ابوبصير گويد : امام صادق (ع) از پدرش نقل مى كرد كه فرمود : شما (شيعه)ايد كه از پرستش طاغوت اجتناب نموديد زيرا كسى كه ستمگر مقتدرى را اطاعت نمايد در حقيقت او را پرستيده است . (بحار:67 و 25 و 51 و 14)
همكارى با طاغوت ، به «همكارى» رجوع شود .
طاغى :
از حدّ درگذرنده . نافرمان . عاصى . سركش . ج: طغاة .
طاغية :
اسم فاعل از طغيان ومؤنث طاغى . وگاه مصدر استعمال شود كه بقول مرحوم طبرسى اين آيه از آن موارد است : (فاما ثمود فاهلكوا بالطاغية) ; قوم ثمود بر اثر طغيان بهلاكت رسيدند (حاقّة:5) . ولى بعضى ها معنى اسم فاعل گرفته ، يعنى ثمود به صاعقه طاغيه ، صاعقه از حد گذشته هلاك شدند .
طافِح :
مست پر از شراب كه از خود بى خبر است .
طافى :
بر آب براينده . ضد راسب . اميرالمؤمنين (ع) : «لا يباع فى سوقنا طاف»; كسى را نرسد كه ماهى بر آب برآينده (مرده) در بازار ما (مسلمانان) بفروشد . (بحار: 40/331)
طاق :
سقف محدّب . آسمانه .
طاقَت :
تاب . توان . (ربّنا ولاتحمّلنا ما لا طاقة لنا به) ; خداوندا ! بار تكليف بيش از توانمان بر ما منه (بقرة:286) . با توجه به اين كه تكليف بيش از توان ، خلاف مقتضاى حكمت است ، وبعلاوه خداوند خود فرمود : (لايكلّف الله نفسا الاّ وسعها)در تفسير اين آيه وجوهى بقلم مفسرين آمده است :
1 ـ مراد از بار بيش از توان ، بار سنگين ، واين تعبير از باب تجوّز باشد ، يعنى بارهاى گرانى مانند خويشتن را كشتن در هنگام توبه ، چنان كه در مورد بنى اسرائيل ، بر ما منه .
2 ـ مراد عذاب مترتب بر گناه باشد ، در دنيا ودر آخرت ، يعنى خداوندا ما را به عذابهاى طاقت فرساى دنيوى واخروى مبتلى مساز .
3 ـ انشاء تعبد واظهار تذلل بنده در برابر مولى باشد . (مجمع البيان)
در نامه اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش امام حسن (ع) : «واعلم ان امامك طريقا ذا مسافة بعيدة ومشقة شديدة ، وانه لا غنى بك فيه عن حسن الارتياد وقدر بلاغك من الزاد ، مع خفة الظهر ، فلاتحملن على ظهرك فوق طاقتك ، فيكون ثقل ذلك وبالاً عليك» . (نهج: نامه 31)
اِطاقَة : پائين ترين قدرت بر شىء است . (وعلى الذين يطيقونه فدية طعام مسكين). (بقرة:184)
طاقديس :
طاق مانند . تخت خسروپرويز را كه از فريدون به وى رسيده بود طاقديس مى گفتند . ايوان پادشاهان . صفّه حضرت سليمان .
طاق كسرى :
مشهورترين بنائى كه پادشاهان ساسانى در مدائن ساخته اند وهنوز ويرانه هاى آن باقى است وگويند خسرو اول آن را بنا كرده است . نصربن مزاحم در كتاب صفين آرد :
هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) راهى صفين بود در مسيرش از طاق كسرى عبور نمود شنيد يكى از اصحابش بنام حريز بن سهم بمناسبت پند وعبرت از آثار سلاطين به شعر ابن يعفر تميمى تمثل جسته ومى گويد :
جرت الرياح على مكان ديارهمفكانّما كانوا على ميعاد
حضرت فرمود : چرا نگفتى (كم تركوا من جنات وعيون و زروع و مقام كريم * كذلك و اورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين) ؟ ايشان وارث تاج وتخت ديگران بودند اينك ديگران وارث تاج وتخت آنها شدند كه آنها نعمت پروردگار را سپاس ننهادند از اين رو بر اثر معصيت دنياشان را از دست دادند . سپس فرمود : از كفران نعمت بپرهيزيد كه خشم خداى را در پى خواهد بود . (بحار:76/275)
طاقة :
يك تار از ريسمان . قوت وتوان. ج : طاقات .
