fehrest page next page

« ض »

ض :

حرف پانزدهم از الفباى عرب ونام آن «ضاد» است ودر حساب جمل آن را به هشتصد دارند ، وآن يكى از حروف مختص به عرب است ودر فارسى اين حرف نباشد ، واز حروف هفتگانه مستعليه وشجريه ومصمته و روادف ومجهوره ومطبقه و شمسيه است ، وچون اين حرف منحصر به زبان عرب است عرب را ناطق بالضاد خوانند چنان كه در حديث رسول (ص) آمده : «انا افصح من نطق بالضاد» اى العرب . ودر مخرج اين حرف اختلاف زياد است : احمد بن مطرف بن اسحاق مصرى لغوى را در تمييز مخرج «ض» از «ظ» رسالتى است ، واز ابى عمرو بن علاء يكى از قراء سبعه آرند كه گفته است : مخرج «ض» و «ظ» يكى باشد ، وشيخ بهائى را همين عقيده است .

ضائِر :

زيان رساننده . زيان كننده . اميرالمؤمنين (ع) درباره بنى اميّه : «ايم الله لتجدنّ بنى اميّة لكم ارباب سوء بعدى ، كالناب الضروس : تعذم بفيها وتخبط بيدها و تزبن برجلها وتمنع درّها ، لايزالون بكم حتى لايتركوا منكم الاّ نافعا لهم او غير ضائر بهم» . به خدا سوگند كه بنى اميه پس از من براى شما زمامداران بدى خواهند بود ، آنها به شتر بدخوئى مى مانند كه صاحب خود را دندان مى گزد وبا دستش بر سر او مى كوبد و با پا وى را به دور مى افكند وشير خود را از او دريغ مى دارد ، همواره با شما اين چنين رفتار كنند تا آن كه از شما بجا نگذارند جز آنچه كه آنها را سودى باشد ويا لااقل به آنها زيانى نرساند . (نهج: خطبه 93)

ضائِق :

تنگ . (فلعلّك تارك بعض ما يوحى اليك وضائق به صدرك ان يقولوا لولا انزل عليه كنز ...) ; اى رسول ما ! گوئى كه بخشى از آنچه را كه به تو وحى مى شود از اين جهت به مردم ابلاغ ننموده كه دل تنگ گشته اى از سخن آنان كه مى گويند : «چرا گنج ومالى ندارد وچرا فرشته اى با او نيامده است» تنها وظيفه تو بيم دادن است ونگهبان همه چيز خدا است . (هود:12)

ضائِك :

ماده شتر گرمازده اى كه از سختى گرما پايش برگشته ، نتواند ران خود را با پستان خود جمع سازد .

ضائِن :

ستور پشم دار . ميش نر ، خلاف ماعز .

ضابِط :

نگاه دارنده ، مرد هشيار وداراى قوه حافظه . ضابط بودن از صفات معتبر در قاضى است .

ضابِطة :

حكمى كلى كه منطبق بر جزئيات باشد . وفرق بين ضابطه وقاعده آن است كه قاعده را فروعى از ابواب مختلفه است وضابطه را جز از يك باب فروعى نباشد .

ضابِع :

فرس ضابع : اسب تيز رفتار ، يا بسيار رو ، يا گردن پيچان يكجانب رونده .

ضابى :

خاكستر . خلواره .

ضاجّ :

خروشنده . ضجّه زننده . در حديث است : «عبروا ضاجّين» ; أى رافعين اصواتهم بالتلبية . (منتهى الارب)

ضاجِر :

دلتنگ . بى آرام از غم . مضطرب .

ضاجِع :

مرد بر پهلو خفته . كاهل بسيار خسبنده وملازم خانه .

