« ى »
ى :
حرف سى و دوم يعنى آخرين حرف الفباى فارسى و حرف بيست و هشتم از حروف هجاى عربى و حرف دهم از الفباى ابجدى است. در حساب جمل آن را ده گيرند. از حروف يرملون و از حروف جَوف است. ضمير مؤنث است نحو «تقومين و قومى» و ضمير متصل متكلم است نحو «ضربنى و كتابى» مشدّده آن حرف نسبت است مانند «بغدادىّ». از حروف علّه است كه در شرائط خاصّ به الف تبديل مى شود، مانند «رمى». چون بر سر فعل مضارع در آيد علامت مضارع غايب است.
يا :
حرف ندا است براى دور و نزديك. از همه حروف ندا بيشتر استعمال مى شود و به همين سبب هنگام حذف بجز خود يا چيز ديگرى مقدر نشود، مانند: (يوسف اعرض عن هذا) كه تقدير آن يا يوسف است. و نام خداى تعالى و مستغاث و ايّها و ايّتها جز به
«يا» منادى نشود. و در مورد: (يا ليتنى كنت معهم) و «يا رُبّ كاسية فى الدنيا عارية يوم القيامة» منادى محذوف است و يا اين كه «يا» براى مجرد تنبيه است. و اما در مثل «اتانى رجل ويا له رجلا ـ يا ـ من رجل» و «يا لك من فارس». «يا» حرف نداء است و لام براى تعجب. (المنجد)
يا ارحم الراحمين :
اى مهربان ترين مهربانان. امام سجّاد (ع) فرمود: روزى پيغمبر اكرم(ص) شنيد مردى مى گويد: «يا ارحم الراحمين» حضرت شانه او را بگرفت و فرمود: هم اينك ارحم الراحمين است كه رو به تو نموده، حاجتت را بخواه. در حديث آمده كه هرگاه امام صادق (ع) را حاجتى سخت پيش مى آمد به سجده مى رفت و هفت بار مى گفت: «يا ارحم الراحمين» سپس حاجت خويش را از خداوند درخواست مى نمود... (بحار: 93/234)
يائِس :
نااميد. نوميد. زن نازا.
يائِسة :
مؤنث يائس. در تداول: زنِ عادت زنانه از دست داده را گويند ليكن در عربى به چنين زنى يائس گويند مانند حائض چه اين صفات به زنان اختصاص دارند.
در اصطلاح فقه زنى را گويند كه پنجاه سال از عمرش گذشته باشد، و مشهور آنست كه يأس در مورد زن هاشميه (آنكه نسبتش به نضر بن كنانه رسد) شصت سالگى است، در زن نبطيه نيز بعضى چنين گفته اند. بدين جهت اين زن را يائسه گويند كه وى از قاعدگى نوميد است، مأخوذ از (و اللائى يئسن من المحيض). (طلاق: 4)
زن يائسه را در شرع، احكام خاصى است از جمله اين كه عده طلاق ندارد و طلاقش هميشه بائن است.
يا الله :
اى خدا. از امام صادق (ع) رسيده كه فرمود: روزى پدرم يكى از فرزندان خود را ديد كه از درد مى ناليد. حضرت به وى فرمود: ده بار بگو: «يا الله، يا الله، يا الله» كه هر مؤمن كه اين ذكر را بدين عدد و كيفيت بگويد: خداوند به وى بفرمايد: لبيك بنده ام، حاجتت را بخواه. (بحار: 93/233)
يابِس :
خشك. (ولا رطب ولا يابس
الاّ فى كتاب مبين) : هيچ تر و خشكى نباشد جز آن كه در كتابى به ثبت رسيده است . (انعام: 59)
يا حَىُّ يا قَيّوم :
اى زنده . اى پاينده . از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود: پيغمبر (ص) را در روز جنگ بدر ديدم به سجده رفته و مى گفت: «يا حىّ يا قيوم». من به سمت نبردگاه رفتم و سپس برگشتم باز هم حضرت را در سجده ديدم و همان ذكر تكرار مى نمود و همچنان بدين ذكر ادامه داد تا پيروزى تحقق يافت. (بحار: 93/235)
ياد :
ذُكر. تذكار. ذِكر. ضدّ فراموشى. ياد كردن: به خاطر آوردن. قرآن كريم: مرا (خداى را) ياد كنيد تا شما را ياد كنم. (بقرة:152)
ياد آمدن :
باز دانستن چيزى كه فراموش شده باشد. در حديث آمده كه بسا پيغمبر (ص) هنگامى كه با اصحاب بيرون مى شد نخى به انگشت خود مى بست كه چيزى را به ياد آورد.