طالِب :
جوينده . خواهان . خواستار . ج: طالبون ، طُلَّب ، طَلَبة ، طُلاّب . (... انّ الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب). (ج:73)
اميرالمؤمنين (ع) : «ان الموت طالب حثيث لايفوته المقيم ولايعجزه الهارب» (نهج: خطبه 123) . «ليس كل طالب بمرزوق ولا كل مجمل بمحروم . ليس كل طالب يصيب ولا كل غائب يؤوب» (نهج:نامه 31) . «الشفيع جناح الطالب» (نهج: حكمت 63) . «منهومان لايشبعان : طالب علم وطالب دنيا» . (نهج: حكمت 457)
طالب :
فرزند ابوطالب بن عبدالمطلب و برادر اميرالمؤمنين على (ع) ، وى بزرگترين فرزند ابوطالب بوده ومادرش فاطمه بنت اسد مى باشد .
از امام صادق (ع) نقل شده كه چون كفار قريش از مكه عازم بدر شدند نبيره هاى عبدالمطلب را نيز بالاجبار با خود بردند واز آن جمله طالب بن ابى طالب بود ، در بين راه هر يك شعر ورجزى مى سرود او نيز رجزى خواند كه از مضمون آن ابيات معلوم مى شد وى از اين سفر ناخوشنود است ، قريشيان گفتند : آمدن او با ما موجب شكست ما مى شود او را برگردانيد . لذا از بين راه بازگشت .
در روايت ديگر از آن حضرت آمده كه او در آن زمان ايمان آورده بود . به هر حال طالب پس از جنگ بدر ديده نشد . (بحار:19 و سفينة البحار)
طالب الحق :
عبدالله بن يحيى حضرمى ملقب به طالب الحق يكى از پيشوايان فرقه اباضيه از مردم يمن است كه از فرمان مروان بن محمد اموى سرپيچى كرد ومردم با او بيعت به خلافت بستند وكار او بالا گرفت وابوحمزه از او پيروى كرد ، آنگاه مروان به كار ايشان درنگريست وسپاهى به فرماندهى عبدالملك بن محمد سعدى بسوى آنان گسيل داشت ، عبدالملك با ابوحمزه در وادى القرى (از اعمال مدينه) رو به رو شد و وى را به قتل رسانيد وهمچنين با سپاهيان خود به سوى يمن شتافت ، طالب الحق براى دفاع با همراهان خويش به جانب او رفت ودر نزديكى صنعا با يكديگر تلاقى كردند وبه پيكار پرداختند وسرانجام طالب الحق كشته شد وعبدالملك سر او را به شام نزد مروان برد . (اعلام زركلى)
طالبوف :
عبدالرحيم بن (استاد) ابوطالب نجار تبريزى سرخابى ، نويسنده ودانشمند (و ، 1250 ـ فـ ، تمرخان شوره 1328 هـ.ق) . وى در حدود 16 سالگى به تفليس رفت وبه تحصيل زبان روسى وادبيات آن پرداخت ومتدرجاً نزد رجال ودانشمندان روسيه به درستكارى وراست گفتارى شناخته شد وسپس در تمرخان شوره ـ دار الحكومه داغستان ـ اقامت كرد ومورد احترام جميع مسلمانان وجز ايشان گرديد وخانه اش مقصد امرا وعلما واعيان وملجأ نيازمندان ومستمندان شد ، وى يكى از نخستين نويسندگان فارسى است كه ايرانيان را به تأليف رمانهاى علمى وتآتر وترجمه علوم وفنون وهنرهاى زيبا ومكارم اخلاق به زبان ساده آگاه كرد ، واين امر روز به روز بر اعتبار ومنزلت وى نزد همه مى افزود .
