back page fehrest page  

نقل است كه زليخا از يعقوب آنچنان علم و عبادت آموخت كه در دانش و فقاهت سرآمد مردان و زنان مصر گشت. (سفينة البحار)

روايت شده كه امام باقر (ع) به يكى از ياران خود فرمود: آيا مردم در معنى آيه (لولا ان رآ برهان ربه) چه مى گويند؟ وى گفت: مى گويند يوسف عكس يعقوب را در برابر خود ديده كه انگشت خود را مى گزيد. فرمود: چنين نيست. گفت: پس چه بوده؟ فرمود: هنگامى كه آن زن به سوى يوسف رفت و يوسف در معرض آن خطر بزرگ قرار گرفت زن به بتى كه در خانه داشت متوجه شد و فوراً پارچه اى بر آن افكند.

يوسف گفت: چه كردى؟ گفت: حيا كردم كه در برابرش اين كار بكنم. يوسف گفت: تو از بتى كه نه مى شنود و نه مى بيند شرم دارى و من از خدائى كه هم مى شنود و هم مى بيند شرم نكنم؟! از آن حضرت روايت شده كه بين يوسف و موسى بن عمران ده پيغمبر بوده است.

از حضرت رسول (ص) روايت است كه خداوند به موسى وحى نمود: استخوانهاى يوسف را (از مصر) با خود حمل كن. موسى در جستجوى قبر يوسف برآمد او را به پيرزنى كهنسال راهنمائى كردند، موسى وى را به حضور خواند، پيرزن گفت: جاى قبر يوسف را مى دانم. موسى گفت: اگر آن را به من نشان دهى بهشت برايت ضمانت كنم. پيرزن گفت: نه به خدا سوگند راهنمائيت نكنم مگر اينكه حاجتم را روا كنى و آن اينكه در بهشت به كنار تو باشم. موسى پذيرفت و زن وى را به مدفن يوسف راهنمائى نمود و موسى عظام يوسف را به سرزمين مقدس برد. (بحار: 11 و 12 و 13)

يوسف :

نام دوازدهمين سوره قرآن كريم. مكيه و مشتمل بر 111 آيه است. در حديث امام صادق (ع) آمده كه هر آنكس هر روز يا هر شب به تلاوت اين سوره مداومت نمايد در قيامت با جمالى مانند

جمال يوسف مبعوث گردد و در آن روز وى را هيچ وحشت دست ندهد و از ذبده بندگان شايسته خدا باشد... (بحار: 92/279)

يوسف بحرانى :

شيخ يوسف بن احمد بن ابراهيم درازى بحرانى از آل عصفور از روستاى دراز بحرين و از فقهاى اخبارى اماميه و دانشمندى بزرگ و محقق بوده. از آثار او است: الحدائق الناظره، لؤلؤة البحرين. وى به سال 1107 در بحرين متولد و در سال 1186 در كربلا درگذشت.

يُوشع :

بن نون بن افراهم بن يوسف بن يعقوب، يار موسى بن عمران و وصىّ او كه پس از او به مقام نبوت نائل گشت. وى مقامى والا داشت، مستجاب الدعوه بود كه هنگام جنگ وى با مردم كنعان براى اينكه جنگ به پايان آرد از خدا خواست خورشيد را برگرداند. به امر خداوند رد شمس شد. وى پس از درگذشت موسى امور را به عهده گرفت و با طواغيت زمانش با صبر و استقامت ادامه حيات داد و بر اذيت و آزار آنها شكيبا بود تا اينكه سه تن از طواغيت را پشت سر نهاد و از آن پس بر امور مسلط گشت ولى دو نفر از منافقين قومش به همراه صفوراء دختر شعيب و همسر موسى بر او خروج كردند و با لشكرى صدهزار سرباز به جنگ وى آمدند و نبردى سخت بين آنها

درگرفت و سرانجام يوشع بر آنها پيروز گشت و صفوراء را اسير كرد و به وى گفت تو را در دنيا مى بخشم ولى در آخرت به نزد همسرت موسى از تو شكايت مى كنم. صفورا گفت: واى بر من كه اگر مرا به بهشت برند از روى موسى حيا كنم...

از امام باقر (ع) آمده: كه شبى كه يوشع بن نون در آن به قتل رسيد به زير هر سنگى كه به روى زمين بود خون تازه ديده مى شد مانند شبى كه على (ع) به شهادت رسيد و مانند روزى كه حسين بن على شهيد شد.

