زَحل :

دور گشتن از جای خود . مانده شدن .

زُحَل :

مردی که از کار دور و يکسو باشد .

زُحَل :

ستاره سيار معروف ، به فارسی کيوان گويند ، بلندترين سياره که در بلندی بدان مثل زنند . غير منصرف است . اين ستاره پس از مشتری از همه سيارات منظومه بزرگتر و تقريبا 700 برابر زمين است . زحل دارای 8 قمر است و نيز حلقه ای نورانی دور آن را فراگرفته است .

مدت حرکت انتقالی آن به دور خورشيد 5/29 سال است .

زَحلَقَة :

لغزيدن با کون . کون سره کردن .

زَحمَت :

انبوهی . رنج . محنت ، عذاب ، آزردگی تن يا روح . از اميرالمؤمنين (ع) روايت است که فرمود : ده کس هستند که خود را و ديگران را به زحمت اندازند : آنکه دانش اندک دارد و می کوشد به ديگران دانش بسيار بياموزد ، و کسی که علم و حلمی فراوان دارد ولی هشيار و کاردان نيست ، و آنکس که چيزی را دنبال می کند که نه امکان دسترسی به آن را دارد و نه به وضع و حال او مناسب است ، و تلاشگری که در کار شتاب می کند يا با تأنی کار می کند ولی به فنون آن آگاه نيست ، و دانشمندی که خير خواه (اجتماع) نباشد ، و دلسوزی که دانا نباشد ، و دانشمندی که دل به دنيا باخته است ، و آنکس که به مردم مهربان است ولی به مال خويش بخل می ورزد ، و دانشجوئی که با دانا تر از خود می ستيزد و چون بخواهد به او مطلبی بياموزد از او نپذيرد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: حرص کليد زحمت و مرکب خستگی و موجب فرو رفتن در گناه است . عيسی بن مريم (ع) فرمود: کار دنيا و کار آخرت هر دو سخت و زحمت و مايه درد سر است ؛ اما کار دنيا بدين سبب که به هر کاری دست بزنی بدکاری آن را اشغال نموده است ، و اما کار آخرت بدين جهت که در آن کارها کسی با تو هماهنگ نيست . (بحار : 2 / 51 و 77 / 238 و 2 / 39)

زُحول :

دور شدن ، يکسو شدن از جائی .

زَحير :

دم سرد و يا ناله بر آوردن . آه عميق کشيدن . نام بيماريی است ، و صورتش اين است که روده فرودين که متطل به سفره است بی اخيار حرکتی و دردی می کند به جهت دفع کردن براز و هيچ خارج نمی شود از آن مگر رطوبت لزجة با خون آميخته . و به فارسی اين حالت را پيچش گويند . (آنندراج ، غياث اللغات)

زَخّ :

دور افکندن و چيزی را از خود جدا کردن . در گودال افکندن کسی را . خشم گرفتن . از پس راندن . عن رسول الله (ص) : « من قرأ القرآن يريد به السمعة و الرياء بين الناس ، لقی الله عز و جلّ يوم القيامة و وجهه مظلم ليس عليه لحم ، و زخّ القرآن فی قفاه حتی يدخله النار ... » (بحار : 10 / 213) . و عنه فی حديث فی الصلاة : « فان جاء بها تامّة ، و الّا زُخَّ فی النار » . (بحار : 10 / 369)

و عنه ايضاً : « مثل اهل بيتی فيکم مثل سفينة نوح : من رکبها نجی و من تخلّف عنها زُخّ فی النار » . (بحار : 23 / 122)

زَخّار :

دريای پر آب که آب از ساحل آن پراکنده شود .

زَخارف :

ج زُخرُف . کمال خوبی چيزی . سخن به آرايش دروغ . زخارف دنيا : آرايش و متلذذات آن . آرايشها .

زَخر :

پر شدن دريا از آ و موج زدن .

زُخرُف :

کمال خوبی از هر چيزی . « حتی اذا اخذت الارض زخرفها و ازّينت » (يونس : 24) . زخرف الکلام : آرايش و نيکوئی سخن . « يوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا» . (انعام : 112)

زخرف در اصل به معنی زينت و کمال خوبی و سپس بدين مناسبت آن را بر زر اطلاق کنند : « او يکون لک بيت من زخرف » . (اسراء : 93)

زُخرُف :

چهل و سوّمين سوره قرآن ، مکيه و مشتمل بر 89 آيه است . از امام صادق (ع) حديث شده که هر کسی به تلاوت اين سوره مداومت کند خداوند او را از حشرات زمين در قبر و از فشار قبر ايمن دارد و چون روز قيامت شود همين سوره به امر پروردگار او را به بهشت برد . (مجمع البيان)

زَخرَفة :

آراستن . نيکو ساختن . طلا کاری . يحرم زخرفة المساجد : طلا کاری مسجد حرام است . (عروة الوثقي)

زَخم :

ريش . جراحتی که به وسيله آلات جارحة يا ناخن و دندان و مانند آن به هم رسد . جرح . جراحت . احکام زخم به « ديه » رجوع شود .

زخم زبان :

گزيدن کسی با سخن .

سخن تلخ گفتن درباره کسی . اين کار که از مصاديق ايذاء است از معاصی بشمار می آيد و بر خبث درون و سوء سريره فاعل آن دلالت دارد .

گويند : روزی پسر ابوجهل از مکه به مدينه آمد ، بعضی مسلمانان خام چون او را در معابر می ديدند به يکديگر می گفتند : اين پسر ابوجهل است ، و او را از اين راه آزار می دادند ، اين خبر به ام سلمه زوجه رسول الله (ص) رسيد ، وی به پيغمبر (ص) خبر داد ، حضرت مخصوصاً در اين باره خطبه ای ايراد نمود و فرمود : شما را نرسد که زنده ها را به دشنام مردگان آزار برسانيد . (ربيع الابرار : 2 / 841)

قرآن کريم با صراحت از اين کار نهی نموده که فرموده : « لا يسخر قوم من قوم ... » .

از حضرت رسول (ص) روايت شده که عيسی بن مريم به يحيی بن زکريا فرمود : اگر آنچه مردم درباره تو می گويند راست باشد بدان که آن گناهی بوده که به ياد آن افتاده ای از آن استغفار کن . و اگر دروغ باشد بدان که حسنه ای در نامه عملت ثبت شده که در راه آن رنجی نبرده ای . (بحار : 71 / 415)

به « زبان مردم » و به « ثابت بن قيس » نيز رجوع شود .

زخم معده :

و عوارش آن از ترشح و تخمه و غيره . به « معده » رجوع شود .

زدن :

فرود آوردن دست ، تازيانه ، شمشير و ماند آن به تن کسی . ضرب . زدن به مسلمان يا هر انسانی که در بلاد اسلامی حق حيات دارد ، از نظر دين مقدس اسلام ، گناه است ، جز اين که به تجويز شرع باشد ، مانند تاديب همسر با شرائط خاص (چنان که در آيه 34 سوره نساء و سوره ص : 44 آمده است) و يا موارد تاديب و تعزيز شرعی به عقوبت برخی گناهان . به « تعزيز » رجوع شود .

