|
|
|
پس نوح بر زمين با آن كسان كه با وى بودند «فرود آمد» واندر همه جهان از مشرق تا مغرب هيچ بنا نمانده بود كه نه همه خراب شده بود پس نوح ديهى بنا كرد آن هشتاد تن كه با وى بيرون آمدند بر سر كوه جودى بودند هر يكى را خانه اى بنا كردند تا هشتاد خانه در آنجا بر آورده آمد وهر يكى بدان خانه اندر شدند چنانكه ياد كرديم خداى تبارك وتعالى فرمود : (ومن آمن وما آمن معه الا قليل) واين قليل آن هشتاد تن را خواست وآن ديهى شد بزرگ وامروز آن ده آبادان است واين كوه جودى است وگروهى آن ده نوح خوانند وگروهى نيز سوق الثمانين خوانند نوح از پس طوفان سيصد سال بزيست وبدانكه از گاه آدم عليه السلام تا گاه طوفان نوح دو هزار و دويست سال بود ، پس خداى عز وجل اين خلق را از آن هشتاد بيرون آورد وهمه خلق جهان جهود وترسا ومسلمانان مقرند به طوفان نوح عليه السلام مگر مغان كه ايشان نوح را نشناسند ونه طوفان دانند واين مغان خود گويند كه اين جهان تا همه بوده است هميشه بوده است واز گاه آدم تا گاه يزدجردبن شهريار كه پادشاهى عجم بردست وى بشد به ايام عمر بن الخطاب وجز ايشان پيداست در هر صحفى كه از آسمان آمده است چون صحف ابراهيم وتورية موسى وانجيل عيسى وفرقان محمد (ص) اندرين همه خبر طوفان وهلاك شدن قوم نوح وبودن نوح به زمين بابل پيداست ونيز بعضى گويند كه اين طوفان خود آنجا بوده است وبه قرآن اندر چنان است كه اين طوفان به همه جهان بوده است .
چنانكه خداى تبارك وتعالى فرمود : (وفجّرنا الارض عيونا) گفت از همه زمين آب بيرون آوردم ونگفت وفجرنا بعض الارض تا بدانى كه اين طوفان به همه جهان بوده است ...
طَوق :
گردن بند .
طَوق :
طاقت . قدرت وتوان . طاق طوقا وطاقة : قَدَرَ .
طُول :
بلندى . درازى . (ولن تبلغ الجبال طولا) ; هرگز در بلندى به كوهها نخواهى رسيد . (اسراء:37)
طَول :
فضل . فزونى . (وقابل التوب شديد العقاب ذى الطول لا اله الاّ هو) ; توبه پذير سخت عقوبت صاحب فضل وفزونى ولطف بر بندگان جز او معبودى نباشد . (غافر:3)
طول بلد :
بعد آن باشد از مشرق يا مغرب . بعدش است از نهايت آبادانى . خواهى اين بعد را به معدل النهار يا خط استوا گير وخواهى بدان مدار كه ايشان را موازى است زيرا كه پاره هاى متشابه ، يك از ديگر نيابت دارند و نظر به اين كه منجمان زمين ما اصلهاى يونانيان بكار همى دارند وسپس رأى ايشان همى روند ويونانيان بنهايت مغربى از آبادانى نزديكتر بودند وطول جايها از آنجا گرفتند ، طول شهر بعدش گشت از نهايت آبادانى به مغرب ولكن اندرين نهايت ميان ايشان خلاف است زيرا كه گروهى از ايشان آغاز طول از لب درياى اقيانوس همى كنند وگروهى آغاز او از جزيره هاى سعادت كنند وآن را نيز جزائر خالدات خوانند واين شش جزيره است برابر شهرهاى مغرب از لب درياى اقيانوس اندرون برفته به مقدار دويست فرسنگ واين هيچ زيان ندارد ، هر گه كه همه طولها از يكجاى گرفته بود ولكن اندر كتابها ، طول پاره اى از شهرها از لب دريا گرفته بود وپاره اى از جزائر سعد وتا مردم را فطنتى تيز نبود وبدين صناعت درست دانش آن را يك از ديگر جدا نتواند كردن . (التفهيم : 172 و 173)
طومار :
قسمى خط عربى از نوع ثقال . نامه . نامه دراز . ج : طوامير .
طُوى
(با الف آخر) : نام وادى اى كه موسى (ع) بدان وادى كلام حق تعالى بى واسطه شنيد . ياقوت گويد : نامى عجمى است براى وادى اى كه در قرآن كريم مذكور است . (فاخلع نعليك انّك بالوادى المقدّس طوى) . (طه:12)
طَوِيَّت :
راز . ضمير . درون .
