ضَفادِع :
جِ ضفدع ، قورباغه ها .
ضِفّة :
كرانه . ضفّة النهر : لب جوى .
ضِفدَع :
ضِفدِع . ضَفدَع . غوك . قورباغه . ج : ضَفادِع . (فارسلنا عليهم الطوفان والجراد والقمل والضفادع ...) . (اعراف:133)
ضفدع يكى از عذابهائى بود كه خداوند بر فرعونيان فرود آورد ، خانه هاشان انباشته به قورباغه بود ، به آب وغذا وظروف طعام آنها در مى آمدند ودر همه جاى خانه واثاث و امتعه آنها داخل مى شدند .
ضَفَف :
تنگى وسختى . انبوهى بر آب وطعام . كمى مال وزيادى افراد عائله . شتاب در كار . فى الحديث : «كان احبّ الطعام اليه ما كان على ضفف» . (بحار:66/349) . الضفف ان تكون الاكلة اكثر من مقدار الطعام .
ضفيرة :
موى بافته ، ج : ضفاير . بند آب وسيل گردان .
ضَلال
، ضلالت : عدول از راه حق سهواً يا عمداً ، نقيض رشاد ، ضد هدى . گمراهى . غىّ . غوايت . فراموشى . تباهى . هلاك . ضياع .
صاحب كشاف اصطلاحات الفنون گويد : ضَلال در مقابل هُدى استعمال شود . چنانكه غىّ را در مقابل رشد استعمال كنند عرب گويد : ضلّ بعيرى ونگويد غوى . وضلال آن باشد كه رونده راه اصلا بمقصد خويش راهى نيابد . امّا غوايت آن است كه بسوى مقصد راه راست نباشد وگفته اند كه ضلال آن است كه خطاى شيئى در جاى خود باشد و راه صواب بسوى او نيابند ونسيان آن است كه شيئى چنان از ضمير آدمى بگريزد كه ديگر در خاطر خطور نكند . ديگرى گفته : ضلال انحراف از راه راست است ، وضدّ آن هدايت باشد . ديگرى گويد : فقدان آنچه كه رساننده به مقصود است آن را ضلال گويند ، ديگرى گفته : سلوك راهى كه آدمى را به مطلوب نرساند ضلالت است و وصول به مقصود از راه راست را هدايت نامند . زيرا راه راست پيوسته يكى باشد ، اما گمراهى راههائيست مختلف زيرا خلاف مستقيم متعدد است . كذا فى كليات ابى البقاء . انتهى .
(انى اراك وقومك فى ضلال مبين) ; من تو را و قومت را در گمراهى آشكار مى بينم (انعام:74) . (قل ربى اعلم من جاء بالهدى ومن هو فى ضلال مبين) ; بگو خداوندگارم آگاه تر است كه چه كسى راه هدايت در اختيار مردم نهاده وچه كسى در گمراهى آشكار است (قصص:85) . (وقالوا أ إذا ضللنا فى الارض ائنّا لفى خلق جديد) ; وگفتند آيا آنگاه كه ما در زمين هلاك گشتيم در آفرينشى نوين خواهيم درآمد (سجدة:10) . (الم تر الى الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك وما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت وقد امروا ان يكفروا به ويريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيداً) ; نمى بينى ـ اى محمد ـ كسانى را كه مى پندارند بدانچه بر تو وبر پيامبران سلف نازل شده ايمان دارند ودر عين حال مى خواهند به داورى حاكمان طاغوت تن دهند در صورتى كه آنان به طرد وانكار آنها مأمور گشته اند وشيطان مى خواهد آنان را به دورترين گمراهى بكشاند . (نساء:60) . (ومن يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا) ; هر كه به خداوند هستى شرك ورزد سخت گمراه گشته است . (نساء:116)
اميرالمؤمنين (ع) : «ما اختلف دعوتان الاّ كانت احداهما ضلالة» : اگر دو مكتب با يكديگر اختلاف داشتند خواه ناخواه يكى از آن دو ضلالت وگمراهى است . (نهج: حكمت 183)
سماعة بن مهران گويد از امام صادق (ع) معنى (من قتل نفسا ... فكانّما احيى الناس جميعا) پرسيدم فرمود : كسى كه يكنفر را از ضلالت وگمراهى بيرون برد وبراه حق هدايت كند در حقيقت او را زنده نموده وكسى كه ديگرى را از هدايت بدر برد وبگمراهى كشد چنان است كه او را كشته باشد .