از آثار او است : «كتاب احمد» يا «سفينه طالبى» در سه جلد ، «پند نامه قيصر» ، «مسالك المحسنين» ، «مسائل الحياة» ، «فيزيك» و «تاريخ مختصر اسلام» . (قزوينى : وفيات معاصرين يادگار شماره 4-5) . «نخبه سپهرى» در احوال حضرت رسول (ص) ، ترجمه پندنامه ماركوس ، هيئت جديده ترجمه از فلاماريون ، ايضاحات در خصوص آزادى ، سياست طالبى وغيره . (فرهنگ معين)
طالِع :
براينده وطلوع كننده مقابل غارب . ودر اصطلاح نجوم جزئى از منطقة البروج كه بر افق شرقى باشد حين ولادت مولود يا درخواست حاجت كه اگر هنگام ولادت شخصى يا درخواست حاجتى يكى از آن ستارگان منطقة البروج بر افق شرقى بود همان را طالع آن مولود يا آن حاجت دانند وبركت ونحوست آن مولود وحاجت بستگى به آن ستاره دارد از نظر هيويين . به «نجوم» نيز رجوع شود .
طالِق : زن رها شده از قيد نكاح . رها ، يله ، آزاد . ج : طُلق .
طالقان :
نام شهرى يا شهرستانى است ميان قزوين و ابهر كه صاحب بن عباد از آنجا است ونيز نام شهرى به خراسان بين مرو الروذ وبلخ از منطقه طخارستان كه بزرگانى از آن برخاسته اند مانند ابومحمد محمود بن خداش طالقانى .
درباره طالقان رواياتى از حضرات معصومين آمده كه از آن جمله اين حديث شريف است :
فضيل بن يسار از امام صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود : مرا در طالقان گنجى است كه از زر وسيم نباشد بلكه پرچمى است كه از آن روز كه پيچيده شده برافراشته نگشته است ، ومردانى كه دلهاشان به پاره هاى آهن مى ماند و در ذات خدا شكى در آنها راه نيافته ، از سنگ سخت ترند ، اگر به كوه حمله برند آن را از جاى بكنند ، چون با پرچمهاى خويش عليه شهرى تصميم گيرند ويرانش سازند ، به عقابانى مى مانند كه بر زين جاى گرفته باشند ، زين اسب امام خود (حضرت مهدى) را مسح كنند وبدان تبرك جويند ، اطرافش بگيرند ودر جنگها به جان خويش از او حراست كنند وهر آنچه در توانشان بود در راه امامشان نثار كنند . مردانى كه به شب نخسبند وتا به صبح به عبادت پروردگارشان قيام كنند ، شب خويش را به زمزمه اى بسان زمزمه زنبور عسل بسر برند وچون صبح شود آماده نبرد باشند ، آنان چراغهائى نورافشان وقنديلهائى درخشان بوده وهمواره در آرزوى شهادت بوَند وشعارشان «يا لثارات الحسين» باشد ... (بحار: 52/307)
طالقانى :
ابوالحسن عبّاد بن عبّاس بن عبّاد طالقانى (از طالقان قزوين) وى از ابوخليفه فضل بن حباب بصرى وابوبكر محمد بن يحيى مروزى بغدادى وجعفر بن محمد حسن قرمانى ومحمد بن حبان مازنى وگروهى از بغداديان سماع كرده است و او پدر صاحب اسماعيل بن عباد وزير است . وعباد وزير حسن بن بويه بوده است ابواسحاق بن حمزه حافظ وابوالشيخ وجز آنان از متقدمان از وى روايت كرده وبسال 335 يا 334 در گذشته است .
