back page fehrest page next page

از اين رو خلق و خوى اين دو بهم آميخته گشت و سجاياى اخلاقى آنها شبيه يكديگر بود، كه اين دو از يك منبع برخاسته و از يك منشأ نشأت گرفته و از يك سرزمين روئيده و سپس ازيك جويبار آبيارى شده اند. بلكه حق آنست كه اين دو از يك گل و يك طينت سرشته شده بودند و يك روح بودند كه بظاهر در دو بدن جاى گرفته بودند، پس سزد كه گفته شود: ميان اين دو هيچگونه امتيازى نيست و هر دو در هر فضيلتى شريكند جز اين كه خداوند محض مصلحت بندگان يكى را مقام نبوت عطا كرد و ديگرى را منصب وصايت داد، چنان كه وجود اقدس نبوى فرمود: (انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبىّ بعدى) و فرمود: «اخصمك بالنبوة فلا نبوة بعدى و تخصم الناس بسبع» اخصمك اى اغلبك.

سپس ابن ابى الحديد سخن خويش را در بيان سياست اميرالمؤمنين(ع) ادامه مى دهد و مى گويد: برخى از دشمنان على(ع) و كينه توزان به آن حضرت خواسته اند بگويند: معاويه از او سياستمدارتر بوده، ما اينجا رشته سخن را به استاد تاريخ و ادب، ابوعثمان جاحظ مى سپاريم و گفتار او را در اين باره نقل مى كنيم، وى مى گويد:

بسا كسانى را مى بينى كه خويشتن را دانشمند پنداشته و در زىّ علما خودنمائى مى كند در حالى كه بهره اى از دانش نداشته و عامى محض است، وى بر اين باور است كه معاويه فراستمندتر و سياستمدارتر از على بن ابى طالب(ع) بوده است. من اينك جهت راهنمائى گمراهان و روشنگرى حقيقت جويان، پرده از اين راز برداشته نكته اين معمّا را فاش مى سازم:

على(ع) در جنگهاى خود بيرون شرع و شريعت و جز بر طبق كتاب و سنت كارى نمى كرد و فرمانى نمى داد، اما معاويه در راه پيشرفت مقاصد خود و به هدف پپروزى بر حريف به هر حيلت و مكيدتى دست مى زد، باكى نداشت كه مطابق كتاب و سنت باشد يا مخالف، مرضى خدا باشد يا مبغوض خدا، شيوه او در جنگها همان شيوه سلطان هند بود كه با شاه ايران زمين مواجه مى گشت، يا خاقان كه با رتبيل روبرو مى شد.

على(ع) به لشكريانش مى فرمود: شما هرگز آغازگر نبرد نباشيد و تا حريف به سلاح دست نبرده شما حركتى از خود نشان ندهيد، فرارى را تعقيب مكنيد و زخمى را متعرض مشويد، به كسى كه به خانه پناه برده و در بروى خود بسته هجوم نبريد، اين روش على(ع) بود با دشمنان سرسختى مانند ذوالكلاع حميرى و ابوالاعور سلمى و عمروبن عاص و مانند آنها تا چه رسد به سربازان دون رتبه سپاه دشمن.

در صورتى كه شيوه سپهسالاران و فرماندهان جهان آنست كه اگر بتوانند شب هنگام بر دشمن هجوم آورند مجال فرارسيدن روز ندهند، و اگر بتوانند در حالى كه لشكر دشمن بخواب است صخره هاى ستبر كوه بر آنها فرو ريزند و يكباره آنها را به خاك هلاك سپارند همان كنند، و اگر بتوانند در يك چشم بهم زدن آنها را از بين ببرند و به يك ساعت تأخير نيفكنند، و اگر بدانند كه آتش زودتر از آب به حيات دشمن خاتمه مى دهد به غرق تنها اكتفا نكنند، بلكه نخست آتش به لشكر دشمن افكنند و سپس آب بر آنها بندند.