يوشع 128 سال عمر كرد. به نقلى وى عمه زاده موسى بوده. از حضرت صادق (ع) روايت شده كه وى به امر خداوند فرزندان هارون را وصىّ خويش ساخت. پيغمبر بعد از او كالب بن يوفنّا بوده. احتمال داده اند «يسع» كه در قرآن آمده همان يوشع باشد. (بحار: 13/364 و مجمع التواريخ)

يُوغ :

چوبى كه برزيگران بر گردن گاو نهند به وقت شخم و مانند آن. به عربى نِير گويند. در دعاء مأثور آمده: «يا من وضعت له الملوك نير المذلّة على اعناقهم»: اى خداوندى كه سلاطين جهان در بندگيش يوغ خوارى به گردن نهاده اند. (بحار: 52/391)

يَوم :

به معنى روز است و چنانكه روز

فارسى در اصل به معنى زمان بين طلوع فجر تا غروب خورشيد است و گاه مطلق زمان از آن اراده مى شود يوم عربى اين چنين است: (اليوم اكملت لكم دينكم). «الدهر يومان». امروز وضع بدين منوال است. تو را براى چنين روزى براى خود ذخيره كرده بودم. (نگارنده)

(مالك يوم الدين) (فاتحه: 4). مراد از يوم در اين آيه چنانكه مى دانيم وقت و زمان است. (قال كم لبثت قال لبثت يوما أو بعض يوم)(بقره: 259). روز در اين آيه همان روز معمولى مقابل شب است. البته در «بعض يوم».

(اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى) (مائده: 3). الف و لام در «اليوم» براى حضور است يعنى: امروز دينتان را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم.

(ان ربّكم الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة أيام...) (يونس:3). در «سماء» و «ارض» گذشت كه مراد از ايام در اين آيه و نظائر آن مطلق زمان و دوران است يعنى آسمانها و زمين را خداوند درشش زمان و شش وقت آفريد، شايد هر يك ميليونها سال طول كشيده باشد.

(فعقروها فقال تمتّعوا فى داركم ثلاثة

أيام)(هود: 65). در اينگونه آيات شبها نيز داخل در يوم اند و اطلاق ايّام روى عنايتى است.

(ولقد أرسلنا موسى بآياتنا ان أخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكّرهم بايّام الله...)(ابراهيم: 5). مراد از ايام الله ظاهراً روزهائى است كه قدرت خدا در آنها بيشتر ظاهر شده و قدرت مقاومت از دست بشر رفته و خواهد رفت مانند بلاهائى كه قوم نوح، هود، صالح و غيرهم عليهم السلام گرفتار گشتند و مانند روز مرگ و روز آخرت.

مى شود گفت مراد از آن در آيه عذابهائى است كه به قوم پيامبران گذشته نازل گشته است. يعنى موسى را با آيات خويش فرستاديم كه قومت را از تاريكى ها به سوى نور ايمان و سعادت بيرون كن و ايّام خدا و عذابهاى اقوام گذشته را كه در اثر نافرمانى از پيامبران گرفتار شدند به آنها يادآورى كن.

در بعضى از روايات نعمتها نيز مثل عذابها از ايام خدا شمرده شده در تفسير الميزان از معانى الاخبار صدوق منقول است كه امام باقر و صادق عليهما السلام فرموده اند: «ايام الله ثلاثة: يوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة» روزهاى خدا سه تا

است روز قيام قائم (ع)، روز رجعت و روز قيامت. و از تفسير قمى نقل شده: «ايام الله ثلاثة: يوم القائم و يوم الموت و يوم القيامة».

ظاهراً مراد بيان مصداق است نه حصر ايّام خدا در سه روز.

يومئذ :

يقول الانسان يومئذ اين المفرّ)(قيامة: 10). يومئذ به معنى آن روز است، اضافه شدن لفظ يوم و حين به «اذ» مشهور است ابن هشام در مغنى گفته: «اذ» در اين صورت اسم زمان مستقبل است ولى جمهور نُحات آن را قبول نكرده و گويند: آن در آيات قيامت مثلاً براى محقق الوقوع بودن آخرت است كه به جاى ماضى تنزيل شده و گرنه «اذ» همواره ظرف زمان ماضى است. (قاموسى قرآن)

يونُس :

بن ظبيان كوفى. مرحوم كشى از فضل بن شاذان نقل كرده كه وى از دروغگويان مشهور در نقل حديث بوده. نجاشى گفته: وى در نقل حديث بسيار ضعيف است و مورد اعتماد نمى باشد. ابن غضايرى گفته او از غلاة بوده و خود جعل حديث مى كرده. (جامع الرواة)

