع شود .

شَهامت :

شير دلى ، شجاعت . تيز خاطر و چالاک شدن . الشهامة و ضدها البلادة . (بحار : 1 / 109)

شُهُِب :

ج شهاب . (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً » (جنّ : 8)

شَهباء :

مؤنث اشهب . حيوان سپيدى که به سياهى آميخته باشد . ستورى که در پيشانى آن موى مخالف سپيدى باشد .

استر شهباء : نام استر پيغبمر (ص) .

شَهد :

عسل . ج : شَهاد . رسول الله (ص) : « ان فى الفردوس لعينا احلى من الشهد » . (بحار : 67 / 83)

امام صادق (ع) : « العدل احلى من الشهد و الين من الزبد و اطيب ريحا من المسک » . (بحار : 75 / 39)

شُهَداء :

ج شهيد ، بهمعنى گواه با کشته شده در راه خدا يا حاضران . « و لا يأب الشهداء اذا ما دعوا » . (بقره : 282)

« فأولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء ... » . (نساء : 69)

« ام کنتم شهداء اذا حضر يعقوب الموت ... » (بقرة : 133)

شَهر :

ماه . ج : شهور ، يکى بخش از دوازده بخش روزهاى سال . لانه ى شهر بالقمر . ج : اشهر و شهور . (منتهى الارب)

« ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى کتاب الله » . (توبة : 36)

شهر الله : ماه رمضان و ماه رجب . شهر الله الاصم يا اصبّ : ماه رجب . اشهر حج : شوال و ذيقعدة و ذيحجة و محرّم .

شيخ رضى در شرح کافيه نگاشته است که : در چهار ماه کهنام آنها از راء آغاز مى شود يعنى دو ربيع و رجب و رمضان ، اضافه شهر در اول بايد ، ودر باقى ضررى نيست .

شَهر :

آشکارا کردن چيزى را . شهر سيفه : شميرش را آشکار نمود .

شهر (فارسي) :

مجتمع خانه هاى بسيار که بزرگتر از قصبه و قريه و ده باشد به عربى مصر گويند و بلد اعم از آن است که شامل ده نيز بشود .

امام صادق (ع) فرمود : مردم هر شهر از سه کسى که در امور دين و دنياشان به آنها رجوع کنند بى نياز نبوند و اگر چنانچه فاقد آن سه باشند بى سر و سامان خواهند بود : فقيهى دانشمند ، پرهيزکار ، و حاکمى نيکوسيرت و مطالع ، و پزشکى حاذق و مورد اعتماد . (سفينة البحار)

امير المؤمنين (ع) به حارث همدانى نوشت : در شهرهاى بزرگ سکونت گزين که آنجا مجمع مسلماناناست . در حديث ديگر آمده که از يکى از حضرات معصومين سؤال شد : کدام شهر سکونت در آن بهتر است ؟ فرمود : آنجا که تو را در خود جاى دهد و تو را به خود بپذيرد .

از حضرت رسول (ص) حديث شده که فرمود : چون مردى وارد شهرى شود وى مهمان همدينن خود در آن شهر مى باشد تا گاهى کهاز آن شهر بيرون رود . (بحار : 75 / 462)

انوشيروان گفته : در شهرى که پنج چيز در آن نباشد سکنى مکن : زمامدارى مقتدر ، و قاضيى عدالت پيشه ، و بازارى بر پا ، و پزشکى آگاه ، و آبى روان . (ربيع الابرا : 1 / 355)

شهر آشوب :

يکى از انواع شهر فارسى است ، و تعريفى که که فرهنگ نويسان از آن کرده اند چنين است : مدح و ذمى که شعرا اهل شهر را کنند . (بهار ، عجم ، بحر عجم ، آنندراج ، کشف اللغات)

شهر :

ابن حوشب اشعرى ؛ فقيه ، عالم به قراءات وعلوم قرآن ، از رجال حديث ، شامى الاصل و ساکن عراق بود ، لباس سربازان مى پوشيد و به آواز موسيقى گوش مى داد ، دورانى متصدى بيت المال بود . در سال 20 هـ متولد و بسال 100 هـ در گذشت . (اعلام زرکلي)

شهر بانو :

يا شهر بانويه : مشهور آن است که وى دختر يزدگرد پادشاه ايران بوده است و در خلافت عمر اسير شد و به نکاح امام حسين (ع) در آمد و امام زين العابدين از او متولّد شد .

محمد بن جرير طبرى گويد : هنگامى که اسيران فارس را به مدينه آوردند عمر خواست زنان آنها را بفروشد . على (ع) گفت : از پيغمبر (ص) شنيدم فرمود : بزرگ هر قومى را گرامى داريد . عمر گفت : آرى من نيز از آن حضرت چنين بياد دارم . على گفت : پس شايسته باشد آنها را آزاد نمود .

حاضران از مهاجر و انصار مه گفتند : ما حق خويش را از اينها به تو بخشيديم . حضرت فرمود : من نيز آنها را آزاد ساختم . در اين حال عده اى به ازدواج با آنها اظهار تمايل نمودند . حضرت فرمود : اين امر به اختيار خود آنها موکول است . پس دستور داد آنها را به پشت پرده بردند و ابتدا على از آنها پرسيد آيا به ازدواج مايليد ؟

آنها سکوت اختيار کده چيزى نگفتند .

حضرت فرمود : اين نشان رضايت آنها است و همين مقدار کافى است . آناه حضرت خواستگاران را به شهر بانو عرضه نمودند وى به دست خود به حسين بن على اشاره نمود ، بار دوّم نيز عرضه کردند بز هم به آن جناب اشاره کرد ف در اين حال حذيفه خطبه عقد را ادا کرد و على (ع) از نامش پرسيد گفت : شاهزانان دختر کسرايم . فرمود : تو شهربانويه اى و خواهرت مرواريد نام دارد . وى به زبان فارسى گفت : آرى . (بحار : 100 / 56)

و اما سرانجام اين بانوى مجلّله :

مرحوم شيخ صدوق ، محمد بن على بن بابويه که از متقدمين محققين شيعه بوده است در کتاب عيون اخبار الرضا آورده که وى در هنگام زادن امام سجاد در گذشته است .

و امام اين که وى پس از شهادت حضرت امام حسين (ع) خود را در شط فرات افکند و غرق شد ؛ و يا اينکه امام (ع) هنگام عزيمت به عراق او را به ايران فرستاد و چون شهر رى رسيد درگذشت ، درمآخذ معتبر ديده نشده است . والله العالم .