در نابود ساختن دشمن و از پاى درآوردن او از هيچ نيرنگ و حيله اى دريغ نورزند و در اين راستا هر جرم و جنايتى را مرتكب گردند: آب بر آنها ببندند، آب نوشيدنى آنها را مسموم كنند، امر بر آنها مشتبه سازند، ميان آنها فتنه و تفرقه افكنند، به دروغ و خدعه متوسل گردند، به هر آلت و بهر كيفيت ممكن آنها را بكشند، جهات انسانى و اخلاقى به هيچوجه منظور و ملحوظ ندارند.

آرى آنكس كه كتاب و سنت ، ملاك عمل او و شرع و شريعت پايه و اساس كار او باشد دست او از بكار بستن انواع تدبير و سياست بسته است. و چنان كه مى دانيم ميدان دروغ وسيع تر از ميدان راستى و صداقت، و راههاى حرام بيشتر از راه حلال است، حق يكى و باطل بسيار، سلامتى يكى و بيمارى بى شمار، درستى و شايستگى يكى و نادرستى و گمراهى را راههاى فراوان است.

على(ع) كه خود را در برابر سدّ استوار پرهيز و ورع مى بيند زبانش جز به سخنى كه مرضىّ خدا باشد و دستش جز بكارى كه خوشنودى خدا در آن بود بسته است، جز خوشنودى خدا معنى و مفهومى براى خوشنودى نمى بيند و جز راه خدا راهى نمى شناسد.

هنگامى كه بى خردان و عوام الناس راههاى گوناگون حيله و مكرى كه بدست معاويه مى بينند و دست باز او به اِعمال سياستهاى شيطانى مشاهده مى كنند و از طرفى دست على(ع) را از اين شيد و فريبها كوتاه مى بينند، بعقل ناقص خويش چنين مى پندارند كه آن پيشرفت بر اثر فهم و درايت معاويه و اين دست بستگى بعلت كمبود فراست على(ع) است.

نمونه كار ، اين كه آيا چه كسى مى تواند به اين خدعه عوام فريبانه متوسل شود كه بمنظور نجات خود از شكست حتمى، قرآن را بر سر نيزه كند و خود را نزد سپاهيان خويش طرفدار قرآن معرفى نمايد و عوام الناس لشكر على(ع) را به فريب بكشد و بهانه اى بدست منافقانى چون اشعث بن قيس بدهد و در ميان فرماندهان لشكر عراق نفاق و اختلاف افكند، جز معاويه كه دستش به هر شيطنتى باز و از ارتكاب هر جنايتى بى باك است؟! ... (شرح نهج ابن ابى الحديد:10/212)

كوتاه سخن اين كه على(ع) كسى نبود كه چون خود را در برابر حكمى از احكام شرع، و قانونى از قوانين خدا ببيند به خود جرأت دهد كه محض مصلحتى آن قانون را بشكند و آن حكم را بكنار نهد، هر چند آن قانون از نظر توده مردم كوچك بنظر آيد و آن مصلحت در ديد عموم بزرگ جلوه كند، او صلاح حال بشر را در آن تدبير مى دانست كه مورد تأييد آفريدگار بشر باشد، او منطق: «هدف وسيله را توجيه مى كند» قبول نداشت: همه آگاهان بتاريخ اسلام مى دانند كه در شوراى شش نفرى، عبدالرحمن بن عوف كه عضو برجسته شورى بود به على(ع) گفت: با تو بيعت مى كنم بدين شرط كه خلافت و حكومتت بر مبناى عمل بكتاب خدا و سنت رسول(ص) و سيرتِ ابوبكر و عمر باشد، على(ع) اجابت ننمود و فرمود: كتاب خدا و سنت رسول(ص) آرى ولى سيرت شيخين خير، بلكه به صلاحديد خود در سايه كتاب و سنت عمل مى كنم، كه اگر اين شرط پذيرفته بود بظاهر برنده مى شد و منشور خلافت از همان روز بنام او به ثبت مى رسيد ـ چنان كه عثمان همين پيشنهاد را پذيرفت و بخلافت دست يافت ـ تنها چيزى كه على(ع) را از پذيرش اين شرط باز داشت تخلف از شرط بود (كه المؤمنون عند شروطهم) زيرا اگر او منطق «هدف توجيه گر وسيله است» قبول داشت در آن جلسه شرط را قبول مى كرد و پس از آن كه بر اريكه قدرت مستقر مى شد تخلف مى نمود و كسى را جرأت چون و چرا با او نبود.