طويل :
دراز . ج : طوال .
طه :
دو حرف از حروف مقطعه كه سرآغاز بيستمين سوره قرآن كريم است .
اقوالى كه درباره اين حروف آمده ذيل واژه (حروف مقطعه) ذكر شد وبقولى «طه» در لغت نبط يا لغت حبشه به معنى «يا رجل» مى باشد .قول ديگر آنكه «طاء» رمز كلمه طور و «هاء» رمز كلمه هدايت است واين دو حرف نماينده تمام مطلب اين سوره مى باشند كه موضوع اين سوره داستان حضرت موسى وكوه طور وهدايت شدن او به جانب آتش كه از قله طور به نظرش رسيد ، مى باشد . اين سوره حسب شمارش قراء كوفه مشتمل بر 135 آيه است وهمه آيات آن در مكه نازل شده است .
از امام باقر (ع) روايت شده كه چون پيغمبر (ص) به نماز مى ايستاد در ايستادن پاشنه را به زمين نمى نهاد بلكه به انگشتان پا اعتماد مى نمود آنچنان كه پاهاى حضرت ورم كرد خداوند اين آيه فرستاد (طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى) . وطه به لغت طى «يا محمد» مى باشد يعنى اى محمد ! ما قرآن را بر تو نفرستاديم كه به رنج وتعب افتى . از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : خواندن سوره طه را ترك مكنيد كه خداوند آن را و هر كه آن را تلاوت نمايد وبر آن مداومت نمايد دوست دارد وخداوند در روز قيامت نامه چنين كسى را به دست راستش دهد... (مجمع البيان و بحار:71/26)
طه حسين :
دكتر طه حسين بن على بن سلامة (1307 ـ 1393 هـ. ق = 1889 ـ 1973 م.) دكتر در ادب : از بزرگان ادبا ومحققان معاصر مصرى ، وى در سن سه سالگى به بيمارى آبله نابينا گرديد ، تحصيلات ابتدائى وى در مدرسه مكتب قرآن در روستاى زادگاهش «الكيلو» در صعيد مصر آغاز شد ، سپس پدرش وى را به دانشگاه از هر فرستاد ، او در آنجا به تحصيل زبان عربى وادبيات وتمدن اسلامى وحكمت الهى پرداخت . در سال 1912 ميلادى مجبور شد ازهر را بدون گرفتن گواهى نامه ترك كند . استادان وى چنين داورى كردند كه اعطاى ديپلم به كسى كه طبعى چنان سركش دارد كار خطرناكى است . وى با روزنامه نگارى نخستين فعاليت خود را آغاز كرد ، سپس وارد دانشگاه مصر شد وپايان نامه مشهور خود را درباره ابوالعلاء معرّى بنام «ذكرى ابى العلاء» نوشت . در سال 1914 دانشگاه او را مأمور مطالعات علمى كرد وبه فرانسه فرستاد . وى سالهاى اول جنگ را نخست در مونيليه وسپس در پاريس گذرانيد ، ودر آنجا به تحصيل زبانهاى لاتينى ويونانى پرداخت ودر ادبيات ليسانسيه شد وسپس پايان نامهتحصيلى خود را درباره اصول عقايد اجتماعى ابن خلدون به نام «فلسفه اجتماعى ابن خلدون» در سوربن گذرانيد . در سال 1917 با دخترى دانشجو كه با او در سوربن تحصيل مى كرد ازدواج نمود واز او صاحب يك پسر ويك دختر شد . در سال 1919 طه حسين به مصر باز گشت وبه سمت استادى دانشكده ادبيات (دانشگاه قاهره) انتخاب شد ، ولى چون با دستورهاى فؤاد اوّل مخالفت مىورزيد از خدمت بركنار گرديد . در سال 1936 دوباره به مقام سابق منصوب شد . در سال 1942 او را به معاونت وزارت فرهنگ برگزيدند وسپس رياست دانشگاه اسكندريه بدو محوّل گرديد و وى آن دانشگاه را تأسيس كرد . در سال 1950 وزير فرهنگ شد وتعليمات مجانى دوره هاى مقدماتى وابتدائى ومتوسطه را برقرار كرد وسپس به تأسيس دانشگاه اسيوط پرداخت . علاوه بر اين ، تأسيس انستيتوى تحصيلات اسلامى در مادريد وايجاد كرسى در شهر نيس وتأسيس مدرسه زبانهاى مختلف در قاهره تحت توجه او صورت گرفت .