در حديث آمده که پيغمبر اکرم (ص) هرگز يکی از غلامان خود يا کس ديگری را نَزَد جز در راه خدا و طبق قانون شريعت ... (ربيع الابرار : 1 / 501)

لقمان حکيم : اگر حکيم و دانشمندی تو را بزند به از آن که نادانی تو را به روغنی خوش بو مالش دهد . (ربيع الابرار : 1 / 505)

احمد بن نصر ـ يکی از کارگزاران حکومت عباسی ـ گويد : يک نفر مجوسی را به نزدم حاضر کردند که او را کتب بزنم ، وی رو به من کرد و گفت : آنقدر بزن که تاب و تحمل قصاص آن را داشته باشی (يعنی در آخرت) من چون شنيدم دست از او برداشتم و از آن پس از کار خويش استعفا دادم . (ربيع الابرار : 1 / 510)

ابن السمّاک آورده که (در عهد رسول الله « ص ») غلام زنی از قريش خلافی در وظيفه خويش مرتکب شد ، آن زن تازيانه برداشت و به سوی غلام رفت که او را بزند ، چون به وی نزديک شد تازيانه برداشت و به سوی غلام رفت که او را بزند ، چون به وی نزديک شد تزايانه بينداخت و گفت : تقوی اجازه نمی دهد کسی عقده کينه خويش را بگشايد . (ربيع الابرار : 2 / 36)

عمر بن عبدالعزيز به يکی از استانداران خود نوشت هيچگاه هنگام خشم ، مجرمی را عقوبت مکن ، و چون بر کسی خشم نمودی او را بازداشت کن و پس از آن که خشمت فرو نشست او را بيرون آور و به اندازه جرمش عقوبت کن و زدنت از پنج تازيانه تجاوز نکند . (ربيع الابرار : 2 / 32)

پيغمبر اکرم (ص) : پشت مسلمان قرقگاه خدا است (کسی حق ندارد به آن بزند) جز در مورد حدّ شرعی . (بحار : 75 / 151)

امام صادق (ع) : ملعون است ملعون ، کسی که پدر يا مادر خود را کتک بزند . (بحار : 74 / 85)

پيغمبر اکرم (ص) : زنان را به منظور آموختن آنچه که بايد بياموزند ( می توانيد) بزنيد . و فرمود : زنان را با چوب مزنيد که قصاص دارد ، آری می توانيد آنها را به ندادن غذا و پوشاک تعذيب نمائيد .

در حديث ديگر فرمود : من در شگفتم از کسی که زن خود را می زند در صورتی که او خود به کتک خوردن سزاوار تر است . ( بحار : 103 / 249)

زرّ :

بن حُبَيش بن حباشة بن اوس اسدی تابعی از قبيله جهلتم ، وی جاهليت و اسلام را درک نمود ولی به حضور پيغمبر (ص) شرفياب نگرديد ، عالم به قران و مردی دانشمند بود ، ابن مسعود مطالبی درباره ی علوم عربيه از او می پرسيد ، در کوفه سکونت گزيد و 120 سال عمر کرد ودر واقعه ای در دير الجماجم بدرود حيات گفت . (اعلام زرکلي)

زَر :

طلا . به عربی ذهب . به غير مسکوک آن تبر نيز گويند . احکام زر به « طلا » رجوع شود .

زَرّ :

گويک بستن پيراهن را . راندن و دور کردن سپاه را با شمشير   موی بر کندن .

گزيدن به دندان .

زرّ :

گويک گريبان و جز آن . دکمه . تکمه . ج : ازرار و زرور . امام صادق (ع) ـ به يکی از ياران خود که از تب دائم شکايت داشت ـ : « حلّ از راه قميصک و ادخل رأسک فی قميصک و اذن و اقم و اقرأ سورة الحمد سبع مرّات ... » . (بحار : 92 / 235)

زَرابی :

ج زريبه يا زربی . پشتيهای رديف هم و فرشهای فاخر . هر چه که گسترده و تکيه بر آن کرده شود . « و نمارق مصفوفة * و زرابی مبثوثة » ؛ قدحهای بزرگ رديف شده و فرش و بالشهای نفيس گسترده شده . (غاشية : 14   ـ 15)

امام موسی بن جعفر (ع) : « محادثة العالم علی المزبلة خير من محادثة الجاهل علی الزرابی » : گفتگو با دانشمند بر مزبله ها به از گفتگو با نادان بر گستره های نفيس . (بحار : 1 / 205)

زرّاد :

سلاح ساز . زره ساز .

زرّاد :

حسن بن محبوب . به « حسن به محبوب » رجوع شود .

زُرارة :

بن اعين بن سنسن شيبانی کوفی نام وی عبدربه و زراره لقب او است ، پدرش اعين (به فتح همزه و ياء) از اهل روم و از راهبان بوده ، او را به بردگی به کوفه آوردند و غلام يکی از بنی شيبان بوده و چون قرآن را فرا گرفت آزادش کرد ، زراره از اجلّاء اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و از رجال کثير الروايه از اين دو بزرگوار ، و در وثاقت مورد اتفاق و اجماع شيعه است .

وی نه تنها ناقل روايات اهلبيت بوده بلکه در رأس فقها و دانشمندان شاگردان آن خاندان و در علم کلام و مناظره استاد متکلمين شيعه بوده است .

نجاشی گويد : زرارة بن اعين در عصر خود بزرگ و زعيم شيعه و در علوم قرآن و فقه و کلام و شعر و ادب سر آمد اقران و جامع صفات و خصال علمی و دينی وبده است .

شيخ طوسی در گفته که زراره دارای تأليفاتی از جمله کتاب استطاعت و جبر است .

زراره در سال 150 از دنيا رفت .

در مدح زراره از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) روايات متعدد آمده که از آن جمله است :

امام صادق (ع) فرمود: خدا رحمت کند زرارة بن اعين را که اگر زراره نبود احاديث پدرم به دست فراموشی سپرده می شد .

و فرمود: جز زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه کسی نبود که ذکر ما را و احاديث پدرم را احيا کند واگراينها نبودند کسی نمی توانست احکام واقعی اسلام را استنباط نمايد ، اينان نگهبانان دين و امانت داران پدرم بودند در حلال و حرام و ايشان پيشتازان به سوی مايند در دنيا و آخرت . (بحار : 47 / 390)

زُرّاع :

ج زارع . کشاورزان . « فاستوی علی سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الکفار » . (فتح : 29)

زَراعت :

زراعة . کشتکاری . به « کشاورزی » رجوع شود .

زَرّافة :

پستانداری است از راسته نشخوار کنندگان . به فارسی شتر گاو پلنگ گويند بلحاظ شباهتی که به اين سه حيوان دارد .

زرب :

آغل گوسفندان . رسول الله (ص) : « حبّ المال و الشرف اذهبُ لدين الرجل من ذئبين ضاريين فی زرب ، فاغارا فيها حتّی اصبحا » يعنی محبت مال و رياست ، زيان رساننده تراند دين آدمی را از اين که دو گرگ گرسنه به آغل گوسفندان در آيند و از سر شب تا بامداد آنها را بدرند .

(بحار : 77 / 80)

زُرَت:

غله معروف . معرّب آن ذرة است .

زرد آلو :

درختی است که از تيره گلسرخيان جزو دسته باداميها که دارای ميوه شفت می باشد . به عربی مشمش گويند .