و يا موقعى كه ـ پس از بيعت مردم با آن حضرت ـ ابن عباس و مغيرة بن شعبه به وى پيشنهاد كردند كه معاويه را براى مدت كوتاهى بر ولايت شام باقى بدار تا پس از آن كه مردم آن ديار دانستند كه وى از طرف شما بدين سمت منصوب گشته به آسانى بتوانى وى را از پست استاندارى معزول سازى، اين پيشنهاد را مى پذيرفت، اما او هرگز بخود اجازه نمى داد كه براى يك لحظه جرائم معاويه را بعهده بگيرد و فردا پاسخگوى آنها در محضر پروردگار باشد، هر چند عزل معاويه بر على(ع) به بهاى گزافى تمام شود و وقايعى چون جنگ جمل و وقعه صفين و حادثه نهروان در پى داشته باشد. (نگارنده)

واينك بخشى از سخنان اميرالمؤمنين(ع) در باره سياست :

خردمندترين زمامدار آن كسى است كه در آغاز به سياست خويش بپردازد كه حجت را بر رعيّت تمام كند ، ورعيت را آنچنان سياست نمايد وآنها را بسازد واداره كند كه آنان محكوم وى بوند .

دشوارترين سياست سياست مداران ، برگرداندن مردم است از عادتى كه بدان خو گرفته باشند .

سياست درست سه چيز است : نرمشى كه با احتياط همراه بود وكنجكاويى كه با عدالت توأم باشد وبخشايشى كه ميانه روى در آن رعايت گردد .

سياست نيكو ، رياست را دوام بخشد .

جمال سياست گسترش عدل است در حكومت وگذشت است در قدرت .

مدارائى نيكو سياستى است . (غررالحكم)

ونيز از آن حضرت است : جهان باغى است كه شريعت آن را آبيارى مى كند وشريعت حاكمى است كه اطاعت آن (بر همگان) واجب است ، واطاعت سياستى است كه حكومت بر مدار آن استوار است ، وحكومت سرپرستى است كه ارتش بازوى آنست ، وسربازان ارتش يارانيند كه مال آنها را نگه ميدارد ، و مال روزى ايست كه رعيت آن را فراهم ميسازد ، ورعيت انبوه جمعيّتى است كه عدالت آنها را به بندگى ميكشاند ، وعدالت پايه اى است كه جهان هستى بدان برپا است . (بحار:78/83)

آن حضرت هنگامى كه شنيد مردم ، معاويه را به سياستمدارى ميستايند فرمود : شگفتا ! اگر ترس از خدا جلوگير نبود من از همه افراد عرب به اين سياستها آگاه تر بودم. (غرر)

از امام صادق (ع) روايت شده كه اميرالمؤمنين (ع) به مردم كوفه ميفرمود : اى اهل كوفه شما فكر ميكنيد كه من راه نبرم چگونه شما را سامان دهم (كه همه تسليم بلاشرط من باشيد) ؟ آرى ميدانم ولى هرگز نخواهم به تباه ساختن خود شما را اصلاح كنم .

مرحوم شيخ طوسى روايت كند ـ دورانى كه افرادى از سردمداران عراق به طمع مال دنيا داشتند به معاويه ميپوستند ـ به على (ع) گفته شد خوب است وجهى از اموال بيت المال به اين افراد كه به معاويه مى پيوندند بدهى تا اينها اين كار نكنند .

على (ع) فرمود : «اتامرونى ان اطلب النصر بالجور لا والله لا افعل ما طلعت شمس وما لاح فى السماء نجم ...»

مرا ميگوئيد كه پيروزى را به ظلم و جور بدست آرم ؟! نه بخدا سوگند تا خورشيدى طلوع ميكند وستاره اى در آسمان به چشم مى خورد چنين نخواهم كرد ! بخدا قسم اگر مال از آن خودم بود اين كار نمى كردم تا چه رسد كه با بيت المال مسلمين چنين كنم !