در 1955 به رياست انجمن رجال ادب مصر انتخاب گرديد ، ودر سال 1956 به عضويت شوراى عالى ادب وهنرهاى زيباى مصر منصوب شد وسپس به عضويت فرهنگستان ادبى پاريس وفرهنگستان تاريخى مادريد پذيرفته گرديد . وى عضو فرهنگستانهاى مايانس (آلمان) ودمشق وتهران وبغداد و رم نيز بود . از آثار اوست :
«الايام» (روزها) كه به زبانهاى فرانسوى ، انگليسى ، آلمانى ، ايتاليائى ، اسپانيائى ، روسى ، فارسى ، چينى وغيره ترجمه شده . «مستقبل الثقافة فى مصر» (آينده فرهنگ در مصر) كه به زبانهاى انگليسى ترجمه شده ودر آمريكا انتشار يافته است . «فى الادب الجاهلى» . «فى الشعر الجاهلى» . «حديث الاربعاء» در سه جلد . «قادة الفكر» . «مع المتنبّى» در دو جلد . «آلهة اليونان» . «فلسفة ابن خلدون» . «عثمان» . «علىّ وبنوه» . «رحلة الربيع والصيف» . (فرهنگ معين ، اعلام زركلى)
طَهاء :
ابر برامده . ابر بلند .
طَهارت :
پاكيزكى . ودر اصطلاح فقه به معنى استعمال طهور (آب يا خاك) است مشروط به نيت كه عبارت است از وضوء و غسل وتيمم (به اين واژه ها رجوع شود) واين طهارت را طهارت حدثيه گويند وطهارت ديگر خبثيه باشد وآن عبارت است از برطرف نمودن نجاسات از بدن ولباس وآنچه در حوزه زندگى مكلف باشد به كيفيتى كه در شرع آمده است (به واژه هاى «نجاسات» و «مطهرات» رجوع شود) .
انس بن مالك گويد : پيغمبر (ص) به من فرمود : بيشتر اوقات شب و روز خويش را به طهارت بگذران كه اين باعث طول عمرت شود واگر بتوانى كه شب و روز با طهارت باشى چنين كن . (بحار: 69/396)
از امام صادق (ع) سؤال شد راجع به گودال آبى كه در كنار دهى واقع باشد ومدفوع انسان وفضلات حيوانات در آن باشد وكودكان در آن ادرار كنند آيا چنين آبى طاهر كننده است ؟ فرمود : اگر چيزى به دلت گذشت (حالت وسواس وشك به تو دست داد اعتنا مكن و) چنين كن ـ وحضرت با دستش اشاره كرد كه روى آب را پس بزن ـ و وضو بگير . وفرمود : دين بر كسى تنگ نمى گيرد ، خداوند فرموده : (ما جعل عليكم فى الدين من حرج) . (بحار:80/21)
طهارت گرفتن :
مخرج بول وغائط را از نجاست پاك كردن كه به عربى استنجاء گويند ، مخرج بول جز به آب پاك نشود ولى مخرج غائط به سنگ وكلوخ وپارچه وكاغذ ومانند آن نيز پاك مى شود البته از استعمال استخوان وپشكل وهمچنين چيزهاى خوردنى در اين كار نهى شده است .
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه طهارت گرفتن به آب در قرآن آمده آنجا كه مى فرمايد : (انّ الله يحبّ التوّابين ويحبّ المتطهّرين) واين كار ، خوئى شريف است . (بحار: 80/211)
احول گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم : بسا هنگامى كه طهارت مى گيريم لباسم به آبى مى خورد كه به آن تطهير كرده ام ؟ فرمود: باكى نيست چه آب بيش از نجاست است . (بحار:80/15)
به «استنجاء» نيز رجوع شود .
طُهر :
پاك گرديدن . پاكى از حيض وجز آن . قُرء . خلاف طَمث . بمعنى حيض نيز آمده واز اضداد است . (فاعتزلوا النساء فى المحيض ولاتقربوهن حتى يطهرن) ; از زنان در حال حيض دورى كنيد (با آنان آميزش ننمائيد) وبه آنها نزديك مشويد تا از خون (يا از حدث حيض) پاك گردند . (بقرة:222)
طهر غير مواقعة : ايام پاكى زن كه در آن با شوى خود مقاربت نكرده باشد ، از شرائط وقوع طلاق است .