ضاحِك :

خندان . (فتبسّم ضاحكا من قولها ...) ; پس سليمان (ع) از سخن آن مورچه خندان گشت . (نمل:19)

رسول الله (ص) : «من اذنب ذنبا وهو ضاحك ، دخل النار وهو باك» ; هر كه خندان گناه كند ، گريان به دوزخ درآيد . (بحار:6/36)

على (ع) : «ضاحك معترف بذنبه خير من باك مدلّ على ربّه» ; آن خندان كه به گناه خويش اعتراف دارد به از گريانى كه بر خداى خود ناز مى كند . (بحار: 77/420)

ضاحى :

پيدا . مكان ضاح : جاى ظاهر وبارز . در برابر خور قرار گرفته . اميرالمؤمنين (ع) در مقام تعجب از غفلت مردمان : «... اما ترحم من نفسك ما ترحم من غيرك ؟ ! فلربّما ترى الضاحى من حرّ الشمس فتظلّه ...» ; چرا همان گونه كه بر ديگرى رحم مى كنى به خود رحم نمى آورى ؟ ! چه بسا شده كه يكى را در آفتاب سوزان بيابى ، بر او سايه مى افكنى ... (نهج: خطبه 223)

ضاحِيَة :

كرانه چيز . ج: ضواحى . از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در ملاحم (پيشگوئى از حوادث آينده) : «لكأنىّ انظر الى ضلّيل قد نعق بالشام وفحص براياته فى ضواحى كوفان ...» . (نهج: خطبه 101)

ضارّ :

زيان دهنده . از اسماء خداوند متعال است كه حضرتش به هر كدام از مخلوقاتش كه بخواهد زيان رساند ، كه هر خير وشر آفريده او است . (مجمع البحرين)

ابوعبدالله (ع) : «كان اميرالمؤمنين (ع) يقول : لايجد عبد طعم الايمان حتى يعلم انّ ما اصابه لم يكن ليخطئه ، وانّ ما اخطئه لم يكن ليصيبه ، وانّ الضارّ النافع هو الله عزّ وجلّ» ; اميرالمؤمنين (ع) مى فرمود : هيچ بنده ، مزه ايمان را درك نكند تا آن كه بداند هر مصيبتى كه به وى رسيده از او نمى گذشته ، وآن سود كه به وى نرسيده مقدر نبوده كه عايد او گردد ، وبداند كه زيان رساننده سود رساننده همان خداوند عزّ وجلّ مى باشد . (بحار: 70/154 ، كافى)

ضارِب :

زننده . ضاربة مؤنث آن است . عروق ضاربة : رگهائى كه نبضان دارند .

ضارِح :

گوركن . ضريح ساز . در حديث دفن پيغمبر (ص) آمده : «نُرسل الى اللاّحد والضارح ، فايّهما سبق تركناه» . (نهايه ابن اثير)

ضارِع :

نزار . لاغر جسم . خردسال ناتوان . رام فروتن : در دعاى مأثور آمده : «كلّ شىء مشفق منك ، وكلّ شىء ضارع اليك» . (بحار: 9/173)

ضارِى :

سگ شكارى . سگ زيان رساننده . از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «ولاتكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم ...» : اى مالك ! بر آنان (آحاد رعيت) درنده اى زيان رسان مباش كه خوردن آنها غنيمت دانى . (نهج: نامه 53)

ضاغِب :

شخصى كه جهت ترسانيدن كسى در پنهان آوازى مهيب ومخوف بر زند تا شنونده خائف وبيمناك گردد .

ضال :

درخت كُنار ، واحد آن ضالة .

ضالّ :

گمراه . (الم يجدك يتيماً فآوى * ووجدك ضالاّ فهدى) ; مگر نه خداوند تو را (اى محمد) يتيم يافت پس تو را پناه داد . وتو را گم كرده راه يافت پس تو را به راه آورد . (ضحى:6-7)

صحيح ترين قول در معنى ضلالت در اين آيه انحراف از نبوت است ، يعنى خداوند تو را از پيامبرى وشريعتى كه هم اكنون دارى به كنار وناآگاه يافت پس بدان هدايتت نمود .

ج: ضالّون ، ضالّين . مشهور ميان مفسرين آن است كه ضالين در (ولا الضالين) كه در فاتحة الكتاب آمده ، نصارى مراد است ، بدليل آيه (ولاتتبعوا اهواء قوم قد ضلّوا من قبل واضلّوا كثيرا وضلّوا عن سواء السبيل) ولى ظاهر آن كه اطلاق ، مراد باشد ، هر چند مورد مذكور اظهر مصاديق آن مى باشد .