روزى عمروعاص به عايشه گفت : اى كاش در واقعه جمل كشته شده بودى ؟ عايشه گفت چرا اى بى پدر ! عمروعاص گفت : زيرا تو در آن حال به اجلى كه براى هر كس رسيدنى است مرده بودى وبه بهشت ميرفتى وما اين را بهترين دست آويز عليه على ميساختيم . (بحار:41/109 و 40/321 و 8/418)

سِياط:

جِ سوط. تازيانه ها. امام صادق(ع): «ليت السياط على رؤوس اصحابى حتى يتفقهوا فى الحلال و الحرام» . (بحار: 1/213)

سَيّاف:

شمشيرگر و شمشير زن و شمشير فروش.

سِياق:

راندن. در جان كندن درآمدن بيمار: اميرالمؤمنين(ع): «تنفّسوا قبل ضيق الخناق، و انقادوا قبل عنف السياق». (بحار:4/310)

اصطلاح محاسبان : مؤلف غياث مى نويسد: سياق پايبند باز است، و چون در علم حساب تحريك زمان و راندن قلم به سرعت تمام است لهذا علم حساب را سياق مى گفته باشند، يا آن كه حفظ حساب بمنزله باز است كه از دست خواطر اكثر پرواز مى نمايد، و نوشتن آن براى يادداشت بمثابه پايبند است، از اين رو حساب را سياق نام كردند. (غياث اللغات)

خط سياق: نوعى از خط كه بدان اهل دفتر ديوان اعداد و مقادير و اوزان را نويسند. (ناظم الاطباء)

سَيّال:

روان . جارى.

سياه:

در مقابل سفيد. اسود.

سياه پوست:

آن كه رنگ پوست بدنش سياه باشد .

از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : سياهان را (به دوستى) بگيريد كه سه تن از آنها از سروران اهل بهشتند : لقمان حكيم ونجاشى وبلال مؤذن . (كنزالعمال)

از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود : خداوند پيغمبرى سياه پوست مبعوث فرمود كه شرح حالش براى ما بازگو نشده است . (بحار:11)

سياه پوشى:

لباس سياه پوشيدن. از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود : لباس سياه مپوشيد كه آن لباس رسمى فرعون بوده است .

از امام صادق (ع) روايت است كه جزء تعهّدات پيغمبر (ص) از زنان اين بود كه در مصيبت لباس خويش را سياه نكنند و مو را پريشان نسازند .

نيز در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه بر زنان جايز نباشد در عزا لباس سياه به تن كنند. (بحار:83/248 و 82/103 و 103/261)

در تاريخ آمده كه سياه پوشى شعار بنى عباس بوده . به «لباس» رجوع شود .

سياه دانه:

از دانه هاى داروئى كه بعربى شونيز و نانخواه گويند .

از امام موسى بن جعفر (ع) آمده كه سياه دانه مبارك است ، درد درون بدن را از بين ميبرد .

ذريح گويد : به نزد امام صادق (ع) از نفخ و درد معده شكوه نمودم فرمود : چه مانع است ترا از سياهدانه كه آن شفاى هر دردى است جز مرگ .

و از آن حضرت روايت شده كه فرمود : سياه دانه درمان هر دردى است ، من از آن در تب وسردرد وچشم درد ودل درد وهر دردى كه عارضم شود استفاده ميكنم وخداوند مرا به سبب آن شفا ميدهد . (بحار:62/227)

سياهدانه با عسل به «درمان» رجوع شود .

سَىِّء:

زشت. بد. سيىء الخلق: بدخلق. (و لا يحيق المكر السىّء الا باهله) . (فاطر43)

سَيِّئَة:

مؤنث سَىّء . بد. گناه. صفت فعلة است، الفعلة السيّئة. ج : سيّئات. (والذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها) . (يونس:27)

سَيب :

روان گرديدن آب . مجراى آب . دهش و بخشش . مال مدفون به زير زمين . موى دم اسب . ج : سيوب . (المنجد)

سِيب:

ميوه اى معروف و بعربى تفّاح گويند.

از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه سيب موجب ترشّح معده ميشود .

ابوبصير گويد : از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود : هرگاه خواستى سيب بخورى نخست آن را ببوى وسپس بخور كه اگر چنين كنى هر بيمارى را از تنت بيرون كند وهر دردى را كه از بادهاى موضعى به تو رسيده باشد آرام سازد .