يونس بن عبدالرحمن گويد: روزى در محضر امام رضا (ع) بودم يكى از بنى طيّار آنجا نشسته بود به حضرت مى گفت: خود از يونس بن ظبيان شنيدم مى گفت: شبى در

طواف بودم ناگهان از بالاى سرم ندائى شنيدم كه منم خداوندى كه جز او خدائى نباشد، نماز را به ياد من بخوان. سر خود را بلند كردم ديدم مولايم ابوالحسن است. حضرت چون شنيد به خشم آمد و از خود بى خود شد و به آن مرد گفت: از اينجا بيرون شو خدا لعنت كند تو را و يونس بن ظبيان را هزار بار كه هزار بار ديگر را در پى داشته باشد، لعنتى كه هر يك تو را به قعر دوزخ رساند، شهادت مى دهم كه آن منادى جز شيطان كس ديگر نبوده و بدان كه يونس بن ظبيان با ابوالخطّاب در بدترين عذاب بسر مى برند و پيروان آن دو با همان شيطان در كنار فرعون و آل فرعون به بدترين عذاب معذب خواهند بود، اين را از پدرم شنيدم، پس از سخنان حضرت آن مرد از مجلس بيرون شد و ده گامى فاصله نگرفته بود كه برو درافتاد و بيهوش شد. (بحار: 25/264)

يونُس :

بن عبدالرحمن مولى على بن يقطين. از اصحاب حضرت كاظم (ع) و حضرت رضا (ع) و نماينده آن حضرت بوده. وى كسى است كه واقفه مبلغ گزافى به وى دادند كه به مسلك آنها درآيد و امامت حضرت رضا (ع) را منكر شود و او امتناع نمود. عبدالعزيز مهتدى گويد: به حضرت رضا (ع) گفتم: من همه وقت توفيق شرفيابى

حضور شما را ندارم، احكام دينم را از چه كسى دريابم؟ فرمود: از يونس بن عبدالرحمن. در حديث صحيح آمده كه حضرت رضا (ع) سه بار جهت وى بهشت ضامن شده. (جامع الرواة)

يونُس :

بن متّى از پيغمبران بنى اسرائيل بود كه پس از سليمان بر اهل نينوى (موصل) مبعوث گشت و امت وى حسب قرآن صدهزار يا بيشتر بودند.

از امام صادق (ع) روايت است كه خداوند عذاب خود را پس از تقدير از هيچ قومى برنگردانيد جز قوم يونس، چه اينكه حضرت يونس پيوسته آنها را به دين خدا دعوت مى نمود و آنها نمى پذيرفتند، تصميم گرفت بر آنها نفرين كند. دو نفر در ميان آنها بودند يكى عالم به نام روبيل و ديگرى عابد به نام مليخا، عابد همواره به يونس مى گفت نفرين كن ولى عالم وى را از اين امر باز مى داشت و مى گفت خدا دوست ندارد بندگانش هلاك شوند. اما يونس سخن عابد را پذيرفت و نفرين نمود. وحى آمد كه فلان روز روز نزول عذاب است. چون وقت عذاب نزديك شد يونس و عابد از ميان قوم فرار كردند ولى عالم بماند. و چون روز موعود رسيد و آثار عذاب نمايان گشت عالم خطاب به مردم نمود و گفت: همگى به

خدا پناه بريد باشد كه بر شما رحم آرد و عذاب را از شما برگرداند. آنها گفتند: چه كنيم؟ وى گفت: همه دست جمعى سر به بيابان نهيد و كودكان را از مادران و نيز بچه حيوانات را از مادرانشان جدا سازيد و به گريه و دعا بپردازيد. آنها چنين كردند و همگى گريه و ناله و ضجه سر دادند، خداوند بر آنها ترحم نمود و عذاب را از آنها دفع ساخت. يونس همى خشمگين از نزد آنها به سمت دريا رفت چون به ساحل رسيد كشتى آماده اى ديد بر آن نشست و چون كشتى به وسط دريا رسيد نهنگى بزرگ پيش آمد و كشتى را از حركت بازداشت، چون چشم يونس به نهنگ افتاد از ترس به عقب كشتى رفت، نهنگ نيز به همان سمت رفت و دهان بگشود چنانكه سرنشينان كشتى به وحشت افتادند و گفتند حتما در ميان ما بنده از مولى گريخته اى وجود دارد كه نهنگ به دنبال او است، بايد قرعه زنيم به نام هر كه درآمد وى را به نهنگ داده از شرش برهيم. چنين كردند و قرعه به نام يونس افتاد و او را به نهنگ دادند و رفتند.