ضالّة :

گمشده . اميرالمؤمنين (ع) : «الحكمة ضالة المؤمن ، فخذ الحكمة ولو من اهل النفاق» . (نهج: حكمت 80)

در اصطلاح فقه گمشده از حيوان غير انسانى را گويند . واينك خلاصه اى از احكام شرعى آن :

گرفتن حيوان گمشده ، هر چند بيم تلف شدن آن برود مكروه است .

اگر حيوانى در بيابان خالى از سكنه يافت شود ، اگر چنانچه آن حيوان به لحاظ قوى هيكل بودن يا دونده بودن ، به گونه اى است كه مى تواند خود را از خطر نجات دهد، گرفتن آن جايز نيست ، خواه در آن محل آب وعلفى وجود داشته باشد ، يا فاقد آب وگياه باشد ولى آن حيوان بتواند خود را به آب وعلف برساند . واگر در چنين شرائطى حيوان را گرفت گناه كرده وضامن آن است وبر گيرنده است كه نفقه آن حيوان را بدهد وحق مطالبه نمودن از مالك را ندارد . واگر چيزى از منافع آن را مانند شير بهره بردارى نمود ضامن مثل يا قيمت آن مى باشد . واگر جهت سوارى يا باركشى از آن استفاده نمود اجرت آن را ضامن است . واين ضمان برقرار است تا آن كه حيوان را به صاحبش برساند . آرى ، اگر از رسانيدن آن به صاحبش واز شناخت صاحبش نوميد گشت ، به اذن حاكم شرع به صدقه دهد .

اگر حيوان نتواند خود را از آسيب درندگان نجات دهد ، مانند گوسفند وكره شتر وامثال آن ، گرفتن آن جايز است .

وچون آن حيوان را گرفت ، خواه گرفتن آن جايز يا حرام ، بر گيرنده است كه در موضع اخذ وحوالى آن ، تعريف كند وبه آگاهى عموم برساند ، واگر مالك آن شناخته نشد واز شناخت آن نوميد گرديد مى تواند آن را براى خود تملك نمايد ، ومشهور آن است كه اگر آن را فروخت يا گوشت آن را خورد ضامن صاحب آن مى شود ، ولى ظاهر آن كه ضمان مشروط به مطالبه مالك است ، ومى تواند آن را به نزد خود نگهدارى نمايد و ضمانى بر او نيست .

ودر صورت جواز اخذ ، مى تواند نفقه حيوان را از صاحبش مطالبه نمايد .

ضالِع :

ستمكار . ميل كننده . شتر هفت ساله .

ضامِر :

باريك ميان . باريك اندام . لاغر. (وعلى كل ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق) ; قاصدين حج بيت الله از بلاد بعيده در حالى كه بر شتران باريك اندام سوار باشند وبدين سوى بشتابند (حج:27) . ج: ضوامر .

ضامِن :

پذيرفتار . در اصطلاح فقه كسى كه مالى را از ديگرى به عهده گيرد يا به سببى از اسباب ، ذمه اش به مالى مشغول شود مانند غصب وتصرف در مال غير بدون احراز رضايت او .

ضامن جريرة :

كسى كه با ديگرى قرار تعهد جرايم بسته باشد كه در فقه احكامى دارد . به «ضمان جريره» رجوع شود .

ضانى :

زن بسيار فرزند . ضانيه به همين معنى است .

ضاوى :

نزار . لاغر . ضاوية مؤنث آن است .

ضاير :

زيان رساننده .

ضايِع :

تلف وتباه . گم شده . در حديث آمده : «الدين والسلطان اخوان توأمان ، لابدّ لكلّ واحد منهما من صاحبه ، والدين اُسٌّ ، والسلطان حارس ، وما لا اُسّ له منهدم ، وما لا حارس له ضايع» . (بحار: 75/354)

ضَأضَأَة

(مصدر) :

خروشيدن در جنگ .