شُهرَت :

شُهرَة . آوازه . صيت . اشتهار . لباس شهرت : لباسى که موجب شهرت پوشنده آن است و بدان انگشت نما گردد ، که پوشيدن آن مکروه است .

از امام صادق (ع) آمده که در رسوائى مرد همين بس که لباسى بپوشد که بدان شهرت يابد يا بر مرکبى اين چنين سوار شود .

از حضرت رضا (ع) روايت شده که خداوند را شهرت در عبادت و شهرت در لباس خوش نيايد .

امام صادق (ع) فرمود: شهرت طلبى و نامجوئى در دل کسى که از خدا بترسد و هيبت خدا را داشته باشد نخواهد بود .

امير المؤمنين (ع) به کميل بن زياد فرمود : هميشه ساده و بى آلايش زندگى کن و خود را مشهور مساز و گوشه گير باش که نامت نبرند و دانش بياموز و بدان عمل کن و اسکت باش تا سالم مانى که اگر چنين سيرتى به خود گيرى نيکان را شاد و بدان را به خشم آرى و چون خداوند تو را به دين خود آشنا ساخت غم مدار که تو مردم را نشناسى و مردم تو را نشناسند . (بحار : 79 / 313 و 70 / 251 ـ 359 و 2 / 37)

شهر زورى (منسوب به شهر زور ، شهرى بين اربل و همدان) :

ابوالحسن على بن محمد معروف به بديهى از اهل شهر زور بود و شعر بسيار گفت ليکن برخلاف آنچه از لقبش مستفاد مى شود عشر به بديهه نمى توانست گفت . صاحب بن عباد از او انتقاد و ابوبکر خوارزمى دفاع کرده است . (کتاب صاحب بن عباد تأليف بهمينيار : 151)

شهرزورى :

شمس الدين محمد بن محمود حکيم قرن 6 و 7 هـ مؤلف « نزهة الارواح و روضة الافراح » گفته اند که وى از خويشاوندان سهروردى بود و بر « تلويحات » و « حکمة الاشراق » شيخ اشراق شرح نوشته است و نيز کتابى بنام « کتاب الرموز و الامثال اللاهوتية فى الانوار المجردة الملکوتية » نگاشته که آن را شيخ على بن محمد مشهور به مصنفک (فوت 871 هـ ق) شرح کرده است . وى پيرو ملک شيخ اشراق است . (فرهنگ فارسى معين)

شهرزورى :

محمد بن عبدالله بن القاسم شهرزورى ملقب به کمال الدين فقيه و اديب و کاتب قرن ششم هجرى او بسال 492 هـ در موصل به دنيا آمده و در نصب قضاء نشست و مدرسه شافعيه را بنانمود و آنگاه به دمشق رفت ونورالدين محمود ابن زنگى او را منصب قضاء داد . از آثار اوست : « التفسير الکبير » ، « التفسير الاوسط » ، « التفسير الصغير » ، « الکافى در نحو و الاملاء » در 572 هـ درگذشت . (اعلام زرکلى : 3 / 930)

شهرستانى :

ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالکريم . فقيه و متکلم و عالم به اديان از دانشمندان اشعرى متولد در شهرستان يا شهرستانه خراسان بسال 479 و متوفى 548 هـ ق . وى نزد ابوالمظفر خوافى قاضى طوس و ابونصر قشيرى و ابوالقاسم سلمان بن ناصر انصارى و ابوالحسن على بن احمد مدينى علم آموخت و در بحث و مناظره و وعظ و تذکير از مشاهير عهد گرديد . مدتى در خوارزم بسر برد و سه سال در بغداد زيست . و پس از بازگشت از بغداد باقى عمر را در خراسان گذرانيد ، و مدّتى ملازم مجد الدين ابوالقاسم على نقيب سادات ترمذ بوده و کتاب خود « الملل =و النحل و المصارعة » را بنام او تأليف کرد و سپس به خدمت سلطان سنجر پيوست و آنگاه به مولد خود شهرستان رفت و همان جا بود تا در گذشت . ديگر از آثار او « نهاية الاقدام است . (فرهنگ معين)

شهروا :

درم و دينال (پول) ناسره (قلب) که خصوصاً در يک شهر رايج باشد ، و اين در اصل « شهر روا » بوده . گويند : پادشاهى زر قلب و ناسره زد و آن را شهروا نام کرد و بنا بر شدت خوى در ملک خود رايج گردانيد و در غير ملک او به هيچ نمى گرفتند . (برهان)

شُهرَة :

آشکار شدن چيزى . نامدار شدن . در حديث رسول خدا (ص) آمده : « من لبس فى الدنيا ثوب شهرة ألبسه الله ثوب مذلة » ؛ هر که در دنيا جامه شهرتى بپوشد (جامه اى به تن کند که موجب شهرت وى گردد ، يا کنايه از اين که خود را به وضعى در آورد که شهرت يابد) خداوند وى را جامه خوارى و ذلت بپوشاند . (المجازات النبوية : 159)

به « شهرت » نيز رجوع شود .

شُهرة (در تداول فارسي) :

مشهور و نامدار . شهره شهر : آن که در ميان مردم شهر ، مشهور و نامدار است .

شُهرة :

دختر مسکه دختر فضّة خادمه فاطمه زهراء . مالک بن دينار گويد : ما جماعتى به عزم حج از شهر (مدينه) بيرون شديم در آن حال زنيلاغر اندام ديديم که بر شترى بس ضعيف سوار بود و او نيز عازم حج بود مردمان او را به بازگشت نصيحت مى نمودند که توئ با اين وضع به جايى نرسى ولى او به سير خويش ادامه همى داد و چون به ميان بيابان رسيد شتر از راه بماند و دگر تاب رفتن نداشت . زن سر به آسمان برداشت و گفت : نه اجازت دادى که به خانه بمانم و نه مرا به خانه ات مى رسانى ! به عزت و جلالت سوگند اگر ديگرى با مناين کار مى کرد شکايت او را به نزد تو مى بردم . در اين حال مردى را يددم از بيابان پديدار گشت که مهار شترى به دست داشت چون به وى رسيد گفت : سوار شو . زن سوار شد و شتر بسان برق جهنده مى دويد . در طواف بودم که وى را ديدم طواف مى کند او را سوگند دادم که تو کيستى ؟ گفت : من شهره بنت مسکه بنت فضه خادمه فاطمه زهرايم . (بحار : 43 / 46)

شهريار :

کلانتر و بزرگ شهر . پادشاه بزرگ . پادشاه . (برهان)

شهريور :

نام ششمين ماه شمسى . برح سنبله .

