fehrest page next page

« س »

س :

حرف پانزدهم است از حروف الفباى فارسى ودوازدهم از حروف هجاء عربى ، نام آن سين است وسين مهمله (يعنى بى نقطه در قبال معجمة يعنى شين) نيز گويند ، وبه حساب جمل آن را شصت گيرند، از حروف شمسيه ، مهموسة ، مصمته و از حروف مائيه است .

س :

در عربى بر سر فعل مضارع در آيد ودلالت بر وقوع فعل در آينده نزديك ونيز تأكيد كند ، چون سيأتى وسيكون .

سائِب

(از مصدر سيب) :

جارى . روان . شتابان .

سائِب :

نام چند تن از صحابه رسول(ص) است ، از جمله :

«سائب بن اقرع ثقفى» وى در ملازمت پدر به حضور پيغمبر (ص) رسيد ودر دوره خلافت عمر به رسالت نزد عثمان بن مقرن رفت . مدّتى عامل مدائن بود ونيز در فتح نهاوند حضور داشت . سرانجام عمل اصفهان را يافت ودر آن شهر درگذشت . ابن عباس گفته : خردمندتر از سائب بن اقرع در عرب نيست.

«سائب بن عبيد بن عبد بن يزيد بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف» پدر شافع وجدّ امام شافعى . در غزوه بدر علمدار قريش بود وبه اسارت سپاهيان اسلام افتاد وبعد به فديه آزاد شد واسلام آورد .

«سائب بن عثمان بن مظعون جمحى» از قدماى صحابه است . وى به همراه پدر وعم خويش به حبشه مهاجرت كرد . او از تيراندازان معدود سپاه اسلام بود . به هنگام عزيمت حضرت رسول به غزوه بواط والى مدينه گرديد . در بيشتر غزوات حضور داشت ودر جنگ يمامه به سال 12 هجرى به شهادت رسيد .

سائِبة :

گذاشته شده . رها شده . ج : سوائب وسُيَّب . شتر ماده كه آن را به نذر ومانند آن رها ميكردند تا خود چرا كند . واين رسم جاهليت بود وقرآن آن را مردود دانست . (ما جعل الله من بحيرة ولا سائبة ولا وصيلة ولا حام ...)(مائده:103) . به «بحيرة» نيز رجوع شود .

بنده اى كه او را بر غير ولاء آزاد كنند ، كه مولايش را ديگر ولائى بر او نباشد .

سائِح :

جهانگرد . روزه دارى كه ملازم مسجد بود . (التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون ...)(توبه:112) . در مراد از سائح در اين آيه اختلاف است : قولى آن كه مراد روزه داران است ، كه رسول خدا (ص) فرمود : سياحت امت من روزه است ، قول دوم آن كه مراد كسانى است كه در جهان سياحت ميكنند واز عجايب صنع پروردگار پند ميگيرند . قول سوم : دانش پژوهانى كه جهت كسب دانش سفرهاى دور ودراز كنند ودر راه طلب علم رنج سفر بر خويش تحميل نمايند. (مجمع البيان)

سائِح :

على بن ابى بكر بن على هروى مكنى به ابوالحسن ومشهور به سائح ، در موصل متولد شده ودر حلب اقامت داشته وبه سال 611 در همان شهر درگذشته . وى سفرهاى بسيار كرده وبه همين مناسبت به سائح شهرت يافته است .

از تاليفات او است : الاشارات فى معرفة الزيارات . الخطب الهروية . (ابن خلكان: 1/377 ، ريحانة الادب : 2/146)

سائِح :

على بن محمد علوى خراسانى صوفى مكنى به ابوبكر ، از احفاد حضرت امام حسن بوده گويند او كيمياگرى ميدانسته واز ترس اولياى ملك بر جان خويش هميشه از شهرى به شهرى ميرفته وپيش از سال 385 وفات يافته است .

او راست : الاصول ـ الطاهر الخفى ـ رسالة اليتيم ـ كتاب الحقير النافع ـ كتاب الشعر والدم والبيض وعمل مياههما ـ الحجر الطاهر . (ابن النديم چاپ مصر:506 و ريحانة الادب:2/146)

سائِحات :

جِ سائحة . زنان روزه دار يا سياحت كننده ، هر دو قول در آيه پنج از سوره تحريم ذكر شده است .

سائِحة :

مؤنث سائِح . زن روزه دار . زن سياحت كننده .