پيغمبر (ص) فرمود : تنها چيزى كه بر امتم از آن بيم دارم سه چيز است : حرص بيهوده اى كه از آن اطاعت شود ، وهوى وهوسى كه در اختيارش قرا گيرند ، وپيشواى گمراه .(سفينة البحار)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : پليدترين كارها كاريست كه ديگران را بضلالت بكشاند . (بحار: 10/89)
به «گمراهى» نيز رجوع شود .
ضَلالت :
ضلالة . گمراهى . تباهى . ضد هدايت . سلوك طريق لا يوصل الى المطلوب . (قل من كان فى الضلالة فليمدد له الرحمن مدا) (مريم:75) . (وما انت بهادى العمى عن ضلالتهم) . (نمل:81)
رسول الله (ص) : «ثلاث اخافهنّ على امّتى من بعدى : الضلالة بعد المعرفة ، ومضلاّت الفتن ، وشهوة البطن والفرج» (بحار: 22/451) . «انّ اعمى العمى الضلالة بعد الهدى» . (بحار: 77/169)
به «ضلال» رجوع شود .
ضَلع
، ضَلَع : كج شدن . ميل كردن . برگرديدن از چيزى . گرانى بار بر دوش . از رسول خدا (ص) روايت است كه در دعاى خود مى گفت : «اللّهمّ انّى اعوذ بك من ... والجبن وضلع الدين» ; خداوندا ! به تو پناه مى برم از غم واندوه وناتوانى وتنبلى وترسوئى وگرانى بدهكارى و... (بحار:86/186)
و در حديث آمده : «لاتنقش الشوكة بالشوكة فانّ ضلعها معها» : هرگز خار را به وسيله خار بيرون مياور ، كه خار ، كجيش را با خود دارد . (نهاية ابن اثير)
و از اين معنى است سخن اميرالمؤمنين(ع) ـ در بيان انزجار خود از ياران ، در ماجراى حكمين ـ : «اريد أن أداوى بكم وأنتم دائى ، كناقش الشوكة بالشوكة وهو يعلم أنّ ضلعها معها» . (نهج:خطبه 121)
ضِلع :
دنده . ج: اضلاع واضلع وضلوع .
امام صادق (ع) : «اوحى الله الى ابراهيم(ع) ـ عند ما شكى الى الله ايذاء سارة له ـ انما مثل المرأة مثل الضلع العوجاء : ان تركتها استمتعت بها ، وان اقمتها كسرتها» . (بحار: 12/97)
«ديه ضلع»
وفى الاضلاع فيما خالط القلب اذا كسر منها ضلع فديته خمس وعشرون دينارا ونصف ، ودية نقل عظامه سبعة دنانير ونصف ، ودية موضحته ربع دية كسره ، ونقبه مثل ذلك ، وفى الاضلاع مما يلى العضدين دية كل ضلع عشرة دنانير اذا كسر ، ودية صدعه عشر دنانير ، ودية نقل عظامه خمس دنانير ، وموضحة كل ضلع ربع دية كسره : ديناران ونصف ، فان نقب ضلع منها فديته ديناران ونصف ، وفى عيبه اذا برىء الرجل مائة دينار وخمسة وعشرون ديناراً . (بحار:104/418)
ضَلَل :
گمراهى . آب جارى زير سنگ كه آفتاب بر آن نتابد .
ضُلوع :
جِ ضلع ، دنده ها .
ضِلّيل :
بسيار گمراه . علىّ (ع) : «لكانّى انظر الى ضلّيل قد نعق بالشام وفحص براياته فى ضواحى كوفان ...» . (نهج: خطبه 101)
ضَمّ :
فراهم آوردن چيزى را به چيزى . پيوستن . ضم كردن چيزى به چيزى .
ضَمّ :
ضمة . پيش . اعراب در بر . اين اعراب را ضم گويند كه به ضم الشفتين ، يعنى فراهم آمدن هر دو لب حاصل گردد .
ضَمائر :
جِ ضمير . درونها . باطنها . اميرالمؤمنين (ع) : «عند تصحيح الضمائر تغفر الكبائر» . (بحار: 78/90)
ضِماد :
مرهم جراحت . مرهم نهادن بر زخم .
ضِمار :
نهان ، خلاف عيان . مال رفته كه اميد برگشتن آن نباشد . موعود كه اميد از آن نتوان داشت .