شَهقَة :

صيحه زدن . نعره . يقال : شهق شهقة فمات .

شَهَل :

سياهى چشم که مخلوط با رنگ آبى باشد . ميش چشم .

شَهلا :

چشم سياه مايل به سرخى يا کبودى . زن ميش چشم .

شَهم :

تيز خاطر چالاک . تيز دل . ج : شهام .

شَهَوات :

جِ شهوت ، ميلها و آرزوها . امير المؤمنين (ع) : « اُحَذِّرکم الدنيا فانها حلوة خضرة حُفّت بالشهوات ... » . (نهج : خطبه 111)

عن رسول الله (ص) : « انّ الجنة حُفّت بالمکاره و انّ النار حفت بالشهوات » (نهج : خطبه 176) .

امير المؤمنين (ع) : « ايّاکم و تحکيم الشهوات » . (ربيع الابرار : 4 / 79)

شَهوَت :

رغبت شديد، ميل مفرط . امير المؤمنين (ع) فرمود : شهوتها بي.ماريهايى کنده اند و بهرتين درمان آنها خوددارى از آنها است .

چگونه به حقيقت زهد رسد کسى که شهوتش نمرده باشد .

شهوتها کشندگانند .

نادان بنده شهوت خويش است ودانشمند دشمن آن . (غرر الحکم)

هيچ بنده حقيقت ايمان را به کمال نرساند تا اينکه دينش را ر شهوت و هوسش مقدّم دارد ، و تباه نگردد مگر اينکه شهوتش را بر دينش مقدم دارد .

هر که ابروى خود را بخواهد شهوتش به نزدش ناچيز بود .

عيسى بن مريم (ع) فرمود : بسا شهوترانى که صاحب خود را به اندوه دور و دراز فرو برد . (بحار : 70 / 81 و 70 / 78 و 14 / 327)

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : بپرهيزيد از شهوت پنهانى که : يک دانشمند دوست داشته باشد مردم پيرامونش گرد آينتد (کنز العمال : حديث 28965) . بزرگترين خطرى که از آن بر امتم بيم دارم اين کسبهاى حرام است و شهوت پنهانى و ربا . (بحار : 73 / 158)

شهوت جنسى :

معروف است و آن غريزهاى پر زور و قدرتمند است ، آنچنان که آدمى را به تحمل بار گران تشکيل خانواده وادار ساز و در نتيجه نسل بشر بدان باقى بماند ؛ اين غريزه اگر مهار شود ودر مسير صحيح قرار گيرد ، صفابخش زندگى و موجب انس و الفت و گرمى کانون خانواده شود ، و اگر به حال خود رها شود و بر صاحبش غالب گردد ، تباهى دين و دنياى انسان را سبب گردد و بدبختيها و تيره روزيها به بار آورد .

از حضرت رسول (ص) آمده که : بد يارى است دين آدمى را دل تسو و شکم شاده وشهوت جنسى شديد .

از امير المؤمنين (ع) نقل شده که هر چه موى مرد بلندتر شود شهوتش کاسته تر گردد .

از امام صادق (ع) رسيده که خداوند تبارک و تعالى شهوت (جنسي) را ده بخش نموده که نه بخش آن را به زنان داده و يک بخش را به مردان ، و اگر به زنان به تناسب اين شهوت حيا نداده بوده مى بايست هر مردى نه زن داشته باشد که آويز گردن او بوند .

از آن حضرت نقل شده که خداوند عزّ و جل شهوت را از مردان بنى اميه گرفته و به زنانشانداده و همين کار را با پيروان بنى اميه کردهاست . و خداوند شهوت رااز زنان بنى هاشم گرفته وبه مردانشان داده و درباره پيروان آنها نيز همين را روا داشت است . (بحر : 66 و 103 و 104 و 8)

به « باه » نيز رجوع شود .

شُهود (مصدر) :

حاضر شدن . حضور . مقابل غيب .

شُهود :

جِ شاهد .

شُهور :

جِ شهر . ماهها .

شَهوَة :

دوست داشتن و خواستن کسى ياچيزى را و آرزومند وى گرديدن . حرکة النفس طلبا للملائم ؛ شوق نفس به طرف حصول لذت و منفعت . ميل مفرط نفس به لذائذ . ج : شهوات . « انکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء » . (اعراف : 81)

امير المؤمنين (ع) : « ان للقلوب شهوة و اقبالا و ادباراً ، فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها ، فان القلب اذا اکره عمى » . (نهج : حکمت 193) ؛ « اذاکثرت المقدرة قلّت الشهوة » . (نهج : حکمت 245)

« اعلموا انه ما من طاعة الله شيء الّا يأتى فى کره ، و ما من معصية الله شيء الّا يأتى فى کره ، و ما من معصية الله شيء الّا يأتى فى شهوة ، فرحم الله امرأ نزع عن شهرته و قمع هوى نفسه ... » . (نهج : خطبه 176)

شَهِى :

لذيذ . مرد خواهان و آزمند .

شَهيد :

کشته شده در راه خاى بدانجهت که ملائک رحمت او را حاضر شوند ، يا آنکه الله تعالى و فرشتگان او شاهدند از براى او به بهشت ، يا آنکه او از جمله آن کسانى است که شاهدى از آنها طلب کرده خواهد شد در روز قيامت بر امتهاى گذشته ، يا آنکه افتاده است بر شاهدة ، يعنى زمين ، يا آنکه زنده و حاضر است نزد پروردگار خود ، يا انکه افتاده است بر شاهدة ، يعنى زمين ، يا آنکه زنده و حاضر است نزد پروردگار خود ، يا آنکه مشاهده مى کند ملکوت و ملک خداى را . ج : شهداء . (منتهى الارب)

در اصطلاح فقها شهيد بر دو قسم است : شهيد حقيقى ، و آن مسلمان بالغ و عاقلى است که ظلما و در معرکه جهاد يا دفاع به قتل رسيده باشد ، و آن را احکامى ويژه است ف مانند عدم تکفين و تغسيل . ودوّم شهيد حکمى ، و آن مسلمانى است که د وبا و طاعون و يا در تب و اسهال و يا استسقاء ، و يا زن در نفاس و يا به غرق يا بر اثر انهدام ديوار بر او بميرد ف و ايشان را سغل دادن و کفن پوشانيدن واجب است .

