«ز»

ز:

حرف سيزدهم از حروف هجاء فارسی و يازدهمين از الفبای عربي، از حروف مصمته است و در حساب جمل آن را به هفت دارند؛ نام آن زاء و زای است.

زائد:

نمو کننده و افزون شونده. بالنده. رشد کننده. افزون. فزونی دهنده و زياده کننده.

اميرالمؤمنين (ع): «ان للنکبات غاياتٍ لا بدّ ان ينتهی اليها، فاذا حُکِمَ علی احدکم بها فليتطأطأ لها و يصبر حتی يجوز، فانّ اعمال الحيلة فيها عند اقبالها زائدٌ فی مکروهها». (بحار 71/95)

رسول الله (ص): «ستّة لعنهم الله و کلّ نبی مجاب: الزائد فی کتاب الله، و المکذّب بقدرالله، و التارک لسنّتي، و المستحلّ بالجبروت ليذلّ من اعزّه الله و يعزّ من اذله الله، و المستأثر بفيء المسلمين المستحلّ له». (بحار: 5/87)

زايل:

رونده و دگروگون شونده، دور شونده از جاي، متنحّي. عن ابی عبدالله (ع) قال: « خمس خصال من فقد منهنّ واحدة لم يزل ناقص العيش، زائل العقل، مشغول القلب: فاوّلها صحّه البدن، و الثانية الأمن، و الثالثة السعة فی الرزق، و الرابعة الانيس الموافق ... ». (بحار: 79/299)

زائو:

زنی که به تازگی وضع حمل کرده باشد. نفساء. از حضرت رسول (ص) روايت است که بايستی اوّلين غذای زن زائو پس از وضع حمل رطب باشد چنانکه خداوند به مريم (چون عيسی را بزاد) فرمود:

« و هزّی اليک بجذع النخلة تساقط اليک رطبا جنيا » عرض شد: اگر فصل رطب نبود؟ هفت دانه از خرمای مدينه اگر نبود هفت خرما از خرمای محل خودتان، که اگر چنين کند نوزاد حليم و بردبار شود.

از آن حضرت رسيده که چون زن زائو بر سر زائيدن بميرد فرزندش با همان بند نافش او را به بهشت بکشد.

واز امام صادق (ع) آمده که بدون حساب به بهشت رود. (بحار: 66/135 و 82/117 و 104/107)

اين زن را در شرع اسلام احکامی خاصّ است. به « نفاس » رجوع شود.

زاج:

معرّب زاغ. مادّه ای معدنی داروئي. شيمی دانان قديم اقسام سولفات ها را به نام زاج = ويتريول و يا کوپروز می ناميده اند.

زاجر:

باز دارنده از کاري. از سخنان اميرالمؤمنين (ع) « و اعلمو انه من لم يعن علی نفسه حتی يکون له منها واعظ و زاجر لم يکن له من غيرها زاجر و لا واعظ » (نهج: خطبه 89). «ظهر الفساد فلا منکر مغير و لا زاجر مزدجر » (نهج: خطبه 129). « فالقرآن آمر زاجر ». (نهج: خطبه 182)

زاجل:

فرمانده سپاه. حلقه آهن بن نيزه. به طرب در آورنده.

زاحف:

لشکر، که آرام آرام به سوی جهاد رود؛ قوله تعالي: « اذا لقيتم الذين کفروا زحفا ... » قال الزجّاج: ای زاحفين، و هو ان يزحف اليهم قليلا قليلا. (تاج العروس).

زاد:

توشه، طعامی که در سفر با خود گيرند. « و تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوی » (بقره: 197) از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : « فارتحلوا منها باحسن ما بحضرتکم من الزاد». (نهج: خطبه 45)

«آه من قلّة الزاد و طول الطريق » (نهج: حکمت 77). « بئس الزاد الی المعاد العدوان علی العباد » (نهج: حکمت 221). رسول الله (ص): «خير الزاد التقوي».

(بحار: 38/99)

زادبوم:

وطن. مولد. زادگاه.

زادگاه:

مولد، وطن. به « وطن » رجوع شود.

زادن:

توليد کردن. زائيدن. ولاد . ولادت. وضع حمل. قرآن کريم: « ما انسان را به نيکی و احسان درباره پدر و مادرش سفارش نموديم، که مادرش با رنج و زحمت بار وی را حمل کرد و باز با درد و مشقت او را بزاد و سی ماه تمام دوران حمل و شيرخوارگی وی بود ...» (احقاف: 15). «خداوند شما را (نخست) از خاک بيافريد و سپس از قطره آبی خلق کرد و آنگاه شما را جفتها (مرد و زن) قرار داد،   هيچ زن باردار حمل بر ندارد و بار خود را فرو ننهد جز به علم و اراده او (خداوند) و ...». (فاطر: 11)

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده که روزی رسول خدا (ص) سخن از جهاد به ميان آورد، زنی عرض کرد: يا رسول الله!

آيا زنان را نيز از اين، حظ و نصيبی باشد؟

فرمود: آري، برای زن از زمان بارداری تا زادن تا بچه از شير باز گرفتن اجر و ثوابی می باشد مانند کسی که در راه خدا مرزداری کرده باشد، و اگر در خلال اين مدت بميرد وی را مقام و منزلت شهيد باشد. (من لا يحضر: 3/369)

زاذان:

ابو عبدالله زاذان کندی از مشاهير تابعين است. در تاريخ ابن عساکر آمده است: زاذان کوفی مولای کنده، بزاز بود کنيت وی را ابو عمرو و گاه نيزابی عبدالله گفته اند، از جماعتی از «تابعين» روايت حديث کرده است. حافظ در کتاب مسند به نقل از زاذان آرد: من جوانی بودم زيبا روی خوش آواز و ساز (طنبور) را نيکو می نواختم. روزی در چمن زاری من و يکی از دوستان نشسته و بساط ساز و نبيذ فراهم آورده بوديم ناگاه عبدالله بن مسعود بر ما گذر کرد و چون آواز مرا شنيد، نزد ما آمد و ساز را بشکست و گفت: اگر آواز خوشت را در خواندن قرآن بکار می بردی خود شخصی بودي. چون از سخن فارغ شد و رفت من در پی او رفتم و در خانه او به دستش توبه کردم. (لغت نامه دهخدا)

زار:

ناله شير. ناله اندوه زدگان. نالان و گريان.

زارع:

برزگر. زراعت کننده. « افرأيتم ما تحرثون * أأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون ». (واقعه: 64)

زازي:

نوعی شراب که از خرما سازند.

در کتاب وسائل الشيعه حديثی نقل شده که راوی در حضور امام باقر (ع) سخن از « قعوة » به ميان می آورد، و چون آن حضرت ماهيت قعوة را از او می پرسد، وی می گويد: قعوة همان زازی می باشد، فرمود: سلف خرما را مدتی در ميان ظرف مخصوص می خوابانند تا آن که به غليان بيايد، سپس آن را می جوشانند و پس از ته نشين شدن، آن را می نوشند. حضرت می فرمايد: اين نوشابه حرام است. (وسائل: 25/353)

زاغ:

مرغی که به عربی غراب گويند. از امام صادق (ع) روايت شده که فرمود: سه چيز را از زاغ بياموزيد: پنهان داشتن آميزش جنسی و پگاه به دنبال روزی رفتن و مواظبت و هشياري. (بحار: 64/262)

به « کلاغ » نيز رجوع شود.

زافر:

بن عبدالله ايادی (انباري) از اصحاب امام صادق (ع)، صاحب اعيان الشيعه آرد: علّامه حلی در کتاب خلاصه وابن داود در رجال از وی نام برده و اهل سنتش شمرده اند، و معلوم نيست چرا شيخ طوسی وی را ياد نکرده است، و نيز معلوم نيست منبع علّامه وابن داود چه بودهاست. (اعيان الشيعة)

زاکي:

نامي. رشد و نمو کننده. آن که در رفاه و نعمت و بسر برد. پاکيزه و نيکو. زاکی العمل: نيکوکار. رسول الله (ص): « يا علي! اخوانک کلّ طاوٍ و زاکٍ مجتهدٍ يحبّ فيک و يبغض فيک». (بحار: 39/306)

زال:

پير فر توت سفيد موي.