سائِد :

مهتر ، ج : سادة .

سائِر :

رونده .از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «فانّ العامل بغير علم كالسائر على غير طريق» : آن كه ناآگاهانه كارى را انجام مى دهد به كسى مى ماند كه بى راهه رهسپار جائى گردد . (نهج : خطبه 153)

سائِر :

باقى از شىء ، سائر الناس : ديگر مردمان .

سائِس :

ج : ساسة . حاكم ، امير ، متصدى اداره شئون رعيت . از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «متى كنتم يا معاوية ساسة الرعية وولاة امر الامة ...» ؟! (نهج : نامه 10)

در حديث آمده : «كان بنواسرائيل تسوسهم انبيائهم» . (مجمع البحرين)

سائِغ :

گوارا ، خوش ، خوش آينده ، عذب ، آسان به گلو شونده . جايز . (و انّ لكم فى الانعام لعبرةً نسقيكم ممّا فى بطونه من بين فرث و دم لبناً خالصاً سائغاً للشاربين) : شما هوشمندان را در مورد چهارپايان پندى و دليل و برهانى است (بر خداوندى حكيم و مدبّر) كه ما (خداوند) از ميان سرگين و خون، شيرى ناب و گواراى نوشنده به شما مى نوشانيم . (نحل:66)

سائِف :

شمشيردار . ج : سوائف .

سائِق :

آن كه ديگرى (حيوان وجز آن) را از عقب براند ، مقابل قائد . (وجائت كل نفس معها سائق وشهيد) ; هر كسى در حالى در قيامت محشور گردد كه فرشته اى وى را به سوى حساب كشاند و فرشته اى بر اعمالش گواهى دهد . (ق:21)

اميرالمؤمنين (ع) در ذيل اين آيه : «سائق يسوقها الى محشرها وشاهد يشهد عليها بعملها» . (نهج : خطبه 85)

سائِل :

پرسنده . پرسان . (سأل سائل بعذاب واقع * للكافرين ليس له دافع). (معارج:1 ـ 2)

رسول الله (ص) : «العلم خزائن ، ومفاتحه السؤال ، فاسألوا ـ يرحمكم الله ـ فانّه يُوجَرُ اربعة : السائل والمعلم والمستمع والمحب لهم» : دانش گنجينه هائى است كه كليدهاى آنها پرسش است ، پس بپرسيد ـ خدا شما را رحمت كند ـ كه چهار كس در اين پرسش سود برند : پرسنده و آموزنده و شنونده و دوستدار آنها . (بحار)

سائِل :

خواهنده . دريوزه . آن كه مال طلب كند . (انّ المتقين فى جنّات وعيون ... وفى اموالهم حق للسائل والمحروم)(ذاريات:15 ـ 19) . (وامّا السائل فلا تنهر)(ضحى:10) . (ليس البرّ ان تولّوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب ولكنّ البرّ من آمن بالله ... وآتى المال على حبه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسائلين وفى الرقاب ...)(بقره:177)

عن الصادق (ع) : «كان على بن الحسين(ع) يقبّل الصدقة قبل ان يعطيها السائل ، قيل له : ما يحملك على هذا ؟ قال : فقال : لست اقبّل يد السائل ، انما اقبّل يد ربى ، انها تقع فى يد ربى قبل ان تقع فى يد السائل» : از امام صادق (ع) روايت شده كه هرگاه امام سجاد (ع) صدقه اى را به سائلى مى داد نخست آن را مى بوسيد و سپس به سائل مى داد . سبب پرسيدند . فرمود : دست خدايم را مى بوسم ، زيرا صدقه پيش از آن كه به دست سائل برسد به دست خدا مى رسد . (بحار:46/74)

عن سعيد بن المسيب ، قال : حضرت على ابن الحسين(ع) يوما حين صلى الغداة ، فاذا سائل بالباب ، فقال على ابن الحسين(ع) : «اعطوا السائل ولا تردّوا سائلا» : سعيد بن مسيّب گويد : در خدمت امام سجّاد (ع) بودم ، چون بامداد ادا كرد سائلى درآمد ، حضرت فرمود : به سائل بدهيد و هيچ سائلى را رد مكنيد. (بحار:46/107)

سائِل :

روان . جارى . مقابل جامد وبسته .

سائِم :

چرنده . حيوانى كه در بيشتر سال از علف بيابان ميچرد ، در قبال معلوف .