در حديث امام باقر (ع) آمده كه يونس سه روز در شكم ماهى ماند، آنگاه در سه تاريكى شكم ماهى و شب و دريا فرياد برآورد كه (لا اله الاّ انت سبحانك انى كنت

من الظالمين)خداوند توبه او را پذيرفت و به امر خداوند ماهى او را به ساحل برد و خداوند بوته كدوئى در آنجا برويانيد كه يونس بر آن جاى گرفت و در سايه آن زندگى مى كرد چه وى در دوران اقامتش در شكم ماهى پوستش نازك شده بود كه تاب تابش خورشيد را نداشت. رفته رفته پوست بدن به حالت عادى برگشت و كدوبن را كرم به ريشه افتاد و به خشكى گرائيد، يونس از خشكيدن كدوبن سخت غمنده گشت، روزى به حالت اندوه نشسته بود ناگهان به وى وحى آمد كه چرا اندوهناكى؟ وى گفت: پروردگارا اين درخت مرا سودمند بود كه در سايه آن زندگى مى كردم و اكنون در حال خشكيدن است! خداوند فرمود: اى يونس بر خشكيدن بوته اى غمگين شده اى كه نه آن را كاشته و نه آبياريش كرده اى و نه عنايتى بدان داشته اى چگونه بر اهل نينوى اندوهناك نگشتى كه بيش از صدهزار نفر بودند و مى خواستى همه به هلاكت رسند؟! بدان كه اهل نينوى همه مؤمن و پرهيزكار شدند، به سوى آنها برگرد. يونس به سمت نينوى رهسپار گشت و چون به نزديكى آنجا رسيد از ورود به شهر شرم داشت، چوپانى را ديد، به وى گفت: مردم شهر را بگوى كه يونس بازگشت، وى گفت: تو دروغ

مى گوئى، كه يونس به دريا غرق شده. در اين بين گوسفندى آمد و شهادت داد كه يونس است. پس چوپان به شهر رفت و مردم را از رسيدن يونس خبر داد، آنها باور نكردند، همان گوسفند بيامد و سخن وى را تأييد نمود، پس همه به استقبال يونس شتافتند و وى را به شهر آوردند و به آغوش محبت كشيده با ايمان ادامه حيات دادند. از عبدالله بن مسعود روايت شده كه توبه اهل نينوى به آن حد رسيد كه هر كس به ياد خود مى آورد چه مظلمه اى از چه كسى به گردن دارد آن را مى پرداخت تا آنجا كه اگر كسى سنگى از كسى غصب كرده و در شالوده خانه اى بود خانه را ويران مى نمود و سنگ را بيرون مى آورد و به صاحبش مى داد.

ابوبصير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم خداوند به چه علت عذاب را از قوم يونس برگردانيد؟ فرمود: به جهت اينكه در علم او گذشته بود كه آنها توبه مى كنند و مستوجب عذاب نخواهند بود ولى اين را به يونس خبر نداد زيرا خداوند دوست مى داشت كه يونس روزگارى در شكم ماهى او را عبادت كند و بدين سبب به مقامى رفيع نائل گردد.

حضرت رضا (ع) در تفسير آيه (و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا...) فرمود:

«مغاضباً» يعنى از قومش خشمگين بود، و «فظنّ» يعنى يقين نمود كه خداوند روزى را بر او تنگ نمى گيرد چنانكه «قدر» در آيه (و امّا اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه) نيز به همين معنى (تنگ گرفتن) است... (بحار: 14/380)

يُونس :

بن يعقوب بجلّى دهنى كوفى. مادرش منيه دختر عمار دهنى خواهر معاوية بن عمّار; از ياران خاصّ امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) بوده سمت نمايندگى امام كاظم (ع) را نيز داشته است. در عهد امامت حضرت رضا (ع) در مدينه از دنيا رفت و آن حضرت مراسم تجهيز او را مباشرت نمود و به مسئول قبرستان بقيع سفارش نمود قبر او را مواظبت كند و تا چهل ماه يا چهل روز ـ اشتباه از راوى ـ بر قبر او آب بپاشد. (شرح مشيخة الفقيه)

يهود :

قوم موسى. ملّت معروف از نسل ابراهيم خليل از فرزندش اسحاق. بنى اسرائيل، نژاد يعقوب پيغمبر. وجه تسميه آنها به يهود يا بدين سبب است كه موسى گفت: (انا هدنا اليك) يعنى خداوندا ما به تو بازگشتيم، يا بدين جهت كه آنان يا بيشتر آنها به «يهوذا» ابن يعقوب منسوبند، پس يهوذ خوانده شدند و بعدا به دال معرّب گشت.