از امام مجتبى (ع) نقل است كه حضرت در پاسخ آنكه درباره ياد و فراموشى از او مى پرسيد فرمود: دل آدمى به حقه اى مى ماند كه طبقى بر آن باشد; اگر كسى صلوات كامل بفرستد آن سرپوش به كنار رود و دل نورانى گردد و آنچه را كه از ياد
برده به ياد آرد، و اگر بر محمد و آل صلوات نفرستد و يا درود ناقص فرستد همچنان به حال فراموشى بماند. (بحار: 16/252 و 36/415) به «فراموشى» نيز رجوع شود.
يادآوردن :
به خاطر آوردن، يادآورى كردن. تذكار. تذكير. تذكرة. قرآن كريم: اى پيامبر! به وسيله آيات قرآن، پيام فطرت را ياد آور كسانى را كه از بيم دادن من بيمناك مى گردند (ق: 45). ياد آور، كه يادآورى مؤمنان را سودمند خواهد بود. (ذاريات: 55)
رسول خدا (ص): بيماران را عيادت نمائيد و جنازه ها را تشييع كنيد، كه اين امور شما را به ياد آخرت مى آورد. (بحار: 81/224)
حواريّون به حضرت عيسى مسيح (ع) عرض كردند: اى روح خدا! با چه كسانى همنشينى كنيم؟ فرمود: با آن كس كه ديدار او شما را يادآور آخرت باشد و گفتارش دانش شما را فزونى بخشد و كردارش شما را به آخرت تشويق نمايد. (بحار: 1/203)
ياد خدا :
ذكر الله. (الذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكرالله الا بذكر الله تطمئنّ القلوب): آنان كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرام مى گردد، مگر جز اين است كه تنها ياد خدا آرام بخش دلها است؟!
(رعد: 28)
(و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا) هر كه از ياد من سر برتابد زندگى بر او تنگ گردد. (طه: 128)
(الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق السماوات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلا): آنان كه در همه حال چه ايستاده و چه نشسته و چه خوابيده باشند به ياد خدايند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند: پروردگارا اين (جهان) را بيهوده نيافريدى. (نساء: 191)
(و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين) : هر كه از ياد خداوند مهربان رخ برتابد شيطانى را برانگيزانيم كه پيوسته با وى يار و همنشين باشد. (زخرف: 36)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خدا را آنچنان ياد كن كه دلت با زبانت هماهنگ و درونت با برونت موافق باشد، و ياد خدا از روى حقيقت آن بود كه خود را در آن حال از ياد ببرى و در ذات ذوالجلال محو و فانى گردى. (غررالحكم)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هنگامى كه تصميم به كارى مى گيرى و موقعى كه زبانت به قضاوتى جارى مى شود و هنگامى كه به
تقسيمى مشغول مى باشى خدا را ياد كن. (بحار: 77/171)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ياد خداوند عزوجل نمودن به دو گونه است: ياد كردن ذات اقدس او هنگام مصيبت، و از آن برتر ياد او تعالى است هنگام معصيت كه چون در آن حال به ياد خدا آئى مرتكب آن نگردى. در وصيتهاى پيغمبر اكرم به اميرالمؤمنين آمده كه اى على سه چيز است كه اين امت در برابر آنها ضعيف و ناتوانند: همدردى با برادر دينى در امور مالى، و به انصاف با مردم زيستن، و در همه حال به ياد خدا بودن، مرادم از ياد خدا به زبان آوردن «سبحان الله و الحمدلله ولا اله الاّ الله والله اكبر» نيست بلكه مى گويم چون در برابر يكى از محرمات الهى قرار گرفت خداى را به ياد آرد و از ترس خدا آن را رها كند. (سفينة البحار)
به «ذكر» نيز رجوع شود.