سائمة :

چارپايان اصلى را گويند كه خود بچرند واز بيابان علف خورند در اكثر روزهاى سال مقابل معلوفه . سائمه بودن حيوان از جمله شرائط وجوب زكوة آن است.

ساباط :

سقف ميان دو ديوار كه زير آن راه عبور بود . ج : سوابيط . ساباط مدائن : ايوان كسرى ، ساباطى كه از سلاطين ساسانى در شهر مدائن بجاى مانده است .

ساباطى :

نسبت است به ساباط مدائن ، جمعى از رواة شيعه بدين نسبت معروفند ، از جمله: اسحاق بن عمار بن موسى ، وصباح بن موسى ، وعمار بن موسى ، وعمرو بن سعيد ، وقيس بن موسى ، ومحمد بن حكيم ، ومحمد بن عمر وبعضى ديگر .

سابِح :

شناور . شناگر .

سابِحات :

جِ سابحة . شناوران . ستارگان .

مراد از سابحات در آيه : (والسابحات سبحا): فرشتگان كه ارواح مؤمنان از بدن جدا كنند چنان كه شناور چيزى را از آب بيرون آرد وسپس در بيرون آب ، آن را استراحت دهد . فرشتگان كه به سرعت از آسمان فرود آيند ، چنان كه به اسب سريع السير شناور گويند . ستارگان كه در جو هوا ودر مدار خود شناور ميباشند . اسبان تندرو كه در جهاد با دشمن از آنها استفاده شود ، مانند «عاديات» . (مجمع البيان)

سابرى

(به ضم يا كسر باء) :

نوعى جامه نازك ولطيف وگران قيمت در قديم . نوعى زره ريز بافت . هر دو اينها نسبت است به شاپور ، يكى از بلاد فارس . نوعى خرما در كوفه . بيّاع السابرى : فروشنده همان جامه ها يا زره ها .

سابِغ :

دراز ، مانند جامه و زره وموى ومانند آن . تمام و وافى از هر چيز .

اميرالمؤمنين (ع): «فانها (الدنيا) عند ذوى العقول كفىء الظل ، بينا تراه سابغا حتى قلص» : دنيا به نزد خردمندان به سايه ميماند، در حالى كه بلند ودراز است ناگهان مى بينى جمع وكوتاه شد . (نهج : خطبه 63)

سابِغات :

جِ سابغة . زره ها يا جامه هاى دراز . (ان اعمل سابغات) : اى داود ، زره هاى وافى وتمام بساز . (سبأ:11)

سابِغة :

زره فراخ ، تمام ، وافى . لباس ومانند آن كه رسا ووافى وبلند باشد . نعمت سابغة : نعمت كامل وبى نقص .

سابِق :

پيش . پيشين . پيشينه . گذشته . درگذشته . مقدّم . جلو . ج : سابقون . سبّاق . ضد لاحق . (فمنهم ظالم لنفسه ومنهم سابق بالخيرات) (فاطر:32)

سابِقات :

جِ سابقة . (فالسابقات سبقا); فرشتگان كه پيشى ميگيرند پريان را، به گوش داشتن وحى . (نازعات:4)

سابقون :

جِ سابق در حال رفعى . پيشينيان . سابقون كه در قرآن نامشان به عظمت ياد شده (والسّابقون السّابقون * اولئك المقرّبون)مراد كسانيند كه در پذيرش دين حق از ديگران پيشى گرفتند .

از امام باقر (ع) آمده كه سابقون چهار نفرند : فرزند مقتول آدم (ع) وسابق در امّت موسى (ع) مؤمن آل فرعون ، وسابق در امّت عيسى (ع) حبيب نجار ، وسابق در امّت محمد (ص) على بن ابى طالب ميباشد . (مجمع البيان)

سابِقة :

مؤنث سابق . ج : سوابق وسابقات . پيشى . پيشين . پيشينه . پيشتاز .

ساتِر :

پوشنده . اميرالمؤمنين (ع) : «الحلم غطاء ساتِر» : بردبارى پوششى پوشنده است . (نهج : حكمت 424)

ساج :

درختى است بلند و در هندوستان بسيار است .

ساجِد :

سر بر زمين نهنده . ج : ساجدون و سُجّد . (وادخلوا الباب سُجّدا)(بقره:58) . كسى كه در حال سجده باشد .

ساجر :

جائى كه بر آن سيل آيد وپس پر كند آن را .

