در حديث آمده كه چهار چيز از چهار چيز سير نشوند : زمين از باران وچشم از نگاه وماده از نر وعالِم از علم .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه سيرى با اداء وظائف جمع نشود . (مستدرك:3/82 و بحار:59/34 و 1/221 و 66/336 و غررالحكم)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اى فرزند آدم اگر از دنيا به مقدار كفاف توقع كنى به اندك چيز توان اكتفا نمود ، وگرنه هرآنچه در دنيا بود تو را كفاف ندهد . (بحار:73/176)
سيرين:
نام خواهر ماريه قبطيه (كنيز پيغمبر ومادر ابراهيم) است كه به همراه خواهر به مدينه آمد وبا حسّان بن ثابت ازدواج نمود واز او فرزندى به نام عبدالرحمن بياورد . (بحار:22/193)
سيستان:
ناحيتى معروف از كشور ايران كه معرب آن سجستان است .
محمد بن خالد از يكى از دوستان خود نقل كند كه گفت : ما جمعى در حضور امام صادق (ع) نشسته بوديم ناگهان حضرت ابتداءً فرمود : خراسان ، خراسان . سيستان ، سيستان . گوئيا مى بينيم اهل اين دو منطقه را كه بر شتران خويش سوار وبه سوى قم شتابان رهسپار باشند . در حديثى آمده كه سيستان به وسيله باد ويران شود . (بحار:60/215 و 41/325)
سَيف:
شمشير. ج : سُيوف و سياف و اسياف. اميرالمؤمنين(ع) : «ان اكرم الموت القتل، والذى نفس ابن ابى طالب بيده لالف ضربة بالسيف اهون علىّ من ميتة على الفراش فى غير طاعة الله» (نهج : خطبه 123) . «بقية السيف ابقى عددا و اكثر ولدا» (نهج : حكمت 84) . «من سلّ سيف البغى قُتِل به» (نهج : حكمت 349) . «الحيف يدعو الى السيف» (نهج : حكمت 476) . «لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى، و لو صببت الدنيا بجمّاتها على المنافق على ان يحبّنى ما احبّنى ...» . (نهج : حكمت 45)
سيف:
بن حرث همدانى ومالك كه عموزاده وبرادر مادرى يكديگر بودند وغلامشان شبيب از جمله كسانى بودند كه از كوفه به امام حسين (ع) در كربلا ملحق شدند ، گويند كه چون آندو امام حسين (ع) را در روز عاشورا به چنان وضعى ديدند گريه كنان به نزد حضرت رفتند ، حضرت فرمود : اى برادرزادگانم چرا گريه مى كنيد در صورتى كه به خدا سوگند اميدوارم ساعتى بعد دلشاد گرديد ؟! عرض كردند : فدايت گرديم ، نه به خدا سوگند كه بر خود نگرييم ، گريه ما بر تو است كه در ميان اين قوم محاصره شده باشى وما نتوانيم جز به جان خويش از تو دفاع نمائيم .
امام فرمود : خداوند شما را در برابر اين احساس وهمدردى بهترين پاداش دهد .
ابو مخنف گويد : آندو همچنان در كنار امام ايستاده بودند كه حنظلة بن اسعد به سوى سپاه كوفه رفت وآنها را موعظه كرد وسپس بجنگيد تا به شهادت رسيد آندو نيز وارد ميدان شدند وبه نبرد پرداختند ودر حال نبرد به امام مينگريستند وپس از اندى با صداى بلند گفتند : السلام عليك يابن رسول الله ! حضرت سلامشان را پاسخ گفت واين بار آن دو تن به پشتيبانى يكديگر گرم حرب شده بجنگيدند تا هر دو به شهادت رسيدند .
سيف:
بن ذى يزن از سلاطين حميرى يمن بود كه در حدود سال 570 ميلادى عربستان جنوبى را از تسلط حبشيان كه از زمان ذونواس بر آنجا حكومت ميكردند آزاد ساخت .
