fehrest page next page

« ط »

ط :

حرف نوزدهم از حروف هجاء عرب ونام آن طاء است وطاء مشاله نيز نامند . در حساب جمل آن را به نُه دانند ، از حروف مطبقه ومستعليه ومصمته ومحقوره ومجهوره وشمسيه است .

واين يكى از حروف هشتگانه است كه در فارسى نيامده است ، ليكن در بعضى كلمات فارسى جهت رفع اشتباه با حرف ديگر اين صورت در كتابت آيد ، مانند : طراز وطپيدن وطپانچه وطبرستان وامثال آن .

طاء :

مرد بسيار آرامش كننده با زنان . نام حرف ط .

طائر :

پرنده . (وما من دابّة فى الارض ولا طائر يطير بجناحيه الاّ امم امثالكم)(انعام:38) . كار ، عمل ; (وكل انسان الزمناه طائره فى عنقه) (اسراء:13) . آنچه بدان فال گيرند ، نيك باشد يا بد ; (قالوا طائركم معكم أئن ذُكِّرتم بل انتم قوم مسرفون) . (يس:19)

طائش :

مرد سبك .

طائِع :

فرمان بردار . (قالتا اتينا طائعين) (فصّلت:11) . ومنه : جاء فلان طائعاً غير مكره . ج : طُوَّع . (منتهى الارب)

طائع للّه :

ابوبكر عبدالكريم بن فضل بن جعفر ، بيست وچهارمين خليفه عباسى (317-393) مادرش كنيزى به نام «عتب» پدرش مطيع للّه پس از آن كه خود را از خلافت خلع كرد با پسر بيعت نمود ، در اين وقت سن طائع چهل وهشت سال بود وبقولى چهل وسه سال ، تاريخ تقلد او روز چهارشنبه سيزده ذيقعده سال 363 مى باشد، در روزگار او امور ملك ومملكت بيش از پيش در دست ديلميان بود ، طائع ، سبكتكين را كارگزار وفرمانروا معيّن كرد واو را «نصر الدوله» لقب داد ، در حالى كه امور مملكت در عهد دو خليفه پيش از او يعنى مستكفى ومطيع بدست عزّالدوله بود ، از اين رو ميان اين دو ديلمى نزاع وكشمكش رخ داد وجنگهاى خونين برپا شد ، تركان طرفدار نصر الدوله بودند لذا پيروزى بيشتر از آن او بود ، عز الدوله بناچار عضدالدوله را كه فرمان فرماى ممالك فارس بود از ايران به مدد خواند وى بدين منظور به بغداد آمد اما چون به بغداد رسيد دلباخته اين شهر گرديد وبر اين شد كه خود بجاى عزالدوله ورقيبش زمام امور را بدست گيرد ، اين بار ميان عضدالدوله وعزالدوله نبرد آغاز شد ، در يكى از جنگهائى كه بين اين دو تن رخ داد غلامى تركى از عزالدوله بدست سپاه عضدالدوله اسير گشت ، عزالدوله اين غلام را بيش از اندازه دوست مى داشت ، آنچنان اين واقعه بر او گران آمد كه از شدت اندوه نزديك بود ديوانه شود ، دست از غذا كشيد وپيوسته مى گريست واز مردمان كناره گرفت ، نامه اى درباره استرداد غلام به عضدالدوله نوشت ودر آن نامه بسى خضوع وذلت نشان داد آنچنان كه مورد استهزاء وتمسخر قرار گرفت ، مردم او را سرزنش مى نمودند اما او همچنان بدين روش ادامه مى داد ، سرانجام تصميم گرفت دو تن از كنيزان زيباروى خود را كه هر يك به صدهزار دينار خريده بود فداى آن غلام كند ، كنيزان به همراه پيكى بنزد عضدالدوله فرستاد وبه وى گفت: اگر عضد نپذيرفت هر چه خواست بر بها بيفزا ودر اين امر درنگ روا مدار كه اگر بقيمت تمام مايملكم تمام شود غلام را بتنهائى با خود برگيرم وبه دورترين سرزمين هجرت كنم . اما عضد پذيرفت وغلام را به وى برگردانيد .

ودر سال 367 عضدالدوله بر عزالدوله پيروز گشت وعزالدوله به اسارت در آمد وسرانجام بقتل رسيد .