از آن حضرت رسيده كه خوردن سيب حرارت را ميزدايد واندرون را خنك مى سازد وتب را ميبرد .

نيز از آن حضرت آمده كه اگر مردم خواص سيب را ميدانستند بيماران خويش را جز به آن درمان نمى كردند .

در حديث ديگر فرمود : تبداران خود را سيب بخورانيد كه از آن سودمندترى نباشد . (بحار:10/89 و 66/93) سيب درمان خون دماغ : به «خون دماغ» رجوع شود . سيب درمان وبا : به «وبا» رجوع شود . سيب لبنانى وسيب اصفهانى : به «ميوه» رجوع شود .

سيبويه:

عمرو بن عثمان بن قنبر مولى بنى الحارث بن كعب بن عمر بن وعلة بن خالد بن مالك بن أدد . مكنى به ابوبشر يا ابوالحسن . ايرانى و از مردم شيراز است وامام النحاة لقب اوست و او نحو را از خليل وعيسى بن عمر ويونس وجز آنان فرا گرفت وعلم لغت از ابى الخطاب اخفش كبير وجز او كسب كرده . اوراست الكتاب در نحو . كتابى كه علماى سلف وخلف از تأليف مانند آن عاجز آمدند . و او به روزگار رشيد در 32 سالگى به قصد درك خدمت يحيى بن خالد به عراق رفت ودر حضور يحيى كسائى و اخفش را با او مناظره رفت ويحيى ده هزار درهم بدو داد و او به بصره و از آنجا به موطن خويش شيراز بازگشت ودر آنجا در چهل واند سالگى به سال (177) درگذشت . گويند هر كس كه در صدد آموختن وتعلم الكتاب برمى آمد ابوالعباس مبرد بدو مى گفت (ركبت البحر) يعنى به دريا در شدى و از اين سخن تعظيم واستعظام اين كتاب را ميخواست . ومازنى مى گفت : پس از الكتاب ، در نحو كتابى بزرگ نوشتن شرم آور است . وگويند اصل سيبويه سيب بويه است به معنى بوى سيب . (ابن النديم) از جمله وقايع حيات وى مناظره او با كسايى در حضور يحيى بن خالد است در مورد قرائت جمله : (قد كنت اظن ان العقرب اشد لسعة من الزنبور فاذا هو هى وقالوا ايضاً فاذا هو اياها) سيبويه صورت دوم را انكار كرد وسرانجام خصمان به قضاوت عربى از مردم باديه رضا دادند وآن داور به سود كسايى فتوى داد وسيبويه عراق را ترك گفت . يكى ماجرا را به نظم آورده . وشعر او به قصيده زنبوريه معروف است . رجوع به مغنى اللبيب شود .

گفت حق است اين ولى اى سيبويهاتق من شر من احسنت اليه

مولوى

سَيح:

آبى كه بر روى زمين زمين را مشروب سازد بى دولاب يا داليه يا غرّافة يا زرنوق يا ناعوره يا منجنون.

سَيحان و جَيحان:

نام دو رود كه در حديث آمده است.

سَيّد:

پيشوا و مهتر قوم و سردار. (... ان الله يبشرك بيحيى مصدقاً بكلمة من الله و سيّدا و حصورا و نبيا من الصالحين) (آل عمران:39). ج : سادة و سادات. (و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا) . (احزاب: 67)

سيّد:

ذريه رسول خدا(ص)، به «سادات» رجوع شود.

سيّد حسنى:

شخصيتى كه خروجش در آخرالزمان پيشگوئى شده. به «حسنى» رجوع شود.

سيّد رضىّ:

از بزرگان دانشمندان شيعه و از مفاخر بيت نبوت. به «رضى» رجوع شود.

سيّد على خان:

بن احمد بن محمد حسين حسينى دشتكى شيرازى مدنى مشهور به ابن معصوم وملقب به صدرالدين ، اديب ، نحوى ، بيانى ، لغوى وشاعر . در سال 1052 هـ ق در مدينه متولد شد ومدتى در حيدرآباد هند سكونت كرد وسپس به سال 1120 يا 19 در شيراز درگذشت . اوراست : انوار الربيع فى انواع البديع ، شرح صمديّة ، شرح الصحيفه ، سلافة العصر فى محاسن اعيان العصر ، الطراز فى علم اللغة ، ديوان شعر .