ابوالعلا احمد بن محمد بن فضل حافظ به زبان خود در اصفهان از قول محمد بن طاهر مقدسى حافظ به من گفت كه كتابى از تأليفات ابوالحسن عباد بن عباس طالقانى پدر صاحب اسماعيل در كتابخانه پسرش ابوالقاسم اسماعيل بن عباد در شهر رى ديدم درباره احكام قرآن كه در آن به يارى مذهب اعتزال برخاسته است واين كتاب را هر كه ببيند نيكو مى شمرد ابوبكر بن مردويه ومحدثان اصفهانى وپسرش ابوالقاسم اسماعيل بن عباد طالقانى وزير معروف به صاحب از آن كتاب روايت كرده اند وصاحب در شعر و ادب در سراسر جهان نامور است ونيازى به شناساندن او نيست وى از محدثان اصفهانى وبغدادى و رازى سماع كرده وهم خود خبر داده است و او ديگران را به جستن حديث وكتب آن بر مى انگيخته وتشويق مى كرده است . وابوالمناقب حمزة بن اسماعيل علوى به نقل از ابومسعر سليمان بن ابراهيم حافظ اصفهانى وابوبكر احمد بن موسى بن مردويه حافظ ، روايت كند كه از صاحب ابوالقاسم اسماعيل بن عباد بن عباس شنيده اند كه گفته است : هر كه حديث ننويسد لذت وشيرينى اسلام را درك نمى كند و او نيز حديث روايت كرده است ... (الانساب سمعانى : 363 «ب»)
طالقانى :
شيخ نظرعلى طالقانى (م 1306 هـ.ق) از مردم طالقان خراسان بين مرو روذ وبلخ ، دانشمندى عارف وحكيمى فقيه ومتبحّر ، حافظ قرآن ، در تهران زندگى مى كرد ودر مشهد رضوى درگذشت . او راست : كتاب كاشف الاسرار كه در يك جلد بزرگ به چاپ رسيده ومشتمل است بر اصول عقايد واخلاق ومواعظ . ومناط الاحكام كه آن نيز به چاپ رسيده است . (اعيان الشيعة ، اعلام زركلى)
طالوت :
نام سردارى از بنى اسرائيل كه سقا بود ، با جالوت نام كافر جنگ كرده ، داود (ع) كه از سپاهيان طالوت بود جالوت را كشت .
اين داستان در قرآن سوره بقره از آيه 246 به بعد بضميمه روايت امام باقر (ع) چنين آمده : بنى اسرائيل پس از درگذشت موسى از دين برگشته به انواع معاصى آلوده شدند وحتى احكام خدا را به ميل خويش تغيير دادند . پيغمبرى در ميان آنها بود به نام ارميا كه هر چه به آنها امر ونهى مى نمود وى را اطاعت نمى كردند ، طاغوتى به نام جالوت كه از طايفه قبط بود بر آنها چيره گشت وانواع ظلم و تجاوز بر آنها روا مى داشت ، مردانشان را مى كشت وزنانشان را به اسارت مى گرفت ، اموالشان را به غارت مى برد وآنها را خوار مى ساخت كه بناچار از ديار خويش آواره مى شدند . آنها به پيغمبرشان پناه آوردند كه به خدا بگوى سلطانى را از ما برگزيند تا در پناه وى با اين ستمگر بجنگيم . در بنى اسرائيل چنين مقرر بود كه سلطنت در بيتى و نبوت در بيت ديگر باشد و هر دو در يك بيت جمع نمى شد . ارميا گفت : من اينك خواسته شما را به پيشگاه پروردگار عرضه مى دارم ولى نكند كه چون دستور جنگ صادر شود شما سر از فرمان برتابيد ! گفتند : ابداً چنين نخواهد بود چه ما از خانه وكاشانه مان آواره ايم چگونه نجنگيم ؟ ! بالاخره فرمان جنگ از طرف خداوند صدور يافت وخداوند طالوت را كه نه از بيت نبوت بود ونه از بيت سلطنت به فرماندهى برگزيد . كه نبوت در آن زمان در نسل لاوى و سلطنت در نسل يوسف بود وطالوت از فرزندان بنيامين برادر مادرى يوسف بود . آنها به خشم آمده گفتند : طالوت چه امتيازى بر ما دارد كه وى مردى ندار است وما از او به سلطنت سزاوارتريم ؟! ارميا گفت : (اگر او ثروت ومال ندارد ولى) خداوند او را برگزيده وبعلاوه او داراى علم فراوان وشجاعت كافى مى باشد وخداوند اختيار ملك خود را دارد كه به چه كسى بسپارد ، ونشان سلطنت طالوت آنكه وى تابوت را كه مشتمل بر سكينه خداوند مى باشد ونيز باقى مانده تركه آل موسى وآل هارون را با خود دارد كه ملائكه آن را حمل مى كنند .
توضيح آنكه تابوت مزبور همان تابوتى است كه مادر موسى وى را هنگام زادن در آن نهاد وبه دريا افكند واين تابوت در ميان بنى اسرائيل بود ، آن را گرامى مى داشتند وموسى هنگام وفات ، شكسته هاى الواح تورات و زره و عصاى خود را در آن نهاد وبه دست يوشع وصى خويش سپرد وچون بنى اسرائيل پس از گذشت زمان منحرف شده ، از دين برگشتند تابوت را نيز مورد اهانت قرار دادند وخداوند آن را از ديد آنها پنهان ساخت تا ظهور طالوت .