زردشت :

زراتشت . زرادُشت : لقب براهام زردشت است که گويند پيغمبر پارسيان بوده است . (انجمن آرا)

عقيده فارسيان ايران آن استکه او پيغمبر بزرگوار و حکيم رياضت شعار بوده و بر وی نامه آسمانی نازل شده چنانکه پيش از او بر پيغمبر عجم مه آباد که او را آذر هوشنگ نيز گويند و چی افرام و شای کليو و ياسان و ساير انبيای عجم نزول نموده همچنين بر کيومرث که او را گرشاه و گلشاه نيز گويند کاب آسمانی فرود آمده و از سيامک و هوشنگ و طهمورث و جمشيد و فريدون و منوچهر و کيخسرو که حکمای کامل و سلاطين عادل بوده اند نيز کتاب داشته اند و بعد از زردشت ساسان نخست که پسر بهمن بود از سلطنت گذشت عبادت اختيار کرد و به مقامات اعلی رسيده و درجه پيغمبری يافت و صاحب کتاب گرديد آخرين اين طايفه ساسان پنجم است که بعد وفات پرويز کتاب دساتير را که جامع کتب آنها است ترجمه نموده و از حقايق بعضی مطالب اختيار کرده و آن را « نميرای » نام نهاده يعنی باقی و جاويد و نميرنده و هنوز در ميان هست و زردشت را و خشور سيمباری گويند يعنی پيغمبر رمز گوی و کتاب زند و پازند منسوب بدوست و آذر پژوه نام موبدی از زند و پازند احکام شريعتی زردشت را انتخاب کرده و بيرون نوشته و آن احکام ملتی مشتمل بر صد باب است و موسوم به صد در و در صفت آن گفته اند :

زرادشت بنگر چه دين پرور است

                    که در شهر علمش رد از صد در است

گويند وی از شهر اردبيل و يلان ظهور کرده و اصلش از شهری بوده در ميانه مراغه و زنکان که شير نام داشته به ری آمده و از ری رو به تختگاه شاهنشاه لهراسب و گشتاسب نهاده که آنرا ايران شهر می ناميده اند و نيشابور و ترشيز و کشمر اکنون بجای او است و پادشاه عهد به وی گرويده و دين او را قبول کرده و بعضی گفته اند قل از ملاقات با گشتاسب شاه به خراسان رفته به بلخ در آتشکده موسوم به نوبهار اعتکاف گزيده گشتاسب او را ديده بعد از امتحان و اظهار معجزات بزرگ به او ايمان آورده آيين او را رواج داده اسفنديار به ترويج و تعيين آتشکده پرداخته تا ولايت ايتاليا آتشکده ها بر پای کرد الا در سيستان و ازبلستان که رستم زال آيين زردشت را نپسنديد و اين نيز سبب عداوت گشتاسب و اسفنديار با ااو گرديد ارجاسب نيز قبول ننموده انکار سخت گزيد و بعد از سی سال از حکومت گشتاسب ارجاسب از ترکستان به دارالملک بلخ تاخته لهراسب را بکشت و توربراتور به آتش خانه آمده ردشت را از پای در آورد و مدت عمرش هفتاد سال بوده است و پنج هزار و بيست و سه سال بعد از هيوط آدم صفی عليه السلام ظهور نموده ف و کتاب زند محتوی بر بيست و يک نسک است يعنی قسمت و بهره ، و هر نسک را نامی معين است و چهارده نسک از اين کتاب نزد موبدان دين زردشت باقی بوده آن نيز در فتنه های ايران از ميان رفته است وزند بر دو بخش است ، آنکه احکامش مطابق کتاب مه آباد است مه زند خوانند و آنچه مخالف بود که زند گويند و پازند شرح و ترجمه زند است و آنرا استا و ابستا و اوستا نيز گفته اند ، و بعضی گفته اند ابستا متن است و زند شرح است ف و زردشت چون عناصر و کواکب را تمجيد می کرده و پيوسته در افروختن آتش و ساختن آتشکده ها ساعی بوده عوام او را آتش پرست گفته اند و آتش را قبله زردشت خوانده اند و شعرا در اشعار آورده اند ... (انجمن آرا ، آنندراج)

زردی :

زرد بودن . رنگ زردی . صفرة . نام نوعی بيماری . به « يرقان » رجوع شود .

زَرع :

کشت کردن . کاشتن . کشت . به معنی دوم جمع آن زروع . « افرأيتم ما تحرثون * أأنتم تزروعونه ام نحن الزارعون ... » ؛ آيا شما کشت کننده آنيد يا ما (خداوند) .م اگر ما بخواهيم کشت و زرع شما را خشک و تباه می سازيم تا با حسرت و ندامت درباره آن به سخنان بيهوده بپردازيد . (واقعة : 63 ـ 65)

« او لم يروا انّا نسوق الماء الی الارض الجرز فنخرج به زرعا تأکل منه انعامهم و انفسهم افلا تبصرون » ؛ آيا نديدند که ما آب باران را به سوی زمين خشک و بی آب و گياه می بريم تا حاصلی که مردم و چهارپايانشان از آن بخورند برويانيم . (سجدة : 27)

به « کشاورزی » نيز رجوع شود.

زَرف :

برجهيدن . پيش در آمدن . زياده کردن در سخن و دروغ گفتن .

زَرق :

ريا و نفاق و دروغ .

زُرق :

ج ازرق . کبود رنگان . کبود چشمان . « يوم ينفخ فی الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا » (طه : 102) . عن رسول الله (ص) : « تزوّجوا الزرق ، فانّ فيهنّ يمناً » . (بحار : 103 / 237)

زَرقاء :

مؤنث ازرق . کبود . زن کبود چشم ، ج : زرق . لقب آسمان . يقال : ما تحت الزرقاء خير منه . (اقرب الموارد)

زَرقاء :

دختر عدی بن غالب بن قيس همدانية ، از زنان شجاع و از مردم کوفه ، در صفين در رکاب علی (ع) بوده و با قبيله خويش (همدان) با شهامت تمام در اين جنگ شرکت نمود و چندين بار با سخنرانيهای حماسی خود ، سپاه کوفه را به نبرد ترغيب و تحريص می نمود ، معاويه پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) وی را به حضور خواند ، و فصلی با وی به گفتگو در امر زعامت اسلامی نشست ، و سپس به کوفه بازگشت . معاويه از فصاحت وی به شگفت آمد و مبلغی مال برايش فرستاد . (اعلام زرکلي)

زرقاء يمامة :

زنی بوده از بنی جديس از اهل يمامة ، وی را در تيزبينی مثل زنند .

گويند : اشياء را از مسافت سه روز راه می ديده است .

زرکشی :

محمد بن عبدالله ابن بهادر زرکشی فقيه شافعی . وی در اص ترک بود ولی در مصر متولد شد و وفات يافت (745 ـ 794 هـ) تصانيف فراوانی در فنون مختلف دارد ، از آن جمله است :

الديباج فی توضيح المنهاج ، مجموعة ، المنثور . (اعلام زرکلی : 3 / 933)

زَرَنگ :

نام درختی است کوهی و آن بسيار محکم و سخت می باشد . و از آن تير و نيزه و امثال آن سازند . گويند : آتش آن قريب به چهل شبانه روز می ماند . (برهان)

زرنگی :

زيرکی و کاردانی ، چابکی و چالاکی در کار . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: کسی که به فکر (مرگ و) بازگشت به سوی خدا می باشد هرگز غدر و نيرنگ بکار نبرد ولی ما امروز در زماين زندگی می کنيم که بيشتر مردمان غدر را زيرکی و زرنگی داند و گروهی نادان نيز اينگونه افراد را چاره جو و زرنگ خوانند ، چرا مردم اين چنيند ؟

خدا آنها را بکشد ، بسا می بينی فردی انديشمند با کفايت که کاملاً به امور وارد و مسائل زندگی را نيک زير و روی می کند و راه حيله و نيرنگ را به خوبی می داند ولی امر و نهی خداوند او را از بکار بدن حيله باز می دارد و با وجود اينکه مطلب پيش شمش روشن است (که چگونه نيرنگ زند) آن را رها می سازد ، آن را رها می سازد ، اما از سوئی آنکس که از پشت پا زدن به دين باکی ندارد چنين فرصت را غنيمت شمارد .