ودر سال 372 عضدالدوله درگذشت وطائع فرزند او را به نام صمصام الدوله بجاى او سمت سلطنت داد واو را «شمس المله» ملقب ساخت وهفت خلعت بر او پوشانيد .

ودر سال 375 صمصام الدوله تصميم گرفت بر جامه هاى حرير وپنبه بافت بغداد واطراف آن ماليات وضع كند ومقدار آن در سال يك ميليون درهم براورد شد ، اما مردم چون بر اين تصميم آگاه شدند همه در مسجد جامع منصور گرد آمده متفق شدند كه اگر اين طرح عملى گردد هيچكس در نماز جمعه شركت نكند ، ونزديك بود فتنه اى عظيم بپا گردد كه صمصام آنها را معاف داشت .

ودر سال 376 شرف الدوله برادر صمصام الدوله عليه برادر خويش قيام كرد ولشكريان با وى موافقت نموده صمصام را شكست داد ، وچون پس از پيروزى وارد شهر بغداد گرديد خليفه از او استقبال نمود ومقام سلطنت را ـ كه يك درجه دون رتبه خلافت بود ـ به وى تفويض نمود ، ودر اين سال يا سال 375 قرمطيان كوفه را به اشغال خويش درآورده خطبه بنام شرف الدوله خواندند وخليفه از بغداد لشكرى بدان صوب گسيل داشت وايشان را شكست وهزيمت داد وديگر آن جماعت را اجتماعى معتدّ به ميسّر نگشت بلكه بناى دولت ايشان از بنياد برافتاد .

ودر سال 379 شرف الدوله از جهان برفت وبرادرش ابونصر فيروز خسرو قائم مقام او شد وملقب به «بهاءالدوله» گشت ، ودر سال 381 بهاء الدوله طمع در اموال خليفه بسته بى استجازه بقصر خلافت درآمد وبدستور معهود بر سرير خليفه نشست ، آنگاه چند تن از امراء ديلم پيش رفته خليفه به تصور آن كه مى خواهند دست او را ببوسند دست دراز كرد وآن جماعت دست طائع را با پاى كشيدند واو را از آنجا به موضعى ديگر برده بهاء الدوله جهات واموال خليفه را ضبط نمود وشتابان پيكى بدنبال احمد بن اسحاق بن مقتدر ـ كه بعداً به «القادر بالله» ملقب گشت ـ به بطيحه فرستاد واو را بجاى طائع ـ پس از آنكه كسانى را به گواهى وى به خلع خويش گواه گرفت ـ بخلافت نشانيد . اين واقعه در نوزدهم شعبان 381 بوقوع پيوست . بهاء الدوله ديدگان او را ميل كشيد ، وچون قادر بالله بر مسند خلافت نشست بر او رقّت آورد ودر گوشه اى از قصر خلافت وى را جاى داد وپيوسته درباره او احسان ونيكى كردى ودرشتى گفتار او را تحمل نمودى واغلب نيازهاى بزرگ او را برآوردى ، روزى طائع از القادر بالله حاجتى خواست كه براوردن آن خليفه را دشوار بود ، وعذر او اين بود كه ديالمه بر امور مسلّطند ، همين كه نيمه روز سفره طعام گسترده شد ظرفى عدس پخته نزد طائع نهادند ، چون دست بدان فرا برد پرسيد : اين چيست ؟ گفتند : عدسى است . گفت : آيا اميرالمؤمنين هم همين غذا تناول مى كند ؟ گفتند : آرى . طائع گفت : در صورتى كه خوراك اميرالمؤمنين اين است وجاه ومنزلت او هم آن است كه امروز بامداد ديدم نيكوتر آن كه در بطيحه نشيند ورنج خلافت وبار آن نكشد ، قادر چون شنيد بخنديد وگفت : اينك كه وى را از نعمت بينائى محروم ساختيم آزادى زبان را از او سلب نكنيم .