طَهماسب :
نام دو تن از پادشاهان صفوى :
1 ـ طهماسب بن شاه اسماعيل اول ، دومين پادشاه سلسله صفوى (و، قريه شاه آباد اصفهان 919 ـ جلـ 930 ـ هـ.ق ، فـ، 984 هـ. ق) وى در سن يازده سالگى ، پس از فوت پدر به جايش نشست ، در بيست سالگى بر اثر خوابى كه ديد از خوردن شراب وارتكاب مناهى تايب شد وشرابخانه ها وبيت اللطف خانه ها را در قلمرو خود بست . وى سه برادر كوچكتر از خود داشت ; سام (كه در شعر مهارت داشت وتذكرة الشعرائى نوشته) ، بهرام و القاس ، از اين سه برادر ، اولى وسومى بر او شوريدند . سام ميرزا در 969 به زندان افكنده شد ودر سال 984 بدست جانشين شاه طهماسب به قتل رسيد . القاس ميرزا به سلطان سليمان پناه برد وبه اسلامبول رفت واو را واداشت كه به ايران حمله كند وخود با جِدّ تمام در جنگ با كشور خويش شركت كرد ، ودر همدان خانه زن برادر خود ، بهرام ميرزا را در سال 945 غارت كرد ، سپس به طرف يزد خواست رهسپار شد وسكنه آنجا را قتل عام نمود اما در سال بعد برادرش بهرام او را مغلوب ودستگير وبه شاه طهماسب تسليم كرد . شاه او را در قلعه الموت محبوس ساخت و وى در آنجا كشته شد ودر همين سال بهرام ميرزا نيز وفات كرد . شاهزاده بايزيد پسر سلطان سليمان پادشاه عثمانى از حكومت ولايت كوتاهيه معزول شد وبواسطه سعايت زن پدرش از وطن رانده گرديد وبه درگاه شاه طهماسب پناه برد . هيئتى از جانب سلطان عثمانى به قزوين رفت وتقاضاى تسليم بايزيد واطفال او را كرد . طهماسب راضى شد كه شاهزاده را با چهار پسر كوچكش بكشند .
در سال 1544 م. همايون پسر بابر ، امپراطور هند كه از مملكت خود رانده شده بود به دربار شاه طهماسب پناهنده گرديد ويكى از تصاوير قصر چهل ستون اصفهان مجلس ملاقات طهماسب وهمايون را نشان مى دهد .
در عهد سلطنت طهماسب عبيد خان ازبك تا سال 946 هـ.ق. كه سال وفات او است از دشمنى شاه طهماسب كوتاهى نكرد. پس از آن تاريخ ، دين محمد خان خود را از بزرگترين دشمنان او معرفى نمود .
به روزگار طهماسب كه ايران ما بين دو دشمن (تركان وازبكان) واقع شده بود چندان روى آسايش نديد وجنگهائى در سرحدّات شمال شرقى وشمال غربى پياپى پيش مى آمد . مهمترين جنگهاى او جنگ با سلطان سليمان در سالهاى ذيل بود :
940 ـ 942 هـ. ق. محض گرفتن بغداد از دست ايرانيان وفتح آذربايجان . 950 ، 953 ـ 955 (هنگام پناه بردن القاس برادر شاه طهماسب به عثمانيان) . 959 (وقتى كه ايرانيان ارجيش را بار ديگر تصرف كردند)، 961 (موقعى كه سليمان نخجوان را آتش زد ودر چهارمين كرت به آذربايجان هجوم آورد) ، قواى نظامى عثمانيان در اين وقت در اوج ترقى قرار داشت ونه تنها براى ايران بلكه براى دول معظم اروپا نيز خطرناك بوده ، دول اروپا از ايران متشكر بودند كه گاه گاه قواى دولت عثمانى را تجزيه كرده ومشغول مى سازد ، با اين كه ايرانيان از حيث نظم قشون وآراستگى سلاح ، بسيار عقب تر از عثمانيان بودند مع هذا جاى تحسين است كه توانستند بدين خوبى در مقابل قواى ترك مقابله كنند ، مخصوصاً با ملاحظه اين نكته كه سياست عثمانى در آن زمان چنين بود كه همواره ازبكان وتركمانان وديگر طوايف سنى را دعوت مى كرد كه در موقع حركت قشون ترك بر قزلباش حملهور شوند . جنگ با ازبكان پياپى ادامه داشت ، خاصه تا وفات عبيد خان كه قائدى خطرناك وهراس انگيز وپسر شيبك خان از اعقاب چنگيز بود . وى در سال 946 در گذشت و بقول صاحب احسن التواريخ در هفت جنگ كه با ايرانيان كرد فقط در يكى از آنها شكست خورد . طوس ومشهد وخاصه هرات در اين لشكركشيها بسى خسارت ديدند ومردان بسيار از شيعه وسنّى كشته شدند . ايرانيان در اين زمان با گرجيان نيز لاينقطع جنگ داشتند ، مخصوصاً در سالهاى 947 ، 950 ، 958 ، 961 ، 963 ، 968 ، 976 . اين جنگها هم در كمال خشونت وقساوت صورت مى گرفت .