سيّد قطب :

سيّد بن قطب بن ابراهيم . دانشمند و انديشمند مصرى ، از مردم روستاى «موشا» در اسيوط ، فارغ التحصيل دانشكده دارالعلوم قاهره به سال 1353 هـ ق. از كارگردانان روزنامه اهرام بوده و در دو مجله «الرسالة» و «الثقافة» مقاله نويسى داشته ، رسماً معلم علوم عربى و سپس كارمند وزارت فرهنگ مصر بوده ، پس از آن دورانى در سمت بازرسى فنّى اين وزارت خانه بوده است و از طرف آن سازمان در خصوص برنامه درسى به ايالات متحده آمريكا اعزام گرديده به سال (1948 ـ 51 م) و پس از بازگشت به انتقاد و اعتراض به برنامه هاى سياسى مصر پرداخت و شيوه سياسى آنجا را نشأت گرفته از استعمار بريتانيا خوانده و خواستار سياستى بر مبناى اسلام و انديشه اسلامى گرديد ، و در سال (1953 م) از شغل رسمى خود استعفا نموده سياست انقلاب حكومت را پى گيرى كرد و به جماعت اخوان المسلمين مصر پيوست و رياست شاخه نشر افكار اين حزب را به عهده گرفت و در سال هاى (1953 ـ 54) مسئول تحرير روزنامه اخوان المسلمين گرديد و بر اثر آن به همراه ديگر اعضاء اين حزب به زندان افتاد ، دوران زندان را به نگارش كتابهاى خود و نشر آنها پرداخت ، تا اين كه به سال 1387 هـ ق دادگاه مصر حكم اعدام وى را صادر نمود و اعدام گرديد .

وى چندين كتاب تأليف نمود ، از جمله : «النقد الادبى ، اصوله و مناهجه» و «العدالة الاجتماعية فى الاسلام» و «التصوير الفنّى فى القرآن» و «مشاهد القيامة فى القرآن» و «تفسير فى ظلال القرآن» و «معالم فى الطريق» . (اعلام زركلى)

سيد القوم:

اين واژه تركيبى از حضرت رسول اكرم(ص) مأثور است: «سيد القوم خادمهم فى السفر»: سرور گروه آن كس است كه در سفر به آنها خدمت كند. (بحار:76/273)

سيد مرتضى:

ملقب به علم الهدى از علماى نامى شيعه. به «مرتضى» رجوع شود.

سير:

راه رفتن. رفتن. سار به: او را برد. (و تسير الجبال سيرا) (طور: 10). (فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا) (قصص: 29)

سَير:

دوال. ج : اسيار و سيور.

سِيَر:

جِ سيرة. شيوه ها. حالات و طبايع.

سِير:

مقابل گرسنه. بعربى شبعان. اميرالمؤمنين(ع): برحذر باشيد از خطر شخص بزرگ هنگامى كه گرسنه (و تهيدست) شود، و از خطر شخص لئيم و پست موقعى كه سير گردد (نهج : حكمت 49). امام صادق(ع): شكم چون سير شود سركش گردد (بحار: 66/336). امام باقر(ع): سير كردن چهار مسلمان معادل است با آزاد ساختن بنده اى از فرزندان اسماعيل (بحار: 75/460). امام هفتم يا امام هشتم: هر كه قانع بود سير گردد و هر كه بداده خدا قانع نباشد هرگز سير نشود (بحار:78/281). اميرالمؤمنين(ع): مباش از كسانى كه اگر درهاى روزى به رويش گشوده گردد سير نشود و اگر در تنگى معيشت زندگى كند قانع نباشد. (نهج : حكمت 150). دو گرسنه هستند كه هرگز سير نشوند: آن كه در پى تحصيل علم باشد و آنكس كه در صدد كسب مال بُوَد. (نهج : حكمت 457)

سِير:

مشهور است وبه عربى ثوم گويند . محمد بن مسلم گويد : از امام باقر (ع) راجع به سير سؤال نمودم فرمود : اينكه پيغمبر(ص) از خوردن آن نهى كرده به خاطر بوى آن بوده وفرموده هر كه سير بخورد به مسجد نيايد . ولى اگر كسى آن را بخورد و به مسجد نرود باكى نيست .