ضِمان :
بعهده گرفتن يا بعهده داشتن . ودر اصطلاح فقها «هو التعهد بالمال من البرىء» .
بعهده گرفتن شخصى كه خود مديون نيست مالى را از جانب كسى بديگرى . وبايد ضامن عاقل وبالغ ورشيد وآزاد باشد يا اگر بنده بود باذن مولى ضمانت كند . شرط نيست كه وى طلبكار وبدهكار را به نام ونشان بشناسد بلكه كافى است كه آندو را از يكديگر تميز دهد . وبايستى عقد ضمانت به ايجاب از طرف ضامن وقبول از سوى طلبكار انجام شود . وبايد ضامن از نظر مالى متمكن بود يا اينكه طلبكار او را در عين فقر قبول داشته باشد . (لمعه دمشقيه)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چيزى را كه از عهده اداء آن برنيايى ضمانت مكن . (غرر)
ضمان ديگرى نيز هست كه آن را ضمان قهرى گويند ، وآن در چند مورد تحقق مى يابد :
1 ـ آنجا كه يكى از عقود شرعيه ، چون بيع واجاره ومانند آن بطور فاسد انجام گيرد ، كه به مقتضاى قاعده مصطاده فقهيه : «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده وما لايضمن بصحيحه لايضمن بفاسده» مى باشد ، در صورتى كه صحيح يك معامله ضمان آور باشد (بدين معنى كه به صورت رايگان مانند هبه نباشد) مانند بيع كه هر يك از بايع ومشترى بايستى از عهده يكديگر برآيند ، فاسدش نيز ضمان دارد ، نهايت در بيع صحيح ثمن مسمّى به عهده مشترى است ودر بيع فاسد ثمن المثل .
واگر چنانچه صحيح آن معامله ضمان آور نباشد مانند هبه ، فاسدش نيز ضمان ندارد .
2 ـ در مورد غصب ، اگر چنانچه كسى عدواناً بر مال ديگرى دست نهاد وآن را به تصرف خويش درآورد ، در صورت تلف يا عدم امكان برگردانيدن آن به صاحبش ، ضامن مثل آن اگر مثلى باشد وضامن بالاترين قيمت آن از تاريخ غصب تا تاريخ تلف با عدم امكان رد ، وبقولى قيمت يوم التلف مى باشد اگر قيمى باشد ، چنان كه ضامن اجرت عين مغصوبه نيز مى باشد ، خواه از آن بهره بردارى كرده باشد يا نكرده باشد . همه اينها بمقتضاى : «على اليد ما اخذت حتى تؤدّى» است .
3 ـ اگر كسى عمدا يا سهوا وغفلة وحتى در حالت خواب ، زيانى مالى يا جانى يا عضوى به كسى وارد كند ، بمقتضاى «من اتلف مال غيره فهو له ضامن » وادلّه ديه ، بر او است كه از عهده تاوان آن برآيد ، با اين تفاوت كه در صورت عمد گناه كرده ودر مورد قتل ونقص عضو ابتدا مديون قصاص است ودر صورت غير عمد گناه نكرده ودر مورد قتل ونقص عضو ديه ودر مورد مال مثل يا قيمت تالف را بايد بپردازد بشرط اينكه آن زيان وتلف عرفا مستند به وى باشد هر چند در خواب يا در دوران كودكى آن كار انجام گرفته باشد كه كودك پس از بلوغ بايد از عهده آن برآيد . (لمعه دمشقيه وديگر كتب فقهيه)
4 ـ اگر كسى در شب ، ديگرى را به خانه خويش دعوت نمود ، وسپس شبانه وى را از خانه بيرون كرد ، اگر چنانچه وى را كشته يافتند ، دعوت كننده ضامن ديه او مى باشد .
اگر زنى كه بچه ديگرى را شير مى دهد ، خوابش ببرد وبر آن كودك بيفتد وكودك بميرد ، اگر چنانچه وى محض افتخار ومباهات ، بچه را شير مى داده است ، در مال خود ضامن ديه آن مى باشد ، واگر به علت نياز ، وى را شير مى داده ، ديه طفل بر عاقله زن است .
واگر زن شيرده ، بچه را به نزد پدر ومادر برگردانيد ولى آنها گفتند : اين بچه ما نيست ، سخن زن پذيرفته است ، مگر اين كه علم به كذب وى باشد ، كه در اين صورت وى ضامن ديه است تا اين كه خود بچه يا بچه اى كه محتمل باشد همان بچه است حاضر سازد .