طهماسب در ايام جوانى به خط ونقاشى وسوارى خران مصرى بسيار تمايل داشت ، و در نتيجه خرسوارى مرسوم شد .
وى اظهار تقدس بسيار مى كرد وقريحه شعر نيز داشت .
2 ـ طهماسب دوم فرزند شاه سلطان حسين ، دهمين پادشاه سلسله صفوى (جلـ 1135 ـ عزل 1144 هـ. ق) شش سال اول سلطنت اسمى وى مقارن با تسلط افغانها ، وچهار سال آخرش هم مقارن بحبوحه اقتدار نادر قلى (نادر شاه) افشار گذشت ودر اين مدت رشته امور سلطنت به دست نادر قلى خان بود وبراى شاه طهماسب جز نام پادشاهى چيزى باقى نمانده بود ، عاقبت نيز به تحريك نادر ، سران سپاه او را از سلطنت خلع كردند ونادر وى را از راه يزد به خراسان نزد پسر خود رضا قلى خان فرستاد و وى را چندى در مشهد نگاه داشت بعد به سبزوار فرستادند ودر آن حدود مقتول گرديد . (فرهنگ معين ، لغت نامه دهخدا)
طَهو :
كار . ومنه حديث ابى هريرة حين روى حديثاً فقيل له : اسمعت من رسول الله(ص) ؟ فقال : فما طهوى اذاً ؟ اى فما عملى ان لم احكم ذلك . (منتهى الارب)
طَهور :
گاه مصدر وبه معنى پاكى آيد ، چنان كه اهل لغت بدان تصريح نموده اند . وگاه وصف باشد ، چنان كه در اين آيه : (وانزلنا من السماء ماء طهورا) ; از آسمان آبى پاك كننده فرو فرستاديم . (فرقان:48)
وگاه به معنى آب يا آنچه به منزله آب باشد كه بدان تطهير شود ، مثل فطور به معنى آنچه بدان افطار شود . واز اين معنى است قول فقهاء در معنى طهارت : «استعمال طهور مشروط بالنية» .
طَىّ :
درنورديدن . در نوشتن نامه را . يقال : طوى الصحيفة طيّا ، نقيض نشرها . (يوم نطوى السماء كطىّ السجلّ للكتب كما بدأنا اول خلق نعيده ...) ; روزى كه آسمان را درنورديم همانطور كه پوشه ، نوشته ها را در هم پيچد ، همچنان كه خلقت را آغاز نموديم از نو اعاده اش خواهيم نمود ، اين وعده اى است كه ما بدان تعهد نموده بدان عمل خواهيم كرد . (انبياء:104)
طىّ مسافت : بريدن آن . طىّ لسان : نورديدن زبان ، مراد خاموشى است .
طَىّ :
لقب جلهم بن ادد بن زيد بن يشحب بن ارفخشد بن سام بن نوح ، جد قبيله طى از قبايل معروف عرب است وگويند بدين جهت او را طيّى مى گفتند كه وى مادام العمر به طى منازل پرداختى وجهت تأمين علوفه حيوانات واحشام فراوانى كه داشت با خانه وفرزندان به اين سوى وآن سوى منتقل شدى وهرگز در يكجا استقرار نيافتى .
قبيله طى در اصل در يمن زندگى مى كردند وپس از سيل ارم و ويران شدن سد كه قبايل آنجا پراكنده شدند اين قبيله به نجد وحجاز آمدند . از اين قبيله سه تن مشهورترين اند : حاتم در جود و داود طائى در فقه و زهد و ابوتمام در شعر . از جمله هيئتهائى كه در سال آخر عمر پيغمبر (ص) به مدينه آمده واسلام اختيار كردند هيئت قبيله طى بود كه زيد الخيل وعدى بن حاتم در ميان آنها بودند وچون پيغمبر (ص) ، اسلام بر آنها عرضه داشت به بهترين وجهى پذيرا شدند وحضرت ، زيدالخيل را زيدالخير نام نهاد وزمينهائى را تيول او ساخت و نامه اى جهت قومش به وى سپرد وهنگامى كه از نزد حضرت برخاستند فرمود : اگر زيد از تب مدينه جان سالم بدر برد ! وچون به آب قرده در سرزمين نجد رسيدند او را تب گرفت وهمانجا درگذشت وهمسرش كه با او بود نامه را پاره كرد وبريخت .
