واما در نوافل با كى نبود اگر چه فاضلتر آن است كه فصل كند از ميان دو طواف به نمازى و اگر در حال تقيه بود باكى نبود كه در طواف چندانكه خواهد بپيوندد ، واگر كسى بيشتر از هفت بار در طواف نافله بگردد فاضلتر آن بود وى را كه بر طاق بگردد وبر جفت نگردد مثلا كه بر دو هفت بگردد بايد كه بسر هفت كند ، واگر كسى بى وضو طواف كند يا جنب باشد اگر طواف فريضه باشد وضو باز كند يا غسل كند و طواف باز سر گيرد ، و اگر نافله بود غسل كند يا وضو و نماز كند وبر وى نبود طواف باز سر گرفتن ، واگر كسى در طواف فريضه حدثى كند كه وضو را بشكافد واز طواف بعضى كرده باشد اگر از نيمه در گذشته باشد وضو باز كند وباقى طواف تمام كند پس اگر حدث وى پيش از آن بود كه به نيمه رسد بر وى بود طواف با سر گرفتن ، واگر كسى طواف فريضه كرد ونماز كرد و پس پيدا شود وى را كه نه بر وضو بوده است وضو باز كند وطواف باسر گيرد ، واگر طواف نافله باشد وضو باز كند ونماز باز سر گيرد ، واگر كسى طواف در بُرَد بدانكه در خانه شود يا بحاجتى آن خويش يا آنِ كسى بشود اگر از نيمه نگذشته باشد وطواف فريضه بود طواف با سر گيرد واگر نافله بود بر آن بنا كند بر همه حالى واگر كسى در طواف بود و وقت نماز در آيد كه طواف برد ونماز كند وپس طواف تمام كند از آنجا كه به وى رسيده بود وهمچنين اگر كسى را در حال طواف وقت وتر بر وى تنگ شود ونزديك فجر باشد يا فجر بر آمده باشد وتر كند و نماز فجر كند وپس بنا كند بر طواف وهر آن بيمارى كه طهارت بتواند داشتن به وى طواف بكنند واز وى طواف نكنند پس اگر بيمارى وى از آن بود كه طهارت نتواند داشتن منتظر مى باشد اگر به شود طواف كند وى به نفس خويش واگر به نشود از بهر وى طواف كنند و وى دو ركعت نماز كند و روا بود وى را و اگر كسى چهار شوط طواف كرده باشد وپس بيمار شود منتظر مى باشند يك روز يا دو روز اگر به شود طواف خويش تمام كند واگر به نشود بفرمايد تا كسى از بهر وى هفت بار طواف كند واز بهر خويش نيز نيت طواف كند روا بود از وى آن طواف و روا نبود مرد را كه طواف كند ودر جامه وى نجاستى بود پس اگر ندانسته باشد ودر حال طواف بيند باز گردد وجامه بشويد وپس با سر طواف شود وتمام كند وگر پس از آن كه از طواف بپرداخته باشد بداند آن طواف از وى جايز باشد ونماز با جامه پاكيزه كند ومكروه است سخن گفتن در حال طواف الا ذكر خداى تعالى وقرآن خواندن واگر كسى طوا
اما مفرد وقارن را باكى نبود كه هر دو طواف از پيش آنكه به عرفات آيند بكنند واما روا نبود طواف زنان كردنش الا پس از آنكه از منا باز گردند با اختيار پس اگر آنجا ضرورتى بود كه با مكه نتواند آمدن يا زنى بود كه از حيض ترسد روا بود ايشان را طواف زنان از پيش كردن وپس به منى آيند وبه موقفها بايستند وهمه مناسكها بگذراند آنجا وهر جا كه خواهند روند و روا نبود طواف زنان پيش سعى كردن كه اگر كسى طواف زنان پيش از سعى كند بر وى بود با سر گرفتن طواف زنان واگر فراموش كرده باشد يا سهو افتاده باشد بر وى چيزى نبود و روا بود وباكى نبود كه مرد در شمار طواف به يار خود اعتماد نمايد ، واگر به نفس خويش تولى آن كند فاضلتر بود واگر هر دو به شك افتند در عدد طواف هر دو با سر گيرند و روا نبود مرد را كه طواف كند وكلاهى بر طله بر سر وى بود ومستحب است كه مرد سيصد وشصت طواف كرده باشد به خانه واگر نتواند سيصد وشصت شوط بكند پس اگر نتواند چندانكه تواند وخوار آيد بر وى طواف كند ، واگر كسى نذر كند كه وى بهر دو دست وهر دو پاى طواف بكند بر وى طواف لازم آيد هفت بار از بهر دو دست وهفت بار از هر دو پاى وچون مردم از طواف بپردازند به مقام ابراهيم (ع) آيد و دو ركعت نماز كند و در ركعت اول الحمد وقل هو الله بخواند ودر دوم الحمد وقل يا ايها الكافرون .