ساجع :

سخن مقفى گوى . قاصد در كلام .

ساحَت :

ساحة . ميان سراى . گشادگى ميان سراها . فضاى مكان وناحية . عرصة . ميدان . درگاه . ناحية . به كنار چيزى . (فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين) : چون عذاب به كنارشان فرود آيد چه بد است بامداد بيم داده شدگان . (صافات:177)

ساحِر :

افسونگر . دلفريب . (ولا يفلح الساحر حيث اتى) ; جادوگر هرگز رستگار نگردد . (طه:69)

ساحِل :

لب . كران . كرانه . كناره دريا . ج : سواحِل . (فاقذفيه فى اليمّ فليلقه اليمّ بالساحل) ; پس (اى مادر موسى) آن را به دريا بيفكن تا دريا وى را به كرانه اندازد . (طه:39)

ساختمان :

بناء . عمارت . (اتبنون بكل ريع آية تعبثون * وتتخذون مصانع لعلكم تخلدون) (شعراء:128) . اين آيات از زبان پيغمبر هود (ع) خطاب به قوم خود قبيله عاد است ، كه فرمود : چرا به بيهوده بر فراز هر بلندى ساختمانى ميسازيد بى آنكه نيازى به آن داشته باشيد . وكاخهاى مرتفع بنا ميكنيد گوئى كه شما در اين جهان جاويدان خواهيد ماند ؟! (نگارنده)

از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود : هر ساختمان وبال است براى صاحبش جز آن ساختمان كه مورد ضرورت بود وبدان ناچار باشد . (ربيع الابرار : 1/358)

امام باقر (ع) فرمود : هر روز منادى

از جانب خداوند ندا ميكند : اى فرزند

آدم بزاى براى مردن ومال بيندوز

براى فانى شدن وخانه بساز براى

ويران گشتن . (بحار:71/266)

به «خانه» و «ساختن» نيز رجوع شود.

ساختن :

پديد آوردن . بنا كردن .

از رسول خدا (ص) روايت شده كه اگر كسى ساختمانى را به انگيزه كسب شهرت و خودنمائى بنا كند ، در روز قيامت همان ساختمان تا هفتمين طبقه زمين طوقوار به گردنش آويزند و سپس وى را به آتش افكنند . (بحار:7/213)

نيز از آن حضرت روايت شده : هر آن كس ساختمانى به كنار راهى بسازد كه راه گذرى بدان پناه برد ، خداوند عزّ و جلّ در روز قيامت وى را بر مركبى از نور سوار كند ... (بحار:7/213)

و از آن حضرت است : هر كه مسجدى را بنا كند ، خداوند در برابر هر وجب (يا هر ذراع) از آن مسجد ، شهرى را در بهشت برايش بسازد ... (بحار:8/192)

ساخِر :

استهزاء كننده . (يا حسرتا على ما فرّطت فى جنب الله وان كنت لمن الساخرين)(زمر:57)

ساخلو :

گروهى از سربازان كه در مكانى جاى گزيده و به حفظ و نگهبانى آن گماشته شده باشند . اين كلمه تركى است .

ساخِن :

گرم . يوم ساخن : روزى گرم .

سادّ :

سدّ كننده . آن كه جلوگير چيزى باشد . جايگزين چيزى .

سادات :

جِ سادة است كه آن در اصل سَيَدة بر وزن طلبة وجمع مكسّر سائد ، وسائد به معنى سيد است . پس سادات جمع الجمع سائد باشد نه جمع سيد . (غياث) مهتران . بزرگان .

در عرف : نسل وذريه پيغمبر اسلام از فاطمه زهراء را گويند ، و به معنى وسيعتر : نسل هاشم را كه در فقه اسلام از مستحقّين خُمس بشمار آيند .

روايات در باره فضيلت سادات فراوان آمده كه به برخى از آنها اشاره ميشود :

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه هر خويشى ونسبت دامادى در روز قيامت گسيخته شود جز خويشى با من خواه نسبى باشد يا سببى (كه در آنجا نيز برقرار بُوَد) .

مفضل بن عمر گويد : از امام صادق (ع) شنيدم كه هيچيك از فرزندان فاطمه (ع) نميرد تا اينكه به امامت امام به حق خود اقرار كند همچنانكه فرزندان يعقوب نمردند تا اينكه به توبه موفّق شدند .