طائع در شب عيد فطر سال 393 جهان را بدرود گفت والقادر بالله بر او نماز گزارد به پنج تكبير . وى به آل ابوطالب مودّتى شديد مىورزيد آنچنان كه شعراء سنى او را هجو مى كردند اما شريف رضى قصيده اى غرّاء مبتنى بر مدح وثناء در رثاء او سرود واين چند بيت از آن قصيده است :
علوّ فى الحيات وفى المماتلحق انت احدى المعجزات
كان الناس حولك حين قامواوفود نداك ايام الصِلات
كانّك قائم فيهم خطيباًوكلهم قيام للصَلاة
مددت يديك نحوهم احتفالاًكمدّهما اليهم بالهبات
ولما ضاق بطن الارض عن انتضم علاك من بعد الممات
اصاروا الجوّ قبرك واستنابواعن الاكفاف ثوب السافنات
(تاريخ الخلفاء وفوات الوفيات وحبيب السير وتتمة المنتهى)

طائِف :

پاسبان شب . عَسَس . شبگرد . طواف كننده . (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا) (اعراف:201). طائف شيطان وسوسه وفريب او است . راغب گفته : وسوسه شيطان را طائف گويند كه آن بدور آدمى مى چرخد تا اغفالش كند . بلا را نيز بدين جهت طائف گويند . (فطاف عليها طائف من ربك) . (قلم:19)

طائِف :

شهرى در حجاز جنوب شرقى مكه به دوازده فرسنگى آن ، مقر قبيله ثقيف، واقع در اقليم دوم ، عرض آن 21 درجه است .

اين شهر عبارت است از دو محله : يكى بنام طائف ثقيف وديگرى بنام وهط ، ما بين اين دو محله رودى جارى است كه محل شست وشوى چرم است ، ودر قديم اين شهر را «وج» مى ناميدند .

وجه تسميه آن به طائف آن است كه در طوفان بر آب طواف كرده ، يا آن كه جبرئيل آن را بر خانه كعبه طواف داده است . يا آن كه اين زمين قبلا در ناحيه شامات (اردن) بوده وبعداً بمشيت الهى بحجاز منتقل شده بر حسب دعاى حضرت ابراهيم (ع) . يا بدين جهت كه مردى از طايفه صدف در حضرموت خونى كرد وبا مسعود بن معتب هم عهد گرديد ، چون مالدار بود گفت : آيا مايل هستيد براى شما طوفى بنا كنم كه شما را از زيان تازيان پناه باشد ؟ گفتند : آرى . سپس طوف را بنا كرد ، وآن عبارت است از ديوارى كه محيط به اين شهر است .

ناحيه اى است خوش آب وهوا ، داراى درختان خرما و رز ومزارع و رودها . (معجم البلدان ومنتهى الارب ومراصد)

«غزوه طائف»

بسال هشتم هجرت پس از آن كه مسلمانان در جنگ حنين پيروز گشته كفار شكست خوردند وهر قبيله بجاى خويش بازگشت ، قبيله ثقيف به محل خود طائف عودت نمودند وبه قلعه هاى استوار خويش پناه جستند ، رسول خدا (ص) ابوسفيان بن حرب را در رأس سپاهى به جنگ آنها اعزام داشت ، وى چون به طائف رسيد ، طائفيان سرش را بشكستند وهزيمتش دادند ، چون به نزد پيغمبر (ص) بازگشت عرض كرد : شما مردان ضعيف بى كفايتى با من فرستاده بوديد از اين رو شكست خورديم .

حضرت پاسخى به وى نداد وخود عازم طائف گشت وخالد بن وليد را بر مقدمه فرستاد ، وطايفه ثقيف در حصن خود قرار گرفته آماده جنگ شده بودند . رسول اكرم در نزديكى قلعه طائف فرود آمد وبه جنگ پرداخت . از مسلمانان گروهى زخمى شدند و 12 تن به قتل رسيدند كه از جمله آنان عبدالله بن ابى امية بن مغيرة وسعيد بن العاص بودند . وعبدالله بن ابى بكر نيز تير خورد وپس از مدتى بر اثر جراحت آن در گذشت . رسول خدا (ص) قلعه را در محاصره گرفت . در اثناى جنگ باز گروهى از مسلمانان كشته شدند . پيغامبر (ص) فرمان داد تاكهاى آنان را ببرند وبسوزانند ، پس منادى مسلمانان ندا زد : هر كه از قلعه بسوى ما آيد آزاد است . گروهى بسوى مسلمانان آمدند وكار بر اهل طائف سخت شد ، وبا اينهمه فتح طائف ميسر نگرديد ، وبا آنكه گروهى طالب جنگ بودند رسول خدا(ص) فرمان مراجعت داد وبرگشتند . (الطبقات الكبرى تأليف ابن سعد چاپ بيروت 1376 هـ. ق.:2/158 و 159)