زامِلة:

شتر يا جز آن از ستوران که بار بر آن نهند. حمّاد اللحّام، قال: مرّ قطار لابی عبدالله (ع)، فرأی زاملة قد مالت، فقال: « يا غلام! اعدل علی هذا الجمل، فانّ الله تعالی يحبّ العدل ». (وسائل: 11/540)

زان:

صورتی است از زاني. مرد فاجر زناکار. « الزانية لا ينکحها الّا زان او مشرک ». (نور: 3)

رسول الله (ص): «من ظلم امرأة مهرها فهو عندالله زان» (بحار: 7/213) . « ريح الجنّة لا يجدها شيخٌ زان » . (بحار : 8 / 193)

زانو:

محل اتصال ساق و ران . به عربی رکبة. زانو از مساجد بدن، يعنی از هفت عضوی است که هنگام سجده بايد به زمين برسد. و نيز از مواضع حنوط ميت است.

در حديث آمده پيغمبر (ص) هنگامی که در مجلسی نشسته بود زانوی خود را از زانوی ديگران پيشتر نمی برد. (سفينة البحار)

به «پادرد» نيز رجوع شود.

زاني:

مرد زناکار. ج: زناة. « الزانية و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلدة و لا تاخذکم بهما رافة فی دين الله ». (نور: 2)

فی الحديث: «لا يزنی الزانی و هو مؤمن، يفارقه روح الايمان مادام علی بطنها، فاذا قام عاد اليه». (بحار: 68/273)

زاوية:

کنج و گوشه. کرانه. فی الحديث: « انّ فی بطن المؤمن زاوية لا يملأها الّا الحلواء ». (بحار: 65/113)

زاهد:

آنکه چيزی را ترک گويد و از آن اعراض کند. بی رغبت به چيزي. کسی که از دنيا رويگردان باشد. ج: زُهَّد و زُهّاد و زاهدون. « و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فيه من الزاهدين ». (يوسف: 20)

اميرالمؤمنين (ع): « انظروا الی الدنيا نظر الزاهدين فيها »: به دنيا همچون بی رغبتان به آن بنگريد. (نهج: خطبه 103)

« طوبی للزاهد ين فی الدنيا الراغبين فی الآخرة »: خوشا به حال بی رغبتان به دنيا، شيفتگان آخرت. (نهج: حکمت 104)

از آن حضرت روايت است که فرمود: مردم سه دسته اند: زاهد و صابر و راغب، اما زاهد کسی است که اگر از مال دنيا چيزی به وی رسد شاد نشود و اگر چيزی را به دست بدهد اندوهگين نگردد، وصابر کسی است که دلش به دنيا مايل است ولی چون چيزی از مال دنيا به وی برسد عاقبت آن را بينديشد و خود را از آن باز دارد، و اما راغب باکی ندارد که از حلال چيزی به چنگ آرد يا از حرام. (بحار: 10/117)

به « زهد » نيز رجوع شود.

زاهر:

تابان. درخشان و روشن. نورانی منوّر. سفيد بسيار روشن. گياه خرّم.

زاهر:

محلّی بين مکّه و تنعيم که اکنون جزء شهر مکه است. نقل است که جمعی از اهالی زاهر به نزد پيغمبر (ص) آمدند که از شوری آب چاهشان شکوه داشتند حضرت به کنار چاه رفت و آب دهان مبارک در آن بيفکند و چاه که علاوه بر شور بودن کم آب ينز بود فوراً آب آن شيرين و زياد شد و تا به حال آن چاه آبی شيرين و فراوان دارد که آن را معجزه پيغمبر (ص) می دانند و به نام چاه عسيله معروف است. (بحار: 18/28)

زاهِر:

بن عمرو کندی مردی شجاع و دلير و پهلوانی مشهور و به دوستی و ارادت به خاندان نبوّت معرف بود، وی از مردم کوفه بوده و به سال 60 به حج رفت و در آنجا امام حسين (ع) ملاقات نمود و از جاری احوال آگاه گرديد و به حضرت پيوست و به ملازمت آن حضرت به کربلا و در رکاب آن جناب در حمله نخست به شهادت رسيد.

زاهِق:

هلاک شونده. رونده. « بل نقذف بالحق عل الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لکم الويل ممّا تصفون » ؛ بلکه ما هميشه حق را بر باطل غالب و پيروز می گردانيم که ناگهان باطل را رفته و نابود بيابي، و وای بر شما (مردمان نادان) که خدا را به اوصافی موصوف می داريد که ذات اقدسش از آن منزّه است. (انبياء: 18)

زاهي:

زيبا و درخشان، مقابل کدر و تيره.

زاينجة:

لوحه مربع يا دائره واری است که برای نشان دادن مواضع ستارگان در فلک ساخته می شود.

زايد:

نمود کننده و افزون شونده. فراوان. بسيار.

زاير:

زيارت کننده. کسی که به ديدار کسی رود. ج: زائرون و زور و زوّار. به « زيارت » رجوع شود.

زايغ:

آن که از استقامت ميل کند.

زايف:

در هم ناسره. مقابل رايج.

زايل:

رونده و دگرگون شونده. دور شونده.

زايمان:

اسم مصدر از زائيدن. وضع حمل زن. از امام صادق (ع) روايت است که هر گاه زنی زايمانش دشوار باشد بر ورقی نوشته شود « بسم الله الرحمن الرحيم کانّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الّا ساعة من نهار کانّهم يوم يرونها لم لبثوا الّا عشية او ضحيها اذ قالت امرأة عمران ربّ انّی نذرت لک ما فی بطنی محرّرا » سپس آن را با نخی بر ران راست زن ببنديد و چون وضع حمل نمود آن را بگشايند. (بحار: 85/119)

زَئِير:

بانگ شير درنده و غريدن وي.

زبّ:

نره مرد، يا عام است. ج: اَزُبّ.

زَباد:

حيوانی وحشی بزرگتر از گربه زباد.

زُبالة:

در تداول خاکروبه. به « بهداشت » و به « خاکروبه » و به « خانه » رجوع شود.

زبان:

معروف است و به عربی لسان گويند.

« و من آياته اختلاف السنتکم » از نشانه های قدرت و حکمت پروردگار اختلاف زبانهای شما است. (روم : 22)

مفسرين گويند: اختلاف زبانها نه تنها عربی بودن و فارسی بودن می باشد بلکه هيچ دو نفری به يک زبان سخن نگويند که به کيفيت تلفظ و تن صدا با يکديگر اختلاف دارند.

پيغمبر (ص) فرمود: بيشتر گناهان بنی آدم در زبان می باشد.

و فرمود: به هيچ بنده ای بدتر از بی قيد و بندی زبان داده نشده است.

و فرمود: در آينده گروهی بيايند که نان خويش را از راه زبانشان تأمين کنند.

و فرمود: کس نتواند خود را مؤمن داند جز اينکه دلش با زبانش يکسان و زبانش با دلش هماهنگ بوده و گفتارش بر خلاف کردارش نبود و هماسه اش از او ايمن باشد. (کنز العمال)

از اميرالمؤمنين (ع) آمده : بهره آدمی از گوشش برای خود او و از زبانش برای ديگران است.

زبان معيار سنجش انسان جز هيکلی مجسم يا چارپائی رها شده بيش نبود. (غرر الحکم)

آن حضرت در وصيتش به محمد حنفيه فرمود: بدان که زبان، سگ درنده است اگر رهايش کنی بدرد. در حدی ديگر فرمود: هر که زبانش را نگه دارد خداوند زشتيهايش را بپوشاند.