وسكينه بر حسب برخى روايات روحى بوده در ميان تابوت كه هرگاه در ميان بنى اسرائيل اختلافى رخ مى داد وى به سخن مى آمد وحقيقت امر بيان مى داشت . تركه آل موسى و آل هارون همان محتويات تابوت است .
بالجمله بنى اسرائيل بناچار تسليم فرمان شدند ، آنگاه به پيغمبرشان وحى شد كه جالوت را كسى مى كشد كه زره موسى بر او استوار آيد وچنين كسى همانا مردى از نسل لاوى بن يعقوب به نام داود بن ايشا باشد ، ايشا چوپانى بود كه ده فرزند پسر داشت وخردسال ترين آنها داود بود . وچون طالوت آماده نبرد شد ايشا وفرزندانش را بخواست وچون زره به آنها پوشانيد به اندام هيچيك آنها راست نيامد ، گفت : آيا فرزند ديگرى دارى ؟ گفت : آرى فرزندى دارم كه از همه اينها كوچكتر است وگوسفندانم را مى چراند . به دنبالش فرستاد ، وى نيز بيامد، او جوانى قوى هيكل وشجاع بود ، چون حاضر شد وزره را به وى پوشاندند به اندامش راست آمد . طالوت با لشكر خويش عازم نبردگاه شد . پيغمبرشان به آنها گفت : خداوند شما را به نهرى آزمايش كرده كه آن در راه شما مى باشد هنگامى به آن مى رسيد كه سخت تشنه باشيد مبادا از آن آب بياشاميد مگر بقدر يك مشت كه اگر بيش از آن بنوشيد در زمره حزب خدا نخواهيد بود . چون به آن نهر رسيدند بيشتر آنها كه شصت هزار تن بودند تخلف نمودند وگروه اندكى كه سيصد وسيزده تن بودند اطاعت نمودند . وچون از نهر عبور كردند وچشمشان به لشكر انبوه دشمن افتاد آن دسته كه در امتحان نهر تخلف ورزيده بودند گفتند : ما حريف نبرد با جالوت نخواهيم بود، وآنها كه از عهده امتحان برآمده بودند گفتند : خداوندا شكيبائى واستقامت بسيار به ما ده وما را ثابت قدم دار و بر گروه كافران پيروزمان گردان .
چون دو لشكر به يكديگر تلاقى نمودند جالوت را ديدند كه بر فيلى سوار وتاجى بر سر دارد ولشكريانش در برابرش صف زده اند . داود (پهلوان كه سلاحش فلاخن بود وسه عدد سنگ در توبره داشت واين سه سنگ در بين راه به زبان آمده وگفته بودند ما را با خود ببر) در برابر جالوت قرار گرفت وسنگى در فلاخن نهاد وبه سمت جالوت افكند وچنان كارگر افتاد كه در آن قسمت از لشكر ايجاد وحشت نمود ، سنگ ديگر را به سمت چپ او افكند وهمچنان به هدف اصابت نمود ، سنگ سوم خود جالوت را هدف ساخت وبه پيشانى او زد كه مغزش متلاشى گشت واز فيل به زمين افتاد ، لشكريان چون چنين ديدند همه پا به فرار نهادند وشكست خوردند . (بحار:13/438)
طامات :
اقوال پراكنده . گفتار بيهوده .
طامِث :
زن حائض . ج : طُمُث .
طامِح :
زن نافرمان . زن نگرنده بسوى مردان .
طامِع :
آزمند . طمعكار .