ضَأَن

(مصدر) :

هر دو دوش وبازوان را حركت دادن در رفتن .

ضَأن :

ميش ، نر باشد يا ماده ، خلاف معز . نر آن را كبش وماده را نعجة گويند . ج : اَضأُن وضِئين . عن ابى الحسن (ع) قال : «لو علم الله ـ عزّ وجلّ ـ شيئاً اكرم من الضأن لفدى به اسماعيل (ع)» . (بحار: 12/130 از كافى)

ضَئيل :

خرد ، باريك ، لاغر ونزار .

ضَبّ :

ساكت ماندن . فرياد زدن وبه سخن آمدن . از اضداد است . كينه درونى وپنهانى . همه شير شتر را دوشيدن . سوسمار . ج: ضِباب واضُبّ وضُبّان . خوردن گوشت آن نزد شيعه حرام ونزد عامّه حلال است ، چه آنها حديثى از پيغمبر (ص) نقل مى كنند بدين مضمون كه سوسمارى را نزد آن حضرت آوردند ، فرمود : من خود نمى خورم ولى از خوردن آن هم نهى نمى كنم. بدين جهت ابوحنيفه واصحاب وى خوردن آن را مكروه دانسته وشافعى غير مكروه شمرده ، وقول اخير رايج تر است .

اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش ياران خود مى فرمايد : «... كلما اطلّ عليكم منسر من مناسر اهل الشام اغلق كل رجل منكم بابه وانحجر انحجار الضبّة فى جحرها ...» . (نهج:كلام 68)

ضَباب :

(جمع ضبابة) ابرى كه چون شبنم روى زمين را پوشانده باشد .

ضَباح :

بانگ روباه . آواز دَم است ، وآن غير صهيل وغير حمحمه است .

ضِباع :

كفتارها ، جمع ضَبُع .

ضُباعة :

دختر زبير بن عبدالمطلب بن هاشم دختر عموى پيغمبر اسلام كه حضرت وى را با مقداد بن اسود تزويج نمود . به «ازدواج» رجوع شود .

ضَبح :

صداى اسب جز شيهه وحمحمه . صداى نفس اسب هنگام سخت دويدن . (والعاديات ضبحاً) ; سوگند به اسبان دونده (به سوى جهاد) كه به شدّت نفس زنند . (عاديات:1)

ضَبط :

نگاه داشتن چيزى را به هوش . صاحب كشاف اصطلاحات الفنون گويد : در لغت به معنى ...قطع است . ودر اصطلاح رساندن سخن به گوش شنونده است كما هو حقه . يعنى به همان نحو كه سخن را از ديگرى فرا گرفته . سپس درك سخن باشد به قسمى كه در موقع رساندن بغير معنى آن بر شنونده روشن وهويدا بود . سپس در حفظ ونگاهدارى سخن چندان كوشش ورزد ودر خاطر چندان آن سخن را بياد آورد كه هنگام شنواندن بغير بتواند بدون هيچ تغيير وتبديلى آن سخن را بنحوى كه شنيده وفرا گرفته ادا كند . كذا فى الجرجانى .

ضبط از شرائط قاضى است ، چنان كه در مُحَدِّث .

ضَبُع :

كفتار . مؤنث است خواه در مذكر استعمال شود يا مؤنث . ج: اضبُع و ضِباع وضُبع وضُبُع ومضبعة وضُبُعات .

ضَبع :

ميان بازو ، يا زير بغل .

ضِبن :

پهلو . ميان تهيگاه و زير بغل . دامن .

ضَجَر :

ناليدن . بيقرارى كردن . ملول گشتن . عن الصادق (ع) : «قال لقمان لابنه : يا بنىّ اياك والضجر وسوء الخلق وقلة الصبر، فلايستقيم على هذه الخصال صاحب» . (بحار: 13/419)

امام صادق (ع) : «اياك والخصلتين : الضجر والكسل ، فانك ان ضجرت لم تصبر على حق ، وان كسلت لم تؤدّ حقا» . (بحار:72/259)

ضَجع :

بر پهلو خفتن . پهلو به زمين نهادن .