امام سجاد (ع) فرمود: حق زبان بر تو آن است که آن را از ناسزاگوئی بازداری و به سخن نيک عادت دهی و از بيهوده و بی فايده گوئی منع کنی و به نيکی با مردم و گفتار نيک درباره آنها وادارش سازي.

پيغمبر (ص) فرمود: گويائی زبان سرمايه آدمی است.

و فرمود: هر آن کس که مردمان از زبانش بترسند وی اهل دوزخ است.

و فرمود: آسايش و سلامتی انسان در حفظ زبانش می باشد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: آدمی به زير زبانش پنهان است (چون به سخن آيد شناخته گردد). پيغمبر اکرم فرمود: بر زبان هر گوينده مراقبی است (از ملائکه) پس بنده خدا بايداز خدا بترسد و مواظب گفته های خويش باشد.

از حضرت سجاد (ع) آمده که زبان آدمی هر روزه به ديگر اعضای بدن سرکشی می کند و می گويد در چه حاليد؟ آنها گويند: ما حالمان خوب است اگر تو ما را بگذاري.

و می گويند: تو را به خدا، تو را به خدا، به ما رحم کن که عقاب و ثواب ما به دست تو می باشد.

مردی به نزد پيغمبر (ص) آمد و عرض کرد: مرا نصيحتی فرما. فرمود: زبانت را نگه دار. باز عرض کرد: يا رسول الله مرا پندی ده. فرمود: زبانت را نگه دار. بار سوم نيز همان را تکرار نمود. فرمود: زبانت را نگه دار، وای بر تو مگر نه اين است که مردم بر اثر محصول زبانهايشان سرنگون به دوزخ در افتند؟!

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداوند مقام زبان را بالا برده که در ميان اعضا و جوارح آن را به توحيد خويش گويا ساخته است.

امام صادق (ع) از حضرت رسول (ص) نقل کند که فرمود: خداوند آنچنان زبان را عذاب کند که هيچ يک از اعضاء را آنگونه عذاب ننموده باشد. زبان گويد: پروردگارا چرا مرا چنين عذاب می کني؟ به وی گفته شود: سخنی از تو به در آمد و به شرق و غرب زمين رسيد و بر اثر آن خونهای پاک ريخته شد و مالهای محترم به غارت رفت و به ناموسها و آبروها تجاوز شد، به عزتم سوگند آنچنان تو را عذاب کنم که هيچ عضوی را آنچنان عذاب ننموده باشم. (بحار: 71/276 و 303 و 3/13 و وسائل: 18/10)

« امام به هر زبان آشنا است »

علی بن مهزيار گويد غلامی صقلابی (صقلابيان قبايلی هستند که در اروپای شرقی و وسطی سکونت دارند) داشتم او را مصحوب پيامبر به خدمت امام هادی (ع) گسيل داشتم، چون غلام بازگشت او را شگفت زده ديدم، سبب پرسيدم، وی گفت: چون من به نزد حضرت رفتم چنان به زبان صقلابی با من سخن گفت که گوئی خود صقلابی بود و من فکر می کردم او بدين سبب با اين زبان سخن می گفت که می خواست کسی از مطالب بين من و او آگاه نشود (بحار: 26/191). به « امام » نيز رجوع شود.

«بد زباني»

در زمان حکومت علی (ع) مردی به مرد ديگری برخورد و به وی گفت: ديشب مادرت را به خواب ديدم و در خواب با او چنين کردم و محتلم شدم. وی آن مرد را به نزد علی (ع) آورد و از او شکايت کرد، حضرت فرمود: از نظر قانون ما کاری نتوانيم کرد جز اينکه او را در آفتاب بداريم و به سايه اش تازيانه زنيم چون خواب مانند سايه است. ولی در عين حال ما او را کتک می زنيم که ديگر مسلمانان را اذيت نکند.

عيسی بن مريم (ع) فرمود: هر سخن بدی که امروز بر زبان رانيد فردا پاسخ آن را خواهيد شنيد.

از امام صادق (ع) نقل است که روزی عربی به نزد پيغمبر (ص) آ م ده و محض ورود بنا کرد چاپلوسی کردن و گفت: مرگ تو آن نيستی که پدر و مادرت از پدر و مادر ما بهتر و در جاهليت و اسلام بر ما رئيس ميباشي؟

پيغمبر: از او به خشم آمد و فرمود: ای اعرابی زبانت چند حجاب دارد؟ گفت : دو حجاب، يکی لبانم و ديگری دندانهايم. فرمود: هيچيک از اين دو مانع هرزگی تو نشد؟!

بدان که هيچ چيزی به آخرت و دنيای آدمی زيانبارتر از زبان آزاد نباشد. ای علی برخيز و زبانش را قطع کن. علی (ع) چند درهمی به وی داد و برفت.

روزی پيغمبر (ص) در حجره عايشه نشسته بود که شخصی اجازه ورود خواست.

حضرت چون او را ديد فرمود: اين بد آدمی است. عايشه از نزد حضرت برخاست و او وارد شد، پيغمبر (ص) با چهره ای بشاش با وی به سخن پرداخت تا اينکه او بيرون شد. عايشه گفت: شما درباره او چنان فرموديد ولی با او بسی دوستانه برخورد نموديد؟! فرمود: ای عايشه اين را بدان که بدترين بندگان کسی است که مردمان به خاطر بد زبانيش احترامش کنند. (بحار: 79/119 و 14/313 و 22/86 و 16/281)

زَبّان:

بن عمّار تميمی مازنی بصري، مکنّی به ابوعمرو، پدرش ملقّب به علاء: از پيشوايان علم لغت و ادب و يکی از قرّاء سبع، در مکه متولد شد و به بصره نشو و نما يافت و در کوفه درگذشت. فرزدق درباره اش گفته:

ما زلت اغلق ابوابا و افتحها

                    حتّی اتيت ابا عمرو بن عمّار

ابوعبيده گفته: وی در ادب و عربيت و شعر و قرآن سرآمده بوده. به سال 154 در گذشت ( اعلام زرکلي). به «ابوعمرو» نيز رجوع شود.

زبان بهشتيان:

نقل است که از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد: اهل بهشت به چه زبان سخن می گويند؟ فرمود: زبان عربي. سؤال شد: دوزخيان به چه زبان گفتگو کنند؟ فرمود: به زبان مجوس. (بحار: 8/286)

زبان حال:

اميرالمؤمنين (ع) فرمود راست ترين سخن آن است که زبان حال بدان گويا باشد. (غرر الحکم)

زبان خير:

نبی اکرم (ص) فرمود: بهترين صدقه، صدقه زبان است. عرض شد: صدقه زبان چيست؟ فرمود: شفاعتی کنی که اسيری را از بند برهانی واز ريختن خونی جلوگيری کنی و سودی به برادرت جلب نمايی و نگرانيی برطرف سازي. حضرت عيسی (ع) با حواريون به جائی می رفتند، مردار سگی را ديدند، حواريون گفتند: چه بوی بدی دارداين مردار سگ! عيسی گفت: چه دندانهای سفيدی دارد! (بحار: 76/44 و 14/327)

زبان عاقل:

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: زبان عاقل به دنبال عقل او (نخست عقلش را به کار می بندد و سپس می گويد) و عقل احمق به دنبال زبانش می باشد (اول می گويد و سپس به عقل خود پی به اشتباهش می برد). (بحار: 1/159)

زبان عربي:

از امام باقر (ع) روايت شده که خداوند هر کتابی يا وحيی نازل نموده به زبان عربی بوده ولی به گوش هر پيغمبر به زبان قومش می رسيده و به گوش پيغمبر به زبان عربی رسيده است.

از آن حضرت رسيده که نخستين کسی که زبانش به عربی ابز شد اسماعيل (ع) بود که در حال بنای کعبه ابراهيم (ع) به اسماعيل می گفت: «اسماعيل هابی ابن» يعنی سنگی به من ده. و اسماعيل می گفت: «يا ابت هاک حجرا» (ای پدر اين سنگ بستان).