طامّة :
واقعه اى سخت كه همه وقايع را تحت الشعاع خود گيرد . (المنجد)
يكى از نامهاى قيامت است . (فاذا جائت الطامّة الكبرى * يوم يتذكّر الانسان ما سعى) . (نازعات:34-35)
طاووس :
پرنده اى است معروف كه در حديث به شومى وصف شده واينكه به آشيانه قومى در نيايد جز اينكه آنها را به كوچيدن اخطار كند . (بحار:65/41)
طاووس :
بن كيسان خولانى همدانى يمانى از مردم يمن وفارسى نژاد است ، يكى از تابعين بشمار آمده ، از ابن عباس وابوهريره استماع حديث كرده ، مجاهد و عمرو بن دينار از او روايت كرده اند واز طبقه مالك بن دينار صوفى وپيروان طريقت او است ، وى در سال 106 در مكه از دنيا رفت . از او نقل است كه گفت : مردى را در مسجدالحرام ديدم كه به زير ميزاب كعبه نماز مى گزارد وخداى را مى خواند ومى گريست ، به نزد وى رفتم در آن حال از نماز بپرداخت ديدم امام زين العابدين است. گفتم : يا ابن رسول الله شما را بدين حال مى بينم در حالى كه شما داراى سه خصوصيت مى باشيد كه بدان مى بايست خاطرى آسوده داشته باشيد : يكى آنكه فرزند رسول خدائى ديگر آنكه شفاعت جدتان در قيامت درباره شما محقق است سه ديگر بخشايش خداوند .
فرمود : اى طاووس اين كه گفتى فرزند رسول خدايم اين امر مرا ايمنى ندهد كه خداوند فرموده : (لا انساب بينهم يومئذ)واما شفاعت جدّم آن نيز خداوند فرموده : (ولايشفعون الاّ لمن ارتضى) پس اين نير مشكوك است كه در حق من صادق آيد ، واما بخشايش خداوند آن هم خداوند فرمود: (انّ رحمة الله قريب من المحسنين) و من نمى دانم كه فردا در سلك نكوكاران باشم . (روضات الجنات)
در احياء العلوم غزالى آمده كه هشام بن عبدالملك به دوران خلافتش سالى به حج رفت ، روزى به ياران خود گفت : يكى را از اصحاب رسول (ص) به نزد من آريد . گفتند: آنها همه مرده اند . گفت : از تابعين كسى بياريد . طاووس يمانى را حاضر كردند . چون طاووس بيامد نعلين خويش را به كنار فرش از پاى درآورد وبى آنكه خليفه را به كنيه بخواند يا اميرالمؤمنين گويد به نام بر او سلام كرد و به كنارش نشست وگفت : اى هشام حالت چون است ؟ هشام سخت بخشم آمد وگفت : اى طاووس چرا چنين كردى ؟ ! طاووس گفت : چه كردم ؟ ! هشام بيشتر به خشم آمد وگفت : نعلينت را كنار فرش از پاى كندى وبه امارت مؤمنين به من سلام نكردى ومرا به كنيه نخواندى ودر كنارم نشستى وبدين گونه احوال مرا پرسيدى ! طاووس گفت : اينكه نعلينم را به كنار فرش از پاى در آوردم من اين كار را در شبانه روز پنج بار در برابر خدا مى كنم واو از اين كار من خشمگين نمى شود ، واما اينكه تو را اميرالمؤمنين نخواندم بدين جهت كه همه مؤمنان به امارت تو راضى نباشند ترسيدم دروغ گفته باشم ، واما در مورد كنيه پس خداوند عزّ وجل دوستان خود را به نام خوانده وفرموده : يا داوود و يا يحيى و يا عيسى ولى دشمنان خويش را به كنيه نام برده وفرموده : (تبت يدا ابى لهب) واينكه گفتى به كنارم نشستى از اميرالمؤمنين على(ع) شنيدم فرمود : اگر خواستى به يكى از اهل دوزخ بنگرى به آن كس بنگر كه نشسته وجمعى در كنار او ايستاده باشند . هشام گفت : مرا پندى ده . طاووس گفت : از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) شنيدم فرمود : در دوزخ مارهائى باشد به بزرگى تل كوهى و كژدمهائى به بزرگى استرى ، اين مار وكژدمها فرمانروايانى را بگزند كه در ميان رعيت به عدل وداد نرفته باشند . اين بگفت واز جا برخاست . (سفينة البحار)
طاهِر :
پاك . ضد نجس وپليد . ج: اطهار . يكى از نامهاى خداى متعال است ، يعنى پاك وپاكيزه از شبيه وانباز ومانند ومرز ونابودى وتغير حال وعوارض آفريدگان مانند عرض وطول وعمق وسنگينى وسبكى وباريكى و ستبرى وغيره.