از امام صادق (ع) حديث شده که فرمود :

نماز در مسجد مدينه و کنار ستونها (ی مخصوص) واجب نيست و اگر کسی بخواهد فضيلت بيشتر يدرک کند ايامی که در مدينه است روزه بگيرد . آنچه واجب می باشد نمالزهای پنجگانه و روزه ماه رمضان است ولی هر چه بيشتر در مسجد پغيمبر نماز بخوانيد به سود شما است و بدانيد که گاه هی آدمی در امور دنيوی زرنگ است و می گويند : فلان کس چه آدم زرنگی می باشد ! چه رسد که انسان در امور آخرتش زرنگ باشد ! (بحار : 75 / 97 و 100 / 148)

زُرُوع :

ج : زرع . کشتها . کشتزارها . « کم ترکوا من جنّات و عيون * و زروع و مقام کريم » . (دخان : 25 ـ 26)

علی (ع) : « سبحانک خالقا و معبواً ! بحسن بلائک عند خلقک خلقت داراً و جعلت فيها مأدبة : مشربا و مطعما ، و ازواجاً و خدماً ،ريال و قصوراً و انهاراً و زروعاً و ثماراً ، ثم ارسلت داعياً يدعو اليها ، فلا الداعی اجابوا و لا فيما رغبت رغبوا ... » . (نهج : خطبه 109)

زره :

جامه ای که از حلقه های آهنين تشکيل شده و هنگام جنگ بپوشند . (برهان) به عربی درع و سرد گويند .

مبتکر زره داود پيغمبر (ع) بوده است ، چنان که از آيات ذيل به وضوح استفاده می شود :

« و لقد آتينا داود منا فضلا يا جبال اوّبی معه و الطير و النّاله الحديد * ان اعمل سابغات و قدّر فی السرد ... » ؛ ما داود را به وفور مورد فضل خويش قرار داديم . ای کوهها و ای پرندگان با وی هم آوا شويد . و آهن را به دست او نرم گردانيديم . او را دستور داديم که از آهن زره بساز و حلقه زره به اندازه و يک شکل گردان ... » . (سبأ : 10 ـ 11)

«و علّمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم » ؛ داود را ساختن پوشاکی آموختيم که شما را در نبرد صيانت کند . (انبياء : 80)

گويند سبب اين که آهن به دست داود نرم شد آن بود که وی که حائز مقام نبوت و سلطنت بود هر روزه به گونه ای ناشناخت به اطراف بلاد همی گشت و اوضاع کشور را از نزديک بررسی می کرد تا روزی جبرئيل بطور ناشناخت به وی برخورد ، داود که فکر می پنداشت او را نمی شناسد از او پرسيد به نظر شما داود چگونه حاکمی است و آيا روش او را می پسندی ؟ جبرئيل گفت : آری او را سيرتی پسنديد است اگر يک خصلت در او نمی بود . داود گفت : آن چه باشد ؟ جبرئيل گفت : اين که وی از بيت المال مسلمين می خورد . داود را اين سخن پسند آمد و بر او آفرين گفت و سوگند ياد کرد که از اين به بعد از بيت المال مصرف نکند خداوند چگونه صدق او را دريافت آهن را به دستش نرم ساخت که هر روزه زرهی می ساختی و به بهای آن امرازر معاش نمودی . (مجمع البيان)

از امام باقر (ع) روايت است که پيغمبر (ص) را زرهی بود به نام ذات الفضول . (بحار : 161 / 98)

در خبر آمده که زره علی بن ابيطالب (ع) پشت نداشت چه می فرموده : نخواهم زنده باشم که پشت به جنگ کنم . (42 / 58)

زری :

عيب گرفتن . حقير شمردن . در اقرب الموارد آمده : زری عمله : عابه عليه و عاتبه . «و لا اقول للذين تزدری اعينکم لن يؤتيهم الله خيرا»؛ (از دراء به معنی احتقار است) . يعنی درباره آنان که چشم شما خوراشان می بيند نمی گويم : خدا هرگز خيری به آنها نخواهد داد . (هود   31)

امر المؤمنين (ع) ـ درباره اوصاف مؤمن ـ « و لا يزال زاريا عليها» : پيوسته نفس خود را حقير شمرده و آن را عتاب می کند . (نهج : خطبه 174)

زريبة :

آغل گوسفندان . مخفيگاه صياد . فرش ، گستردنی . ج : زرائب .

زرير :

بر افروخته و سرخ شدن چشم . نام گياهی است که جامه بدان رنگ کنند .

زشت :

ضد زيبا . آنچه ديدنش خوش نيايد مردم را . شنيع . قبيح . بشع . دميم .

در حديث است که روزی عربی سر و روی بسته به نزد حسين بن علی (ع) آمد و مطالبی از آن حضرت پرسيد ، از جمله سؤال کرد : زشت ترين چيز چيست ؟ فرمود : فسق (خطای جنسي) از بزرگسال زشت است ، و تندخوئی از زمامدار زشت است ، و دروغ از نيک نژاد زشت است ، و بخل در توانگر زشت است ، و حرص در دانشمند زشت است ... (بحار : 36 / 384)

امام سجّاد (ع) : چهار خصلت است که در هر که باشد ايمانی کامل و گناهش آمرزيده است و چون خدای را ملاقات کند او را از خود خوشنود بيابد : هر تعهدی که به مردم داده است برای خدا بدان وفا کند ، و زبانش با مردم راست باشد ، و از آنچه که به نزد مردم زشت است اجتناب ورزد و با خانواده اش خوش خلق باشد . (بحار : 67 / 296)

امام صادق (ع) : زبانهاتان را حفظ کنيد و آنها را از سخنان بيهوده و سخنان زشت باز داريد . (بحار : 71 / 286)

امام باقر (ع) : سلاح اشخاص پست و فرومايه سخن زشت است . (بحار : 78 / 185)

انوشيروان : چهار چيز زشت است ودر چهار کس زشت تر : بخل در پادشاهان ، و دروغ در قاضيان ، و تندی اخلاق در علماء ، و بی حيائی در زنان . (ربيع الابرار : 4 / 352)

زشت روئی :

دمامت   دمامة . از امام صادق (ع) نقل است که روزی مردی به خدمت پيغمبر (ص) آمد و گفت : يا رسول الله آيا خداوند درباره چيزی جز واجبات از بنده باز پرسی خواهد کرد / فرمود که نه ، گفت : سوگند به آنکه تو را به حق فرستاده هيچ عملی جز واجبات انجام ندهم .

پيغمبر (ص) فرمود : چرا ؟ گفت : برای اينکه خداوند مرا زشت صورت آفريده است .