يادگار :
نشانى كه از كسى باقى بماند. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: دانش يادگارى ارجمند و انديشه آينه اى پاك است. (بحار: 1/182)
ياد گرفتن :
آموختن. تَعَلُّم. به واژه هاى مربوطه مانند «آموختن» و «دانش» رجوع شود.
ياد مردم كردن :
امام صادق (ع) فرمود: برادر دينيتان را كه از شما غايب است آنچنان ياد كنيد كه دوست داريد وى در غياب شما بدانگونه شما را ياد كند. (بحار: 75/253)
ياد مرگ :
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: پيوسته به ياد ويرانگر لذتها و بدل كننده خوشيها به ناخوشيها و پراكنده ساز انجمنها باشيد. مرگ را از ياد مبريد (غررالحكم). آن حضرت در وصيت به فرزندش فرمود: اى فرزندم به ياد مرگ و به ياد پيامدهاى مرگ كه ناگهان بدان درآئى بسيار باش تا چون مرگ بر تو درآيد خويشتن را مهيا ساخته و كمر آمادگى بسته باشى، مبادا ناگهان مرگ ترا دريابد و نَفَس را از تو بستاند... (نهج: نامه 31). در حديث ديگر فرمود: هر آنكس بسيار به ياد مرگ باشد از دنيا به اندك راضى بود. (بحار: 71/267)
ابوبصير گفت: به نزد امام صادق (ع) از گرفتاريها و غم و غصه هاى خود شكوه نمودم، حضرت فرمود: اى ابامحمد (كنيه ديگر ابوبصير) به ياد بياور قطعه قطعه شدن اعضاء بدنت در قبر، و نيز هنگامى كه دوستانت پس از آن كه ترا به خاك سپردند از تو جدا شوند و بازگردند، وياد كن هنگامى كه سوسكان از لوله هاى بينيت
بيرون آيند، و كرمان گوشتت را بخورند، كه به خاطر گذراندن اين امور، تو را از رنج و غم و اندوه تسلى باشد. ابوبصير گويد: به خدا سوگند هيچگاه به ياد مرگ و امور پس از مرگ نيفتادم مگر اين كه از غم دنيا و گرفتاريهاى آن تسلى يافتم. (وسائل باب 23 از ابواب احتضار). به «مرگ» نيز رجوع شود.
يار :
مددكار، دستيار، ناصر، ولى، ردء. (بل الله مولاكم و هو خير الناصرين) : بلكه خدا يار شما (مؤمنان) است و او بهترين مددكاران است. (آل عمران: 150)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: يار پست و فرومايه و دوست بدنام به درد دوستى نمى خورد. (نهج: نامه 31)
يارا :
قوّت و قدرت و توان.
يا رؤوف :
اى مهربان. خداى را به صفت رأفت خواندن. از حضرت رضا (ع) روايت است كه فرمود: پدرم مرا وصيت نمود: هرگاه مشكلى برايت پيش آيد بسيار بگو: «يا رؤوف و يا رحيم». (بحار: 93/272)
يا رَبّ :
خداوندا. اى مالكم. از امام صادق (ع) آمده كه هر كه بگويد «يا رب» و آنقدر تكرار كند كه نفسش تمام شود خداوند به وى بفرمايد: لبيك حاجتت را بگوى. (بحار: 93/234)
يارى :
اعانت. كمك. دستگيرى. نصر. عون. مدد. امداد. قرآن كريم: يارى جز از ناحيه خداوند ميسّر نگردد (انفال: 10). اگر خداوند شما را يارى كند هيچكس بر شما پيروز نگردد، و اگر او دست از يارى شما بردارد چه كسى جز او به يارى شما برخيزد (آل عمران: 160). خداوند يارى خواهد كرد كسى را كه او را يارى كند كه خداوند نيرومندى مقتدر است. (حج: 40)
به «يارى كردن خداوند بندگان را» رجوع شود.