معلّم شنا اگر كودكى در حال تعليم ، به نزدش تلف شود وى ضامن ديه كودك است ، بخلاف اين كه اگر شنا آموز بزرگسال باشد .
اگر ديوار خانه اش كه به سمت بيرون ميل كرده بود واو بدين امر آگاه بود ومى توانست آن را تعمير كند ونكرد ، بر روى كسى يا بر مالى افتاد وآن كس يا آن شىء تلف يا ناقص شد ، وى ضامن خواهد بود .
اگر آتشى در ملك خويش بيفروزد وباد شديدى هم نباشد كه متعارفا آتش بجاى ديگر سرايت كند ، اتفاقاً آتش به خانه يا مال وملك ديگر سرايت نمود ، وى ضامن خسارت نيست ، ولى اگر در تندباد آتش افروخت آنچنان كه خطر محسوس بود ، ضامن خسارت ديگرى مى باشد .
اگر در نگهدارى حيوان خود (كه موذى مى باشد) بى احتياطى كند ، بر حيوان شخص ديگرى درآيد وجنايتى بر آن وارد سازد ، صاحب حيوان ضامن خواهد بود .
واجب است نگهدارى وحفظ وضبط نمودن شتر مست وسگ گزنده ومانند آن را ، كه اگر صاحب آنها به حال آنها آگاه باشد ودر عين حال در نگهداريشان بى مبالاتى كند زيانى را كه به كسى وارد كنند وى ضامن مى باشد .
مباشر ضامن است نه سبب ، مگر اين كه مباشر جاهل بحال باشد ، چنان كه كسى چاهى را در ملك خود حفر كند وشخص ديگرى يكى را هُل دهد وبه چاه بيفتد ، هل دهنده ضامن است نه چاه كننده ، مگر اينكه در چاه بسته باشد وهل دهنده از وجود چاه بى اطلاع باشد .
سوار بر مركب ، ضامن است جنايات مركب را كه بوسيله سر ودستهاى آن صورت مى گيرد ، وهمچنين كسى كه افسار مركب را مى كشد ، واما آن كه مركب را مى راند همه جنايات صادره از مركب را حتى آنچه به پاى آن واقع مى شود نيز ضامن است . واگر صاحب مركب حاضر باشد وحيوان خود را مواظبت كند ، سوار ضامن نخواهد بود . (شرح لمعه : 2/395)
ضمان جريرة :
در اصطلاح فقه قراردادى است كه بموجب آن شخصى در مقابل شخص ديگرى متعهد مى شود كه او را كمك كند وخسارت ناشى از جرم او را بعهده گيرد ودر عوض وارث او باشد ، وممكن است چنين تعهدى از دو طرف صورت گيرد ، ارث بردن در اين مورد مشروط است به اينكه وارث ديگرى از خويشان وجود نداشته باشد .(كتب فقهيه)
ضَمل :
بستن . بستن مرهم بر زخم .
ضَمرة :
زن باريك شكم ، لطيف بدن ، نازك اندام .
ضمضم :
مرد خشمناك . شير خشم آلود .
ضِمن :
اندرون . ضمن الكتاب : طىّ آن است . ضمن صحبت : در ميان سخن .
ضَمَّة :
حركتى معروف بر حرف كلمه كه به فارسى پيش گويند . مقابل فتحة وكسرة .
ضَمير :
درون دل . اسم مصدر است از «ضمر» . ج: ضماير .
اميرالمؤمنين (ع) : «ان الله سبحانه وتعالى لايخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم ونهارهم ، لطف به خبرا واحاط به علما، اعضاؤكم شهوده وجوارحكم جنوده ، وضمائركم عيونه ، وخلواتكم عيانه» . (نهج:خطبه 199)
مُضمَر : آنچه در دل گذرد بى آنكه به زبان آورده شود ، در حديث آمده : «لو انّك توضّأت فجعلت مسح الرجل غسلا ثم اضمرت ذلك من المفروض لم يكن ذلك بوضوء» اگر در وضوء پاى خود را بشوئى و در دل خود آن را واجب گيرى آن كار در شرع وضوء نباشد . (مجمع البيان)
در اصطلاح نحو : عبارت است از چيزى كه جاى ظاهر گيرد . وبتعبير ديگر : لفظى غير صريح كه بر اسمى صريح دلالت كند بى آنكه اشاره در آن لحاظ شده باشد ، مانند من وتو و او ، ويا بعربى انا وانت وهو . ضمير را در جائى بكار برند كه آوردن اسم ظاهر موجب سقوط كلام از فصاحت بود . ضمير يا حاكى از متكلم است مانند انا يا مخاطب چون انت ويا غايب چون هو . ضمير يا منفصل است چنانكه گذشت يا متصل ، يعنى ضميرى كه تا متصل به فعل يا اسم يا حرفى نشود بلفظ نيايد مانند : قتله وكتابك وله . متصل يا بارز است چنانكه گذشت يا مستتر مانند زيد جاء ، كه هو در جاء مستتر است .