پيغمبر ساکت ماند و چيزی نگفت . جبرئيل نازل شد و گفت : ای محمد خدايت سلامت می رساند و می فرمايد : سلام مرا به بنده ام برسان و به وی بگو : مگر دوست نداری که فردای قيامت تو را در زمزمه ايمنان از عذاب خود قرار دهم ؟ چون آن مرد شنيد گفت : يا رسول الله خداوند مرا نزد خود ياد کرده ؟! فرمود : آری . وی گفت : قسم به آنکه تو را به حق مبعوث ساخت از اين پس هر عملی که مرا به خدا نزديک کند انجام خواهم داد . (بحار : 71 / 180)

از انس بن مالک روايت شده که روزی رسول خدا (ص) به يکی از اصحاب خود فرمود : برو زنی خواستگاری کن . وی ـ که مردی زشت روی بود ـ گفت : يا رسول الله مرا نمی پسندند . فرمود : ولی تو به نزد خداوند پسنديده ای . (ربيع الابرار : 1 / 849)

از جاحظ ـ دانشمند معروف و در عين حال زشت روی ـ نقل شده که گقت : هيچگاه کسی مرا خجالت نداد جز يک زن ، که روزی هبه نزد من آمد و ازر من خواهش کرد که تا مغازه فلان زرگر با او بروم ، چون به درب آن مغازه رسيديم به صاحب مغازه ـ در حالی که به من اشاره می کرد   گفت : مثل اين . اين بگفت و خود رفت . من مبهوت ماندم که مراد وی چه بود از زرگر پرسيدم ، وی گفت : اين زن ديروز از من خواسته که مجسمه جن برايش بسازم ، من گفتم : من تا کنون جنی نديده ام . تا اين که امروز شما را آورد و گفت : مثل اين .

مردی کلان بينی زنی را خواستگاری نمود ، وی در مقام بيان اوصاف خويش ، به آن زن گفت : تو می دانی که من از خانواده ای شريف و اصيل می باشم ، ودر حسن معاشرت شهرتی بسزا دارم ، بعلائهه من شخصی بردبارم که بارهای گران زندگی تحمل توانم کرد . زن در جواب گفت : اما اين که فرمدی : بارهای گران را تحمل توانم ، تصديق می کنم و در آن شکی نيست ، چه تو چهل سال است دماغی را با اين گندگی با خود حمل می کنی !! (ربيع الابرار : 1 / 860)

زَطّ :

بانگ کردن مگس .

زُط :

نژادی از مردم . معرب جت . به اين واژه رجوع شود .

زعازع :

حوادث زمانه . شدائد الدهر .

زُعاف :

زهر زود کشنده . موت زعاف : مرگی سريع ، همچون مرگ بر اثر طاعون .

زُعاق :

آب تلخ ستبر که خوردن نتوانند . سخت مج .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شد که آن حضرت بعد از خاتمه جنگ جمل خطاب به مردم بصره اين سخنان بيان داشت :

« يا اهل البصرهة ، يا اهل المؤتفکة ، يا اهل الداء العضال ، يا اتباع البهيمة ، يا جند المرأة رغا فاجبتم و عقر فهربتم ، مائکم زعاق و دينکم نفاق و احلامکم رقاق » . (بحار : 32 / 225)

زعامت :

سروری و مهتری . در حديث آمده که اميرالمؤمنين (ع) از فرزندش حسن (ع) پرسيد : زعامت چيست ؟ عرض کرد : سرپرستی افراد قبيله و به عهده گرفتن جرائم مالی آنها .

حسين بن خالد گويد : از حضرت رضا (ع) معنی « انّا عرضنا الامانی علی السماوات ... » پرسيدم ، فرمود : امانت همان ولايت (و زعامت بر مسلمين) می باشد هر که به ناحق آن را دذعا کند کافر است . (بحار : 78 / 102 و 23 / 279)

به « رياست » و « ولايت » نيز رجوع شود .

زَعب :

بر کندن آوند را . بر داشتن مشک پر را . گرانبار رتن شتر . راندن چيزی را .

زعب :

دفع کردن مر او را قطعه ای از مال . پول اندک .

زَعبَل :

کسی که هر چه خورد نگوارد او را و شکم کلان شود و گردن باريک . مار بزرگ . آفتاب پرست . درخت پنبه .

زعج :

بی آرام کردن و از جای بر کندن او را . راندن و بانگ بر زدن .

زعر :

آميزش با زن . زعر المرأة : نکحها .

زُعر :

تنک موی .

زعزعة :

سخت حرکت دادن چيزی را . سستی سخن . سخريه نمودن کسی را .

زعفران :

گياهی است پا يا و بصلی از تيره زنبقها ، دارای ساقه زير زمينی که از دو پياز خارج می شوند ، پيازهای آن سخت و مدور و گوشتدار و پوشيده از غشائهای نازک و قهوه ای رنگ است . از وسط پياز که در واقع قاعده ساقه زير زمينی است ، ساقه زير زمينی قائمی خارج می گردد و از ساقه زير زمينی تعدادی برگهای باريک و دراز با رنگ سبز بيرون می آيد . از وسط برگهای مذکور ساقه مولّد گل ظاهر می شود که در انتها به يک يا دو و گاهی سه غنچه مولد گل منتهی می گردد . گلهای آن منظم و شامل لوله دراز ، منتهی به سه گلبرگ و سه کاسبرگ به رنگ گلبرگ می باشد . گلبرگها بنفش يا گلی يا ارغوانی است . قسمت مورد استفاده اين گياه ناحيه انتهائی خامه و کلاله آن است که به نام زعفران خريد و فروش می شود ، بوی زعفران قوی و معطر و طعمش تلخ و کمی تند است . (فرهنگ معين)

در حديث آمده که معجون مرکّب از زعفران خالص و سعد و عسل ،   و نوشيدن آن به مقدار دو مثقال در روز ، در قوت حافظه مؤثر است . (بحار : 62 / 272)

زعفران از عطريات بشمار می رود و مصرف آن در حال احرام حرام است .

زعق :

ترسيدن به شب .

زَعَل :

شادمان و خرم گرديدن .

زَعَل :

اضطراب خستگی . نارضايتی . ناگواری .

زعم :

زعامت . به عهده گرفتن . مهتر شدن . گمان بردن يا تهمت کردن . دعوی کردن . گفتن سخن بدون دليل . گفتن قولی حق و همچنين باطل و کذب (از اضداد) است و اکثر در جائی گويند که در آن شک دارند يا به کذب آن معتقدند . « زعم الذين کفروا ان لن يبعثوا قل بلی و ربی لتبعثنّ » . (تغابن : 7)

اميرالمؤمنين (ع) ـ در اثبات وجود صانع ـ : « زعموا انهم کالنبات ما لهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع ، و لم يلجؤو الی الی حجّة فيما ادّعوا و لا تحقيق لما اوعوا ، و هل يکون بناء من غير بان او جناية من غير جان » ؟! (نهج : خطبه 185)

زعيم :

ضامن و کفيل . « قالوا نفقد صواع الملک و لمن ترک الکذب و ان کان هازلا ، و لمن حسن خلقه » . (بحار : 2 / 128)

مهتر و رئيس قوم و سخنگوی آنها .

اميرالمؤمنين (ع) : « ذمتی بما اقول رهينة و انا به زعيم انّ من صرّحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجز ته التقوی عن تقحّم الشبهات » . (نهج : خطبه 16)

رسول الله (ص) : «انا زعيم ببيت فی ربض الجنة و بيت فی وسط الجنة و بيت فی اعلی الجنة لمن ترک المراء و ان کان محقّا ، و لمن ترک الکذب و ان کان هازلا ، و لمن حسن خلقه » . (بحار : 2 / 128)

مهتر و رئيس قوم و سخنگوی آنها .

رسول الله (ص) : « اذا ساد القوم فاستقهم و کان زعيم القوم اذلّهم و اکرم الرجل افاسق فلينظر البلاء » . (بحار : 77 / 139)

زغال :

انگشت . فحم .

زغب :

موی ريزه و زرد بر آوردن کودک و جوجه .

زغن (فارسي) :

زاغ گوشت ربای . به عربی غداف .

زفّ :

به سرعت رفتن . وزيدن باد ملايم .