واين هر دو ركعت فريضه است همچنانكه طواف راست ، وجايگاه مقام هم آنجاست كه اكنون هست واگر كسى دو ركعت فراموش كند يا نه به مقام در بكند وپس يادش آيد بايد كه با مقام شود ودو ركعت كند و روا نبود اين دو ركعت كردن بجز در مقام و اگر از مكه بيرون شده باشد ودو ركعت طواف را فراموش كرده باشد وممكن باشد وى را باز مكه شدن با مكه شود ودو ركعت در مقام كند پس اگر ممكنش نبود با مكه شدن هر كجا كه يادش آيد نماز كند وبر وى چيزى نبود واگر به جايگاه مقام زحام بود باكى نبود كه در پس مقام نماز كند پس اگر نتواند باكى نبود كه در برابر مقام نماز كند و وقت دو ركعت طواف آن وقت است كه از طواف بپرداخت هر وقت كه بود اگر شب بود واگر روز و اگر از پس نماز ديگر بود وچه از پس نماز بامداد جز اين كه طواف نافله باشد اگر چنين باشد واز پس نماز بامداد طواف كرده باشد يا از پس نماز ديگر ، نماز طواف را در صورت اول به بعد از طلوع خورشيد ، و در صورت دوم به بعد از نماز مغرب افكند واگر كسى دو ركعت طواف را فراموش كرده باشد ومرگ وى را دريابد پيش از آنكه قضا كرده باشد بر وى باشد قضا كردن از وى . (النهاية شيخ طوسى : 157 ـ 162).
رسول اكرم (ص) فرمود : هر كه اين خانه را هفت دور طواف كند و دو ركعت نماز درست پس از آن بجاى آرد آمرزيده شود .
امام صادق (ع) به ابان بن تغلب فرمود : اى ابان آيا مى دانى پاداش كسى كه هفت شوط اين خانه را طواف كند چيست ؟ عرض كرد : نه . فرمود : براى او شش هزار حسنه نوشته شود ، شش هزار گناه از او محو گردد وشش هزار درجه برايش بالا رود . در حديث ديگر آمده كه شش هزار حاجت نيز براى او برآورده گردد وهر تعداد از آنها كه بزودى برايش برآورده شود به رحمت خدا بود وهر چه از آنها كه به تأخير افتد بدين سبب باشد كه تا بيشتر دعا كند كه خداوند دعاى چنين كسى را دوست دارد .
از آن حضرت رسيده كه شايسته است طواف زيارت را در روز دهم ذيحجه انجام دهند واگر به روز بعد بيفتد اشكالى ندارد .
نيز از آن حضرت است كه چون طواف زيارت انجام دادى لباس وعطر بر تو حلال مى شود وچون طواف زيارت ونماز آن را به اتمام رساندى طواف نساء انجام ده كه هر چيزى از محرمات احرام جز شكار بر تو حلال گردد وتا از منى كوچ نكنى شكار حلال نشود .
پيغمبر اكرم (ص) سوار بر شتر عضباء بود وهمچنان سواره طواف نمود واركان كعبه را به عصاى خويش كه يكسر آن كج بود لمس مى كرد وسپس عصا را مى بوسيد . در حديث ديگر است كه آن حضرت در عمره حديبيه بر شتر سوار بود ودر حالى كه مهار شترش به دست عبدالله بن رواحه بود كعبه را طواف نمود وحجر الاسود را به عصاى خود لمس نمود .