حضرت رضا (ع) فرمود : ما خاندان نبوّت حقى كه بر مردم داريم به خاطر پيغمبر(ص) ميباشد ، وهر كه حقّ خود را كه به بركت پيغمبر بر مردم واجب شده از مردم بستاند ولى متقابلاً حق مردم را ادا نكند حقّش ساقط خواهد بود .

عبدالملك بن عمر گويد : از ابو زط شنيدم ميگفت : اى مردم هرگز در باره على (ع) وخاندانش جسارت مكنيد كه يكى از جبّاران ما روزى پس از واقعه قتل زيد وارد كوفه شد وگفت : ببينيد اين فاسق فاسق زاده چگونه به سزاى خويش رسيد . محض اينكه اين سخن به زبان راند دو دنبل به چشمانش زد و از دو چشم كور شد . پس بپرهيزيد از اينكه متعرّض اين خانواده شويد .

ابوسعيد مكارى گويد : ما جمعى در حضور امام صادق (ع) بوديم سخن از زيد وقيام او به ميان آمد ، يكى از حضّار ميخواست نسبت به زيد جسارتى كند ، حضرت نهيبش داد وفرمود : آرام باش ، شما حق نداريد ميان ما دخالتى كنيد وجز به نيكى در باره ما سخنى بگوئيد واين را بدانيد كه هيچيك از ما نمى ميرد جز اينكه پيش از مرگش به سعادت رسد وعاقبت بخير گردد گرچه در مدّت كوتاهى از آخر عمرش كه به قدر دوشيدن شترى باشد .

بزنطى گويد : در خدمت حضرت رضا(ع) نشسته بودم سخن از سادات به ميان آمد ، عرض كردم : آيا منحرف چه از خاندان شما وچه از غير شما يكسانند ؟ فرمود : خير ، نيكوكار ما اجرش دو چندان وبدكار ما گناهش دو چندان است .

فضل بن يونس گويد : امام كاظم (ع) به خانه ام وارد شد ، جمعى نشسته بودند خواستم آن حضرت را در صدر مجلس بنشانم ، فرمود : اى فضل صاحب خانه به صدر مجلس اولويّت دارد جز اينكه در جمع ، مردى از بنى هاشم باشد . عرض كردم: پس صدر حقّ شما ميباشد .

در تاريخ قم آمده كه حسين بن حسن بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن جعفرالصادق (ع) در قم علناً ميگسارى ميكرد واز اينگونه حركات باكى نداشت ، روزى وى به خانه احمد بن اسحاق اشعرى كه مسئول اوقاف قم واز شيعيان معتبر وآبرومند در درگاه امام عسكرى (ع) بود رفت ، احمد او را اجازه ورود به خانه خويش نداد وسيّد دل شكسته بازگشت . اتّفاقاً در آن سال احمد به حج رفت ودر راه خود جهت تشرّف به حضور امام عسكرى(ع) به سامراء رفت ، چون به درب خانه رسيد حضرت او را اجازه ورود نداد ، احمد آنقدر به درب خانه گريه ولابه نمود تا بالاخره حضرت او را اجازه داد ، چون وارد شد عرض كرد : يابن رسول الله چرا مرا اذن ندادى مگر نه من همان احمد بن اسحاقم كه از مواليان و ارادت كيشان شما ميباشم ؟! حضرت فرمود : آرى ولى پسر عم ما را از در خويش براندى ! احمد بگريست وسوگند ياد كرد كه اين كار من بدين منظور بود كه وى از كار خويش دست بردارد وتوبه كند وقصد بى ادبى نداشتم . حضرت فرمود : راست ميگوئى ولى به هر حال احترام آنها لازم است وچون به ما نسبت دارند مبادا در باره آنها توهين وتحقيرى روا دارى كه از زيانكاران خواهى شد .

احمد چون از سفر حج بازگشت ومردم قم به ديدن او رفتند حسين نيز در جمع ، وارد خانه شد محض اينكه چشم احمد به وى افتاد فوراً از جا برخاست و او را استقبال نمود وبه شايستگى از او احترام نمود و وى را به صدر مجلس نشاند . حسين سخت به شگفت آمد و از او سبب پرسيد ، احمد داستان خود با امام عسكرى (ع) را براى او باز گفت : حسين چون شنيد در حال از اعمال خويش نادم گشت وتوبه نمود و از آن به بعد از صلحا ونيكان شد وهمواره ملازم مسجد بود تا مرگش فرا رسيد ودر كنار مزار حضرت فاطمه بنت موسى به خاك سپرده شد .