گويند : دو سال از ولادت خاتم الانبياء گذشته بود كه سيف ذى يزن بر تخت سلطنت نشست واشراف عرب از اطراف واكناف به تهنيت وى ميرفتند از جمله وفد قريش كه عبدالمطلب در ميان آنها بود . وى چون سيف را شادباش گفت سيف از نام ونسبش پرسيد گفت : عبدالمطلب فرزند هاشم . سيف گفت : تو خواهر زاده مائى ، پس او را به نزديك خود نشاند وگفت : خبرى مهم به تو دهم وآن اين كه به همين زودى در بيت شما پيغمبرى متولد شود يا متولد شده است كه نامش محمّد باشد وجمعى از ما (كه مراد انصار مدينه است) او را يارى كنند . عبدالمطلب گفت : آرى فرزندى داشتم كه همسرى محترمه به وى تزويج نمودم وفرزندى از اين دو بزاد و او را محمد ناميدم . پس سيف دستور داد به هر يك از رجال قريش انعامى فراوان وبه عبدالمطلب ده برابر آنچه به آنها داده بود عطا كرد ... (بحار:15/218)
سيف الدوله حمدانى :
ابوالحسن على بن عبدالله بن حمدان حمدانى تغلبى ربعى ، ملقب به سيف الدولة ، امير حلب (303 ـ 356 هـ ق) دوست متنبّى و ممدوح وى ، مردى سخاوتمند و ادب پرور و پشتيبان علم و دانش بوده است كه گويند : پس از خلفا خانه هيچيك از ملوك و سلاطين بمانند دربار سيف الدوله مجمع بزرگان و ستارگان دانش و فرهنگ نبوده ! وى در «ميّا فارقين» از ديار بكر متولد شد و از كودكى دلير و مهذب الاخلاق و بلندهمت پرورش يافت و از نخست داعيه زعامت و زمامدارى داشته و در اين راستا همت گماشت ، شهر واسط و محالّ اطراف آنجا را به تصرف درآورد و از آنجا به سمت شام رهسپار گرديد و بر دمشق استيلا يافت و سپس به حلب بازگشت و در سال 333 هـ بر آن ديار حاكم شد و مقرّ حكومت خويش ساخت و سرانجام در همين شهر بدرود حيات گفت و جسدش را در ميّافارقين به خاك سپرده شد .
وى نخستين كسى از آل حمدان بود كه حلب را مالك شد . سيف الدولة به جود و سخاوت شهرتى به سزا داشت و با شعرا و ادبا انجمنهاى علمى و داستانهاى شنيدنى دارد ، به ويژه با متنبّى و سرى الرفاء و نامى و ببغاء و شاعرانى از اين طبقه . (اعلام زركلى)
سَيِّق :
ابر بى باران كه باد آن را راند . (منتهى الارب)
سَيِّقَة :
ستور كه دشمن آن را به غارت رانده باشد . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نصيحت عثمان ، هنگامى كه وى را محاصره كرده بودند ـ «لا تكوننّ لمروان سيّقةً يسوقك حيث شاء بعد جلال السنّ و تقضّى العمر» : با اين سنّ زياد و گذراندن عمر ، زمام اختيار خود را به دست مروان مده همچون حيوانى كه دشمن آن را به غارت گرفته باشد و به هر جا كه خواهد ببرد . (نهج : خطبه 164)
سِيَك :
ثلث . يك سوم . سه يك .
سِيك:
قومى از هندوان داراى مذهب وشنو، شعبه اى از دين بودائى است. (فرهنگ معين)
سِيكى:
شرابى كه چندان جوشانند تا چهار دانگش رفته و دو دانگش مانده باشد، در اصل سه يكى بوده، تركيب داده سيكى كرده اند، به عربى مُثَلَّث خوانند. (رشيدى)
سيكى بار: مست شراب سيكى. سيكى خوار: نوشنده سيكى.
سَيل:
آب بسيار كه روان باشد. (فاعرضوا فارسلنا عليهم سيل العرم)(سبأ: 16) . به «عرم» رجوع شود. ج : سُيول.