يارى كردن :
مدد كردن، امداد كردن، ديگران را دستگيرى و كمك كردن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى كه از يارى دوستش به خواب رود به لگد دشمنش بيدار گردد. (غررالحكم) پيغمبر اكرم (ص) فرمود: برادردينيت را يارى كن خواه ظالم باشد و خواه مظلوم. عرض شد: ظالم را چگونه يارى كنيم؟ فرمود: به اينكه وى را از ظلم بازدارى كه اين يارى او است. در حديث ديگر فرمود: خدا لعنت كند كسى را كه ستم رسيده اى را ببيند و به يارى او برنخيزد. و فرمود: كسى كه مسلمانى را خوار بيند و به ياريش برنخيزد در صورتى كه بتواند وى را يارى كند خداوند در قيامت وى را در جمع خلايق خوار سازد.
و فرمود: كسى كه در حضورش مسلمانى را غيبت كنند و او بتواند از وى دفاع كند و نكند خداوند او را در دنيا و آخرت به ذلت كشاند. و فرمود: كسى كه از آبروى برادر دينش دفاع كند خداوند در قيامت رويش را از دوزخ برگرداند. و فرمود: هر آنكس در غياب برادر دينيش وى را يارى نمايد خداوند در دنيا و آخرت وى را يارى كند. (كنزالعمال:3/414)
امام صادق (ع) فرمود: هر مسلمانى كه بتواند برادر دينى خويش را يارى نمايد و به ياريش برنخيزد و او را تنها گذارد خداوند در دنيا و آخرت دست از يارى او بردارد و او را تنها گذارد.
امام باقر (ع) فرمود: هيچگاه در صحنه اى كه حاكم ستمگرى مردى را عدوانا كتك مى زند حضور ميابيد و نيز در صحنه اى كه كسى را به ناحق مى كُشند يا به كسى ستم مى كنند حاضر مشويد زيرا بر مسلمان واجب است كه برادر مسلمان خويش را يارى كند اگر حاضر صحنه باشد، آرى تا گاهى كه حجت بر شما تمام نشده تكليفى نداريد.
اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به حسن و حسين (ع) فرمود: هميشه به حق سخن بگوئيد و به هدف نيل به ثواب خدا كار كنيد
و همواره دشمن ظالم و يار مظلوم باشيد.
امام صادق (ع) فرمود: هر آن مؤمن كه مؤمن ستمديده اى را يارى كند اين عمل او افضل باشد از يك ماه روزه و يكماه اعتكاف در مسجدالحرام. (بحار: 75/17 ـ 20 و 100/90)
در حديث آمده كه چون عابد بنى اسرائيل به والاترين درجه عبادت مى رسيد خود را وقف مردم مى نمود و به حل مشكلات آنان و رفع گرفتاريهاشان مى پرداخت. (بحار: 14/508)
يارى كردن خداوند بندگان را :
امرى كه در آيات عديده اى از قرآن كريم با لحنى مؤكد بدان تصريح شده: (انّا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد): البته ما فرستادگان خود و اهل ايمان را در دنيا و روزى كه گواهان به شهادت برخيزند نيز يارى خواهيم نمود. (مؤمن: 51)
و در آياتى خداوند يارى خويش را به يارى بندگان از خود يعنى يارى دين ربط داده است: (يا ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبّت اقدامكم) : اى اهل ايمان اگر شما به يارى (دين) خدا برخيزيد خداوند شما را يارى كند و گامهاتان را استوار دارد. (محمد: 7)
و در جائى يارى واقعى را منحصر به خود بيان داشته: (ما النصر الاّ من عندالله). (آل عمران: 126)
و در جاى ديگر از قرآن خود را مديون يارى مؤمنان معرفى كرده: (و كان حقّا علينا نصر المؤمنين). (روم: 47)
حمزة بن طيّار از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: يارى كردن خداوند بندگان خويش را برحسب نيت آنها (و ايمانشان به خدا) مى باشد كه هر آنكس نيتش درست (و خالص) بود خداوند به طور كامل وى را يارى كند و هر كه نيتش ناقص بود يارى خداوند به وى نيز به همان معيار ناقص خواهد بود. (بحار: 70/211)
يازده :
عدد بين ده و دوازده. احد عشر. احدى عشرة. احدى عشر. (اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت احد عشر كوكبا): هنگامى كه يوسف به پدر گفت: اى پدر، يازده ستاره را و نيز خورشيد و ماه را به خواب ديدم كه مرا سجده مى كردند. (يوسف: 4)
يازيدن :
اراده كردن و قصد نمودن. دست دراز كردن.