طاهِر :
بن حسين بن مصعب بن زريق بن ماهان ملقّب به ذواليمينين والى خراسان در عهد هارون الرشيد وبزرگترين فرمانروا در حكومت مأمون وكسى كه بيش از همه در تثبيت دولت مأمون كوشيد . مأمون وى را به جنگ برادرش امين به سوى بغداد اعزام داشت وچون امين به عزيمت وى آگاه شد على بن عيسى بن ماهان را با سپاهى مجهز به دفع او فرستاد ، در رى هر دو سپاه تلاقى نموده طاهر على را بكشت ولشكرش را شكست داد وخود رهسپار بغداد گشت و بلادى را كه در راهش بود به تصرف درآورد تا به بغداد رسيد ، شهر بغداد را محاصره و در 198 هـ امين را به قتل رسانيد وسرش را به نزد مأمون فرستاد واز مردم بغداد جهت مأمون اخذ بيعت كرد وخود در آنجا بماند و والى آنجا بود وچون حكومت بر مأمون مسلّم گشت نامه اى به طاهر نوشت بدين مضمون كه بلاد متصرفه خويش را كه عبارتند از : عراق وجبل وفارس واهواز وحجاز ويمن به حسن بن سهل سپرده وخود به رقّه برو ، و او را مسئول منطقه موصل وجزيره وشام ومغرب ساخت . وى در آنجا بود تا اينكه مأمون خود به بغداد آمد وخليفه وى را به شايستگى اكرام واحترام نمود كه وى را خيرخواه وخدمتكار خويش مى دانست واو را ذواليمينين لقب داد زيرا او در جنگش با على بن عيسى يكى را به دست چپ به دو نيم ساخته بود وشاعرى در مدحش شعرى سروده بود بدين مضمون كه هر دو دستش راست است .
سپس وى را به خراسان فرستاد واستاندار آنجا بود تا بسال 207 در مرو درگذشت . وگويند چون مأمون باطناً كينه از او به دل داشت كه برادرش امين را به ذلت كشته است او را به وسيله يكى از گماشتگان خود مسموم ساخت .
مسعودى در مروج الذهب او را از شيعيان ومواليان حضرت رضا (ع) و از اصحاب آن حضرت بشمار آورده است .
طاهر :
بن زيد بن احمد . مردى ثقه ودانشمند بوده ونزد شيخ ابوعلى فرزند ابوجعفر طوسى رحمهم الله تلمّذ نموده است . (جامع الرواة)
طاهِر :
لقب يكى از فرزندان پيغمبر اسلام وخديجه بنت خويلد . نامش عبدالله بوده وپس از بعثت در مكه متولد شد ودر كودكى در همانجا ديده از جهان ببست .
از امام باقر (ع) روايت شده كه چون طاهر از دنيا رفت حضرت رسول (ص) خديجه را از گريه منع كرد وفرمود : آيا راضى نيستى كه او را بر در بهشت ببينى ايستاده ودستت را بگيرد وبه پاكيزه ترين جاى بهشت برد ؟ وى گفت : چنين است ؟ فرمود : خداوند بزرگتر از اين است كه ميوه دل بنده اش از او بستاند و او بخاطر خدا صبر كند وخدا را سپاسگزار باشد وآنگاه وى را عذاب كند . (بحار: 16/16)
طاهِرَة :
مؤنث طاهر . لقب خديجه بنت خويلد نخستين همسر پيامبر اسلام .
طاهريان :
يكى از سلسله هاى ايرانى است كه استقلال ايران را پس از تسلط عرب بنيان نهادند و آنان را به اسامى بنى طاهر و آل طاهر و طاهريه مى خواندند . آل طاهر ، دولتى ايرانى بوده . واز سال 205 تا سال 259 در خراسان حكمرانى كرده اند . مؤسس اين دولت ، طاهر بن الحسين ، ملقب به ذى اليمينين بوده است . مأمون خليفه ، سردار مشهور خود ، طاهر ذواليمينين را كه از موالى زادگان ايرانى بود در سال 205 هـ. (820 م.) به حكومت خراسان فرستاد . وطاهر و فرزندان او در اين سرزمين مستقل شده ، سلسله طاهرى را تأسيس كردند وهمه وقت تحت امر وتابع خليفه بودند . هيچوقت حوزه متصرفات اين سلسله از خراسان تجاوز نكرد . وقريب نيم قرن در اين حال بودند ، تا يعقوب بن ليث صفارى ، سلسله ايشان را منقرض كرد .