امام صادق (ع) فرمود: زبان عربی بياموزيد چه اين زبان، زبانی است که خداوند بدان با خلق خود سخن می گويد. از اميرالمؤمنين (ع) آمده که زبان اهل بهشت عربی است. (بحار: 16/134 و 12/87 و 76/127 و 8/286)

زبان گويا:

رواياتی در اين باره ذيل واژه « زبان » گذشت. از امام صادق (ع) آمده که مرد سه قسم است: مردی که به مالش مرد است و مردی که به جاه و مقامش مرد است و مردی که به زبان (گوياي) خود مرد است و اين يک از همه برتر است. (بحار: 70/9)

به « سخنوری » و به « بلاغت » نيز رجوع شود.

زبان مردم:

(اصطلاح عرف عام): آنچه مردمان ـ طبق هوای نفس ـ درباره ديگران گويند، خواه نيک و خواه بد، و بيشتر در اين موارد بدگزين می باشند و بدگوئی را انتخاب می کنند، که همزولمز در قرآن بدين امر اشاره می کند. قرآن کريم، سوره احزاب، ماجرای تهمت زدن بنی اسرائيل به حضرت موسی (ع) را تذکار می دهد و می فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تکونوا کالذين آذوا موسی فبرأه الله ممّا قالوا و کان عندالله وجيها)؛ ای مسلمانان! شما مانند کسانی ميباشيد که موسی (ع) راـ به زبان خود ـ آزار نمودند و خداوند، ساحت وی را از آن تهمت منزّه نشان داد که وی به نزد خداوند آبرومند بود. (احزاب: 69)

مفسرين درباره آن تهمت که در اينجا بدان اشاره شده است دو قول ذکر کرده اند:

1ـ موسی و هارون ـ جهت اداء مأموريتی ـ به کوه طور رفتند و هارن در آنجا دار فانی را وداع گفت، هنگامی که موسی بازگشت بنی اسرائيل گفتند: تو او را کشته اي. خداوند جهت رفع تهمت از موسي، ملائکه را فرمود جنازه هارون را به دوش گرفته از کنار جمع بنی اسرائيل عبور دادند و مرگ هارون را بدانها اعلام داشتند.

2ـ قارون ـ به منطور بدنام کردن موسی (ع) زن بدکاره را مزد کلانی بداد تا در جمع مردم و هنگام وعظ و خطابه موسی (ع) بپاخيزد و حضرتش را به زنا متّهم سازد، که خداوند در آن حال دل آن زن را به راه خود هدايت فرمود و زن در جمع بنی اسرائيل بايستاد و گفت: ای مردم! قارون مرا بدين امر فرمان داده است، ولی پيغمبر خدا از اين کار زشت مبرّا است و من به پيشگاه خداوند و پيامبرش پوزش می خواهم.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر که بی محابا به مردم بتازد و آنچه آنها را به رنج آورد درباره آنها بگويد آنان نيز درباره او آن گويند که ندانند (تهمتهای بی اساس به وی بندند). (نهج: حکمت 34)

در حديث آمده که عيسی بن مريم به يحيی بن زکريا (ع) فرمود: اگر مردم (در مقام عيبگوئي) چيزی درباره ات گويند که در وجود تو باشد بدان که (اين به سود تو بوده که) تو را به ياد يکی از گناهانت آورده اند، از آن استغفار کن؛ و اگر دروغ است و آن عيب در تو نمی باشد آن حسنه ای است که بی رنج و تعب در نامه عملت ثبت شده است.

عبدالواحد بن مختار انصاری گويد: امام صادق (ع): به من فرمود: ای عبدالواحد کسی که در اين راه حق بود او را چه زيان که مردم درباره اش چه گويند! حتی اگر او را ديوانه خوانند.

از امام صادق (ع) روايت است که روزی شتری از پيغمبر (ص) گم شد، مردم می گفتند: او از آسمان خبر می دهد ولی شتر خود را نداند که در کجا است! در اين حال جبرئيل آمد و حضرت را از جای شتر خبر داد. پيغمبر (ص) به منبر رفت و پس از حمد خدا فرمود: ای مردم! شما درباره من و گم شدن شترم بسی سخن گفتيد، بدانيد که آنچه خداوند به من داده به از آنچه هست که از من گرفته است، و شتر من در فلان درخت پيچيده. مردم چون شنيدند دوان دوان رفتند که صدق سخن حضرت را بدانند، چون به آنجا رسيدند شتر را به همان وصف يافتند. (بحار: 67/153 و 14/287 و 18/129)

علقمه گويد: به امام صادق (ع) عرض کردم: يابن رسول الله مردم به ما شيعه نسبتهای ناروا می دهند و زخم زبان می زنند آنچنان که جانمان به تنگ آمده است. حضرت فرمود: ای علقمه رضايت مردم را نتوان بدست آورد و جلو زبانشان نتوان گرفت، چگونه شما از زبان آنها سالم بمانيد که پيغمبران خدا و فرستادگان او و حجتهايش در زمين از زبان مردم سالم نماندند، مگر به يوسف صديق نسبت ندادند که تصميم داشت زنا کند؟ مگر درباره ايوب نگفتند: بلاهائی که به وی رسيده از گناهانش بوده؟ مگر درباره ايوب نگفتند: بلاهائی که به وی رسيده از گناهانش بوده؟ مگر درباره داود نگفتند: وی به دنبال پرنده رفت تا به بام خانه اوريا رسيد و از آنجا زن اوريا را برهنه ديد و دلباخته اش شد و بالاخره اوريا را به جنگ فرستاد آن هم جلو تابوت که بايد کشته می شد و کشته شد و سپس با آن زن ازدواج نمود؟ ... مگر درباره همه پيغمبران نگفتند:

اينها جادورند و در پی نان خود می باشند؟ مگر درباره مريم نگفتند: وی از يوسف نجار باردار شده و عيسی را آورده؟ مگر درباره پيغمبر ما محمد (ص) نگفتند: وی شاعری ديوانه است؟ مگر نگفتند: او عاشق زن زيد بن حارثه شده تا اينکه او را وادار به طلاق کرد و سپس با وی ازدواج نمود؟

و حضرت همچنان به سخن خود ادامه داد تا اينکه فرمود: حتی خداوند خود نيز از زبان مردم مصون نماند که او را به آفريده هايش تشبيه نمودند و او را سومين عيسی و مريم يا روح القدس خواندند ...

گويند: لقمان حکيم به فرزندش وصيت کرد که هرگز به فکر خوشايند مردم و مدح و مذمتشان مباش که هر چه بکوشی رضايت مردم را نتوانی بدست آري. فرزند گفت: نفهميدم، می شود عملاً اين را به من بفهماني؟ لقمان گفت: برخيز با هم به سفری رويم، راهی سفر شدند و مربی جهت سواری نيز با خود بردند، لقمان سوار شد و فرزندش پياده به دنبال بود تا از کنار جمعی عبور کردند، آنها گفتند: چه پيرمرد سنگين دل بيرحمی است که خود سوار و کودک خردسالی پياده به همراه دارد! لقمان به فرزند گفت: سخن اينها را شنيدي؟

گفت آري. لقمان گفت: اکنون تو سوار شو و من پياده می آيم. چنين کردند، رفتند تا عبورشان به جماعتی ديگر افتاد آنها چون چشمشان به کودک سوار و پيرمرد پياده افتاد گفتند: چه بد پدر و چه بد پسري! اما پدر که فرزند خود را ادب نکرده و اما فرزند که بی ادبانه خود سوار و پدر پيرش را پياده داشته! لقمان گفت: اين نيز شنيدي؟ گفت: آري. گفت: اکنون هر دو بر مرکب سوار شويم. چون لختی راه بدين منوال پيمودند به جمعی برخوردند آنها گفتند : چه بی رحم مردمی که حيوان بی زبان را رحم نمی کنند ! گفت : اين را نيز شنيدی ؟ پسر گفت : آری .