ضمير شأن وضمير قصه ، اين دو ضمير بصورت منفصل «هو» و «هى» آورده مى شود ومرجعى پيش از خود ندارند بلكه اشاره به جمله بعد از خود مى باشند ، كه اگر مسند اليه جمله مذكر بود ضمير مذكر است وآن را شأن مى گويند واگر مؤنث بود ضمير مؤنث آورده مى شود وآن را ضمير قصه مى نامند ، اول مانند «هو» در : (قل هو الله احد) ودوم مانند «هى» در : (فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا) كلمه معادل اين دو ضمير در فارسى لفظ «كه» مى باشد . (نگارنده)
ضَمين :
پذيرفتار . كفيل . ج: ضُمَناء .
ضِنّ :
دوست خالص . فلان ضنّى من بين اخوانى : يعنى فلان در ميان برادران من اختصاص مانندى به من دارد . (منتهى الارب)
ضَنَّت :
بخل شديد .
ضَنك :
تنگ . معيشت ضنك : عيش تنگ . گذران سخت . (ومن اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا) . (طه:124)
ضَنين :
بخيل . (وما هو على الغيب بضنين) ; پيغمبر در مورد اخبار غيبيه بخيل نيست وهر چه از خداوند به وى برسد بى كم وكاست به مردم مى رساند . (تكوير:24)
اميرالمؤمنين (ع) : «من ضنّ بعرضه فليدع المراء» : هر كه به آبروى خويش بخيل بود بايستى جدال ونزاع را رها كند . (نهج: حكمت362)
ضَواحِك :
جِ ضاحكة . چهار دندان كه از پس نيش بود . دندانهائى كه وقت خنديدن ظاهر شوند .
ضَوارب :
جِ ضارب . عروق ضوارب : شرائين .
ضَوء :
روشنائى . پرتو . ج: اضواء . مرحوم شيخ مقداد در شرح نهج البلاغه گفته كه ضوء آن روشنائى است كه در وجود خود شىء باشد واز چيز ديگرى اكتساب ننموده باشد مانند آتش وخورشيد بخلاف نور كه آن روشنائى مكتسب از چيز ديگر است همچون ماه كه از خورشيد نور ميگيرد لذا در قرآن آمده (جعل الشمس ضياء والقمر نورا) . (بحار:90/106)
ضَوضاء :
بانگ كردن .
ضَهى :
بى پستان وبى شير بودن زن .
ضَهِىّ :
شبيه .
ضِياء :
روشنائى . (من اله غير الله يأتيكم بضياء افلا تسمعون) . (قصص:71)
ضياء الدين :
شيخ على ملقّب به ضياء الدين فرزند آخوند محمد كبير ، اراكى ، مشهور به «آقا ضياء عراقى» (1278 ـ 1361 هـ. ق 1861 ـ 1942 م.) فقيه بزرگ امامى ، در سلطان آباد اراك زاده شد . مقدمات علوم را در زادگاهش ، نزد پدر وچند تن ديگر از فضلاى آن ديار فرا گرفت . در طلب دانش ابتدا به اصفهان وسرانجام به نجف رفت ودر مجلس درس آقا سيد محمد فشاركى حاضر شد . پس از وى نزد حاج ميرزا حسين خليلى ، آخوند ملامحمد كاظم خراسانى ، سيد محمد كاظم يزدى وشيخ الشريعه اصفهانى درس خواند . آقا ضياء از آغاز تحصيل به هوشمندى ونبوغ شناخته شد وبه زودى به وسعت اطلاعات وعمق نظريات نيز شهرت يافت وبدين جهات مورد احترام استادان خود گشت . وى از شاگردان فاضل آخوند ملامحمد كاظم شناخته مى شد ودر ميان مدرسان «سطح» در دوران خويش مقامى والا داشت . پس از وفات آخوند (1329 ق/1911 م) حوزه درس خارج تشكيل داد وبه ويژه به عنوان استاد مسلم اصول واز مجدّدان اين علم به شمار آمد . بسيارى از شاگردان آخوند در مجلس درس وى حضور مى يافتند . آقا ضياء در همين دوران مرجعيّت يافت .