سليمان بن جعفر گويد : روزى على بن عبيدالله بن حسين بن على بن الحسين (ع) به من گفت : بسيار مايلم به خدمت حضرت رضا (ع) برسم وبه وى سلام كنم . گفتم : مگر چه ترا از اين كار باز ميدارد ؟ گفت : هيبت وجلالش وديگر اينكه ميترسم (شايد نسبت به حضرت سابقه سوء ادبى داشته) . اتفاقاً حضرت مختصر كسالتى داشت ، به وى گفتم : اكنون فرصت مناسبى است كه مردم به عيادت آن حضرت ميروند تو نيز در جمع عيادت كنندگان برو . وى شادمان شد وبه عيادت آن جناب رفت ، حضرت چون او را بديد از او تجليل نمود وبه شايستگى گرامى داشت ، على بسى خرسند گشت ، وپس از چندى على بيمار شد امام به عيادتش رفت من نيز در خدمتش بودم حضرت آنقدر نشست كه همه عيادت كنندگان بيرون شدند آنگاه به اتفاق آن حضرت بيرون آمديم.

روز بعد زنى از دوستان ، مرا خبر داد كه موقعى كه امام در خانه على نشسته بود همسر على به نام ام سلمه از پشت پرده به حضرت مينگريست وپس از اينكه امام برخاست وى آمد وخود را بر جاى او بينداخت وآنجا را بوسه داد . من به نزد على رفتم و وى خود همين ماجرا را برايم نقل كرد ، من آن را به خدمت حضرت باز گفتم ، فرمود : اى سليمان على بن عبيدالله خود وهمسر وفرزندانش از اهل بهشتند زيرا فرزندان على وفاطمه(ع) اگر به مذهب حق باشند مانند ديگر مردم نيستند .

از امام عسكرى (ع) نقل شده كه مرد درويشى بود كه اهل وعيالش گرسنه بودند ، روزى از خانه بيرون شد كه چيزى بدست آرد وغذائى جهت خانواده اش فراهم سازد ، درهمى بدست آورد وبا آن نان ونانخورشى خريد ، در راه بازگشت عبورش به سيّد وسيّده اى افتاد كه گرسنه بودند ، وى نزد خود گفت : اينها به اين غذا سزاوارترند ، به آنها داد وبه سوى خانه آمد ولى از اينكه نزد عيال شرمنده بود آهسته گام برميداشت ، در اين اثنا پيك پست سر رسيد ونامه اى با كيسه اى محتوى پانصد دينار به وى داد ، در نامه نوشته بود اين مال از آن پسر عمت ميباشد كه در مصر مرده وجز تو وارثى نداشته است ...

از امام صادق (ع) نقل است كه پيغمبر(ص) در فتح مكه برفراز كوه صفا بايستاد وفرمود : اى بنى هاشم ، اى بنى عبدالمطلب من فرستاده خدايم به سوى شما، من دلسوز شمايم ، مبادا بگوئيد محمّد از ما است ! كه بخدا سوگند منسوبين به من تنها پرهيزكارانند خواه از شما باشند يا از غير شما ، مبادا در روز قيامت شما را ببينم كه دنيا را با خود داريد وديگران توشه ابدى با خود آورده باشند ، بدانيد كه من آنچه در باره شما وظيفه داشتم رساندم وديگر عمل من به خودم وعمل شما به خود شما مربوط است . (بحار:7/238 و 46/168 ـ 181 و 66/423 و 50/323 و 49/222 و 23/263 و 8/359)

«خروج سادات در عصر ائمه»

پس از واقعه كربلا علويّين بين هر

مدت در گوشه وكنار ممالك اسلامى به داعيه امر به معروف ونهى از منكر

وگاه به داعيه گرفتن حكومت از حكّام

جور زمان ، قيام مينمودند واين كار در مرآ ومنظر حضرات ائمه بود وگاه آنان را به نصيحت از آن منع ميكردند وگاه ساكت ميماندند ، واز حديث ذيل چنين برميآيد كه كار آنها همه برخلاف رضاى ائمه نبوده : روزى در حضور امام صادق (ع) سخن از امامزادگان وخروجشان عليه حكومت وقت به ميان آمد حضرت فرمود : تا گاهى كه يكى از آل محمد (ص) خروج ميكند من وشيعيانم در خير وسلامت بسر مى برم ودوست دارم يكى از اين خاندان خروج كند ومن هزينه خانواده اش را تأمين كنم . (بحار:46/172)

به «قيام» وبه «بنى حسن» نيز رجوع شود .