مجاهد گويد : نخستين شهيد در راه اسلام سميه مادر عمار ياسر بود که ابوجهل نيزه اى به قلبش زد و به اين ضربت درگذشت .

عبدالله بن عمرو گويد : پيش از جنگ احد مبشر بن عبدالمنذر را را که در بدر به شهادت رسيده بود به خواب ديدم به من گفت : چند روز ديگر تو نزد ما خواهى بود .من به وى گفتم : مگر اکنون تو در کجائى ؟ گفت : در بهشت ، آزادانه به هر جاى آن مى گرديم . گفتم : مگر نه تو در بدر کشته شدى ؟ گفت : آرى ولى پس از آن زنده شدم . من خواب خود را به پيغمبر (ص) معروض داشتم . فرمود : اى عبدالله شهادت همين است .

رسول اکرم (ص) فرمود : نخستين کسى که به بهشت رود شهيد است .

و فرمود : سه گروهند که (در قيامت شفاعت کنند : پيامبران سپس علما و سپس شهداء .

ابو حمزه ثمالى گويد : به حضرت صادق (ع) عرض کردم : فدايت گردم ، سنّم بالا رفته و استخوانم سست و اغجلم نزديک شده بيم آن دارم پيش از آنکه به دولت شما رسم و در راه شما به شهادت نائل گردم بميرم .

حضرت فرمود : اى اباحمزه تو مى پندارى که شهيد تنها آن کسى است که به قتل رسد ؟ گفتم : آرى فدايت شوم .

فرمود : اى اباحمزه هر کسى که به ما ايمان داشته باشد و گفته ما را باور کند و در انتظار دولت ما بود به منزله کسى است که زير پرچم قائم ما بلکه به خدا سوگند به زير پرچم پيغمبر (ص) کشته شده باشد .

ابوبصير گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : اى ابامحمد کسى که به مذهب تشيع بميرد شهيد است . عرض کردم : فدايت شوم گرچه در بستر بميرد ؟! فرمود  : گر چه ردر بستر خويش بميرد شهيد است و او زنده و نزد پروردگار خود روزى مى خورد .

امام صادق (ع) فرمود : شهيد اگر در محل ضرت بميرد با لباسى که که به تن دارد دفن شود و غسل ندارد ، و ارگ هنوز رمقى در بدن دارد ، از جايش به جاى ديگر برده شود و بميرد بايد غسلش داد و سپس او را دفن نمود . (بحار : 18 / 21 و 20 / 131 و 69 / 393  و 8 / 34 و 68 / 141 و 82 / 6)

از امير المؤننين (ع) نقل است که روزى پيغمبر (ص) پس از اداى فريضه بنى نجار کسى هست ؟ زيرا فلان مرد از اين قبيله (که به تازگى شهيد شده بود) به درب بهشت براى سه درهم که بدهکار مردى يهودى مى باشد در بازداشت بسر مى برد . (بحار : 17 / 295)

امام صادق (ع) فرمود : کسى که در حال دفاع از مالش کشته شود شهيد است . (بحار : 79 / 195)

به « شهادت » نيز رجوع شود .

شهيد :

حاضر . گواه . « واشهدوا اذا تبايعتم و لا يضارّ کاتب و لا شهيد » . (بقرة : 282)

شهيدان کربلا :

بزرگوارانى کهدر واقعه کربلا در رکاب حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) به شهادت رسيدند آنچنان که در زيارت ناحيه مقدسه آمده عبارتند از :

1 ـ على بن الحسين ، قاتل : منقذ بن نعمان عبدى . 2 ـ عبدالله بن الحسين که کودکى شيرخواره بود ، قاتل : حرملة بن کاهل اسدى . 3 ـ عبدالله بن على بن ابى طالب ، قاتل : عبدالله بن ثبيت خضرمى . 4 ـ ابوالفضل العباس بن على ، قاتل : يزيد بن رقاد جهنمى و حکيم بن طفيل طائى . 5 ـ جعفر بن على بن ابى طالب ، قاتل : هانى بن ثبيت حضرمى . 6 ـ عثمان بن على ، قاتل : خولى بن يزيد اصبحى و مردى از بنى ابان . 7 ـ ابوبکر بن حسن بن على ، قاتل : عبدالله بن عقبه غنوى . 9 ـ عبدالله بن حسن ، قاتل : حرملة بن کاهل . 10 ـ قاسم بن حسن ، قاتل : عمر بن سعد بن نفيل ازدى . 11 ـ عون بن عبدالله بن جعفر ، قاتل : عبدالله بن قطبه نهبانى . 12 ـ محمد بن عبدالله بن جعفر ، قاتل : عامربن نهشل تميمى . 13 ـ جعفر بن عقيل ، قاتل : بشر بن حوط همدانى . 14 ـ عبدالحرمن بن عقيل ، قاتل : عثمان بن خالدبن شيم . 15 ـ عبدالله بن مسلم بن عقيل ، قاتل : عامر بن نهشل تميمى . 13 ـ جعفر بن عقيل ، قاتل : بشر بن حوط همدانى . 14 ـ عبدالحرمن بن عقيل ، قاتل : عثمان بن خالدين شيم . 15 ـ عبدالله بن مسلم بن عقيل ، قاتل : عامر بن صعصعه . 16 ـ ابوعبدالله بن مسلم بن عقيل ، قاتل : عمرو بن صبيح صداوى . 17 ـ محمد بن ابى سعيد بن عقيل ، قاتل : لقيط بن ناشر جهنى . 18 ـ سليمان غلام امام حسين ، قاتل : سليمان بن عوف حضرمى . 19 ـ قارب غلم امام حسين . 20 ـ منجح غلام ديگر آن حضرت . 21 ـ مسلم بن عوسجه ، اين سه تن بدست عبدالله ضبابى و عبدالله بن خشکاره بجلى و مسلم بن عبدالله ضبابى کشته شدند . 22 ـ سعد بن عبدالهل حنفى . 23 ـ بشر بن عمر حضرمى . 24 ـ يزيد بن حصين همدانى . 25 ـ عمر بن کعب انصارى . 26 ـ نعيم بن عجلان انصارى . 27 ـ زهير بن قين بجلى . 28 ـ عمروبن قرظه انصارى . 27 ـ زهير بن قين بجلى . 28 ـ عمرو بن قرظه انصارى . 29 ـ حبيب بن مظاره اسدى . 30 ـ حرّ بن يزيد رياحى . 31 ـ عبدالله بن عمير کلبى .