لقمان گفت : حال هر دو پياده می رويم و حيوان را آزاد با خود می بريم . چنين کردند باز از کنار جمعی عبور کردند آنها گفتند : چه ابلهند اينها که حيوانی به همراه دارند و خود پياده می روند ! لقمان به فرزندش گفت : حال که نتوان مردم را راضی نمود با فکر اين باش که خدا را از خويش راضی کنی که سعادت دنيا و آخرت در اين است .(بحار : 70 / 2 و 13 / 433)

زبانية :

سر هنگان سلطان . شرطه . دوزخ بانان . پرتاب کنندگان . ج زبنة يا زبنی يا زابن . « فليدع نادِيهُ * سندع الزبانية » (علق : 18) ـ زبانيه دوزخ ـ چنان که در قرآن و حديث آمده ـ نوزده ملک می باشند که دوزخيان را نگهبانی می کنند .

مبادا از آن بيرون روند ، و وظيفه ديگر آنها آن است که مجرمان را به دوزخ می افکنند . (بحار : 59 / 238)

زَبَد :

کفی که بالای آب و جز آن قرار می گيرد . زبد البحر : کف دريا . « انزل من السماء ماءً فسالت اوديةٌ بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابيا و مما يوقدون عليه فی النار ابتغاء حليةٍ او متاع زبدٌ مثله ، کذلک يضرب الله الحقّ و الباطل ، فامّا الزبد فيذهب جفاءً ، و امّا ما ينفع الناس فيمکث فی الارض ... » . (رعد : 17)

عن ابی عبدالله (ع) : « من احبّنا و ابغض عدوّنا فی الله من غير ترة و ترها اياها فی شيءٍ من امر الدنيا، ثمّ مات علی ذلک ، فلقی الله و عليه من الذنوب مثل زبد البحر ، غفرها الله له » (بحار : 27 / 278)

زَبد (مصدر) :

خورانيدن کره کسی را .

جنبانيدن مشک شير را تا کره (مسکه) بر آيد . آميختن سويق با مسکه . (المنجد) .

زَبد :

عطاء و بخشش ، اندک مال ، رفد .

در حديث رسول (ص) آمده : « انّ الله ـ عزّ و جلّ ـ ابی لی زبد المشرکين» . (بحار : 22 / 294)

زُبد :

کره ، مسکه گاو و گوسفند ، که مسکه شتر را جُباب گويند .

زبد و زبده هر چيز : بهترين و پسنديده ترين آن چيز است . گويند : « اختلط زبده بخاثره » : کره اش با دوغش در آميخت . اين مثل درباره کسی زنند که در کارش دچار ترديد و سردر گمی شده باشد .

عن علی بن ابی طالب (ع) قال : « زارنا رسول الله (ص) ذات يوم فقدّمنا اليه طاماٌ و اهدت الينا امّ ايمن صحفة من تمر و قعباً من لبن و زبد ، فقدّمنا اليه ، فاکل منها ، فلمّا فرغ قمت فسکبت علی يديه ماءً ... » . (بحار : 66 / 355)

زُبدَة :

کف شير و سر آن . کره شير .

زَبر :

نوشتن . نورديدن چاه به شنگ . اتقان کتابت . تهديد کردن .

زَبَر :

بالا . مقابل زير (پائين) . به عربی فوق .

زِبر :

چيزی که در لمس با جزئی از بدن ، خشن احسان شود ، مثل پارچه زبر و چوب زبر .

زُبُر :

ج زبور به معنی کتاب مشتمل بر حکمت . يا مطلق کتاب . « و انّه لفی زبر الاوّلين» ؛ و آن در کتابهای گذشتگان است .

(شعراء : 196) . « و کلّ شيء فعلوه فی الزبر » ؛

و هر آنچه که (در طول عمر) انجام داده اند در کتابهائی ثبت است . (قمر : 52)

زُبُر :

ج زبور به معنی فرقه . « فتقطّعوا امرهم بينهم زبرا ... » . (مؤمنون : 53)

زُبَر :

ج زُبَرة . به معنی قطعه بزرگ آهن . « آتونی زبر الحديد حتّی اذا ساوی بين الصدفين قال انفخوا ...    . (کهف : 96)

زَبر :

قوی . نيرومند و شديد از مردان . عقل .

زَبَر جد :

نوعی زمرد باشد و آن از جمله جواهرات و طبيعتش سرد و خشک است در دوم . (برهان قاطع)

زَبَرقان :

حيوانی است درنده . به گفته مسعودی در مروج الذهب : حيوانی است خردتر از يوزپلنگ .

زَبَرقان :

بن بدر بن امرء القيس از شعرای زبردست بوده و او را قمر نجد می خوانده اند ، وی در ميان هيئتی بود که از سوی قبيله تميم بر پيغمبر (ص) وارد شدند و حضرت او را مأمور دريافت صدقات بنی سعد از قبيله تميم نمود و تا حضرت در حيات بود او بر اين سمت بود و پس از اين که ابوبکر خليفه شد به وی می پرداخت .

زبعری (با الف آخر) :

درشت و کلان و تناور .

زَبق :

موی ريش کندن . نتف .

زبل (عربي) :

سماد . کود حيوانی . مزبله از اين مادّه است .

زَبن :

راندن . زبن ناقة : دور کردن شتر بچه خود را از پستان به لگد . فروختن خرما بر درخت ، به خرما به پيمانه . دريغ داشتن .

زَبور :

نبشته . مکتوب . ج : زُبُر . هر کتابی زبور است اما بيشتر کتاب پيغمبر داود (ع) بدين نام خوانده می شود .

زبور به فتح زای ؛ لفظی است سريانی به معنی کتاب و تازيان نيز آن را به همين معنی استعمال نموده اند . حتی در آيات مبارکات کلام الله هم بدين معنی آمده . چنانکه در اين آيت : « کل شيء فعلوه فی الزبر » ای فی الکتاب .

و زبور بر حضرت داود نازل گرديد ، به طريق آيات مفصلات لکن آن حضرت يکجا و بين الدفتين مندرجات زبور را بر قوم خويش ابلغ کرد . و بيشتر محتويات اين کتاب اسمانی مواعظ و اندرز است و باقی آن مدح و ثنای ايزد متعال می باشد بما هو يستحقه ، و احکام و نظامات شرعيه در کتاب آسمانی جز آياتی مخصوصه نباشد . بدانکه هر کتابی که بر پيغمبری نازل می شود ، از علوم و دانش آن اندازه حاوی است که آن پيغمبر بدان اندازه دارای آن علوم می باشد ، از حکمت الهيه با خبر است ، تا چيزی که آن پيغمبر عالم نيست در آن کتاب يافت نشود . و کتب آسمانی هر يک را بر ديگری رجحان و افضليتی هست ، بدان ميزان که پيغمبر صاحب کتاب را بر ساير پيغمبران افضليت می باشد ، از اين رو قرآن مجيد را بر ساير کتب آسمانی افضليت همان قدر است که پيغمبر آخر الزمان را بر ساير پيغمبران ، و اگر کسی گويد : که بين کتب آسمانی افضليت نيست ، گوئيم در حديث آمده که سوره فاتحة الکتاب افضل سوره های قرآن است پس وقتی که افضليت در پاره ای از قرآن بر پاره ديگر درست و صحيح آمد ، معلوم می گردد که من حيث المجموع کلام الله مجيد را در افضليت بر ساير کتب آسمانی ، مانعی متصور نيست . (کشاف اصطلاحات الفنون)

و در حديث آمده که نزول آن در شب هيجدهم رمضان بوده و بدين سبب آنرا زبور گويند که مجموعاً مکتوباً در الواح فرود آمده است . (بحار : 14 / 33 ـ 37)

«و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر انّ الارض يرثها عبادی الصالحون» در زبور پس از ذکر ـ تورات ـ نوشتيم که زمين بدست بندگان شايسته ام خواهد افتاد . (انبياء : 106)

اين آيه به ظهور حضرت مهدی (عج) تفسير شده است .