ضَجعَة :

خواب . يك بار بر پهلو خفتن . در حديث آمده«كانت ضجعة رسول الله(ص) ادما حشوها ليف» ; بستر خواب پيغمبر(ص) پوستى بود كه آن را از ليف آكنده بودند (نهايه ابن اثير) . كه در اينجا مضاف محذوف است ، يعنى ذات ضجعة .

ضَجَّة :

بانگ وفرياد مردم . شيون . خروش .

ضجيج :

بانگ وفرياد برآوردن . ابوبصير گويد : (در موسم حج) به امام باقر(ع) عرض كردم : ما اكثر الحجيج واعظم الضجيج (چه حاجى فراوان وناله وفرياد جمعيت بزرگ است) ؟ ! حضرت فرمود : «بل ما اكثر الضجيج واقل الحجيج» (خير ، چنين نيست بلكه بانگ وفرياد زياد وحاجى چه اندك است) ؟ ! مى خواهى حقيقت اين امر بدانى ؟ آنگاه حضرت دست به چشم ابوبصير كشيد و زير لب دعائى گفت كه ابوبصير نابينا بينا شد وبه وى فرمود: نگاه كن . ابوبصير گويد : چون بجمع حجاج نگريستم ديدم بيشتر اين جمعيت بوزينه وخوكند وتعداد اندكى از آدميان بسان ستارگان كه در شب تار بدرخشد ديده ميشدند . (بحار/46/261)

ضجيع :

همخوابه . همبستر . اميرالمؤمنين (ع) : «أفرأيتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه ، والعثرة تُدميه ، والرمضاء تُحرقه ، فكيف اذا كان بين طابقين من نار ، ضجيع حجر و قرين شيطان ؟ !» ; اين حقيقت را در مصائب دنيا آزموده ايد كه اگر يكى از شما خارى به بدنش بخلد ، ويا به زمين بخورد وخونى از او بيرون آيد ، ويا در ميان ريگهاى داغ بيابان گرفتار آيد وپايش بسوزد ، چه مقدار از اين رنجها بى تاب مى گردد ؟ پس چگونه است آن گاه كه در ميان دو طبقه آتش همخواب سنگى گداخته ودر كنار شيطانى قرار گيرد ؟! (نهج:خطبه183)

ضَحّ :

آفتاب . ضد ظلّ ، يعنى سايه .

ضَحّاك :

خنده كننده . بسيار خند .

ضَحّاك :

بن قيس بن خالد فهرى از بنى محارب بن فهر بن مالك ، از ياران معاوية بن ابى سفيان واز دستياران او بود كه معاويه او را در راس سپاهى سه يا چهار هزار نفرى بحمله بقلمرو حكومت اميرالمؤمنين (ع) در مرزهاى عراق اعزام داشت ودر مرز غربى عراق بتاخت وتاز وقتل نفوس ونهب اموال پرداخت وسر راه بر حجاج عراق بست واثاث وامتعه آنها را بغارت برد وعمروبن قيس بن مسعود گماشته على (ع) را بكشت وچون حضرت بشنيد به منبر رفت وفرمود : اى اهل كوفه بيارى عمروبن قيس بشتابيد كه او ويارانش مورد هجوم دشمن قرار گرفته وجمعى از برادران شما در آن هجوم كشته شدند ، با دشمن خود بجنگيد واز ناموستان دفاع كنيد . ولى مردم كوفه سخنان حضرت را بسردى تلقى نموده پاسخى مناسب ندادند وچون حضرت اين سستى در آنها مشاهده نمود فرمود : بخدا سوگند آرزو ميكنم اى كاش در برابر صد تن از شما يكتن از ايشان ميداشتم . (سفينه البحار)

ضحاك پس از مرگ زياد بن ابيه از سوى معاويه والى كوفه شد وهنگامى كه معاويه بمرد وى بر جنازه اش نماز خواند .