اميرالمؤمنين(ع) ـ در خطبه معروف به شقشقيه ـ : «اما والله لقد تقمّصها فلان و انّه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى، ينحدر عنّى السيل و لا يرقى الىّ الطير» . (نهج : خطبه 3)
سَيل:
جارى شدن. سال الماء: جرى. (فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا). (رعد: 17)
اميرالمؤمنين(ع): «و تالله لو انماثت قلوبكم انمياثا، و سالت عيونكم من رغبة اليه او رهبة منه دما، ثم عمّرتم فى الدنيا ما الدنيا باقية، ما جزت اعمالكم عنكم ـ و لو لم تبقوا شيئا من جهدكم ـ انعمه عليكم العظام و هداه اياكم للايمان» . (نهج : خطبه 52)
سيلان:
از حضرت رسول (ص) نقل است كه در ارمينيه آذربايجان كوهى است به نام سيلان كه برفراز آن چشمه اى است از چشمه هاى بهشت ودر آن كوه قبر يكى از پيغمبران باشد. (بحار:60/122)
سيل عرم:
به «عرم» رجوع شود.
سيلى:
ضربت دستى كه به سر وصورت زنند . در مناهى رسول (ص) آمده كه آن حضرت از سيلى زدن به صورت خود در مصيبت نهى فرمود .
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه از ما (مسلمانان) نباشد كسى كه (در مرگ كسى) سيلى به صورت خود زند يا گريبانش را چاك زند .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود كه هر كه به گونه كسى سيلى زند خداوند در قيامت استخوانهاى او را در هم شكند وسپس آتش را بر او مسلط سازد وغل به گردن وارد دوزخ شود . (بحار:82/93 ـ 104 و 7/213)
سيم:
نقره. فِضّة.
سِيما:
نشان و علامت. قيافه. چهره. صورت. (سيماهم فى وجوههم من اثر السجود) (فتح: 29). (تعرفهم بسيماهم). (بقره: 273)
در خبر آمد كه سيماى نيكو وشايسته بخشى از بيست وپنج بخش نبوّت است . ودر حديث على (ع) آمده كه سيماى من بيش از هر كسى به سيماى رسول (ص) شبيه بود . (مجمع البحرين)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : من دوست ندارم كه مرد (مسلمان) پيشانيش صاف باشد واثر سجده در آن نباشد .
پيغمبر (ص) فرمود : زينت امت من سيماى نيكو است .
امام صادق (ع) فرمود : خداوند هيچگاه در منافق وفاسق سيماى نيكو وحسن خلق وفقه گرد نياورد .
از رسول اكرم (ص) آمده كه سيرت نيكو وسيماى شايسته وميانه روى جزئى از چهل وپنج جزء نبوّت است . (بحار:71/343)
در تاريخ آمده : كسانى كه (پس از على) با پيغمبر (ص) هم سيما بودند عبارت بودند از : جعفر طيار وحسن بن على وقثم بن عباس وابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب ومسلم بن معتب بن ابى لهب . (22/250)
سيمرغ:
پرنده افسانه اى. بعربى عنقاء.
سيميا :
علم سيميا ، علم طلسم ، كه از آن انتقال روح در بدن ديگرى كنند و به هر شكل كه خواهند درآيد و چيزهاى موهوم در نظر آرند كه در حقيقت وجود آنها نباشد (غياث اللغات) . علم خواص و اسرار حروف .
سيمين :
منسوب به سيم يعنى نقره . از سيم ساخته يا سيم در آن بكار برده ، نقره گين .
سِينا:
پدر شيخ ابوعلى. و بقولى پدر پنجم او، و بعضى گفته اند: لقب او بوده.
سينه:
معروف است و بعربى صدر گويند. اميرالمؤمنين(ع): سينه خردمند صندوق راز اوست. (بحار: 1/94)
در حديث امام صادق(ع) آمده: نخود براى درد سينه سودمند است. (بحار:66/264)
سُيُوب :
جِ سَيب . دفينه ، مالى كه به زير زمين پنهان باشد ، گنج . عن رسول الله (ص): «فى السيوب الخمس» : در گنجها خمس واجب است . (وسائل:9/117)
سُيور غال
(لغت تركى): انعام. مدد معاش .
سيوطى:
عبدالرحمن ملقب بجلال الدين. به «جلال الدين» رجوع شود.
سُيوف :
جِ سيف ، شمشيرها . عن ابى عبدالله (ع) : «مجالدة السيوف اهون من طلب الحلال» . (وسائل:17/422)
سُيول :
جِ سَيل .
سيه كاسه :
كنايه از بخيل و ممسك .