از آن حضرت نقل شده كه فرمود : ما پياز وسير را ميخوريم .

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه شايسته نباشد خوردن سير جز پخته آن . (بحار:66/247)

سِيرافى:

يوسف بن حسن بن عبدالله بن مرزبان (330 ـ 385) مردى اديب بود ودر بغداد شهرت فراوان داشت . اصل وى از سيراف فارس است اوراست ابيات الاستشهادات . از اوست : شرح ابيات سيبويه . شرح ابيات اصلاح منطق . شرح ابيات المجاز لابى عبدالله . (دهخدا)

سِيرت:

طريقه. رفتار. روش. اميرالمؤمنين(ع): «لكم علينا العمل بكتاب الله تعالى و سيرة رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ والقيام بحقه و النعش لسنته»: حق شما (رعيت) بر ما (زمامداران) آنست كه (در اداره امور مملكت) طبق كتاب خدا و سيرت رسول خدا عمل كنيم و حق پيامبر را (بعنوان جانشينى او) ادا نموده سنتش را ترفيع بخشيم (نهج : خطبه 169). «سيرتة القصد و سنّته الرشد» : راه و رسم او (پيغمبر اسلام) معتدل و روش او صحيح و متين و بر مبناى خِرَد بود. (نهج : خطبه 94)

«بالسيرة العادلة يُقهَرُ المناوىء» : با سيرت و روش عادلانه دشمن را مغلوب توان ساخت. (نهج : حكمت 224)

«من نصب نفسه للناس اماماً فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه» : كسى كه خويشتن را در مقام پيشوائى و رهبرى قرار مى دهد بايستى پيش از آن كه به تعليم ديگران بپردازد به تعليم خويش بپردازد، و بايد تأديب كردن او به روش و سيرت عمليش بيش از تأديب او به زبانش باشد. (نهج : حكمت 73)

سير كردن:

گرسنه را سير نمودن. اشباع. امام صادق(ع): هر كه شكم گرسنه اى را سير كند بهشت او را واجب شود. (بحار: 74/361) هر كه مسلمانى را سير كند بهشت او را واجب گردد، و هر كه كافرى را سير كند سزد كه خداوند شكمش را از زقّوم آكنده سازد، خواه وى مسلمان باشد يا كافر. (بحار: 74/369)

سِيرى:

ضد گرسنگى. بعربى شِبع. رسول خدا(ص): حجامت هنگام سيرى زيان بخش است. (بحار: 62/126) خوردن گلابى دل را جلا مى دهد و معده را دباغى مى كند خصوصاً هنگام سيرى. (بحار: 62/282) امام عسكرى(ع): خوردن ترنج (خانواده ترنج از جمله پرتقال) هنگام سيرى سودمند است. (بحار: 66/192) رسول خدا(ص): نور حكمت با گرسنگى، و دورى از خدا در سيرى است. (بحار: 66/331) امام صادق(ع) غذا خوردن هنگام سيرى موجب خشم خدا مى گردد. (بحار: 66/232) در وحى خداوند بحضرت داود(ع) آمده: من دانش را در گرسنگى و رنج قرار دادم، ولى مردمان آن را در سيرى و راحتى مى جويند، لذا آن را بدست نمى آورند. (بحار: 78/453)

يوسف(ع) را گفتند: چرا سير نخورى، با آن كه گنجهاى زمين در اختيار تو است؟! گفت: بيم آن دارم كه اگر سير خوردم گرسنگان را از ياد ببرم. (ربيع الابرار: 2/675)

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه از مدام سير بودن بپرهيزيد كه بيماريها را تحريك كند وعلتهاى جسمى را برانگيزاند .

از حضرت رسول (ص) آمده كه غذا خوردن در حال سيرى موجب پيسى مى شود .

back page fehrest page next page