از امام صادق (ع) آمده كه نخستين عدالتى كه از حضرت مهدى (عج) بروز كند آن باشد كه منادى او ندا دهد : هر كه مى خواهد طواف مستحبى انجام دهد (اكنون كه انبوه حاجيان به طواف واجب نياز دارند صبر كند وانجام) ندهد وطوافگاه وحجرالاسود را در اختيار كسانى نهد كه طواف واجب دارند .
از حضرت رسول (ص) حديث شده كه غريب را در مسجد الحرام طواف افضل است ولى اهل مكه را نماز . (بحار:99/49-346 و 21/402 و 52/374 و وسائل:5/392 و سفينة البحار)
عرب جاهلى را رسم چنين بود كه چون به حج مى آمدند لباسى را كه در حال طواف به تن داشتند ديگر جايز نبود آن را بپوشند ومى بايست پس از طواف آن را صدقه دهند وهنگامى كه عمل به اين دستور براى آنها ميسر نبود يا لباس طواف را از يكى از دوستان مكى خود به عاريه مى گرفتند يا كرايه مى كردند واگر به دست نمى آمد برهنه طواف مى كردند . (سفينة البحار)
به «حج» رجوع شود .
طَوّاف :
خادم كه به مهربانى خدمت كند. (طوّافون عليكم بعضكم على بعض) . (نور:58)
طواف زيارت :
طواف كعبه است به هفت شوط در يكى از ايّام ماه ذيحجة وآن از اركان حج است كه به ترك عمدى آن حج باطل مى شود . به «حج» رجوع شود .
طواف قبر معصوم :
يحيى بن اكثم گويد : روزى قبر پيغمبر (ص) را طواف مى نمودم امام جواد (ع) را ديدم كه او نيز طواف مى كرد ، مسائلى با خود داشتم در آن حال از حضرت پرسيدم و او مرا پاسخ گفت . (بحار: 100/127)
طواف نساء :
يكى از هيجده فعل حج تمتع است كه پس از سعى ما بين صفا ومروه انجام مى يابد ، و زن وقتى بر محرم حلال مى شود كه اين طواف با دو ركعت نماز پس از آن تمام شود .
طواف وداع :
طوافى كه پس از انجام عمل حج يا عمره كعبه را بدان بدرود گويند . از امام صادق (ع) روايت شده كه شايسته است چون كسى پس از پايان عمل خواست از مكه بيرون رود ، خانه را طواف وداع نمايد وسپس دست خود را بين حجر الاسود ودرب كعبه نهاده دعا كند وخانه را وداع نمايد آنگاه از آنجا بيرون رود . (بحار:99/321)
طَوايف :
جِ طايفة . به «طائفة» رجوع شود .
طُوبى :
مؤنث اطيب . نيكو . نيكوترين . برگزيده ترين . پاكيزه ترين . طوبى لى : خنك مرا ، خوش به حال من . طوبى له : خوش بحالش . (الذين آمنوا وعملوا الصالحات طوبى لهم وحسن مآب) ; آنان كه به خدا ايمان آورده وبكار نيكو پرداختند خوشا بحال آنها ، وآنها راست جايگاه نيكو. (رعد:29)
بعضى گفته اند طوبى مصدر است مانند «زلفى» . در اصل «طُيبى» ياء بمناسبت ضمّه قبل به واو بدل شده .
در حديثى از حضرت رسول (ص) آمده كه طوبى نام درختى است در بهشت كه تنه آن در خانه من وشاخه اش در خانه على(ع) مى باشد . از آن حضرت توضيح خواستند فرمود : خانه من وخانه على در بهشت در يك جا است .