محمد بن اسحاق مورخ معروف گويد : چون سپاهى از سوى پيغمبر (ص) به قبيله طى رفت ، عدى بگريخت وخواهرش اسير گشت وچون او را به نزد رسول (ص) آوردند حضرت او را گرامى داشت ولباس و نفقه به وى داد وآزادش نمود وبا كاروانى به شام كه برادرش در آنجا بود رفت وبه وى گفت : هر چه زودتر به نزد اين مرد برو كه وى مردى شايسته است . پس عدى به خدمت پيغمبر شتافت وچون وارد شد حضرت وى را گرامى داشت وفرشى برايش بگسترد و او اسلام اختيار نمود . (بحار:21/265)
طَيّار :
پرنده . لقب جعفر بن ابيطالب ابن عبدالمطلب ، ابن عمّ حضرت پيغمبر صلوة الله وسلامه عليه ، وعلت اين لقب آن است كه چون در غزوه موته هر دو دست مبارك وى را كفار قطع كردند و وى درفش لشكر اسلام همچنان با دو بازوى خويش برافراشته داشت پيمبر اكرم فرمود : لقد ابدله الله بيديه جناحين يطير بهما فى الجنة فسمى الطيار . (سمعانى)
وى را ذو الجناحين نيز خوانده اند . رجوع به «جعفر بن ابيطالب» شود .
طيالسى :
ابوداود سليمان ابن داود ابن الجارود الطيالسى اصل وى از فارس بود ولى در بصره اقامت گزيد پدر وى از موالى قريش ومادر وى نيز بنده اى بود بنى نصر بن معاويه را ، وى از شعبه وثورى وهشام وستوائى وهمام بن يحيى وزياد ابن يزيد وابوعوانه وغير آنان ونيز از اهل عراق روايت كرده او را مسندى است كه از صحابه گرد آورده است . ولادتش بسال 133 و وفات وى بسال 203 در ماه ربيع الاول بوده است . (سمعانى)
طِيب :
بوى خوش . عن ابى الحسن(ع): «لاينبغى للرجل ان يدع الطيب فى كل يوم» (وسائل : 2/142) . «الطيب من اخلاق الانبياء» . (وسائل : 2/142)
«رسول الله (ص) : «الطيب يشدّ القلب» (وسائل: 2/142) . «ما اصيب من دنياكم الا النساء و الطيب» (وسائل : 2/143) . «حُبِّب الىّ من الدنيا ثلاث : النساء والطيب وجعلت قرة عينى فى الصلاة» . (وسائل:2/143)
اميرالمؤمنين (ع) : «الطيب فى الشارب من اخلاق النبيين وكرامة للكاتبين» . (وسائل:2/144)
ابوعبدالله (ع) : «كان رسول الله (ص) ينفق فى الطيب اكثر مما ينفق فى الطعام» (وسائل:2/146) . «ما انفقت فى الطيب فليس بسرف» . (وسائل : 2/146)
بطيب نفس : به ميل خود ، بى عنف وكره، بى اكراه .
طَيِّب :
پاك . پاكيزه . طاهر .
(و هدوا الى الطيّب من القول) ; ايشان راهنمائى شدند به گفتار پاك . (حج:11)
(يا ايّها الناس كلوا مما فى الارض حلالاً طيّباً ولاتتّبعوا خطوات الشيطان انّه لكم عدوّ مبين) ; اى مردم بخوريد از آنچه در زمين است بدين شرط كه حلال وپاكيزه باشد وگامهاى شيطان را پيروى مكنيد كه آن شما را دشمنى آشكار است . (بقرة:169)
(ما كان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتّى يميز الخبيث من الطيّب) ; خداوند هرگز مؤمنان را بدين حال وانگذارد ، تا اين كه ناپاك وپاك را (به آزمون) از يكديگر جدا سازد . (آل عمران:179)
رزق طيّب : روزى حلال . وگاه اطلاق كنند بر اخصّ از حلال كه پاك وبى شبهه باشد . طيّب لقب عبدالله فرزند رسول خدا(ص) از خديجه كه او را طاهر نيز مى گفتند .
طيّبات :
جِ طيّبة . چيزهاى پاكيزه .
(و رزقكم من الطيّبات) ; خداوند شما را از ملاذ ومشتهيات حلال وپاكيزه روزى كرد . (نحل:76)
(كلوا من طيّبات ما رزقناكم); بخوريد از نعمتهاى پاك كه شما را روزى كرده ايم . (بقرة:172)
طَيْبة :
نام شهر مدينه رسول است وابتدا اين شهر يثرب نام داشت . از حضرت رسول(ص) روايت است كه فرمود : خداوند به من دستور داد كه اين شهر را طيبه نام نهم . (كنزالعمال: حديث 34808)
به «مدينه» نيز رجوع شود .
