back page fehrest page  

وَهز :

مرد كوتاه بالاى استوار خلقت يا درشت اندام ميانه قامت . سپردن زير پاى . دور كردن و راندن . برانگيختن . به همه دست زدن .

وَهص :

شكستن چيزى نرم و سست يا ميان كاواك . خصى كردن .

وَهق :

كمند . رسن كه در گردن ستور اندازند و آن را بدان بند كنند . ج : اوهاق .

اميرالمؤمنين (ع) در وصف فريبندگى دنيا : «حتى اذا انس نافرها ، و اطمأنّ ناكرها قمصت بارجلها ... و اعلقت المرء اوهاق المنيّة قائدةً له الى ضنك المضجع ...» . (نهج : خطبه 83)

وَهل :

ترسنده و بيمناك . گمان بردن در چيزى و دل به جائى رفتن كه قصد آن نبود .

وَهَل :

سست گرديدن . ترسيدن . غلط كردن و سهو نمودن .

وَهلَة :

وَهَلَة . اول از هر چيز . نوبت و كرّت . بار .

وَهم :

آنچه به خاطر افتد . به معنى سهو نيز آمده چنانكه در حديث است : «الامام يحمل اوهام من خلفه» : پيش نماز، سهوهاى مأمومين را به عهده مى گيرد . (مجمع البحرين)

وهم ، گاه بر قوّه وهميّه از حواس باطنى اطلاق مى شود ، وشأن آن ادراك معانى جزئيه متعلق به محسوسات است ، مانند شجاعت زيد و سخاوت عمرو ، و همين قوه است كه فرمان مى دهد تا گوسفند از گرگ بگريزد و فرزند مورد عطوفت و مهربانى پدر قرار گيرد . حكماء بر وجود آن چنين استدلال كنند كه : حاجت به نيروئى است كه مدرك معانى جزئى باشد ، و اين نيرو غير از حواس ظاهرى است ، زيرا معانى به وسيله هيچيك از حواس ظاهرى قابل درك نيستند ، و همچنين اين نيرو غير از حسّ مشترك و خيال ، و غير از حافظه ، و غير از قوه متصرفه و غير از نفس است ، به دليلهائى كه در جاى خود به تفصيل ذكر شده است .

وَهَم :

غلط كردن در حساب .

وَهمِيّات :

در اصطلاح منطق قضاياى دروغينى را گويند كه وهم در آنها به امور غير محسوس حكم مى كند مثل حكم به اينكه ماوراء اين جهان فضائى لايتناهى وجود دارد . و قياس مركب از وهميات را سفسطه نامند .

وَهن :

سستى كردن در كار و سست گرديدن . ضعف و ناتوانى . (ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين) : شما مسلمانان سستى مكنيد و اندوهگين (از اين كه احيانا در نبرد با دشمن شكست بخوريد) مگرديد ، و شما اگر مؤمن به خدا باشيد برتر خواهيد بود . (آل عمران:139)

(و كايّن من نبىّ قاتل معه ربّيّون كثير فما وهنوا لما اصابهم فى سبيل الله وما ضعفوا وما استكانوا والله يحبّ الصابرين) : چه بسيار رخ داده كه پيامبرى خداى پرستان بسيار در كنارش نبرد كرده است ، وبا سختيهائى كه در راه خدا به آنها رسيده مقاومت نموده و هيچگونه سستى و ضعف به خود راه نداده و استقامت ورزيدند و خداوند با استقامت كنندگان است . (آل عمران:146)

اميرالمؤمنين (ع) : «لا تكن ممن ... ان استغنى بطروفتن ، و ان افتقر قنط و وهن» : مباش از كسانى كه چون بى نياز گردند به سركشى گرايند و به گناه افتند، و چون تهيدست شوند نوميد و سست گردند . (نهج : حكمت 150)

وَهَن :

پاره اى از شب : عن رسول الله(ص) : «ليجيئنّ اقوام يوم القيامة ، لهم حسنات كامثال الجبال ، فيؤمر بهم الى النار». فقيل : يا نبىّ الله ! امصلّون كانوا ؟ قال : «نعم ، كانوا يصلّون و يصومون و يأخذون وَهَناً من الليل ، لكنّهم اذا لاح لهم شىء من امر الدنيا و ثبوا عليه» : در روز قيامت كسانى حضور يابند كه به اندازه كوههاى برافراشته اعمال نيك بهمراه داشته باشند، با اين حال امر شود كه آنها را به دوزخ برند. عرض شد: آنها نمازگزاران باشند؟ فرمود: آرى نماز مى گزاردند و روزه مى داشتند و پاسى از شب هم به عبادت برميخاستند، ولى هرگاه به چيزى از دنيا دست مى يافتند بى محابا بر آن مى افتادند . (بحار:77/188)

وَى :

ضمير منفصل مفرد غايب (سوم شخص) بجاى او ، كه در نثر امروزى مرجع آن شخص و ذوى العقول است ، ولى قدما اكثراً مرجع آن را اشياء هم مى آورده اند . (دهخدا)

وَى :

كلمه تعجب است . گويند : ويك ، و وى لزيد . وبه معنى حقّا آيد ، و از اين معنى است آيه (و اصبح الذين تمنوا مكانه بالامس يقولون و يكانّ الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر ...) . (قصص:82)

وِيار :

ميل و هوس و اشتهاى زنان آبستن . به عربى وَحم گويند . در حديث مولد النبى(ص) آمده : «فجعلت آمنة امّ النبىّ تَوحَم» : پس آمنه مادر پيغمبر را حالت ويار دست داد. (نهايه ابن اثير)

وَيح :

واى . كلمه ترحم است ، چنان كه ويل كلمه عذاب . و گاه به معنى مدح و تعجب آيد . قولى آن است كه آن همان ويل است . گوئى : «ويحٌ لزيد و ويحاً لزيد و ويحه» رفع آن به ابتدائيت و نصبش به تقدير فعل ، كانّما گفته باشى : «الزمه الله ويحا» . (المنجد)

وِيران :

خراب . در هم گسسته . منهدم . متهدّم .