ياس :
مخفف ياسمن و آن گلى است معروف. از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه روزى پيغمبر (ص) با هر دو دست خويش
گل (محمدى) به من داد و چون به بينى خود نزديك بردم كه ببويم فرمود: اين گل بعد از گل ياس سر گلهاى بهشت است. (بحار: 76/146)
ياسر :
قمارباز. كشنده شتر كه گوشت قسمت كند. از معنى نخست: الصادق (ع) فى حديث: «انّ المرء المسلم ما لم يغش دناءةً تظهر، و يخشع لها اذا ذكرت و يُغرى بها لئامُ الناس، كان كالياسر الفالج الذى ينتظر احدى فوزة من قداحه توجب له المغنم، و يدفع عنه بها المغرم...» : يك مسلمان تا وقتى كه دست به عمل پستى نزده كه از آشكار شدنش شرمنده شود و فرومايگان آن را وسيله هتك حرمتش قرار دهند، به مسابقه دهنده ماهرى مى ماند كه منتظر است در همان دور نخست برنده شود و زيانى نبيند . (بحار: 100/73)
ياسِر :
بن عامر بن مالك بن كنانة بن قيس بن حصين بن ود يا (وذين) بن ثعلبة بن عوف بن حارثة بن عامر بن يام بن عنس بن مالك بن ادد بن زيد عنسى مذحجى هم پيمان مخزوم مكنى به ابوعمار. وى از يمن به مكه آمد و با ابوحذيفه مخزومى پيمان جوار بست و ابوحذيفه كنيز خود به نام سميه را به كابين وى بست پس عمار از او بزاد و ابوحذيفه عمار را آزاد ساخت. و
همچنان ياسر و فرزندش عمار به نزد ابوحذيفه مى زيستند تا وى بمرد و اسلام ظاهر شد و ياسر و همسرش سميه و دو فرزندش عمار و عبدالله در آغاز طلوع خورشيد اسلام به اين دين قويم پيوستند و همه اعضاء اين خانواده در اين راه شكنجه ها ديدند و شدائد هولناكى را جهت نيل به رضاى پروردگار تحمل نمودند كه روزى پيغمبر اكرم بر صحنه تعذيب آنها عبور مى كرد فرمود: «صبرا يا آل ياسر اللهم اغفر لآل ياسر» و به نقل ديگر فرمود: «صبرا يا آل ياسر صبرا يا آل ياسر فان موعدكم الجنة» (استيعاب) و سرانجام وى در شكنجه درگذشت و همسرش سميّه به دست ابوجهل به شهادت رسيد. (الاصابة)
ياسين :
نام سى و ششمين سوره قرآن كريم، مكيه و مشتمل بر 83 آيه است. نزد بعضى (يس) از اسماء پيغمبر اسلام است به شهادت آيه بعد: (انك لمن المرسلين) و بعضى گفته اند يس به لغت طى يا انسان است. در كيفيت قرائت اين كلمه ميان قراء اختلاف است: حمزه و كسائى و خلف و عاصم در بيشتر روايات به اماله الف «ياسين» خوانده اند و برخى اماله نكرده به ياء مفتوح تلفظ كرده اند. ابوعمرو و حمزه و ابوجعفر و عاصم در بيشتر روايات اظهار
نون كردند از ياسين و نون ساكن خواندند، و در برخى قراآت شاذه نون را به حركات ثلاثه خوانده اند. (تفسير ابوالفتوح)
سوره يس از قوارع قرآن كريم است و آنها عبارتند از آياتى كه هر كه آنها را بخواند از شياطين و انس و جن مصون و مأمون شود از قبيل آية الكرسى و آيات آخر سوره بقره. (تاج العروس ذيل ق ر ع)
روايات در فضيلت اين سوره بسيار آمده از جمله: از امام صادق (ع) حديث شده كه هر چيزى را قلبى است و قلب قرآن سوره يس است، هر كه آن را در روز تلاوت نمايد آن روز روزى دار و محفوظ باشد و هر آنكس آن را در شب پيش از رفتن به بستر بخواند هزار ملك بر او گماشته شوند كه تا بامداد وى را از هر شيطان رجيم و از هر آفت مصون دارند و اگر در آن خواب بميرد خداوند وى را به بهشت درآورد... (مجمع البيان)
ياسين :
صاحب ياسين كنايه از مردى از بنى اسرائيل كه داستان او در سوره ياسين آمده است. به «حبيب» و «مؤمن» رجوع شود.