روايت شده که در زبور آمده : خداوند تبارک و تعالی می فرمايد : ای فرزند آدم تو از من چيزی می خواهی و من آن را از تو دريغ می داريم که آن را به صلاح تو نمی دانم ؛ در خواسته ات اصرار می ورزی و چون به تو می دهم نعمت مرا در راه عصيانم بکار می گيری ، می خواهم پرده آبرويت را بدرم ولی مرا می خوانی سترت می کنم ، پس من چه زيبا با توجه برخورد می کنم و تو چه زشت با من برخورد داری ! نزديک است آنچنان بر تو غضب کنم که دگر هرگز از تو خوشنود نگردم . (بحار : 77 / 43)

قال السيد ـ قدس الله روحه ـ فی کتاب سعد السعود : رأيت فی الزبور فی السورة الثالثة و الثلاثين : ثياب العاصی ثقال علی الابدان ، و وسخ علی الوجه ، و وسخ الابدان ينقطع بالماء ، و وسخ الذنوب لا ينقطع الّا بالمغفرة ، طوبی للذين کان باطنهم احسن من ظاهر هم و من کانت له ودايع فرح بها يوم الآزفة ، و من عمل بالمعاصی و اسرّها من المخلوقين لم يقدر علی اسرارها منّی ، قد و افيتکم ما وعدتکم من طيبات الرزق و نبات البرّ و طير السماء و من جميع الثمرات ، ورزقتکم ما لم تحستسبوا ... (بحار : 77 / 39)

زَبون :

خوار . بيمقدار . ناچيز . ذليل . رديء .

زُبی (با الف آخر) :

پشته های بلند زمين که آب به آن نرسد ، ج زَبية . و مثل است در عرب : « بلغ السيل الزبی » . (غياث اللغات)

زَبيب :

هر يموه که خشک شده باشد عرب آن را زبيب گويد ، مانند انگور و انجير ، جز خرما که آن را تمر خوانند . زبيب از اجناس زکويه است . در حديث برای مداومت خوردن آن در ناشتا ، خواصّی بيان شده است : ذهن را قوی ، حافظه را زياد ، بلغم را کم می کند (بحار : 62 / 271) .

گشودن روزه به آن مستحب نيکو نانخورشی است (بحار : 62 / 297) . عصب را سخت می کند ، کوفتگی را از بين می برد ، نفس را خوشبو می سازد . (بحار : 66 / 153)

زُبَيد :

تصغير زَبد است به معنی عطيه ، بخشش .

زُبيد :

بطنی ، قبيله ای از عرب ، از آن بطن است عمر و بن معديکرب .

زُبيدة :

مؤنث زبيد ، هديه ، بخشش .

زُبيدة :

همسر هارون الرشيد و دختر عم او جعفر بن منصور است . وی زنی نيکوکار بوده که قناة مکه را و منازل زيادی از بغداد تا مکه جهت حاجيان احداث نموده . وی به سال 126 در بغداد در گذشت .

 

زُبيدی :

علی بن ابی المغيرة پدر حسن بن علی محدث است . ما مقانی گويد : علی بن ابی المغيره حسان زبيدی ازرق را شيخ در رجال خود گاه جزء اصحاب حضرت صادق (ع) و گاه جزء اصحاب حضرت باقر (ع) آرد . در موضع نخست او را چنين ياد کند : علی بن ابی المغيرة حسان الزبيدی و در موضع اخير چنين گويد : علی بن ابی المغيره زبيدی ازرق .

علامه در قسم اول خلاصه گويد ثقه است . از ابن داود نيز توثيق وی نقل گرديده است . از ابن داود نيز توثيق وی نقل گرديده است اما چنين سخنی از او ديده نشد جز آنچه در ضمن ترجمه فرزندش حسن از نجاشی نقل کند ، عبارت او در اينجا اين است : « حسن بن علی بن ابی المغيرة الزبيدی الکوفی ثقة هو و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله و هو يروی کتاب ابيه عنه » وحيد گفت : ظاهراً علامه و ابن داود از عبارت مذکور نجاشی : « ثقة هو و ابوه » توثيق پدر و پسر هر دو را فهميده اند ولی صواب همانگونه که در ذيل حسن بن علی گفته شد آن است که نجاشی حسن را توثيق کرده و عبارت او درباره پدرش «علي» ساکت است و ظاهر آن است که علی بن ابی المغيره است و صواب ضبط اول است . (تنقيح المقال)

زُبيدی :

محمد بن عبدالزاق مشهور به مرتضی و مکنی به ابوالفيض حسينی يمانی ، حنفی ، صاحب تاج العروس . وی در وطن خود نشأت يافت سپس برای تحصيل علم ، آغاز سفر کرد . چندين بار به حج رفت و در مکه با سيد عبدالرحمن عيدروسی ملاقات کرد و پيوسته ملازمت او داشت ، مختصر سعد را از او فرا گرفت و خرقه به دست او پوشيد و روايت مرويات او را اجازت حاصل کرد . و در اثر توصيفاتی که درباره علما و ادباء مصر از او شنيد به مصر عزيمت کرد . زبيدی در 1167 وارد مصر شد و اسماعيل کتخدا عذبان او را مورد عنايت خاص خود قرار داد و با او دوستی فراوان کرقد . سر انجام بين عام و خاص شهرت فراوان يافت ، به صعيد و ديگر نقاط مصر سفر کرد و مورد احترام و تجليل بزرگان آن ديار قرار گرفت بسياری از ارباب علم و سلوک را ديد و سفرنامه ها پرداخت و تأليف شرح قاموس را آغاز کرد و سالها برای اتمام آن رنج برد و پس از آنکه شرح قاموس را در 14 جلد به پايان رسانيد آن را تاج العروس ناميد و بدين مناسبت و ليمه ای داد که همه طلاب و اساتيد وقت در آن وليمه دعوت شده بودند .

زرکلی آرد : محمد بن عبدالزراق حسينی مکنی به ابوالفيض و مشهور به مرتضی زبيدی متولد در 1145 و متوفی در 1205 علامه لغت و حديث و رجال و انساب و از بزرگان اهل تصنيف است . در اصل از واسط عراق و زادگاهش بلگرام هند است و در زبيد (يمن) تربيت يافته و بزرگ شده است .

وی از زبيد به حجاز سفر کرد ودر مصر اقامت گزيد و در آنجا فضيلت او به اوج شهرت رسيد و سيل هدايا و تحف به سوی او سرازير گرديد . پادشاهان حجاز و هند و يمن و شام و عراق و مغرب اقصی و ترک و سودان و الجزاير با او مکاتبه کردند ، اعتقاد مردم در حق او چندان فزونی گرفت که بسياری از مردم مغرب چنين می پنداشتند که هر که حج کند و به زيارت زبيدی نرود و هديه تقديم او نکند حج او کامل نخواهد بود . سيد مرتضی زبيدی در طاعون مصر در گذشت . او مؤلفات بسياری دارد از تأليفات اوست :

تاج العروس (شرح قاموس) در 10 جلد مطبوع ، اتحاف السادة المتقين در شرح احياء العلوم غزالی 10 جلد که در مصر چاپ شده ، اساتيد الکتب السته ، عقود الجواهر المنيفه فی ادلة مذهب الامام ابی حنيفه که در دو جلد چاپ شده ، کشاف اللثام عن آداب الايمان و الاسلام ، رفع الشکوی و ترويح القلوب فی ذکر ملوک بنی ايوب ، معجم شيوخ ، الفية السند شامل 1500 بيت در حديث ، شرح الفيه مذکور .