از حضرت صادق (ع) روايت شده كه طوبى درختى است در بهشت به خانه اميرالمؤمنين (ع) و در خانه هر يك از پيروان او شاخه اى يا برگى باشد آنچنان كه در سايه آن امتى جاى كند . (مجمع البحرين وبحار:8/120)
طَود :
كوه بزرگ . ج: اطواد . (فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم) ; دريا (بر اثر زدن موسى عصاى خويش را به آن) بشكافت وهر قسمت مانند كوهى بزرگ شد. (شعراء:63)
اميرالمؤمنين (ع) : «لم يمنع سُنَنَهُ رصّ طود ولا حداب ارض» : از جريان آب نه تلاصق كوهى مانع مى شود ونه ارتفاع زمين. (نهج: خطبه 164)
طُور :
كوه . (ورفعنا فوقكم الطور) : كوه را بر زبرتان بلند كرديم . (بقرة:63)
(وشجرة تخرج من طور سيناء) ; درختى كه از كوه سيناء برويد . (مؤمنون:20)
طُور :
پنجاه ودومين سوره قرآن كريم ، مكيه وداراى 49 آيه است . از امام باقر (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره تلاوت نمايد خداوند خير دنيا وآخرت را برايش گرد آورد . (مجمع البيان)
طَور :
حال . هيئت . كرّت . بار . يكبار . ج : اطوار . (ما لكم لاترجون لله وقارا * وقد خلقكم اطوارا) ; چرا شما مردم خداى را به عظمت ياد نمى كنيد . وحال آن كه شما را به احوال مختلف واشكال وهيئتهاى گوناگون آفريد . (نوح:13-4)
طُوس :
ناحيتى است در خراسان كه از چند شهر وقصبه تشكيل مى شود وقبر حضرت على بن موسى الرضا (ع) در سناباد طوس مى باشد ومركز آن را نيز طوس گويند كه به چهار فرسنگى سناباد واقع است .
ابوصلت هروى از حضرت رضا (ع) روايت كند كه فرمود : روزگارى نگذرد كه اين طوس محل آمد وشد شيعيان و زوّار من گردد وبدانيد كه هر كه مرا در غربتم به طوس زيارت كند در قيامت با من خواهد بود در حالى كه آمرزيده شده باشد . (بحار:102/39)
طوسى :
ابوجعفر محمدبن حسن بن على بن حسن معروف به شيخ الطائفه ومشهور به شيخ طوسى . وى در رمضان سال 385 در طوس متولد شد ودر سن بيست وسه سالگى به عراق هجرت نمود ودر بغداد ساكن شد ودر آغاز نزد شيخ مفيد تلمّذ نمود وتا سال 413 از محضر او استفاده مى كرد وچون شيخ در آن سال از دنيا رفت ومرجعيت شيعه به سيد مرتضى منتقل شد شيخ ملازم حضور او بود واز علوم او بهره مى گرفت وزياده مورد عنايت سيّد بود كه هر ماه دوازده دينار جهت مخارج شيخ مى پرداخت ومدت بيست وسه سال از محضر سيد استفاده مى كرد تا اينكه سيد وفات نمود وشيخ زمام مرجعيت شيعه را به دست گرفت ومقام علمى وفيوضات معنوى او آنچنان شهره آفاق شد كه از هر سوى مورد توجه خاص وعام گشت وخانه اش در كرخ بغداد محل نزول و ورود واردين شد واز اطراف بلاد شيعه جهت حل مسائل ومشكلات به وى مراجعه مى كردند ودانشمندان وفضلا از محضرش استفاده مى نمودند ، چنانكه گفته اند سيصد مجتهد در زير منبرش تربيت شدند . تا اينكه خليفه وقت قادر بالله جهت او كرسى درس كه در آن وقت اهميت خاصى داشت اختصاص داد بدين معنى كه در بغداد آن روز كه مركز علم بود بر همه علما برترى داشت . اين ببود تا اينكه فتنه سلجوقيان ودرگيرى بين شيعه وسنى بپا شد ودر سال 447 فتنه بالا گرفت كه كتابخانه شيخ را كه ابونصر سابور وزير بهاء الدوله آن را تأسيس نموده بود ومشتمل بر ده هزار جلد كتاب نفيس بود بسوزانيدند وخانه شيخ را غارت كردند وشيخ ناچار از آنجا هجرت كرد وبه نجف اشرف اقامت گزيد ودر نتيجه حوزه علميه نجف را پايه گذارى نمود ومدت دوازده سال آخر عمر پربركت خويش را در آن شهر مقدس به تدريس وتأليف وافاضه علوم سپرى كرد تا در شب بيست و دوّم محرم سال 460 دار فانى را وداع گفت . شيخ كتب متعدده متنوعه ارزنده اى را تأليف نمود كه از آن جمله دو كتاب معروف حديث است كه از كتب اربعه مادر در معارف تشيع بشمار مى آيد وآن دو كتاب مبسوط وكتاب تهذيب مى باشد وديگر كتاب نهايه كه رساله عمليه شيخ بوده وديگر تفسير تبيان كه در بيست مجلد است وكتاب خلاف وكتاب جمل وعقود وكتاب فهرست در رجال وكتاب مصباح المتهجد ودهها كتاب ديگر كه اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد . (اعيان الشيعه ودهخدا)
طَوع :
فرمان بردارى . انقياد . ميل ورغبت . (وله اسلم من فى السماوات والارض طوعا وكرها) ; هر آنكس در آسمان وزمين است بميل ورغبت يابى ميل وكراهت تسليم خدايند . (آل عمران:83)
طَوعة :
نام زنى در كوفه كه حضرت مسلم بن عقيل به خانه او پناه برد .