32 ـ نافع بن هلالى بجلّى . 33 ـ انس بن کاهل اسدى . 34 ـ قيس بن مسهر صيداوى . 35 ـ عبدالله بن عروه غفارى . 36 ـ عبدالرحمن بن عروه غفارى . 36 ـ عبدالحرمن بن عروه غفارى . 37 ـ جون بن حوى غلام ابوذر . 38 ـ شبيب بن عبدالله نهشلى . 39 ـ حجاج بن زيد سعدى .

40 ـ قاسط بن ظهير تغلبى . 41 ـ کرش بن ظهير بن مالک . 42 ـ کنانة بن عتيق . 43 ـ ضرغامة بن مالک . 44 ـ حوى بن مالک . 45 ـ عمرو بن ضبيعه . 46 ـ زيد بن ثبيت قيسى . 47 و 48 ـ عبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد بن ثبيت . 49 ـ عامر بن مسلم . 50 ـ قعنب بن عمرون . 51 ـ سالم مولى عامر بن مسلم . 52 ـ سيف بن مالک . 53 ـ زهير بن بشر . 54 ـ زيد بن معقل جعفى . 55 ـ حجاج بن مسروق جعفى . 56 و 57 ـ مسعود بن حجاج و پسرش . 58 ـ مجمع بن عبدالله عائذى . 59 ـ عمار بن حسان طائى . 60 ـ حباب بن حارث سلمانى ازدى . 61 ـ جندب بن حجر خولانى . 62 و 63 ـ عمر بن خالد صيداوى و غلامش سعيد . 64 ـ يزيد بن زياد کندى . 65 ـ زاهد غلام عمرو بن حمق خزاعى . 66 ـ جبلة بن على شيبانى . 67 ـ سالم مولى بنى المدنية الکلبى . 68 ـ اسلم بن کثير ازدى . 69 ـ زهير بن سليم ازدى . 70 ـ قاسم بن حبيب ازدى . 71 ـ عمر بن جندب حضرمى . 72 ـ ابوثمامه صائدى . 73 ـ حنظلة بن سعد شبامى . 74 ـ عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى . 75 ـ عمار بن ابوسلامه همدانى . 76 ـ عابس بن ابى شبيب شاکرى . 77 ـ شوذب مولى شاکر . 78 ـ شبيب بن حارث بن سريع . 79 ـ سوار بن ابى حيمر فهمى . 80 ـ عمرو بن عبدالله جندعى . (بحار : 45 / 65)

حالات اکثر ابين شهدا بنامهاى آنها در اين کتاب رجوع شود .

شهيد اول :

ابوعبدالله محمد بن جمال ادين مکى دمشقى عاملى جزينى فقيه بزرگ شيعه در سال 734 متولد و نزد علماى عراق چون فخرالمحققين نجل علامه و ابن نما دروس دينى را فرا گرفته و سپس به نزد علماى سنّت در مکّه و بغداد و مصر و دمشق و بيت المقدّس و خليل به افکار آنان کاملاً آشنا شده ، وى با ذهن وقاد وهوش سرشار در فنون مختلف علمى تبحّر داشته و هر چه را که نوشته از جودت خاصى برخوردار است .

علماى سنى زمانش به تهمت سب خلفا نزد قاضى دشمق اعزام نموده و يکسال زندانش کرد و قاضى شافعى فتوى به توبه او داد و قاضى مالکى فتوى به کشتنش داد و او در اظهرا توبه توقف نمود مبادا گناهش ثابت شود و آخر الامر او را کشتند و به دار زدند و سنگسارش مودند و جسدش را سوزاندند .

وى در زندان هفت روزه کتاب لمعه دمشقيه را در فقه تأليف نمود در حالى که از کتب فقيهّه جز مختصر نافع چيزى با خود نداشت .

تأليفات او عبارتند از : ذکرى ، دروس ، غاية المراد ، لمعه دمشقيه ، الفيه ، نفليه ، اربعين ، مزار ، خلاصة الاعتبار .

وى در سال 786 به شهادت رسيد .

شهيد ثالث :

اين لقب به دو تن از علماى اماميه اطلاق شده مشهور بدين لقب بين متأخران حاج محمد تقى برغانى است و بعضى قاضى نوارلله شوشترى را بدين لقب ياد کرده اند . (فرهنگ فارسى دکتر معين)

و رجوع به روضات الجنات خوانسارى :

363 ، تاريخ ادبيات بران : 264 ، 230 و 296 و قصص الانبياء تنکابنى : 10 شود .

شهيد ثانى :

زين الدين بن نورالدين على بن احمد بن محمد بن تقى بن مشرف عاملى جبعى معروف به شهيد ثانى از بزرگان علماى اماميه و از مفاخر فقهاى شيعه است .

وى در سال 911 متولد شد و در نه سالگى قرآن را از حفظ نمود و نزد پدرش ادبيات عرب را اموخت و در چهارده سالگى پدرش فوت کرد و جهت ادامه تحصيل به بلاد ديگر لبنان چون ميس و کرک و سپس به دمشق و مصر رفت و ساليانى در محضر علماى شيعه و سنى آن بلاد به کسب علم پرداخت و مقام علمى او آنچناناوج گرفت که به پنج مذهب اسلامى تدريس مى کرد و دانشجويان از اطراف به وى مراجعه مى نمودند .

تا در سال 965 که پنجاه و چهار سال از عمرش مى گذشت دو مرد نزد او به محاکمه آمدند و حکم بر زيان يکى از آ« دو صادر شد وى نزد قاضى رسمى صيدا به نام معروف شکايت کرد قاضى مأمورى جهت احضار شهيد به جبع فرستاد شهيد که در آن روزها به تأليف کتاب روضة البهية مشغول بود از قرائن و اوضاع متوجه شد که اين امر بهانه امر مهمى است خود را مخففى کرد و سپس مخفيانه عازم مکه شد .

قاضى به حاکم مکه نوشت که مردى بدعت گذار به اين نام و نشان به مکه آمده او را دستگير کنيد ، شهيد رد مکه در مسجد الحرام دستگير و مدت چهل روز در آنجا زندانى شد سپس از راه دريا او را به سوى قسطنطنيه که مرکز حکومت عثمانى بود اعزام و در بين راه در کار دريا او را کشتند و سه روز جسدش روى زمين مانده بود و آنگاه به دريا انداختند .

او را تأليفات زيادى است که معروفترين آنها روضه البهيه در شرح لمعه دمشقيه ، مسالک الافهام فى شرح شرايع الاسلام ، منية المريد مى باشد .