يعقوب را دوازده پسر بود كه با پدر در كنعان زندگى مى كردند، و پس از آنكه يكى از آن دوازده يعنى يوسف (در پايان دوران پرماجراى خود) بر اريكه سلطنت مصر استوار گشت، به سال 1740 قبل از ميلاد، يازده برادر از كنعان به قصد تهيه آذوقه به مصر رفتند، و سرانجام در كنار برادر در آن سرزمين استقرار يافته، زندگى با شكوهى به هم زدند و ساليانى در آنجا در امن و رفاه زندگانى نمودند، جمعيتشان افزون گشت و قبايل متعددى تشكيل دادند، تا اين كه زمان فرعون فرا رسيد، و چون ميان تبار قبط و تيره هاى دوازده گانه يهود عداوت ديرين بود و يا به جهت دوگانگىميان قوم بومى و قوم مهاجر، فرعون بدانها به ديده عداوت مى نگريست و در صدد خوار ساختن و به ذلت كشيدن آنان برآمد، تا جائى كه به گفته قرآن: «مردهاشان را مى كشت و زنانشان را به اسارت و خدمت مى گرفت»، روزگارانى سخت به زير شكنجه هاى گوناگون فرعون مى گذرانيدند، تا اين كه در حوالى سال 1213 قبل از ميلاد، موسى بن عمران به نبوت مبعوث گشت، ارواح پژمرده آنان را جوانى و شادابى بخشيد و براى جانهاى دربندشان آزادى به ارمغان آورد.

ولى آنها محض اين كه به آن سوى آب

شدند چون از كنار قومى بت پرست عبور نمودند (فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة...)گفتند: اى موسى براى ما نيز خدائى (بتى) قرار ده چنان كه آنها را خدايانى است. موسى گفت: (انّكم قوم تجهلون) شما چه مردمى بس نادان باشيد (كه پس از اين همه آيات بينات هنوز به وحدانيت خداوند آگاه نگشته و زنگار شرك از دل خويش نزدوده ايد!).

موسى طبق قرارى معين ـ جهت مناجات با خداوند و دريافت الواح تورات ـ عازم كوه طور گشت و برادرش هارون را به سرپرستى قوم گماشت، اما هنگامى كه ـ پس از چهل روز ـ به نزد قوم خويش (يهود) بازگشت با صحنه اى بس شگفت مواجه شد، كه جمعى از آنها به فريب سامرى گوساله پرست شده بودند. اين منظره آنچنان غم انگيز و دور از انتظار بود كه موسى را دهشت زده ساخت و برادر را عتاب و سرزنش نمود، اما هارون يك تنه در برابر سپاهى از حماقت و سفاهت قرار گرفته بود چه مى توانست بكند؟! به هر حال، جنايت آنچنان فجيع بود كه خداوند به كيفرى كمتر از كشتار دستجمعى آنها ـ آن هم به دست

خودشان ـ رضا نداد: (فاقتلوا انفسكم)(بقرة: 54). سرانجام تسليم كيفر شدند و توبه نمودند.

اين نخستين تجربه و آزمايشى تلخ بود كه آنان پس از رهائى از چنگال دشمن به وسيله موسى به اين پيغمبر نشان دادند، دنباله ماجرا به واژه «بنى اسرائيل» رجوع كنيد.

«يهود در قرآن و حديث»

آيات قرآن و نيز روايات درباره اين قوم، به تكرار آمده است كه برخى از آنها ذيل واژه «بنى اسرائيل» بيان گرديد و اينك به شمارى از آنها اشاره مى شود:

(و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احبّائه) جهودان و مسيحيان گفتند ما به منزله فرزندان خدائيم و خداوند ما را دوست دارد. بگو (اى محمد) اگر اين ادعا حقيقت دارد پس چرا (حسب كتب خودتان) شما را بر اثر معصيت عذاب مى كند؟ خير، شما نيز همانند ديگر افراد بشر مى باشيد... (مائده: 18)

(لتجدنّ اشدّ الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا)سرسخت ترين مردم در دشمنى با مسلمانان جهودان و مشركان مى باشند. (مائده: 82)

(و قالت اليهود عزير بن الله)جهودان

گفتند عزير (پيغمبر) فرزند خدا است. (توبه: 30)

(و لتجدنّهم احرص الناس على حيوة و من الذين اشركوا...) يهودان را بيش از هر كس بر زندگى حريص مى يابى و (حتى) از مشركين (كه به قيامت ايمان ندارند) هر يك از جهودان آرزو دارد هزار سال زنده بماند (چه آنان كلمه هزار را در مورد عمر، بسيار تكرار كنند و چون يكى از آنها عطسه كند ديگرى به وى گويد: هزار سال بزى) در صورتى كه طول عمر او را از عذاب خدا نرهاند. (بقره: 96)