طَوف :
دور زدن . طاف حول الشىء : دار حوله . به «طواف» رجوع شود .
طُوفان :
هر حادثه فراگير چون طوفان آب وطوفان باد . در دو جاى قرآن از طوفان سخن رفته . يكى در مورد قوم نوح وديگر قوم فرعون كه در هر دو جا آب فراگير بوده ، در مورد قوم نوح آب از آسمان باريد واز زمين جوشيد ودر قوم فرعون باران يا آب رود نيل يا درياى كانال سوئز .
وگويند نخستين طوفان فراگير در زمين پيش از آفرينش آدم بود كه زمين بر اثر طوفان ويران گشت وآنگاه آدم آفريده شد ، و دوّمين طوفان زمان نوح آمد كه همه زمين را فرا گرفت ( به «نوح» رجوع شود) وسوّمين طوفان به درخواست حضرت موسى بود كه به قوم فرعون نازل شد وبا وجود اينكه خانه قبطيان (قوم فرعون) با خانه هاى بنى اسرائيل در جوار يكديگر بودند خانه قبطيان را آب فرا گرفت كه اگر مى نشستند غرق مى شدند وبه خانه هاى بنى اسرائيل در نمى آمد ، وتا يك هفته آب سراسر زمينهاى آنها را پوشاند وسپس فرو نشست .
طوفان نوح :
فرو گرفتن قسمتى بزرگ يا همه زمين در زمان نوح پيغمبر .
بلعمى در ترجمه تاريخ طبرى آرد :
«زندگانى نوح پيغمبر هزار سال بود كم پنجاه سال وچون پنجاه سال بر آمد خداى عز وجل نوح را پيغمبرى داد نهصد وپنجاه سال خلق را به خداى عز وجل همى خواند چنانكه فرمود : (ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاماً) وبدين سالها اندر هيچ كس برو نگرويد تا آن روز كه وقت طوفان فرا رسيد ، پس آن هنگام نوح با آنان كه به وى بگرويده بودند به كشتى اندر نشستند همه زن ومرد هشتاد تن بودند ومر نوح را پيغمبرى بود بر همه اهل زمين واو پيغمبر مرسل بود وبدين نهصد وپنجاه سال اندر سه قرن مردم به جهان اندر فراز رسيدند وبه روزگار نوح كودك از مادر بيامدى وبزرگ شدى پدر او را دست بگرفتى وپيش نوح بردى ونوح را به وى نمودى گفتى اين مرد ديوانه است وجادوگر چون بالغ گردى بدو نگروى واگر تو را فرزند باشد همچنين وصيت كن ، نوح مر آن هنگامى كه خلق را به خداى عز وجل خواندى مر او را بزدندى وخوار كردندى وصبر همى كردى ، ونوح را زنى بود كافر چنانكه خداى تبارك وتعالى فرمود (ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرأة نوح وامرأة لوط) از آن زن چهار پسر داشت يكى سام ودوم حام وسيوم يافث چهارم كنعان ومادرشان كافر بود وبه نوح بنگرويده بود وچون ساليان از ين برآمد ونوح را صبر نماند وطاقتش برسيد دعا كرد بهلاك قومش وايدون گفت چنانكه خداى عز وجل فرمود به قرآن اندر چنين : (وقال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديّارا) .