ضحّاك :

بن مخلد بن ضحاك بن مسلم شيبانى بصرى معروف به نبيل . او استاد حفاظ حديث در عصر خويش بوده . وى بسال 122 هجرى در مكه متولد شد وسپس ببصره رفت وبدانجا سكونت گزيد وبسال 212 در آنجا در گذشت . او حديث را از جعفر بن محمدالصادق (ع) وابن جريح واوزاعى شنوده ومحدثين سنت به وثاقت او اجماع دارند .

ضَحّاك :

بن مزاحم هلالى بلخى محدّث ومفسّر ونحوى معروف . وى كودكان را ادب آموختى ومزد نستدى وگويند در مكتب او سه هزار كودك درس خواندى واو بر درازگوش بر نشستى وبر ايشان طواف كردى . اصل ضحاك از كوفه است ودر بلخ اقامت داشت . گويند او را دوستى نصرانى بود كه بنزد او آمد وشد داشت ، روزى ضحاك به وى گفت : كاش اسلام ميآوردى ؟ گفت : علاقه اى كه به شراب دارم مرا از اين امر باز ميدارد . ضحاك گفت : مسلمان شو ومى بنوش . وى پذيرفت واسلام اختيار نمود . ضحاك گفت اكنون كه مسلمان شدى اگر مى بنوشى حد بر تو جارى كنيم واگر از اسلام برگردى ترا بجرم ارتداد بكشيم . پس او بشايستگى به اسلام پايدار ماند .

وى بسال 105 يا 106 در گذشت .

ضَحضاح :

آب اندك يا كم ژرفا . شتر بسيار .

ضحك

(بفتح يا كسر ضاد) :

خنديدن . حايض شدن زن . (انّ الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون ... فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون) (مطففين: 29-34) . (فليضحكوا قليلاً وليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون) (توبه:82) . (وامرأته قائمة فضحكت فبشّرناها باسحاق) . (هود:71)

اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف متقين ـ : «وان ضحك لم يعل صوته» (نهج: خطبه 193) . و در وصف زاهدين : «تبكى قلوبهم وان ضحكوا» (نهج: خطبه 113) . و در بىوفائى دنيا : «فبينا هو يضحك الى الدنيا وتضحك اليه فى ظلّ غفول ، اذ وطىء الدهر به حسكه ونقضت الايام قواه ...» . (نهج: خطبه 221)

عن ابى عبدالله (ع) قال : «قال سلمان ـ رحمه الله ـ عجبت بستّ : ثلاث اضحكتنى وثلاث ابكتنى ، فاما الذى ابكتنى ففراق الاحبّة : محمد (ص) وحزبه ، وهول المطّلع ، والوقوف بين يدى الله ـ عزّ وجلّ ـ وامّا التى اضحكتنى فطالب الدنيا والموت يطلبه ، وغافل وليس بمغفول عنه ، وضاحك مِلء فيه لايدرى أراض عنه سيّده أم ساخط عليه». (بحار: 12/360 و 70/386)

ضِحك :

خنده . امام باقر (ع) : «انّ داود(ع) قال لسليمان (ع) : يا بنىّ ! ايّاك والضحك ، فانّ كثرة الضحك تترك العبد حقيراً يوم القيامة» . (بحار: 14/35)

رسول الله (ص) : «كثرة الضحك يمحو الايمان» (بحار:72/259) . «ايّاك وكثرة الضحك ، فانه يميت القلب» . (بحار:76/59)

امام عسكرى (ع) : «من الجهل الضحك من غير تعجب» . (بحار: 76/59)

امام صادق (ع) : «كثرة الضحك تمحو الايمان محوا» . (بحار: 76/60)

رسول الله (ص) : «الضحك هلاك» . (بحار:76/61)

امام صادق (ع) : «الضحك فى الصلاة يقطع الصلاة ، فاما التبسم فلايقطعها» . (بحار:84/307)

ضَحل :

آب اندك بر روى زمين . غدير وآبگير كه اندك آبى در آن باشد . ج : ضحال واضحال وضحول . در مثل آمده : فرّ من الضحل فوقع فى الغمر .