وى به سعه صدر معروف بود ومجلس درس او نه فقط به علت گستردگى وعمق دانش بلكه به سبب امكان بحث واظهار نظر آزاد در آن ، شهرت بسيار داشت به ويژه از آن رو كه مدرّسان بزرگ معاصر وى كمتر مجال بحث ومناقشه به شاگردان خويش مى دادند . آقا ضياء متجاوز از 30 سال مجلس درس پرجمعيتى را با گشاده رويى اداره كرد ومحبوبيت بسيار به دست آورد . صدها نفر از طلاّب فاضل در محضر وى دانش آموختند وبه درجه اجتهاد رسيدند . شاگردان مشهور وى عبارتند از : سيد محمدتقى خوانسارى ، سيد عبدالهادى شيرازى ، آقاميرزا حسن بجنوردى ، سيدابوالقاسم خويى ، سيد على كاشانى يثربى ، سيد محسن حكيم ، شيخ عبدالنبى عراقى ، شيخ محمد تقى آملى ، شيخ محمد تقى بروجردى ، شيخ على محمد بروجردى ، ميرزا هاشم آملى ، سيد يحيى يزدى . عده اى از شاگردانش تقريرات درس اصول او را نوشته اند . از آن جمله اند : ميرزا هاشم آملى وشيخ محمد تقى بروجردى كه نوشته هاى آنان در نجف چاپ شده است .
از آقا ضياء آثارى به زبان عربى باقى مانده كه مهم ترين آنها به قرار زير است : الحاشية على بيع المكاسب ، نجف ، مطبعة الحيدرية ; الحاشية على العروة الوثقى ، نجف ، مطبعة الحيدرية ; رسالة فى استصحاب العدم الازلى ، نجف ، مطبعة الحيدرية ; رسالة فى اللباس المشكوك ، نجف ، مطبعة الحيدرية ; روائع الامالى فى بيان مدارك فروع العلم الاجمالى ، نجف ، مطبعة الحيدرية ; شرح تبصرة العلامة (كتاب البيع) ، نجف ، 1345 ق ; شرح تبصرة المتعلّمين (در معاملات) ، نجف ، مرتضوى ، 1345 ق ; مقالات الاصول ، جزء اول ، نجف ، المطبعة العلمية ، 1358 ق ; جزء دوم ، تهران ، مصطفوى ، 1369 ق . (دائرة المعارف بزرگ اسلامى)
ضِياع :
جِ ضيعة به معنى خواسته وزمين وآب ودرخت . جِ ضايع .
ضَياع :
زن وفرزندان وهر كه در نفقه شخص بود . هر ضعيف ونيازمند كه در امور وحوائج خود محتاج وى بوند . (منتهى الارب)
از رسول خدا (ص) روايت است كه فرمود : «من ترك مالاً فلورثته ، ومن ترك دَيناً او ضياعاً فعلىّ» ; هر آن كس هنگام مردن ، مالى را بجاى نهد ، آن مال به وارثان وبازماندگان وى تعلق دارد ، واگر بدهى يا زن وفرزندى از او بماند به عهده من (بعنوان حاكم مسلمين) مى باشد . (بحار:103/148)
ضَياع :
هلاك شدن ، تباه گشتن . تلف گرديدن . از ياد شدن . به هدر رفتن .