وى در عهد سلطان سليم عثمانى به شهادت رسيد . (نى و القاب و لغتنامه دهخدا)

شهيد داده :

کسى که يکى از عزيزان خود را در راه خدا داده باشد . در حديث است که روزى رسول اکرم (ص) خطاب به اصحاب فرمود : شما رقوب (بلا عقب) را به چه کسى مى گوئيد ؟ گفتند : آنکه بميرد و فرزند بجاى نگذارد . فرمود : رقوب واقعى کسى است که در حيات خود فرزندى را در راه خدا به پيش نفرستاده باشد . (بحار : 77 / 150)

شهيد دريا :

کسى که در دريا به شهادت رسيده باشد . از ابن عباس نقل شده : شهدائى که در دريا به شهادت مى رسند به جهت احترامى که نزد خدا دارند خداوند خود مباشر قبض روح آنها مى باشد . (بحار : 59 / 264)

شهير :

نام آور ، بلند آوازه .

شَهيق :

ردّ نفس . آخر بانگ خر . آواز حبس گريه در گلو و سينه .

شيّاد :

مکّار و حيله باز .

شَياطين :

جِ شيطان . « و انّ الشياطين ليوحون الى اوليائهم » . (انعام : 121)

شِياع :

آشکارا وفاش شدن خبر .

شَيء :

چيز . ج : اشياء . هر چيز که علم به آن تعلق گيرد و از آن خبر داده مى شود . لفظ آنمذکّر است ولى بر مذّکر و مؤنث اطلاق مى شود . و بر واجب و ممکن گفته مى شود . جمع آن اشياء است . (اقرب الموارد)

طبرسى رحمه الله ذيل آيه 20 بقره از سيبويه نقل کرده : شيء بر موجود و معدوم هر دو اطلاق مى شود و بقولى فقط به موجود اطلاق مى شود . قول اول صحيح است و آن قول متکلمين مى باشد . مؤيد آن قول خداست در اين آيه که فرموده : « ان الله على کل شيء قدير » زيرا هر چيز جز خدا محدث است و هر محدث را دو حالت است حالت وجود و حالت عدم و چون موجود شد از قدرت موجد خارج است زيرا موجود بعد از وجود دوباره ايجاد نمى شود پس مى دانيم که خدا قبل از ايجاد آن قادر است تا آن را بوجود آورد . راغب گويد : نزد بعضى شيء عبارت است از موجود (نه معدوم) و اصل آن مصدر شاء است . چون وصف خدا باشد به معنى (فاعل) است و چون غير خدا را با آن وصف کنيم به معنى مفعول باشد . يعنى آنگاه که گوئيم « الله شيء » معنايش آن است که خدا مريد است و مشيت دارد و چون گوئيم « زيد شيء » يعنى زيد خواسته شده است خداوند خواسته واو را آفريده است آنگاه راغب گويد : « قل الله خالق کل شيء » ، به معنى مفعول و مشيئ است و « قل أى شيء اکبر شهادة قل الهل شهيد بينى و بينکم » . (انعام : 19) به معنى فاعل است يعنى کدام خواهنده و مريد بزرگتر است از حيث گواهى .

تا گفته نماند « شيء » مجموعاً 284 بار در قرآن مجيد بکرا رفته و « اشياء » چهار بار . (المعجم المفهرس) ا

امير المؤمينن (ع) : « الحمدلله الوّل ، فلا شيء قبل ، و الآخر فلا شيء بعده ، و الظاهر فلا شيء فوقه ، و الباطن فلا شيء دونه » (نهج : خطبه 96) . « کلّ شيء خاشع له ، و کلّ شيء قائم به » (نهج : خطبه 109) . « انه ليس شيء بشرّ من الشرّ الّا عقابه ، و ليس شيء بخير منالخير الّا ثوابه ، و کلّ شيء من الدنيا مساعه اعظم من عيانه ، و کلّ شيء من الآخرة عيانه اعظم من سماعه » . (نهج : خطبه 114)

« انّ لکلّ شيء مدّة و اجلاً » (نهج : خطبه 190) . « من عشق شيئاً اعشى بصره » (نهج : خطبه 109) . « من عشق شيئاً اعشى بصره » (نهج : خطبه 109) . « من طلب شيئاً ناله او بعضه » . (نهج : حکمت 386)

شَيء (مصدر) :

خواستن . (شاء يشاء شيئاً : اراده) . « و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم » : اگر خداى خواستى شنوائى و بينائى را از آنها بستدى (بقره : 20) . « و لو شاء الله لآمن من فى الارض کلّهم جميعا » : اگر خدا بخواهد همه اهل زمين ايمان آرند (يونس : 99) . « فمن شاء اتخذ الى ربّه سبيلا * و ما تشاؤون الّا ان يشاء الله انّ الله کان عليما حکيما » : هر که خواهد راهى به سوى رضاى خداوندگار خويش اتخاذ کند . و شما نخواهيد جز آن که خدا بخواهد ، که خداوند آگاه و کاردان است . (انسان : 29 ـ 30)

« ان هو الّا ذکرٌ للعالمين * لمن شاء منکم ان يستقيم * و ما تشاؤون الّا ان يشاء الله ربّ العالمين » : اين قرآن تنها اندرزى است جهانيان را . مر آن کس از شما را که بخواهد راست و معتدل زندگى کند . و شما نخواهيد جز آن که خدا بخواهد . (تکوير : 27 ـ 28)

برخى از مفسرين از ظاهر جمله « و ما تشاؤون الّا ان يشاء الله » در هر دو سوره رايحه جبر و عدم اختيا ربنده در افعال خود استشمام نموده اند ، چه در اين آيه ، خواست بنده متوقف بر خواست خدا و مسبب از آن ذکر شده است ؛ بدين معنى که تا خدا نخواهد بنده را خواستى نباشد . لذا جهت دفع اين توهم وجوهى بيان داشته اند ، به تفاسير رجوع شود .

آرى حقيقت امر همين است ، چه خواستن يک حادث مسبوق به عدم است که لحظه قبل وجود نداشته و هيچ حادث بى سببى موجود نشود .

ولى چنان که دانيمعدم اختيار در اراده موجب عدم اختيار در فعل مراد نخواهد بود ـ و آن فعل است که بايستى عن اختيارٍ صادر شود تا فاعل را استحقاق ثواب و عقاب شايد ـ و ارااده علت تامّه فعل نيست ، بلکه آن يکى از اجزائ علت است که با تحقق ديگر علل دخيله و نيز انتفاء مانع ، فعل مراد تحقق مى يابد . بنابر اين ، آيه عارى از هر گونه شائبه جبر مى باشد .