در آن ايام ، پيغمبر (ص) على (ع) را فرمود در حوالى طائف هر بتى كه باشد سرنگون سازد ، وى برفت وبتهاى اطراف طائف را منهدم ساخت ، وچون به نزد رسول خدا (ص) به طائف بازگشت هنوز شهر در محاصره مسلمانان بود ، و سرانجام گروهى بگريختند و جمعى از قلعه به زير آمده اسلام اختيار نمودند . (بحار: 21/162)

طائفة :

تأنيث طائف . پاره ، گروه از هر چيزى . (ودّت طائفة من اهل الكتاب لو يضلّونكم وما يضلّون الاّ انفسهم وما يشعرون) : جمعى از اهل كتاب در صدد آنند كه شما را از راه به در برند ، ولى آنها جز خود كسى را گمراه ننمايند ، ولكن خود نمى دانند (آل عمران:69) . گويند : مراد از اهل كتاب در اين آيه ، يهود است كه حذيفة بن يمان و عمّار بن ياسر و معاذ بن جبل را به دين خود خواندند .

(و قالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلّهم يرجعون) : گروهى از اهل كتاب به همكيشان خود گفتند : در آغاز روز به كيش مسلمانان درآئيد و در آخر روز از دينشان به در آئيد ، باشد كه اين كار موجب شود مسلمانان از راه خويش برگردند . (آل عمران:72)

(و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما ...): اگر دو گروه از مسلمانان درگير نبرد شدند بر شما هم كيشان آنها است كه ميان آنها صلح و سازش برگزار كنيد ، و اگر يكى از آن دو گروه بر ديگرى تجاوز نمود با گروه تجاوزگر بجنگيد تا گاهى كه به فرمان خدا بازگردد و تسليم حق شود ، و چون به امر خدا بازگشت طبق عدل و داد ميان آنان سازوارى دهيد ، و پيوسته بر مدار عدالت رفتار كنيد كه خداوند ، دادگران را دوست دارد . (حجرات:9)

طائق :

سنگ بيرون برآمده از كوه يا از چاه .

طائِل :

فزونى ، مزيت . فايده : لا طائل فى هذا الامر ، يعنى اين كار را فائده اى نباشد .

طائى :

منسوب به طىء كه پدر بطنى است از عرب .

طاب :

بوى خوش .

طابة :

شراب انگورى .

طابِخ :

تب سخت گرم . آشپز .

طابخة :

تأنيث طابخ . گرماى نيمروز . لقب عامر بن الياس بن مُضَر . نام قبيله اى است .

طابِع :

سرشت ، اخلاقى كه در روان آدمى از مطعم ومشرب وجز آن تركيب يافته باشد كه دفع آن ناممكن بود . انگشترى وهر چه بدان مُهر كنند . آنچه بدان بر عطاياى مرسوم ومانند آن نشان وعلامت كنند ، ومنه : عليه طابع الشهداء ، اى علامتهم. (منتهى الارب)

طابق

، معرّب تابه :

خشت پخته كلان . دست .

طابِن :

زيرك ، فهيم .

طابور :

صف ، فوج ، كتيبه .

طاثِر :

شير خفته ، ماست .

طاحن :

آرد كننده .

طاحنة :

دندان آسيا .

طاحون :

آسيا .

طاحونة :

آسيا ، دست آس .

طاحية :

مظلة طاحية : سايبان بزرگ .

طاخية :

نام مورى كه با حضرت سليمان (ع) در سخن درآمده .

طاد :

گران از هر چه باشد . شتر خواهان ماده .

طارِد :

راننده .

طارِف :

مال نو ، مال بهتر ، خلاف تالد .

طارِق :

كوبنده در ومانند آن ، بشب درآينده ، حادثه شديد ، ستاره صبح .

حضرت على (ع) مى فرمايد : «طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها» ; يعنى شبروى بر ما درآمد در حالى كه چيزى (حلوائى) كه در ظرفش پيچيده بود با خود آورده بود . (نهج : خطبه 222)

(والسماء والطارق ...) . (طارق:1-3) مراد از طارق در اين آيات ستاره است چنان كه از آيه بعد : (النجم الثاقب) مبين است ، ولى چرا به ستاره طارق گفته شده ؟ البته بدين جهت كه در شب ظاهر مى شود ، اما آنچه كه از برخى تفاسير بر مى آيد كه : «مراد طرق يعنى كوبيدن سحابيها يكديگر را در جوّ هوا ...» باشد پايه واساسى نداشته واز مصاديق بارز تفسير برأى است .