(و قالت اليهود يدالله مغلولة...)جهودان گفتند دست خدا بسته است (و ديگر در جهان آفرينش تصرفى نكند) دستشان بسته و لعنت خدا بر آنها باد بلكه دست خدا هميشه باز است و هرگونه بخواهد انفاق كند و هر مقدار از آيات قرآن كه بر تو (اى محمد) فرود آيد بر سركشى و كفر آنها بيفزايد و ما به كيفر آن تا قيامت آتش كينه و عداوت را در ميان آنها افروختيم. هرگاه براى جنگ با مسلمانان آتشى برافروزند خداوند آن را فرو نشاند و آنان در روى زمين به فساد بكوشند و خداوند مفسدان را دوست ندارد. (مائده: 64)

در حديث رسول (ص) آمده كه هر آنكس مسلمانى را در معامله اى فريب دهد از ما (مسلمانان) بشمار نيايد و روز قيامت با يهود محشور گردد چه آنان بيش از هر كس از خلق خدا در صدد فريب مسلمانان مى باشند.

از ام سلمه نقل است كه پيغمبر (ص) وصيت نمود پس از وفاتش جهودان را از جزيرة العرب بيرون كنند. (بحار: 103/80 و 18/144)

«شمّه اى از تاريخ يهود»

تاريخ سياسى قوم يهود را به هفت دوره تقسيم مى كنند:

1 ـ از ابراهيم خليل تا موسى، دوره توقف چهارصد ساله در مصر.

2 ـ از موسى تا شائول، دوره خلاصى بنى اسرائيل از عبوديت مصر و بعثت حضرت موسى در كوه سينا و چهل سال گردش قوم در دشت.

3 ـ از شائول تا تقسيم مملكت يهود كه تخمينا 120 سال و شامل دوران ترقى يهود تحت سلطنت داود و سليمان است.

4 ـ از تقسيم تا انتهاى تأليف عهد قديم (تورات) كه تقريبا 500 سال طول كشيد و شامل وفات سليمان و انقراض سلطنت اسرائيل است.

5 ـ از مراجعت از اسيرى تا بعثت مسيح.

6 ـ از آمدن مسيح تا انهدام اورشليم.

7 ـ از انهدام اورشليم به بعد كه يهودان در جهان پراكنده شدند. (قاموس كتاب مقدس)

نخستين دولتى كه قوم يهود تشكيل دادند موقعى بود كه (طالوت) يا (شاؤول) در حدود سال 1095 ـ 1055 ق. م از سوى خداوند سمت سلطنت يافت و پايتخت خود را حبرون قرار داد. ولى چون داود پادشاه گشت، پايتخت را در سال 1049 ق. م به يبوس (بيت المقدس) منتقل ساخت. سليمان بن داود كه پس از پدرش مقام پادشاهى و نبوت را حائز گرديد، بزرگترين پادشاهان آنها شناخته شد و در عهد او همه از رفاه و خوشبختى برخوردار بودند. گويند كه هيكل سليمان را او بنا كرد، مدت هفت سال مهندسين مصر، الجزيره و فينيقيا در آن كار كردند.

پس از درگذشت سليمان حوالى سال 932 ق. م دولت آنها به دو قسمت منقسم شد: يكى در شمال كه پايتختش سامره (نابلس) بود، و ديگرى در جنوب كه مركز آن اورشليم بود.

اين دو دولت مدّت دويست سال با هم جنگيدند، تا آن كه (سرجون) امپراطور

آشوريها (ح 722 ق. م) بر آنها چيره گشت و فرمان داد همه يهود را از آن منطقه بيرون رانند.

پس از آن كه نينوى به دست كلدانيها سقوط كرد (ح 614 ق. م) يهود به منظور اختلاف افكنى ميان آنها و مصريان كه بر كنعان حكومت داشتند سخت به تلاش افتادند، در نتيجه جنگ دامنه دارى ميان آنها رخ داد، و سرانجام (نبوخد نصر، بخت نصّر) پادشاه بابل به سال 562 ق. م پيروز گشت و جهت انتقام از يهود، اورشليم را ويران ساخت و هيكلها را نابود نمود و همه جهودان آنجا را دست بسته به بابل سوق داد. (ح 586 ق. م)

دورانى را در اسارت گذراندند، تا آن كه كورش پادشاه ايران آنان را از اسارت نجات داده مجددا هيكل را بنا كرد (ح 516 ق. م).