شَيب :

سپيدى موى بر اثر پيرى . مشيب نيز بدين معنى است . « ربّ انى و هن العظم منّى و اشتعل الرأس شيباً » . (مريم : 4)

شِيب :

ج اشيب . پيران . « يوماً يجعل الولدان شيبا » . (مزمل : 17)

شبيه :

پير شدن . سفيد شدن موى سر .  ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قو شعفا و شيبة » . (روم : 54)

شَيبه :

بنوشيبة يا بنوشيبان نام کليد داران و متولّيان و پرده داران کعبه بوده که از قديم عهده دار اين سمت بوده اند و مورّخان قرن نهم ميلادى اين مطلب را تأييد مى کنند . (دائرة المعارف اسلامي)

باب بنى شيبه يکى از درهاى مسجد الحرام بوده که پس از توسعه مسجد اکنون در مطاف جاى آن مشخص است . و هنگامى که امير المؤمنين (ع) در فتح مکه بت هُبَل را از فراز کعبه به زير انداخت پيغمبر (ص) دستور داد آن را در آستان آن در ، دفن کنند لذا ورود از آن در ، سنّت شد .

حريز از ياسين ضرير از امام باقر (ع) روايت کند : فرمود : جمعى از اهل مصر که عازم حج بودند در بين راه يکى از آنها بمرد ، وى وصيت کرد که هزار درهم از مال مرا به کعبه دهيد . چون ياران او به مکه رسيدند وصى به جستجو افتاد کهاين ما لبه چه کسى بسپاارد ؟ او را به بنى شيبه که خدمه کعبه بودند هدايت کردند . وى چون به نزد آنها رفت و ماجرا را بگفت آنها گفتند : تو بيش از اين تکليفى ندارى و امانتت را که به ما رسانى چنان باشد که به کعبه رسانده باشى ، امّا او بدين مقدار قانع نشد و باز در صدد تحقيق بر آمد ، او را به من هدايت کردند ، چون مسئله را از من پرسيد به وى گفتم : کعبه از اين مال بى نياز است ، ببين در ميان حُجاج در مانده اى ، خرجى تمام شده اى ، گرفتارى که نتواند به وطن خويش بازگردد اگر بود اين مال را به او بده .

وى از نزد من برخاست و باز به نزد بنى شيبه رفت و گفته مرا به آنها باز گفت . آنها گفتند : اينمردى گمراه و بدعت گذار است و کسى از او مسئله نمى پرسد زيرا وى از دانشى برخوردار نمى باشد ، و تو را به اين خانه سوگند مى دهيم که به نزد او روى و همين سخنان ما را به وى گبوئى . وى به نزد من باز آمد و هر آنچه از آنها شنيده بود باز گفت ، من به وى گفتم : از علم من يکى اين است که ارگ بخشى از امور مسلمين به دست من بود دست اينها را مى بريدم و به پرده کعبه مى آويختم و همه آنها را در باربر ديد مردم و اميداشتم و مى گفتم منادى ندا کند : اينها دزدان خدا مى باشند ، آنها را بشناسيد .

از امير المؤمنين (ع) نقل است که فرمود : ارگ دو وادى مى داشتم که از هر دو سيل طلا و نقره سرازير مى بود ، به کعبه هديه نمى کردم ؛ زيرا مى دانم همه اين اموال به دست اين خدمه مى رسد و چيزى عايد فقرا نمى شود . على بن جعفر گويد : از امام کاظم (ع) پرسيدم اگر کسى کنيزى را به کعبه هديه کرده باشد چه وظيفه اى دارد ؟ فرمود : آن را به قيمت در آورد يا بفروشد و کسى را بگويد که بر ديوار حجر بايستد و فرياد زند : « آيا کسى هست که خرج راهش تمام شده باشد يا دزد برده باشد ؟ هر که اين چنين است بيايد در فلان جا نزد فلان پسر فلان » . و تدريجاً به همين راه مصرف کند تا تمام شود . (بحار : 99 / 40 ـ 66)

شيبة :

بن عثمان بن ابى طلحه قرشى مکنى به ابى العباس از بنى عبدالدار ، صحابى و از مردم مکه بود . روز فتح مکه اسلام آورد و در 59 در گذشت .

شيبه از جمله کسانى بود که در فتح مکه بر خلاف ميل خود در زمره مسلمانان در آمد ولى باطناً نه تنها مسلمان نشده بود بلکه کينه پيغمبر (ص) را نيز به دل داشت . او خود گويد : من هيچ کس را به اندازه محمد (ص) دشمن نمى داشتم که وى در بدر هشت تن از ما را کشته بود که هر يک علمدار لشکر بودند و چون او مکه را بگشود از اينکه به وى دست يابم و او را بکشم نوميد شدمچه ديدم همه عرب به دين او در آمده و به قدرت رسيده است ولى در حنين چون ديدم قبيله هوازن او را محاصره کرده و اصحاب از او پراکنده شدند تصميم قتل او را گرفته مترصد بودم و چون او را تنها يافتم شمشير کشيدم و از عقب سر او آمدم نزديک بود شمشيرم فرود آرم در آن حال چنان هيبتى از او به دلم افتاد که توان را از دست دادم و دانستم او مصونيت دارد ، در اين اثنا رو به من کرد و فرمود : اى شيبه ! نزديک آى وبجنگ .

و دست خويش را به سينه ام نهاد ناگهان آنچنان محبّتى از او به دلم نشست که هيچکس را به اندازه او دست نمى داشتم .

پيش رفتم و در کنار حضرت به نبرد پرداختم و به حدى با دلگرمى مى جنگيدم که اگر پدرم در برابرم قرار مى گرفت در يارى محمد (ص) او را مى کشتم ، و چون جنگ به پايان رسيد و نزد آن حضرت رفتم نگاهى به من کرد و فرمود : آنچه خدا براى تو خواسته بود به از آن بود که تو خود براى خود خواسته بودى . و مه آنچه را که در نيت من گذشته بود بيان داشت آنگاه بحقيقت مسلمان شدم . (بحار : 21 / 154)

شيبة الحمد :

اشتهار ديگر عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف ، چه وى هنگام ولادت سفيدى در سر داشت .