ياغى
(تركى) : نافرمان. سركش. طاغى. عاصى.
يافتن :
جِدَة. وُجد. وجدان. قرآن كريم:
چون ماههاى حرام به سرآمد، مشركان را در هر جا كه يافتيد بكشيد. (توبة: 5)
اگر بيمار يا مسافر بوديد و يا قضاء حاجتى دست داده بود و يا با زنان نزديك شديد و آبى نيافتيد (كه وضو بسازيد يا غسل كنيد) پس به سراغ زمينى پاكيزه رفته صورت و دستانتان را بدان مسح كنيد... (نساء: 43)
معادلات اين واژه در السنه روايات مكرّر آمده است، به واژه هاى مربوطه رجوع شود.
يافِث :
سومين پسر نوح (ع) پس از سام و حام. وى پدر اقوام مختلف هند و ژرمن است. و نيز جدّ صقالبه و يأجوج و مأجوج و ترك. (توراة. انساب سمعانى)
يافِع :
كودك باليده نزديك بلوغ رسيده.
يافعى :
عبدالله بن اسعد بن على مكنّى به ابوالسعادات و ملقب به عفيف الدين، و موصّف به نزيل الحرمين، تاريخ نگار و دانشمند و متصوف، از شافعيان يمن. نسبتش به قبيله يافع است از حمير، زادگاه و محل نشو و نمايش عدن بوده. متولد به سال 698 و متوفّى به سال 768. در سال 712 هـ به حج خانه شرفياب گشت و سپس به يمن بازگشت و در سال 718 باز به مكه رفت و
در آنجا مقيم گرديد و تا آخر عمر در آن بلده مقدسه بود. از تأليفات او است:
«مرآة الجنان و عبرة اليقظان فى معرفة حوادث الزمان» در چهار مجلّد. و «نشر المحاسن الغالية فى فضل مشايخ الصوفية» و «الدرّ النظيم فى خواصّ القرآن العظيم» و «روض الرياحين فى مناقب الصالحين» و چند كتاب ديگر. (اعلام زركلى)
يافعى :
قاضى ابوبكر يافعى يمنى، قاضى عسكر، متوفى به سال 952.
او را كتابى است به نام «المفتاح» در نحو و ديوانى به نام ديوان يافعى، وى را شعر نيكو و شگفت آور و محتوى بر جدّ و هزل است.
يافوخ :
محل التقاى استخوان مؤخّر سر. نرمه سر كه در حالت شيرخوارگى متحرك باشد، و آن را جاندانه كودك نيز گويند، و يافوخ نگويند مگر وقتى كه صلب و سخت باشد. ج: يوافيخ و يآفيخ. يافوخ الليل: ميانه شب و معظم شب. (ناظم الاطباء)
در حديث است كه چون كافر به قبر درآيد، آن دو ملك «...فيضربان يافوخه بمرزبة معهما ضربة ما خلق الله عزّوجلّ من دابّة الاّ تذعر لها ما خلا الثقلين» : آن چنان ضربتى با گرز به فرق سر او مى كوبند كه هر
جنبده اى جز جن و انس به وحشت مى افتند. (اربعين شيخ بهائى: 482)
و فى الحديث «ان رسول الله(ص) قال لعلىّ (ع): من اشقى الاولين؟ قال: عاقر الناقة، قال: صدقت، فمن اشقى الآخرين؟ قال: قلت: لا اعلم يا رسول الله، قال: الذى يضربك على هذا، و اشار الى يافوخه» : رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: چه كسى شقاوتمندترين پيشينيان است؟ عرض كرد: آن كه شتر پيغمبر صالح را پى كرد. فرمود: چه كسى شقاوتمندترين پسينيان است؟ گفت: نمى دانم. فرمود: آن كه ضربتى به اينجاى تو ـ و اشاره به فرق سرش كرد ـ وارد كند . (بحار: 11/376)
ياقوت :
نام جوهرى معروف از سنگهاى كانى زينتى گران بها، معرّب فارسى ياكند، و آن ماخوذ است از «هياكينتس» يونانى. ج: يواقيت.و آن سرخ و كبود و زرد مى باشد. اين كلمه يك بار در قرآن كريم و در وصف حوران بهشتى (در صفا و طراوت) آمده است: (كانّهنّ الياقوت و المرجان): آنان به ياقوت و مرجان مى مانند. (رحمن: 58)