مختصر العين که خلاصه کتاب العين خليل بن احمد است در لغت ، تکمله وصله و ذيل برای قاموس در دو جلد بزرگ ، رساله ايضاح المدارک بالافصاح عن العواتک ، رساله عقد الجمان فی بيان شعب الايمان تحفة القماعيل فی مدح شيخ العرب اسماعيل ، تحقق الرسائل لمعرفة المکاتبات و الرسائل ، جذوة الاقتباس فی نسب بنی العباس ، حکمة الاشراق الی کتاب الافاق ، الروض المعطار فی نسب السادة آل جعفر الطيار ، مزيل نقاب الخفاء عن کنی سادتنا بنی الوفاء ، بلغة الغريب فی مصطلح آثار الحبيب ، تنبيه العارف البصير علی اسرار الحزب الکبير ، سفينة النجاة المحتوية علی بضاعة مزجاة من الفوائد المنقاة ، غاية الابتهاج لمقتفی اسانيد مسلم بن الحجاج عقد اللثالی المتناثرة فی حفظ الاحاديث المتواترة و نشوة الارتياح فی بيان حقيقة الميسر و القداح .

زبيدی زبان ترکی و فارسی را به خوبی می دانست و با زبان گرج نيز آشنائی داشت . (اعلام زرکلي)

زُبَير :

مصغّر زَبر . مرد نيرومند و سخت .

زُبَير :

بن باها از سران يهود مدينه بود که داستانی پند آميز دارد . به واژه « بدبختی » رجوع شود .

زُبَير :

بن بکار از احفاد زبير بن عوام از علماء و نوسيندگان انساب و اخبار عرب بود . در مدينه به سال 172 متولد گرديد . عهده دار مقام قضاء در مکه شد و هم در آنجا وفات يافت .

از جمله مصنفات اوست : « اخبار العرب و ايامها » ، « وفود النعمان علی کسری » ، « اخبار ابن ميادة » ، « اخبار حسان » ، « اخبار عمر بن ابی ربيعه » ، « اخبار جميل » ، « اخبار نصيب » ، « اخبار کثير » ، « اخبار ابن الدمينة » و « الموفقيات » . کتاب اخير مجموعه ای است از نوادر تاريخی مشتمل بر 19 جزء و آن را بنام موفق فرزند متوکل عباسی که عهده دار تعليم و تربيت او بود تأليف کرد . جزء 16 تا 19 از اين کتاب به سال 1878 ميلادی به وسيله وستنفلد در غوطه دمشق به چاپ رسيد و وستنفلد اين 4 جزء را به خطا تأليف ابو عبدالله کاتب دمشقی دانست .

ابن النديم ، 33 تأليف در باب انساب ، هجرت ها ، تاريخ شعراء و ديگر موضوعات از آن زبير بن بکار بر شمرده است . (اعلام زرکلی و معجم المطبوعات)

زُبير :

بن عبدالمطلب بن هاشم ، بزرگترين عمّ پيغمبر اسلام ، آن حضرت وی را در کودکی درک نمود ، از شعرای قريش بشمار می آمد جز اين که شعر او اندک بود ، از اشعار او است :

اذا کنت فی حاجة مُرسِلاً

فارسل حکيما و لا توصه

(اعلام زرکلي)

جاحظ گويد : زبير مردی شجاع ، منيع الطبع ، زيبا روی ، سخنور ، شاهر ، بزرگوار و سخاوتمند بود . او کسی است که حلف الفضول را در جاهليت بنيان نهاد ، هنگامی که فرياد آن مرد زبيدی ستم رسيده را شنيد که بر فراز ابو قبيس پيش از طلوع خورشيد فرياد ميزد ـ و در آن حال در مجالس خويش انجمن کرده بودند ـ و می گفت :

يا للرجال لمظلوم بضاعتُه

                    ببطن مکّة نائی الحّ و النفَر

انّ الحرام لمن تمّت حرامته

                    و لا حرام لثوبی لا بس الغَدر

که عاص بن وائل کالائی از او خريده بود و بهای آن نمی داد ، چون زبير ، آوای مظلومانه اين مرد شنيد بر سر غيرت آمد و سوگند ياد کرد که پيمانی ميان طوايف قريش بر قرار سازم که از آن پس حق هيچ ضعيفی پايمال نگردد و هيچ بومی در ستم به غريب و مسافر طمع نبندد ، سپس گفت :

حَلَفتُ لنعقد حِلفا عليهم

و ان کنّا جميعا اهل دار

نسمّيه الفضول اذا عقدنا

                    يعزّ به الغريب لدی الجوار

و يعلم من حوالی البيت انّا

أباة الضيم نهجر کلّ عار

(شرح ابن ابی الحديد : 15/204)

زبير :

بن عوام بن خويلد بن اسد بن عبدالعزی اسدی برادر زاده خديجه بنت خويلد وعمّه زاده پيغمبر اسلام ، چه مادرش صفيه بنت عبدالمطلب بوده ، وی دوازده يا پانزده يا شانزده ساله بوده که مسلمان شده ، دو بار هجرت نموده : بار اول به حبشه و بار دوم به مدينه .

پيغمبر (ص) نسبت به او اظهار علاقه می کرده ، و گويند : او اولين کسی بوده که در اسلام شمشير کشيده جمعيت را می شکافت تا در بالای مکه حضور پيغمبر (ص) رسيد حضرت فرمود: چرا به چنين وضعی آمدی ؟! عرض کرد : يا رسول الله شنيدم شما را دستگير نموده اند .

زبير در تمامی جنگهای پيغمبر شرکت داشت و در فتح مصر نيز حضور اشته ، عمر او را جزء شورای شش نفری خلافت قرار داد .

گويند که وی هزار غلام زر خريد داشته که هر يک روزانه مبلغ معينی در قبال مزد کارشان برايش می آوردند و همه آن را صدقه می داد .

هفت هزار نفر از اصحاب پيغمبر هنگام مرگشان زبير را وصی خود کردند و او اموالشان را جهت بازماندگانشان نگهداری می کرد تا به حد رشد می رسيدند و مخارج دوران کودکيشان را از خود می پرداخت .

جنگ جمل را او و طلحة بن عبيد الله بپا کردند تا وقتی که آتش جنگ دامن زد زبير کناره گرفت و به سوی منزلش می رفت که ابن جر موذ او را کشت و مرگ او به سال 36 اتفاق افتاد .

وی هنگام مرگ 66 يا 67 سال داشت (تاريخ يعقوبی : 2 / 171 و استيعاب : 3 / 70)

زبير در دوران زندگی پيغمبر (ص) خدمات شايانی انجام داده زيرا وی مردی شجاع و دلير بوده و در مواقع خطرناک از وجودش استفاده می شده است .

از جمله هنگامی که پيغمبر (ص) شنيد خبيب را در مکه به دار آويخته اند حضرت ، زبير و مقداد را از مدينه بدانجا فرستاد نانکه ذيل واژه خبيب ملاحظه می فرمائيد .

و او از مدافعان بنام اسلام بوده چنانکه در تاريخ او را از مجمله اولين مدافعان اسلام که چهار نفرند : علی (ع) و ابو دجّانه و سلمان فارسی و زبير بن عوّام شمرده اند .

زبير پس از وفات پيغمبر (ص) از جمله چهار نفری بود که با علی (ع) وفادار ماند و در شورای شش نفری خلافت نيز از آن حضرت طرفداری نمود و او دومين بود پس از طلحه که بعد از قتل عثمان با حضرت بيعت نمود ولی همين زبير چون متوجه شد که در حکومت علی (ع) پست و مقام و نان و آب آنچنانکه مورد نظر و توقع آنان بود بدست نيايد ناگهان سر بر تافت و به اتفاق طلحه عايشه را دستيار شده عليه حضرت خروج و بالاخره سر از بصره بدر آوردند و با اينکه خود قاتل عثمان بودند به خونخواهی عثمان قيام کردند و عاقبت به بدترين وجهی عمر خود خود را در آنجا به پايان رساند چنانکه ذيل واژه جمل ملاحظه می فرمائيد .