شِيث :

دومين پيغمبر از اين نسل بشر و سومين فرزند آدم و حوا (و بقولى نخستين فرزند اندو) پس از هابيل و قابيل وصى و وليعهد آدم و اول کسى که کعبه را به گل و نسگ پنا کرده و هفتصد و دوازده سال و بقولى هزار و چهل سال زندگى کرد و پس از فوت در غار بوقبيس دفن شد .

همسر او حوريه اى بود بنام محويله يا نزله و انوش از او بزاد و او انوش را وصى خويش ساخت و ودايع نبوّت را به وى سپرد . طبرى نام او را شاث نوشته و گفته شاث يا شيث به زبان سريانى هبة الله (عطيه خداوند) بمى باشد که وى پس از کشته شدن هابيل به دست قابيل به دنيا آمد که آدم پس از آن واقعه سخت عغمنده شد و از خداوند فرزندى خواست که جايگزين هابيل باشد وخداوند شيث را به وى عطا کرد .

در بعضى تواريخ آمده که نسل آدم همه از شيث مى باشند زيرا هابيل بلا از دنيا رفت و فرزندان قابيل همه در طوفان از ميان رفتند .

از حضرت رسول (ص) روايت شده که شيث به زبان سريانى مبعوث گشت و پنجاه صحيفه بر او نازل شد . (بحار : 11 و روضة الصفا و سفينة البحار)

شيح :

گياهى است خوشبو . به فارسى درمنه گويند .

شَيخ :

سالمند ، آن که سالمندى و پيرى بر او ظاهر گردد ، و يا عبارت است از سن چهل يا پنجاه يا پنجاه و يک سالگى تا پايان عمر . ج : شيوخ و اشياخ و شيخة و شيخان و مشيخة و مشايخ و مشيوخاء .

شيخ الانبياء : نوح نبى (ع) . شيخ نجدى : لقب شيطان . « قالتا لا نسقى حتى يصدر ارعاء و ابونا شيخ کبير » . (قصص : 23)

« ثم لتبلغوا اشدکم ثم لتکونوا شيوخاً » . (غافر : 67)

از امام صادق (ع) روايت شده که چون عمر آدمى از سى سال بگذرد کهل است ، و چون از چهل گذشت شيخ است . (بحار : 78 / 253)

شيخ الاسلام :

لقبى است که در نيمه دوم قرن چهارم بر علما و شيوخ متصوفه اطلاق مى شده و در اوائل عهد مماليک در مصر و شام از القاب تشريفاتى بود نه از القاب رسمى اما پس از آنکه اين لقب بر مفتيان متنفذ نيز اطلاق مى شد و در ايران به زمان صفوايان به کسانيکه در رأس قوه قضائيه قرار داشتند و از طرف صدر اعظم منصوب مى شده اند اطلاق مى گرديد . (دائرة المعارف اسلامي)

شيخ بهائى :

لقب محمّد بن حسين عاملى به « بهائى » رجوع شود .

شيخ حرّ عاملى :

لقب محمّد بن حسن الحر العاملى به « حر عاملى » رجوع شود .

شيخ الرئيس :

لقب ابوعلى سينا . به « ابوعلى » رجوع شود .

شيخ الشريعة :

فتح الله بن محمد جواد اصفهانى ملقب به شيخ الشريعة : فقيه امامى (واز اجله علماى شيعه) و از سران انقلاب 1920 عراق عليه قدرت بريتانيا ، اصل وى از شيراز و ازخاندان نمازى ، در اصفهان نشو و نما نمود و در آنجا فقه و مقدمات آن همچون علوم عربيه آموخت ، سپس به نجف منتقل شد و رياست حوزه علميه را حائز گشت ، وى سخنور و اهل قلم و از ياران سيد جمال الدين اسد آبادى (يا افغاني) بود ، در سال 1920 يعنى در روزگارى که انگلستان کشور عراق را اشغال نموده بود ، نام وى بر سر زبانها بود و فتاوى او مبنى بر مبارزه با قدرت اشغالگر و آزاد سازى عراق دست به دست همى گشت . وى در آغاز دستيار و همکار مرحوم آيت الله شيرازى بود ، و پس از درگذشت ايشان بسال 1338 هت ق . زعامت مطلقه به معظم له منتقل شد و مرکز زعامت شيعه از کربلا به نجف متحول شد .

موقعى که کولنل سِرانولد ولسن ، نماينده دولت انگليس در عراق ، وى را طى نامه اى به مذاکره درباره آتش بس دعوت نمود ، نخست به عراق استقلال کامل بدهيد ، شيخ همچنان به جهاد و مبارزه خويش ادامه داد تا اين که نخستين کابينه وزارت وطنى عراق به رياست عبدالرحمن نقيب تشکيل شد (1921 م .)

و پس از پنجاه روز وى به ديار جاويد شتافت ، بسال 1339 هـ ق .

از جمله تأليفات او است : رساله اى در ارث زوجه از بهاى عقار . و چند رساله ديگر در ابواب مختلف فقه . (اعلام زرکلي)

شيخ صدوق :

لقب ابوجعفر محمد بن بابويه قمى به « صدوق » رجوع شود .

شيخ مفيد :

لقب محمد بن محمد بن نعمان ، به « مفيد » رجوع شود .

شيخوخة :

پير شدن . پير گرديدن .

شيخية :

فرقه اى منشعب از شيعه اند که در عمل اخبارى و در عقيده معتقد به رکن رابعند ، بدين معنى که دين اسلام را داراى چهار رکن مى دانند : توحيد و نبوّت و امامت ، بر خلاف شيعه که قاتل به پنج الند : توحيد و نبوّت و عدل و امامت و معاد .

چه آنان گويند کسى که معتقد به توحيد راست در حقيقت به عدل خدا نيز معتقد است و کسى که به نبوت معتقد است معاد را هم قبول دارد ول در زمان غيبت کبرى مسلمانان را پيشوائى بايد و آن عبارت است از شيعه کامل که آن را چهارمين رکن پس از امامت مى دانند که در هر عصرى يکى از علماى خود جهت اين امر برگزينند از قبيل سيد کاظم رشتى که شاگرد شيخ احمد احسائى بوده و يا محمد کريم خان کرمانى .

و از عقايد آنها انکار معاد جسمانى است و گويند که آدمى پس از مرگ آنچه که از او باقى مى ماند جسم لطيفى است که آن را جسم هور قليائى مى نامند .

و ديگر اينکه آنان دوازده امام را داراى صفات الهى مى دانند و گويند که آنان مظهر خدايند .