ضَحو :

چاشتگاه . ضحوة نيز به اين معنى است . در صحاح و اقرب الموارد گفته : ضحوه بعد از طلوع خورشيد وپس از آن ضحى است .

ضُحى :

چاشتگاه . نيم چاشت . مقابل ظهر كه چاشت است .

صلاة ضحى :

نماز چاشت . ضحى : نور خورشيد . (والشمس وضحيها) . (شمس:1)

ضُحى :

نود وسومين سوره قرآن ، مكيه ومشتمل بر 11 آيه است . اين سوره با سوره الم نشرح يك سوره بشمار آيند بجهت اتصالى كه از نظر معنى بيكديگر دارند وچون در نماز خوانده شوند هر دو بيك بسم اللّه خوانده شود .(مجمع البيان)

ضَخ :

جارى شدن اشك . ريختن آب .

ضَخم :

هنگفت . ستبر . تناور .

ضِدّ :

مخالِف . مانند . ج: اضداد وضِدّ (مانند لفظ مفرد) . اضداد : كلماتى كه بر دو معنى متضاد دلالت كنند . مانند خود ضدّ كه به معنى مخالف ومماثل است . (كلاّ سيكفرون بعبادتهم ويكونون عليهم ضدّا)(مريم:82) . أى اعداء .

اميرالمؤمنين (ع) : «اتقوا الله ولاتكونوا لنعمه اضدادا» . (نهج: خطبه 192)

ضَرّ

، ضُرّ ، ضرر :

ج : اضرار . زيان رسانيدن . هر سه كلمه اسم مصدر وبه معنى زيان نيز آمده ، چنان كه هر سه به معنى سختى زندگى وتنگى معيشت وبدحالى وقحطى نيز آمده است . (قل اتعبدون من دون الله ما لايملك لكم ضرّا ولانفعا ...) ; بگو آيا جز خدا كسى را مى پرستيد كه اختيار زيان وسودى برايتان ندارد ؟ ! (مائده:76)

(يدعو لمن ضرّه اقرب من نفعه) ; كسى را مى خواند كه زيانش نزديكتر است از سودش . (حج:13)

(يا ايها العزيز مسّنا واهلنا الضرّ) ; اى عزيز ، ما را و خانواده مان را قحطى وخشكسالى فرا رسيده است . (يوسف:88)

(وايّوب اذ نادى ربّه انّى مسّنى الضرّ وانت ارحم الراحمين) ; وهنگامى كه ايوب خداى خويش را بخواند وگفت : خداوندا سختى به من اصابت نمود وتو از هر مهربان مهربان ترى . (انبياء:83)

شيخ ابوعلى گفته : ضُرّ در مورد زيانهاى وارده بر بدن وجان آدمى ، مانند بيمارى ولاغرى وضعف بكار مى رود ، ولى ضَرّ در مورد مطلق زيان ، اعم از مالى وجانى استعمال مى شود ; وحضرت ايوب (ع) در اين مورد لطيفه اى ادبى اختيار كرده وتنها زيان جسمى خويش را در مقام دعا مطرح ساخته كه بيشتر صفت رحمانيت خداوند را برانگيزاند . (مجمع البحرين)

ضَرّاء :

سختى . بدحالى . مقابل سرّاء . بأساء وضرّاء هر دو مؤنث مى باشند ومذكر ندارند . (والصابرين فى البأساء والضرّاء وحين الباس) . (بقرة:177)

(ولئن اذقناه (الانسان) نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولن ذهب السيّئات عنّى) ; (هود:10)

اميرالمؤمنين (ع) : «لاتنافسوا فى عز الدنيا وفخرها ، ولاتعجبوا بزينتها ونعيمها ، ولاتجزعوا من ضرّائها وبؤسها ، فانّ عزّها وفخرها الى انقطاع ، وانّ زينتها ونعيمها الى زوال» . (نهج:خطبه 99)

ضِراب :

برجهيدن گشن بر ماده . مضاربة : با كسى شمشير زدن .