طَيّبة :
مؤنث طيّب . پاك وپاكيزه . مقابل خبيثة . (الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة ...) ; نمى بينى اى محمد ، يعنى نمى دانى كه چگونه مثل زد خداى تعالى كه گفت : سخنى پاكيزه به درختى پاك مى ماند كه اصل ساقه آن برقرار باشد وشاخه هايش به بالا رود ، همه وقت بر وبار وميوه خويش را بدهد ... (ابراهيم:24-25)
(وجرين بهم بريح طيّبة); وكشتيهايش را ببرد به بادى خوش . كه چون باد نرم باشد كشتى خوش رود وراست وآسان رود . (يونس:23 و تفسير ابوالفتوح)
طَير
(مصدر) : پريدن . يقال : طار طيرا وطَيَرانا وطَيرانا . (وما من دابّة فى الارض ولا طائر يطير بجناحيه الا اممٌ امثالكم ...) : هيچ جنبنده در زمين و هيچ پرنده نباشد كه به دو بال خود پرواز نمايد جز اين كه آنان امتهائى مانند شما بوند ... (انعام:38)
مفسرين در ذيل اين آيه گفته اند : از اين آيه استفاده مى شود كه انواع حيوانات و نيز پرندگان نيز مانند بنى آدم داراى تشكّلها و سازمانهاى خاصّ مى باشند و ـ چنان كه در جاى ديگر از قرآن آمده است : (و اذا الوحوش حشرت) ـ هر يك از آنها حشر و قيامتى دارند . چنان كه در حديث آمده : «لو زنى الطير لتناثر ريشه» : اگر پرندگان زنا مى كردند پرهاشان مى ريخت . (وسائل:20)
اميرالمؤمنين (ع) ـ خطاب به شخصى كه در حضور آن حضرت سخنى گفت كه وى لايق چنان گفتارى نبود ـ : «لقد طرت شكيراً و هدرت سقباً» : هنوز پر پرواز در نياورده به پرواز درآمدى ، و به دوران كُرَّگى صداى شتر بزرگسال درآوردى ! (نهج: حكمت 402)
طير :
پرنده . مقابل وحش . ج : طيور . جِ طائر ، چنان كه در راكب و ركب و صاحب و صحب . و يا اسم جنس باشد طائر را . (و ارسل عليهم طيراً ابابيل) : و خداوند بر سر آنها (اصحاب فيل) پرندگانى فرستاد گروه گروه (فيل:3) . (الم يروا الى الطير مسخّرات فى جوّ السماء ما يمسكهنّ الاّ الله انّ فى ذلك لآيات لقوم يؤمنون) : آيا پرندگان را نديدند كه در فضاى بالا وادار به پروازند ، جز خداوند كسى آنها را در آنجا نگاه نمى دارد ، در اين امر نشانه هائى است ـ بر وجود قادرى حكيم ـ براى آن گروه كه به ايمان آماده اند . (نحل:79)
فى الحديث : «ان كان الطير يصفّ و يدفّ، فكان دفيفه اكثر من صفيفه اُكِلَ ، و ان كان صفيفه اكثر من دفيفه فلا يؤكل . و يؤكل من طير الماء ما كانت له قانصة او صيصية ، ولا يؤكل ما ليس له قانصة او صيصية» . (وسائل:24/153)
عن ابى عبدالله (ع) : «كلّ ذى ناب من السباع ، و مخلب من الطير حرام» . (وسائل:24/113)
عن ابى عبدالله (ع) : «نهى رسول الله (ص) عن بيات الطير بالليل ، و قال : انّ الليل امان لها» . (وسائل:23/381)
چنان كه از روايات فوق استفاده شد ، هر طير كه داراى چينه دان يا سنگدان يا خار عقب پاى بود ، يا بال زدن آن هنگام پرواز بيش از صاف رفتن و بدون حركت بال بود ، حلال گوشت ، و گرنه حرام گوشت است .
در مثل آمده : «كان على رؤوسهم الطير»: گوئى پرنده بر سر آنان بود . يعنى حالت سكون و سكوت به خود گرفته بودند، خواه از هيبت و يا به دليل ديگر . اصل در اين مثل آن كه پرنده زاغ بر سر شتر نشيند كه كنه هاى آن برچيند ، شتر سر خود را تكان ندهد كه مبادا پرنده بترسد و پرواز كند .