تا آخر سورة ، پس خويشتن را دعا كرد وگفت : (ربّ اغفر لى ولوالدىّ ولمن دخل بيتى مؤمنا وللمؤمنين والمؤمنات) تا آخر آيه .
وگفت : يا رب ازين كافران هيچ خلق را بر پشت زمين دست باز مدار وهمه را هلاك گردان واين فرزندان نيز كه از ايشان همى آيند وكافر همى گردند .
پس پسر خويش را و مادر و پدر خويش را با آنكه مؤمن باشند آمرزش خواست وگفت ميفزاى برين كافران مگر هلاك .
خداى تعالى دعايش مستجاب گردانيد ومر او را بفرمود كه ساج بنشان تا من اين خلق را هلاك گردانم ودرخت ساج بچهل سال فراز رسيد ونوح دانست كه ايشان را تا چهل سال عذاب نيايد ، نوح درخت ساج بنشاند وخلق را به خداى عز وجل خواند وصبر همى كرد با ايشان ، چون درخت فراز رسيد وچهل سال سپرى شد ايزد تعالى وحى فرستاد سوى نوح وگفت من اين خلق را به آب هلاك خواهم كردن ، از زمين آب عذاب بر خواهم كشيدن واز آسمان آب عذاب فرود آورم ونوح به زمين كوفه نشستى ودر خانه وى يك تنور بود آهنى كه از آن آدم بوده ، بود وگفته بود كه علامت عذاب اين قوم آن است كه آب از پره تنور بيرون آيد خداى عز وجل فرمود : (فاذا جاء امرنا وفار التنّور) .
چون آب از تنور بر جوشيد نوح ترسيد كه او نيز هلاك شود گفت : (ربّ نجّنى ومن معى من المؤمنين) .
گفت : يا رب من با اين مؤمنان برهان . وخداى تعالى او را وعده كرد كه تو را واهل تو را برهانم ، و پس خداى عز وجل بفرمودش كه درخت ساج بيفكن واز وى تختها كن وجبرئيل فرمان داد تا بيامد وكشتى كردن مر نوح پيغمبر را عليه السلام بياموخت .
خداى عز وجل فرمود : (واصنع الفلك بأعيننا و وحينا ولاتخاطبنى فى الذين ظلموا انّهم مغرقون) .
نوح كشتى بساخت وخلق بر وى همى گذشتند وكافران همى رسيدند كه همى چه كنى ؟ نوح گفتى كه كشتى كنم كه خداى عز وجل اين خلق را به آب هلاك خواهد كردن وايشان را بر وى سخره وافسوس كردندى وسنگ انداختندى ونوح ايشان را پاسخ كردى وگفتى چنانكه بر من سخريه همى كنيد من با اين مؤمنان فردا با شما افسوس همى كنيم خداى تبارك وتعالى فرمود : (ويصنع الفلك وكلما مرّ عليه ملأ من قومه سخروا منه) تا آخر آيه .
پس (آنگاه) نوح آن كشتى به چهل روز چوب كرد ودرازى آن هزار ودويست ارش بود وآن را سه طبقه كرده بود زيرين چهار پايان را و ميانگى آدميان وزبرين مرغان را چنانكه خداى عز وجل فرمود : (قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين) تا آخر آيه .
چون هنگام طوفان بود خداى تبارك وتعالى بفرمود تا بيت المعمور را از جاى برداشتند وبه آسمان بردند وبه جاى خانه كوهى بنهاد تا آب عذاب بر آن جايگاه بر نيايد ونيز فرمود مر نوح را تا استخوانهاى آدم وحوا برداشت وبكشتى اندر آورد پس نوح با مؤمنان كه با وى بودند وبگرويده بودند به كشتى اندر آمدند وهمه چهل مرد بودند وچهل زن چنانكه خداى عز وجل فرمود : (وجعلنا ذرّيته هم الباقين) تا آخر آيه .