ويران كردن :

خراب كردن . هَدم . اميرالمؤمنين (ع) : پيغمبر (ص) مرا مأموريت داد كه قبرها را ويران سازم و مجسمه ها را بشكنم . (بحار:79/286)

رسول خدا (ص) : نماز ستون دين است ، هر كه آن را عمدا ترك كند دين خود را ويران نموده است . (بحار:82/202)

امام صادق (ع) : هنگامى كه حضرت مهدى قيام كند مسجدالحرام را ويران كند تا آن را به شالوده اصليش برگرداند . (بحار:52/338)

على (ع) : هر كسى كه به نزد بدعتگذارى برود و او را تجليل كند ، به حقيقت در راه ويران ساختن اسلام گام نهاده است . (وسائل:16/267)

ويژه :

خاصّ و خاصّة . احكام ويژه حضرت خاتم النبيين .

به «مختصّ» رجوع شود .

ويس و رامين :

نام دو تن از عشّاق معروف افسانه اى است كه فخرالدين اسعد گرگانى ترجمه آن را [از پهلوى[ نزديك به نه قرن پيش ، ميان سالهاى 432 و 446 هـ ق يعنى پنجاه سال پس از آنكه فردوسى شاهنامه را به پايان برد ، پرداخته است ، داستانى بسيار شايان توجه است ، منظومه بر اساس افسانه (پهلوى) كهنى است كه به ابهام يادآور داستان تريستان و ايزوت و مارك شاه و برانژين است .

بسيارى از وقايعى كه در داستان مى گذرد ، متضمن اوضاع و احوالى مخالف عقايد اسلامى در باره ازدواج وزن و عشق است . استعداد شاعرانهفخر گرگانى جاى هيچ شك نيست . نقصى كه در داستان هست ، تناقضاتى در تجسم و نمايش اشخاص و اطناب و تفصيل در گفتگوهاى ميان عاشقان و سخنانى است كه هر يك از آنها با خويشتن مى گويد .

منظومه فخر گرگانى به احتمالى در آغاز قرن سيزدهم ميلادى [در حدود صد و پنجاه سال پس از نظم آن به فارسى[ به زبان گرجى ترجمه شده است و از اينكه يكسان مورد توجه مسلمانان و همسايگان مسيحى آنان در آن سوى قفقاز واقع شده ارزش و اعتبار اصل داستان و تهذيب فخر گرگانى از آن ، آشكار مى گردد .

اخبار قديم و متعددى در باره ويس و رامين در ادبيات فارسى وجود دارد ، مؤلف مجمل التواريخ و القصص ، زمان داستان را هنگام پادشاهى دومين شاهنشاه ساسانى مى داند و مى گويد : «موبد برادر رامين صاحب طرفى بود از دست شاپور ، به مرو نشستى و خراسان و ماهان به فرمان او بود».

عوفى فخر گرگانى را ناظم ويس و رامين مى داند و حمدالله مستوفى از داستان ويس و رامين در زمان سلطنت بيژن اشكانى پسر گودرز پسر بلاش پسر اشك نام مى برد و فخرالدين اسعد را ناظم آن مى خواند و مير خواند آن را منسوب به زمان يكى از پادشاهان اشكانى مى داند و او را شاپور بن اشك اشكانى مى خواند . (تعليقات ويس و رامين چاپ دكتر محجوب : 393 و 394)

وَيل :

واى . و آن كلمه افسوس و تقبيح است . (برهان)

در جائى به كار رود كه شخص احساس وقوع در مهلكه كند . اصل آن به معنى عذاب و هلاك است . بيشتر پس از حرف ندا واقع شود .

گفته مى شود : «ويله و ويلك و ويل لزيد و ويلا له» نصب به تقدير فعل است ، چنان كه گوئى: «الزمك الله ويلا» و رفع بر ابتداء . اين در صورتى است كه اضافه نشود ، و اگر اضافه گرديد جز نصب نباشد ، چه اگر در آن حال به رفع بخوانى خبرى نخواهد داشت . و گاه تاء زايده بدان ملحق گردد . (يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الاّ احصاها)(كهف:49) . (ويل يومئذ للمكذّبين) (مرسلات:15) . وگاه به معنى تعجب آيد : (قالت يا ويلتا أألد و انا عجوز) . (هود:72)

وَيه

(فارسى)

:

پسوندى است دالّ بر معانى ذيل :

1 ـ تصغير و استعطاف : بالويه .

2 ـ شباهت و مانندگى : سيبويه ، مشكويه .

3 ـ دارندگى ، صاحبى : برزويه ، دادويه.

back page fehrest page