«فساد سادات در عصر غيبت»

ابان بن تغلب گويد : از امام صادق (ع) شنيدم فرمود : هنگامى كه رايت حق (دولت حضرت مهدى) ظاهر شود اهل مشرق ومغرب آن را لعنت كنند ، آيا ميدانى به چه سبب ؟ عرض كردم چرا ؟! فرمود : به جهت ستمهائى كه مردم پيش از ظهور آن حضرت از خويشان واقربايش كشيده اند . (بحار:52/363)

«كشتار سادات در عصر عبّاسى»

اين جنايت بزرگ به نحو وسيع وهولناك از زمان منصور خليفه دوّم عباسى آغاز شد ودر عهد هارون به اوج خود رسيد وپس از او نيز در ميان اين سلسله ادامه داشت واينك نمونه اى از اين فاجعه :

احمد بن سهل از عبيدالله بزاز نيشابورى نقل ميكند كه گفت : ميان من وحميد بن قحطبه طائى طوسى معامله وداد وستدى بود ، روزى از نيشابور به قصد ملاقات او به طوس رفتم ، هنگام ظهر به منزلش وارد شدم ، اتفاقاً ماه رمضان بود ، سفره غذا آوردند ، ديدم او نيز با من در صرف طعام شركت نمود ، من گفتم : مگر نه ماه رمضان است ؟ گفت : آرى . گفتم : حتماً شما بيماريد ؟ گفت : خير ، هيچ عذرى ندارم . اين بگفت واشك از ديدگانش سرازير شد ، پس از صرف طعام سبب گريه اش پرسيدم ، وى گفت : اوقاتى كه هارون در طوس بود شبى بيگاه كسى به دنبال من فرستاد ، من رفتم ديدم خليفه شمعى روشن در برابر خود نهاده وشمشيرى برهنه در كنارش ميباشد وغلامى روبرويش ايستاده چون مرا ديد سر برداشت وگفت : تو تا چه حد در اطاعت از فرمان اميرالمؤمنين آماده اى ؟ گفتم : جان ومالم را در طاعت او نثار ميكنم . وى لختى به فكر فرو رفت وگفت : ميخواهى به خانه باز گرد . من به خانه شدم لحظاتى گذشت باز پيك خليفه بيامد ومرا خواست . چون رفتم خليفه گفت : تا چه حد تسليم اوامر خليفه ميباشى؟ گفتم : جان ومال وفرزندانم را همه در راه خليفه فدا ميكنم . وى تبسّمى نمود وگفت : خواستى به خانه ات برگرد . به خانه برگشتم ، ديرى نگذشت مجدّدا پيك خليفه به دنبال من آمد ، چون برفتم رو به من كرد وگفت : بگو تا چه حد در اجراى اوامر خليفه آماده اى ؟ گفتم : به جان ومال وفرزندم ودينم فرمان خليفه را اجرا كنم . اين بار آنچنان از پاسخ من شادمان گشت كه بخنديد وبه من گفت : اين شمشير بردار وآنچه اين غلام به تو گويد اطاعت كن . غلام شمشير برداشت وبه من داد ومرا به درب اتاق در بسته اى برد چون در را بگشود در وسط اتاق چاهى بود وسه اتاق ديگر نيز به اين اتاق راه داشتند ، درب يكى از آن اتاقها بگشود بيست مرد در آن ديدم كه كتفهاشان بسته بود وبرخى جوان وبرخى پير بودند ومعلوم شد همه از فرزندان على وفاطمه اند . غلام به من گفت : خليفه امر كرده همه اينها را سر بِبُر . پس يك يك آنها را بيرون آورد ومن به شمشير گردن آنها را ميزدم وغلام جسد آنها را به چاه ميافكند . سپس در اتاق دوم بگشود ، در آن اتاق نيز بيست نفر بودند وبه اين كيفيت آنها را نيز سر بريدم ومعلوم شد آنها نيز از اولاد على وفاطمه بودند ، پس از آن اتاق سوم را بگشود ، آنجا نيز بيست تن بودند ، نوزده نفرشان را بكشتم ونفر بيستم كه پيرمردى بود چون

  fehrest page next page