طارِق :

هشتاد و ششمين سوره قرآن كريم ، مكيه ومشتمل بر هفده آيه است .

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه سوره پس از حمدش در نماز ، سوره «والسماء والطارق» باشد در روز قيامت نزد خداوند مقام ومنزلتى خاص داشته باشد . (بحار: 92/322)

طارِق :

بن امية بن عبدالشمس كه بنات طارق كه در عرب به حسن وجمال ضرب المثلند بدو منسوبند .

طارِق :

بن زياد كه نسب او را احمد مقرى چنين آورده : طارق بن زياد بن عبدالله ايرانى همدانى وبعضى او را از مردم صدق پنج فرسنگى قيروان ، وبرخى او را بربرى دانند . در سال 92 از سوى موسى بن نصير عامل وليد بن عبدالملك مروان به سركردگى دوازده هزار سرباز بوسيله كشتى به فتح اندلس مأمور شد وچون از دريا گذشت وبه كوهى كه بعداً به جبل الطارق موسوم گشت رسيد دستور داد كشتيها را سوزاندند وبا «ردريك» پادشاه آنجا بجنگيد و او را كشت ولشكرش را شكست داد وهمچنان تمامى بلاد اندلس را به قبضه تصرف در آورد وتا سال 96 در آنجا حاكم بود .

طارِم :

خانه چوبين . بام خانه . گنبد . طارم اخضر كنايه از آسمان است .

طارى :

طارىء . ناگاه درآينده . ناگاه روى داده . عارض . در يكى از سخنان اميرالمؤمنين (ع) كه درباره احاديث مجعوله ايراد گرديده ، آمده است : «وليس كل اصحاب رسول الله (ص) من كان يسأله ويستفهمه ، حتى ان كانوا ليحبون ان يجىء الاعرابىّ والطارىء فيسأله حتى يسمعوا» . يعنى اينچنين نبود كه همه اصحاب پيامبر(ص) از او پرسش كنند واستفهام نمايند ، بلكه دوست داشتند عربى بيابانى ويا تازه واردى از در درآيد وسؤالى مطرح نمايد وآنها بشنوند . (نهج: خطبه 210)

طاطِر :

نام محلى بكنار دريا (در مصر) كه جامه هاى طاطرى بدان منسوب است .

طاطرى :

على بن الحسن بن محمد طائى طاطرى از ياران امام كاظم (ع) مردى فقيه وثقه در نقل حديث و از وجوه فرقه واقفه است كه در مذهب خويش بسى تعصب داشته . كتبى در تاييد مذهب خود دارد كه ابوسهل نوبختى كتابى در ردّ آنها بنام «الرد على الطاطرى» نوشته است . ونيز كتبى در فقه دارد كه از رجال ثقاة نقل نموده است . (ابن النديم وسفينة البحار)

طاعت :

فرمانبردارى . انقياد . طاعت را از ديدگاه شرع ، مى توان به احكام پنجگانه تقسيم نمود : طاعت خدا ورسول واولى الامر ، وطاعت والدين وطاعت زن از شوهر، جز در مخالفت شريعت ، واجب . طاعت شيطان وطاغوت (به معنى وسيع اين كلمه) وطاعت اكثريت مردم ، حرام . طاعت استاد ومعلّم ، مستحبّ . طاعت زن [همسر ]در مورد خواسته هاى غير ضرورى ، مكروه. طاعت افراد عادى در امور مباحه ، مباح .

قرآن كريم : (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منكم)(نساء:59) . (انما كان قول المؤمنين اذا دعوا الى الله ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا) (نور:51) . (ان تطيعوا الذين كفروا يردّوكم على اعقابكم) (آل عمران) . (فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين) (زخرف:54) . (وان تطع اكثر من فى الارض يضلّوك عن سبيل الله)(انعام:116) . (وان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما)(لقمان:15) . (فان اطعنكم فلاتبغوا عليهم سبيلاً) . (نساء:34)

(قل لاتقسموا طاعة معروفة) ; بگو سوگند مخوريد ، كار جهاد فرمانبردارى شناخته شده اى است . (نور:53)

«حديث»