« فاقبلوا اليه يزفّون » ؛ شتابان به سوی او رفتند . (صافات : 94)

فرستادن عروس را به سوی شوی .

رسوال الله (ص) : « من مات علی حبّ آل محمد (ص) يزفّ الی الجنة کما تزف العروس الی بيت زوجها » : هر که با دوستی خاندان محمد (ص) بميرد آن چنان شادمان به بهشت رود که عروس را به خانه شوی برند . (بحار : 23 / 233)

زفاف :

عروس را به خانه شوهر بدردن . آداب و سنن زفاف در روايات زياد است که بخشی از آن را به طور خلاصه ياد آور می شويم :

مستحب است زفاف در شب جمعه باشد و زياده در اطعام تاکيد شده و فرموده اند بهتر است که غذای خوب و الوان باشد ، اطعام در روز باشد و بيش از دو روز نباشد و مراسم زفاف بطور علنی و اشکار   و با دعوت اشخاص و گواه گرفتن بر آن صورت پذيرد و تاکيد شده که مستمندان به طعام عروسی دعوت شوند .

امام صادق (ع) فرمود: قيامت ، زفاف پرهيزکاران است . (بحار : 103 / 266) و (7 / 176)

زَفر :

خارج کردن نفس پس از به درون کشيدن آن . دراز کشيدن نفس .

زُفر :

شير بيشه . مرد دلاور . جواد . سيد . دريا . شتر فربه .

زُفر :

بن هذيل فقيه منفی مشهور اهل سنت . وی اصفهانی الاصل بوده و در سال 158 در بصره در گذشت .

زَفَن :

رقص و بازی . در خبر آمده : « کانت تزفن الحسن عليه السلام» يعنی او را می رقصانيد ، و اصل آن بازی و هل دادن است . (مجمع البحرين)

زَفير :

ناليدن . دراز کشيدن نفس را . ناله . « فاما الذين شقوا ففی النار لهم فيها زفير و شهيق » . (هود : 106)

زقّ :

خيک می و جز آن .

زَقّ :

چينه دادن مرغ بچه را به منقار .

زُقاق :

کوچه . ج : زقّان .

زَقّوم :

درختی است در دوزخ که دوزخيان از آن خورند : « ان شجرة الزقّوم طعام الاثيم » ؛ همانا درخت زقوم غذای گنهکاران است (دخان : 43) . و نيز نوشابه ای در دوزخ . در حديث رسول (ص) آمده : اگر قطره ای از آن بر کوههای زمين بيفتد همه به قعر زمين قفرو روند و تاب آن را نياورند ، پس چگونه بود حال آنکس که نوشابه اش اين باشد . (بار : 8 / 302)

زکام :

بيماری سر و دماغ که به واسطه ورم تجاويف بينی عارض شود .

در احاديث زيادی آمده که زکام دارای منافع فراوانی می باشد چه آن امراض زيادی از جمله جذام را از بدن ريشه کن می سازد و تأکيد شده که آن را درمان مکنيد تا خاصيت خود را ببخشد .

و در برخی احاديث دو نوع درمان برای آن ذکر شده ، يکی اينکه يک دانگ سياهدانه را با نيم دانگ کندس که يکی از گياهان طبی است در هم کوفته و به بينی کنند و ديگر پنبه ای را به روغن بنفشه آلوده کرده در مقعد نهند . و اين دستور دوّم در حال خواب عمل کنند . (بحار : 62 / 183)

زکاة :

رشد و نموّ و زيادت . به « زکوة » رجوع شود .

زکريا :

ابن برخيا ابن اليعار ، که نسبتش به سليمان بن داود و بالاخره به هارون بن عمران برادر موسی (ع) ، از پيامبران بنی اسرائيل و مقتدای احبار و صاحب قربان آنها بوده ، پيوسته در مسجد الاقصی به عبادت باری سبحانه و تعالی قيام می نمود . و آن جناب را پسر عمی بود موسوم به عمران بن ماثان و اين عمران پدر مريم است و او را دختری ديگر بود از مريم بزرگتر ، اشياع نام که در فراش زکريا (ع) می غنود و منکوحه عمران را ، حنه بنت قافوذ می گفتند و اين حنه در کبر سنّ حامله شده به اتفاق عمران نذر کرد که چون آن فرزند متولد گردد محرر باشد و معنی محرر آن است که به شغل دنيا اشتغال ننمايد ... چون اناث را به اسطه عذری که دارند قابليت تحرير نيست .

عمران وحنه متفکر و متحير شدند پس وحی الهی جهت قبول آن دختر و جواز محرر بودن او به زکريا نازل شد و عمران دختر خود را مريم نام نهاد ... احبار رضا داده زکريا مريم را به خانه خود برد و همت عالی به تربيت او مصروف داشته چون مريم قابليت خدمت مسجد پيدا کرد جهت او غرفه ای در آن مسجد تعمير نموده و او را بدانجا آورد و هر گاه زکريا از مسجد اقصی بيرون می رفت در غرفه مريم را قفل می فرمود و در بعضصی اوقات که نزد مريم می آمد در زمستان ثمار صيفی و در تابستان ميوه های شتوی نزد او مشاهده می نمود .

آنگاه زوجه زکريا اشياع در نود و هشت سالگی به يحيی حامله شد . بعد از حمل اشياع يحيی ، مدت 3 روز زکريا بر تکلم قادر نگشت .

روايت اکثر و اشهر در اين باب آن است که چون مريم عذرا به عيسی حامله گشت و غير از زکريا کسی با او ملاقات نمی نمود ، يهود جناب نبوی را به زنا متهم داشته قاصد قتل او شدند و زکريا اين معنی را فهم کرده به طريق فرار از ميان آن اشرار بيرون رفت و در اثنی راه درختی آوازی شنيد که يا نبی الله به جانب من بيا و زکريا نزديک آن درخت رفت و درخت شق شد زکريا را در جوف خود جای داد و باز اجزايش به هم متصل گشت . شيطان گوشه جامه او را بگرفت تا از درخت بيرون ماند و جمعی که از عقب زکريا متوجه بودند شيطان را بصورت انسان ديده پرسيدند که پيری باين صفات در اين راه به نظر تو در آمد ؟ ابليس جواب داد که من شخصی ساحرتر از آن پير نديدم زيرا که به سحر اين شجره را شکافت ودر جوف آن پنهان شده و اينک گوشه جامه او بيرون مانده و قوم به تعليم آن لعين زکريا (ع) را با درخت به اره دو پاره کردند اما اعتقاد و هب بن منبه آن است که شيعيان (ع) بر اين موجب کشته گشته و زکريا به مرگ طبيعی در گذشت ... (حبيب السير ، چاپ خيام : 1 / 137 ـ 139) : « فتقلبّلها ربّها بقبول حسن و انبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکريا کلّما دخل عليها زکرّا المحراب و جد عندما رزقاً قال يا مريم انّی لک هذا قالت هو من عندالله انّ الله يرزق من يشاء بغير حساب * هنا لک دعا زکريا ربّه قال ربّ هب لی من لدنک ذرية طيبة انّک سميع الدعاء * فنادته الملائکة و هو قائم يصلّی فی المحراب » . (آل عمران : 37 ـ 39)

زکريا :

بن آدم بن عبدالله بن سعد اشعری قمی از بزرگان شيعه و از نقله آثار و اخبار اهلبيت عصمت و طهارت و مورد اعتماد و وثوق آن بزرگواران بوده و نزد حضرت رضا (ع) بخصوص موجّه بوده و او را مأمون علی الدين و الدنيا خوانده و نقل است که در سفر حج با حضرت رضا (ع) از مدينه تا مکه هم کجاوه بوده و از علی بن مسيب نقل است که گفت : به حضرت رضا (ع) عرض کرد : من راهم به شما دور است و همه وقت نتوانم جهت سؤال مسائل دين به حضورتان شرفياب شوم . فرمود : احکام دينت را از زکريا بن آدم بگير و از او بپرس که او بر دين و دنيا امين است گويد : چون به قم بازگشتم هر گاه مسئله ای مورد نيازم بود از او می پرسيدم .