ضَرّاب :

سكه زن . واشى . ساعى .

ضُراح :

خانه اى است در آسمان چهارم.

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه آن خانه اى است در آسمان چهارم مقابل كعبه كه از يك مرواريد ساخته شده وآن همان بيت المعمور ميباشد ، هر روز هفتاد هزار ملك در آن در آيند كه تا قيامت دگر بدان باز نگردند ، ميان آن خانه از سمت راست درب آن نويسندگان اسامى اهل بهشتند كه اعمال آنها را بنگارش در آورند واز سمت چپ نويسندگان اهل دوزخ باشند كه اعمال آنها را با قلمهاى سياه نويسند وچون هنگام شام شود ملك موكل بر هر كس بر آنجا وارد شوند واعمال اشخاص را گزارش كنند . (بحار: 5/330)

ضِرار :

در صدد آزار وزيان رساندن بودن (مجمع البيان) . مسجد ضرار مسجدى بود كه منافقان مدينه ساخته بودند وحق تعالى بهدم آن فرمان داد . ماجراى اين مسجد بنقل مفسرين از اين قرار بود كه قبيله بنى عمرو بن عوف در محله قبا مسجدى بساختند وپيغمبر (ص) را جهت افتتاح وبركت مسجد بدان بخواندند حضرت در آن نماز گزارد گروهى از منافقان قبيله بنى غنم بر آنها رشك برده بر اين شدند كه آنها نيز مسجدى بنا كنند وخود در آن نماز بخوانند ودر جماعت مسلمين ومسجد پيغمبر شركت ننمايند .

اينها دوازده وبقولى پانزده نفر بودند كه از جمله آنها ثعلبة بن حاطب ومعتب بن قشير ونبتل بن حرث بود . محل اين مسجد در كوى بنى سالم وبكنار مسجد قبا بود ، وچون مسجد را به اتمام رساندند بظاهر امر بنزد پيغمبر رفته عرضه داشتند كه ما اين مسجد را بدين منظور ساخته ايم كه در شبهاى سرد زمستان وهنگام بارش باران كه افراد ناتوان از رفتن بمسجد قبا ومسجد مدينه عاجزند نماز خود را در اين مسجد بخوانند ، استدعا داريم جهت تبرك مسجد نمازى در آن ادا كنيد . حضرت كه در آن حال عازم تبوك بود فرمود : من اكنون در جناح سفر ميباشم چون برگردم ان شاء الله خواسته شما را اجابت كنم . اما زير پرده مسئله ديگرى نيز وجود داشت وآن اينكه ابو عمرو راهب كه پيش از هجرت رسول در سلك راهبان وتاركان دنيا در آمده لباس خشن بتن ميكرد وداعيه پيشوائى مردم مدينه داشت وچون پيغمبر بمدينه آمد بر آن حضرت حسد برد و گروههائى را عليه آن حضرت ميشوراند چون فتح مكه پيش آمد واسلام قوت گرفت از مدينه بطائف رفت وهنگامى كه مردم طائف اسلام آوردند وى بشام گريخت واز آنجا بروم رفت منافقان مدينه را بساختن اين مسجد برانگيخت وآنها را وعده داد كه چون مسجدى بسازيد وجمع خويش را در آن متشكل كنيد من بنزد قيصر روم رفته از او يارى بخواهم وبا لشكرى انبوه بمدد شما آيم ومحمد را از مدينه بيرون رانيم . منافقان پيوسته در انتظار او بودند ولى او پيش از اين كه بقيصر برسد بمرد . وچون پيغمبر (ص) از تبوك بازگشت آيات 108 و109 سوره توبه كه از سوءنيت آنها حكايت ميكرد وبويران ساختن آن مسجد امر داشت نازل شد وآن حضرت مالك بن دخشم خزاعى وعامربن عدى را فرمان داد كه مسجد را خراب كنند ، آنها رفته ومسجد را ابتدا سوزاندند وسپس ديوار آن را تا اساس منهدم ساختند . (مجمع البيان وبحار: 21/255)

  fehrest page next page