اميرالمؤمنين (ع) : «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» (نهج: حكمت165) . «والذى نفس ابن ابى طالب بيده ، لالف ضربة بالسيف اهون علىّ من ميتة على الفراش فى غير طاعة الله» (نهج: خطبه123). «والله ما احثّكم على طاعة الاّ واسبقكم اليها» (نهج: خطبه 175) . «اعلموا انه ما من طاعة الله شىء الاّ يأتى فى كره» (نهج: خطبه 176) . «لانه [الله] لا تضرّه معصية من عصاه ولاتنفعه طاعة من اطاعه» (نهج: خطبه 193) . «اعظم الحسرات يوم القيامة حسرة رجل كسب مالاً فى غير طاعة الله فورثه رجل فانفقه فى طاعة الله» (نهج: حكمت 429) . «فرض الله الايمان تطهيراً من الشرك ... والامامة نظاماً للامة ، والطاعة تعظيماً للامامة» . (نهج: حكمت 252)

موسى بن جعفر (ع) : «اصبر على طاعة الله واصبر عن معاصى الله» . (بحار: 1/152)

الصادق (ع) : «ادنى معرفة الامام انه عدل النبى الاّ درجة النبوة ، و وارثه ، وان طاعته طاعة الله وطاعة رسول الله ...» . (بحار:4/54)

اميرالمؤمنين (ع) : طاعت پروردگار ، كليد درستى وشايستگى ، وموجب به سامان رسيدن امر آخرت است .

طاعت خداوند ، والاترين تكيه گاه ونيرومندترين ساز وبرگ راه آخرت است . (غرر الحكم)

طاعِم :

خورنده . (قل لا اجد فيما اوحى الىّ محرّما على طاعم يطعمه الاّ ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس ...); بگو اين كافران را كه من نمى يابم در اين قرآن كه به من وحى شده است هيچ طعامى كه بر خورنده حرام باشد جز آن كه مردارى باشد يا خون ريخته يا گوشت خوك كه آن پليد است ... (انعام:145)

طاعِن :

نيزه زننده . طعنه زننده .

طاعون :

بيمارى معروف كه آبله هائى به اندازه كنار صحرائى با كبودى وسوزش بسيار و تب وبائى لازم ، يا ورمى كه در خصيه يا پستان يا بغل يا بن ران پديد آيد از ماده سمّى كه عضو را فاسد كند و قى و خفقان همراه آن بود .

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه طاعون مرگى سريع است .

از امام سجاد (ع) سؤال شد كه آيا ما از كسى كه مبتلى به بيمارى طاعون باشد فاصله بگيريم كه وى به عذاب خدا دچار گشته ؟ فرمود : اگر او معصيتكار بود از او دورى كنيد خواه مبتلى به طاعون باشد يا نباشد واگر او مطيع خدا بود معلوم مى شود خداوند طاعون را وسيله پاكى او از گناه قرار داده زيرا خداوند گاهى طاعون را از روى غضب وعذاب بر قومى مى فرستد وگاه از روى رحمت ... (بحار:6/121و75/16)

طاعة :

طاعت . نزد فرقه معتزله سازوارى با خواست حق ونزد اهل سنت وجماعت سازوارى با فرمان حق است ، بى آنكه با خواست او عز اسمه سازوار باشد ومورد اختلاف درين باره آن است كه آيا واجب است مأموريت مطمح خواست حق واقع شود يا نه ؟ معتزله بر آنند كه واجب است واهل سنت گويند واجب نيست چه حق تعالى گاهى بغير آنكه به اراده خود نظرى داشته باشد فرمان مى دهد مانند آنكه ابولهب را به ايمان فرمان داد با آنكه مى دانست صدور ايمان از ابولهب محال باشد . وكسى كه به محال بودن چيزى عالم باشد البته آن چيز را مطمح خواست خود قرار ندهد . پس ثابت شد كه فرمان دادن ممكن است بدون خواست واراده باشد بنا بر اين بايد يقين كرد كه فرمانبردارى حق عبارت است از سازوارى با فرمان او نه سازوارى با خواست او جل شأنه . (چنانكه اين مطلب از تفسير كبير امام فخر مستفاد مى شود) در تفسير اين آيه مباركه : (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول ... الآية) فى سورة النساء . وطاعت اعم از عبادت است زيرا لفظ عبادت غالباً در مورد بزرگداشت حق جل ذكره استعمال مى شود آن هم در غايت تعظيم . وطاعت در سازوارى با فرمان خداى وفرمان غير خداى نيز استعمال گردد وعبوديت اظهار فروتنى وخود را خوار شمردن باشد . از اينرو عبادت از حيث معنى رساتر از طاعت است چه عبادت ، به تعبير ديگر عبارت است از تذلّل ، وطاعت عمل به امر وترك آنچه نهى شده است ، هر چند از روى كراهت باشد . پس اداء وام ، وانفاق زن ومانند آن را فرمانبردارى خداى نامند نه پرستش حق . و روا باشد استعمال طاعت در مورد مخلوق آنهم در غير معصيت واستعمال عبادت وپرستش در غير مورد خالق نارواست .اما لفظ قربت از طاعت هم اخص است ، لاعتبار معرفة المتقرب اليه فيها وعبادت از قربت وطاعت هم اخص باشد . كذا فى كليات ابى البقاء . (كشاف اصطلاحات الفنون)