در روزگار هيلين، يهود مورد تهاجم هاى بسيارى واقع شدند، آخرين آنها موقعى بود كه رهبر معروف رومانى (قيطس) اورشليم را خراب كرده هر چه جهود در آن بود اسير كرد و به (رم) فرستاد، اين حادثه به سال 70 ميلادى اتفاق افتاد.

در سال 125 م (ادريانوس) امپراطور روم بر آنها هجوم كرد و اورشليم را منهدم ساخت و تعداد پانصد هزار جهود را كشته و

پنجاه هزار تن را به اسارت گرفت.

در عهد (تراجان) ـ 106 م ـ شمار زيادى از يهود مخفيانه به اورشليم درآمدند و بناى تبهكارى گذاردند، و چون (ادريانوس) پادشاه روم شد ـ 117 ـ 138 م ـ اورشليم را به تصرف درآورد و انجام مراسم مذهبى را بر يهود ممنوع ساخت.

يهود به رهبرى (باركوخيا) ـ 135 م ـ شورش كردند ولى پيروز نگشتند، در اين واقعه بيش از 580 هزار يهودى به قتل رسيد و آنها كه جان سالم به در بردند، شهر را تخليه نمودند. ادريانوس مجدّدا اورشليم را خراب كرد و به جاى آن شهر (ايليا) بنا كرد.

پس از اين تاريخ، يهود خرابكاريهائى كردند و به تبهكاريهاى بسيار دست زدند و در اثر آن چندين بار قتل عام شدند و در همه آنها خود مسبب آن زيانها بودند. (كتاب دنيا بازيچه يهود)

آرى از جمله فرازهاى برجسته يهود، فساد اخلاق و خوى تبهكارى آنها است كه قرآن كريم مكرّر بدان اشاره مى كند و تاريخ گواه صدق اين مدّعى است، و همين خصيصه سبب مى شد كه پيوسته كشورهاى جهان اين قوم را از خود برانند، چنان كه در فصل (يهود در قرآن و حديث) روايتى بدين

مضمون از رسول خدا (ص) نقل گرديد.

در انگلستان به سال 1290 م پس از آن كه يهود مردم آن سرزمين را به ستوه آوردند (ادوارد اول) امر كرد همه آنها را از كشور انگلستان خارج سازند، و در اعلاميه اى كه از طرف او منتشر گرديد گفته بود: يهود بايد قبل از عيد قديسين از انگلستان خارج شوند، و چنانچه كسى از اين تاريخ تخلف ورزد وى را به دار كشيده جسدش را چهار قطعه كنيم.

بر اين فرمان تعداد 16000 يهودى انگلستان را ترك گفتند و تمام ممتلكاتشان مصادره گرديد.

پس از اين تاريخ مدت چهارصد سال يهود از ورود به انگلستان ممنوع بودند، تا آن كه (كرمويل) در سال 1657 م به آنها اجازه داد كه تحت قيود و شرائطى وارد شوند.

در سال 1657 براى نخستين بار به يهود اجازه داده شد اولين كنيسه خود را در لندن بنا كنند. و در سال 1674 به يهود امريكا كه در آن وقت يكى از مستعمرات بريتانيا بود اجازه دادند علنا عبادت كنند.

در سال 1841 م اولين روزنامه يهودى در انگلستان تاسيس گرديد.

در فرانسه:

در اين كشور (لويس اغسطس) يهود را طرد كرد و تا مدت بيست سال از ورود به اين سرزمين ممنوع بودند، و در عهد (فيليپ زيبا) براى دومين بار آنها را از فرانسه بيرون راندند و ممتلكاتشان را مصادره نمودند. و در سال 1341 م مردم بر عليه يهود شورش كردند و هزاران يهودى را سر بريدند، اين شورش چندين سال ادامه داشت، چنان كه در سال 1394 م يك يهودى در فرانسه وجود نداشت.

در سال 1492 به آنها اجازه داده شد به فرانسه داخل شوند، ولى تا اواسط قرن شانزدهم ميلادى بر آنها ممنوع بود كه در شهر سكونت نمايند.

در آلمان هم چندين بار طرد شدند و آخرين مرتبه به دست هيتلر انجام گرفت و مدت 12 سال وحشتناك ترين شكنجه ها را از دست نازيها كشيدند.

معلوم نيست بر چه اساسى آنها را نابود ساخت، ولى اين قدر مى دانيم كه يهود ملت پست بى شرافتى است كه انسانيت از دست وى زخمهاى بسيار بر تن دارد، و آنچه در طول تاريخ بر سرشان آمد، كيفر تبهكاريهاى آنها نخواهد بود.