ياقوت حموى :
رومىّ الجنس حموىّ المولد بغدادىّ الدار ملقب به شهاب الدين. وى در خردى به اسارت رفت و در بغداد
مرد تجارت پيشه اى موسوم به عسكر بن ابى نصر وى را بخريد و او را به مكتب فرستاد تا پس از فرا گرفتن خواندن و نوشتن در ضبط كارهاى بازرگانى خويش از وى سودمند شود چه مالك او عسكر خطى نيكو داشت و بجز امور بازرگانى چيزى نمى دانست. چون ياقوت به سن رشد رسيد به نحو و لغت تا حدى آشنا شده بود و مالكش وى را به سفرهاى بازرگانى مى فرستاد، وى به كيش و عمان و آن نواحى رفت و آمد مى كرد، سپس ميان او و خداوند او ناسازگارى رخ داد كه آزادى او را ايجاب كرد و ياقوت را از وى دور ساخت و اين حادثه به سال 596 بوده است. آنگاه جهت كسب معاش به استنساخ كتب پرداخت و از اين رو فوائد بسيارى هم از مطالعه كتب برداشت. سپس سفر كرد و ضمن كارهاى بازرگانى كتاب هم خريد و فروش مى كرد. ياقوت به سبب مطالعه بعضى از كتب خوارج نسبت به على بن ابى طالب (ع) كينه تعصب آميزى داشت و از خواندن اينگونه كتب در ذهن او مطالب بسيارى نقش بسته بود. وى به سال 613 به دمشق رفت و در بعضى بازارهاى آن شهر به بازرگانى پرداخت و در آنجا با كسانى كه به دوستى على (ع) تعصب داشتند مناظره كرد و ميان او و ياران على
سخنان رد و بدل شد در نتيجه درباره على سخنان ناروائى به زبان آورد و آن مردم را سخت بر ضد خود برانگيخت بدان سان كه نزديك بود وى را بكشند ولى ياقوت از اين ماجرا جان سالم به در برد و از دمشق بگريخت و هراسان به سوى حلب رفت و از آنجا نيز بيرون شد و به موصل رسيد آنگاه به اربل رهسپار شد و سپس عازم خراسان گرديد و آنجا اقامت گزيد و در شهرهاى آن ناحيه بازرگانى مى كرد و مدتى هم در مرو متوطن شد و به كتابخانه هاى آن شهر مى رفت و استفاده مى كرد سپس به خوارزم متوجه شد و ورود وى بدان شهر به سال 616 مصادف با خروج و طغيان تاتار گرديد و ناچار از خوارزم هراسان و گريزان آواره شد و در راه رنج و تنگدستى بسيار كشيد تا سرانجام به موصل رسيد و در آن شهر مدتى اقامت كرد و در خارج آن شهر روزگارى بسر برد تا وفات يافت.
وى هنگام اقامت در مرو معلومات بسيارى براى كتاب معجم البلدان كه مايه شهرت وى شده است فراهم آورد و آن را در شهر حلب به مساعدت وزير جمال الدين قفطى به پايان رسانيد. ياقوت اندكى پيش از مرگ خود به مقامى رسيده بود كه مردم او را مى ستودند و فضل و ادب او زبان زد همگان
بود.
ياقوت كه به سياحت علاقه وافر داشت به ايران و شام و مصر و ديگر بلاد سفر كرد و به كتابخانه ها و منابع علمى آنجا مراجعه و مطالعه كرده و به علم جغرافيا و رجال خدمتى بزرگ كرد كه اگر خدمات او نبود كسى بدان مطالب آگهى نمى داشت. لويس معلوف سال فوت او را 1229 ميلادى ذكر كرده است. او راست: معجم البلدان، معجم الادبا و كتب ديگر. (لغت نامه دهخدا و منجد)