فجلس مجلساً عاماً بحضرة اولياء الدعوة . فرغبوا الى اميرالمؤمنين فى القيام بحق الله فيهم ، والتزموا ما اوجبه الله من الطاعة عليهم . (بيهقى : 201)

طاغوت :

اسم مصدر است از «طغى» ، اصل آن «طغيوت» بوده وسپس لام الفعل بجاى عين الفعل آمده وپس از آن ياء متحرّك ماقبل مفتوح قلب به الف شده . جمع آن طواغيت وطواغت وطواغ و به معنى هر سركش ومتعدى ، هر سردار ضلالت ، هر چه جز خدا كه پرستيده شود . (فمن يكفر بالطاغوت) ، كفر به طاغوت سرپيچى از طاعت هر چه كه مخالفت خدا باشد . (مجمع البيان)

امام باقر (ع) فرمود : هر پرچمى كه پيش از قيام قائم برافراشته گردد پرچم دار آن طاغوت است .

حذيفة بن يمان گويد : از پيغمبر (ص) شنيدم كه مى فرمود : واى بر اين امت از سلاطين وحكام ستمگر كه بندگان خدا را بكشند وبترسانند وجز سرسپردگان ، كسى را از ستم آنان رهائى نباشد ومسلمان پرهيزگار ناچار بود كه به زبان با آنان سازش كند وبه دل از آنها متنفر ومنزجر باشد ، اما چون خدا بخواهد كه عزت اسلام را باز گرداند ستمگران بى رحم را سركوب سازد كه خداوند هرگاه بخواهد ملت به فساد كشيده اى را سر و سامان بخشد و امورشان را اصلاح نمايد ، مى تواند .

از امام صادق (ع) روايت است كه روزى عيسى بن مريم همچنان كه در سير وسياحت بود عبورش به روستائى افتاد ديد همه اهل آن روستا در كوى وبرزن ودر ميان خانه ها مرده اند ، گفت : البته اين حادثه بر اثر خشم خدا بوده واگر به مرگ طبيعى مرده بودند يكديگر را به خاك مى سپردند . همراهان گفتند : كاش مى دانستيم اينها به چه سبب مرده اند . عيسى (ع) آنها را صدا زد: اى اهل قريه ! يكى از آنها جواب داد : لبيك يا روح الله ! عيسى گفت : در چه حاليد وچرا در اين وضعيد ؟ ! گفت : ما روزى را به خوشى گذرانديم وشب هنگام ، خود را در هاويه ديديم . عيسى گفت : هاويه چيست ؟ گفت : دريائى از آتش . عيسى گفت : به چه سبب بدين غضب دچار گشتيد ؟ گفت : دوستى دنيا وبندگى طاغوت . فرمود : محبتتان به دنيا در چه حدى بود ؟ گفت آنچنان كه كودك مادرش را دوست دارد كه چون به ما رو مى كرد شاد وهرگاه پشت مى كرد افسرده مى شديم . فرمود : اطاعتتان از طاغوت چگونه بود ؟ گفت هر فرمان كه سردمداران طاغوت مى دادند اطاعت مى كرديم . فرمود : چرا از ميان اين گروه تنها تو پاسخ دادى ؟ گفت : بجهت اينكه ديگران دهنه آتشين به دهان دارند وملائكه غلاظ وشداد بر آنها گماشته شده اند ومن گرچه در ميان آنان بودم ولى به روش آنان زندگى نمى كردم اما چون عذاب فرود آمد مرا نيز فرا گرفت ومن هم اكنون به موئى بر لب آتش آويزانم ...
  fehrest page next page