پس چهل شبانه روز آب از زمين همى برآمد واز آسمان همى فرو باريد تا آب غلبه گرفت وكشتى از جاى برداشت پس نوح مر پسر را گفت : (يا بنى اركب معنا) .
واين پسر نوح شبان بود گفت (سآوى الى جبل يعصمنى من الماء) .
نوح گفت (لا عاصم اليوم من امر الله الاّ من رحم) . بدين مناظره اندر بود كه آب در آمد واو را غرقه كرد چنانكه خداى عزّ وجل فرمود : (وحال بينهما الموج وكان من المغرقين) .
نوح او را آواز داد چنانكه خداى تبارك وتعالى فرمود: (ونادى نوح ربّه فقال ربّ انّ ابنى من اهلى فانّ وعدك الحقّ وانت احكم الحاكمين) .
قال الله تعالى (يا نوح انّه ليس من اهلك انّه عمل غير صالح ...) پس نوح گفت : (ربّ انّى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ...) . پس آنگه خداى تبارك وتعالى باد را بفرمود تا همه پرندگان را سوى نوح حشر كرد تا نوح از هر يكى جفتى بگرفت ودر كشتى با خويشتن بداشت .
پس آبها از آسمان بگشاد چنانكه خداى تعالى فرمود : (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر وفجّرنا الارض عيونا ...). چون نوح دانست كه كشتى بر سر آب آمد وبرفتن ايستاد وگفت : (بسم الله مجريها ومرسيها) . چندانى آب از روى زمين برآمد واز آسمان بگشاد كه هر چه اندر جهان كوهى بود كه از آن بلندتر نبود آب از سر آن كوه چهل ارش بر گذشت از جهت آنكه كنعان بن نوح گفته بود و پنداشته كه آن سيلى است چون ديگر بارانها از آنكه شبانى كردى وهر گاه كه باران آمدى وى به كوه برشدى آب او را گزند نتوانستى كردن وبدو رسيدن .
اين بار نيز پنداشت كه همچنان است چون نوح گفت : (يا بنى اركب معنا) . كنعان گفت : (سآوى الى الجبل يعصمنى من الماء) .
ونوح ششماه به كشتى اندر بود وبدين ششماه اندر آب از آسمان وزمين بگسيخت وكشتى بدين ششماه به جهان اندر همى گشت وبدانگه نوح از كوفه به كشتى اندر نشست وكشتى به مكه اندر شد وگرد حرم برگشت وطواف بكرد وباز بسوى مشرق شد وباز به زمين شام آمد چون تمامى ششماه ببود بايستاد بر سر آب برابر كوه جودى وخداى عز وجل آب از آسمان باز گرفت از پس ششماه كه به زمين جنبنده نمانده بود مگر آنكه به كشتى اندر بودند پس خداى عز وجل بفرمود مر چشمه هاى زمين را كه آب فرو بريد وآسمان را گفت آب باز گير چنانكه خداى عز وجل فرمود : (وقيل يا ارض ابلعى ماءك ويا سماء اقلعى وغيض الماء) .
وبدانكه ابلعى فرو بردن بود واقلعى آب باز گرفتن بود وآن آب كمتر شد وكشتى بر سر كوه جودى بايستاد چنانكه خداى عز وجل فرمود : (وقضى الامر واستوت على الجودى وقيل بعدا للقوم الظالمين ).
چون نوح از كشتى بيرون آمد نگه كرد جهان همه آب ديد وآن همه مردم از كشتى بيرون آمده بودند وخلق افزونى ونوح خداى را سپاس دارى كرد وگفت : (الحمد لله الذى نجّانا من القوم الظالمين). وديگر گفت : (ربّ انزلنى منزلاً مباركاً وانت خير المنزلين) وآن روز عاشورا بود و روز دهم بود از ماه محرم كه بيرون آمدند و روز دهم بود از ماه رجب كه به كشتى نشسته بودند پس نوح بفرمود تا آنكس كه با وى به كشتى اندر بودند آن روز روزه داشتند وچون نوح از كشتى بيرون آمد وبر سر كوه جودى چهل شبانه روز آنجا ببود تا آن آب عذاب به دريا افتاد .