از امام باقر (ع) روايت شده که روزی پيغمبر (ص) از جائی می گذشت علی (ع) را ديد که با زبير مشغول صحبت بودند . چون جدا شدند حضرت به علی فرمود : به وی چه می گفتی ؟ بخدا سوگند او اولين باشد از عرب که بيعت تو را بشکند .

زراره گويد : به يکی از دو امام (باقر يا صادق) عرض کردم : مگر زبير در جنگ بدر شرکت نکرد ؟ فرمود : آری ولی در جنگ جمل فرار کرد ، اگر وی در آن حال با مسلمانها نبرد می داده خود را هلاک و تباه ساخت و اگر آنها (علی و يارانش) کافر بوده اند پسی به فرار از جنگ با کفار خويشتن را مورد خشم خدا قرار داده است . (بحار : 18 / 116 و 19 / 319)

زُجّ :

آهنی که در ته نيزه قرار دارد ، مقابل سنان که آهن سر نيزه است . پيکان تير . تير پرتاب که پيکان آن را از دندان فيل و شاخ گاو و امثال آن ساخته باشند .

کوتاهترين تيرها .

در وصيت لقمان به فرزند آمده : صلّ فی جماعة و لو علی رأس زجّ (بحار : 13 / 422) .

اين حديث با ادنی اختلافی از قول پيغمبر اکرم (ص) نيز نقل شده است . (بحار : 88 / 4)

زَجّ :

افکندن چيزهای و پرتاب کردن آن . عن رسول الله (ص) : « مثل اهل بيتی مثل سفينة نوح ؛ من رکبها نجی و من تخلف عنها زُجّ فی النار » (بحار : 108 / 47) . با بن نيره زردن کسی را . رسول الله (ص) : « من قرأ القرآن يريد به سمعة و التماس الدنيا ، لقی الله يوم القيامة و وجهه عظم ليس عليه لحم ، و زجّ القرآن فی قفاه حتی يدخله النار و يهوی فيها مع من هوی » . (وسائل : 6 / 183)

زجاج :

دندانهای پيشين . نوک آرنج . ج زُجّ به معنی آهن پيکان تير .

زُجاج :

آبگينه و شيشه . هر سه حرکت در زاء جايز است جز آنک به کسر کمتر آيد . (تاج العروس)

محمد بن يحيی عن محمد بن الحسين ، انّ بعض اصحابنا کتب الی ابی الحسن الماضی (ع) يسأله عن الصلاة علی الزجاج ، قال : « فکتب الی : لا تصلّ علی الزجاج ... » . (بحار : 48 / 37)

عن الربيع محمد المسلّی قال : قال لی ابوعبدالله (ع) : والله لتکسرنّ کسر الزجاج ، و انّ الزجاج يعاد فيعود کما کان ، والله لتکسرنّ کسر الفخار ، و انّ الفخار لا يعود کما کان ، و الله لتمحّصنّ و الله لتغربلنّ کما يغربل الزؤان من القمح » . (بحار : 52 / 101)

زَجّاج :

آبگينه ساز .

زَجّاج :

عبدالرحمن زجّاج نحوی معروف مصری که در آغاز به شغل شيشه گری اشتغال داشته و سپس آن را رها کرده به علم و ادب پرداخته و از مبرّد و ثعلب نقل می کرده است .

از کتب او است : معانی القرآن ، الاشتقاق ، العروض و القوافی ، وی به سال 311 در بغداد در گذشت .

زُجاجة :

واحد زجاج . شيشه . آبگينه .

ج : زجاجات . قنديل و به همين معنی است قوله تعالی : « المصباح فی زجاجة » (منتهی الارب) . قارورة .

زَجر :

باز داشتن و منع کردن . راندن به وسيله بانگ زدن . « و الصافات صفا * فالزاجرات زجرا » (صافات : 1 ـ 2) . عن ابی بصير عن ابی عبدالله (ع) قال : سمعته يقول : « انّ القرآن زاجر و آمر ، يامر بالجنة و يزجر عن النار ، و فيه محکم و متشابه ... » . (بحار : 23 / 191)

اميرالمؤمنين (ع) : « اعلموا انه من لم يعن علی نفسه حتی يکون له منها واعظ و زاجر لم يکن له من غيرها لا زاجر و لا واعظ » . (نهج خطبه 90)

زَجَل :

بازی و لعب . بلند کردن صدا .

زُحار :

مبتلی شدن به بيماری زحير . دچار شکم روش شدن .

زحاف :

زحف . رفتن و خزيدن . در اصطلاح شعر و عروض ، افتادن حرفی است ميان دو حرف . پس يکی به ديگری نزديک شود . که گوئی هر يک به سوی آن ديگری می خزد ، چنان که متفاعلن ، مفاعلن گردد .

زحام :

انبوهی کردن و تنگی نمودن . مزاحمت . انبوهی . سُئل علی (ع) عن رجل يکون وسط الزحام يوم الجمعة او يوم عرفة ، لا يستطيع الخروج من المسجد من کثرة الناس ؟ قال : « يتيمّم و يصلّی معهم و يعيد اذا انصرف » . (بحار : 81 / 163)

زَحر :

بن قيس بن مالک بن معاوية بن سعنه جعفی (برخی زجر خوانده و صحيح زحر است ) از ياران اميرالمؤمنين علی (ع) و از سخنوران و خطبای بنام و از محدّثان بوده است ، حامل پيام علی (ع) به جرير بن عبدالله ، عامل عثمان بر مرز همدان بوده ، و پيام خويش را به نيکی ابلاغ داشته است . از دلير مردان سپاه اميرالمؤمنين (ع) و مقبول نظر آن حضرت بوده که بسا آن حضرت به وی می نگريسته می فرموده : هر که دوست داشته باشد به شهيد زنده بنگرد به اين مرد بنگرد .

حضرت ، وی را بر مدائن گماشت و روزگاری عامل آن حضرت بر آن ديار بود . پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) ، امام مجتبی (ع) نامه ای به مضمون دعوت مردم آن سامان به بيعت با آن حضرت به وی نوشت .

زحر در تمام جنگهای علی (ع) از صفين تا نهروان در رکاب آن حضرت بود و اين ابيات از او در وقعه صفين نقل شده است :

فصلّی الاله علی احمد

                    رسول المليک تمام النعم

رسول المليک و من بعده

                    خليفتنا القائم المدعم

عليا عنيت وصی النبی

                    يجالد عنه غواة الامم

با اين اوصاف که بيان گرديد ، بعيد به نظر می رسد که زحر بن قيس که در تاريخ کربلا در عداد ياران ابن زياد آمده است و از سوی وی مأمور رسانيدن سران شهدا به نزد يزيد بوده ، همين شخص باشد ، گر چه از طرفی نشايد استبعاد نمود که خود ابن زياد و پدرش و نيز اشعث بن قيس روزگاری از وابستگان آن حضرت بوده و سپس در سلک دشمنان وی در آمدند .

زُحَر :

بخيل که چون از او چيزی بخواهند دمی سرد بر آورد يا ناله کند . (اقرب الموارد)

زَحزَح :

دوری .

زَحزَحة :

دور کردن . « فمن زُحزحَ عن النار و ادخل الجنة فقد فاز» . (آل عمران : 185)

زَحف :

رفتن به سوی کسی . رفتن کودک پيش از راه رفتن . خزيدن . نزديک شدن به تدريج . « اذا لقيتم الذين کفروا زحفا فلا تولّو هم الادبار» . (انفال : 15)

در حديث است « انها کم عن الفرار من الزحف » ای من الجهاد و لقاء العدو فی الحرب .

زحف : لشکر در حال رفتن به سوی دشمن . (مجمع البحرين)