عن الصادق (ع) : «اربعة يذهبن ضياعاً : مودّة تمنحها من لا وفاء له ، ومعروفٌ عند من لايشكر له ، وعلم عند من لا استماع له ، وسرٌّ تودعه عند من لا حصافة له» ; چهار چيز است كه ضايع مى شود وبه هدر مى رود : دوستى ومودتى كه با كسى برگزار كنى كه او را وفا وصميميتى نباشد ، وكار ارزشمندى كه براى كسى انجام دهى كه آن كار را مورد قدردانى وسپاس قرار ندهد ، ودانشى كه به كسى عرضه كنى كه وى را گوش شنوائى در برابر آن نباشد ، و رازى كه با كسى در ميان نهى كه وى را عقل ودرايتى نَبُوَد . (بحار: 75/69)
وعنه (ع) : «اربعة يذهبن ضياعاً : البذر فى السبخة ، والسراج فى القمر ، والأكل على الشبع ، والمعروف الى من ليس باهله» . (بحار:76/164)
ضِيافت :
ضيافة . ميهمانى . اميرالمؤمنين (ع) خطاب به جمعى از شيعيان خود : «من كان منكم له مال فليصل به القرابة وليحسن منه الضيافة ، وليفكّ به العانى والاسير وابن السبيل ، فانّ الفوز بهذه الخصال مكارم الدنيا وشرف الآخرة» . (بحار:41/122)
رسول الله (ص) : «من كان يؤمن بالله واليوم الآخر فليكرم ضيفه ، والضيافة ثلاثة ايام ولياليهن ، فما فوق ذلك فهو صدقة ...» . (بحار: 75/460)
ضَير :
ضرر . زيان . لاضير ، يعنى زيانى نيست . (قالوا لاضير انّا الى ربنا منقلبون). (شعراء:50)
ضِيزى :
قسمة ضيزى : قسمت ناراست . بهره به ستم . قسمت غير عادلة .
ضَيعة :
زمين كشت . آب وزمين كه در آن غله شود .
وهب هشام بن عبدالملك للابرش (كاتبه) ضيعة فسأله عنها ، فقال : لا عهد لى بها . فقال : لولا ان الراجع فى هبته كالراجع فى قيئه ، لاخذتها منك ، اما سمعت انه انما سميت الضيعة لانها تضيع اذا تُرِكت ؟ وان ثلاثاً تحسن بالشريف : خدمة الوالد وخدمة الضيعة وخدمة الضيف . (ربيع الابرار: 1/217)
ضَيغم :
شير بيشه . اسد . شير قوى . ج: ضياغِم .
ضَيف :
ميهمان . ج : اضياف وضيوف وضيفان . (هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين) . (ذاريات:24)
فيما اوصى به اميرالمؤمنين (ع) عند وفاته : «اوصيك بحسن الجوار واكرام الضيف ورحمة المجهود واصحاب البلاء ...». (بحار: 74/411)
رسول الله (ص) : «من حق الضيف أن تمشى معه فتخرجه من حريمك الى الباب» (بحار: 75/451) . «من حق الضيف ان يُعَدّ له الخلال» (بحار: 75/455) . «لاتزال امتى بخير ما تحابّوا و ادوا الامانة واجتنبوا الحرام واقروا الضيف واقاموا الصلاة ...» .
وعن اميرالمؤمنين (ع) : «ما من مؤمن يسمع بهمس الضيف وفرح بذلك الا غفرت له خطاياه وان كانت مطبقة بين السماء والارض» . (بحار: 75/460)
رسول االله (ص) : «الضيف دليل الجنة» . اميرالمؤمنين (ع) : «ما من مؤمن يحب الضيف الا ويقوم من قبره و وجهه كالقمر ليلة البدر» . رسول الله (ص) : «اذا اراد الله بقوم خيرا اهدى اليهم هدية» ، قالوا : وما تلك الهدية ؟ قال : «الضيف ، ينزل برزقه ويرتحل بذنوب اهل البيت» . وعنه (ص) : «كل بيت لايدخل فيه الضيف لايدخله الملائكة» . (بحار: 75/46)
ضَيق :
تنگى . (وضاقت عليكم الارض بما رحبت) . (توبة:25)
(ولاتحزن عليهم ولا تك فى ضيق مما يمكرون) . (نحل:127)
ضِيق :
ضدّ سعة . تنگ . تنگدستى . درويشى . تنگى .
ضَيِّق :
تنگ . (ومن يرد ان يضلّه يجعل صدره ضيّقا حرجا) . (انعام:125)
ضَيم :
ظلم وستم . كم كردن حق كسى را . علىّ (ع) : «لايمنع الضيم الذليل ، ولايدرك الحقُّ الاّ بالجدّ» . (نهج: خطبه29)
آن حضرت در نكوهش اصحابش در وقعه صفّين : «وكأنّى انظر اليكم تكشّون كشيش الضِباب : لاتأخذون حقّاً ولاتمنعون ضيماً» . (نهج: خطبه 123)