كان علىّ بن الحسين (ع) يمشى مشية كأنّ على رأسه الطير ، لا يسبق يمينه شماله . (وسائل:15/382)
طَيرمشوّى :
پرنده بريان . حديث مشهور به طير مشوّى كه از طرق شيعه وسنى متواتر نقل شده ، از جمله ترمذى محدث معروف سنى وصاحب صحيح در جامع وابونعيم در حليه وبلاذرى در تاريخ خود وخركوشى در شرف المصطفى وسمعانى در فضايل الصحابه وديگران از ابن عباس وانس وام ايمن روايت كنند كه روزى پرنده اى بريان به رسم هديه به حضور پيغمبر (ص) آوردند وحضرت آن را در كنار خود نهاد وگفت : خداوندا ! بهترين خلق خود را حاضر كن كه اين طعام را با من تناول نمايد . در اين حال صداى كوبه در آمد ، انس گويد : گفتم : تو كيستى ؟ گفت : من عليّم . گفتم : پيغمبر اكنون مشغول است اندكى تأمل كن . بار دوّم وسوّم نيز در بزد من همان پاسخ را دادم تا مرتبه چهارم على بپاى خويش در را بگشود وبدر آمد . پيغمبر(ص) به وى فرمود : چه باعث شد كه دير آمدى ؟ ! گفت : سه بار در زدم ولى انس مى گفت : اكنون پيغمبر مشغول است . پيغمبر به من فرمود : چرا چنين كردى ؟ ! عرض كردم : دوست مى داشتم يكى از افراد فاميل خودم وارد شود وبه اين تشريف شرفياب گردد . (بحار: 38/350)
طيرة :
فال بد ، شوم دانستن چيزى . اعراب جاهليت را بدين امر اعتقادى بوده وآن را در جلب سود ودفع زيان مؤثر مى دانسته اند وپيغمبر (ص) آن را نهى واثر آن را نفى نمود «فقد نهى صلى الله عليه وآله عن الاستمطار بالانواء والطير» وآن حضرت فال نيك را دوست مى داشت وفال بد را ناپسند مى دانست . واز سخنان آن حضرت است كه : «اذا تطيرت فامض» . اصل اين كلمه از طير (پرنده) است چه عرب آن زمان، آواى زاغ را شوم مى دانستند وسپس شومى هر چيز را طيره گفتند .
از حضرت صادق (ع) آمده «الطيرة على ما تجعلها ان هوّنتها تهوّنت وان شدّدتها تشدّدت وان لم تجعلها شيئاً لم تكن شيئاً» . (سفينة البحار)
طَيش :
سبك سرى . سبك مغزى . خفت عقل . اميرالمؤمنين (ع) : «ثلاثة تزرى بالمرء : الحسد والنميمة والطيش» . (بحار:78/229)
طَيف :
خشم . ديوانگى . خيال . شَبَح . پيكر خيالى . آمدن خيال در خواب .
طيلسان
(بفتح طاء وتثليث لام) : چادر. نوعى از رداء كه عربها وخطيبان وقاضيان بر دوش اندازند (برهان) . معرب تالشان است . ج: طيالسه .
طِين :
گِل . (واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس قال أ أسجد لمن خلقت طينا) ; ياد كن اى محمد هنگامى كه ما به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد ، همه سجده كردند جز ابليس كه گفت : من كسى را سجده كنم كه او را از گل آفريدى ؟ ! (اسراء:64)
طِينَت :
سرشت . مالك بن دحيه گويد : ما جمعى در خدمت اميرالمؤمنين (ع) بوديم كه سخن از اختلاف مردم در خوى وخلق به ميان آمد ، حضرت فرمود : آنچه باعث اختلاف وتفاوت آنها شده همان طينت وسرشت نخستين آنها مى باشد چه آغاز آفرينش آنان مشتى خاك بوده كه از شور وشيرين ودشت وكوه فراهم شده بود . (بحار: 67/94)
از عمار ساباطى نقل شده كه گفت : از امام صادق (ع) سؤال شد : آيا ميت مى پوسد؟ فرمود : آرى ، تا جائى كه گوشت واستخوانى از او نماند جز همان طينت كه مبدأ آفرينش وى بوده است كه آن نمى پوسد بلكه به صورت دائرة شكل در قبر مى ماند تا روزگارى باز از همان طينت وبه شكل نخست آفريده گردد . (من لايحضره الفقيه: 1/121)
به «سرشت» نيز رجوع شود .
طُيور :
پرندگان . جِ طَير .
|
|
|