در اسپانيا:

در روز 31 مارس سال 1492 پادشاه اسپانيا (فرديناند) مرسومى صادر نمود و در آن از يهود خواست كه تا آخر ماه يونيو كشور اسپانيا را براى ابد ترك كنند، بر اثر صدور اين مرسوم تعداد 500000 يهودى از اين كشور خارج شدند.

چنان كه يهود از شوروى، لهستان، ايتاليا، رومانى، بلغارستان، سويس و مجارستان براى چندين بار طرد شدند. (دنيا بازيچه يهود)

يهودا اسخريوطى :

يكى از حواريون عيسى (ع) كه مكان عيسى را به كاهنان نمود. و به روايات اسلامى به صورت عيسى درآمد و كاهنان وى را به گمان عيسى به دار آويختند. (دهخدا)

يهود مدينه :

قرنها پيش از بعثت رسول گرامى اسلام، طوايفى از يهود در مدينه و حومه آن تا خيبر زندگى مى كردند، كه معروف ترين آنها قبايل «بنى قريظه» و «بنى نضير» و «بنى قينقاع» بودند، پيغمبر (ص) در آغاز هجرت و محض ورود به شهر مدينه طىّ عهدنامه اى با آنها پيمان حسن جوار و عدم تعرض و عدم مزاحمت بست و سران اين قبايل، عهدنامه را امضا نمودند، اما آنان به خوى تبهكارى و مفسده جوئى پيوسته در پنهانى برخلاف مضمون عهدنامه به اذيت و آزار پيغمبر و مسلمانان مى پرداختند و مكرراً دشمنان اسلام را يارى مى دادند، تا اين كه در واقعه احزاب آشكارا به همكارى كفار قريش شتافته و عليه پيغمبر اسلام به نبرد برخاستند.

به واژه هاى «بنى نضير» و «بنى قريظه» و «احزاب» و «خندق» رجوع شود.

از امام صادق (ع) ذيل آيه (و كانوا يستفتحون على الذين كفروا) آمده كه جهودان در كتب آسمانى خويش ديده بودند كه هجرتگاه پيغمبر اسلام بين دو كوه عير و احد خواهد بود از اين رو آنان در جستجوى آن محل از مقر خود (بيت المقدس) حركت كردند تا به كوه حداد (يا حدد) رسيدند و چون اين نام را به احد شبيه ديدند گروهى از آنها در كنار همين كوه كه منطقه فدك و خيبر و تيماء باشد سكنى گزيدند و جمعى ديگر به راهنمائى يكى از اعراب آن ديار به راه خود (به سمت جنوب) ادامه داده تا به دو كوه عير و احد رسيدند همانجا بار انداختند و همين شهر مدينه را برپا ساختند، آنگاه به كسان خود نامه نوشتند كه ما گمشده خويش را جستيم شما نيز به ما بپيونديد. آنها پاسخ دادند كه ما اكنون در اينجا مستقر شده خانه و كاشانه اى جهت خود بپا ساخته ايم و از شما فاصله چندانى نداريم، همينجا مى مانيم. پس اينها در مدينه بماندند و مال ثروت فراوانى بدست آوردند تا اينكه تبّع به جنگ آنها آمد و شهر مدينه را محاصره نمود، يهودان شب هنگام نان و خرما جهت لشكريان تبع مى بردند، تبع دلش به حال آنها به رحم آمد و با آنها از در آشتى درآمد و چند روزى در مدينه بماند و گفت من شهر شما را مى پسندم و آب و هوايش را براى خود مناسب مى دانم. آنها گفتند: اين شهر مقر پيغمبر است كه در آينده بيايد و در اينجا حكومت كند، اينجا جاى تو نيست. وى گفت: حال كه چنين است من گروهى از تبار خود را در اين شهر به جاى نهم كه چون وى بيايد او را يارى كنند. پس دو طايفه اوس و خزرج را در آن شهر سكنى داد و چون به مرور زمان جمعيت اوس و خزرج افزون گشت يهودان از آنان به تنگ آمده آنها را تهديد مى كردند كه چون پيغمبر بيايد شما را از اين ديار برانيم. اما چون پيغمبر (ص) به مدينه آمد اوس و خزرج به او ايمان آوردند و يهود از طاعت او سرپيچيدند. اين است معنى (و كانوا يستفتحون...). (بحار: 15/225)

يَهُوَه :

نام خداى تعالى نزد يهود.

ييلاق :

جاى تابستانى. سردسير. مقابل قشلاق، جاى زمستانى. تركى و مركّب از دو كلمه «يى» به معنى تابستان و «لاق» كه پسوند مكان است. به عربى «مصيف».

back page fehrest page