و از خود او نقل است که گفت : به حضرت عرض کردم : می خواهم از قم هجرت کنم که در ميان افراد فاميل بيخردان فراوان شده اند . حضرت فرمود : چنين مکن که به برکت تو بلا از قبيله و فاميلت دفع می شود چنانکه به برکت امام موسی بن جعفر (ع) بلا از اهلف بغداد مندفع گردد .

وی در قم از دنيا رفت و مزارش در آنجا معروف است . (اعيان الشيعه)

زکريا :

ابن ابراهيم خيری کوفی . مرحوم شيخ طوسی وی را از اصحاب امام صادق شمرده و ظاهر کلام او آن است که وی امامی مذهب بوده است .

مرحوم وحيد احتمال داده که وی همان زکريا بن ابراهيم نصرانی باشد که مسلمان شد و امام صادق (ع) سه بار او را دعا کرد ، چنان که مرحوم کلينی در کافی روايت کرده از احمد بن محمد بن خالد ، از علی بن حکم از معاوية بن وهب از زکريا بن ابراهيم ، گفت : من بر کيش نصاری بودم ، اسلام اختيار نمودم و سپس به حج رفتم و آنجا به محضر امام صادق (ع) شرفياب گشتم ، عرض کردم : من مسيحی بودم و اککنون اسلام آوردم . فرمود : چه ديدی در اسلام که جلب توجهت نمود وموجب اسلام تو گرديد ؟ گفتم : هنگامی که اين آيه از قرآن شنيدم : « ما کنت تدری ما الکتاب و لا الايمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء » . فرمود : خدا تو را هدايت نمود . سپس آن حضرت سه بار گفت : خداوندا او را هدايت بفرما آنگاه فرمود: فرزندم ! هر چه خواهی بپرس. گفتم : پدر و مادر و خانواده ام همه بر دين مسيح اند ، و مادرم نابينا است ، می توانم با آنها زندگی کنم و در ظروف آنها غذا بخورم ؟ فرمود : آنها گوش خوک می خورند ؟ گفتم : نه ، حتی دست به آن نمی زنند . فرمود : اشکالی ندارد ، مادرت را مواظب باش و با وی نيکی و محبت کن ، و چون بميرد خود متصدی تجهيز وی باش ، و به کسی مگو که به نزد من آمده ای تا اين که در منی مرا ملاقات نمائی ان شاء الله .

در منی به خدمتش رفتم ، مردمان را ديدم گرداکردش ايستاده يا نشسته و آن حضرت همچون معلّم کودکان ، آنها را رعايت می نمود و سؤالات آنها را پاسخ همی داد . به هر حال چون به کوفی بازگشتم ، مادر را حسبل دستور ، بيش از پيش مورد محبت قرار دادم ؛ غذا به دهانش می کردم و رخت و لباسش را وارسی می نمودم و کاملا کمر به خدمتش بستم آنچنان که مورد تعجب او قرار گرفتم و گفت : فرزندم ! تا گاهی که بر دين نصاری بودی اين چنين به من رسيدگی نمی کردی ، چه شده که از وقتی که به دين حنفيه در آمدی و مخصوصا از وقتی که از حج برگشته ای بدين سان دگرگون گشته ای ؟! گفتم : يکی از فرزندان پيغمبر ما ، مرا بدين روش دستور داده است . مادر گفت : اين شخص جز پيغمبر نباشد . گفتم : خير ، او فرزند پيغمبر   است . گفت : ای فرزندم ، اين پيغمبر است ، چه اين سفارش سفارش پيامبران است . گفتم : ای مادر ، پس از پيغمبر ما پيغمبری نباشد ، ولی اين فرزند او است . گفت : فرزندم ! دينت بهترين دين است ، آن را بر من عرض کن . من دين اسلام را بر او عرضه نمودم ، وی اسلام اختيار کرد ، نماز به وی ياد دادم ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را ادا نمود و همان شب بيماری وی را عارض گشتم ، به من گفت : باز هم همان اصول عقايد را برايم تکرار کن. من يکی يکی اصول دين و عقايد اسلامی را برايش تکرار نمودم و او با من می گفت و در اين حال روح از او جدا گشت و به جهان باقی شتافت . با مدادان مسلمانان را خبردار نمودم و زنان مسلمان به تجهيز او پرداختند و خود بر جنازه اش نماز گزاردم ... (تنقيح المقال)

زکوة :

زکاء . زُکُوّ : رشد و نمو يافتن . صلاحيت يافتن و قابل بهره برداری شدن . طاهر و پاکيزه گرديدن . بيرون کردن بخشی از چيزی جهت تطهير و پاکيزه نمودن آن چيز و در مورد خاص بذل نمودن يا علملی در مورد آن انجام دادن ، چنان که در حديث آمده : « العفو زکوة الظفر » (بحار : 69 / 410 ) .

« المعروف زکوة النعم » (بحار : 78 / 268 ) .

« المعروف زکوة النعم » ( بحار : 78 / 268 ) .

« العلل زکوة الابدان » ( بحار : 78 / 268 ) .

« زکوة اللسان النصح للمسلمين » (بحار : 96 / 7) . « زکوة البدن الصيام » (بحار : 78 / 60) . « زکوة العلم تعليمه من لا يعلمه » (بحار : 2 / 25) . « زکوة الوضوء ان يقول المتوضّی : بسم الله ، اللّهمّ انّی اسألک تمام الوضوء و تمام الصلاة و تمام رضوانک و الجنّة (و تمام مغفرتک)» . (بحار : 80 / 317)

« بخشی از آيات و روايات مربوطه »

«و لو لا فضل الله عليکم و رحمته ما زکی منکم من احدٍ ابداً» ؛ اگر فضل و رحمت خدا نبودی هرگز احدی از شما پاکيزه (از گناه) نگشتی (يا دارای صلاحيت و شايستگی نگرديدی ) و آن خداوند است که هر که را بخواهد پاک سازد (يا شايستگی دهد ) . (نور : 21)

اميرالمؤمنين (ع) : « المال تنقصه النفقة ، و العلم يزکو علی الانفاق » : مال به مصرف نمودن و هزينه ساختن کم شود ، ولی علم به بذل کردن آن به بی علمان فزونی يابد . (بحار : 1 /188)

امام موسی بن جعفری (ع) : « يا هشام ! کيف يزکو عندالله علمک و انت قد شغلت عقلک عن امر ربّک » : چگونه عملک و انت قد شغلت عقلک عن امر ربّک » : چگونه عملت از نظر خداوند واجد صلاحيت بود ، در حالی که دل خويش را از امر خداوند گارت به ديگر جای مشغول داشته ای ؟! . (بحار : 1 / 137)

امام صادق (ع) : «من صدق لسانه زکی عمله » : هر آن کس زبانش راستگو بود ، عملش صالح و پاکيزه باشد (بحار : 69 / 408 ) .

رسول الله (ص) : «اوبل ما يسأل العبد ـ اذا وقف بين يدی الله عز و جل ـ عن الصلاة ، فان زکت صلاته زکی ساير عمله » : اولين چيزی که از بنده سؤال می شود ـ هنگام ايستادن به پيشگاه خداوند ـ نماز است ، وکه اگر صالح و واجد شرائط قبول بود ديگر اعمال صلاحيت خواهند داشت . (بحار : 83 / 19)

« زکوة مال »

زکوة يکی از فروع دين اسلام و از ضروريات اين دين می باشد ، که انکار آن در حدّ کفر منکر است .

اين واژه ـ حسب احصاء معجم مفهرس ، 32 بار در قرآن کريم آمده و در اکثر اين آيات به اداء اين فريضه دينی امر شده ، و در آياتی سخت بر آن تأکيد شده است :

« اقيموا الصلاة و آتوا الزکوة و ارکعوا مع الراکعين » (بقرة : 43) . « و اوصانی بالصلاة و الزکوة ما دمت حيا » (مريم : 31).

« قد افلح المؤمنون ... و الذين هم للزکوة فاعلون» . (مؤمنون : 4)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اموالتان را به دادن زکوة از آفات محفوظ بداريد .

آن حضرت در وصيت به فرزندان فرمود: شما را وصيت می کنم ای فرزنداننم به نماز که آن را در وقتش ادا نمائيد و به زکوة که در جايگاه و محل و وقت مقرر به مستحقينش بپردازيد .

امام باقر (ع) فرمود: زکوة روزی را زياد می کند . اميرالمؤمنين (ع) فرمد: بر شما باد به دادن زکوة که از پيغمبر تان شنيدم : زکوة جسر اسلام است هر که آن را بپردازد از جسر قيامت بگذرد و گرنه پيش از آن بازداشت گردد   و زکوة ، آتش خشم خدا را خاموش می سازد .

از امام باقر (ع) روايت شده که روزی پيغمبر (ص) رد مسجد جامع مدينه ناگهان افرادی را مورد خطاب قرار داده و فرمود : ای فلان بر خيز ، ای فلان برخيز ، ای فلان برخيز ، تا اينکه پنج نفر را از مسجد بيرون کرد ؛ سپس فرمود: شما که زکوة نمی دهيد از مسجد ما مسلمانان بيرون رويد و در آن نماز مخوانيد . (وسائل : 6 / 12)

در حديث حضرت رضا (ع) آمده که زکوة بدين سبب واجب شده که فقرا توانمند شوند و تواگران به وظيفه (مواسات) خويش عمل کنند زير خداوند توانمندان را مسئول دستگری افتادگان نموده و اينکه فرموده « لتبلونّ فی اموالکم » مراد از آ؛زمايش در اموال همان پرداخت زکوة است .

... بعلاوه به دادن زکوة نعمتهای پروردگارش را سپاسی نهاده و باعث ازدياد ثروت خود شده ، ديگر اينکه رابطه محبت و مودت و همدردی در ميان توانگران و مستمندان برقرار می گردد و از اين رهگذر بی نوايان به نوا می رسند و ضعيفان قوی می شوند تا آنان نيز بتوانند به وظائف دينی و دنيويشان برسند ، و همين فقرا توانگران را پند و اندرز باشند که به ياد فقر آخرت خويش افتند و خدا را از ياد نبرند ، و فوايد بسيار ديگران از قبيل صله ارحام و عمل به خيرات و مبرات و تأسيس مؤسسات خيريه و ...

از امام صادق (ع) روايت شده که هيچ مالی نه در دريا و نه در خشکی تلف نشود جز به نپرداختن زکوة . و فرمود : چون حضرت قائم (عج) قيام کند کسی را که زکاتش را دريغ داشته کتک بزند . و فرمود : هر که يک قيراط (يک بيست و چهارم دهم) را از زکوة خود دريغ کند (از اسلام خارج است) اگر   خواست به دين يهود و گرنه به دين نصاری بميرد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خداوند سبحان مخارج فقرا را در اموال اغنيا مقرر داشته پس اگر فقيری گرسته ماند ححق او را آن توانگر غصب نموده و خداوند او را باز پرسی کند که چرا حق آن فقير را ندادی ؟! امام صادق (ع) فرمود: خداوند زکوة را در نه چيز قرار داده و از ساير اشياء عفو و گذشت نموده : گندم وجو و خرما و کشمش و طلا و نقره وگاو و گوسفند و شتر . سائل سؤال نمود که ذرت چطور ؟ حضرت به خشم آمد و فمرود : بخدا سوگند که در زمان پيغمبر (ص) همين ذرت و انواع کنجد و دخن (يکی از حبوبات که به جو شبيه است) وجود داشته و زکوة را همين نه چيز معين نموده . وی گفت : کسانی می گويند : اين که پيغمبر بيش از نه چيز نفرموده بدين سبب بوده که در آن زمان جز اينها نبوده . حضرت غضبناک شد و فرمود : دروغ می گويند مگر نه اين است که پيغمبر (ص) از زکوة در غير اين نه مورد عفو نموده ، مگر عفو در مورد چيزی که وجود نداشته باشد تحقق می يابد ؟! نه بخدا سوگند من چيزی را که زکاتش واجب باشد جز اين نه چيز نمی شناسم ، هر که خواهد ايمان آرد و هر که خواهد کافر شود .

جميل گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم زکوة در چند چيز است ؟ فرمود: در نه چيز که پيغمبر (ص) مقرر داشته و از غير از آن عفو نموده . طيار عرض کرد : يکی از انواع حبوبات نزد ما به نام برنج می باشد ؟

حضرت فرمود: نزد ما نيز انواعی از حبوبات وجود دارد . طيار گفت : حال اين حبوبات زکوة دارند ؟ فرمود: مگر به تو نگفتم :پيغمبر (ص) از غير از نه چيز عفو نموده ؟! امام صادق (ع) فرمود: زکوة واجب بر ما (بنی هاشم) حرام است و نزد من فرقی نيست ميان اينکه می بنوشم يا زکوة بخورم که خداوند زکوة مردم را بر ما حرام کرده ...

امام باقر (ع) فرمود: صدقه برای بنی هاشم حلال نيست مگر در دو مورد : آنجا که تشنه باشند و آبی از راه صدقه بدست آرند ، و صدقه خودشان به يکديگر .

پيغمبر (ص) فرمود: ما خاندانی هستيم که صدقه بر ما حلال نباشد . (بحار : 69 / 13 ـ 76)

« فقه زکوة »

زکوة در نه چيز واجب است : گندم ، جو ، خرما ، کشمش ، طلا ، نقره ، شتر ، گوسفند و گاو .

زکوة دهنده بايد بالغ ، عاقل ، آزاد ، مجاز التصرف باشد .

زکوة بر کافر واجب است ولی اداء آن مشروط به اسلام است و حاکم می تواند قهراً از او بستاند .

« زکوة حيوان »

چنانکه گذشت زکوة در سه نوع حيوان واجب است که گاوميش به گاو ملحق است و بز و ميش يک نوع به حساب آيند . در زکوة حيوان شرط است که يک سال تمام در ملک صاحبش باشد ، از چراگاه صحرا غذيه شده باشد نه اينکه مالک به بها آن را علف داده باشد حتی اگر کشتی بخرد و آن را علف حيوان خود سازد . آری اگر گياه صحرا را اجازه کند زکوة دارد . آری اگر گياه صحرا را اجاره کند زکوة دارد . دگر اينکه بارکش نباشد . شرط ديگر اينکه به حد نصاب برسد .